امام خمینی(ره) و احیای خاستگاه الهی دولت
آرشیو
چکیده
متن
در این عنوان، آن نیستیم تا ادعا کنیم که خاستگاه الهی دولت اندیشهای بیسابقه در تاریخ شیعه بوده و برای نخستین بار توسط امام خمینی(ره) مطرح شده است، بلکه بر عکس، درصدد تبیین این نکتهایم که حضرت امام(ره)، نه از جایگاه مبتکر و مؤسس، بلکه از موضع احیاگر، این اعتقاد راسخ و اصیل اسلامی را تجدید حیات بخشید و گرد و غبار فراموشی را از آن زدود.
اصول و مبانی فکری دیدگاه امام خمینی(ره)
پاسخ به این پرسش که حاکمیت الهی از دیدگاه حضرت امام خمینی(ره) بر چه پایه و اساسی مبتنی است و چنین اصلی را به کدام قاعدهی عقلی یا نص شرعی میتوان مستند دانست؟ آغاز سخن ما است.
حضرت امام(ره) در اینباره فصلی از کتاب کشف الأسرار را اختصاص میدهد؛ و برای اثبات کسی جز خدا حق حکومت بر کسی را ندارد، پس از اشاره به ضرورت عقلی قانون و حکومت برای بشر، میفرماید:
آنچه عقل خدادادی حکم میکند، آن است که: تأسیس حکومت به طوری که بر مردم به حکم خرد لازم باشد متابعت و پیروی از آن، از کسی روا و به جاست که مالک همه چیز مردم باشد و هر تصرفی در آنها بکند، تصرف در مال خود باشد و چنین شخصی که تصرف و ولایتش در تمام بشر به حکم خرد نافذ و درست است، خدای عالم است که مالک تمام موجودات و خالق ارض و سماوات است، پس هر حکمی که جاری کند در مملکت خود جاری کرده و هر تصرفی بکند در داده خود تصرف کرده است و اگر خدا به کسی حکومت داد و حکم او را توسط گفتهی پیغمبران لازم الإطاعة دانست، بر بشر نیز لازم است از آن اطاعت کند و غیر از حکم خدا و یا آنکه خدا تعیین کرده، هیچ حکمی را بشر نباید بپذیرد.([1])
در ادامه با اشاره به اینکه این مبنای عقلى، مورد قبول هر انسانی که در آن تأمل نماید، میباشد، آن را با ذکر برخی از آیات قرآن مورد تأیید قرار داده و به این نتیجه میرسد که:
کسی جز خدا حق حکومت بر کسی ندارد و حق قانونگذاری نیز ندارد و خدا به حکم عقل باید خود برای مردم حکومت تشکیل دهد و قانون وضع کند و نیز جز سلطنت خدایی همه سلطنتها برخلاف مصلحت مردم و جور است و جز قانون خدایی همهی قوانین باطل و بیهوده است.([2])
دیدگاه امام خمینی(ره) دربارهی منشأ حاکمیت که از فروع بینش توحیدی است،؛ همانگونه که به صراحت نشان میدهد، دو نتیجه را در بر دارد: یکی انحصار حق قانونگذاری به خداوند، و دیگری انحصار حق حاکمیت به او؛ زیرا با اعتقاد به مبدأ واجب هیچ یک از موجودات در هستی و کمالات خویش، صاحب اختیار و مالک نبوده و همه تحت حکم و فرمان حقتعالی قرار داشته و در تار و پود هستی و آثار وجودی خود قائم به اویند؛ از اینرو فرمانروایی و حکم کردن نیز منحصراً از آن اوست: )... کُلّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ...(([3])، پس احدی نمیتواند با استقلال و بدون استناد به اذن و فرمان رب مطلق و حاکم مطلق، فرمانروایی بر انسانها را به دست گیرد.
