تبلور آرمانگرایی نواب صفوی در قیام امام خمینی(ره)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
محمد مهدی عبدخدایی اردیبهشت ماه سال 1315 در مشهد متولد شد. 10 سال بیشتر نداشت که در منزل پدریاش با نواب صفوی آشنا شد. او در سنین جوانی به گروه فداییان اسلام پیوست و از طرف نواب ماموریت یافت تا دکتر فاطمی، مشاور و رابط مصدق با دربار پهلوی را اعدام کند. عبدخدایی در این اقدام تنها توانست فاطمی را مجروح کند و بعد از دستگیری به علت سن کم به 20 ماه زندان محکوم شد. او پس از آزادی به تحصیل علوم دینی پرداخت و در تمام فعالیتهای فداییان اسلام شرکت کرد. پس از شهادت سیدمجتبی نواب صفوی، تحت تعقیب مأموران رژیم شاه قرار گرفت و پس از دستگیری به 8 سال زندان محکوم گردید، که 4 سال آن را در زندان برازجان گذراند. وی پس از آزادی ازدواج کرد و در زمان اوج مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی به خیل مبارزان پیوست.متن
همانطور که میدانید در جامعه روحانیت آن روز با 3 خط مشخص مواجه هستیم. خط یا طیف اول شامل آیتالله بروجردی و شاگردان ایشان بودند. آیتالله بروجردی در آن زمان سمت مرجعیت عامه داشتند و اگر چه مواضع مشخصی در مورد سیاستهای رضاخان و محمدرضا شاه اتخاذ میکردند، اما در عین حال سعی میکردند که فاصله میان دین و سیاست تا حدودی حفظ شود. جریان دوم آیتالله کاشانی و حامیان ایشان بودند. آیتالله کاشانی اگرچه روحانی عالیرتبهای بود اما در عین حال در روش و منش او، سیاست برجستگی بیشتری داشت یا لااقل اینکه بیشتر مردم جنبه سیاسی زندگی او را بیش از وجهه مذهبی یا فقهی او میدیدند. او در مورد سلطنت و بخصوص جریان استعمار مواضعی محکم و غیرقابل انکاری داشت.
جریان سوم نواب صفوی و گروه او بودند. این عده به لحاظ حوزوی از تحصیلات بالایی برخوردار نبودند، اما در عرصه سیاست فعالانه ظاهر میشدند. شما روابط این سه جریان سیاسی و مذهبی حوزه را چگونه ارزیابی میکنید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. پیدایش گروه فداییان اسلام ابدا ریشه سیاسی ندارد و صرفا بر جنبههای مذهبی تکیه دارد. معتقدم اعتقادات مذهبی به علت شرایط اجتماعی در مسائل سیاسی نقش ایفا کرده است. با این حال باید در نظر گرفت که نتیجه فعالیت مذهبی گروهها در این دوره سیاسی است.
درست است که جریان نواب صفوی صرفا مذهبی است و کسروی را به خاطر توهین به امام صادق و سایر معصومین مهدورالدم قلمداد میکند و از مراجعی مثل آقا سیدابوالحسن اصفهانی، حاجآقا حسین قمی و سیدعبدالله شیرازی و سیدمحمود شاهرودی مجوز میگیرد که کسروی را از بین ببرد، اما بعد از کشته شدن کسروی میبینیم که بسیاری از مسائل سیاسی خود به خود حل میشود. شاید آن فرد مذهبی که اقدام به قتل کسروی میکند نمیداند که حرکت او تاثیر سیاسی بر جامعه خواهد گذاشت، اما میبینیم که این اقدام اثرات سیاسی خاص خود را دارد. متاسفانه در دوران فعالیت کسروی تمام جامعه مذهبی معطوف به این فرد و آثارش شدند و نویسندگانی مثل مرحوم آیتالله سیدنورالدین شیرازی، سیدسراج انصاری، نورایی، شیخغلامحسین تبریزی و سیداسدالله مدنی درصدد پاسخگویی به کسروی برآمدند. در این دوره علما سرگرم پاسخگویی به کسروی شدند. چرا مخالفت با اشغال فراموش شده؟ به نظر من حرف کسروی در مورد احترام گذاشتن شیعه به درگذشتگان با حرف عبدالوهاب و جریان وهابیگری تطابق دارد. او خواهان تخریب قبور بزرگان است در حالی که ما میبینیم همین قبور الهامبخش کسانی شد که سالها مبارزات علیه ظلم را راه انداختند.
بنابراین به نظر میرسد که در عین حال که حرکت فداییان اسلام مذهبی است و از نجف شروع شده و مراجع اسلام فتوا دادند، نتیجهای که از این حرکت حاصل میشود سیاسی است. چرا؟ چون مردم از این پس متوجه میشوند که بعد از ازبین رفتن کسروی و ساختار فرهنگی او یعنی باهماد آزادگان گرایشهای مردم به سمت نفی اشغالگری میرود. مردم از این پس درصدد از بین بردن لرزههای اشغال در داخل کشور هستند. شاید بعد از مرگ کسروی بود که میبینیم نواب صفوی به آیتالله کاشانی گرایش پیدا میکند. فعالیت فداییان اسلام صرفا مذهبی بود، اما ضرباتی بر پیکره اشغال و استعمار وارد کرد. زمانی که آیتالله کاشانی توسط احمد قوام دستگیر میشود و به عراق تبعید و تحویل انگلیسیها میشود و آیتالله حاجآقا حسین قمیدر نجف فوت میکند، هیات ایرانی برای عرض تسلیت به علمای حوزه به نجف میرود. نواب صفوی به آنان میگوید شما مگر مسلمانید که تسلیت میگویید؟ در ایران یک روحانی دستگیر و تحویل انگلیسیها میشود و کسی به فکر نیست؟ به همین جهت است که آیتالله کاشانی از نواب صفوی استقبال میکند. بعد از این قضیه میبینیم که شیوه سخنرانیهای نواب صفوی فرق میکند و حمله را متوجه شخص شاه و سلطنت میکند. در سال 28 وقتی میخواهند جنازه رضاشاه را به ایران بیاورند در قم تظاهرات میشود. آیتالله بروجردی با نواب صفوی در اینجا اختلاف سلیقه پیدا میکند. اینجا باید در مورد هر دو شخصیت بررسی کاملی صورت بگیرد. حضرت آیتالله بروجردی فقیه بزرگواری است و در فقه نبوغ دارد، در طول دوران گذشته خود همواره ضربه به شیعه را دیده است. در مقاطع حساسی از تاریخ ایران مانند مشروطیت، روی کار آمدن رضاخان و... ضربات سهمگینی به تشیع وارد شد. این ضربات آنقدر شدید بود که در آن دوران، حوزه نیروهای فکری کافی برای مقابله با ضربات بنیانکن کمونیسم و سوسیالیسم و لیبرالیسم نداشت و برای تقویت نیروهای موثر فکری باید چاره اندیشی میکرد. آیتالله بروجردی در آن زمان نظرش این بود که اگر این طلبه به جای تقویت مبانی فکری و علمی خود در مقابل مبانی نظری مکاتب غربی و شرقی به فکر شعار دادن و فعالیتهای سیاسی باشد ممکن است رژیم به فکر حمله به حوزه بیفتد. آیتالله بروجردی خواهان حفظ حوزه است. او میبیند که در بسیاری از رسانهها از جمله روزنامههای دوران رضاخانی مثل نسیم شمال و اشعار شاعرانی مثل میرزاده عشقی به شخصیتهای روحانی مثل مدرس توهین میکنند. یا نویسندگانی مثل استاد دهخدا در مقالات خود به نام دخو بعضا روحانیت را زیر سوال میبردند. متاسفانه محصولات و فرآوردههای فرهنگی غرب در آن زمان قبله آمال نویسندگان و روشنفکران ایرانی بود. آیتالله بروجردی شاهد چنین تحولات فرهنگی بود و نگرانی از آینده حوزه در مقابل چنین تهاجماتی داشت. ایشان نیاز به این داشت که جامعهای تربیت کند تا در مقابل این هجمههای فرهنگی ایستادگی کند. آیتالله بروجردی با چنین تفکراتی، گمانش این است که تنها وظیفه روحانیونی چون او حفظ حوزه از گزند حوادث سیاسی و فرهنگی و تربیت نیروهای فکری و تحویل آنان به جامعه است که البته در چنین اقدامی نیز موفق میشود و بزرگانی که در فقه و فلسفه و کلام به اجتماع معرفی میشوند محصول اقدامات فرهنگی ایشان در حوزههای علمیه هستند. بنابراین آیتالله بروجردی در نوع خود بینظیر است، اما گمانش این است که اگر در مقابل حاکمیت بایستد فرهنگ سازی حوزه عقیم خواهد ماند. به همین جهت وقتی جنازه رضاشاه را میآورند میخواهند که در مقابل این مساله سکوت کند و حوزه را از تبعات سیاسی واکنشهای منفی حوزویان برکنار نگه دارد. اما این طرف قضیه نواب صفوی یک سید پرجنب و جوش آرمانگرایی بود که رضاخان را مظهر الحاد و ملیگرایی معرفی می کندکه به فرموده امام خمینی مساوی با کفر است. طبیعی است که بین این دو تفکری که در حوزه وجود دارد یک بگومگوی خانوادگی به وجود میآید. روش آیتالله بروجردی در جای خود درست و صحیح است اما این طرف قضیه ما نیاز به مبارزه با حاکم و تغییر حاکمیت هم داریم. آن طرف پیر سالخوردهای را داریم که سالها برای مذهب تشیع زحمت کشیده و نگران این است که بساط فرهنگی حوزه جمع شود، اما این طرف جوان آرمانگرایی قرار دارد که معتقد است وضع موجود را باید برهم زد. آن طرف با توجه به واقعه مسجد گوهرشاد، کشتار مردم، خلع لباس روحانیون و منزوی کردن علما از عکسالعمل دربار وحشت دارد، اما این طرف میگوید که وزیر دربار را باید از بین برد. طبیعی است که این اختلاف سلیقه پیش بیاید.
اینکه از اختلاف سلیقه حرف میزنید لابد تعارف میفرمایید چون مواضع آیتالله بروجردی در برابر گروه فداییان اسلام که روشن است. از طرف دیگر فداییان اسلامحرفهایتندیدرمورد روحانیون برجسته حوزه مطرح میکردند. به نظر که چنین فضایی فراتر از تعارفات خانوادگی است.
اینها تعارفات خانوادگی نیست. کسانی که آتش بیار معرکه هستند در این قضیه نقش داشتند.
این آتش بیارهای معرکه چه کسانی هستند؟
یکی از آنها قائم مقام رفیع است.
قائم مقام رفیع سعی میکرد اختلاف میان آیتالله بروجردی و گروه فداییان اسلام را بیشتر کند؟
او سعی میکرد گرایشهای تند مذهبی جوانانی مثل نواب صفوی را به دست مذهبیون درهم بکوبد.
ببینید این عبارت تند که فداییان اسلام در بیانیه خود آوردند خطاب به چه شخصیتی است؟
این عبارت خطاب به حوزه است.
