بررسی انحرافات اجتماعی در اسلام و لیبرالیسم
آرشیو
چکیده
انسان اجتماعی در شرایطی میتواند به ایفای نقش خویش بپردازد که نظمی در تعامل خود با دیگران شاهد باشد. تحقق نظم در تبعیت همگانی از هنجارهای اجتماعی میسر میگردد. اگر نقض هنجارها گسترده گردد، انحراف اجتماعی پدیدار میشود که بایستی در مهار آن و کاستن از گسترش دامنه اش اقدامات جدی صورت پذیرد. مکتب لیبرالیسم بر اساس نگرشی که به انسان دارد، درصدد رفع هر گونه محدودیتی از انسان است، لذا به اجبار با انعقاد قراردادهای اجتماعی و تدوین قوانین، تحقق انتظام اجتماعی را با انواع شیوهها خواهان است، اگرچه در این رویکرد با چالشهای جدی روبرو میباشد. نگرش اسلام این است که انسان در اجتماع با قبول تکالیف دینی و اجتماعی و پذیرش محدودیتهایی، در واقع خود را از انواع قیود رها میسازد و انتظام اجتماعی را به صورت ریشهای محقق میکند. انحرافات اجتماعی در چنین نگرشی، علاوه بر به کارگیری شیوههای مرسوم کنترلی، با عطف توجه به نظارت الهی، مهار شدنی تر از هر شیوهای به نظر میآید.متن
ضرورت زیست اجتماعی برای انسان، مورد اتفاق اکثر دانشمندان میباشد. این امر به این معنی است که افراد جامعه انسانی با همدیگر به تشریک مساعی پرداخته و در کنشهای متقابلی که با هم دارند، گذران زندگی میکنند. در این ارتباط متقابل آنان دارای آداب و رسوم، ارزشها، باورها و فرهنگ مختص به خود میشوند و با تشکیل سازمانها و نهادهای اجتماعی مختلف به تقسیم وظایف و ایفای نقشهای متفاوت میپردازند. در این روند، همواره جوامع انسانی شاهد ظهور اقشار و اصناف مختلفی است که هر یک تأمین کننده بخشی از نیازهای دیگری بوده و همبستگی میان آنان تا حدی است که هیچ یک بی نیاز از دیگری نیست.
تشکیل جامعة انسانی اصول و ضوابط خاص خود را نیاز دارد؛ به این معنی که با گرد هم آمدن عدهای افراد نامتجانس که ارتباط با یکدیگر ندارند یا تعاملهای آنان دارای چارچوب منظمی نباشد، زندگی اجتماعی شکل نمیگیرد. از این رو زندگی اجتماعی، بدون حداقلی از همنوایی که تعامل افراد را در چارچوبهای منظم اصول و ضوابط اجتماعی صورت میدهد، امکان پذیر نمیباشد. بر این اساس فقدان ضوابط برای رفتارهای اجتماعی، هرج و مرج و بینظمی را در پی خواهد داشت؛ این بی نظمی، مانعی جدی در مقابل نقشهایی است که هر یک از افراد جامعه، عهدهدار ایفای آنها هستند.
به دیگر سخن یگانگی اجتماعی، شرط بقای جامعه میباشد و تا زمانی که جامعه از این وضعیت برخوردار است، میتواند به بقای خود ادامه دهد. بنابراین هر جامعهای میکوشد که همواره اعضای خود را با موازین مقبول اجتماعی ـ انسانی خود که هنجارهای اجتماعی خوانده میشود، همراه سازد و در همین حال با استفاده از اهرمهایی بر عمل آحاد جامعه، طبق موازین و قوانین اجتماعی نظارت میکند. نتیجة چنین رویکردی ایجاد نظم در روابط اجتماعی افراد است. بدین جهت حفظ نظم مزبور، راهکارهای عملی خاص خود را نیاز دارد، زیرا همواره در جامعه، کسانی یافت میشوند که به دلایل گوناگون، از هنجارهای اجتماعی سرپیچی میکنند و در پای بندی و عمل به قراردادهای اجتماعی که اساس تحقق نظم و حاکمیت انضباط جمعی است، تن نمیدهند. به همین جهت که ضرورت زندگی انسانی، مقتضی آن است که با به کارگیری شیوههای گوناگون، کسانی را که از هنجارهای اجتماعی تبعیت نمیکنند، تحت کنترل و هدایت قرارداده و با جامعه پذیری مجدد، آنان را به پذیرش هنجارها وادار ساخت و با تشدید عوامل بازدارنده، متخلفین را از تعرض به انتظام عمومی و صدمه رساندن به آن، بازداشت.
