جهاد با نفس (4)
آرشیو
چکیده
متن
خلاصهی آنچه گذشت: انسان، چون خوب و بد را میتواند آزادانه انتخاب کند باید برای رسیدن به کمال و سعادت با عامل بدگزینی درونی خود که نفس اماره نامیده میشود مبارزه پیگیر داشته باشد.
در باب دوم از 101 بابی که شیخ حرّ عاملی1 در وسایل الشیعه برای مبارزه با نفس ترتیب داده است نمونههایی از وظایف اعضا و جوارح برشمرده شده و پیام آن این بود که مبارزه با نفس را باید در مراقبت بر اعضا و جوارح ظاهری و باطنی پیاده نمود.
باب سوم درباره شماری از حقوقی است که بر عهده آدمی است و باید آنها را ادا کند.
شیخ حرّ عاملی1 در این باب تنها یک حدیث آورده است و آن حدیثی بلند بالاست که از
امام سجاد(ع) نقل شده و خود کتاب، یا کتابچهای را تشکیل میدهد و به نام رسالة الحقوق نامیده شده است.
در این حدیث پربار، امام علی بن الحسین 7 50 حق از حقوقی که هر انسان عهده دار آن است را بر شمرده و راه ادا کردن هر یک از این حقوق را نشان داده است.
این حدیث را مؤلف وسایل الشیعه از کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق1 نقل میکند؛([1]) هر چند صدوق آن را در دو کتاب دیگر خود نیز ثبت کرده است: یکی مجالس و دیگری خصال.([2]) این حدیث را حسن بن شعبه حرّانی در تحف العقول و حسن بن فضل طبرسی در مکارم الأخلاق نیز نقل کردهاند. الفاظ حدیث در منابع یاد شده در پارهای از موارد گوناگون نقل شده است، اما اختلاف الفاظ در حدّی نیست که تأثیر چندانی در پیام و معنای مستفاد از آن، داشته باشد.
امام زین العابدین(ع) پیش از آنکه حقوق مورد نظر را بر شمارند، به ثابت بن دینار که همان ابوحمزه ثمالی معروف است و شش امام معصوم (امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم:)
را درک کرده است، در مقدّمهای میفرمایند: خدای عزّوجل بر عهده تو حقوقی دارد که گردا گرد تو را گرفته است. تو در هر حرکت و هرسکون و هر حال و هر استقرار و هر جابهجایی و هر بهره برداری از ابزار و ادوات، باید خود را مدیون خدا ببینی و بدانی که به ازای هر نعمتی که از آن برخوردارى، حقی برای خدا بر عهده تو میآید، حقوقی که برخی بزرگتر از برخی دیگر است.
بزرگترین حقی که خداوند تبارک بر تو دارد و آن مبنا و منشأ همه حقهای دیگر است، حقی است که برای خودش بر تو واجب کرده است و باید آن را ادا کنى.
یک درجه پایینتر از حق خدا، حقی است که جوارح و اعضای تو ـ از سرتا پا ـ برتو دارند؛ مثلاً زبان تو حقی بر عهدهی تو دارد که باید آن را بپردازی و همچنین گوش و چشم و دست و پا و شکم و شرمگاه تو.
کارهای تو نیز برگردن تو حقی دارند که باید حق آنها را ادا کنى؛ مثلاً نماز و روزه و صدقه و قربانی و جز اینها. کارهایت را باید آنسان که سزاوار است به جا آوری و حق هرکاری را ادا کنى.
پس از خدا و خودت، نوبت به دیگران میرسد. کسان بسیاری از مردم بر عهده تو حق دارند که در میان آنها حق پیشوایان از همه مهمتر است و گروههای دیگر ذوی الحقوق عبارتند از: زیردستان و خویشاوندان ... در میان خویشاوندان حق مادر از همه عظیمتر است و پس از او پدر و سپس برادر.
حق خویشاوندان و اعضای خانواده به نسبت نزدیکی و دوری در خویشاوندی درجه بندی میشود. کسی که سرپرستی تو را بر عهده دارد بر گردن تو حق دارد، کسی که به تو خوبی کرده بر تو حق دارد، مؤذن ] شهر و محل[ بر تو حق دارد، پیشنمازی که نمازت را با او میخوانی بر تو حق دارد، همنشین، همسایه، دوست، شریک، بدهکار و بستانکار، هر یک از اینها به گونهای بر تو حق دارند.
حتی کسی که علیه او ادعایی داری و کسی که او علیه تو ادّعایی دارد، اینها بر تو حقی دارند که باید آن را ادا کنى. کسی که برای مشاوره نزد تو میآید، کسی که تو برای مشورت نزد او میروى، کسی که از تو رهنمود میخواهد، کسی که به تو رهنمود میدهد، کسی که در سن و سال از تو بزرگتر است و کسی که از تو کوچکتر است، کسی که از تو چیزی میخواهد و کسی که از او چیزی میخواهى، کسی که خواسته یا ناخواسته با دست، یا زبان، تو را آزرده است، کسی که با تو همکیش است، کسی که دین دیگری دارد، اما در کشور اسلامی تو زندگی میکند، همه اینها بر گردن تو حق و حقوقی دارند که باید آنها را ادا کنى.
حق یک شخص، در دگرگونی حالات وی و در دگرگونی اسباب و علل، دگرگون میشود که هر کس باید به این معنا نیز توجه داشته باشد.
چه فرخنده حال است کسی که ـ به توفیق پروردگار ـ بتواند حقوقی را که بر عهده دارد، ادا نماید.
امام(ع) پس از این مقدمه 50 حق و ذی حق را، و راه ادا کردن هر یک از آن حقوق را یادآور میشود و میفرماید:
1. حق پروردگار که از همه حقها بزرگتر است؛ این است که او را بپرستی و شریکی برای او مپنداری. تو چنانچه خالصانه چنین باشی خدا بر عهده گرفته است که تو را در دنیا و آخرت از دیگران بی نیاز کند.
