فکر سیاسى امام موسى صدر ( بخش سوم ) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اشاره:
در دو نوبت پیشین، بخشهایى از فکر سیاسى امام موسى صدر تقدیم شد. در نوشته حاضر بخش دیگرى از اندیشه ایشان آورده مىشود. در این مقاله نیز برخى عناصر اساسى فکر سیاسى امام موسى صدر نقل و برجسته مىشود. گفتنى است غالب عناوین و تیترهاى انتخابى از نگارنده است. در مباحث فراروى، همانند دو بخش پیشین، افزون بر حذف برخى مباحث و کوتاه کردن متنها و نیز ویرایش صورى هیچگونه دخل و تصرفى در گفتار و نوشتار امام صدر انجام نشده و مباحث ایشان به طور مستقیم آمده است.
انسان، خدا و مسئولیت2
خداى متعال آن ذات مقدس واحد و احدى است که همانند ندارد و فقط براى اوست اسماى حسنى و مثالهاى اعلى و همه صفات کمال او، بالاتر و برتر از هر نقصى و نیازى، غنى بالذات است. نه مىزاید و نه زاده شده است: لَم یلد و لَم یُولَد. از انتساب خاص به هر چیز و پدیده و یا به هر فردى مبرّاست...
او عالم به پنهان و آشکار جهان است و به اندازه ذرهاى از دید وى پنهان نمىماند. این کمال مطلق که در تفسیر کلمه اللَّه متجلّى است و جوانب گوناگون و زمینههاى عدیده تربیتى که در ذات مقدس آفریننده انعکاس دارد، پژوهشگر را از نگاه تجریدى و داشتن یک احساس درونى صرف و تشریفات مذهبى محض دور نگاه مىدارد.
تعمق در تجرد ذات حق و دورى گزیدن از تشبیه و همانندى براى حضرتش و برترى و تعالى آن ذات یگانه از هرگونه ارتباط ویژهاى به فرد، شىء یا پدیدهاى، خصیصه قداست ذاتى هر چیزى را نفى مىکند و انسان را از هرگونه قید و بند عقلى یا علمى و اجتماعى و یا عملى و عاطفى آزاد مىسازد و او را تنها بنده خدا و رها و آزاد در همه امور زندگى که هیچ گونه مانعى در راه تعالى و پیشرفتش نیست، قرار مىدهد.
همه زمین و آسمانها در قبضه قدرت اوست و نیز دیدگان او را نمىیابند، لکن او چشمها را مىبیند؛ خداوند از ادراک عقول بشرى برتر و بالاتر است و بر طبق بیان حدیث شریف «آن چه را شما با وهمهاى خود در دقیقترین معانى مىیابید، آفریده اوهام شماست که به خود شما بر مىگردد.»
در عین حال، هر جا که باشید او با شماست. از این حیث که او با همه اشیا است، نه به مقارنه، و غیر هر چیز است، نه به جدایى؛ چنین احاطهاى، به انسان اطمینان و قدرت مىبخشد و وحشت و نگرانى را از او زایل مىکند و او را موجودى مسئول و متعهد مىسازد. سپس تأثیر چنین اندیشه ژرفى را در حیات انسانى مشاهده مىکنیم، انسان خود را مجرد و جداى از خدا نمىداند: وَللَّهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛3 مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جا که رو کنید، همان جا رو به خداست.
انسان، شیطان و اختیار4
گفتوگو درباره شیطان، سلطان شرور، با بحث درباره ملائکه مرتبط است، زیرا بر حسب توصیف قرآن کریم، شیطان پیش از خلقت آدم با ملائکه آفریده شده است. وى قبل از آن که آدم قدم به عرصه وجود گذارد، مطیع فرمان خدا بود. پروردگار را سجده مىکرد و ذات مقدس الهى را تسبیح و تنزیه مىگفت، اما پس از آن که مأمور شد در برابر آدم، سجده کند، با بزرگبینى و فخر نسبت به خود، خداوند را نافرمانى کرد و تا روز قیامت به او مهلت داده شد. اغواگرى، گمراه نمودن و منحرف کردن بشر را، با همدستى لشگریان خود، قواى شر، رهبرى مىکند... پس انحراف و شقاوت و طرد، پىآمد عصیان فرمان خدا بود نه این که وى ذاتاً شقاوتمند بوده یا بدین سبب که طرد و دورى از مقام قرب الهى خود کیفر است و عقوبت... .