پس واقعیت این است که همواره همه افراد مطابق انتظاراتی که جامعه از آنان دارد، عمل نمیکنند و انسانها شاهد ناهمنوایی همنوعان خویش در رفتارهای اجتماعی و تخطی از هنجارها هستند.
در اینکه چه نوع رفتارهایی انحراف از هنجارها دانسته میشود، باید این موضوع را در نظر گرفت که هنجارها و قواعد رفتار در میان فرهنگها، جوامع و مکاتب مختلف فرق میکنند. آنچه در یک محیط فرهنگی، طبیعی، رفتار بهنجار دانسته میشود، ممکن است در محیط فرهنگی دیگری، رفتار انحرافی و نابهنجار به حساب آید. نکته قابل توجه این است که با تمام تفاوتهای موجود در تعیین مصادیق رفتارهای انحرافی و خلاف قواعد رفتار در فرهنگها و جوامع مختلف، همة آنها در این مطلب با یکدیگر اشتراک دارند، رفتاری انحرافی است که بر خلاف ارزشها، آداب و رسوم و قوانین موضوعة آن جامعه باشد.
تفاوت اسلام و لیبرالیسم در انحرافات اجتماعی
به جهت تفاوتهای جوهری که میان مکتب «اسلام» و «لیبرالیسم» در عرصههای مختلف حیات فردی و جمعی انسانها، وجود دارد، بالطبع نمیتواند در عرصه انحرافات اجتماعی نقطه اشتراک روشنی، میان آنها یافت. از این رو در خصوص موضوع بحث، باید اذعان داشت که نگاه هر یک از دو مکتب به انحرافات اجتماعی و اساساً انحرافی دانستن یک رفتار بسیار متفاوت از دیگری است؛ چه، از منظر اسلام، انحراف علاوه بر رفتارهایی که بر خلاف هنجارهای اجتماعی جامعه اسلامی است، مشمول آن دسته از رفتارهایی نیز میشود که به تخطی از دستورات وحیانی که تأمین کننده سعادت دنیوی و اخروی انسان است، منجر میگردد؛ ضمن اینکه هر هنجار اجتماعی از نظر اسلام محترم نبوده و چنانچه در تقابل با دستورات الهی باشد، پذیرفتنی نمیباشد؛ در حالی که از منظر لیبرالیسم وارد ساختن خدا و عقاید دینی در عرصه حیات اجتماعی خود انحراف است و باید انسان به رهایی خویش از قید مقدسات اقدام نماید؛ از این رو انحراف اجتماعی در مرام لیبرالیستی مشمول آن دسته از رفتارهایی است که جامعه و عقل جمعی آنان، به ناهنجار بودن آن حکم نماید.
بنابراین خاستگاه اختلاف دو مکتب در عرصه انحرافات اجتماعی، در نوع نگاهی است که آن دو به انسان به عنوان موجودی که در حیات جمعی ظهور دارد، معطوف است. از این رو بایسته است، اجمالی از رویکردهای هر یک از دو مکتب به انسان، مورد بررسی قرار گیرد تا بررسی رفتار انحرافی انسان در هر یک قابل فهم باشد.
رویکردهای انسان شناختی
اینکه انسان چگونه موجودی است و چه نیازها و خواستههایی دارد و رفتارهای او از چه مبادی و مبانیای برمیخیزد، شیوههای گوناگونی جهت پاسخ به آنها وجود دارد. عدهای با شیوة تجربی، گروهی با روش عرفانی و شهودی، دستهای دیگر از راه تعقل و اندیشه فلسفی و برخی نیز با استمداد از متون دینی که فارغ از دخالتهای بشر و محدودیتهای مطالعات انسانها است و به تعبیری از سوی خالق انسان ارائه شده است، درصدد شناخت انسان برآمدهاند. البته انسانشناسان غیر دینی به رغم تلاشهای فراوانی که در باب شناخت انسان داشتهاند، موفق نشدهاند، ابعاد ناشناخته انسان را به طور کامل روشن سازند و معضلات موجود فرا راه شناخت این موجود پیچیده متفاوت از دیگر جانداران را حل نمایند.[1]
آزادی
یکی از ابعاد مورد مطالعه در شناخت انسان بررسی این مسأله است که آیا رفتار انسان نتیجة اراده آزاد اوست یا علل دیگری از قبیل وراثت، محیط، اوضاع و احوال اجتماعی تعیین کننده رفتار انسان است؟ در پاسخ به این مسأله دیدگاههای متفاوتی ارائه شده است.
