
مطالعات جغرافیایی مناطق خشک
مطالعات جغرافیایی مناطق خشک دوره 16 بهار 1404 شماره 59 (مقاله علمی وزارت علوم)
مقالات
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف پژوهش حاضر بررسی دقت و قابلیت اعتماد داده های GPCC و CRU به منظور انجام مطالعات مختلف هیدرو-اقلیمی در عراق است.
روش و داده: داده های مورد استفاده شامل بارش ماهانه پایگاه داده GPCC با قدرت تفکیک مکانی 5/0 و 25/0 جغرافیایی و داده های بارش ماهانه، حداقل و حداکثر دمای ماهانه پایگاه داده CRU با قدرت تفکیک مکانی 5/0 جغرافیایی طی دوره 2020-1990 است. به منظور ارزیابی دقت داده ها از آماره های R، R2، EF، BIAS، RMSE و Slope استفاده شده است.
یافته ها: بر اساس نتایج اعتبارسنجی، GPCC و CRU در برآورد بارش، دمای حداقل و حداکثر در عراق دارای دقت مناسبی هستند. GPCC در برآورد بارش در استان های شرقی و شمالی عراق دارای ضریب همبستگی بالا (87/0- 71/0) است. مقدار آماره Slope در اکثر ایستگاه ها بین 2/1- 80/0 و NRMSE کمتر از 3 است. CRU در برآورد بارش در نیمه شرقی و شمالی کشور دارای R حدود 81/0، 5/0 < EF، 2 > NRMSE و Bias بین 2- تا 6 میلی متر است. همچنین، CRU در برآورد دمای حداقل و حداکثر در عراق دارای تطابق بالایی دارند، به طوری که داده های CRU و رصدی در ایستگاه ها دارای 96/0< R، 95/0< R2، 95/0< EF، 95/0 < Slope و NRMSE در حدود کمتر از 5/1 در اکثر مناطق هستند.
نتیجه گیری: بر اساس نتایج اعتبارسنجی، GPCC و CRU در برآورد بارش، دمای حداقل و حداکثر در عراق دارای دقت مناسبی هستند. GPCC در برآورد بارش در استان های شرقی و شمالی عراق دارای ضریب همبستگی بالا (87/0- 71/0) است. داده های CRU در برآورد دمای حداقل و حداکثر در عراق دارای تطابق بالایی دارند؛ بنابراین، می توان داده های GPCC و CRU را به عنوان منابعی معتبر برای تحلیل الگوهای بارش و دما و برای مناطق فاقد آمار در عراق معرفی کرد.
نوآوری، کاربرد نتایج: هر دو منبع داده امکان تحلیل الگوهای بارش و دما و همچنین گام های مهم تصمیم گیری مرتبط با مدیریت آب و سازگاری با تغییرات آب و هوا را فراهم می کنند.