قرآن کریم، آزادى و اختیار انسان را به صورت داستانى در یک تابلوى زیبا ترسیم کرده و در آیات 30 تا 38 سوره بقره، چگونگى آفرینش را تشریح کرده است. به موجب این آیات شریفه، خداوند اراده کرده است که خلیفهاى روى زمین مستقر کند، نه موجودى چونان یک ابزار بىاراده یا شبیه به آن، بلکه مشیت خداوند بر آفرینش موجودى تعلق گرفته است که بتواند بر طبق اراده و اختیار خود عمل کند و در اعمال ارادى و اختیارى، آزادى خویش را به آزمایش گذارد. بدیهى است که آزادى و اختیار انسان، در عمل، آن گاه محقق خواهد گردید که گرایشهاى خیر و شر، هر دو، در نهاد وى وجود داشته باشد و با وجود راههاى خیر و شر در روى زمین بود که خداوند انسان را با این خصایص آفرید و سپس اسما را به وى آموخت و او را براى شناخت جهان آفرینش و نیروهاى خلقت و احاطه بر آنها آماده ساخت. در این هنگام بود که به ملائکه فرمان داد در برابر آدم سجده کنند. پس همه فرشتگان آدم را بر طبق امر آفریدگار سجده کردند. در حقیقت سجود و خضوع فرشتگان در برابر آدم مستلزم به اطاعت در آوردن قدرتها و نیروهاى هستى براى انسان است؛ قدرتها و نیروهایى که در دست ملائکة اللَّه است.
بدین ترتیب، آدم، جانشین و خلیفه خداوند در روى زمین شد و ابلیس از سجده بر آدم امتناع ورزید و از مقام مقربان درگاه الهى مطرود گردید و بر طبق درخواستش از بارى تعالى تا روز قیامت به وى مهلت داده شد و او نیز با لشگریانش به اغوا و انحراف بشر پرداخت و خصلت شر را در درون انسان تقویت کرد، آن طور که شیطان از دعوت کنندگان به راه شر به شمار آمد. از آن هنگام سراسر جهان میدان مبارزه پویندگان خط مستقیم و روندگان راه انحراف و گمراهى شد. در این صحنه دو فریاد طنین انداز است و سامعه انسان دو ندا مىشنود: نداى اللَّه، که بر زبان عقل و وجدان انسانى و لسان انبیا و سفیران الهى جارى مىشود و جامعه بشرى را به سوى هدایت و رستگارى فرا مىخواند و نداى شیطان، که بر زبان نفس اماره به سوء و تمامى عناصر شهوت و فساد جارى مىگردد و اجتماع انسانى را به انحراف و شقاوت و بدبختى فرو مىخواند. بنابراین، انسان دز زندگى خود همواره دو ندا مىشنود: نداى خیر، نداى شر؛ و مطابق اراده آزاد و اختیار خویش، یا به نداى خیر پاسخ مىگوید یا به نداى شر.
از آن چه بر شمردیم به این نتیجه رسیدیم که شیطان در عمق بخشیدن به اختیار و آزادى انسان، در مفهوم اسلامى خود، داراى نقش بسیار بارزى است: لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَىَّ عَنْ بَیِّنَةٍ5؛ تا هر که هلاک مىشود به دلیلى هلاک شود و هر که زنده مىماند به دلیلى زنده ماند.
اهتمام اسلام به امور اجتماعى6
آیین اسلام، در تعالیم خود، تنها به مسائل عقیدتى و اخلاقى بسنده ننموده، بلکه، علاوه بر عنایت به امور فردى، نظام فراگیرى ارائه داده است که ارتباط انسان را با دیگران و با دولت و با نظامات و مقررات ادارى و قوانین بینالمللى مشخص مىسازد. این چنین دخالتهاى تفصیلى و گسترده در همه امور زندگى مجالى براى پرسش از موجبات آن فراهم مىسازد و سپس این سؤال مطرح مىشود که آیا مىتوان یک نظام دینى با ویژگىهاى قداست و ثبات براى اداره یک جامعه متحول و امور در حال تغییر آن وضع کرد؟ براى روشن شدن این مسئله مهم از بحث، اولاً این پرسش را مطرح مىکنیم که آیا کسانى که از ادیان تنها به بعد عقیدتى و اخلاقى آن بسنده نمودهاند و یا از ادیان تنها چنین بعدى را متوقع هستند بر این باورند که صیانت از ایمان و محافظت از اخلاق نیکو براى کسى که در فضاى خارجى هیچگونه ارتباطى با چهارچوبهاى متناسب با ایمان و اخلاق مزبور ندارد، امکانپذیر است؟ آیا براى انسانى که یک موجود واحد به شمار مىآید نه موجود متعدد، ممکن است که روح خود را از تأثیر جسم خویش جدا و یا جسم خود را از فعل و انفعال روح خود جدا و بىتأثیر سازد و ایمان و اخلاقى را که از عناصر نفساند از تأثیر جسم به دور نگه دارد؟
به باور ما پاسخ کاملاً روشن است، زیرا تأثیر متقابل میان تمامى ابعاد وجود انسانى امرى است بدیهى و لذا براى صیانت ایمان و اخلاق به ناچار انسان باید به اعمال و رفتار ویژهاى مقید باشد و وجودش را با انسجامى متناسب با صیانت روحى مزبور به یکپارچگى برساند. قرآن کریم، مانند بقیه کتابهاى مقدس آسمانى، بر این تأثیر متقابل تأکید مىورزد و به طور صریح اعلام مىدارد که تکرار و تداوم برخى از اعمال زشت ایمان را از قلب انسان بیرون مىکند: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون7؛ سپس عاقبت آن کسانى که مرتکب کارهاى بد شدند ناگوارتر بود، زیرا اینان آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را به مسخره گرفتند.