2. حق خودت بر تو؛ این است که خود را مطیع خدای عزوجل سازی ]و نافرمانی او ننمایی [.
3. حقی که زبان بر تو دارد؛ این است که آن را به دشنام و ناسزا گفتن نیالایی و به سخن خوب عادت دهی و از بیهودهگویی بپرهیزی و آن را در راه نیکی به مردم به کاربندی و خوبی دیگران را بر زبان برانى.
4. حقی که گوش بر تو دارد؛ این است که آن را به شنیدن غیبت و دیگر چیزهایی که شنیدنش جایز نیست آلوده نسازى.
5. حقی که چشم بر تو دارد؛ این است که آن را از افتادن به آنچه نباید دید فروبندی و به هر چه مینگری از آن پند و عبرت بگیرى.
6. حق دستهایت؛ این است که آنها را به آنچه نباید به آن دست دراز نکنى.
7. حق پاهایت؛ این است که با آنها به سوی آنچه حلال نیست گام برندارى. با همین پاها بناست بر صراط بایستى، مراقب باش کاری نکنی که پاهایت بلغزد و تو در آتش فرو افتى.
8. حق شکمت بر تو؛ این است که غذای حرام به آن راه ندهی و در حالت سیری چیزی نخورى.
9. حق شرمگاه تو بر تو؛ این است که آن را از آنچه حلال نیست بازداری و نگذاری چشمی بر آن بیفتد.
10. حق نماز؛ این است که بدانی نماز ورود به پیشگاه خدای عزوجل است و تو در نماز در برابر خدا ایستادهاى. تو هرگاه اینگونه به نماز بنگرى، در نماز همانند بندهی خوارِ بیمقدارِ علاقهمندِ ترسانِ امیدوارِ نگرانِ خاضع، زاری کن که کسی را که در برابرش با آرامش و وقار ایستاده است بزرگ میشمارد. در برابر خدا خواهی ایستاد، و با تمام دل و جان به او روی خواهی آورد و نماز را آنچنان که باید و شاید به جا خواهی آورد.
11. حق حج؛ این است که بدانی حج میهمانی خداست، و حج گریز از گناهان و پناه آوردن به خدا و انجام دادن وظیفهای است که خدا آن را واجب کرده است.
12. حق روزه؛ این است که بدانی روزه پردهای است که خدا آن را بر زبان و گوش و چشم و شکم و شرمگاه تو کشیده است تا با آن، تو را از آتش حفظ کند. روزه را چنانچه ترک کنی این پرده خدایی را دریدهاى.
13. حق صدقه؛ این است که بدانی صدقه ذخیره توست نزد پروردگارت و ودیعهای است که آن را بی آنکه نیاز به شاهد گرفتن داشته باشی میسپاری و تازه هر چه پنهانیتر بسپارى، بیشتر از اینکه آشکارا بسپاری
میتوانی به آن مطمئن باشى. حق دیگر صدقه این است که بدانی صدقه بلاها و بیماریها را در دنیا از تو دور میکند همچنانکه آتش را در آخرت.
14. حق قربانى؛ این است که با آن خدا را در نظر بگیری و اخلاص بورزی و ماسوی الله را در قصد و نیت خود داخل نکنى.
15. حق حاکم؛ این است که بدانی تو مایه آزمایش او هستی و خدا او را با قدرتی که در اختیار وی قرار داده است به وسیله تو ]و امثال تو [میآزماید و تو نباید ]با انجام کار خلاف [ خود را در معرض برخورد او قرار دهی که در اینصورت خود را به دست خود در هلاکت افکندهای و با او در آزاری که به تو میرساند شریک شدهای.
16. حق معلم تو؛ این است که او را بزرگ بشمارى، احترام مجلسی که او در آن است را نگهدارى، خوب به سخنان و درس او گوش دهى، به او کاملاً توجه کنى، صدایت را در حضور او بلند نکنى، به کسی که از او چیزی میپرسد پاسخ ندهی تا او خود پاسخ پرسشگررا بدهد، در مجلس درس او با کسی سخن نگویى، هرگز نزد او از کسی غیبت نکنى، هرگاه کسی از او بدگویی کرد از وی دفاع کنى، عیبهایش را بپوشانی و کمالات و خوبیهایش را بازگو کنى، با دشمن و بدخواه او همنشینی نکنی و با دوستان وی دشمنی نکنی. تو هرگاه چنین کنی ملائکهها شهادت میدهند که تو به خاطر خدا نزد معلمت رفتهای و از دانش او بهرهبردهای .
17. حق مردمی که بر آنها حکومت میکنى؛ آن است که عدالت پیشه کنی و برای آنان همانند پدری مهربان باشى، از کارهای جاهلانهی آنان درگذری و کسی را زود مجازات نکنی و خدا را برای قدرتی که به تو داده است شکر کنى.
18. حق شاگردانی که نزد تو علم میآموزند؛ این است که بدانی خدای عزوجل به خاطر علمی که به تو داده است تو را بر آنان برتر ساخته است. حال، چنانچه تو علم خدا دادهات را خوب به مردم آموختی و آنها را نیازردی عنایت خدا به تو افزون خواهد شد، اما چنانچه در آموختن دانشی که داری به مردم بخل ورزیدى، یا آنان را هنگام آموختن آزردى، جا دارد که خداوند عزوجل علم و نورانیت آن را از تو برگیرد و تو را از دلها بیندازد.
19. حق همسر (زن)؛ این است که بدانی خدای عزوجل او را مایه آرامش و انس تو قرار داده است و بدانی که زن (همسر) نعمتی است که خدا بر تو ارزانی داشته است و باید او را گرامی بداری و با او مدارا کنى؛ هر چند رعایت حق تو ]به عنوان شوهر[ بر او هم بسیار لازم و واجب است. در هر صورت، تو وظیفه داری که با او دلرحم و مهربان باشی چه آنکه او گویا اسیر تو است. او واجب النفقه تو است، غذا و لباس او را باید تأمین کنى، و چنانچه نادانی کرد از او درگذرى.