ارزیابی توان بوم شناختی به منظور توسعه پایدار سرزمینی (مطالعه موردی:حوضه آبخیز جاجرود)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: رشد روزافزون جمعیت شهری در کشور ما باعث از بین رفتن تعادل بین شبکه های شهری و الگوهای طبیعی آنها شده است. این موضوع باعث کاهش کیفیت و سلامت سیستم های اکولوژیکی و عدم تعادل بین عوامل طبیعی و جمعیتی شده و لزوم توجه برنامه ریزان و تصمیم گیران به آماده سازی زمین و بارگذاری متناسب جمعیت و فعالیت ها با ظرفیت های طبیعی را آشکار می کند. بنابراین در این پژوهش هدف اصلی، تعیین پتانسیل های طبیعی حوضه آبخیز جاجرود جهت توسعه شهری، روستایی و صنعتی است. روش و داده ها: در این تحقیق با استفاده از معیارها و شاخص های اصلی ارزیابی پتانسیل اکولوژیکی و در نظر گرفتن محدودیت ها، با به کارگیری مدل تصمیم گیری VIKOR، استعداد و توانایی اراضی حوزه آبخیز جاجرود برای توسعه پایدار مراکز جمعیتی مورد ارزیابی قرار گرفت. ابتدا داده ها با توجه به اهداف و روش تحقیق گردآوری شد. سپس کلیه داده های جمع آوری شده شامل نقشه های ارتفاعی، نوع خاک، نوع زمین، پوشش گیاهی، آبراه ها و گسل های اصلی استخراج و برای ارزیابی در مراحل بعدی آماده شد. در نهایت میزان مطلوبیت هر پیکسل نقشه برای توسعه شهری، روستایی و صنعتی تعیین شد. یافته ها: با توجه به مجموع نتایج به دست آمده از ارزیابی معیارهای بوم شناختی و سرانه آب منطقه و با در نظر داشتن محدودیت های موجود (کمیت آب، حریم گسل و رودخانه) می توان نتیجه گرفت شهرهای پردیس، بومهن، دماوند و لواسان جهت توسعه آتی شرایط مناسب تر و محدودیت کمتری را دارا هستند. نتیجه گیری: نتایج حاصل از ارزیابی معیارهای طبیعی، نشان می دهد تعدادی از سکونتگاه های واقع در حوضه آبخیز جاجرود، در مناطق با ظرفیت محدود از لحاظ بوم شناختی واقع شده اند که لازم است نسبت به ایمن سازی و جلوگیری از توسعه فیزیکی آن ها اقدام شود. نوآوری: ارزیابی پتانسیل های زیست محیطی همراه با محدودیت ها و خطرات احتمالی آن در حوضه آبخیز جاجرود به عنوان یک منطقه رو به رشد با وضعیت خاص طبیعی، اقتصادی و ارتباطی موضوعی است که تا کنون مغفول مانده و از نوآوری های تحقیقات آتی محسوب می شود.
روندیابی و پیش بینی دمای سطح زمین شهر تبریز با استفاده از آزمون ناپارامتریک من – کندال و شبکه عصبی مصنوعی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف پژوهش حاضر روندیابی و پیش بینی دمای سطح زمین فصل تابستان تا سال ۲۰۳۰ در شهر تبریز است.
روش و داده: دمای سطح زمین از تصاویر روز و شب ماهواره مادیس استخراج شد. تصاویر مذکور در سامانه گوگل ارث انجین پردازش شده و برای فصل تابستان هر سال (۲۰۰۲ تا ۲۰۲۳) تهیه شد. در نهایت میانگین های حداقل، میانگین و حداکثر دمای سطح زمین در نرم افزار ArcGIS استخراج شد. جهت بررسی روند خطی در داده های دما نیز از آزمون من – کندال استفاده شد. برای پیش بینی روند تا تابستان سال ۲۰۳۰ نیز از شبکه عصبی مصنوعی خود هم بسته بهره گرفته شد.
یافته ها: بر اساس نتایج تحلیل آنومالی در بازه روز مشاهده شد که بیشترین انحراف مثبت و بیشترین انحراف منفی از میانگین کل به ترتیب در سال های ۲۰۰۶ (۴/۷۴ºC) و 2023 (۴/۲۹ºC) ثبت شده است. در بازه شبانه نیز بیشترین انحراف مثبت و بیشترین انحراف منفی از میانگین کل به ترتیب در سال های ۲۰۰۶ (۲/۸ºC) و ۲۰۰۹ (۲/۷۷ºC-) ثبت شده است. بر پایه نتایج تحلیل سری زمانی حاصل از من - کندال، روند میانگین های دمای حداقل (۰/۰۳۱-)، متوسط (۰/۰۳۷-) و حداکثر (۰/۰۶۵) در بازه روز معنی دار شد. در بازه شب نیز تنها روند میانگین دمای سطح زمین حداقل (۰/۰۳۴) معنی دار گردید. همچنین، روند افزایش دمای حداکثر روزانه نسبت به دمای حداقل شبانه دارای شیب افزایش بیشتری است. بر اساس یافته های پیش بینی حاصل از شبکه عصبی، مشخص گردید که مدل عملکردی بهتری در بازه شب نسبت به روز داشته است. همچنین، حداکثر دمای سطح زمین روزانه و حداقل شبانه فصل تابستان در افق ۲۰۳۰ به ترتیب دارای اختلاف ۱/۱۲ و ۱/۲۸ درجه سانتی گرادی از میانگین کلی دوره است.