به راستى آیا معقول است بپذیریم که انسان در اجتماعى که مسیر عملى آن با ایمان و اخلاق وى در تناقض و تنافى است زندگى کند، ولى تحت تأثیر چنین جامعهاى قرار نگیرد؟ انسان در آفرینش، در حیات، در نیازمندىها، در اندیشه و تفکر و در همه جنبههاى حیات خویش موجودى است اجتماعى و با جامعهاى که در آن زندگى مىکند تعامل و تأثیر متقابل دارد. در این صورت، آیا براى وى امکان دارد که ایمان و اخلاق و رفتار فردى خویش را از فعل و انفعالات جامعهاش جدا سازد؟ به باور من پاسخ این سؤال نیز روشن است. از همین روست که مشاهده مىکنیم اسلام بر لزوم ایجاد و تأسیس جامعه متناسب با ایمان و اخلاق و اعمال صالح تأکید مىورزد و صریحاً اعلام مىدارد: «ما آمَنَ بِاللَّه وَ الیَومِ الاخِر مَن باتَ شبعاناً و جاره جائعاً.»
در جمله فوق کلمه ما آمن آمده شده است تا نسبت به تناقض میان ایمان و وضع نامطلوب اجتماعى، که اسلام آن را مىبیند، آگاه شویم و بر چنین پایه و اساسى است که در مىیابیم که اسلامى که پیامبرش تأکید مىکند: «اِنِّما بُعِثتُ لاُ تَمِّمَ مَکارِمَ الاخلاق؛ همانا مبعوث شدم براى اتمام مکارم اخلاق» مىکوشد، به جهت نائل آمدن به چنین هدفى، در حیات عملى و سپس اجتماعى دخالت کند و براى چنین منظورى اصل حلال و حرام را پى مىریزد. لذا ما مىبینیم که نظام قانونى گسترده اسلامى قریب نصف تعالیم اسلامى را تشکیل مىدهد. اینک به طور صریح به بررسى پرسش مهمى که از دشوارى انسجام و همآهنگى قوانین ثابت با جامعه متحول نشأت گرفته مىپردازیم. پاسخ به این پرسش نیازمند توجه به امور سه گانه زیر است:
1. تحول و پیشرفت در حیات انسانى و در تاریخ بشرى به مفهوم تعامل انسان با هستى است. انسان هر روز بر تجربههاى خود مىافزاید و علمش افزون مىگردد... او به کمک آگاهى تازه خود از نیروهاى کشف شده هستى بهرهمند مىگردد و بدین ترتیب زندگى شخصى و اجتماعى خویش را در معرض تغییر و تحول قرار مىدهد. پس تحول عبارت است از مطالعه سطر جدیدى از کتاب هستى و قرار گرفتن انسان در صفحه جدیدى از این کتاب، تأثیر این مطالعه به کارگیرى شناخت جدید و سپس دگرگونى نشأت گرفته از آن است.
... موجبات تطور و تحول انسان از عالم دیگرى به حیات او و جهانى که در آن زندگى مىکند وارد نمىشود. عملى از خارج حیات انسان را دگرگون نمىکند. بلکه تحول؛ یعنى کنش و واکنش میان انسان و هستى. معروف است که اوّل آفرینش، انسان و جهان دو عنصر بودند که در صحنه حیات وجود داشتند؛ بر این دو عنصر چیزى افزوده نگردیده و چیزى هم از آنها کم نشده؛ بلکه با هر کشفى از جهان صفحه جدیدى از حیات انسان پدیدار گشته است.
2. براساس نظر اسلام، دین عبارت است از شریعتى که آفریننده جهان و انسان، یعنى خداى سبحان آن را وضع کرده است. پس او، خداى تعالى، از این رو که آفریننده جهان است، تمامى ابعاد وجود عالم، ظواهر و بواطن آن، را مىداند. نیز از این حیث که خالق انسان است، جمیع ابعاد وجود انسان، نیازمندىها و تمایلات او در علم خداوند هست، پروردگار، براساس این علم، قوانینى را در مسیر بهرهورى از جهان و احیاى حیاتى طیب و پاکیزه و کامل وضع کرده است. درست مثل این که کارخانههاى ماشینسازى براى حفظ خودروها و استفاده کامل از آنها قوانین و مقررات و ضوابطى وضع نمودهاند؛ زیرا سازنده ماشینها به چگونگى ساختمان آنها، مشخصات و ویژگىهاى آنها و بالاخره راههاى استفاده کامل از آنها آگاه است.