انسان شناسی اسلامی قائل به ارادة آزاد نسبی برای انسان است؛ به این معنی که انسان در افعال خویش نه آن چنان آزاد، رها و افسار گسیخته است که بدون هیچ گونه محدودیتی عمل کند و نه آن چنان در بند و مجبور است که هیچ ارادهای نداشته باشد. در این پاسخ عطف توجه به این نظر اسلامی است که اساس حیات انسان و اصل وجود اراده و اختیار از ناحیه خداوند متعال میباشد و بر طبق همین رویکرد، به انسان رعایت حدود و لحاظ قرقگاههایی را در افعالش متذکر میگردد، زیرا وجودی را حاضر و ناظر بر افعال خود میداند که هیچ چیز بر او پوشیده نیست.
اما از منظر لیبرالیستی، انسان صاحب اراده مطلق و رها از هر قید و بند دینی و دنیایی تصویر میشود. در این مکتب، انسان را نباید آن گونه نگریست که در چنبره و محدودیت قرار گیرد، بلکه او مختار است که هر گونه خواست تصمیم بگیرد و به مدد عقل خود و جواز امتحان و آزمایش، امور مورد نظرش را به عمل برساند.[2]
شاید بر همین اساس است که در تبیین انحرافات اجتماعی، اغلب تحلیلهایی که از سوی متفکرین اجتماعی جوامع لیبرال ارائه شده است، کانون تحلیل به فشارهای اجتماعی و محیطی بر میگردد. از باب نمونه «رابرت کی مرتن» در نظریه «فشار ساختاری»[3] قائل است، انحراف نتیجه فشارهای اجتماع بر انسان و عدم تعادل در نظام اجتماعی میباشد؛ یعنی وقتی هنجارهای پذیرفته شده با واقعیت اجتماعی در تعارض قرار گیرد، این تعارض بر رفتار افراد فشار وارد میآورد و آنها را به کجروی و ارتکاب بزه سوق میدهد. جالب این است که بر اساس نگرش لیبرالیسم، انسان مختار است که به مدد عقل خویش هر تصمیمی اتخاذ کند؛ ولی طبق دیدگاه مرتن هر تصمیمی بر خلاف هنجار مرسوم انحراف است.
روشن است که در این دو رویکرد، حیطه عمل افراد و چگونگی شکل گیری هنجارهای اجتماعی از هم متفاوت میشود؛ چه، در یکی دخالت و حضور خداوند در عرصه تصمیم گیری مورد توجهست و در دیگری وجود خداوند باید نادیده انگاشته شده و رهایی از او مطلوب و مورد نظر است.
بنابراین انحرافات اجتماعی در دو مکتب ملاکهای متفاوتی پیدا مینماید. در رویکرد دینی انحرافات اجتماعی در بعضی موارد، ناشی از سرپیچی از دستورات دینی و فرامین الهی است؛ در حالی که در رویکرد لیبرالیستی، در فضای دینی قرار گرفتن و امر و نهی دینی را متحمل شدن، موجب به انحراف افتادن و دور شدن از مبانی مکتب لیبرالیسم خواهد بود.
الگوپذیری
از دیگر ابعاد مورد مطالعه در شناخت انسان، بررسی این موضوع است که آیا انسان در مسیر زندگی، در راستای فائق آمدن بر مشکلات، گرفتاریها و عدم آگاهی و احاطه بر بسیاری از عرصههای حیات فردی و اجتماعی، به دستورالعمل، الگو و نماد، چه در عرصه نظری و چه در ابعاد عملی، نیاز دارد یا خیر؟ لیبرالیسم در این باره پاسخی بسیار صریح و گویا دارد. آنان معتقدند انسان موجودی عاقل و ذی شعور است و خود میتواند برای رفع نیازهایش به راه حلهای مناسب دست یابد.
