سرنوشت کوچ نشینی در چنبره دولتهای مدرن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مردمان کوچنشین وصلههای ناجور دنیای مدرن هستند. دولت میخواهد که آنها در جایی قرار گیرند، انسجام یابند و قابل کنترل باشند. جمعیت ساکن به آنها مشکوک است چون شیوه زندگی آنها را درک نمیکند. آنها در تصور تنگنظرانه تمدن اصطلاحا مدرن که فقط میتواند وضع موجود را بپذیرد و برای آن پیشبینی و برنامهریزی داشته باشد، جایی ندارند. آنان در حاشیه نظام اقتصادی و معمولا در زمین غیرزراعی زندگی میکنند و شیوهای مقتصدانه و نامطمئن دارند. از هرگونه مرزبندی بیزار و از کنترل و نظارت پرهیز میکنند. هرچه مربوط به آنها میشود برای جامعه مدرن مشکل آفرین است. آنان بسیاری از آن چه را که جامعه مدرن، مردود میداند برمیگزینند و ارزشها و قواعد متروک آن را محترم میشمارند. آنان در گسترههای طبیعت، بیابانها، جنگلها، دریاچهها و استپها گم میشوند و جاهایی که جمعیت ساکن آن را خطرناک به حساب میآورد برای کوچنشینها سرشار از زندگی، زیبایی، شعر و آزادی است. از دیدگاهی کلیتر، شاید به تفاوت داشتن و مشکل متفاوت بودن در دنیای امروز و نیز به اشاعه نابردباری، ترسها و دلشورههایی که مردم را به طرد چیزهای متفاوت با خود وامیدارد، باید بیشتر اندیشید. به هرحال، اگر همه از یک الگوی زندگی پیروی کنند، دنیای ما چگونه خواهد بود. در چنان دنیایی ما نه تنها از یکنواختی و ملال بلکه از عدم قابلیت برای انطباق، تغییر و دگرگونی، آماده ساختن خود برای رویارویی با مشکلات بیپایان زندگی به جان خواهیم آمد. گوناگونی هم برای جوامع و هم موجودات زنده، از شرایط ضروری بقا است. همچنانکه مردمان چادرنشین، با هزاران سال تاریخ خود، این نکته را به ما یادآوری میکنند.متن
جوامع چادرنشین در تاریخ نقشی با اهمیت و در تحول فنون متفاوت و شیوههای استفاده از زمین، سهمی غیرقابل تردید داشتهاند. مردمان چادرنشین، به رغم نقش اقتصادی، سیاسی و مذهبی انکارناپذیرشان، نسل اندر نسل با حقارت روبهرو شده و در برخی از مواقع جزو ولگردان و انگلهای جامعه به حساب آمدهاند.
در دوران کنونی بیشتر این جوامع از افول ساختارهای اجتماعی و فقر عمیق خود در رنج بودهاند. در این شرایط آنان وقتی در شهرها استقرار پیدا کردهاند، به شدت به کمکهای بینالمللی وابسته شدهاند.
اما چادرنشینان، در زمینه تولید غذا تا حد زیادی خودکفا هستند و هنوز هم در توازن اقتصادی کشورها سهم قابل توجهی دارند. چادر نشینی شبانی، بویژه، مطمئنترین حافظ محیط زیست در مقابل انحطاط و بیابانزدایی است.
شغل عمده آنان نگهداری گله و چهارپایان اهلی علفخوار و محافظت از مرزهایی است که منابع طبیعی آنها امکان چرخه تولید سالانه را ممکن میسازد.
وجه مشخصه اجتماعات چادرنشین از جوامع شهری، در این است که در اولی رابطه انسان با طبیعت از طریق دامهایشان است که هم وسیله تولید و هم کالای مصرفیشان را تشکیل میدهد. اجتماع چادرنشین با طبیعت و از این رو حفظ و احیای محیط طبیعی سر و کار دارد و به همین دلیل به نحوی عاقلانه و کارا آن را اداره میکند.
کوچنشینان با همه تنوع، دارای ویژگی هایی مشترکاند. ترکیبی از تحرک و انعطافپذیری که آنان را قادر ساخته است هم با تسلط جوامعی که با آنها در تماس دائماند و هم با تاثیرات توسعه استعماری که نمایانگر نقطه عطف مهمی در تاریخشان است، رویاروی شوند. عمدهترین تاثیر سیاست دولت برشیوه زندگی گلهداران چادرنشین، از راه ورود و معرفی نوآوریهای فنی صورت میگیرد.1 اگرچه مهاجرت اقوام و گروهها از عوامل مهم تاثیرگذار فرهنگی بر جوامع یکجانشین بوده است.
عشایر و تخته قاپو شدن
زندگی ایلی و عشیرتی که در جامعه شناسیحرکتی تکاملی به دنبال دوران پدر شاهی و بسوی دوران زمین مالکی به حساب آمده است، در کشور ما تاریخی بس دیر پا و سرگذشتی پر فراز و نشیب دارد.