نتیجه گیری: بر پایه یافته ها مشخص گردید که روند دمای حداکثر روز و حداقل شب افزایشی بوده و تا افق ۲۰۳۰ این افزایش پایدار خواهد بود. بدین اساس با روند موجود، انتظار می رود تا آسایش حرارتی شهر تبریز در طی زمان کاهش یافته و نیاز به انرژی سرمایشی بیشتر شود.
کاربرد نتایج: پژوهش حاضر به جهت ایجاد درک و دید از روند دمای سطح زمین برای برنامه ریزان و مدیریت شهری در راستای اتخاذ تدابیر و استراتژی های سازگارانه و کاهشی با تغییرات اقلیمی مفید خواهد بود.
شناسایی پیشران های مؤثر بر بازآفرینی مسکن مبنا در بافت های فرسوده (مورد مطالعه: شهر دامغان)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف از انجام این پژوهش، شناسایی و تبیین پیشران های کلیدی مؤثر بر بازآفرینی شهری مسکن مبنا در بافت فرسوده شهر دامغان است. این پژوهش با تأکید بر ضرورت مداخله در بافت های ناکارآمد و فرسوده این شهر، سعی دارد تا با تمرکز بر کیفیت مسکن و مؤلفه های مرتبط با آن، محرک های اساسی را جهت تحقق موفقیت آمیز فرآیند بازآفرینی مسکن مبنا شناسایی و تحلیل کند. از آنجا که مسکن، نقشی محوری در بازتولید فضاهای شهری دارد، بررسی دقیق عوامل اثرگذار بر آن، می تواند به سیاست گذاری های مؤثر در زمینه بازآفرینی منجر شود. روش و داده: از نظر روش شناسی، این مطالعه مبتنی بر رویکردی آمیخته و اکتشافی است. جامعه آماری پژوهش را ۱۵ نفر از کارشناسان، متخصصان و مدیران حوزه های مرتبط با بازآفرینی شهری تشکیل می دهند که با روش نمونه گیری هدفمند انتخاب شده اند. گردآوری داده ها از طریق پرسش نامه های ساختاریافته و نیمه ساخت یافته انجام شده و سپس با استفاده از روش تحلیل اثرات متقاطع در بستر نرم افزار MicMac، به تجزیه و تحلیل روابط علّی و میزان تأثیرگذاری و تأثیرپذیری متغیرها پرداخته شده است. یافته ها: یافته ها نشان می دهد که تحقق موفقیت آمیز بازآفرینی مسکن مبنا در بافت فرسوده شهر دامغان، مشروط به توجه هم زمان به سه عامل کلیدی «قیمت زمین و مسکن»، «توزیع عادلانه منابع و خدمات» و «حمل ونقل انسان محور» است. نتیجه گیری: نتایج حاکی از آن است که بازآفرینی موفق مسکن مبنا در شهر دامغان مستلزم نگرشی جامع، فراگیر و سیستمی است. این فرایند تنها در صورتی به نتایج مطلوب خواهد رسید که برنامه ریزی ها فراتر از مداخلات کالبدی صرف، به ابعاد اجتماعی، اقتصادی و نهادی نیز توجه نمایند. همچنین، همکاری بین سازمانی، مشارکت مردمی و تقویت ظرفیت های نهادی در سطح محلی، از پیش نیازهای اساسی در اجرای موفق بازآفرینی به شمار می روند. نوآوری، کاربرد نتایج: نوآوری پژوهش حاضر در اتخاذ رویکردی جامع و نظام مند برای تحلیل پیشران های مؤثر بر بازآفرینی مسکن مبنا است. این رویکرد، برخلاف مطالعات گذشته، با ادغام ابعاد اقتصادی، اجتماعی – فرهنگی، کالبدی – فضایی و زیست محیطی در قالب یک چارچوب منسجم، درک دقیق تری از پویایی های بازآفرینی مسکن مبنا ارائه می دهد.