20. حق مادرت؛ این است که بدانی او تو را به گونهای حمل کرده است که هیچکس دیگر به هیچکس چنین خدمتی نمیکند. او از جان خویش در پروراندن تو مایه گذاشته است، کاری که هیچکس دیگر برای هیچکس انجام نمیدهد. او با تمام وجود تو را پاییده و از تو مراقبت کرده است. او باک نداشته است از اینکه خود گرسنه باشد، اما تو سیر باشى، خود تشنه باشد، اما تو سیراب باشى، خود پوشاک کافی نداشته باشد، اما تو پوشیده باشى، خود زیر آفتاب باشد، اما تو در سایه باشی و از اینکه خواب را بر خود حرام کند ]تا تو در خواب باشی .[مادرت تو را از گرما و سرما حفظ کرد تا تو بمانی و فرزند او باشى. تو ]بی شک[ نمیتوانی از عهده شکر مادر برآیى؛ مگر به یاری خدا و توفیق حضرتش.
21. حق پدرت بر تو؛ این است که بدانی او اصل و ریشهی تو است و اگر او نبود تو هم نبودى. پس هرگاه برازندگیای در خود دیدی ] فوراً[ به یاد پدرت بیفت و توجه کن که منشأ این نعمت، اوست، پس خدا را ستایش کن و سپاسگزار او باش که هر چه هست از او است.
22. حق فرزندت؛ این است که بدانی او از تو است و خوب باشد یا بد، به تو وابسته است ] و خوبی و بدی او به حساب تو گذاشته میشود [و تو موظف به سرپرستی او و نیکو تربیت کردن او و با خدا بارآوردن و کمک کردن به او در پیمودن راه خدا میباشى. با آگاهی از اینکه چنانچه به فرزندت نیکی کنی پاداش نیک خواهی داشت و اگر به او بدی کنی عقوبت خواهی دید با وی رفتار نما.
23. حق برادرت؛ این است که بدانی او دست و بازوی تو، آبروی تو و نیروی تو است. مبادا او را دستمایه نافرمانی خداسازی و با کمک او به کسی ستم کنى. همچنین از خیرخواهی برای او فروگزار مباش و او را در برابر دشمنانش یاری کن مشروط به اینکه او مطیع خدا باشد؛ وگرنه خدا باید نزد تو گرامیتر از هر کس دیگر باشد و لا قوّة إلاّ بالله.
24. حق کسی که به تو نیکی کرده است؛ این است که سپاسگزار او باشی و همواره به یاد نیکی او باشی و برای او نام نیک فراهم سازی و بین خود و خدا خالصانه برای او دعا کنى. هرگاه چنین کنی سپاسگزاری او را در پنهان و آشکار به جا آوردهاى، در عین حال هرگاه توان جبران داشتى، احسان او را جبران کن.
25. حق مؤذن؛ این است که بدانی او تو را به یاد خدای عزوجل میاندازد و تو را به بهرهوری معنوی فرا میخواند و به انجام وظیفهای که داری کمک میکند. پس از او بسان کسی که به تو نیکی کرده است سپاسگزار باش.
26. حق پیشنماز؛ این است که بدانی او نمایندگی میان تو و خدای تو را بر عهده گرفته است، او از سوی تو سخن گفته است و تو از سوی او سخن نگفتهاى، او برای تو دعا کرده است و تو برای او دعا نکردهای و او هول و هراس ایستادن در برابر خدای متعال ] و سخن گفتن با خدا را [به جای تو به جان خریده است.
کمبودی ـ چنانچه ـ در نماز او باشد به حساب خود او نوشته میشود؛ در حالی که اگر نماز او بی عیب و نقص باشد تو در ] آثار [آن با او شریکی، بی آنکه بهره او بیش از تو باشد. پس با این حساب او با جان خودش جان تو را حفظ کرده و با نماز خودش نماز تو را حفظ کرده است؛ بنابراین باید سپاسگزار او باشى.
27. حق همنشین تو؛ این است که با او نرمی کنی و در گفتوگو با او انصاف را رعایت کنى، و در جلسهای که با او داری جز با موافقت او از جای برنخیزی ... لغزشهای او را فراموش کنی و خوبیهایش را به یاد بسپاری و سخنی جز سخن خوب با وی نگویى.
28. حق همسایهات؛ عبارت از این است که هرگاه در خانه نبود ] خانه [او را حفظ کنى، آنگاه که حاضر است او را احترام کنى، هرگاه به او ستم شد او را یاری کنى، عیبی را از او جستوجو نکنى، و چنانچه به چیزی که ناخوشایند است در مورد او پی بردی آن را بپوشانی و چنانچه دریافتی که اندرز تو را میپذیرد به او پند دهى، او را در سختی و گرفتاری تنها مگذارى، از لغزش او درگذرى، گناه او را ببخشی و بزرگوارانه با او رفت و آمد کنى؛ و لا قوة الاّ بالله.
29. حق دوست؛ عبارت است از اینکه با بخشندگی و انصاف با او رفاقت کنى، بزرگوارانه با هم رفتار کنید و نگذاری بزرگواری او نسبت به تو، بیش از بزرگواری تو نسبت به او باشد، و اگر چنین شد بکوشی که جبران کنى؛ همدیگر را دوست بدارید و چنانچه دیدی به سوی گناهی میرود او را از آن راه بازدارى، با او چنان باشی که تو را برای خود رحمت بداند و نه عذاب و ـ بی شک ـ همه امور به دست خداست.
30. حق شریک؛ این است که در غیاب او، کار او را بکنى، و آنگاه که حضور دارد او را مراعات کنی ] و کارهای سخت و سنگین را بر عهدهی او نگذاری [، دستوری مغایر دستور او ندهى، بدون گرفتن رأی و نظر او به نظر خودت عمل نکنى، از مال او حفاظت کنى، در ریز و درشت امور مربوط به او، به او خیانت نکنی که دست خدا بالای سر کسانی که با هم شریکند هست؛ مادام که پای خیانت به میان نیاید، و لا قوّة إلاّ بالله.
