افغانستان از آغاز تا 11 سپتامبر
آرشیو
چکیده
از زمانیکه قبایل صحراگرد «بونهچی» در قرن اول میلادی از شمال وارد باکتریا شده و با تار و مار کردن یونانیها این سرزمین را به تصرف خود درآوردند تا امروز که نام این کشور خوانده میشود، بیش از 10 سلسله و حکومت برآن فرمانروایی کردهاند، اما تنها در عمر دو سلسله این کشور شاهد شکوفایی فرهنگ، هنر و ادب بود و بقیه ایام، جنگ بخش اجتنابناپذیر زندگی مردمی شد که در این سرزمین زندگی میکردند.متن
بونهچیها با درایتی خاص، مجددا الفبای یونانیها را که پیشتر متداول بود، مورد استفاده قرار دادند و سکههای آنها را ضرب کردند و سلسلهای را بنا نهادند که نامش را کوشانی گذاردند. آنها تا اواسط قرن اول میلادی کابل و قندهار را تصرف کردند و امپراتوری خود را گسترش دادند. در دوره آشوکا، دین بودایی به این سرزمین وارد شد. دوره کوشانیها روزگار شکوفایی فرهنگ و هنر بود. آنها در پیکرتراشی پیشرفت زیادی کردند. مجسمههای 35 و 53 متری بودا در بامیان که بعدها توسط طالبان تخریب شد از یادگارهای آن دوره است. کوشانیها در حدود سال 220 میلادی با شکلگیری خاندانهای کوچک که در جای جای کشور سربرآوردند، منقرض شدند.
اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم میلادی و پس از سقوط کوشانیان کوچک، حکومتی بهوجود آمد که از آن بهنام هیاطله یا یفتاییان یاد میشود.
یفتاییها از قوم هیوانگ نو یا هونها بودند که در جنگ با چینیها شکست خوردند و شاخهای از آنها با آتیلا به سوی اروپا رفتند و شاخهای دیگر در ایالت بدخشان ساکن شدند و حکومت یفتایی را تشکیل دادند.
در سال 47 هجری قمری اعراب مسلمان از طریق هرات از آمودریا گذشتند اما تسلط کامل آنها بر سرزمین باکتریا تا سال 90 هجری قمری به طول انجامید.
بعد از مسلمانان، امپراتوری غزنویان از سال 944 تا 1040 میلادی در افغانستان حکومت کردند.
تیموریان شهر باشکوه غزنی را که عروس شهرها نامیده میشد، تصرف کردند. علاءالدین تیموری معروف به جهانسوز، غزنی را به آتش کشید. اجساد سلطان محمود و مسعود غزنوی را از قبرهایشان بیرون آورد و سوزاند. سپس غوریان عازم هندوستان شدند و یکی از غلامان ترک غوریان به نام قطبالدین، تاج و تخت پادشاهان دهلی را تصاحب کرد و به مدت یک قرن بر این کشور حکم راند.
در قرن هفتم چنگیزخان افغانستان را تصاحب کرد و باکتریا به مدت یک قرن در دست مغولان بود. رهبران محلی عموما ترکانی بودند که از طرف مغولان برای اداره امور گماشته میشدند. با متلاشی شدن مغولان، افغانستان در اختیار یکی از نوادگان چنگیز به نام هلاکوخان قرار گرفت. پس از سقوط مغولها در قرن هشتم ه.ق آل کرت که بازمانده فرمانده سلسله تیموریان بودند در فاصله سالهای 722 تا 733 بر این سرزمین حکومت کردند تا آنکه به دست تیمور از نوادگان دختری چنگیز سرنگون شدند.
تیمور پس از لشکرکشیهای متعدد که مشهورترین آنها در سال 801 بود، بعد از یکسال جنگ و رقابتهای خانوادگی، حکومت هرات و ماوراءالنهر را به دست گرفت و هرات را به عنوان پایتخت خود برگزید و از آن پس هرات به عنوان یکی از بزرگترین مراکز مهم سیاسی، اقتصادی و هنری جهان درآمد.