حضرت امام(ره) در آثار دیگر خود نیز به این مبنا ملتزم بوده و آن را طرح نموده است، مثلاً در رسالهی اجتهاد و تقلید آورده است:
تردیدی نیست که بر طبق اصل اولى، حکم احدی دربارهی دیگری نافذ نیست، چه آن حکم، "حکم قضایى" باشد و چه غیر آن، و چه "حاکم" آن پیامبر باشد، یا غیر او، و صرف نبوت، رسالت، وصایت و یا علم در هر درجهای و نیز دیگر فضایل، موجب نمیشود که حکم آن صاحب فضیلت نافذ بوده و گردن نهادن به آن لازم باشد. آنچه عقل بدان حکم میکند؛ این است که "حکم خداوند" در حق بندگانش نافذ است؛ چرا که او مالک و خالق آنها بوده و هرگونه تصرف و دخالتی در کار آنها، تصرف در ملک و سلطنت خود اوست؛ از اینرو تنها او استحقاق ذاتی فرمانروایی و سلطه بر همهی موجودات را دارد و سلطه و نفوذ فرمان و حکم دیگران، به جعل و تنفیذ او نیازمند است.([4])
و بر این اساس که هرگونه حکومتی بر انسانها، نیاز به "مشروعیت الهى" دارد، حضرت امام خمینی(ره)، نظامهای سیاسی فاقد این پشتوانه را "جابرانه و ظالمانه" میشناسد؛ از اینرو به صاحب جواهر که ولایت و دخالت حاکمان غیر الهی در محدودهی کارهای مشروع و حلال را "ذاتاً "حلال دانسته و با صرفنظر از روایات مانعه، حکومت هر کس را در صورتی که تنها به امور مباح بسنده نماید، ذاتاً، مشروع و حلال میداند،([5]) اشکال نموده و میفرماید:
حکومت به حکم عقل اختصاص به خدا دارد و اوست که بالذات اختیاردار آن میباشد، پس بهرهی هر کس از آن، به جعل و نصب الهی احتیاج دارد و هرکه بدون آن حکومت را در اختیار گیرد، دخالتش به عنوان "تصرف در سلطهی غیر" و غصب شناخته شده، و خود او "غاصب" و ظالم خواهد بود.([6])
این دیدگاه حاکمیت الهی را به حاکمیت جعل قانون از سوی خداوند منحصر نمیداند؛ زیرا همانگونه که در جعل قانون نمیتوان مستقل عمل کرد، در مرحلهی اعمال قانون و استقرار آن نیز باید شخص حاکم به مشروعیت الهى اعتماد نماید.
بررسی نصوص شرعى
بیشترین اعتماد امام خمینی(ره) در بررسی مسأله حاکمیت از نقطه نظر فقهى، بر نصوص شرعی است. بررسی اینگونه نصوص از آیات و روایات، در زمینهی حکومت در عصر غیبت، در کتاب ولایت فقیه مطرح شده است، که پس از ارائه این فتوا: لازم است که فقها به طور اجتماعاً یا انفراداً حکومت شرعی تشکیل دهند، این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است و اگرنه، واجب کفایی است، نیز میفرماید: در صورتی هم که ممکن نباشد، ولایت ساقط نمیشود؛ زیرا از جانب خدا منصوبند.([7]) نتیجهی این نصب در شرایطی که تشکیل حکومت برای فقیه امکانپذیر نباشد، این است که در حد توان باید وظایف حکومت را بر عهده گرفته، و تا آنجا که ممکن است برای عملی ساختن آنها، از قبیل گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمین اقدام نمایند.
امام خمینی(ره)، در رسالهی الإجتهاد والتقلید به مستندات شرعی حاکمیت الهی پیامبر خدا(ص) چنین اشاره فرمود:
خداوند، برای رهبری و حکومت، پیامبر(ص) را نصب نمود و آن حضرت، با "جعل الهى" و از طرف خداوند، بر مردم حکومت پیدا کرد؛ قال الله تعالى: )النَّبیُّ أولی بِالمُؤمِنینَ مِن أنفُسِهِم...( و قالَ الله تَعالیَ )یا أیها الذینَ امَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ أولیِالأمرِ مِنکم فإن تَنازَعتُم فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إلی اللهِ و الرَّسولِ...( و قال الله تعالى: )فَلا وَ ربِّکَ لایُؤمِنونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لیَجِدُوا فِی أنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَیتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسلیماً(،([8]) و پس از رسول خدا، ائمه:، هر یک پس از دیگرى، حاکم بر مردم بوده و در اثر نصب الهی و نصب پیامبر حکمشان نافذ بوده است.([9])