3. گفتیم که خداوند آفریننده هستى است و آن را مىشناسد و براى انسان بر این اساس قوانین و رهنمودهایى وضع کرده است تا انسان بتواند در این جهان به یک زندگى پاکیزه و کامل دست یازد. بنا بر نظر اسلام، نظام و مقررات مزبور به وسیله کلماتى که از ذات مقدس احدیت صادر گشته، یعنى همان آیات قرآنى، بیان شده است، زیرا ایمان اسلامى چنین است که قرآن کریم با عین همین الفاظ نازل گردیده است.
فهم کلام بشر محدود به حدود معرفت و کمالات گوینده است و تجاوز از این حد امکان ندارد. به هر اندازه که سطح معرفت و آگاهى گوینده بالا رود به همان نسبت امکان تفسیر و توجیه کلام وى و تعمق در آن بیشتر مىشود و بالا مىرود و به همین دلیل است که قضات و وکلا در تفسیر قوانین به درجاتى برتر و بالاتر از فهم تودههاى مردم تعمق و ژرف نگرى دارند. بنابراین، چون معرفت خداوند لایتناهى است و هیچگونه حدى براى آن متصوّر نیست، مىتوان بر جمیع ابعاد و مراحل مدلولات و مفاهیم کلام الهى اعتماد کرد و هر اندازه که تحقیق و تعمق در کلام خداوند زیادتر و گستردهتر شود، ابعاد جدیدتر و مفاهیم تازهترى از آن فراچنگ مىآید... .
اکنون به پرسش فوق باز مىگردیم و مىگوییم که انسان در تعامل با جهان هستى از کنشها و واکنشهایى بهرهمند است که شالوده پدیده تحول و تکامل را تشکیل مىدهد. روند و جهت این تعامل و به تعبیر دیگر این فعل و انفعالات را نظام و شریعت الهى تنظیم و همآهنگ مىکند و این شریعت، براى هر مرحلهاى از مراحل تکامل، تعالیم و آموزههاى تطور یافتهترى عرضه مىکند که با آن مرحلهاى که انسان در آن به سر مىبرد متناسب و همآهنگ است. بر این اساس، یک سلسله ارتباطات و فعل و انفعالات ثابت و استوار میان انسان و جهان تنظیم مىشود و برقرار مىگردد.
خلاصه پاسخ به پرسش این است که موارد سه گانهاى که یادآور شدیم، هر یک پشتوانهاى است براى این که ما را در صحنه حیات براى کشف مراحل و حقایق جدیدتر یارى رسانند و از همین طریق است که ما مىتوانیم در عین تحولى علمى و عالمانه ویژگى قداست را براى نظامهاى دینى محفوظ نگاه داریم. بدین معنا که تعالیم، آموزشها و مقررات تحول یافته خصلتهاى الهى خود را حفظ کردهاند و قداست، قوت و قیادت آنها از اصول و پایگاههاى مستحکم و ثابت دینى نشأت گرفتهاند.
[در جایى دیگر نیز در این باره مىگوید:8] مطلب آخر پاسخ این سؤال است: «تو مىگویى اسلام مىخواهد از فرد صیانت کند، لذا به جامعه اهتمام مىورزد و راههاى گستردهاى براى تشکیل جوامع ترسیم مىکند. چگونه مىتوان مشکل تحول و پیشرفت را حل نمود؟» یا «همان طور که مىدانیم، جامعه به میزان پیشرفت بشریت و اعتلاى سطح فرهنگ آن توسعه مىیابد. از آن جا که تعالیم دینى ثابت است، چگونه دین مىتواند با تحول و توسعه جوامع همآهنگ باشد؟»
براى پاسخگویى به این سؤال لازم است قبلاً سؤال دیگرى مطرح کنیم: پیشرفت چیست؟ آیا پیشرفت از آفریدن چیزى جدید در دنیا به وجود مىآید؟ یا با نابود شدن چیزى که وجود دارد ایجاد مىشود؟ چنین نیست. نه چیزى پدید مىآید و نه چیزى ناپدید مىگردد. تحول عبارت است از کنش و واکنش بین انسان و جهان. بشر همواره در حال تجربه است. او مطالعه و تفکر مىکند و چیز جدیدى کشف مىکند. وقتى چیزى کشف کرد آن را به کار مىگیرد، در نتیجه زندگى و جامعه خویش را متحول مىکند... پس تحول و توسعه عبارت است از کنش و واکنش نو به نو یا تفاعل مستمر بین انسان و جهان. چیز جدیدى پدید نمىآید. آن چه پدید مىآید فقط کنش و واکنش جدید و قرائت و برداشت جدید از هستى و تعمق نو در کتاب آفرینش است. این است معناى پیشرفت و توسعه.
از دیدگاه اسلام قرآن کلام خداوند است و کلامى است که دانش گوینده آن حدى ندارد، زیرا گوینده آن خود خداست، که علم او بىنهایت است. علم الهى محدود به عصر خاص یا قرن و دوره خاص نیست، بلکه او همه چیز را مىداند. ظاهر و باطن همه را مىداند... پس وقتى مىدانیم که دانش گوینده حد و مرزى ندارد، مىتوانیم در هر زمانى از کلام خدا چیز جدیدى کشف و درک کنیم، همانگونه که شما مىتوانید از هستى مفهوم جدیدى درک کنید.