حکومت صدساله تیموریان در افغانستان دوره رشد و شکوفایی و رونق و رفاه بود. آنان سرانجام توسط رهبران محلی که هریک منطقهای را به تصرف خود درآورده بودند، ضعیف شدند تا اینکه بهوسیله یکی از رهبران به نام بهلول لودی که در سال 855 تاج و تخت دهلی را تصاحب کرده و سلسله لودی را به مدت 75 سال در این سرزمین اداره میکرد، منقرض شدند.
از آن تاریخ ظهیرالدین بایر، بزرگترین فرزند عمرشیخ، شاهزاده تیموری که به فرقانه حکم میراند و فرزندانش امپراتوری مغولان هند را تأسیس کردند در سال 1118 که پس از مرگ اورنگریپ، امپراتوریشان تجزیه شد، سر کار آمدند. در سال 1120 پشتوهای فلزایی در قندهار و پشتوهای ابدالی در هرات قدرت را در دست گرفتند و ظرف چند سال این قبایل چنان قدرتمند شدند که محمود افغان مشهور به محمودشاه هوتکی بر بخشهای وسیعی از ایران تسلط یافت، اما از آنجا که قلمرویشان را بیش از حد توانشان بسط داده بودند، حکومتشان برچیده شد. پس از مرگ نادرشاه افشار، احمدخان سدوزایی از سران قبیله پشتوهای ابدالی که فرمانده گارد محافظان 4000 نفری نادرشاه بود، خود را در سال 1160 به قندهار رسانید و حکومت افغانستان را به عهده گرفت.
از 1160 تا 1351 به مدت 157 سال حکومت افغانستان در دست طایفه ابدالیها افتاد. ابتدا خاندان سدوزایی و سپس خاندان محمدزایی حکومت را در افغانستان به دست گرفتند. احمدخان سدوزایی با تصرف کابل اقدام به یکپارچه ساختن مملکت کرد.
همه سرزمینهای واقع در غرب رود سند را از کشمیر تا دریای عمان از دست مغولان هند باز پسگرفت. او 14 بار به هند لشکر کشید و در سال 1170 دهلی را تصرف کرد. پس از مرگ او که خود را احمدشاه خوانده بود مدعیان حکومت در طایفه سدوزایی 45 سال برای به دست آوردن قدرت در رقابت و کشمکش بودند تا اینکه پسر دوم او یعنی تیمورشاه پایتخت را از قندهار به کابل منتقل و به مدت 20 سال از 1187 تا 1208 بر قلمرو وسیع اما نامطمئن خود حکم راند. او 23 پسر داشت اما نتوانست برای خود جانشینی تعیین کند. پس از او طی 25 سال شاهزادگان سدوزایی برای به دست گرفتن قدرت مشغول توطئه علیه یکدیگر بودند. کشتن رئیس طایفه سدوزایی سبب شد تا این طایفه علم طغیان برافرازد و در سال 1223 دوستمحمدخان جوانترین پسر رئیس طایفه محمدزایی حاکم سدوزایی را در حوالی کابل شکست داد و در سال 1250 خود را امیر افغانستان خواند و از انگلیسیها خواست تا بر سر مساله پنجاب میان او و سیکها که مورد حمایت انگلیسیها بودند، میانجیگری کنند اما آنها حاضر به این کار نشدند. دوست محمدخان از روسها کمک خواست. انگلیسیها در مقابل از شاه شجاع، شاهزاده مخلوع و بیتاج و تخت سدوزایی حمایت کردند. در مقابل او هم حاضر شد پیشامد را به سیکها واگذار کند. در همین زمان بعد از تخلیه هرات توسط ایرانیها، انگلیسیها افغانستان را اشغال کردند تا نخستین جنگ بین انگلیسیها و افغانها در سال 1253 شکل بگیرد. با به قدرت رساندن شاهشجاع توسط انگلیسیها، دوستمحمدخان به هند رفت، اما انگلیسیها خود را در محاصره افغانهای وطنپرست دیدند که نه دستنشانده آنها را قبول داشتند و نه میخواستند زیر یوغ انگلیسیها باشند. درگیریها