آیا منظور شخص خاصی است؟
نه شخص خاصی نیست. بلکه خطاب به حوزه و رهبران حوزه است. به رهبران حوزه که از وضعیت حاکم وحشت دارند. این در حالی است که گروه فداییان اسلام میخواهند این وضع حاکم را در هم بریزند. طبیعی است که تضاد پیش میآید. دعوا در اصل خانوادگی است، اما تبدیل به برخورد میشود. شاید چنین برخوردی آن روز درست نبوده و طرفین شاید نسبت به هم تحقیق کاملی نداشتند و بعضیها آتش بیار معرکه داشتند. برای نمونه عرض میکنم، نامهای توسط سیدهاشم حسینی عضو فداییان اسلام به خانه آقای بروجردی فرستاده میشود تا ایشان را نسبت به جریانات و وقایع مربوط به انتقال جنازه رضاخان به ایران آگاه کنند. بالاخره فداییان اسلام در حوزه طرفدارانی داشتند. وقتی واحدی را میخواهند دستگیر کنند هزار طلبه جلوی این اقدام را میگیرند. طلبههای جوان گونه دیگر فکر میکردند و گرایش آنها نسبت به نواب صفوی زیاد بود. آیتالله بروجردی نگران این است که چنین گرایشهایی باعث جمع شدن حوزه شود. حامل نامه مذکور آقای محمد تقی مجتهدزاده برادر بزرگم است. به مجرد اینکه حاج احمد، منشی آیتالله بروجردی از محتوای نامه اطلاع حاصل میکند به برادرم میگوید که آقا این نامهها را نمیخواند. برادرم آن نامه را در مدرسه فیضیه به سیدهاشم حسینی میدهد و میگوید که نامه را نخوانده، برگردانند. سیدهاشم حسینی بسیار عصبانی میشود و به جای اینکه احساسات خود را کنترل کند حرف تندی می زند. یکی از طلبهها که شاهد بود سیدهاشم را مورد بازخواست قرار میدهد که تو به یک فقیه پیرمرد تندی میکنی؟ او هم در پاسخ میگوید که برخی از صحابه پیغمبر که ولایت امیرمومنان را انکار کردند هم پیر بودند. چنین توهینی با واکنش طلبههای دیگر مواجه میشود. این یک جمله است که حوزه را به هم ریخته است. وقتی که غوغا ایجاد شد دربار در جهت تحریک هرچه بیشتر طرفین اقدام میکند. البته همین مساله باعث میشود که بر جنازه پهلوی اول هیچ مرجعی نماز نخواند. وقتی که قائممقام رفیع برای این منظور به قم میرود اول خدمت آیتالله سیدصدرالدین صدر میرسد و عنوان میکند که محمدرضا شاه با رضاشاه فرق میکند و پادشاه اسلام است و اگر تجلیلی از پدرش شود مناسب است. آیتالله سیدصدرالدین میگوید که قبیح است. رفیع خدمت آیتالله محمدتقی خوانساری میرسد و ماجرا را شرح میدهد، اما آقای خوانساری میگوید که او را از منزلش بیرون کنند. رفیع پیش آیتالله حجت کوهکمری میرود. عادت آیتالله حجت این بود که خواستههایی را که نمیخواست اجابت کند وانمود میکرد که نمیشنود. رفیع که از بیان خواسته خود نزد آیتالله حجت طرفی نمیبندد خدمت مرجعیت عامه آن زمان و رئیس حوزه علمیه قم آیتالله بروجردی میرود. آیتالله بروجردی در پاسخ میگوید که بیان این سخنان به مصلحت نیست. مگر نمیبینید که چه غوغایی به پا شده است. روش آیتالله بروجردی با معاصران خود فرق میکند. سعی میکند با مصلحتاندیشی حوزه را از تندباد حوادث برحذر دارد، اما شور جوانی طلابی مثل نواب صفوی خواهان شدت عمل بیشتری از سوی آیتالله بروجردی است. این اتفاق باعت میشود که طلاب که وابستگی طایفگی و مذهبی به آیتالله بروجردی داشتند از سخنان تند برخی از اعضای گروه فداییان اسلام برنجند و با آنان به زد و خورد بپردازند.
شما به دو رویکرد فرهنگی و سیاسی حوزه اشاره کردید. در بخش فرهنگی آیتالله بروجردی همه تلاشش این بود که جوانانی را تربیت کنند که با فراگیری درست علوم و معارف اسلامی بتوانند پاسخگوی مناسبی در برابر شبههافکنیهای جریان غرب و شرق و وهابیت و از سوی دیگر جوابگوی چالشهای فکری جوانان این مرز و بوم باشند. به عبارت دیگر جامعه را در مقابل افکار مسموم واکسینه کنند. از طرف در بعد سیاسی گروه فداییان اسلام قرار دارند که در برخورد با جریانهای فکری چالشبرانگیز و فعالان این عرصه در ابتدا تذکر میدهند و زمانی که منطقشان را بیتاثیر دیدند اقدام به حذف فیزیکی مخالفان و دشمنان اسلام میکردند. برخی معتقدند اگر فداییان اسلام اجازه میدادند که فعالیتهای مذهبیون در همان بعد فرهنگی به رهبری آیتالله بروجردی گسترش پیدا میکرد و افرادی مثل احمد کسروی علیرغم همه اعوجاجات فکری در کنار مذهبیون متفکر به حیات خود ادامه میدادند و این گفتمان و مناظره بین این دو گروه برگزار میشد شرایط بهتری نصیب جامعه می شد . شما چه نظری دارید؟
به نظر من بعد فرهنگی به تنهایی امکان موفقیت نداشت، چون از امکانات آن روز بیبهره بود. اولین مسالهای که ما با آن روبهرو بودیم امکانات حکومتی بود که به وفور در اختیار مخالفان حوزه قرار داشت. چرا کسروی در اعلامیهاش میگوید که آقایان روحانیون بیایند نشستی در دربار برگزار کنیم. چرا کسروی وکیل مدافع پزشک احمدی و سرپاس مختاری میشود که قاتلین دکتر تقی ارانی و کسانی هستند که در زندان قصر آمپول هوا به آنها تزریق شد. آیتالله بروجردی از قدرت محدودی برخوردار است و میخواهد در همین محدوده قدرت حرکت کند. من معتقدم که اگر توان رزمیگروه فداییان اسلام نبود حوزه اینطور در بخش فرهنگی گسترش پیدا نمیکرد. بالاخره فعالیتهای سیاسی اجبارا در ذهن جوانان ما نقش مذهب را بسیار پررنگ جلوه داد. رضاشاه زمانی که دانشگاه تهران را تاسیس کرد دلش میخواست که دستپخت این دانشگاه عدهای از ناسیونالیستهای ملی باشند. استادانی که برای این کار در نظر گرفته بودند هم از سوابق روشنی در این زمینه برخوردار هستند. حتی رئیس دانشکده الهیات هم مرحوم فروزانفر است. علی دشتی در دانشگاه تهران تدریس میکند. محصول دانشگاه سوسیالیستهای تندرو نظیر تقی ارانی و نورالدین کیانوری بودند. در آن زمان در دانشگاه صرفا چند نفری حرف از مذهب میزدند و شمع کوچک دفاع از دین را در دانشگاه روشن کردند. اگر راهپیمایی آن روزهای دانشگاه را ببینید متوجه خواهد شد که بسیاری از آنها از حزب توده حمایت میکردند؛ حزبی که وابستگی آن به خارج مشهود بود. در میدان بهارستان میتینگی برگزار کردند و خواستار امتیاز دادن به شوروی برای تصدی نفت شمال شدند. باور این مساله الان خیلی سخت است که چگونه عدهای از ایرانیان خواستار تصاحب منافع ایران توسط شوروی هستند. اینها محصولات همان دانشگاه تهران هستند. وقتی آقای شهرستانی میخواهد در دانشگاه تهران نماز بخواند مورد تمسخر دانشگاهیان قرار میگیرد. در سوربن، برکلی و در امکان مذهبی مسیحیان با اقدام به این عمل مورد تمسخر قرار نمیگیرند، اما در دانشگاه تهران او را مسخره کردند. باید یک بررسی درست و منطقی در مورد تلاقی کمونیسم و ناسیونالیسم در ایران صورت بگیرد تا بدانیم چگونه این تفکرات گوناگون در جامعه ما سروشکل گرفت. چگونه است که با مرگ استالین در اسفند 31 بزرگداشتی برای او در تهران برگزار شد؟ این در حالی بود که همان موقع وی در شوروی 4 میلیون زندانی داشت. به نظر شما این وضع را چگونه میشد تغییر داد. نویسندگانی که بخواهند جلوی تهاجمات فرهنگی افکار منحرف غربی و شرقی را بگیرند در جمع مذهبیون نیستند. اشتباه روشنفکران این بود که بعد از سال 1287،حمله به مذهب را شروع کردند. بنابراین باید یک جریان مذهبی پیدا شود که وارد جریانهای سیاسی شود و جلوی این حملات را بگیرد. حملاتی که به جریان مذهبی میشود صرفا فرهنگی نیست بلکه در برخی از دورهها سیاسی و در برخی از اوقات نظامی میشود. آیتالله بروجردی تنها جنبههای فرهنگی قضیه را میدید و نسبت به سایر جنبههای تهاجم اشرافی نداشت. نواب صفوی به خاطر آرمانگرایی وارد حوزه سیاست میشود. برگردیم به زندگی آیتالله کاشانی، وی از مستشکلین درس آیتالله آخوند خراسانی است و در اصول نبوغ داشته است و اگر در حوزه میماند مرجع میشد، اما او در جنگ 1920 عراق شرکت کرد و جنبههای ضداستعماری خود را به نمایش گذاشت. آیتالله کاشانی مسبب همه بدبختیهای مردم را استعمار میداند. هیچکس بعد از شهریور 1320 سخنی از حکومت دینی به میان نمیآورد. بالاخره چهارتا جوانان از گروه فداییان اسلام که احساسی و آرمانگرا هستند و در حوزه تفکر افتخار شاگردی آیتالله علامه امینی صاحبالغدیر را دارند و در محضر آیتالله شیخ محمدحسین کاشفالغطا تلمذ کردند آغازگر حرکت سیاسی در حوزه شدند. اینها تنها توجه به فقه و اصول ندارند بلکه نگاهی به حکومت اسلامی نیز دارند. میگویند که اسلام تنها فقه و اصول نیست. اسلام به گرفتن مجاری قدرت نیز نظر دارد. خاطرهای برایتان نقل کنم.
در محلی که بعدها حسینیه ارشاد در آن تاسیس شد چادری برپا کردند و برخی از واعظان و سخنوران مذهبی را برای ایراد خطابه دعوت کردند. از جمله مدعوین مرحوم صدرالدین بلاغی بود. من در جلسه سخنرانی او شرکت کردم. دارالتبلیغ قم هم در همان زمان توسط مرحوم آیتالله شریعتمداری ایجاد شد. ایشان نیز به لحاظ فکری مانند آیتالله بروجردی بود و به فعالیتهای فرهنگی توجه داشت.
تفاوت رفتار ایشان با امام خمینی نیز در همین مساله بود و صرفا به فرهنگسازیمیاندیشید. آیتالله بلاغی در سخنرانی خود تاکید میکرد که اسلام امروز نیاز به بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و... دارد و بعضی از انسانهای متعصب مخالف دارالتبلیغ هستند در حالی که هدف از ایجاد این مرکز نشر مفاهیم اسلامی است. امام خمینی در آن زمان در تبعید بود. من قصد داشتم همان لحظه به ایشان اشکال کنم اما چون چهره شناختهشدهای بودم تقیه کردم. شب به منزل ایشان تلفن کردم و گفتم شما گفتید که اسلام به وسیله بوعلی سیناها رشد کرده، اما باید بدانید که اسلام بواسطه تحول نشر یافته است. پیامبر وقتی کارش را شروع کرد صرفا از راه فرهنگ وارد نشد و نفرمود که اول مردم را باسواد کنیم بعد به ابلاغ رسالت بپردازیم بلکه در ابتدای امر دعوت به تمسخر بتان پرداخت و گفت که بشکنید این بتان را. ایشان ابتدا در جامعه تحول بوجود آورد. حاجآقا روحالله خمینی هم همین کار را میکند. او دارد در جامعه تحول ایجاد میکند. جامعه تا متحول نشود اصلاح نمیشود. فرق آیتالله شریعتمداری و امام خمینی در همین است. امام میگوید جامعه باید متحول شود اما آقای شریعتمداری میگوید که ما دانشمند تربیت کنیم تا دین مردم را حفظ کند. از نظر ما جوانان تا زمانی که جامعه تحول پیدا نکند این دینی که تبلیغ آن را میکنید با یک نسیم اروپایی از بین میرود. بنابراین تحول بر امور فرهنگی مقدم است. او در پاسخ به من گفت که شما خیلی احساساتی هستید و همین احساس شماهاست که بین مراجع را برهم میزند. گفتم که آقای بلاغی این احساس ما نیست بلکه حرف حساب ما است. ما معتقدیم که باید به مکتب تحول بپیوندیم. به نظر من یکی از ویژگیهای انقلاب این بود که امام واجد 3 شرط بود؛ فرهنگسازی، استعمارستیزی و آرمانگرایی. در فرهنگسازی امام افرادی مثل استاد مطهری، آیتالله جوادیآملی و مراجع فعلی را تربیت میکند. در استعمارستیزی در جریان کاپیتولاسیون،جنبشی را آغاز میکند که باعث انقلاب میشود و به نظر من ریشه انقلاب را نه در واقعه 15 خرداد بلکه در سخنرانی او در باره مصونیت قضایی افسران آمریکایی باید دید. درست است که آن واقعه تبعاتی مثل تظاهرات و راهپیمایی نداشت و نتیجهاش تنها دستگیری و تبعید امام بود، اما چارچوب فکری و آرمانگرایی امام در آن واقعه مشخص شد. سخنان امام در آن رویداد بیانگر استعمارستیزی ایشان است. آرمانگرایی امام یعنی ماه محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر، یعنی جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. لذا امام به عنوان یک نظریهپرداز اسلامی از بعد سیاسی و فرهنگی مطرح میشود. به این معنا که واجد شرایط آیتالله بروجردی در فرهنگسازی، آیتالله کاشانی در استعمارستیزی و نواب صفوی در آرمانگرایی است. به همین خاطر است که برخی از نویسندگان غربی مشابهتهایی را در سخنان امام و آیتالله بروجردی، آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی پیدا میکنند.
اما آرمانگرایی امام به خشونت کشیده نمیشود،از این حیث که اجازه جنگ مسلحانه نمی دادند.