31. حق مال؛ این است که آن را جز از راه حلال به دست نیاورى، آن را جز در راه درست خرج نکنى، و کسی که ناسپاس است را بر خود ـ در بهرهمندی از مالی که در اختیار داری ـ مقدم ندارى، بخل نورزی و جایی که باید مال را خرج کرد خرج کنی که در غیر این صورت حسرت و پشیمانی همراه با پیآمدهای بد بخل دامنگیرت خواهد شد ولا قوّة إلاّ بالله.
32. حق بستانکار؛ این است که چنانچه دستت باز است و میتوانی طلب او را بدهی او را معطل نگذاری و چنانچه دستتنگ هستی و نمیتوانی بدهی خود را بپردازی با گفتار نیک رضایت او را به دست آوری و او را با ملاطفت برگردانى.
33. حق کسی که با او معاشرت دارى؛ این است که او را گول نزنی و نیرنگ به کار نبری و او را فریب ندهی و
در امور مربوط به او خداترس و پرهیزکار باشى.
34. حق کسی که علیه تو ادعایی دارد؛ این است که اگر ادعای او حق است، تو خود به نفع او و به ضرر
خویش شهادت دهی و به او ظلم نکنی و حق او را به طور کامل به او بپردازی و چنانچه ادعای او باطل
است با او مدارا کنی و رفتار تو با او به گونهای نباشد که ناخرسندی خدا را به بار آورد.
35. حق کسی که تو علیه او ادعایی دارى؛ این است که اگر به راستی در ادعایی که داری بر حق هستی با او
با زبان نرم سخن بگویی و آن مقدار حقی که او دارد را انکار نکنی و چنانچه ادعایی که میکنی باطل
است از خدا پروا کنی و توبه نمایی و از ادعای باطل خود دست بردارى.
36. حق کسی که با تو مشورت میکند؛ این است که چنانچه دربارهی موضوع مورد مشورت به نظر روشنی
رسیدی نظر خود را به او بگویی وگرنه او را نزد کسی که میتواند وی را راهنمایی کند، بفرستى.
37. حق کسی که برای مشورت نزد او میروى؛ این است که چنانچه بر خلاف میل تو نظر داد او را متهم به
بدخواهی نکنی و چنانچه به دلخواه تو نظر داد خدا را سپاس گویى.
38. حق کسی که از تو اندرز میطلبد؛ این است که آنچه به خیر و صلاح او به نظرت رسید به او بگویی و بنا
بر مهرورزی و مدارا کردن با او داشته باشى.
39. حق کسی که به تو اندرز میدهد؛ این است که نسبت به او فروتنی کنی و به سخن او خوب گوش دهى،
پس اگر پند خوبی به تو داد، خدا را سپاس گویی و اگر پند او دلچسب تو نبود او را متهم به بدخواهی
نکنی ـ که ممکن است اشتباه کرده باشد ـ و او را به خاطر رأیی که داده است مؤاخذه نکنى؛ مگر اینکه
متهم بودن او ثابت شود؛ که در اینصورت به رأی و نظر او ترتیب اثر نخواهی داد.
40. حق بزرگسال ـ بزرگتر از تو ـ این است که او را به خاطر بزرگسالیاش و سابقهی بیشتری که از تو در
مسلمانی دارد احترام و تجلیل کنی و در کشمکشها با او طرف نشوی و پیش از او به راهی وارد نشوی و در
راه رفتن بر او جلو نیفتی و او را نادان ندانی و اگر نادانی کرد او را به خاطر اسلام و به احترام دیانتش
تحمل کنی و اکرام نمایى.
41. حق صغیر و خردسال؛ این است که به او رحم کنى، او را آموزش دهى، خطاهای او را عفو کنى، زشتیهای
او را بپوشانى، با او مدارا کنی و به او کمک نمایى.
42. حق درخواست کنندهی چیزی از تو؛ این است که به اندازهی نیازی که دارد به او بخشش کنى.
43. حق کسی که از او چیزی میخواهى؛ این است که اگر خواسته تو را به تو داد آن را همراه با سپاسگزاری
و حق شناسی دریافت کنی و اگر نداد، عذر او را بپذیرى.
44. حقکسیکه تو را برای رضای خدا خشنود کرده است؛ این است که اولاً خدا را شکر کنی و ثانیاً از او
تشکرنمایى.
45. حق کسی که به تو بدی کرده است؛ این است که او را عفو کنی و چنانچه میدانی که مستحق عفو نیست
و گذشت از او زیانبخش است ]و موجب افزایش ظلم او میشود [ از او دادخواهی کنی که خداوند متعال
فرموده است: )وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ(.([3])
46. حق همکیشان تو؛ این است که در دل سلامتی آنان را بخواهی و دلسوز آنان باشى، با بدکاران آنها مدارا
کنی و در پی تألیف قلوب آنان باشی و در اصلاح آنان بکوشى، از نیکوکاران آنها سپاسگزاری کنی و بدی
را از آنان دور کنی و هرچه را برای خود میخواهی برای آنها نیز بخواهی و هر چه را برای خود
نمیپسندی برای آنها نیز نپسندی و پیران آنها را به منزله پدر، جوانان آنان را به منزلهی برادر، پیر زنان
آنان را به منزلهی مادر و بچههای آنها را به منزلهی فرزندان خود بدانى.
47. حق کسانی که دین دیگری دارند و در کشور اسلامی تو زندگی میکنند؛ این است که چیزی را که خدا
از آنان میپذیرد تو هم بپذیری و مادام که به عهد و پیمان خود با خدا وفا دارند به آنان ستم نکنى.
سه گروه دیگری که امام(ع) در این رساله همه سو نگر به حقوق آنان پرداخته است بردگان و برده دارانند که از پرداختن به آن در اینجا خودداری شد. ادامه دارد...