و جنگهای متعدد بین انگلیسیها و وطنپرستان افغان سبب شد تا عاقبت انگلیسیها در سال 1257 اعلام کردند که حاضر به تخلیه کابل هستند. حاکمان هوادار انگلیس گفتند، تضمین میکنند تا نیروهای انگلیسی را بهسلامت به هند برسانند. این مساله خشم افغانها را برانگیخت تا در راه به نیروهای انگلیسی حمله کنند و بسیاری از آنها را به قتل برسانند. در فاصله کمتر از یکسال انگلیسیها برای گرفتن انتقام دوباره رهسپار افغانستان شده و جنایات بسیاری را مرتکب شدند. شاهشجاع که مورد حمایت آنها بود در درگیریها کشته شد. با مرگ او دوستمحمدخان از تبعید برگشت و مورد استقبال مردم واقع شد. او توانست در سال 1279 محدودهای را که افغانستان کنونی است، متحد و یکپارچه کند. با مرگ او درگیری میان فرزندانش آغاز شد تا عاقبت شیرعلیخان در سال 1285 به حکومت رسید. حکومت افغانستان از روسها کمک خواست اما پاسخی دریافت نکرد. ناگزیر شیرعلیخان اداره امور را بهدست فرزندش یعقوبخان سپرد و خود برای جلب کمک راهی شمال شد. روسها دوباره به او پاسخ منفی دادند و در راه بازگشت در مزارشریف فوت کرد. انگلیسیها بعد از مرگ شیرعلیخان با افغانها پیمان بستند که مورد قبول وطنپرستان این کشور نبود. از سوی دیگر یعقوبخان که مورد قبول سران قبایل نبود به تمام خواستههای انگلیسیها گردن نهاد و معاهده صلح گندمک را امضا کرد. نمایندگان انگلیسی که بنابر مفاد این قرارداد به کابل اعزام شده بودند، توسط افغانستانیها به قتل رسیدند.
همین اقدام سبب بروز دومین جنگ بین انگلیسیها و افغانها شد. یعقوبخان به هند تبعید شد. عبدالرحمانخان پسرعموی امیر تبعیدی بهجای او به قدرت رسید. در دوره حکومت او بود که روسها و انگلیسیها در مورد مرزهای طولانی افغانستان به توافق رسیدند و مرزهای جنوبی و غربی براساس خط مشهور دیورند تعیین شد. انگلیسیها عبدالرحمانخان را مجبور کردند که معاهده دیورند را امضا کند؛ معاهدهای که براساس آن نیمی از سرزمینهای پشتوها به قوای بریتانیا تعلق گرفت. از آن زمان تاکنون افغانستان و پاکستان هنوز موفق نشدند تا مساله مرزی خود را حل کنند و درگیریهای مختلفی بر سر آن داشتهاند. بعد از عبدالرحمانخان که در سال 1319 فوت کرد، پسرش حبیباللهخان براساس وصیت او بهجای وی به قدرت رسید. او با هرگونه تلاش قدرتهای بزرگ برای کسب امتیاز در افغانستان مخالفت میکرد. در جنگ جهانی دوم نیز سیاست بیطرفی را اتخاذ کرد و بعد از قتل حبیباللهخان، پسرش اماناللهخان تاج و تخت را بهدست گرفت و به عنوان شاه افغانستان پذیرفته شد. در این دوره احساسات ضدانگلیسی مردم افغانستان به اوج خود رسید. امیر تازهوارد از این احساسات استفاده کرد تا سومین جنگ را علیه انگلیسیها بهراهاندازد. انگلیسیها که از جنگ جهانی دوم خسته شده بودند و از سوی دیگر باوقوع انقلاب اکتبر در روسیه مواجه بودند با تعلل پذیرفتند که استقلال افغانستان را به رسمیت بشناسند و سرانجام در سال 1300 هجری شمسی طی قراردادی در راولپندی، استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد. اماناللهخان اولین امیر افغانستان است که عنوان خود را از امیر به شاه تغییر داد. او