امام به خشونت فردی توجهی ندارد، اما در مواجهه با برخی افراد واکنشهای تندی داشتند. به این معنا که امام افرادی مثل نورالدین کیانوری را به حضور میپذیرد اما از دیدار با جلالالدین تهرانی نمازخوان به خاطر اینکه ریاست نیابت سلطنت را به عهده دارد پرهیز میکند و تا وقتی که تهرانی استعفایش را اعلام نکرد اجازه ملاقات نمیدهد.
از نگاه سلطنت آیتالله کاشانی باید متهم و نواب صفوی هم اعدام شود، اما رژیم برای آیتالله بروجردی مجلس ختم میگیرد. البته محمد رضا شاه در کتاب ماموریت برای وطن توضیح میدهد که من انقلاب سفید را زودتر میخواستم اجرایی کنم اما یک شخص غیر مسوولی در قم نشسته بود و مانع این کار شد. منظور شاه، آیتالله بروجردی بود. باید انصاف داد که آیتالله بروجردی حق بزرگی به گردن فرهنگ تشیع دارد.
پنجشنبه 24 دی 1388
جریان سوم نواب صفوی و گروه او بودند. این عده به لحاظ حوزوی از تحصیلات بالایی برخوردار نبودند، اما در عرصه سیاست فعالانه ظاهر میشدند. شما روابط این سه جریان سیاسی و مذهبی حوزه را چگونه ارزیابی میکنید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. پیدایش گروه فداییان اسلام ابدا ریشه سیاسی ندارد و صرفا بر جنبههای مذهبی تکیه دارد. معتقدم اعتقادات مذهبی به علت شرایط اجتماعی در مسائل سیاسی نقش ایفا کرده است. با این حال باید در نظر گرفت که نتیجه فعالیت مذهبی گروهها در این دوره سیاسی است.
درست است که جریان نواب صفوی صرفا مذهبی است و کسروی را به خاطر توهین به امام صادق و سایر معصومین مهدورالدم قلمداد میکند و از مراجعی مثل آقا سیدابوالحسن اصفهانی، حاجآقا حسین قمی و سیدعبدالله شیرازی و سیدمحمود شاهرودی مجوز میگیرد که کسروی را از بین ببرد، اما بعد از کشته شدن کسروی میبینیم که بسیاری از مسائل سیاسی خود به خود حل میشود. شاید آن فرد مذهبی که اقدام به قتل کسروی میکند نمیداند که حرکت او تاثیر سیاسی بر جامعه خواهد گذاشت، اما میبینیم که این اقدام اثرات سیاسی خاص خود را دارد. متاسفانه در دوران فعالیت کسروی تمام جامعه مذهبی معطوف به این فرد و آثارش شدند و نویسندگانی مثل مرحوم آیتالله سیدنورالدین شیرازی، سیدسراج انصاری، نورایی، شیخغلامحسین تبریزی و سیداسدالله مدنی درصدد پاسخگویی به کسروی برآمدند. در این دوره علما سرگرم پاسخگویی به کسروی شدند. چرا مخالفت با اشغال فراموش شده؟ به نظر من حرف کسروی در مورد احترام گذاشتن شیعه به درگذشتگان با حرف عبدالوهاب و جریان وهابیگری تطابق دارد. او خواهان تخریب قبور بزرگان است در حالی که ما میبینیم همین قبور الهامبخش کسانی شد که سالها مبارزات علیه ظلم را راه انداختند.
بنابراین به نظر میرسد که در عین حال که حرکت فداییان اسلام مذهبی است و از نجف شروع شده و مراجع اسلام فتوا دادند، نتیجهای که از این حرکت حاصل میشود سیاسی است. چرا؟ چون مردم از این پس متوجه میشوند که بعد از ازبین رفتن کسروی و ساختار فرهنگی او یعنی باهماد آزادگان گرایشهای مردم به سمت نفی اشغالگری میرود. مردم از این پس درصدد از بین بردن لرزههای اشغال در داخل کشور هستند. شاید بعد از مرگ کسروی بود که میبینیم نواب صفوی به آیتالله کاشانی گرایش پیدا میکند. فعالیت فداییان اسلام صرفا مذهبی بود، اما ضرباتی بر پیکره اشغال و استعمار وارد کرد. زمانی که آیتالله کاشانی توسط احمد قوام دستگیر میشود و به عراق تبعید و تحویل انگلیسیها میشود و آیتالله حاجآقا حسین قمیدر نجف فوت میکند، هیات ایرانی برای عرض تسلیت به علمای حوزه به نجف میرود. نواب صفوی به آنان میگوید شما مگر مسلمانید که تسلیت میگویید؟ در ایران یک روحانی دستگیر و تحویل انگلیسیها میشود و کسی به فکر نیست؟ به همین جهت است که آیتالله کاشانی از نواب صفوی استقبال میکند. بعد از این قضیه میبینیم که شیوه سخنرانیهای نواب صفوی فرق میکند و حمله را متوجه شخص شاه و سلطنت میکند. در سال 28 وقتی میخواهند جنازه رضاشاه را به ایران بیاورند در قم تظاهرات میشود. آیتالله بروجردی با نواب صفوی در اینجا اختلاف سلیقه پیدا میکند. اینجا باید در مورد هر دو شخصیت بررسی کاملی صورت بگیرد. حضرت آیتالله بروجردی فقیه بزرگواری است و در فقه نبوغ دارد، در طول دوران گذشته خود همواره ضربه به شیعه را دیده است. در مقاطع حساسی از تاریخ ایران مانند مشروطیت، روی کار آمدن رضاخان و... ضربات سهمگینی به تشیع وارد شد. این ضربات آنقدر شدید بود که در آن دوران، حوزه نیروهای فکری کافی برای مقابله با ضربات بنیانکن کمونیسم و سوسیالیسم و لیبرالیسم نداشت و برای تقویت نیروهای موثر فکری باید چاره اندیشی میکرد. آیتالله بروجردی در آن زمان نظرش این بود که اگر این طلبه به جای تقویت مبانی فکری و علمی خود در مقابل مبانی نظری مکاتب غربی و شرقی به فکر شعار دادن و فعالیتهای سیاسی باشد ممکن است رژیم به فکر حمله به حوزه بیفتد. آیتالله بروجردی خواهان حفظ حوزه است. او میبیند که در بسیاری از رسانهها از جمله روزنامههای دوران رضاخانی مثل نسیم شمال و اشعار شاعرانی مثل میرزاده عشقی به شخصیتهای روحانی مثل مدرس توهین میکنند. یا نویسندگانی مثل استاد دهخدا در مقالات خود به نام دخو بعضا روحانیت را زیر سوال میبردند. متاسفانه محصولات و فرآوردههای فرهنگی غرب در آن زمان قبله آمال نویسندگان و روشنفکران ایرانی بود. آیتالله بروجردی شاهد چنین تحولات فرهنگی بود و نگرانی از آینده حوزه در مقابل چنین تهاجماتی داشت. ایشان نیاز به این داشت که جامعهای تربیت کند تا در مقابل این هجمههای فرهنگی ایستادگی کند. آیتالله بروجردی با چنین تفکراتی، گمانش این است که تنها وظیفه