وقتی سردار سپه، زمامدار شد ، تصمیم گرفت قدرت سران ایلات و عشایر و خوانین و سرداران محلی را درهم بریزد و بنیاد ایلنشینی را واژگون گرداند و آثار بازمانده از دوران پدرشاهی 2 را از جامعه ایران بزداید؛ چرا که وجود ایلات، عشایر، خوانین و امیران محلی که همه مسلح بودند و بهجا یا بیجا قدرت نمایی میکردند، از یکسو با سیاست تشکیل قشون متحدالشکل که سردار سپه بنیانگذار آن بود و از سوی دیگر با سیاست تمرکز قدرت که رضا شاه اساس برنامههای سازنده خود را بر آن بنیاد نهاده بود، سازگاری نداشت و او از همان زمان که در پهنه سیاست مملکت جولان میداد، برای رسیدن به چنین مقصودی، زمینهسازی و بهانهجویی کرد.
با این همه مشکلی در کار بود که تنها ارتش نوین ایران، پاسخگوی آن نمیتوانست باشد ؛ چرا که عشایر همگی مسلح بودند و اگر به پشتگرمی سلاحی که در دست داشتند، به دشمنی با دولت و ارتش به پای میخاستند ممکن بود که جمعی از جوانان وطن بیهوده و بیموجبی ـ آن هم در کاری که اجتنابپذیر بود ـ کشته شوند و اجرای نقشه رضا شاه به بهای بسیار سنگینی، امکانپذیر گردد.
به این جهت رضا شاه به فکر افتاد که نخست عشایر را خلع سلاح کند و پس از آن دست به کارهای دیگر زند و کاری را که میخواست یکسره کند، هر چه زودتر به پایان رساند.
زیرا رضا شاه عقیده داشت که دوران صحرانوردی و چادرنشینی و ییلاق و قشلاق به سر آمده است و تمام مردم ایران باید مانند دیگر مردم متمدن جهان زندگی کنند و عشایرهم اگر نمیخواهند که به آداب و رسوم اروپائیان خو کنند، دست کم روستانشین شوند و از کوهها به زیر آیند و چادرها و خیمهها را
فرو اندازند و تفنگها را به زمین گذارند و به کشاورزی و دامداری اشتغال ورزند.
با اندیشهای این چنین که برون نمایی فریبنده داشت، رضا شاه در قدم اول، ایلات و عشایر یاغی را درهم کوبید؛ آشوب ترکمنها را خاموش کرد؛ کردستان و لرستان را از سرکشان و قدارهبندان خالی ساخت؛ سمیتقو و همانندهای وی را از میان برداشت و آنگاه به ایلاتی روی آورد که آرامتر، سازگارتر و با دولتهای وقت همراه و موافق بودند و میپنداشتند که نزدیکی سران آنها با شاه موجب خواهد شد که آنها را آسوده و راحت بگذارند و کاری به کار آنها نداشته باشند و از آنچه در گذشته مرتکب شدهاند، سرزنش و ملامتشان نکنند.
وقتی خلع سلاح عشایر با توفیقی که رضا شاه طالب آن بود به پایان رسید و پس از سالها جنگ و ستیز و بیم و امید، عشایر اسلحه را زمین گذاردند و به سوی زندگی آرام روی آوردند، رضا شاه به فکر تخته قاپو کردن ایلات ایران افتاد و همین اشتباه بود که فاجعه به بار آورد.
رضا شاه اهمیت دامداری و فرآوردههای دامی، به خصوص در مناطق عشیرهنشین را به هیچ گرفت و پرورش اسبهای اصیل ایرانی را با بیعلاقگی ندیده انگاشت و تصمیم قطعی گرفت که نقشه تخته قاپو کردن عشایر را در دست اجرا بگذارد و عشایر ایران را آواره گرداند.
منظور از تخته قاپو کردن عشایر این بود که چادرنشینان و صحرانوردان ایرانی را از فراز کوهها و نشیب درهها به شهرها و روستاها گسیل دارند و ریزهکاریهای تمدن و شهرنشینی را به آنها بیاموزند و آنان را به قبول ویژگیهای شهرنشینی ناچار سازند و همزمان با آن گروهی از ایشان را به روستاها روانه و به کار کشاورزی مشغول گردانند و درهای مدارس را به روی فرزندان آنها بگشایند و از مردان تفنگ به دست و کوهنشین که از بام تا شام به دنبال بزکوهی از این تنگه به آن تنگه روی میآوردند، جوانانی پدید آورند که اوقات خود را در کابارهها و رستورانها و در حد عالی در کتابخانهها و دانشگاهها بگذرانند و دیگر در اندیشه راهزنی نباشند و برای نیروی نظامی دولتها، مزاحمت فراهم نیاورند.
غافل از اینکه عشایر ایرانی که به ییلاق و قشلاق خو کرده اند نمیتوانند تابستانها در مناطق گرمسیر و زمستانها در مناطق سردسیر زندگی کنند و به حرکت و کوهنوردی و بیابانگردی چنان عادت کردهاند که اگر بخواهند با زور و قدرت آنها را در یک محل که مناسب آنها نیست، ساکن گردانند و حرکت و جابه جا شدن فصلی و سالانه را از آنان سلب کنند مانند این است که بخواهند ماهی در محیطی که فاقد آب است، زنده بماند و در چنین وضعی نیز به جوامع بشری فایده برساند.
رضا شاه پس از شورش ایلات بختیاری و قشقایی، چنان کینه عشایر را به دل گرفته بود که دیگر به هیچ روی حاضر نبود با آنان مماشات کند و برنامههایی را که برای سرکوبی عشایر تنظیم کرده است با مصلحت بینی و دور اندیشی هماهنگ گرداند.