پینوشت:
[1]. وسایل الشیعه، ج 11، ص 131.
[2]. الخصال، ابواب الخمسین، ح 1.
[3]. الشوری (42) :41.
در باب دوم از 101 بابی که شیخ حرّ عاملی1 در وسایل الشیعه برای مبارزه با نفس ترتیب داده است نمونههایی از وظایف اعضا و جوارح برشمرده شده و پیام آن این بود که مبارزه با نفس را باید در مراقبت بر اعضا و جوارح ظاهری و باطنی پیاده نمود.
باب سوم درباره شماری از حقوقی است که بر عهده آدمی است و باید آنها را ادا کند.
شیخ حرّ عاملی1 در این باب تنها یک حدیث آورده است و آن حدیثی بلند بالاست که از
امام سجاد(ع) نقل شده و خود کتاب، یا کتابچهای را تشکیل میدهد و به نام رسالة الحقوق نامیده شده است.
در این حدیث پربار، امام علی بن الحسین 7 50 حق از حقوقی که هر انسان عهده دار آن است را بر شمرده و راه ادا کردن هر یک از این حقوق را نشان داده است.
این حدیث را مؤلف وسایل الشیعه از کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق1 نقل میکند؛([1]) هر چند صدوق آن را در دو کتاب دیگر خود نیز ثبت کرده است: یکی مجالس و دیگری خصال.([2]) این حدیث را حسن بن شعبه حرّانی در تحف العقول و حسن بن فضل طبرسی در مکارم الأخلاق نیز نقل کردهاند. الفاظ حدیث در منابع یاد شده در پارهای از موارد گوناگون نقل شده است، اما اختلاف الفاظ در حدّی نیست که تأثیر چندانی در پیام و معنای مستفاد از آن، داشته باشد.
امام زین العابدین(ع) پیش از آنکه حقوق مورد نظر را بر شمارند، به ثابت بن دینار که همان ابوحمزه ثمالی معروف است و شش امام معصوم (امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم:)
را درک کرده است، در مقدّمهای میفرمایند: خدای عزّوجل بر عهده تو حقوقی دارد که گردا گرد تو را گرفته است. تو در هر حرکت و هرسکون و هر حال و هر استقرار و هر جابهجایی و هر بهره برداری از ابزار و ادوات، باید خود را مدیون خدا ببینی و بدانی که به ازای هر نعمتی که از آن برخوردارى، حقی برای خدا بر عهده تو میآید، حقوقی که برخی بزرگتر از برخی دیگر است.
بزرگترین حقی که خداوند تبارک بر تو دارد و آن مبنا و منشأ همه حقهای دیگر است، حقی است که برای خودش بر تو واجب کرده است و باید آن را ادا کنى.
یک درجه پایینتر از حق خدا، حقی است که جوارح و اعضای تو ـ از سرتا پا ـ برتو دارند؛ مثلاً زبان تو حقی بر عهدهی تو دارد که باید آن را بپردازی و همچنین گوش و چشم و دست و پا و شکم و شرمگاه تو.
کارهای تو نیز برگردن تو حقی دارند که باید حق آنها را ادا کنى؛ مثلاً نماز و روزه و صدقه و قربانی و جز اینها. کارهایت را باید آنسان که سزاوار است به جا آوری و حق هرکاری را ادا کنى.
پس از خدا و خودت، نوبت به دیگران میرسد. کسان بسیاری از مردم بر عهده تو حق دارند که در میان آنها حق پیشوایان از همه مهمتر است و گروههای دیگر ذوی الحقوق عبارتند از: زیردستان و خویشاوندان ... در میان خویشاوندان حق مادر از همه عظیمتر است و پس از او پدر و سپس برادر.
حق خویشاوندان و اعضای خانواده به نسبت نزدیکی و دوری در خویشاوندی درجه بندی میشود. کسی که سرپرستی تو را بر عهده دارد بر گردن تو حق دارد، کسی که به تو خوبی کرده بر تو حق دارد، مؤذن ] شهر و محل[ بر تو حق دارد، پیشنمازی که نمازت را با او میخوانی بر تو حق دارد، همنشین، همسایه، دوست، شریک، بدهکار و بستانکار، هر یک از اینها به گونهای بر تو حق دارند.
حتی کسی که علیه او ادعایی داری و کسی که او علیه تو ادّعایی دارد، اینها بر تو حقی دارند که باید آن را ادا کنى. کسی که برای مشاوره نزد تو میآید، کسی که تو برای مشورت نزد او میروى، کسی که از تو رهنمود میخواهد، کسی که به تو رهنمود میدهد، کسی که در سن و سال از تو بزرگتر است و کسی که از تو کوچکتر است، کسی که از تو چیزی میخواهد و کسی که از او چیزی میخواهى، کسی که خواسته یا ناخواسته با دست، یا زبان، تو را آزرده است، کسی که با تو همکیش است، کسی که دین دیگری دارد، اما در کشور اسلامی تو زندگی میکند، همه اینها بر گردن تو حق و حقوقی دارند که باید آنها را ادا کنى.
حق یک شخص، در دگرگونی حالات وی و در دگرگونی اسباب و علل، دگرگون میشود که هر کس باید به این معنا نیز توجه داشته باشد.
چه فرخنده حال است کسی که ـ به توفیق پروردگار ـ بتواند حقوقی را که بر عهده دارد، ادا نماید.
امام(ع) پس از این مقدمه 50 حق و ذی حق را، و راه ادا کردن هر یک از آن حقوق را یادآور میشود و میفرماید:
1. حق پروردگار که از همه حقها بزرگتر است؛ این است که او را بپرستی و شریکی برای او مپنداری. تو چنانچه خالصانه چنین باشی خدا بر عهده گرفته است که تو را در دنیا و آخرت از دیگران بی نیاز کند.
2. حق خودت بر تو؛ این است که خود را مطیع خدای عزوجل سازی ]و نافرمانی او ننمایی [.