حضرت امام(ره) در رسالهی دیگری پیرامون قاعدهی لاضرر دلالت آیات فوق را مورد بررسی قرار داده و در پرتو آن به این نتیجه میرسند که:
پیامبر علاوه بر منصب نبوت و رسالت برای تبلیغ احکام الهى، دارای مقام حکومت، رهبری و ادارهی جامعه بوده؛ چرا که از طرف خدا، "حاکم" بوده است. او از جنبهی "رسالت" از "خود" امر و نهی ندارد و صرفاً "احکام الهى" را "ابلاغ" نموده و دستوراتش "ارشاد" بدانهاست، چه اینکه مخالفت با این دستورات، "مخالفت با فرمان الهى" است، ولی وقتی رسول خدا به عنوان "حاکم جامعه" و زمامدار امت، فرمانی صادر میکند، مانند اینکه سپاهی را به یک منطقه اعزام مینماید، اطاعت از دستوراتش به عنوان "رهبر"، لازم است و باید به مانند فرمان خداوند، بدان گردن نهاد. آیاتی که اطاعت از آن حضرت را مستقلاً لازم شمرده، مثل: )أطیعُوا الله و أطیعُوا الرَّسول(و نیز: )وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرًا أنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ...(([10])، ناظر به اوامر حکومتی حضرت است.([11])
و پس از رسول خدا(ص)، این منصب در اختیار پیشوایان معصوم: قرار میگیرد و سپس از سوی آنان، فقیهان شایسته، عهدهدار این مسؤولیتاند. امام خمینی(ره) با توجه به روایت معروف امام عصر که در حوادث واقعه، مردم را به راویان حدیث ارجاع میدهد و آنان را حجت خود بر مردم، و خود را حجت خدا معرفی میکند: "و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فإنّهم حجتی علیکم و أنا حُجَةالله علیهم"([12]) میفرماید:
امروز فقهای اسلام "حجت" بر مردم هستند، همانطور که حضرت رسول9 حجت خدا بود و همهی امور به او سپرده شده بود، فقها "از طرف امام(ع)"، حجت بر مردم هستند، همهی امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است.([13])
همچنین، این برداشت را از مقبولهی عمربن حنظله که امام صادق(ع) فرمود: فإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ علیکُم حاکم نموده است: از کلام امام(ع) که من او (فقیه) را حاکم قرار دادهام، استفاده میشود که "آن حضرت" فقیه را در کلیهی شؤون قضاوت و نیز در کلیهی امور مربوط به ولایت و حکومت، حاکم قرار داده است.([14])
معظمله پس از استقرار جمهوری اسلامی نیز در سخنان خود بارها این مبنا را مطرح فرمود. هنگام تدوین قانون اساسی که عدهای از ملیگرایان به مخالفت با اصل ولایت فقیه پرداختند، خطاب به خبرگان فرمود:
اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است. یا خدا، یا طاغوت. یا خداست، یا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رییس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتی غیر مشروع شد، طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است، وارد شدن در حوزهی او، وارد شدن در حوزهی طاغوت است. طاغوت وقتی از بین میرود که به "امر خد"ی تبارک و تعالی یک کسی "نصب" بشود.([15])
آنچه در این خطاب آمده است، دقیقاً همان مطلب دو دههی قبل از آن است، که حضرت امام(ره) تحت عنوان ولایت جائر در کتاب المکاسب المحرمه مطرح نمود؛([16]) و بر اساس آن، ملاک مشروعیت حکومتها را نه فقط در عملکرد آنها، بلکه قبل از آن در اذن الهی و حکومتِ مستند به آن دانست. چه اینکه خوش رفتاری و نیککرداری حکومت، تا وقتی با این اذن همراه نباشد، مهر طاغوتی بودن را از جبین آن پاک نمیکند؛ از اینرو حتی در مواردی که ایشان به رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم به خود استناد جستهاند، به حق شرعیِ خویش نیز تصریح کردهاند؛ و به همین جهت در فرمان تشکیل شورای انقلاب آمده است:
"به موجب حق شرعى"، و بر اساس "رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران"، که نسبت به اینجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامی ملت، شورایی به نام شورای انقلاب اسلامى... شروع به کار خواهند کرد.([17])