تخته قاپو کردن عشایر یکی از بدترین، خامترین و زیان آورترین برنامههایی بود که در سلطنت رضا شاه تنظیم شده بود ولی چنان که رضا شاه امید میداشت، هرگز به شایستگی فرصت اجرا به دست نیاورد؛اما همان اجرای ناقص و نیمه کاره نیز چنان زیانمند افتاد که بررسی دقیق آثار و عواقب آن به گزارشی تفصیلی و جداگانه نیازمند است.
گفتنی است که اگر دستگاه رضا شاهی به جای آواره کردن عشایر، آموزش و پرورش را در مناطق عشایری بسط و گسترش میداد و آهسته آهسته و به تدریج فرزندان عشایر را با فرهنگ و تمدن و تجدد آشنا میساخت و گام به گام آنها را از فواید شهرنشینی از یک طرف و خطرات و شومی غارتگری و راهزنی از طرف دیگر آگاه میگردانید و اندک اندک و با بردباری و شکیبایی و به مرور سالیان دسته دسته عشایر را به شهرهایی که کمابیش با سرزمینهای عشیرهنشین هماهنگی داشتند، کوچ میداد و از تخته قاپو کردن آنها، آن هم به آن صورت دلخراش و آن تحمیل خانمانسوز، خودداری میکرد، اگر چه این طرح در زمانی طولانی به ثمر مینشست ولیکن بیگمان از برنامه ناقص و حساب نشده تختهقاپو کردن عشایر، عاقلانهتر مینمود و چه بسا که سودمند هم میافتاد و همراه با آن از زیانهایی که به بار آمد جلوگیری میشد. 3
اسکان اجباری
اسکان اجباری بدون برنامهریزی درست صورت گرفت و ازاین رو خسارات جبرانناپذیری، ازجمله تلف شدن دامها بر کوچنشینان وارد آمد. تغییر از کوچ نشینی به دهنشینی باعث دگرگونی در نحوه معیشت و دیگر فعالیتهای تولیدی گردید.
چنانچه پس از یکجا نشینی، کشاورزی جایگزین دامداری گردید و دامداران در درجه دوم از اهمیت قرار گرفت. تغییر از دامداری به کشاورزی و از چادرنشینی به خانهنشینی، تاثیر عمیقی در فعالیتها و رابطه افراد ایل با محیط طبیعی و اجتماعی آنها بجاگذاشت. تا پیش ازاسکان اجباری افراد ایل از تحرک خاصی برخوردار بودند و همین امر موجب گسترش شبکه وسیعی از روابط بین افراد ایل و همچنین با افراد دیگر ایلات میگردید.فزون بر این، جابجایی دائم، آنها را از دسترسی مامورین دولت دور میساخت و از این رو نظارت بر آنها دشوار بود.
پس از اسکان اجباری تحرک کاملا کاهش یافت و به آسانی زیر نظر مامورین قرار گرفت.همچنین یکجا نشینی،روابط بین ایل را کاهش داد به گونهای که امروزه بر خلاف گذشته دید وبازدیدها خیلی کم شده و جوانان همدیگر را نمیشناسند.
آنچه مسلم است، هدف دولت از اجرای برنامه اسکان و یا به اصطلاح دیگر تخته قاپو کردن ایلات صرفا بخاطر رفاه و بهبود آنان نبود بلکه منظور اصلی همانا تحت نظر گرفتن و حکومت کردن بر آنها بود. بدون تردید اقدامات پهلوی به دوره خود سری یعنی هرج و مرج پایان داد،اما از آنجایی که نامبرده این اقدامات را بخاطر برداشتهای سیاسی و بدون در نظر گرفتن رفاه ایلات انجام داد،متاسفانه کوچنشینان بهای گزافی پرداختند.
در طول این دوره،عوامل متعدد و گوناگونی که زندگی کوچنشینان را تحتالشعاع قرار داده از این قرار است؛ تاسیس مدارس جدید و سوادآموزی، تقسیم اراضی و صدور پروانههای انفرادی مراتع، گسترش سرمایهداری وابسته، گسترش شهرنشینی و حاشیه نشینی . انعطاف پذیری و تحرک کوچنشینان و اطلاعات و دانش دقیق از طبیعت پیرامون، آنان را در مدیریت محیط زیست توانا ساخته است. استفاده از منابع، بدون تهی کردن و لطمه زدن به آن، یکی از بعدهای بسیار مهم توسعه پایدار و نشانهای از توجه و تواضع انسان در برابر جهان طبیعی است. با این وصف، دانش علمی و خردمندی جوامع کوچ نشین در مقابل یک سلسله فشارهای اقتصادی و اجتماعی فرهنگی به نحو روزافزونی تضعیف میشود.
وضع بحرانی کوچنشینان امروز با آنکه گروههای کوچ نشین در معرض تغییرات ویرانگری چون نسلکشی نظام مند، نابودی بر اثر بیماری و اتمام منابع سنتی قرار دارند، تغییر اجتماعی میتواند به شکل متفاوتی ظاهر شود. فرآیند اسکان کوچنشینان و ادغام یا جذب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی همراه آن با از دست رفتن آشکار هویت آنان و از هم گسیختگی بیرحمانه پیوندهای اجتماعی و شیوهها و دانشی که پشتوانه جهانبینی هر قوم و محیط زیست خود است، توام میشود.