آیا هستى امروز نسبت به جهانى که در هزار سال یا پنج هزار سال پیش بوده تغییر کرده است. هستى همان هستى است، ولى شما چیز جدیدى دریافتهاى و آن را به شکل جدیدى بررسى کردهاى. همچنین قرآن کلام خدا است و شما حق دارید به قدر توان خویش در این کتاب تفکر و تعمق کنید. دیروز از قرآن چیزى مىفهمیدید و امروز چیز دیگرى در مىیابید. مىتوانید در کتاب خدا تفکر و تعمق کنید، همانگونه که در هستى تفکر و تعمق مىکنید. در این مسیر، هوشیار باشیم و بدانیم که در مقابل ما سه عامل وجود دارد: «انسان» و «هستى»، که پیشرفت جوامع حاصل کنش و واکنش آنها است و عنصر سومى که در مقابل ماست «کلام اللَّه» است. شما مىتوانید، همانگونه که با هستى (جهان یا کون) کنش و واکنش دارید، با قرآن هم تفاعل و تعامل داشته باشید. بدین ترتیب میان شما و جهان و پیشرفت جوامع شما و «کلام خدا» نوعى همآهنگى منسجم و منظم وجود دارد.
بنابراین، اسلام قادر است تعلیمات وسیع و راههاى گستردهاى براى تشکیل شایسته جوامع ارائه کند، که شما، در چهارچوب آن، پیش خواهید رفت و چیزهاى جدیدى در سایه علم و فرهنگ و افزایش تجربیات خود درک خواهید کرد تا این که پدیدههاى جزئى یا کلّى تازهاى براى ساختن جامعهاى که درصدد ساختن آن هستید کشف خواهید کرد... .
ابعاد اجتماعى اسلام9
فرد و جامعه. چرا اسلام به مسائل اجتماعى اهتمام ویژه دارد و خود را درگیر امور اجتماعى مىکند؟ آیا ممکن نیست اسلام تمام همّ خود را با همه توان متوجه تعالیمى کند که در حوزه خاص ایمان و اخلاق و مسائل فردى است؟ آیا بهتر نیست دین اسلام فقط به تربیت فرد بسنده کند بى آن که در حوزه اجتماع دخالتى داشته باشد؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت که اگر ما جویاى حقیقت باشیم، در مىیابیم که فرد جزء حقیقى جامعه است. او به روشنى از جامعه تأثیر مىپذیرد و بر جامعه نیز اثر مىگذارد. آدمى، در تکوین خود، در زندگى، در فرهنگ خود، در برآوردن نیازهایش، و در همه امور، جزئى از جامعه خویش است و از جامعه اثر مىپذیرد. نمىتوان فرد را در کانون همه توجهات قرار داد، اما نسبت به اوضاع اجتماع بىتوجه بود و از آن غفلت ورزید. نمىتوان براى فرد و تربیت او برنامهریزى کرد و در عین حال او را در جامعهاى رها نمود که با تعالیم و برنامههاى مذکور سنخیت و تناسبى ندارد. پس اگر بخواهیم فرد، صالح، مؤمن و شایسته باشد، غفلت از جامعه فرد به هیچ وجه مجاز نیست.
بدون شک اجتماع از افراد تشکیل مىشود. اما آیا فقط وجود افراد براى تشکیل جامعه کافى است؟ هرگز؛ اگر هزار نفر انسان بدون کنش و واکنش و داد و ستد یا خرید و فروش در کنار هم قرار گیرند، در این صورت جامعهاى تشکیل نشده است. پس تشکیل جامعه به وجود افرادى وابسته است که با تبادل توانایىهاى خود در کارها تعامل داشته باشند... لذا بنیان جامعه بر مبادله و تعامل است. اما، تعادل و مبادله میان افراد جامعه چگونه پدید مىآید؟ پیدایش چنین ارتباطى سه علت دارد:
علّت اوّل، تفاوت در شایستگىها. همانگونه که شکل بدنى افراد مختلف انسان متفاوت است، انسانها از لحاظ روحیات و استعدادها و توانایىهاى انسانى [هم] با هم متفاوتاند. این تفاوتها موجب پیدایش تبادل و تعامل میان افراد مىشود... بنابراین، تبادل داد و ستدى است که اساس تشکیل جوامع است و به واسطه تفاوت توانایىها و استعدادها حاصل مىشود.
علّت دوم، بشر اهداف و منافع و غایاتى پیش روى خود دارد که عظیمتر و گستردهتر از توانایىهاى یک فرد است و فرد به تنهایى نمىتواند به آنها دست یابد. بنابراین، آدمى براى رسیدن به این اهداف و دست یافتن به آن غایات به همکارى دیگران نیازمند است.