بانی اصلاحات اساسی در کشور شد و همین امر مخالفت بخشی از روحانیون را برانگیخت تا آنها با تحریک فردی به نام حبیبالله کلکانی به او کمک کنند تا برای تصرف تاج و تخت راهی پایتخت شود. اماناللهشاه که جنگ را لازم نمیدید، تاج و تخت را رها کرد و به هند و سپس به اروپا رفت و در آنجا ساکن شد. محمدنادرخان از محافظان امیر حبیبالله بود که بعد فرمانده کل ارتش او شد. با به قدرت رسیدن اماناللهخان به واسطه آشکارشدن خیانتهایش در همکاری برای قتل پدر اماناللهشاه از کار برکنار شد. او در تخریب چهره اماناللهخان به موازات تخریب پادشاه توسط دیگر مخالفان عمل میکرد. بعد از آن حبیبالله کلکانی قدرت را بهدست گرفت، محمدنادرخان با بسیج نیروها و متحد کردن قبایل بهسمت پایتخت حرکت کرد. حبیبالله کلکانی بههیچوجه حاضر به جنگ نشد و به محمدنادرخان پیغام داد که درصورت تضمین جان او و همراهانش حاضر است خود را تسلیم کند. محمدنادرخان قرآنی را مهر کرد و بهعنوان اماننامه برای او فرستاد، اما بهمحض تسلیم شدن حبیباللهکلکانی و نیروهایش، آنها را به قتل رسانید و حکومت وحشت و ترور به راه انداخت تا عاقبت خود به ضرب گلوله جوانی به نام عبدالخالق به قتل رسید. بعد از او پسرش محمدظاهرشاه که در آن زمان 19 سال بیشتر نداشت به حکومت رسید، اما در واقع برادران محمدنادرخان کشور را اداره میکردند. در سال 1354 هجری شمسی پسرعموی محمدظاهرشاه یعنی داوودخان قدرت را به دست گرفت و اولین جمهوری را در افغانستان برپا کرد تا در سال 1357 توسط کودتای هواداران شوروی به قتل رسید و حکومت کمونیستی دستنشانده حکومت قدرتمند روسیه روی کار آمد.
در سال 1978 میلادی بعد از کودتا، دولت کمونیست روی کار آمد. در سال 1992 یک نیروی خودجوش و چریکی به نام مجاهدین شکل گرفت که در یک نبرد 15 ساله حکومت کمونیستی را ساقط کرد. مجاهدین که قدرت را به دست گرفته بودند موفق به تشکیل دولت ملی نشدند و طالبان بعد از وقوع 11 سپتامبر در ائتلافی که آمریکا هدایت آن را به عهده داشت، شکست خورد.
پنجشنبه 31 تیر 1389
اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم میلادی و پس از سقوط کوشانیان کوچک، حکومتی بهوجود آمد که از آن بهنام هیاطله یا یفتاییان یاد میشود.
یفتاییها از قوم هیوانگ نو یا هونها بودند که در جنگ با چینیها شکست خوردند و شاخهای از آنها با آتیلا به سوی اروپا رفتند و شاخهای دیگر در ایالت بدخشان ساکن شدند و حکومت یفتایی را تشکیل دادند.
در سال 47 هجری قمری اعراب مسلمان از طریق هرات از آمودریا گذشتند اما تسلط کامل آنها بر سرزمین باکتریا تا سال 90 هجری قمری به طول انجامید.
بعد از مسلمانان، امپراتوری غزنویان از سال 944 تا 1040 میلادی در افغانستان حکومت کردند.
تیموریان شهر باشکوه غزنی را که عروس شهرها نامیده میشد، تصرف کردند. علاءالدین تیموری معروف به جهانسوز، غزنی را به آتش کشید. اجساد سلطان محمود و مسعود غزنوی را از قبرهایشان بیرون آورد و سوزاند. سپس غوریان عازم هندوستان شدند و یکی از غلامان ترک غوریان به نام قطبالدین، تاج و تخت پادشاهان دهلی را تصاحب کرد و به مدت یک قرن بر این کشور حکم راند.