3. حقی که زبان بر تو دارد؛ این است که آن را به دشنام و ناسزا گفتن نیالایی و به سخن خوب عادت دهی و از بیهودهگویی بپرهیزی و آن را در راه نیکی به مردم به کاربندی و خوبی دیگران را بر زبان برانى.
4. حقی که گوش بر تو دارد؛ این است که آن را به شنیدن غیبت و دیگر چیزهایی که شنیدنش جایز نیست آلوده نسازى.
5. حقی که چشم بر تو دارد؛ این است که آن را از افتادن به آنچه نباید دید فروبندی و به هر چه مینگری از آن پند و عبرت بگیرى.
6. حق دستهایت؛ این است که آنها را به آنچه نباید به آن دست دراز نکنى.
7. حق پاهایت؛ این است که با آنها به سوی آنچه حلال نیست گام برندارى. با همین پاها بناست بر صراط بایستى، مراقب باش کاری نکنی که پاهایت بلغزد و تو در آتش فرو افتى.
8. حق شکمت بر تو؛ این است که غذای حرام به آن راه ندهی و در حالت سیری چیزی نخورى.
9. حق شرمگاه تو بر تو؛ این است که آن را از آنچه حلال نیست بازداری و نگذاری چشمی بر آن بیفتد.
10. حق نماز؛ این است که بدانی نماز ورود به پیشگاه خدای عزوجل است و تو در نماز در برابر خدا ایستادهاى. تو هرگاه اینگونه به نماز بنگرى، در نماز همانند بندهی خوارِ بیمقدارِ علاقهمندِ ترسانِ امیدوارِ نگرانِ خاضع، زاری کن که کسی را که در برابرش با آرامش و وقار ایستاده است بزرگ میشمارد. در برابر خدا خواهی ایستاد، و با تمام دل و جان به او روی خواهی آورد و نماز را آنچنان که باید و شاید به جا خواهی آورد.
11. حق حج؛ این است که بدانی حج میهمانی خداست، و حج گریز از گناهان و پناه آوردن به خدا و انجام دادن وظیفهای است که خدا آن را واجب کرده است.
12. حق روزه؛ این است که بدانی روزه پردهای است که خدا آن را بر زبان و گوش و چشم و شکم و شرمگاه تو کشیده است تا با آن، تو را از آتش حفظ کند. روزه را چنانچه ترک کنی این پرده خدایی را دریدهاى.
13. حق صدقه؛ این است که بدانی صدقه ذخیره توست نزد پروردگارت و ودیعهای است که آن را بی آنکه نیاز به شاهد گرفتن داشته باشی میسپاری و تازه هر چه پنهانیتر بسپارى، بیشتر از اینکه آشکارا بسپاری
میتوانی به آن مطمئن باشى. حق دیگر صدقه این است که بدانی صدقه بلاها و بیماریها را در دنیا از تو دور میکند همچنانکه آتش را در آخرت.
14. حق قربانى؛ این است که با آن خدا را در نظر بگیری و اخلاص بورزی و ماسوی الله را در قصد و نیت خود داخل نکنى.
15. حق حاکم؛ این است که بدانی تو مایه آزمایش او هستی و خدا او را با قدرتی که در اختیار وی قرار داده است به وسیله تو ]و امثال تو [میآزماید و تو نباید ]با انجام کار خلاف [ خود را در معرض برخورد او قرار دهی که در اینصورت خود را به دست خود در هلاکت افکندهای و با او در آزاری که به تو میرساند شریک شدهای.
16. حق معلم تو؛ این است که او را بزرگ بشمارى، احترام مجلسی که او در آن است را نگهدارى، خوب به سخنان و درس او گوش دهى، به او کاملاً توجه کنى، صدایت را در حضور او بلند نکنى، به کسی که از او چیزی میپرسد پاسخ ندهی تا او خود پاسخ پرسشگررا بدهد، در مجلس درس او با کسی سخن نگویى، هرگز نزد او از کسی غیبت نکنى، هرگاه کسی از او بدگویی کرد از وی دفاع کنى، عیبهایش را بپوشانی و کمالات و خوبیهایش را بازگو کنى، با دشمن و بدخواه او همنشینی نکنی و با دوستان وی دشمنی نکنی. تو هرگاه چنین کنی ملائکهها شهادت میدهند که تو به خاطر خدا نزد معلمت رفتهای و از دانش او بهرهبردهای .
17. حق مردمی که بر آنها حکومت میکنى؛ آن است که عدالت پیشه کنی و برای آنان همانند پدری مهربان باشى، از کارهای جاهلانهی آنان درگذری و کسی را زود مجازات نکنی و خدا را برای قدرتی که به تو داده است شکر کنى.
18. حق شاگردانی که نزد تو علم میآموزند؛ این است که بدانی خدای عزوجل به خاطر علمی که به تو داده است تو را بر آنان برتر ساخته است. حال، چنانچه تو علم خدا دادهات را خوب به مردم آموختی و آنها را نیازردی عنایت خدا به تو افزون خواهد شد، اما چنانچه در آموختن دانشی که داری به مردم بخل ورزیدى، یا آنان را هنگام آموختن آزردى، جا دارد که خداوند عزوجل علم و نورانیت آن را از تو برگیرد و تو را از دلها بیندازد.
19. حق همسر (زن)؛ این است که بدانی خدای عزوجل او را مایه آرامش و انس تو قرار داده است و بدانی که زن (همسر) نعمتی است که خدا بر تو ارزانی داشته است و باید او را گرامی بداری و با او مدارا کنى؛ هر چند رعایت حق تو ]به عنوان شوهر[ بر او هم بسیار لازم و واجب است. در هر صورت، تو وظیفه داری که با او دلرحم و مهربان باشی چه آنکه او گویا اسیر تو است. او واجب النفقه تو است، غذا و لباس او را باید تأمین کنى، و چنانچه نادانی کرد از او درگذرى.