تلاش برای حفظ ساختارهای اجتماعی
هرجا که ساختارهای اجتماعی حفظ شده اغلب به قیمت رانده شدن به حاشیه تمام شده است و کوچنشینان ناگزیر شده اند که به سخت ترین مناطق عقب نشینی کنند، یا به پراکندگی اجتماعی و فروپاشی نظامهای تولیدی آنان انجامیده و ظرفیت واکنش آنان را در برابر تغییرات آب و هوا و محیط زندگی که قبلا بارها آنها را تجربه کرده و از سر گذرانده بودند، کاهش داده است . از دست رفتن دانش و شیوههای آبا و اجدادی، به حاشیه رانده شدن و تنشهای اجتماعی اقتصادی، درونی در چند کشور ساحلی نیز سبب بروز بحرانهای سیاسی و بحران تولید غذا شده و در حومه بسیاری از شهرها و اردوگاههای پناهندگان، فقر و بی خانمانی فزایندهای به بار آورده است. به علاوه، ستیزهها و جنگهای بینالمللی در بخشهایی از صحرا، منطقه سودانی ساحلی و آسیای میانه به بی ثباتی نظامهای کوچ نشینی کمک کرده که خود عامل گذار به شکلهای جدید سازماندهی اقتصادی و سیاسی شده است. بدینسان، شمار زیادی از کوچنشینان وابسته شده اند که با احساس بی یار و یاوری و از دست رفتن مناعت طبع سنتی که به بی ثباتی سلامت روانی و اجتماعی این جوامع میانجامد، همراه است. عوامل دیگر، مانند توسعه جهانگردی و فولکلوری شدن برخی از گروهها نیز به پیدایش فردگرایی و ستیزههای درونی و بیرونی این جوامع دامن میزنند که خود به موارد حاد پناه بردن به الکل، خودکشی و وخامت عمومی تغذیه، بهداشت و اخلاق مردم منجر میشود. امروز، فعالیتهای انسان که سخت به آخرین الگوهای توسعه و نظریههای اقتصادی وابسته است، چنان خسارتی به محیط زیستهای اطراف و اکناف جهان وارد میکند که گاه ممکن است برگشت ناپذیر باشد. جمعیتهای چادرنشین که به طور سنتی در برخی از شکنندهترین مناطق سیاره ما ساکن شدهاند، در آن واحد هم نخستین قربانیان این تغییراتاند و هم آخرین شاهدان نظامی از طبیعت که در مجموع هماهنگتر است.
نیاز مبرم به تعریف دوباره سیاست توسعه به شناسایی برخی از بدیهیات مهم انجامیده است.
تاکید بر ارتقای دانش درون زا و بصیرت بومی، اجرای طرحهای بیشتر در سطح محلی به جای سطح ملی، تحقیق تدریجی و هماهنگ اهداف برنامهای، ترویج گسترده فنون متعادل بهرهبرداری از منابع در متن زندگی امروز، مانند کشاورزی شبانکاری هماهنگ، پیوند دامداران با شبانکاری، کاربستهای کشاورزی جنگلداری در نواحی جنگلهای استوایی و بسیاری کارهای دیگر. همانگونه که تعارضهای ذکر شده نشان میدهند، برخی از مشکلات مهم چادرنشینان صرفا فنی یا اقتصادی نیستند. در متن پویایی درونی دولتهای امروزی، تداوم ستیزههای ریشهای ظهور دوباره وابستگیهای قومی و قبیلهای را در بخشهایی از جغرافیای ایران به وجود آورده است که بویژه ضرورت تعریف دوباره قلمروها و کوشش برای حل مشکلات فراوان حقوق مربوط به زمین را که از بعد نظامهای حقوقی جدید در مقیاس ملی به وجود آمده است، در دستور کار قرار میدهد.
در چند سال آینده، تشدید فشار قابل پیشبینی بر زندگی چادرنشینان بدین معنی خواهد بود که سلامت جوامع کوچ نشین تقریبا بدون شک به عنوان نوعی کاغذ تورنسل برای محک زدن اظهارات مربوط به اصلاح برخوردها در مورد توسعه پایدار، عمل خواهد کرد.
در واقع، در حالی که جوامع چادرنشین اغلب نخستین جوامعی هستند که با تکنولوژیهای امروزی و دگرگونیهای اجتماعی معاصر درمیافتند، در عین حال هم آنها امروز موارد روشنی را به ما نشان میدهند که در آنها طبیعت نه صرفا یک وجود خارجی بیگانه که باید فقط از آن بهره گرفت، بلکه به درستی چیزی است که ما در مقام انسان به آن متعلق و وابسته ایم.
در میان سر و صدای پیچیده بحرانی که هماکنون بهرهوری، تکنولوژیهای مافوق پیچیده و کمبود منابع را در مقابل هم قرار میدهد، جوامع چادرنشین میتوانند حامل پیام مناسبی باشند که برای همه طنین معاصری دارد.