در قرن هفتم چنگیزخان افغانستان را تصاحب کرد و باکتریا به مدت یک قرن در دست مغولان بود. رهبران محلی عموما ترکانی بودند که از طرف مغولان برای اداره امور گماشته میشدند. با متلاشی شدن مغولان، افغانستان در اختیار یکی از نوادگان چنگیز به نام هلاکوخان قرار گرفت. پس از سقوط مغولها در قرن هشتم ه.ق آل کرت که بازمانده فرمانده سلسله تیموریان بودند در فاصله سالهای 722 تا 733 بر این سرزمین حکومت کردند تا آنکه به دست تیمور از نوادگان دختری چنگیز سرنگون شدند.
تیمور پس از لشکرکشیهای متعدد که مشهورترین آنها در سال 801 بود، بعد از یکسال جنگ و رقابتهای خانوادگی، حکومت هرات و ماوراءالنهر را به دست گرفت و هرات را به عنوان پایتخت خود برگزید و از آن پس هرات به عنوان یکی از بزرگترین مراکز مهم سیاسی، اقتصادی و هنری جهان درآمد.
حکومت صدساله تیموریان در افغانستان دوره رشد و شکوفایی و رونق و رفاه بود. آنان سرانجام توسط رهبران محلی که هریک منطقهای را به تصرف خود درآورده بودند، ضعیف شدند تا اینکه بهوسیله یکی از رهبران به نام بهلول لودی که در سال 855 تاج و تخت دهلی را تصاحب کرده و سلسله لودی را به مدت 75 سال در این سرزمین اداره میکرد، منقرض شدند.
از آن تاریخ ظهیرالدین بایر، بزرگترین فرزند عمرشیخ، شاهزاده تیموری که به فرقانه حکم میراند و فرزندانش امپراتوری مغولان هند را تأسیس کردند در سال 1118 که پس از مرگ اورنگریپ، امپراتوریشان تجزیه شد، سر کار آمدند. در سال 1120 پشتوهای فلزایی در قندهار و پشتوهای ابدالی در هرات قدرت را در دست گرفتند و ظرف چند سال این قبایل چنان قدرتمند شدند که محمود افغان مشهور به محمودشاه هوتکی بر بخشهای وسیعی از ایران تسلط یافت، اما از آنجا که قلمرویشان را بیش از حد توانشان بسط داده بودند، حکومتشان برچیده شد. پس از مرگ نادرشاه افشار، احمدخان سدوزایی از سران قبیله پشتوهای ابدالی که فرمانده گارد محافظان 4000 نفری نادرشاه بود، خود را در سال 1160 به قندهار رسانید و حکومت افغانستان را به عهده گرفت.
از 1160 تا 1351 به مدت 157 سال حکومت افغانستان در دست طایفه ابدالیها افتاد. ابتدا خاندان سدوزایی و سپس خاندان محمدزایی حکومت را در افغانستان به دست گرفتند. احمدخان سدوزایی با تصرف کابل اقدام به یکپارچه ساختن مملکت کرد.