ارزیابی تأثیر اقدامات بیولوژیک روی هدررفت خاک به وسیله مدل RUSLE مبتنی بر سنجش از دور در حوزه آبخیز چیکان و مورزیان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف اصلی این مطالعه بررسی تأثیر اقدامات بیولوژیکی آبخیزداری بر هدررفت خاک با استفاده از مدل RUSLE، سنجش از دور و سیستم های اطلاعات جغرافیایی است. روش و داده: منطقه مورد مطالعه، آبخیز چیکان و مورزیان یکی از زیرحوضه های حوضه سد درودزن است. در این مطالعه با استفاده از مدل RUSLE و بر مبنای داده های سنجش از دور، میزان هدررفت خاک طی یک دوره 29 ساله در 4 مقطع زمانی (۱۳۷۱، ۱۳۸۲، ۱۳۹۶ و ۱۴۰۰) برآورد گردید. برای اندازه گیری، مقدار هدررفت خاک با استفاده از دستورالعمل های مربوطه در مدل RUSLE، نقشه عوامل فرسایندگی باران (R)، فرسایش پذیری خاک (K)، توپوگرافی (LS)، پوشش گیاهی (C) و عامل حفاطت (P) در سطح حوضه تهیه شد. به منظور بررسی اثر اقدامات بیولوژیک آبخیزداری، با فرض ثابت بودن دیگر عوامل مدل طی دوره مورد مطالعه، تغییرات عامل C تحت اثر اقدامات بیولوژیک مورد بررسی قرار گرفت. یافته ها: یافته های حاصل از بررسی مقادیر فاکتور C نشان داد که مقادیر این فاکتور برای سال های ۱۳۷۱، ۱۳۸۲، ۱۳۹۶ و ۱۴۰۰ به ترتیب ۰/۲۹±۰/۸۳، ۰/۲۸±۰/۸۰، ۰/۲۸±۰/۷۶ و ۰/۲۸±۰/۷۸ متغیر است. همچنین میانگین هدررفت سالانه خاک در حوضه ی چیکان و مورزیان تحت تأثیر اقدامات بیولوژیک طی سال های مورد اشاره با یک روند نسبتاً کاهشی به ترتیب برابر ۲۰/۱۹± ۱۶/۸۸، ۱۹/۵۲±۱۶/۳۲، ۱۸/۲۹±۱۵/۴۱ و ۱۸/۸۲±۱۵/۸۰ برآورد شد. نتیجه گیری: یافته ها حاکی از آن بود که اجرای عملیات بیولوژیک طی این دوره، منجر به کاهش میزان فرسایش خاک گردیده است. در یک نتیجه گیری کلی می توان بیان نمود که اجرای عملیات بیولوژیک می تواند یک اقدام مفید و قابل اطمینان برای کاهش فرسایش خاک در حوزه های آبخیز در معرض تخریب تلقی شود. هر چند دیگر کارکردهای این عملیات مانند تولید علوفه، کاهش رواناب، ارزش تفرجگاهی و ... نیز می تواند به کارکرد حفاظت خاک آن اضافه شود. پیشنهاد می شود در شرایط آب و هوایی متفاوت با استفاده از روش های گوناگون ارزیابی اقدامات بیولوژیک آبخیزداری بر میزان فرسایش و رسوب انجام شود. نوآوری، کاربرد نتایج: از مهم ترین جنبه های نوآورانه و کاربردی تحقیق می توان به بررسی چندزمانه میزان هدررفت خاک تحت تأثیر اقدامات بیولوژیک آبخیزداری با استقاده از تکنیک سنجش از دور اشاره نمود.