و نیز در حکم تنفیذ ریاست جمهوری با اشاره به رأی اکثریت قاطع ملت میفرماید: ... و چون مشروعیت آن باید به "نصب فقیه ولی امر" باشد، اینجانب رأی ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب نمودم و مادام که ایشان در خط اسلام عزیز و پیرو احکام مقدس آن میباشد و ...، این نصب و تنفیذ به قوت خود باقی است، و اگر خدای ناخواسته برخلاف آن عمل نماید، "مشروعیت" آن را خواهم گرفت....([18])
ویژگیهای تفسیر امام خمینی(ره) از حاکمیت الهى
از آنجا که اعتقاد به حاکمیت الهى، به عنوان اندیشهای کهن و پرسابقه در نظامهای حقوقی شناخته شده است، بررسی این نکته که حاکمیت الهى در منظومهی فکری امام خمینی(ره) دارای چه ویژگیهایی است؛ و به خصوص با برداشت رایج از این عنوان در فلسفه سیاسی غرب، چه تفاوتهایی دارد، از اهمیت خاصی برخوردار است. عوامل ذیل بیانگر این تفاوتها، و نشان دهندهی زوایای خاص نگرش حضرت امام(ره) است:
1. ارادهی تشریعى؛ امام خمینی(ره) و دیگر متفکران شیعی بر این عقیدهاند که حکومت باید مشروعیت الهى داشته باشد، نه آنکه حکومت مشروعیت الهى دارد. دیدگاه اول ارادهی تکوینی خداوند را که در به قدرت رسیدن همهی حاکمان دخالت دارد، منشأ مشروعیت نمیشمرد، بلکه مشروعیت را تابع ارادهی تشریعى خداوند میداند، ولی دیدگاه دوم چون همهی حکومتها را مستند به ارادهی خداوند میداند، و بین ارادهی تکوینی و تشریعى، تفاوتی قایل نیست؛ از اینرو بر هر قدرت و حکومت، جامهی مشروعیت میپوشاند به تلازم حکومت و مشروعیت اعتقاد دارد.
2. تبعیت از شریعت؛ از نگاه امام خمینی(ره)، حکومت مشروع باید از ارادهی تشریعى خداوند، مایهی حیات دریافت کند و بر آن منطبق باشد؛ از اینرو حکومت تابع شریعت و مقهور قانون الهی است. سلطه بر قانون الهی با اصل اعتقادی توحید ناسازگار بوده، و برای احدی حتی رسول خاتم9 وجود ندارد. روایات تفویض، تأکید میکند که احکام رسول خدا(ص)، با اذن قبلی خداوند و با تنفیذ بعدی آن، همراه است،([19]) و به قول علامه مجلسی1:
اینکه خداوند به پیامبر و ائمه، امر دین را تفویض کرده باشد؛ به گونهای که عموماً هر چه را بخواهند حلال نموده و هر چه را بخواهند حرام کنند، بدون آنکه کارشان به وحی و الهام استناد داشته باشد و یا بتوانند حکم نازل شده الهی را بر طبق نظر خود تغییر دهند، مورد قبول هیچ عاقلی نیست.([20])
از اینرو در حاکمیت الهى، قانون خدا حاکم بوده و احدی حق تخطی از آن را ندارد، حتی رسول خدا هم مأمور به اجرای حکم خداست: )وَ أنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أنْزَلَ اللّهُ...( و ) وَ اتّبِعْ ما یُوحَی إِلَیْکَ...(.([21])
اگر تصوّر دیگران از خاستگاه الهی دولت، حاکم را بر مسند استبداد مینشاند و به تلازم حکومت الهی و استبداد و جداییناپذیر بودن آنها، حکم میکند، در اندیشهی امام خمینی(ره) حکومت الهی و استبداد، ضد یکدیگر و جمع ناشدنی است.
3. دانش و اخلاق زمامدار؛ رسالت اصلی حکمران در دولت الهى، ادارهی جامعهی بشری براساس خواست خداوند است؛ از اینرو این وظیفه بر عهدهی کسی قرار میگیرد که از نظر درک قانون حق تعالی و نیز از نظر صلاحیتها و لیاقتهای نفسانی برای اجرای قانون مورد اطمینان باشد. رهبری در چنین حکومتی شایسته کسانی است که علاوه بر شرایط عمومی مدیریت و حسن تدبیر، از دو شرط اساسی علم به شریعت و تخلق به عدالت برخوردار باشند.
4. زوال مشروعیت؛ از آنجا که علم و تقوا به عنوان حیثیت تقییدیه در حاکم الهى، نقش دارد؛ اذن الهی در حدوث و بقا، منوط به آن است و با از دست دادن هر یک از این دو ویژگى، اذن الهی به عنوان پشتوانه مشروعیت زایل میگردد.