از نظر لیبرالیسم آدمی در تمامی عرصههای سیاسی، معرفتی و اجتماعی خود، با آزمون و خطا به نتیجه میرسد و نیاز به این ندارد که راه و روشی را دیگران به او توصیه کنند؛ چه، هیچ شخصیتی و هیچ فردی از نظر آنان فراتر از دیگری نبوده و از این رو، توصیههای وی نیز قابلیت پذیرش، تکریم و احترام را ندارد.[4] آنچه در این نگرش موج میزند، اعلان عدم نیاز مرام لیبرالیستی به الگو و راهنمایی دیگران و در نتیجه بسنده نمودن به یافتههای خویش است. اما واقعیت امر این است که تجربة زیستی انسان نشان از آن دارد که این مسیری مطمئن نیست؛ زیرا انسان خود واقف به عدم احاطه بر جوانب تصمیم گیریهای خویش است و بسیاری از موارد نیز در بدو امر به عنوان روشی راهبردی نمایانده میشود و لکن در ادامه راه با بسیاری از مشکلات مواجه میشود. چگونه میتوان به چنین شیوة زندگیای دل خوش داشت که «همه چیز را باید به تیغ تجربه و عقل سپرد و تا جوابش معلوم نشده، نباید در بارة آن داوری نمود. نمیتوان گفت دین خوب است یا بد، آزادی جنسی خوب است یا بد، فلان کتاب خوب است یا بد، اینها باید ابتدا امتحان خود را پس بدهند و سپس مورد داوری قرار بگیرند و قبول یا رد شوند».[5]
آری، هنگامی که «در نظامهای لیبرالی الگویی از انسان وجود ندارد که گفته شود آدمیان را چنان بسازید تا نمونة آن الگو باشند، بلکه آنچه به تدریج کشف میشود… همانها است که حاکم بر تعلیم و تربیت میشود.» [6]و وقتی« در نظام لیبرال علی الاصول بنا بر این است که هر کاری مجاز است، مگر اینکه تجربه نشان دهد که ضرر دارد»[7]و باید در گرداب چنین تئوریهایی فرو رفت! کسی نیست از چنین تئوری پردازانی بپرسد، مگر انسان میخواهد چند سال زندگی کند که در چنین آزمون و خطاهایی غوطه ور شود؟! و اگر کسی بگوید اشکال ندارد که فردی زندگی خود را برای بهروزی همنوعان خویش در چنین شرایطی بگذراند، خواهیم گفت این روند با مبنای لیبرالیسم در تعارض خواهد بود؛ چرا که از نظر مفروضات انسان شناختی آنان، توصیة هیچ کس برای دیگری سودمند و قابل اتکا نمیباشد.
اسلام در پاسخ به پرسش نیاز و یا عدم نیاز انسان به اتخاذ دستور العمل و الگو در زندگی، دیدگاه روشنی دارد. از نظر اسلام انسان موجودی عاقل و ذیشعور است و اساساً همین ویژگی انسان، از نظر اسلام، ملاک امتیاز او از سایر جانداران میباشد و بسیاری از مسائل زندگی را در تمامی عرصهها، با استعانت از همین نیرو حل میکند؛ ولی باید پذیرفت که هم در عرصههای نظری و هم در جنبههای مختلف زندگی فردی و جمعی انسان، چیزهای فراوانی وجود دارد که نمیداند و با عقل خود نیز به آنها راه نمییابد و در نتیجه نیاز دارد که به او آموخته شود. به همین دلیل خداوند متعال میفرماید: «کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم ایاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمة و یعلمکم مالم تکونوا تعلمون»،[8] «همان طور که در میان شما، فرستادهای از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما میخواند و شما را پاک میگرداند و به شما کتاب و حکمت میآموزد و آنچه را نمیدانستید به شما یاد میدهد».
از دیدگاه اسلامی، زندگی و سیره عملی امامان معصومین علیهم السلام نیز به عنوان بهترین الگو و سمبل تبعیت و پیروی قلمداد میشود و بیشترین هنر و شیوه سالم زیستن و دوری از انواع آلودگیهای نظری و عملی در آن است که به راه و روش آنان اقتدا شود.
از آنجا که این نوشتار متکفل بیان انحرافات اجتماعی از دیدگاه اسلام و لیبرالیسم است، سعی گردید، وجوهی از رویکردهای انسان شناختی هر یک از دو دیدگاه بیان گردد که تأثیرگذار در رفتار انسان از جنبه فردی و اجتماعی است و حیطة علم انسان را در جهت رهایی از هر قید و بندی و یا پذیرش حرکت در مسیر معین و تحت محدودیتی، مشخص میسازد وگرنه غرض، بحث از مبانی انسان شناختی دو مکتب نیست.