آشکارسازی تأثیر روند گسترش کالبدی شهری خرم آباد بر تغییرات میزان آلبدوی سطحی و ارتفاع لایه مرزی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف از این تحقیق آشکارسازی روند گسترش بافت کالبدی شهر خرم آباد و اثرات آن بر ارتفاع لایه مرزی و سپیدایی سطحی شهر است. در این راستا در ماه ژوئن 4 دوره آماری ۱۹۹۰، ۲۰۰۰، ۲۰۱۰، ۲۰۲۰، با اجرای تابع جبرباندی، بافت کالبدی شهر خرم آباد و روند تغییرات آن طی ۳۰ سال بررسی گردید.
روش و داده: داده های مربوط به سپیدایی سطحی و ارتفاع لایه مرزی از داده های بازتحلیل ECMWF مدل ERA5 با قدرت تفکیک ۰/۱۲۵ درجه قوسی، برای دوره آماری ۱۹۹۰-۲۰۲۰ اخذ شد. تغییرات دوره ای بافت شهری خرم آباد نیز با استفاده از شاخص سنجش از دوری NDBI از تصاویر ماهواره های لندست ۵ و ۸ طی دوره ۳۰ ساله استخراج گردید.
یافته ها: نتایج نشان داد بافت شهر خرم آباد طی دوره ۳۰ ساله رشد ۸۲۹ هکتاری داشته و نشان داد که شهر طی دوره ۳۰ ساله ۴۷ درصد گسترش یافته است. نتیجه اقلیمی این گسترش کالبدی در متغیرهای سپیدایی سطحی و ارتفاع لایه مرزی نشان داد با گسترش بافت کالبدی شهر، میزان سپیدایی به صورت معنی داری با شیب سالانه ۰/۰۰۳۲- درصد در دوره سرد و ۰/۰۰۰۵- درصد در دوره گرم سال کاهش داشته است؛ اما ارتفاع لایه مرزی شهر خرم آباد، بر خلاف میزان سپیدایی، روند افزایشی با شیب ۷ متر در سال در دوره گرم و ۳ متر در سال در دوره سرد سال بوده است. کاهش میزان سپیدایی سطحی باعث افزایش بیشتر تابش بودجه حرارتی شهر شده و افزایش بودجه حرارتی باعث افزایش ارتفاع لایه مرزی طی دوره آماری ۱۹۹۰-۲۰۲۰ شده است.
نتیجه گیری: بر مبنای یافته های تحقیق می توان گفت که گسترش بافت کالبدی شهر خرم آباد طی ۳۰ سال اخیر به صورت معنی داری منجر به کاهش سپیدایی سطحی و افزایش ارتفاع لایه مرزی در سطح شهر شده است.
نوآوری، کاربرد نتایج: بررسی و آشکارسازی تأثیر تغییرات کاربری اراضی بر فاکتورهای حرارتی جو پایین منطقه (سپیدایی سطحی، ارتفاع لایه مرزی) مهم ترین نوآوری این تحقیق است. تغییرات فاکتورهای حرارتی مانند سپیدایی و ارتفاع لایه مرزی تأثیرات گسترده ای در آسایش اقلیمی و کیفیت محیط زیستی شهر دارند؛ لذا آشکارسازی تأثیر بافت کالبدی شهر در ارتباط با توزیع فضایی، فضای سبز و بوستان ها و پارک های شهری جهت تعدیل شرایط حرارتی شهر بسیار مهم است.