روحانیونی چون او حفظ حوزه از گزند حوادث سیاسی و فرهنگی و تربیت نیروهای فکری و تحویل آنان به جامعه است که البته در چنین اقدامی نیز موفق میشود و بزرگانی که در فقه و فلسفه و کلام به اجتماع معرفی میشوند محصول اقدامات فرهنگی ایشان در حوزههای علمیه هستند. بنابراین آیتالله بروجردی در نوع خود بینظیر است، اما گمانش این است که اگر در مقابل حاکمیت بایستد فرهنگ سازی حوزه عقیم خواهد ماند. به همین جهت وقتی جنازه رضاشاه را میآورند میخواهند که در مقابل این مساله سکوت کند و حوزه را از تبعات سیاسی واکنشهای منفی حوزویان برکنار نگه دارد. اما این طرف قضیه نواب صفوی یک سید پرجنب و جوش آرمانگرایی بود که رضاخان را مظهر الحاد و ملیگرایی معرفی می کندکه به فرموده امام خمینی مساوی با کفر است. طبیعی است که بین این دو تفکری که در حوزه وجود دارد یک بگومگوی خانوادگی به وجود میآید. روش آیتالله بروجردی در جای خود درست و صحیح است اما این طرف قضیه ما نیاز به مبارزه با حاکم و تغییر حاکمیت هم داریم. آن طرف پیر سالخوردهای را داریم که سالها برای مذهب تشیع زحمت کشیده و نگران این است که بساط فرهنگی حوزه جمع شود، اما این طرف جوان آرمانگرایی قرار دارد که معتقد است وضع موجود را باید برهم زد. آن طرف با توجه به واقعه مسجد گوهرشاد، کشتار مردم، خلع لباس روحانیون و منزوی کردن علما از عکسالعمل دربار وحشت دارد، اما این طرف میگوید که وزیر دربار را باید از بین برد. طبیعی است که این اختلاف سلیقه پیش بیاید.
اینکه از اختلاف سلیقه حرف میزنید لابد تعارف میفرمایید چون مواضع آیتالله بروجردی در برابر گروه فداییان اسلام که روشن است. از طرف دیگر فداییان اسلامحرفهایتندیدرمورد روحانیون برجسته حوزه مطرح میکردند. به نظر که چنین فضایی فراتر از تعارفات خانوادگی است.
اینها تعارفات خانوادگی نیست. کسانی که آتش بیار معرکه هستند در این قضیه نقش داشتند.
این آتش بیارهای معرکه چه کسانی هستند؟
یکی از آنها قائم مقام رفیع است.
قائم مقام رفیع سعی میکرد اختلاف میان آیتالله بروجردی و گروه فداییان اسلام را بیشتر کند؟
او سعی میکرد گرایشهای تند مذهبی جوانانی مثل نواب صفوی را به دست مذهبیون درهم بکوبد.
ببینید این عبارت تند که فداییان اسلام در بیانیه خود آوردند خطاب به چه شخصیتی است؟
این عبارت خطاب به حوزه است.
آیا منظور شخص خاصی است؟
نه شخص خاصی نیست. بلکه خطاب به حوزه و رهبران حوزه است. به رهبران حوزه که از وضعیت حاکم وحشت دارند. این در حالی است که گروه فداییان اسلام میخواهند این وضع حاکم را در هم بریزند. طبیعی است که تضاد پیش میآید. دعوا در اصل خانوادگی است، اما تبدیل به برخورد میشود. شاید چنین برخوردی آن روز درست نبوده و طرفین شاید نسبت به هم تحقیق کاملی نداشتند و بعضیها آتش بیار معرکه داشتند. برای نمونه عرض میکنم، نامهای توسط سیدهاشم حسینی عضو فداییان اسلام به خانه آقای بروجردی فرستاده میشود تا ایشان را نسبت به جریانات و وقایع مربوط به انتقال جنازه رضاخان به ایران آگاه کنند. بالاخره فداییان اسلام در حوزه طرفدارانی داشتند. وقتی واحدی را میخواهند دستگیر کنند هزار طلبه جلوی این اقدام را میگیرند. طلبههای جوان گونه دیگر فکر میکردند و گرایش آنها نسبت به نواب صفوی زیاد بود. آیتالله بروجردی نگران این است که چنین گرایشهایی باعث جمع شدن حوزه شود. حامل نامه مذکور آقای محمد تقی مجتهدزاده برادر بزرگم است. به مجرد اینکه حاج احمد، منشی آیتالله بروجردی از محتوای نامه اطلاع حاصل میکند به برادرم میگوید که آقا این نامهها را نمیخواند. برادرم آن نامه را در مدرسه فیضیه به سیدهاشم حسینی میدهد و میگوید که نامه را نخوانده، برگردانند. سیدهاشم حسینی بسیار عصبانی میشود و به جای اینکه احساسات خود را کنترل کند حرف تندی می زند. یکی از طلبهها که شاهد بود سیدهاشم را مورد بازخواست قرار میدهد که تو به یک فقیه پیرمرد تندی میکنی؟ او هم در پاسخ میگوید که برخی از صحابه پیغمبر که ولایت امیرمومنان را انکار کردند هم پیر بودند. چنین توهینی با واکنش طلبههای دیگر مواجه میشود. این یک جمله است که حوزه را به هم ریخته است. وقتی که غوغا ایجاد شد دربار در جهت تحریک هرچه بیشتر طرفین اقدام میکند. البته همین مساله باعث میشود که بر جنازه پهلوی اول هیچ مرجعی نماز نخواند. وقتی که قائممقام رفیع برای این منظور به قم میرود اول خدمت آیتالله سیدصدرالدین صدر میرسد و عنوان میکند که محمدرضا شاه با رضاشاه فرق میکند و پادشاه اسلام است و اگر تجلیلی از پدرش شود مناسب است. آیتالله سیدصدرالدین میگوید که قبیح است. رفیع خدمت آیتالله محمدتقی خوانساری میرسد و ماجرا را شرح میدهد، اما آقای خوانساری میگوید که او را از منزلش بیرون کنند. رفیع پیش آیتالله حجت کوهکمری میرود. عادت آیتالله حجت این بود که خواستههایی را که نمیخواست اجابت کند وانمود میکرد که نمیشنود. رفیع که از بیان خواسته خود نزد آیتالله حجت طرفی نمیبندد خدمت مرجعیت عامه آن زمان و رئیس حوزه علمیه قم آیتالله بروجردی میرود. آیتالله بروجردی در پاسخ میگوید که بیان این سخنان به مصلحت نیست. مگر نمیبینید که چه غوغایی به پا شده است. روش آیتالله بروجردی با معاصران خود فرق میکند. سعی میکند با مصلحتاندیشی حوزه را از تندباد حوادث برحذر دارد، اما شور جوانی طلابی مثل نواب صفوی خواهان شدت عمل بیشتری از سوی آیتالله بروجردی است. این اتفاق باعت میشود که طلاب که وابستگی طایفگی و مذهبی به آیتالله بروجردی داشتند از سخنان تند برخی از اعضای گروه فداییان اسلام برنجند و با آنان به زد و خورد بپردازند.