20. حق مادرت؛ این است که بدانی او تو را به گونهای حمل کرده است که هیچکس دیگر به هیچکس چنین خدمتی نمیکند. او از جان خویش در پروراندن تو مایه گذاشته است، کاری که هیچکس دیگر برای هیچکس انجام نمیدهد. او با تمام وجود تو را پاییده و از تو مراقبت کرده است. او باک نداشته است از اینکه خود گرسنه باشد، اما تو سیر باشى، خود تشنه باشد، اما تو سیراب باشى، خود پوشاک کافی نداشته باشد، اما تو پوشیده باشى، خود زیر آفتاب باشد، اما تو در سایه باشی و از اینکه خواب را بر خود حرام کند ]تا تو در خواب باشی .[مادرت تو را از گرما و سرما حفظ کرد تا تو بمانی و فرزند او باشى. تو ]بی شک[ نمیتوانی از عهده شکر مادر برآیى؛ مگر به یاری خدا و توفیق حضرتش.
21. حق پدرت بر تو؛ این است که بدانی او اصل و ریشهی تو است و اگر او نبود تو هم نبودى. پس هرگاه برازندگیای در خود دیدی ] فوراً[ به یاد پدرت بیفت و توجه کن که منشأ این نعمت، اوست، پس خدا را ستایش کن و سپاسگزار او باش که هر چه هست از او است.
22. حق فرزندت؛ این است که بدانی او از تو است و خوب باشد یا بد، به تو وابسته است ] و خوبی و بدی او به حساب تو گذاشته میشود [و تو موظف به سرپرستی او و نیکو تربیت کردن او و با خدا بارآوردن و کمک کردن به او در پیمودن راه خدا میباشى. با آگاهی از اینکه چنانچه به فرزندت نیکی کنی پاداش نیک خواهی داشت و اگر به او بدی کنی عقوبت خواهی دید با وی رفتار نما.
23. حق برادرت؛ این است که بدانی او دست و بازوی تو، آبروی تو و نیروی تو است. مبادا او را دستمایه نافرمانی خداسازی و با کمک او به کسی ستم کنى. همچنین از خیرخواهی برای او فروگزار مباش و او را در برابر دشمنانش یاری کن مشروط به اینکه او مطیع خدا باشد؛ وگرنه خدا باید نزد تو گرامیتر از هر کس دیگر باشد و لا قوّة إلاّ بالله.
24. حق کسی که به تو نیکی کرده است؛ این است که سپاسگزار او باشی و همواره به یاد نیکی او باشی و برای او نام نیک فراهم سازی و بین خود و خدا خالصانه برای او دعا کنى. هرگاه چنین کنی سپاسگزاری او را در پنهان و آشکار به جا آوردهاى، در عین حال هرگاه توان جبران داشتى، احسان او را جبران کن.
25. حق مؤذن؛ این است که بدانی او تو را به یاد خدای عزوجل میاندازد و تو را به بهرهوری معنوی فرا میخواند و به انجام وظیفهای که داری کمک میکند. پس از او بسان کسی که به تو نیکی کرده است سپاسگزار باش.
26. حق پیشنماز؛ این است که بدانی او نمایندگی میان تو و خدای تو را بر عهده گرفته است، او از سوی تو سخن گفته است و تو از سوی او سخن نگفتهاى، او برای تو دعا کرده است و تو برای او دعا نکردهای و او هول و هراس ایستادن در برابر خدای متعال ] و سخن گفتن با خدا را [به جای تو به جان خریده است.
کمبودی ـ چنانچه ـ در نماز او باشد به حساب خود او نوشته میشود؛ در حالی که اگر نماز او بی عیب و نقص باشد تو در ] آثار [آن با او شریکی، بی آنکه بهره او بیش از تو باشد. پس با این حساب او با جان خودش جان تو را حفظ کرده و با نماز خودش نماز تو را حفظ کرده است؛ بنابراین باید سپاسگزار او باشى.
27. حق همنشین تو؛ این است که با او نرمی کنی و در گفتوگو با او انصاف را رعایت کنى، و در جلسهای که با او داری جز با موافقت او از جای برنخیزی ... لغزشهای او را فراموش کنی و خوبیهایش را به یاد بسپاری و سخنی جز سخن خوب با وی نگویى.
28. حق همسایهات؛ عبارت از این است که هرگاه در خانه نبود ] خانه [او را حفظ کنى، آنگاه که حاضر است او را احترام کنى، هرگاه به او ستم شد او را یاری کنى، عیبی را از او جستوجو نکنى، و چنانچه به چیزی که ناخوشایند است در مورد او پی بردی آن را بپوشانی و چنانچه دریافتی که اندرز تو را میپذیرد به او پند دهى، او را در سختی و گرفتاری تنها مگذارى، از لغزش او درگذرى، گناه او را ببخشی و بزرگوارانه با او رفت و آمد کنى؛ و لا قوة الاّ بالله.
29. حق دوست؛ عبارت است از اینکه با بخشندگی و انصاف با او رفاقت کنى، بزرگوارانه با هم رفتار کنید و نگذاری بزرگواری او نسبت به تو، بیش از بزرگواری تو نسبت به او باشد، و اگر چنین شد بکوشی که جبران کنى؛ همدیگر را دوست بدارید و چنانچه دیدی به سوی گناهی میرود او را از آن راه بازدارى، با او چنان باشی که تو را برای خود رحمت بداند و نه عذاب و ـ بی شک ـ همه امور به دست خداست.
30. حق شریک؛ این است که در غیاب او، کار او را بکنى، و آنگاه که حضور دارد او را مراعات کنی ] و کارهای سخت و سنگین را بر عهدهی او نگذاری [، دستوری مغایر دستور او ندهى، بدون گرفتن رأی و نظر او به نظر خودت عمل نکنى، از مال او حفاظت کنى، در ریز و درشت امور مربوط به او، به او خیانت نکنی که دست خدا بالای سر کسانی که با هم شریکند هست؛ مادام که پای خیانت به میان نیاید، و لا قوّة إلاّ بالله.
