دوگانه ایران و افغانستان در داستان آواره بی خورشید
مقاله حاضر با استفاده از نظریه پسااستعماری تلاش در بازنمایی نحوه مواجهه ایرانی میزبان و افغان های مهاجر در اثر داستانی «آواره بی خورشید» نوشته محمدهادی محمدی دارد. پرسش اصلی مقاله حاضر آن است که تصویر ارائه شده از افغانی مهاجر در روایت داستانی «آواره بی خورشید» حاوی چه پیام هایی است و چه نقشی در برساخت هویت جدید از خودِ افغانی در برابر دیگریِ ایرانی بازی می کند. فرضیه تحقیق حاضر آن است که آنچه در روایت محمدی در بازنمایی زندگی بومان، کودک کارگر افغانی می یابیم به نحوی پُررنگ تر در روایت نویسندگان افغانی نیز قابل ردیابی است که در آن بر هویت، نژاد، زبان، فرهنگ و تاریخ متفاوت افغانستان و ایران تأکید شده و تلاش گردیده است در مقابله با موقعیت فرودستی جامعه مهاجر، وجوه امتیازبخشی آنان برشمرده شود. این روایت ها جامعه فرودست انگاشته شده افغانی مهاجر را به صدا درآورده و به آن ها این امکان را داده است که نه تنها با روایت های مخالف خود مقابله کنند، بلکه این روایت فرودست کننده را برعکس نمایند و از مزایای فرهنگی، تاریخی و طبیعی کشور خود سخن بگویند. قدرت سخن و روایت آن ها به نحوی است که توانسته است بر ذهنیت نویسندگان ایرانی نیز تأثیرگذار شده و آن ها را وادار به نگارش آثار خود در چنین فضای گفتمانی کند.