همه سرزمینهای واقع در غرب رود سند را از کشمیر تا دریای عمان از دست مغولان هند باز پسگرفت. او 14 بار به هند لشکر کشید و در سال 1170 دهلی را تصرف کرد. پس از مرگ او که خود را احمدشاه خوانده بود مدعیان حکومت در طایفه سدوزایی 45 سال برای به دست آوردن قدرت در رقابت و کشمکش بودند تا اینکه پسر دوم او یعنی تیمورشاه پایتخت را از قندهار به کابل منتقل و به مدت 20 سال از 1187 تا 1208 بر قلمرو وسیع اما نامطمئن خود حکم راند. او 23 پسر داشت اما نتوانست برای خود جانشینی تعیین کند. پس از او طی 25 سال شاهزادگان سدوزایی برای به دست گرفتن قدرت مشغول توطئه علیه یکدیگر بودند. کشتن رئیس طایفه سدوزایی سبب شد تا این طایفه علم طغیان برافرازد و در سال 1223 دوستمحمدخان جوانترین پسر رئیس طایفه محمدزایی حاکم سدوزایی را در حوالی کابل شکست داد و در سال 1250 خود را امیر افغانستان خواند و از انگلیسیها خواست تا بر سر مساله پنجاب میان او و سیکها که مورد حمایت انگلیسیها بودند، میانجیگری کنند اما آنها حاضر به این کار نشدند. دوست محمدخان از روسها کمک خواست. انگلیسیها در مقابل از شاه شجاع، شاهزاده مخلوع و بیتاج و تخت سدوزایی حمایت کردند. در مقابل او هم حاضر شد پیشامد را به سیکها واگذار کند. در همین زمان بعد از تخلیه هرات توسط ایرانیها، انگلیسیها افغانستان را اشغال کردند تا نخستین جنگ بین انگلیسیها و افغانها در سال 1253 شکل بگیرد. با به قدرت رساندن شاهشجاع توسط انگلیسیها، دوستمحمدخان به هند رفت، اما انگلیسیها خود را در محاصره افغانهای وطنپرست دیدند که نه دستنشانده آنها را قبول داشتند و نه میخواستند زیر یوغ انگلیسیها باشند. درگیریها و جنگهای متعدد بین انگلیسیها و وطنپرستان افغان سبب شد تا عاقبت انگلیسیها در سال 1257 اعلام کردند که حاضر به تخلیه کابل هستند. حاکمان هوادار انگلیس گفتند، تضمین میکنند تا نیروهای انگلیسی را بهسلامت به هند برسانند. این مساله خشم افغانها را برانگیخت تا در راه به نیروهای انگلیسی حمله کنند و بسیاری از آنها را به قتل برسانند. در فاصله کمتر از یکسال انگلیسیها برای گرفتن انتقام دوباره رهسپار افغانستان شده و جنایات بسیاری را مرتکب شدند. شاهشجاع که مورد حمایت آنها بود در درگیریها کشته شد. با مرگ او دوستمحمدخان از تبعید برگشت و مورد استقبال مردم واقع شد. او توانست در سال 1279 محدودهای را که افغانستان کنونی است، متحد و یکپارچه کند. با مرگ او درگیری میان فرزندانش آغاز شد تا عاقبت شیرعلیخان در سال 1285 به حکومت رسید. حکومت افغانستان از روسها کمک خواست اما پاسخی دریافت نکرد. ناگزیر شیرعلیخان اداره امور را بهدست فرزندش یعقوبخان سپرد و خود برای جلب کمک راهی شمال شد. روسها دوباره به او پاسخ منفی دادند و در راه بازگشت در مزارشریف فوت کرد. انگلیسیها بعد از مرگ شیرعلیخان با افغانها پیمان بستند که مورد قبول وطنپرستان این کشور نبود. از سوی دیگر یعقوبخان که مورد قبول سران قبایل نبود به تمام خواستههای انگلیسیها گردن نهاد و معاهده صلح گندمک را امضا کرد. نمایندگان انگلیسی که بنابر مفاد این قرارداد به کابل اعزام شده بودند، توسط افغانستانیها به قتل رسیدند.