علّت سوم، انسان، در مسیر زندگى، با خطرات، دشمنان و تنگناهایى روبهرو است که غلبه بر آنها از توانایىهاى فردى او فراتر است و یک فرد تنها، بدون مساعدت دیگران، امکان پیروزى بر این مشکلات و مبارزه با دشمنان و دفاع از خویش را ندارد.
این سه علّت، یعنى تفاوت در استعدادها، وجود اهداف و مصالحى که نیل به آنها فراتر از ظرفیت خود است و نیز آسیبها و تنگناهاى قوىتر از توان فرد، بشر را به سوى تشکیل جوامع سوق مىدهد. این علتهاى سهگانه از ابتداى خلقت با انسان بوده است، لذا مدنیّت یا گرایش انسان به تشکیل جوامع امرى طبیعى و بنیادى است، چرا که علت آن در نهاد آدمى نهفته است.
تمایل و احساس انسان براى تشکیل جامعه به معناى گرایش نسبت به تعامل و داد و ستد است؛ به معناى میل و رغبت به انجام وظیفه (حقى که دیگران بر تو دارند) و گرفتن حقوق (وظایف دیگران در قبال تو) همان حسى است که آن را شعور مدنى یا حس تعامل یا میل به اخذ و عطا مىنامیم. این حس، در بشر، اصیل و ذاتى و طبیعى است و اسلام، در برخورد با این احساس طبیعى انسان، تلاش مىکند ریشههاى آن را بشناسد و آن را ژرفا بخشد.
اصالت جامعه. اولاً، احساس یا گرایش به زندگى اجتماعى در انسان وجود دارد. اما اسلام فلسفهاى براى آن مطرح مىکند تا در جان انسان عمق یابد. ثانیاً، اسلام این گرایش را مقدّس مىشمارد و به آن زیبایى مىبخشد. ثالثاً، اسلام با تعالیم خود این گرایش را استحکام مىبخشد و براى آن چهارچوبها و موازین و معیارهایى تعیین مىکند و براى جوامع دینى ساختار و شاکله گستردهاى ترسیم مىنماید.
نکته اول. اسلام چگونه این گرایش را عمق مىبخشد؟ مثال مىزنیم. براى تربیت فرزند خود، گاه به او مىگوییم «دروغ نگو». کودک را مخاطب قرار مىدهیم و او را از انجام کارى باز مىداریم. این نوع تربیت سطحى است. ولى اگر کودک را از زشتى دروغ بیاگاهانیم، یعنى خواسته خود را با دلیل همراه کنیم و بگوییم «دروغ نگو، زیرا دروغگویى عملى ناپسند و نامطلوب است»، تأثیرش عمیقتر است. اما ممکن است فضاى سالمى فراهم آوریم که در آن اصولا نیازى به دروغگویى نباشد و کودک اگر دروغ گوید احساس از خودبیگانگى کند این نوع تربیت عمیقتر و قوىتر از انواع پیش گفته است.
این گونه نیست که اسلام فقط به انسان توصیه کند که به تعهدات خود عمل کند یا با دیگران داد و ستد داشته باشد یا امانتدار باشد، بلکه، علاوه بر آن، کوشش مىکند تا از جهانى که انسان در آن زندگى مىکند تصویر روشنى ارائه نماید... در قرآن کریم چنین آمده است: وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ10؛ آسمان را برپا کرد و میزان را قرار داد. این کدام میزان است؟ میزان حقیقى؛ یعنى «عدالت در آفرینش و دقت در عمل».
پس همه چیز دقیق، درست و منظم است. و آسمان را برافراشت و میزان را وضع کرد. چرا؟ براى این که شما از میزان عدالت خارج نشوید... بنابراین، راهى که اسلام براى تعمیق این احساس در پیش مىگیرد این است که هستى منظم است، عطا مىکند و نیز دقیق است.
... لذا دین براى آدمى شرایطى فراهم مىآورد که احساس او، نسبت به ضرورت وفادارى و اداى امانت، از ریشههایى سرچشمه مىگیرد که از آسمان تا زمین امتداد دارد. و این خواستهاى سطحى و رفتارى صورى نیست، بلکه عملى است که بر این ریشههاى عمیق استوار است. دین این گونه احساس آدمى را نسبت به ضرورت انجام وظایف و درخواست حقوقش، یعنى تشکیل اجتماعات، عمق مىبخشد.