شما به دو رویکرد فرهنگی و سیاسی حوزه اشاره کردید. در بخش فرهنگی آیتالله بروجردی همه تلاشش این بود که جوانانی را تربیت کنند که با فراگیری درست علوم و معارف اسلامی بتوانند پاسخگوی مناسبی در برابر شبههافکنیهای جریان غرب و شرق و وهابیت و از سوی دیگر جوابگوی چالشهای فکری جوانان این مرز و بوم باشند. به عبارت دیگر جامعه را در مقابل افکار مسموم واکسینه کنند. از طرف در بعد سیاسی گروه فداییان اسلام قرار دارند که در برخورد با جریانهای فکری چالشبرانگیز و فعالان این عرصه در ابتدا تذکر میدهند و زمانی که منطقشان را بیتاثیر دیدند اقدام به حذف فیزیکی مخالفان و دشمنان اسلام میکردند. برخی معتقدند اگر فداییان اسلام اجازه میدادند که فعالیتهای مذهبیون در همان بعد فرهنگی به رهبری آیتالله بروجردی گسترش پیدا میکرد و افرادی مثل احمد کسروی علیرغم همه اعوجاجات فکری در کنار مذهبیون متفکر به حیات خود ادامه میدادند و این گفتمان و مناظره بین این دو گروه برگزار میشد شرایط بهتری نصیب جامعه می شد . شما چه نظری دارید؟
به نظر من بعد فرهنگی به تنهایی امکان موفقیت نداشت، چون از امکانات آن روز بیبهره بود. اولین مسالهای که ما با آن روبهرو بودیم امکانات حکومتی بود که به وفور در اختیار مخالفان حوزه قرار داشت. چرا کسروی در اعلامیهاش میگوید که آقایان روحانیون بیایند نشستی در دربار برگزار کنیم. چرا کسروی وکیل مدافع پزشک احمدی و سرپاس مختاری میشود که قاتلین دکتر تقی ارانی و کسانی هستند که در زندان قصر آمپول هوا به آنها تزریق شد. آیتالله بروجردی از قدرت محدودی برخوردار است و میخواهد در همین محدوده قدرت حرکت کند. من معتقدم که اگر توان رزمیگروه فداییان اسلام نبود حوزه اینطور در بخش فرهنگی گسترش پیدا نمیکرد. بالاخره فعالیتهای سیاسی اجبارا در ذهن جوانان ما نقش مذهب را بسیار پررنگ جلوه داد. رضاشاه زمانی که دانشگاه تهران را تاسیس کرد دلش میخواست که دستپخت این دانشگاه عدهای از ناسیونالیستهای ملی باشند. استادانی که برای این کار در نظر گرفته بودند هم از سوابق روشنی در این زمینه برخوردار هستند. حتی رئیس دانشکده الهیات هم مرحوم فروزانفر است. علی دشتی در دانشگاه تهران تدریس میکند. محصول دانشگاه سوسیالیستهای تندرو نظیر تقی ارانی و نورالدین کیانوری بودند. در آن زمان در دانشگاه صرفا چند نفری حرف از مذهب میزدند و شمع کوچک دفاع از دین را در دانشگاه روشن کردند. اگر راهپیمایی آن روزهای دانشگاه را ببینید متوجه خواهد شد که بسیاری از آنها از حزب توده حمایت میکردند؛ حزبی که وابستگی آن به خارج مشهود بود. در میدان بهارستان میتینگی برگزار کردند و خواستار امتیاز دادن به شوروی برای تصدی نفت شمال شدند. باور این مساله الان خیلی سخت است که چگونه عدهای از ایرانیان خواستار تصاحب منافع ایران توسط شوروی هستند. اینها محصولات همان دانشگاه تهران هستند. وقتی آقای شهرستانی میخواهد در دانشگاه تهران نماز بخواند مورد تمسخر دانشگاهیان قرار میگیرد. در سوربن، برکلی و در امکان مذهبی مسیحیان با اقدام به این عمل مورد تمسخر قرار نمیگیرند، اما در دانشگاه تهران او را مسخره کردند. باید یک بررسی درست و منطقی در مورد تلاقی کمونیسم و ناسیونالیسم در ایران صورت بگیرد تا بدانیم چگونه این تفکرات گوناگون در جامعه ما سروشکل گرفت. چگونه است که با مرگ استالین در اسفند 31 بزرگداشتی برای او در تهران برگزار شد؟ این در حالی بود که همان موقع وی در شوروی 4 میلیون زندانی داشت. به نظر شما این وضع را چگونه میشد تغییر داد. نویسندگانی که بخواهند جلوی تهاجمات فرهنگی افکار منحرف غربی و شرقی را بگیرند در جمع مذهبیون نیستند. اشتباه روشنفکران این بود که بعد از سال 1287،حمله به مذهب را شروع کردند. بنابراین باید یک جریان مذهبی پیدا شود که وارد جریانهای سیاسی شود و جلوی این حملات را بگیرد. حملاتی که به جریان مذهبی میشود صرفا فرهنگی نیست بلکه در برخی از دورهها سیاسی و در برخی از اوقات نظامی میشود. آیتالله بروجردی تنها جنبههای فرهنگی قضیه را میدید و نسبت به سایر جنبههای تهاجم اشرافی نداشت. نواب صفوی به خاطر آرمانگرایی وارد حوزه سیاست میشود. برگردیم به زندگی آیتالله کاشانی، وی از مستشکلین درس آیتالله آخوند خراسانی است و در اصول نبوغ داشته است و اگر در حوزه میماند مرجع میشد، اما او در جنگ 1920 عراق شرکت کرد و جنبههای ضداستعماری خود را به نمایش گذاشت. آیتالله کاشانی مسبب همه بدبختیهای مردم را استعمار میداند. هیچکس بعد از شهریور 1320 سخنی از حکومت دینی به میان نمیآورد. بالاخره چهارتا جوانان از گروه فداییان اسلام که احساسی و آرمانگرا هستند و در حوزه تفکر افتخار شاگردی آیتالله علامه امینی صاحبالغدیر را دارند و در محضر آیتالله شیخ محمدحسین کاشفالغطا تلمذ کردند آغازگر حرکت سیاسی در حوزه شدند. اینها تنها توجه به فقه و اصول ندارند بلکه نگاهی به حکومت اسلامی نیز دارند. میگویند که اسلام تنها فقه و اصول نیست. اسلام به گرفتن مجاری قدرت نیز نظر دارد. خاطرهای برایتان نقل کنم.