پیش نگری تغییرات حداکثر دما در دوره آینده میانی سیستان و بلوچستان تحت سناریوهای SSP(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: تغییرات اقلیمی به عنوان یک مسئله جهانی عمدتاً ناشی از فعالیت های انسانی است. این تحقیق به پیش نگری تغییرات میانگین حداکثر دما در شش ایستگاه هواشناسی استان سیستان و بلوچستان شامل ایرانشهر، چابهار، زاهدان، زابل، سراوان و کنارک پرداخته است. پیش نگری با استفاده از مدل های CMIP6 در دوره های پایه (1987-2014) و آینده میانی (2076-2051) انجام شده است. روش و داده ها: داده های هواشناسی از شش ایستگاه جمع آوری و مدل های CMIP6 در سه سناریوی SSP1-2.6، SSP2-4.5 و SSP5-8.5 برای پیش بینی تغییرات دما به کار گرفته شدند. برای کوچک مقیاس سازی داده های مدل، روش آماری SDSM و برای ارزیابی عملکرد مدل ها، شاخص های MAD، MAPE و RMSE استفاده شدند. همچنین، روند تغییرات میانگین دمای حداکثر با استفاده از روش تحلیل آزمون من-کندال مورد بررسی قرار گرفت. نقشه های مکانی تغییرات دما با روش درون یابی IDW در محیط GIS تهیه شده و آزمون t جفت نمونه ای برای بررسی تفاوت های معنی دار بین داده های دوره های پایه و آینده میانی استفاده شد. یافته ها: مدل CanESM5 بهترین عملکرد را در پیش بینی تغییرات دما داشت. بیشترین افزایش دما در ماه ژوئیه و تحت سناریو SSP5-8.5 در ایستگاه ایرانشهر با 31/2 درجه سلسیوس و کمترین افزایش در ایستگاه زاهدان تحت سناریو SSP1-2.6 با 63/0 درجه سلسیوس پیش نگری شد. در مقیاس سالانه، ایستگاه ایرانشهر در سناریو SSP5-8.5 بیشترین افزایش دما را داشت. از نظر فصلی، بیشترین افزایش دما در فصل تابستان در ایرانشهر و کمترین افزایش در فصل زمستان در زاهدان رخ خواهد داد. نتیجه گیری: نتایج این پژوهش نشان داد که افزایش میانگین دمای حداکثر در تمامی ایستگاه های مطالعه شده پیش بینی شده است، با بیشترین افزایش در تابستان در ایرانشهر و کمترین در زمستان در زاهدان. عوامل جغرافیایی و اقلیمی تأثیر قابل توجهی بر الگوهای دمایی دارند. پایش مستمر، تدوین برنامه های مدیریتی و ارتقاء زیرساخت ها برای کاهش اثرات تغییرات اقلیمی ضروری است. نوآوری ها: این مطالعه با بهره گیری از مدل های پیشرفته CMIP6 به پیش بینی تغییرات میانگین دمای حداکثر در استان سیستان و بلوچستان پرداخته و نقشه های مکانی این تغییرات را با روش درون یابی IDW در محیط GIS ارائه کرده است. همچنین، با تحلیل دقیق رابطه میان تغییرات دما و شرایط محلی جغرافیایی و اقلیمی، داده های ارزشمندی برای برنامه ریزی مدیریت منابع و سازگاری با تغییرات اقلیمی فراهم می آورد.
شناسایی و اولویت بندی مؤلفه های سنجش پایداری فرهنگی در مناطق شهری با روش فراترکیب(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف پژوهش، تلاش برای شناخت بیشتر جایگاه فرهنگ در پایداری محیط های شهری و به طور خاص تلاش برای شناسایی و معرفی مؤلفه ها و شاخص های مهم و کلیدی ارزیابی پایداری فرهنگی در شهرها است.
روش و داده: در این پژوهش از روش فراترکیب برای شناسایی و استخراج مؤلفه ها و شاخص های پایداری فرهنگی در مناطق شهری استفاده گردیده است.