قانون مداری
چنانچه گفته شد، میان این دو دیدگاه، اختلافات اساسی و غیر قابل حلی وجود دارد و از آنجا که در بحث انحرافات اجتماعی، از یک طرف سخن از نقض هنجارهای اجتماعی است و از طرف دیگر به جهت اینکه آن دسته از هنجارهایی در مبحث انحرافات اجتماعی مورد نظر است که از اهمیت خاصی برخوردار میباشد، مرام لیبرالیستی حیطه نظر خود را در اینجا، منحصر به نقض آن دسته هنجارهایی میداند که صرفاً علیه قوانین اجتماعی صورت پذیرفته است و چندان خود را محدود در چنبره شیوههای قومی و یا اخلاقی نمیبیند، زیرا در اینها نوعی قید و بند وجود دارد و او میخواهد از همه اینها آزاد باشد و حتی قوانین اجتماعی را به جهت ضرورت و ناچاری میپذیرد، تا توسط آن نظم اجتماعی حاصل شود و اساساً از همین منظر به قوانین عمل مینماید.
البته باید خاطر نشان ساخت که هنجارها بر مبنای میزان ارزش، اهمیت و پذیرش در میان مردم در قالب شیوههای قومی، شیوههای اخلاقی و قوانین تجلی مییابند. چنانچه نقض اجتماعی نسبت به شیوههای قومیصورت پذیرد، تخلف هست، ولی عکسالعمل شدیدی نسبت به آن به وجود نمیآید و افراد جامعه آن را تحمل میکنند؛ ولی چنانچه شیوههای اخلاقی مرسوم در جامعه نقض شوند، به جهت اهمیت آنها؛ با واکنش شدید اجتماعی روبرو میشود و متخلف از آن شیوهها با برخوردهای تند و غیر قابل اغماضی مواجه میگردد. هم چنین است نقض قوانین اجتماعی که در مراکز تقنینی به تصویب رسیده و آحاد جامعه موظف به رعایت آنها هستند و از قویترین هنجارها به حساب میآیند؛ زیرا در صورت عدم رعایت و نقض آنها، با مجازاتهای مشخصی از طرف حاکمیت و دولت مواجه خواهند شد.
در نگاه لیبرالیسم «هر حقی و رخصتی نوعی آزادی است و هر تکلیفی نوعی بند؛ لیبرالیسم نوعی بند گسستن است، نه بند پذیرفتن؛… «هایک» از قول «بنتام» میآورد که هر قانونی شر است، چرا که قانون شکننده آزادی است». [9] از این رو قوانین میبایست به صورتی تدوین شوند که کمترین محدودیت را برای آزادی عمل انسان به وجود آورند.
در این چشم انداز، آزادی حاصل نبود محدودیتها بوده و نظم، حاصل اِعمال قوانین بازدارنده از تخلفات است و این دو نه تنها یکدیگر را نفی نمیکنند، بلکه به طور متقابل یکدیگر را تأیید مینمایند. بر همین مبنا در سیاست جنایی لیبرالیستی، «برتری قانون، به عنوان تضمینی برای آزادی، به اصل قانونمندی تبدیل میشود. … لذا تنها قوانین میتوانند مجازاتهای هر جرم را تعیین کنند؛ حق وضع قوانین کیفری ] نیز[ فقط در اختیار شخص ]و یا اشخاص[ قانونگذار است که نماینده همه جامعه میباشند؛ جامعهای که در قالب یک قرارداد اجتماعی متحد است» [10] و بر اساس همان قرارداد به فرد و یا افرادی حق تدوین قوانین را اعطا مینماید. لذا مقابله و برخورد با انحرافات اجتماعی توسط کارگزاران حکومتی اعم از پلیس و مراکز کنترل کننده دیگر صورت میپذیرد و شکل گیری حکومت و دایر کردن مراکز کنترل کننده، پلیس و … نیز باید با توافق جمعی و پذیرش عمومی باشد.
اما در دیدگاه اسلامی، از یک طرف تحقق انحرافات اجتماعی با نقض گسترده و شایع هنجارهای مهم اجتماعی محقق میگردد و از طرف دیگر رویکرد انسان شناختی اسلام در بعد معرفتی ناظر بر این است که انسان، تحت قدرت و توجه خداوند، رفتارهایش را مرتکب میگردد. اولین توصیه و توجه اسلام در پیروی از هنجارهای اجتماعی به خصوص هنجارهایی که پشتوانه دینی و اعتقادی نیز دارند، این است که انسان در شرایطی که امکان نقض برای او پیش میآید، به خود کنترلی بپردازد و از ارتکاب خلاف و انحراف اجتناب ورزد.
