مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
لاوجود
منبع:
معرفت فلسفی ۱۳۸۷ شماره ۱
حوزه های تخصصی:
از دیرباز در غرب و شرق، فیلسوفان و زبان شناسان بسیاری به مبحث الفاظ لاوجود پرداخته اند. سوال اساسی در این باره همواره این بوده است که چگونه می توان واژه هایی همچون «رستم» را که به چیزی در جهان خارج ارجاع نمی دهند درک کرد و حتی آنها را با ترکیب های مختلف در جمله به کار برد؟ فلاسفه پاسخ های متفاوتی به این سوال داده و هر یک به جنبه ای از موضوع پرداخته اند. نگارنده سعی دارد در این مقاله، با ابزارهای معناشناختی، به پاسخ این سوال دست یابد و بدین ترتیب، ملاک هایی را نیز برای طبقه بندی این گونه الفاظ پیش رو نهد
شیوه ادراک و طبقه بندی الفاظ لاوجود از دیدگاه معنی شناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
از دیرباز در غرب و شرق، فیلسوفان و زبان شناسان بسیاری به مبحث الفاظ لاوجود پرداخته اند. سوال اساسی در این باره همواره این بوده است که چگونه می توان واژه هایی همچون «رستم» را که به چیزی در جهان خارج ارجاع نمی دهند درک کرد و حتی آنها را با ترکیب های مختلف در جمله به کار برد؟ فلاسفه پاسخ های متفاوتی به این سوال داده و هر یک به جنبه ای از موضوع پرداخته اند. نگارنده سعی دارد در این مقاله، با ابزارهای معناشناختی، به پاسخ این سوال دست یابد و بدین ترتیب، ملاک هایی را نیز برای طبقه بندی این گونه الفاظ پیش رو نهد.
معانی وجود از دیدگاه افلاطون برمبنای جمهوری، پارمیندس و سوفیست(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بیگمان «وجود» از مفاهیم اساسی در فلسفه افلاطون است. در اینباره، سه گفتگوی جمهوری، پارمنیدس و سوفیست از اهمیت خاصی برخوردارند. در جمهوری، از وجود در رابطه با خیر برین، در پارمنیدس در پیوند با «یک» یا «احد» و بالأخره در سوفیست در ارتباط با «سوفسطایی» یا دقیقتر بگوییم، با «لاوجود» سخن بمیان میابد.
در جمهوری خیر برین که روشنترین پارة وجود، نامیده میشود، به مُثُل هم «وجود» میبخشد و هم «ذات»؛ در پارمنیدس، یک باشنده که حاصل مشارکت «یک» در وجود است سرآغاز شمار بینهایت «باشندگان» است، و در سوفیست، «وجود» لازمه تعریف «لا وجود» و در نتیجه لازمه تعریف سوفیست تلقی میشود.
در این مقاله به بررسی معانی «وجود» در این سه گفتگو میپردازیم.
ارجاع، مصداق های واقعی و مصداق های گفتمانی
حوزه های تخصصی:
نظریه ارجاع مستقیم در مورد برخی مسائل معنی شناختی، از جمله مسئله ارجاع به لاوجود و مسئله جایگزینی اسامی خاص هم مرجع در جمله های نگرش گزاره ای با مشکل مواجه می شود؛ زیرا تنها چیزی که در این نظریه معنی یک عبارت را تشکیل می دهد مصداقِ مرتبط با آن است. در این مقاله، سعی بر آن است که با تکیه بر آنچه «مصداق گفتمانی» نامیده می شود، به دو پرسش اساسی در این زمینه پاسخ داده شود: الف) چرا جایگزینی دو عبارت هم مرجع در یک جمله نگرش گزاره ای ارزش صدق جمله را تغییر می دهد؟ ب) چگونه می توان به ماهیت هایی در متن ارجاع داد که به مصداقی واقعی در جهان خارج ارتباط نمی یابند؟ در پاسخ، گفته می شود که آنچه مرجعِ عبارات را تشکیل می دهد، مصداق های گفتمانی مرتبط با یک یا چند مصداق واقعی متشکل یا یک مصداق انتزاعیِ غیرمتشکل است. در واقع، ارجاع پدیده ای پویا و چند سطحی است که زبان و جهان توأماً در آن دخیل اند.
بررسی ماده اولی از منظر فلسفه اولای ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
موافقان و مخالفان ماده اولی به دو نحو در اثبات و نفی آن استدلال می کنند؛ یکی بر اساس آثار ارسطو و شواهد متنی و دیگر بر اساس تحلیل نقش ماده و صورت در فلسفه طبیعی. در این مقاله ماده اولی از منظری دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت، یعنی بر اساس نظام فکری ارسطو در فلسفه اولی. در فلسفه اولی ارسطو پرسش «جوهر چیست» را طرح می کند، زیرا جوهر آنی است که به حسب خود هست و بنابراین با تحلیل جوهر پرسش «موجود چیست» پاسخ داده می شود. او بین جوهر به عنوان موضوع و جوهر به عنوان ذات و ماهیت تمایز قائل است، اما معتقد است رابطه بین این دو رابطه ماده و صورت است و ماده و صورت را نیز بر اساس قوه و فعل توضیح می دهد. ماده بالقوه صورت است و صورت فعلیت ماده است. او بر این اساس از وحدت جوهر دفاع می کند. نزد افلاطون قابل یا موضوع فاقد هر نوع صورت و تعینی است، زیرا اگر تعینی داشته باشد، نمی تواند تعین و صورتی دیگر بپذیرد، چرا که هر تعین و وجودی در مقابل تعین دیگر است، اما ارسطو با طرح قوه و موجود بالقوه معتقد می شود که موضوع چیز خاص و متعینی است، اما قوه تعین و وجودی دیگر را نیز دارد. بنابراین برخلاف افلاطون که قابل وجود را لاوجود می دانست، در نظر ارسطو وجود است که قابل وجودی دیگر است. به عقیده ارسطو دیدگاه افلاطون منجر به جدایی هر چیز از وجودش و خودش می شود. بر این اساس نه تنها ماده اولی در نظام فلسفی ارسطو جایی ندارد، بلکه در تعارض با دیدگاه اوست. ماده اولی که از هر تعینی خالی است، منطبق بر دیدگاه افلاطون است نه ارسطو.