نکته دوم. اسلام مىکوشد تا احساس بشر را نسبت به مدنیّت (حقوق و وظایف یا اخذ و عطا) تقدّس بخشد. چگونه اسلام به این احساس رنگ تقدّس مىزند؟ از چند طریق:
طریق اوّل این است که عطا و دهش از نظر اسلام از وظایف دینى است. متقّین چه کسانى هستند؟ قرآن، در نخستین آیات سوره بقره، آنها را چنین وصف مىکند که به پنج اصل پاىبندند: به غیب ایمان دارند (اصل اول) و نماز به پا مىدارند (اصل دوم) و از رزق و روزى خود انفاق مىکنند (اصل سوم) و به آن چه بر تو و بر پیامبران پیشین نازل شده ایمان دارند (اصل چهارم) و به آخرت یقین دارند (اصل پنجم11). اصل سوم این است که از هر چه روزى آنها شده است انفاق مىکنند. (کلمه انفاق فقط به پرداخت مال اطلاق نمىشود، بلکه بخشش از همه روزىها است و معناى آن عطا و بخشیدن است. یعنى مؤمن باتقوا کسى است که از علم و آبرو و مهارت و توانایىها و از همه چیز خود عطا مىکند.) آن که مىبخشد باتقواست، پس عطا، که یکى از عوامل تشکیل دهنده جامعه است، جزئى از تقواست. بنابراین، انجام وظیفه اجتماعى و فعالیت اجتماعى یک وظیفه دینى اصیل به شمار مىرود. باید دانست که تعبیر به انفاق با تعبیر به صدقه متفاوت است. آن چه مرد به همسرش مىدهد، انفاق به حساب مىآید و این حق است نه سخاوت و کرم، انجام وظیفه است.
بنابراین، اسلام به عطا رنگ وظیفه و وجوب مىدهد و به آن قداست مىبخشد... بنابراین، مىتوان هر انجام وظیفهاى را اداى امانت شمرد. کسى که اداى امانت مىکند، حقوق مردم را به طور کامل و بدون کم و کاست مىپردازد. هر چه بر او واجب است ادا مىکند، یعنى امانتدارى مىکند. لذا مىتوان عطا را، که رکن اساسى تشکیل جوامع است، اداى امانت دانست. اینک به قداستى که در این کلمه نهفته است بر مىگردیم. اداى امانت زیبایى و برجستگى انسان است. اینجاست که معناى آیه کریمه زیر براى ما روشن مىشود: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ 12؛ ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسان آن امانت را بر دوش گرفت). انسان تنها موجودى است که مىتواند اداى امانت کند و بار امانت را بر دوش کشد و در این جا به طریق دوم مىرسیم:
طریق دوم. چرا در قرآن کریم از نقش طبیعى خورشید و ماه و سایر اجزاء هستى به سجود و تسبیح و صلاة تعبیر مىشود، ولى از نقش آنها تعبیر به امانت نمىشود؟ زیرا امانت امرى است اختیارى و این انسان است که وظایف خویش را با اختیار کامل انجام مىدهد. در حالى که خورشید و ماه و بقیه اجزاء هستى وظایف خود را نه به حکم اراده بلکه بدون اختیار انجام مىدهند. آنها به سوى انجام وظیفه رانده مىشوند و به کار گرفته مىشوند. آدمى تنها موجود مختار است و بدین سبب از عمل او به اداى امانت تعبیر مىشود. بنابراین، دهش و عطاى انسان انفاق است و انفاق یکى از صفات پنجگانه متقیان است. امانتدارى و اداى امانت واجب است و بدین سان در این اصطلاح و تعبیراتى نظیر آن و در عطا رنگ قداست را مشاهده مىکنیم.
هم چنین در تفسیرهاى دینى، این سخن را مىبینیم که: «مردم همه عیال اللَّه اند و محبوبترین مردم نزد خدا کسى است که براى عیال خدا (مردم) نافعتر باشد13» پس عطا کردن به جامعه، سود رساندن به عیال اللَّه است و در نتیجه موجب قرب پروردگار. به این مطلب مىرسیم که، به طور خلاصه، اسلام پیوندهاى اجتماعى را مقدّس و اخذ و عطا را عبادت مىداند.
طریق سوم. اسلام این پیوندها را تثبیت مىکند و براى آنها خطوط و موازینى قرار مىدهد. این موضوع را در مجموعه تعالیم اسلام صریح و واضح مىبینیم.
... دین داراى عرصههاى گوناگونى است، از جمله: 1. عرصه فرهنگى، یعنى مفاهیم و تفاسیرى که اسلام از پدیدهها و اشیا به دست مىدهد؛ 2. عرصه ایمان، یعنى اعتقاد به خدا، روز آخرت و نبوّت؛ 3. عرصه احکام، یعنى واجبات و محرمّات، صحیح و غلط، جایز و غیر جایز؛ 4. عرصه اخلاق، صفات و فضایل. این چهار عرصه وجود دارد و ما مشاهده مىکنیم که در همه این چهار عرصه، به وضوح، به روابط اجتماعى اهمیت داده مىشود.
در حوزه مفاهیم (حوزه فرهنگى) به تفسیر اسلام از جامعه مىنگریم و مىبینیم که مىفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ14؛ و افراد جامعه را برادر مىداند و با این روش مىخواهد میان افراد جامعه خویشاوندى و پیوندهاى عاطفى و منطقى ایجاد کند. سپس در این معنا مبالغه مىکند و از حد برادرى فراتر مىرود و مىفرماید: «مؤمنان هم چون یک تن واحدند که هرگاه عضوى دردمند شود دیگر اعضا با او همدردى مىکنند». اعضاى جامعه را به اجزاى یک بدن15 تشبیه مىکند.