براین اساس، حاکمیت الهى، حقی تضمین شده و قدرتی پاینده در اختیار شخصی قرار نمیدهد، بلکه چون رفتار حاکم با معیارهای قانونی که در شرع آمده، قابل سنجش است؛ هرگونه کجروى، انحراف و سوء استفاده از قدرت، او را از منصب الهی خویش ساقط میکند:
اگر فقیهی برخلاف موازین اسلام، کاری انجام دهد، نعوذ بالله فسقی مرتکب شد، خود به خود از حکومت منعزل است؛ زیرا او از امانتداری ساقط شده است.([22])
و نیز: اگر یک فقیهی بخواهد زورگویی کند، این فقیه دیگر ولایت ندارد، در اسلام قانون حکومت میکند. پیغمبر اکرم9 هم تابع قانون بود، تابع قانون الهى. نمیتوانست تخلف بکند. خدای تبارک و تعالی به پیغمبر میفرماید: اگر چنانچه یک چیزی بر خلاف آن چیزی که من میگویم تو بگویى، من تو را اخذ میکنم و وتینت را قطع میکنم.([23])
5. قداست؛ در نگرش امام خمینی(ره): منصب رهبری و حکومتى، ماهیتی اعتباری دارد و حاکم با این سمت، هیچگونه رتبه و موقعیت ویژهای کسب نمیکند و بدین وسیله هیچ انسانی از جایگاه بشری خود فراتر نرفته و وضع غیر عادی پیدا نمیکند:
ولایت؛ یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس، یک وظیفهی سنگین و مهم است، نه اینکه برای کسی شأن و مقام غیر عادی به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. ولایت مورد بحث امتیاز نیست، بلکه وظیفهای خطیر است.([24])
6 . اطاعت؛ وقتی حکومت بر مبنای مشروعیت الهى شکل میگیرد، و حاکم خاستگاه الهی مییابد؛ اطاعت از وی نیز جنبهی شرعی پیدا میکند و هرگونه تخلف و جرم در آن نظام اجتماعى، نوعی گناه و معصیت به حساب میآید؛ زیرا حق مطاع بودن حاکم ناشی از اراده و جعل الهى بوده و هر کس این حق را نادیده گیرد، در برابر آن اراده، عصیان ورزیده است. امام خمینی(ره)، پس از تعیین نخست وزیر دولت موقت فرمود:
من که ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمی هستم که به واسطه ولایتی که از طرف شارع مقدس دارم، ایشان را قرار دادم، و ملت باید از او اتباع کند، یک حکومت عادی نیست، یک "حکومت شرعى" است، مخالفت با این حکومت، "مخالفت با شرع" است، قیام علیه شرع است... قیام بر ضد حکومت خدایى، قیام بر ضد خداست، قیام بر ضد خدا، کفر است.([25])
در عین حال این اطاعت به عنوان یک وظیفهی شرعی از دیدگاه امام، با دیدگاهی که فلسفهی سیاسی غرب از لزوم اطاعت در دولت الهی ارائه میدهد، به جهات ذیل تفاوت دارد:
الف. در دیدگاه حضرت امام، اطاعت از حاکم، "مشروط" به وجود خصلتهای اساسی رهبری در حاکم است و به محض آنکه وی از چارچوب مقررات و قوانین خارج شود، حق "مطاع بودن" از وی سلب میگردد.
ب. از منظر امام خمینی(ره) اطاعت از حاکم، "مشروط" به آن است که وی به معصیت خداوند فرمان ندهد؛ زیرا فرمان حاکم، در برابر فرمان الهى، اعتباری ندارد.
ج. حق مطاع بودن حاکم، حق سؤال، تحقیق و تفحص را از تابع سلب نمیکند و او را در مسیر اطاعت کورکورانه قرار نمیدهد و مانع از انتقاد و اعتراض نمیگردد.