همین اقدام سبب بروز دومین جنگ بین انگلیسیها و افغانها شد. یعقوبخان به هند تبعید شد. عبدالرحمانخان پسرعموی امیر تبعیدی بهجای او به قدرت رسید. در دوره حکومت او بود که روسها و انگلیسیها در مورد مرزهای طولانی افغانستان به توافق رسیدند و مرزهای جنوبی و غربی براساس خط مشهور دیورند تعیین شد. انگلیسیها عبدالرحمانخان را مجبور کردند که معاهده دیورند را امضا کند؛ معاهدهای که براساس آن نیمی از سرزمینهای پشتوها به قوای بریتانیا تعلق گرفت. از آن زمان تاکنون افغانستان و پاکستان هنوز موفق نشدند تا مساله مرزی خود را حل کنند و درگیریهای مختلفی بر سر آن داشتهاند. بعد از عبدالرحمانخان که در سال 1319 فوت کرد، پسرش حبیباللهخان براساس وصیت او بهجای وی به قدرت رسید. او با هرگونه تلاش قدرتهای بزرگ برای کسب امتیاز در افغانستان مخالفت میکرد. در جنگ جهانی دوم نیز سیاست بیطرفی را اتخاذ کرد و بعد از قتل حبیباللهخان، پسرش اماناللهخان تاج و تخت را بهدست گرفت و به عنوان شاه افغانستان پذیرفته شد. در این دوره احساسات ضدانگلیسی مردم افغانستان به اوج خود رسید. امیر تازهوارد از این احساسات استفاده کرد تا سومین جنگ را علیه انگلیسیها بهراهاندازد. انگلیسیها که از جنگ جهانی دوم خسته شده بودند و از سوی دیگر باوقوع انقلاب اکتبر در روسیه مواجه بودند با تعلل پذیرفتند که استقلال افغانستان را به رسمیت بشناسند و سرانجام در سال 1300 هجری شمسی طی قراردادی در راولپندی، استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد. اماناللهخان اولین امیر افغانستان است که عنوان خود را از امیر به شاه تغییر داد. او بانی اصلاحات اساسی در کشور شد و همین امر مخالفت بخشی از روحانیون را برانگیخت تا آنها با تحریک فردی به نام حبیبالله کلکانی به او کمک کنند تا برای تصرف تاج و تخت راهی پایتخت شود. اماناللهشاه که جنگ را لازم نمیدید، تاج و تخت را رها کرد و به هند و سپس به اروپا رفت و در آنجا ساکن شد. محمدنادرخان از محافظان امیر حبیبالله بود که بعد فرمانده کل ارتش او شد. با به قدرت رسیدن اماناللهخان به واسطه آشکارشدن خیانتهایش در همکاری برای قتل پدر اماناللهشاه از کار برکنار شد. او در تخریب چهره اماناللهخان به موازات تخریب پادشاه توسط دیگر مخالفان عمل میکرد. بعد از آن حبیبالله کلکانی قدرت را بهدست گرفت، محمدنادرخان با بسیج نیروها و متحد کردن قبایل بهسمت پایتخت حرکت کرد. حبیبالله کلکانی بههیچوجه حاضر به جنگ نشد و به محمدنادرخان پیغام داد که درصورت تضمین جان او و همراهانش حاضر است خود را تسلیم کند. محمدنادرخان قرآنی را مهر کرد و بهعنوان اماننامه برای او فرستاد، اما بهمحض تسلیم شدن حبیباللهکلکانی و نیروهایش، آنها را به قتل رسانید و حکومت وحشت و ترور به راه انداخت تا عاقبت خود به ضرب گلوله جوانی به نام عبدالخالق به قتل رسید. بعد از او پسرش محمدظاهرشاه که در آن زمان 19 سال بیشتر نداشت به حکومت رسید، اما در واقع برادران محمدنادرخان کشور را اداره میکردند. در سال 1354 هجری شمسی پسرعموی محمدظاهرشاه یعنی داوودخان قدرت را به دست گرفت و اولین جمهوری را در افغانستان برپا کرد تا در سال 1357 توسط کودتای هواداران شوروی به قتل رسید و حکومت کمونیستی دستنشانده حکومت قدرتمند روسیه روی کار آمد.
در سال 1978 میلادی بعد از کودتا، دولت کمونیست روی کار آمد. در سال 1992 یک نیروی خودجوش و چریکی به نام مجاهدین شکل گرفت که در یک نبرد 15 ساله حکومت کمونیستی را ساقط کرد. مجاهدین که قدرت را به دست گرفته بودند موفق به تشکیل دولت ملی نشدند و طالبان بعد از وقوع 11 سپتامبر در ائتلافی که آمریکا هدایت آن را به عهده داشت، شکست خورد.
پنجشنبه 31 تیر 1389