یافته ها: یافته های پژوهش نشان داد که مؤلفه های اصلی سنجش پایداری فرهنگی را می توان در ۱۲ مؤلفه اصلی شامل هویت فرهنگی، زیرساخت فرهنگی، گفتمان و تعاملات فرهنگی، میراث فرهنگی، تنوع فرهنگی، سرزندگی فرهنگی، مشارکت فرهنگی، سرمایه فرهنگی، حکمرانی فرهنگی، اقتصاد فرهنگ، تاب آوری فرهنگی و حس تعلق به مکان دسته بندی نمود. از این ۱۲ مؤلفه شناسایی شده، ۱۱ مؤلفه در بررسی منابع فارسی و انگلیسی مشترک بوده اند و تنها یک مورد اختلاف میان آن ها وجود داشته است. گفتمان و تعاملات فرهنگی در ادبیات فارسی و تاب آوری فرهنگی در ادبیات انگلیسی، بررسی چگونگی اولویت بندی مؤلفه های شناسایی شده گویای آن است که در متون فارسی سه مؤلفه دارای بالاترین اولویت عبارتند از هویت فرهنگی، زیرساخت های فرهنگی و تنوع فرهنگی. در حالی که در متون انگلیسی، سه مؤلفه دارای اولویت عبارتند از هویت فرهنگی، میراث فرهنگی و اقتصاد فرهنگ. دو مقوله با کمترین سهم نیز در منابع فارسی مشارکت فرهنگی و سرمایه فرهنگی هستند و در منابع انگلیسی نیز مشارکت فرهنگی و تاب آوری فرهنگی.
نتیجه گیری: با توجه به شکاف های موجود در حوزه سنجش پایداری فرهنگی در مناطق شهری و تعداد بسیار محدود پژوهش های صورت گرفته، ضرورت انجام پژوهش های نظری و تجربی بیشتر برای تدوین شاخص های عینی برای سنجش پایداری فرهنگی و ارزیابی پایایی و روایی ابزار سنجش ضروری است.
نوآوری، کاربرد نتایج: مهم ترین جنبه های نوآورانه و کاربردی تحقیق این است که تا کنون تحقیق جامعی که بتواند در خصوص شناسایی مؤلفه های پایداری فرهنگی بر اساس روش فراترکیب و مرور بیش از ۴۰ پژوهش داخلی و خارجی بپردازد، انجام نشده است.
تشخیص تپه های شنی بیابانی منطقه ریگ جن با بهره گیری از شاخص نرمال شده تفاوت مازاد شن و ماسه (NDESI) در تصاویر سنتینل ۲ و سنجنده OLI ماهواره لندست ۸(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف از این تحقیق شناسایی پهنه تپه های شنی و روند تغییرات آن در نواحی بیابانی با استفاده از شاخص های طیفی در ماهواره های لندست ۸ و سنتینل ۲ است.
روش و داده: در این تحقیق با بهره گیری از چهار باند از داده های سنتینل ۲، شاخص طیفی جدیدی با نام NDESI برای شناسایی و تشخیص تپه های شنی در منطقه ریگ جن ارائه گردیده است. این شاخص، از باند آبی، قرمز یا لبه قرمز پوشش گیاهی و دو باند مادون قرمز موج کوتاه SWIR1 و SWIR2 برای تولید تصویر استفاده کرده است. برای ایجاد آستانه های منحصربه فرد برای هر تصویر از یک روش محاسبه آستانه استفاده شد.
یافته ها: بر این اساس میزان آستانه برای معادله ۱ و ۲ در ماه مارس و جولای ۲۰۲۳ ماهواره سنتینل ۲ به ترتیب ۰/۲۶۱ و ۰/۲۱۷ به دست آمد. این میزان برای ماهواره لندست ۸ در سال های ۲۰۱۳، ۲۰۱۸ و ۲۰۲۳ به ترتیب معادل ۰/۰۶۳، ۰/۰۷۳۵ و ۰/۰۷۱ بوده است. وسعت تپه های شنی در این منطقه بر اساس معادله ۱ ماهواره سنتینل ۲ در ماه جولای ۲۰۲۳ معادل ۲۲۶۲ کیلومتر مربع بوده و برای ماهواره لندست ۸ در همین سال به میزان ۲۶۳۸ کیلومتر مربع به دست آمد. در بحث همبستگی پیرسون نیز مشاهده شد که بیشترین همبستگی به میزان ۰/۶۳ بین شاخص NDESI و باند ۷ ماهواره لندست ۸ برقرار بوده و کمترین میزان همبستگی نیز به میزان ۰/۱۴- بین این شاخص و باند ۲ در معادله ۱ ماهواره سنتینل ۲ مشاهده شده است.