در حکومت اسلامی هیچ کس از فرمانروایان مجال خودکامگی و خودرأیی ندارد، بلکه آنچه که در حوزهی حکومت رخ میدهد، باید منطبق بر قانون الهی باشد، حتی "اطاعت" از ولایت هم باید طبق "قانون الهى" باشد، البته، ولی در موضوعات، بر طبق صلاح مسلمین با مردم خویش عمل میکند و این استبداد به رأی و خودکامگی نیست، بلکه او "باید" در موضوعات، بر طبق صلاح عمل کند؛ یعنی رأی او به مانند عملش، "تابع مصلحت" است.([26])
7. مسؤولیت؛ حضرت امام خمینی(ره)، حاکمیت الهى را مستلزم "نفی مسؤولیت بشری" نمیداند و انتساب حکومت به خداوند را موجب زوال، "مسؤولیت حکمران"، در "قبال مردم" نمیشمرد. در این دیدگاه "مسؤولیت الهی حاکم"، با "مسؤولیت مردمى" وی جمع میشود، و "مؤاخذه اخروى"، جایگزین "مؤاخذه دنیوى" نمیگردد؛ زیرا همان مبدأ حکیم و قادری که حکومت را برای وی جعل نموده، "مسؤولیت عمومى" را نیز برای آحاد ملت قرار داده، و بدین وسیله حکومت را زیر چتر نظارتی عامه نهاده است:
همه ما مسؤولیم، نه مسؤول برای کار خودمان، مسؤول کارهای دیگران هم هستیم، "کُلُّکم راعٍ وکُلُّکُمْ مَسؤولٌ رَعِیَّتِه؛([27]) همه باید نسبت به هم رعایت بکنند. همه باید نسبت به دیگران." مسؤولیت من هم گردن شماست، مسؤولیت شما هم گردن من است. اگر من پایم را کج گذاشتم، شما مسؤولید، اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتى، باید هجوم کنید، نهی کنید که چرا؟.([28])
8 . مشارکت؛ امام خمینی(ره) در موارد فراوانی از بیانات خود بر مشارکت مردم و حقوق اجتماعی آنها تصریح نموده و هرگز حاکمیت الهى را در تضاد با حقوق مردم ندانستند. ایشان حکومت را به "خدمتگزاری به مردم" و نه سلطه و فرمانروایی بر آنان معرفی میفرماید:
اسلام حکومت به آن معنا ندارد، اسلام خدمتگزار دارد.([29])
و نیز از حاکمان به عنوان "عامل مردم" یاد مینمایند:
هر چه داریم از اینها [ملت] است، دولت عامل اینهاست، قوهی قضاییه عامل اینهاست، قوهی مقننه عامل اینهاست.([30])
پینوشت:
[1]. امام خمینی(ره)، کشف الأسرار، ص 181.
[2] . همان، ص 186 ـ 184.
[3]. القصص (28) : 88 .
[4]. امام خمینی(ره)، الرسائل، رسالهی اجتهاد و تقلید، ص 100.
[5]. محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج 22، ص 156.
[6]. امام خمینی(ره)، المکاسب المحرمه، ج 2، ص 160 (به اختصار).
[7]. امام خمینی(ره)، ولایت فقیه، ص 42 و کتاب البیع، ج 2، ص 466.
[8]. الأحزاب (33) : 6 و النّساء (4) : 59 و 65 .
[9]. الرسائل، رسالهی اجتهاد و تقلید، ص 100.
[10]. النّساء (4) : 62 و الأحزاب (33) : 36.
[11]. الرسائل، رسالهی لاضرر، ص 51 .
[12]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 484.
[13]. ولایت فقیه، ص 71.
[14]. کتاب البیع، ج 2، ص 479.
[15]. صحیفهی نور، ج 9، ص 253.
[16]. امام خمینی(ره)، المکاسب المحرمه، ج 2، ص 160.
[17]. صحیفه امام، ج 5، ص 426.
[18]. همان، ج 15، ص 67 .
[19]. ر.ک؛ اصول کافى، کتاب الحجة، باب التفویض، روایت چهارم.
[20]. محمدباقر مجلسی1، مرآة العقول، ج 3، ص 144.
[21]. المائده (5) : 49 و یونس (10) : 109.
[22]. ولایت فقیه، ص 61 .
[23]. صحیفه امام، ج 10، ص 353.
[24]. همان، ص 40.
[25]. همان، ج 6 ، ص 59 .
[26]. کتاب البیع، ج 2، ص 461.
[27]. میزان الحکمة، ج 5 ، ص 2310 و صحیح مسلم، ص 1829.
[28]. صحیفه نور، ج 8 ، ص 47.
[29]. راه امام از کلام امام، دفتر نهم، ص 297.
[30]. صحیفه امام، ج 20، ص 55 .
منبع: مجموعه مقالات، کنگره بینالمللی امام خمینی(ره) و احیای تفکر دینی، ج 4 و ج 2.