زندگی کوچنشینی که به عنوان نوعی سازش با طبیعت و بین 7000 تا 8000 سال پیش پدید آمده است، اینک رو به زوال میباشد. زوال کوچنشینان با انقلاب صنعتی غربی و پیشرفت تکنولوژی که توام با اختراع سلاحهای مرگبار و گسترش سرمایهداری و بالاخره دخالت استعمارگران در کشورهای غیر صنعتی منجمله ایران بود آغاز گردید.ایلات و عشایر ایران به عنوان جزئی از کوچنشینان جهان از این تغییر و تحول کنار نماند. اتخاذ سیاستهای نادرست و خشن،چون اسکان اجباری و دیگر اقدامات نامبرده، باعث تغییرات عمدهای در نظام اجتماعی- سیاسی و اقتصادی کوچنشینان گردید. عوامل دیگری چون گسترش نفوذ حکومت مرکزی، گسترش سرمایهداری، گسترش شهر نشینی، اجرای برنامه اصلاحات اراضی و بالاخره گسترش سواد آموزی و عوامل متعدد دیگر همگی به عنوان نیروهای تغییر دهنده فرهنگی، جوامع کوچنشینی را تحت فشار قرار داده باعث تغییر و تحول فرهنگی در بین ایلات وعشایر و جوامع شهری گردید.
فخری رضایی*
پینوشتها:
*دانشجوی دکتری تاریخ محلی دانشگاه اصفهان
1 ـ ماهنامه پیام یونسکو، شماره 294، سال بیست و ششم، بهمن 1374.
2ـ PATRIARCAI
3ـ مجموعه مقالات ایلات و عشایر ایران، انتشارات آگاه، تهران، تابستان 1362.
پنجشنبه 26 فروردین 1389
در دوران کنونی بیشتر این جوامع از افول ساختارهای اجتماعی و فقر عمیق خود در رنج بودهاند. در این شرایط آنان وقتی در شهرها استقرار پیدا کردهاند، به شدت به کمکهای بینالمللی وابسته شدهاند.
اما چادرنشینان، در زمینه تولید غذا تا حد زیادی خودکفا هستند و هنوز هم در توازن اقتصادی کشورها سهم قابل توجهی دارند. چادر نشینی شبانی، بویژه، مطمئنترین حافظ محیط زیست در مقابل انحطاط و بیابانزدایی است.
شغل عمده آنان نگهداری گله و چهارپایان اهلی علفخوار و محافظت از مرزهایی است که منابع طبیعی آنها امکان چرخه تولید سالانه را ممکن میسازد.
وجه مشخصه اجتماعات چادرنشین از جوامع شهری، در این است که در اولی رابطه انسان با طبیعت از طریق دامهایشان است که هم وسیله تولید و هم کالای مصرفیشان را تشکیل میدهد. اجتماع چادرنشین با طبیعت و از این رو حفظ و احیای محیط طبیعی سر و کار دارد و به همین دلیل به نحوی عاقلانه و کارا آن را اداره میکند.
کوچنشینان با همه تنوع، دارای ویژگی هایی مشترکاند. ترکیبی از تحرک و انعطافپذیری که آنان را قادر ساخته است هم با تسلط جوامعی که با آنها در تماس دائماند و هم با تاثیرات توسعه استعماری که نمایانگر نقطه عطف مهمی در تاریخشان است، رویاروی شوند. عمدهترین تاثیر سیاست دولت برشیوه زندگی گلهداران چادرنشین، از راه ورود و معرفی نوآوریهای فنی صورت میگیرد.1 اگرچه مهاجرت اقوام و گروهها از عوامل مهم تاثیرگذار فرهنگی بر جوامع یکجانشین بوده است.
عشایر و تخته قاپو شدن
زندگی ایلی و عشیرتی که در جامعه شناسیحرکتی تکاملی به دنبال دوران پدر شاهی و بسوی دوران زمین مالکی به حساب آمده است، در کشور ما تاریخی بس دیر پا و سرگذشتی پر فراز و نشیب دارد.
وقتی سردار سپه، زمامدار شد ، تصمیم گرفت قدرت سران ایلات و عشایر و خوانین و سرداران محلی را درهم بریزد و بنیاد ایلنشینی را واژگون گرداند و آثار بازمانده از دوران پدرشاهی 2 را از جامعه ایران بزداید؛ چرا که وجود ایلات، عشایر، خوانین و امیران محلی که همه مسلح بودند و بهجا یا بیجا قدرت نمایی میکردند، از یکسو با سیاست تشکیل قشون متحدالشکل که سردار سپه بنیانگذار آن بود و از سوی دیگر با سیاست تمرکز قدرت که رضا شاه اساس برنامههای سازنده خود را بر آن بنیاد نهاده بود، سازگاری نداشت و او از همان زمان که در پهنه سیاست مملکت جولان میداد، برای رسیدن به چنین مقصودی، زمینهسازی و بهانهجویی کرد.
با این همه مشکلی در کار بود که تنها ارتش نوین ایران، پاسخگوی آن نمیتوانست باشد ؛ چرا که عشایر همگی مسلح بودند و اگر به پشتگرمی سلاحی که در دست داشتند، به دشمنی با دولت و ارتش به پای میخاستند ممکن بود که جمعی از جوانان وطن بیهوده و بیموجبی ـ آن هم در کاری که اجتنابپذیر بود ـ کشته شوند و اجرای نقشه رضا شاه به بهای بسیار سنگینی، امکانپذیر گردد.
به این جهت رضا شاه به فکر افتاد که نخست عشایر را خلع سلاح کند و پس از آن دست به کارهای دیگر زند و کاری را که میخواست یکسره کند، هر چه زودتر به پایان رساند.