31. حق مال؛ این است که آن را جز از راه حلال به دست نیاورى، آن را جز در راه درست خرج نکنى، و کسی که ناسپاس است را بر خود ـ در بهرهمندی از مالی که در اختیار داری ـ مقدم ندارى، بخل نورزی و جایی که باید مال را خرج کرد خرج کنی که در غیر این صورت حسرت و پشیمانی همراه با پیآمدهای بد بخل دامنگیرت خواهد شد ولا قوّة إلاّ بالله.
32. حق بستانکار؛ این است که چنانچه دستت باز است و میتوانی طلب او را بدهی او را معطل نگذاری و چنانچه دستتنگ هستی و نمیتوانی بدهی خود را بپردازی با گفتار نیک رضایت او را به دست آوری و او را با ملاطفت برگردانى.
33. حق کسی که با او معاشرت دارى؛ این است که او را گول نزنی و نیرنگ به کار نبری و او را فریب ندهی و
در امور مربوط به او خداترس و پرهیزکار باشى.
34. حق کسی که علیه تو ادعایی دارد؛ این است که اگر ادعای او حق است، تو خود به نفع او و به ضرر
خویش شهادت دهی و به او ظلم نکنی و حق او را به طور کامل به او بپردازی و چنانچه ادعای او باطل
است با او مدارا کنی و رفتار تو با او به گونهای نباشد که ناخرسندی خدا را به بار آورد.
35. حق کسی که تو علیه او ادعایی دارى؛ این است که اگر به راستی در ادعایی که داری بر حق هستی با او
با زبان نرم سخن بگویی و آن مقدار حقی که او دارد را انکار نکنی و چنانچه ادعایی که میکنی باطل
است از خدا پروا کنی و توبه نمایی و از ادعای باطل خود دست بردارى.
36. حق کسی که با تو مشورت میکند؛ این است که چنانچه دربارهی موضوع مورد مشورت به نظر روشنی
رسیدی نظر خود را به او بگویی وگرنه او را نزد کسی که میتواند وی را راهنمایی کند، بفرستى.
37. حق کسی که برای مشورت نزد او میروى؛ این است که چنانچه بر خلاف میل تو نظر داد او را متهم به
بدخواهی نکنی و چنانچه به دلخواه تو نظر داد خدا را سپاس گویى.
38. حق کسی که از تو اندرز میطلبد؛ این است که آنچه به خیر و صلاح او به نظرت رسید به او بگویی و بنا
بر مهرورزی و مدارا کردن با او داشته باشى.
39. حق کسی که به تو اندرز میدهد؛ این است که نسبت به او فروتنی کنی و به سخن او خوب گوش دهى،
پس اگر پند خوبی به تو داد، خدا را سپاس گویی و اگر پند او دلچسب تو نبود او را متهم به بدخواهی
نکنی ـ که ممکن است اشتباه کرده باشد ـ و او را به خاطر رأیی که داده است مؤاخذه نکنى؛ مگر اینکه
متهم بودن او ثابت شود؛ که در اینصورت به رأی و نظر او ترتیب اثر نخواهی داد.
40. حق بزرگسال ـ بزرگتر از تو ـ این است که او را به خاطر بزرگسالیاش و سابقهی بیشتری که از تو در
مسلمانی دارد احترام و تجلیل کنی و در کشمکشها با او طرف نشوی و پیش از او به راهی وارد نشوی و در
راه رفتن بر او جلو نیفتی و او را نادان ندانی و اگر نادانی کرد او را به خاطر اسلام و به احترام دیانتش
تحمل کنی و اکرام نمایى.
41. حق صغیر و خردسال؛ این است که به او رحم کنى، او را آموزش دهى، خطاهای او را عفو کنى، زشتیهای
او را بپوشانى، با او مدارا کنی و به او کمک نمایى.
42. حق درخواست کنندهی چیزی از تو؛ این است که به اندازهی نیازی که دارد به او بخشش کنى.
43. حق کسی که از او چیزی میخواهى؛ این است که اگر خواسته تو را به تو داد آن را همراه با سپاسگزاری
و حق شناسی دریافت کنی و اگر نداد، عذر او را بپذیرى.
44. حقکسیکه تو را برای رضای خدا خشنود کرده است؛ این است که اولاً خدا را شکر کنی و ثانیاً از او
تشکرنمایى.
45. حق کسی که به تو بدی کرده است؛ این است که او را عفو کنی و چنانچه میدانی که مستحق عفو نیست
و گذشت از او زیانبخش است ]و موجب افزایش ظلم او میشود [ از او دادخواهی کنی که خداوند متعال
فرموده است: )وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ(.([3])
46. حق همکیشان تو؛ این است که در دل سلامتی آنان را بخواهی و دلسوز آنان باشى، با بدکاران آنها مدارا
کنی و در پی تألیف قلوب آنان باشی و در اصلاح آنان بکوشى، از نیکوکاران آنها سپاسگزاری کنی و بدی
را از آنان دور کنی و هرچه را برای خود میخواهی برای آنها نیز بخواهی و هر چه را برای خود
نمیپسندی برای آنها نیز نپسندی و پیران آنها را به منزله پدر، جوانان آنان را به منزلهی برادر، پیر زنان
آنان را به منزلهی مادر و بچههای آنها را به منزلهی فرزندان خود بدانى.
47. حق کسانی که دین دیگری دارند و در کشور اسلامی تو زندگی میکنند؛ این است که چیزی را که خدا
از آنان میپذیرد تو هم بپذیری و مادام که به عهد و پیمان خود با خدا وفا دارند به آنان ستم نکنى.
سه گروه دیگری که امام(ع) در این رساله همه سو نگر به حقوق آنان پرداخته است بردگان و برده دارانند که از پرداختن به آن در اینجا خودداری شد. ادامه دارد...
پینوشت:
[1]. وسایل الشیعه، ج 11، ص 131.
[2]. الخصال، ابواب الخمسین، ح 1.
[3]. الشوری (42) :41.