البته در رویکرد اسلام صرفاً بسنده به همین شیوه نشده است، بلکه استفاده از روشهای مرسوم در تعاملهای اجتماعی در بین انسانها، مورد نظر و توجه اسلام نیز میباشد.
ولکن به نظر میرسد مهم تر و کاربردی تر از شیوههای دیگر کنترلی، روش «خود کنترلی» است. زیرا تخطی از آن روشها و فائق آمدن بر آنها در بسیاری موارد برای انسانی که نظارت خداوند را قائل نیست، میسر است و در نتیجه صرفاً در رویکرد دینی است که حتی در شرایطی که هیچ کنترلی از طرف همنوع برای فرد نیست، به جهت علم به اینکه رفتار وی در منظر خداوند است، از ارتکاب خلاف خودداری ورزیده میشود و تحقق این مهم، البته بسته به میزان باور و آگاهی انسان نیز هست.
بنابراین معلوم شد که طبق مرام لیبرالیستی تبعیت آحاد جامعه از هنجارهای اجتماعی بر پایه پذیرش عموم افراد جامعه است که به قراردادها و قوانین اجتماعی تن دهند. زیرا به تجربه بر ایشان ثابت شده است که در صورت تخطی از این امر زندگی اجتماعی آنها با مشکلات لاینحلی مواجه خواهد شد. از این رو صلاح و مصلحت همگانی در این است که با تدوین قوانین و دستورالعملهایی، به اجبار به تبعیت از قوانین روی آورند تا انتظام اجتماعی خدشه دار نگردد.
سخن نهایی
اما سؤال این است که در مکتبی که بر اساس آن انسان آزاد و رها از هر قید و بندی تصور میگردد و هیچ توصیه و دستوری را نیز پذیرا نمیباشد، چگونه آنها را باید راضی نمود که مصلحت آنان در تبعیت از حکومت و قوانین موضوعه است؟ علاوه بر این، با پذیرش اینکه تجربه زیستی چنین انقیادی را منجر شود، پرسش اساسیتر این است که در اوضاع و احوالی که برای هر فردی امکان حرکت و رفتاری که کاملاً برخلاف قوانین و هنجارهای اجتماعی باشد، به گونهای که هیچ فردی نیز از آن حرکت خلاف مطلع نگردد، چه چیزی میتواند مانع از ارتکاب آن رفتار گردد؟ به عبارت روشن تر، ضعف اساسی این مکتب در جلوگیری از رفتارهای انحرافی است، آنجا که برای فرد امکان حرکتی خلاف قوانین وجود داشته باشد و کسی نیز اطلاعی از آن پیدا نکند، چه دلیلی وجود دارد که چنین فردی از قوانین تبعیت کند؟!
در حالی که از نظر اسلام، در آنجا که هیچ شاهد و ناظر انسانی بر رفتار خلاف هنجار اجتماعی یا دینی نیز نباشد، باز مانع جدی برای ارتکاب عمل خلاف وجود دارد و آن همانا آگاهی و نظارت خداوند بر اعمال انسان است؛ چنانچه مطرح گردید، این به میزان باور و آگاهی هر فردی بستگی دارد، به طوری که کنترل وی بر رفتار خویش و ارتکاب و یا عدم ارتکاب او عملی را متغیر و متفاوت خواهد ساخت.
پی نوشتها:
[1] - ر.ک؛ رجبی، ص 26.
[2] - ر.ک؛ سروش، ص 148.
[3] - ر.ک؛ رابرت سون، یان.
[4] - ر.ک؛ سروش، صص 139-129.
[5] - همان، ص138.
[6] - همان، صص150-149.
[7] - همان.
[8] - بقره، 151.
[9] - سروش، ص 136.
[10] - مارتی، می ری دلماس، ج1، ص 63.
فهرست منابع:
- رجبی، محمود:« انسان شناسی»، چ سوم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1378.
- سروش، عبدالکریم:«رازدانی و روشنفکری ودینداری»، تهران، موسسه فرهنگی صراط، 1377.
- رابرت سون، یان:« درآمدی بر جامعه (با تأکید نظریههای کارکردگرایی، ستیز و کنش متقابل نمادی)»، ترجمه حسین بهروان، چ دوم، انتشارات آستان قدس رضوی، 1374.
- مارتی، می ری دلماس:« نظام های بزرگ سیاست جنایی»، ترجمه علی حسین نجفی ابرند آبادی، چ اول، نشر میزان، 1381.