زیرا رضا شاه عقیده داشت که دوران صحرانوردی و چادرنشینی و ییلاق و قشلاق به سر آمده است و تمام مردم ایران باید مانند دیگر مردم متمدن جهان زندگی کنند و عشایرهم اگر نمیخواهند که به آداب و رسوم اروپائیان خو کنند، دست کم روستانشین شوند و از کوهها به زیر آیند و چادرها و خیمهها را
فرو اندازند و تفنگها را به زمین گذارند و به کشاورزی و دامداری اشتغال ورزند.
با اندیشهای این چنین که برون نمایی فریبنده داشت، رضا شاه در قدم اول، ایلات و عشایر یاغی را درهم کوبید؛ آشوب ترکمنها را خاموش کرد؛ کردستان و لرستان را از سرکشان و قدارهبندان خالی ساخت؛ سمیتقو و همانندهای وی را از میان برداشت و آنگاه به ایلاتی روی آورد که آرامتر، سازگارتر و با دولتهای وقت همراه و موافق بودند و میپنداشتند که نزدیکی سران آنها با شاه موجب خواهد شد که آنها را آسوده و راحت بگذارند و کاری به کار آنها نداشته باشند و از آنچه در گذشته مرتکب شدهاند، سرزنش و ملامتشان نکنند.
وقتی خلع سلاح عشایر با توفیقی که رضا شاه طالب آن بود به پایان رسید و پس از سالها جنگ و ستیز و بیم و امید، عشایر اسلحه را زمین گذاردند و به سوی زندگی آرام روی آوردند، رضا شاه به فکر تخته قاپو کردن ایلات ایران افتاد و همین اشتباه بود که فاجعه به بار آورد.
رضا شاه اهمیت دامداری و فرآوردههای دامی، به خصوص در مناطق عشیرهنشین را به هیچ گرفت و پرورش اسبهای اصیل ایرانی را با بیعلاقگی ندیده انگاشت و تصمیم قطعی گرفت که نقشه تخته قاپو کردن عشایر را در دست اجرا بگذارد و عشایر ایران را آواره گرداند.
منظور از تخته قاپو کردن عشایر این بود که چادرنشینان و صحرانوردان ایرانی را از فراز کوهها و نشیب درهها به شهرها و روستاها گسیل دارند و ریزهکاریهای تمدن و شهرنشینی را به آنها بیاموزند و آنان را به قبول ویژگیهای شهرنشینی ناچار سازند و همزمان با آن گروهی از ایشان را به روستاها روانه و به کار کشاورزی مشغول گردانند و درهای مدارس را به روی فرزندان آنها بگشایند و از مردان تفنگ به دست و کوهنشین که از بام تا شام به دنبال بزکوهی از این تنگه به آن تنگه روی میآوردند، جوانانی پدید آورند که اوقات خود را در کابارهها و رستورانها و در حد عالی در کتابخانهها و دانشگاهها بگذرانند و دیگر در اندیشه راهزنی نباشند و برای نیروی نظامی دولتها، مزاحمت فراهم نیاورند.
غافل از اینکه عشایر ایرانی که به ییلاق و قشلاق خو کرده اند نمیتوانند تابستانها در مناطق گرمسیر و زمستانها در مناطق سردسیر زندگی کنند و به حرکت و کوهنوردی و بیابانگردی چنان عادت کردهاند که اگر بخواهند با زور و قدرت آنها را در یک محل که مناسب آنها نیست، ساکن گردانند و حرکت و جابه جا شدن فصلی و سالانه را از آنان سلب کنند مانند این است که بخواهند ماهی در محیطی که فاقد آب است، زنده بماند و در چنین وضعی نیز به جوامع بشری فایده برساند.
رضا شاه پس از شورش ایلات بختیاری و قشقایی، چنان کینه عشایر را به دل گرفته بود که دیگر به هیچ روی حاضر نبود با آنان مماشات کند و برنامههایی را که برای سرکوبی عشایر تنظیم کرده است با مصلحت بینی و دور اندیشی هماهنگ گرداند.
تخته قاپو کردن عشایر یکی از بدترین، خامترین و زیان آورترین برنامههایی بود که در سلطنت رضا شاه تنظیم شده بود ولی چنان که رضا شاه امید میداشت، هرگز به شایستگی فرصت اجرا به دست نیاورد؛اما همان اجرای ناقص و نیمه کاره نیز چنان زیانمند افتاد که بررسی دقیق آثار و عواقب آن به گزارشی تفصیلی و جداگانه نیازمند است.
گفتنی است که اگر دستگاه رضا شاهی به جای آواره کردن عشایر، آموزش و پرورش را در مناطق عشایری بسط و گسترش میداد و آهسته آهسته و به تدریج فرزندان عشایر را با فرهنگ و تمدن و تجدد آشنا میساخت و گام به گام آنها را از فواید شهرنشینی از یک طرف و خطرات و شومی غارتگری و راهزنی از طرف دیگر آگاه میگردانید و اندک اندک و با بردباری و شکیبایی و به مرور سالیان دسته دسته عشایر را به شهرهایی که کمابیش با سرزمینهای عشیرهنشین هماهنگی داشتند، کوچ میداد و از تخته قاپو کردن آنها، آن هم به آن صورت دلخراش و آن تحمیل خانمانسوز، خودداری میکرد، اگر چه این طرح در زمانی طولانی به ثمر مینشست ولیکن بیگمان از برنامه ناقص و حساب نشده تختهقاپو کردن عشایر، عاقلانهتر مینمود و چه بسا که سودمند هم میافتاد و همراه با آن از زیانهایی که به بار آمد جلوگیری میشد. 3
اسکان اجباری
اسکان اجباری بدون برنامهریزی درست صورت گرفت و ازاین رو خسارات جبرانناپذیری، ازجمله تلف شدن دامها بر کوچنشینان وارد آمد. تغییر از کوچ نشینی به دهنشینی باعث دگرگونی در نحوه معیشت و دیگر فعالیتهای تولیدی گردید.