در محلی که بعدها حسینیه ارشاد در آن تاسیس شد چادری برپا کردند و برخی از واعظان و سخنوران مذهبی را برای ایراد خطابه دعوت کردند. از جمله مدعوین مرحوم صدرالدین بلاغی بود. من در جلسه سخنرانی او شرکت کردم. دارالتبلیغ قم هم در همان زمان توسط مرحوم آیتالله شریعتمداری ایجاد شد. ایشان نیز به لحاظ فکری مانند آیتالله بروجردی بود و به فعالیتهای فرهنگی توجه داشت.
تفاوت رفتار ایشان با امام خمینی نیز در همین مساله بود و صرفا به فرهنگسازیمیاندیشید. آیتالله بلاغی در سخنرانی خود تاکید میکرد که اسلام امروز نیاز به بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و... دارد و بعضی از انسانهای متعصب مخالف دارالتبلیغ هستند در حالی که هدف از ایجاد این مرکز نشر مفاهیم اسلامی است. امام خمینی در آن زمان در تبعید بود. من قصد داشتم همان لحظه به ایشان اشکال کنم اما چون چهره شناختهشدهای بودم تقیه کردم. شب به منزل ایشان تلفن کردم و گفتم شما گفتید که اسلام به وسیله بوعلی سیناها رشد کرده، اما باید بدانید که اسلام بواسطه تحول نشر یافته است. پیامبر وقتی کارش را شروع کرد صرفا از راه فرهنگ وارد نشد و نفرمود که اول مردم را باسواد کنیم بعد به ابلاغ رسالت بپردازیم بلکه در ابتدای امر دعوت به تمسخر بتان پرداخت و گفت که بشکنید این بتان را. ایشان ابتدا در جامعه تحول بوجود آورد. حاجآقا روحالله خمینی هم همین کار را میکند. او دارد در جامعه تحول ایجاد میکند. جامعه تا متحول نشود اصلاح نمیشود. فرق آیتالله شریعتمداری و امام خمینی در همین است. امام میگوید جامعه باید متحول شود اما آقای شریعتمداری میگوید که ما دانشمند تربیت کنیم تا دین مردم را حفظ کند. از نظر ما جوانان تا زمانی که جامعه تحول پیدا نکند این دینی که تبلیغ آن را میکنید با یک نسیم اروپایی از بین میرود. بنابراین تحول بر امور فرهنگی مقدم است. او در پاسخ به من گفت که شما خیلی احساساتی هستید و همین احساس شماهاست که بین مراجع را برهم میزند. گفتم که آقای بلاغی این احساس ما نیست بلکه حرف حساب ما است. ما معتقدیم که باید به مکتب تحول بپیوندیم. به نظر من یکی از ویژگیهای انقلاب این بود که امام واجد 3 شرط بود؛ فرهنگسازی، استعمارستیزی و آرمانگرایی. در فرهنگسازی امام افرادی مثل استاد مطهری، آیتالله جوادیآملی و مراجع فعلی را تربیت میکند. در استعمارستیزی در جریان کاپیتولاسیون،جنبشی را آغاز میکند که باعث انقلاب میشود و به نظر من ریشه انقلاب را نه در واقعه 15 خرداد بلکه در سخنرانی او در باره مصونیت قضایی افسران آمریکایی باید دید. درست است که آن واقعه تبعاتی مثل تظاهرات و راهپیمایی نداشت و نتیجهاش تنها دستگیری و تبعید امام بود، اما چارچوب فکری و آرمانگرایی امام در آن واقعه مشخص شد. سخنان امام در آن رویداد بیانگر استعمارستیزی ایشان است. آرمانگرایی امام یعنی ماه محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر، یعنی جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. لذا امام به عنوان یک نظریهپرداز اسلامی از بعد سیاسی و فرهنگی مطرح میشود. به این معنا که واجد شرایط آیتالله بروجردی در فرهنگسازی، آیتالله کاشانی در استعمارستیزی و نواب صفوی در آرمانگرایی است. به همین خاطر است که برخی از نویسندگان غربی مشابهتهایی را در سخنان امام و آیتالله بروجردی، آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی پیدا میکنند.
اما آرمانگرایی امام به خشونت کشیده نمیشود،از این حیث که اجازه جنگ مسلحانه نمی دادند.
امام به خشونت فردی توجهی ندارد، اما در مواجهه با برخی افراد واکنشهای تندی داشتند. به این معنا که امام افرادی مثل نورالدین کیانوری را به حضور میپذیرد اما از دیدار با جلالالدین تهرانی نمازخوان به خاطر اینکه ریاست نیابت سلطنت را به عهده دارد پرهیز میکند و تا وقتی که تهرانی استعفایش را اعلام نکرد اجازه ملاقات نمیدهد.
از نگاه سلطنت آیتالله کاشانی باید متهم و نواب صفوی هم اعدام شود، اما رژیم برای آیتالله بروجردی مجلس ختم میگیرد. البته محمد رضا شاه در کتاب ماموریت برای وطن توضیح میدهد که من انقلاب سفید را زودتر میخواستم اجرایی کنم اما یک شخص غیر مسوولی در قم نشسته بود و مانع این کار شد. منظور شاه، آیتالله بروجردی بود. باید انصاف داد که آیتالله بروجردی حق بزرگی به گردن فرهنگ تشیع دارد.
پنجشنبه 24 دی 1388