نتیجه گیری: در نهایت، ارزیابی دقت بر روی تصاویر حاصل از معادلات ۱ و ۲، دقت کلی ۸۷/۴ و ۸۳/۷ درصد را نشان داد. این شاخص با داده های لندست ۸ نیز سازگار بوده است.
نوآوری، کاربرد نتایج: از نتایج این تحقیق در بررسی تپه های شنی و شناسایی آن ها استفاده شده است.
تعیین مهم ترین عوامل اثرگذار بر پذیرش کشت زعفران در روستاهای منتخب شهرستان سیرجان در مقابله با خشکسالی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: به دلیل بحران کم آبی در بخش کشاورزی شهرستان سیرجان و خشک شدن باغات، کشاورزان به ناچار به سمت کشت محصولاتی گرایش پیدا کرده اند که علاوه بر مقاومت در برابر کم آبی و خشکسالی، درآمد قابل قبولی برای آن ها به همراه داشته باشد. زعفران جزء محصولاتی است که در چند سال اخیر با استقبال کشاورزان مواجهه شده و با شرایط مطلوبی که دارد سبب بهبود رفاه روستائیان شده است. هدف از این مطالعه بررسی عوامل مختلفی همچون ویژگی های اجتماعی- اقتصادی کشاورز، عوامل جغرافیایی، بازاریابی، ریسک پذیری، کانال های ارتباطی و غیره که بر تصمیم گیری کشاورزان جهت پذیرش کشت زعفران اثر دارد، است.
روش و داده: آمار و اطلاعات لازم توسط پرسشنامه که روایی و پایایی آن بررسی شده است، از ۱۶۵ کشاورز فعال در روستاهای منتخب شهرستان سیرجان که از نظر اقلیمی مساعد کشت زعفران هست، در سال ۱۳۹۹ جمع آوری شده است. در قالب الگوی لاجیت به تعیین رابطه بین این متغیرها و متغیر کیفی پذیرش کشت زعفران پرداخته شد.
یافته ها: نتایج حاصل از برآورد مدل لاجیت نشان داد متغیرهای عامل بازاریابی، نوع مالکیت زمین، دفعات شرکت در کلاس های ترویجی، عامل اقلیمی، عامل نهاده ای و عامل کانال های ارتباطی تأثیر مثبت و تعداد قطعات زمین تأثیر منفی بر پذیرش کشت زعفران دارد.
نتیجه گیری: جهت بهبود وضعیت زندگی کشاورزان و تشویق به پذیرش کشت های جایگزین، شناسایی مناطق مستعد کشت زعفران به همراه آموزش کشاورزان، فراهم کردن بازار فروش، ایجاد کانال های ارتباطی فعال در بین کشاورزان و متخصصان امر توسط جهاد کشاورزی و تعاونی ها باید در دستور کار قرار گیرد تا ریسک پذیرش کشت جایگزین توسط کشاورزان به حداقل برسد.
نوآوری، کاربرد نتایج: این مطالعه در قالب الگوی لاجیت مجموعه جامع تر و وسیع تری از متغیرهای مؤثر بر پذیرش کشت جایگزین نسبت به اغلب مطالعات گذشته را در نظر گرفته و تاکنون مطالعه ای در این زمینه در شهرستان سیرجان به عنوان یکی از مناطق جدید کشت این محصول که با کم آبی شدید روبه رو است، انجام نشده است.