چنانچه پس از یکجا نشینی، کشاورزی جایگزین دامداری گردید و دامداران در درجه دوم از اهمیت قرار گرفت. تغییر از دامداری به کشاورزی و از چادرنشینی به خانهنشینی، تاثیر عمیقی در فعالیتها و رابطه افراد ایل با محیط طبیعی و اجتماعی آنها بجاگذاشت. تا پیش ازاسکان اجباری افراد ایل از تحرک خاصی برخوردار بودند و همین امر موجب گسترش شبکه وسیعی از روابط بین افراد ایل و همچنین با افراد دیگر ایلات میگردید.فزون بر این، جابجایی دائم، آنها را از دسترسی مامورین دولت دور میساخت و از این رو نظارت بر آنها دشوار بود.
پس از اسکان اجباری تحرک کاملا کاهش یافت و به آسانی زیر نظر مامورین قرار گرفت.همچنین یکجا نشینی،روابط بین ایل را کاهش داد به گونهای که امروزه بر خلاف گذشته دید وبازدیدها خیلی کم شده و جوانان همدیگر را نمیشناسند.
آنچه مسلم است، هدف دولت از اجرای برنامه اسکان و یا به اصطلاح دیگر تخته قاپو کردن ایلات صرفا بخاطر رفاه و بهبود آنان نبود بلکه منظور اصلی همانا تحت نظر گرفتن و حکومت کردن بر آنها بود. بدون تردید اقدامات پهلوی به دوره خود سری یعنی هرج و مرج پایان داد،اما از آنجایی که نامبرده این اقدامات را بخاطر برداشتهای سیاسی و بدون در نظر گرفتن رفاه ایلات انجام داد،متاسفانه کوچنشینان بهای گزافی پرداختند.
در طول این دوره،عوامل متعدد و گوناگونی که زندگی کوچنشینان را تحتالشعاع قرار داده از این قرار است؛ تاسیس مدارس جدید و سوادآموزی، تقسیم اراضی و صدور پروانههای انفرادی مراتع، گسترش سرمایهداری وابسته، گسترش شهرنشینی و حاشیه نشینی . انعطاف پذیری و تحرک کوچنشینان و اطلاعات و دانش دقیق از طبیعت پیرامون، آنان را در مدیریت محیط زیست توانا ساخته است. استفاده از منابع، بدون تهی کردن و لطمه زدن به آن، یکی از بعدهای بسیار مهم توسعه پایدار و نشانهای از توجه و تواضع انسان در برابر جهان طبیعی است. با این وصف، دانش علمی و خردمندی جوامع کوچ نشین در مقابل یک سلسله فشارهای اقتصادی و اجتماعی فرهنگی به نحو روزافزونی تضعیف میشود.
وضع بحرانی کوچنشینان امروز با آنکه گروههای کوچ نشین در معرض تغییرات ویرانگری چون نسلکشی نظام مند، نابودی بر اثر بیماری و اتمام منابع سنتی قرار دارند، تغییر اجتماعی میتواند به شکل متفاوتی ظاهر شود. فرآیند اسکان کوچنشینان و ادغام یا جذب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی همراه آن با از دست رفتن آشکار هویت آنان و از هم گسیختگی بیرحمانه پیوندهای اجتماعی و شیوهها و دانشی که پشتوانه جهانبینی هر قوم و محیط زیست خود است، توام میشود.
تلاش برای حفظ ساختارهای اجتماعی
هرجا که ساختارهای اجتماعی حفظ شده اغلب به قیمت رانده شدن به حاشیه تمام شده است و کوچنشینان ناگزیر شده اند که به سخت ترین مناطق عقب نشینی کنند، یا به پراکندگی اجتماعی و فروپاشی نظامهای تولیدی آنان انجامیده و ظرفیت واکنش آنان را در برابر تغییرات آب و هوا و محیط زندگی که قبلا بارها آنها را تجربه کرده و از سر گذرانده بودند، کاهش داده است . از دست رفتن دانش و شیوههای آبا و اجدادی، به حاشیه رانده شدن و تنشهای اجتماعی اقتصادی، درونی در چند کشور ساحلی نیز سبب بروز بحرانهای سیاسی و بحران تولید غذا شده و در حومه بسیاری از شهرها و اردوگاههای پناهندگان، فقر و بی خانمانی فزایندهای به بار آورده است. به علاوه، ستیزهها و جنگهای بینالمللی در بخشهایی از صحرا، منطقه سودانی ساحلی و آسیای میانه به بی ثباتی نظامهای کوچ نشینی کمک کرده که خود عامل گذار به شکلهای جدید سازماندهی اقتصادی و سیاسی شده است. بدینسان، شمار زیادی از کوچنشینان وابسته شده اند که با احساس بی یار و یاوری و از دست رفتن مناعت طبع سنتی که به بی ثباتی سلامت روانی و اجتماعی این جوامع میانجامد، همراه است. عوامل دیگر، مانند توسعه جهانگردی و فولکلوری شدن برخی از گروهها نیز به پیدایش فردگرایی و ستیزههای درونی و بیرونی این جوامع دامن میزنند که خود به موارد حاد پناه بردن به الکل، خودکشی و وخامت عمومی تغذیه، بهداشت و اخلاق مردم منجر میشود. امروز، فعالیتهای انسان که سخت به آخرین الگوهای توسعه و نظریههای اقتصادی وابسته است، چنان خسارتی به محیط زیستهای اطراف و اکناف جهان وارد میکند که گاه ممکن است برگشت ناپذیر باشد. جمعیتهای چادرنشین که به طور سنتی در برخی از شکنندهترین مناطق سیاره ما ساکن شدهاند، در آن واحد هم نخستین قربانیان این تغییراتاند و هم آخرین شاهدان نظامی از طبیعت که در مجموع هماهنگتر است.
نیاز مبرم به تعریف دوباره سیاست توسعه به شناسایی برخی از بدیهیات مهم انجامیده است.
تاکید بر ارتقای دانش درون زا و بصیرت بومی، اجرای طرحهای بیشتر در سطح محلی به جای سطح ملی، تحقیق تدریجی و هماهنگ اهداف برنامهای، ترویج گسترده فنون متعادل بهرهبرداری از منابع در متن زندگی امروز، مانند کشاورزی شبانکاری هماهنگ، پیوند دامداران با شبانکاری، کاربستهای کشاورزی جنگلداری در نواحی جنگلهای استوایی و بسیاری کارهای دیگر. همانگونه که تعارضهای ذکر شده نشان میدهند، برخی از مشکلات مهم چادرنشینان صرفا فنی یا اقتصادی نیستند. در متن پویایی درونی دولتهای امروزی، تداوم ستیزههای ریشهای ظهور دوباره وابستگیهای قومی و قبیلهای را در بخشهایی از جغرافیای ایران به وجود آورده است که بویژه ضرورت تعریف دوباره قلمروها و کوشش برای حل مشکلات فراوان حقوق مربوط به زمین را که از بعد نظامهای حقوقی جدید در مقیاس ملی به وجود آمده است، در دستور کار قرار میدهد.
در چند سال آینده، تشدید فشار قابل پیشبینی بر زندگی چادرنشینان بدین معنی خواهد بود که سلامت جوامع کوچ نشین تقریبا بدون شک به عنوان نوعی کاغذ تورنسل برای محک زدن اظهارات مربوط به اصلاح برخوردها در مورد توسعه پایدار، عمل خواهد کرد.
در واقع، در حالی که جوامع چادرنشین اغلب نخستین جوامعی هستند که با تکنولوژیهای امروزی و دگرگونیهای اجتماعی معاصر درمیافتند، در عین حال هم آنها امروز موارد روشنی را به ما نشان میدهند که در آنها طبیعت نه صرفا یک وجود خارجی بیگانه که باید فقط از آن بهره گرفت، بلکه به درستی چیزی است که ما در مقام انسان به آن متعلق و وابسته ایم.
در میان سر و صدای پیچیده بحرانی که هماکنون بهرهوری، تکنولوژیهای مافوق پیچیده و کمبود منابع را در مقابل هم قرار میدهد، جوامع چادرنشین میتوانند حامل پیام مناسبی باشند که برای همه طنین معاصری دارد.
زندگی کوچنشینی که به عنوان نوعی سازش با طبیعت و بین 7000 تا 8000 سال پیش پدید آمده است، اینک رو به زوال میباشد. زوال کوچنشینان با انقلاب صنعتی غربی و پیشرفت تکنولوژی که توام با اختراع سلاحهای مرگبار و گسترش سرمایهداری و بالاخره دخالت استعمارگران در کشورهای غیر صنعتی منجمله ایران بود آغاز گردید.ایلات و عشایر ایران به عنوان جزئی از کوچنشینان جهان از این تغییر و تحول کنار نماند. اتخاذ سیاستهای نادرست و خشن،چون اسکان اجباری و دیگر اقدامات نامبرده، باعث تغییرات عمدهای در نظام اجتماعی- سیاسی و اقتصادی کوچنشینان گردید. عوامل دیگری چون گسترش نفوذ حکومت مرکزی، گسترش سرمایهداری، گسترش شهر نشینی، اجرای برنامه اصلاحات اراضی و بالاخره گسترش سواد آموزی و عوامل متعدد دیگر همگی به عنوان نیروهای تغییر دهنده فرهنگی، جوامع کوچنشینی را تحت فشار قرار داده باعث تغییر و تحول فرهنگی در بین ایلات وعشایر و جوامع شهری گردید.
فخری رضایی*
پینوشتها:
*دانشجوی دکتری تاریخ محلی دانشگاه اصفهان
1 ـ ماهنامه پیام یونسکو، شماره 294، سال بیست و ششم، بهمن 1374.
2ـ PATRIARCAI
3ـ مجموعه مقالات ایلات و عشایر ایران، انتشارات آگاه، تهران، تابستان 1362.
پنجشنبه 26 فروردین 1389