پس تفسیر اسلام از جامعه و مفهومى که از جامعه ارائه مىدهد دلالت بر پدیدهاى یگانه دارد: برادرى و خویشاوندى اعضاى جامعه و یکپارچگى آن، مانند بدن واحد. اما در عرصه ایمان و عقیده مىبینید که اسلام در اصول دین امر به اجتهاد مىکند. یعنى مىفرماید مسلمان کسى است که یگانگى خدا را با دلیل و منطق مىپذیرد و ایمان تقلیدى کفایت نمىکند. چرا اسلام بر این نکته اصرار دارد و از ما مىخواهد که اصول دین را عمیقاً درک کنیم؟
اسلام از ما این را مىخواهد تا با ایمان خود زندگى کنیم. این چه فایدهاى دارد؟ ایمان به خداى یکتا معنایش این است که چون خدا یکتا است و از داشتن فرزند، والدین، همتا، نزدیکان و خویشاوند مبراست، بنابراین، همه افراد بشر نزد او برابرند، هم چون دندانههاى شانه. وقتى که انسانها مساوى باشند، همکارى میان آنها آسان مىشود. چه، در آن صورت، کسى بر دیگران برترى ندارد یا بىنیاز از دیگران نیست تا تعاون صورت نگیرد، بلکه هر فرد نیازمند به دیگران است. پس قبول این مسئله که افراد بشر با یکدیگر مساوى هستند. تعاون و داد و ستد را تسهیل مىکند. در این صورت در میان انسانها بىنیاز کامل یا نیازمند کامل پیدا نمىشود، بلکه هر شخصى از بعضى جهات غنى و از دیگر جهات نیازمند است.
بنابراین، هم عطا مىکند هم مىگیرد. در حالى که اگر گمان کنیم که بعضى از انسانها از دیگران بىنیازند، تعاون و همکارى مشکل مىشود. از طرف دیگر، وقتى بپذیریم که انسانها قدیس و مصون از خطا نیستند، پذیرفتهایم که هر فردى در معرض اشتباه است و نیاز به مشورت دارد. و این امر تعاون فکرى میان انسانها را پى مىریزد. پس انسان به همفکرى و همکارى اجتماعى نیازمند است و این نتیجه ایمان به تساوى افراد بشر است. به همین ترتیب، وقتى بگوییم که همه حرکات و فعالیتهاى ما منبعث از خداى یکتاست، از وحدت مبدأ و همآهنگى حرکتها چیزى حاصل مىشود که تعاون میان انسانها را تسهیل مىکند.
کما این که این مفهوم با چند تعبیر تصریح مىگردد.
... میان افراد انسان امتیاز و تفاوتى وجود ندارد؛ تفاوت در استعدادها و قابلیتهاست نه برترى بعضى بر دیگران.
مىگویند اسلام به برترى بعضى از انسانها بر دیگران اذعان دارد و این مطلب با سخنان شما که مىگویید: «مردم مانند دندانههاى شانه مساوىاند» سازگار نیست. ولى وقتى معناى آیه16 و قرائن آن را ملاحظه مىکنیم مىبینیم که آیه در صدد آن نیست که رجحان و تقدم و برترى بعضى از انسانها را بر دیگران ثابت کند، بلکه آن چه را ما در مورد تفاوت در قابلیتها گفتیم در نظر دارد. هر انسانى در تخصص خود از دیگران برتر است. پزشک در علم پزشکى از مریض برتر است. عالم دینى در تخصص خویش از پرسشگران بالاتر است... بنابراین، «بعضى از شما را در حوزه تخصصى بر دیگران برترى دادیم.» لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً17؛ تا برخىشان برخى دیگر را به کار گیرند. این، معناى تفاوت در تخصص است. لذا بشر مساوى است هم چون دندانههاى شانه. تفاوت، در لیاقتها است و این، همکارى میان افراد جامعه را تسهیل و تثبیت مىکند.
ایمان به عدالت خداوند، به کمال خداوند، و به بخشندگى و مهربانى او است. خداوند است که جامع صفات کمالیّه است. خدا رحیم، رؤوف، مهربان، عادل و عالم است. او مخلوقات را آفریده و صفات خود را در آنها منعکس کرده و این امرى طبیعى است؛ انسجام میان علت و معلول و تناسب بین علت و معلول. معلول همواره به شکل علت است و این اصل دومى را ایجاد مىکند. این اصل مىگوید: انسان ذاتاً پاک است. در میان انسانها فرد پست و کسى که نتوان او را اصلاح کرد یا نتوان با وى همکارى نمود وجود ندارد. اگر چنین شخصى یافت شود، در میان مخلوقات، از نوادر است. این امر تعاون را براى انسانها آسان مىکند و به ایشان اجازه مىدهد که دست خود را براى همکارى به سوى هر انسان دیگرى دراز کنند؛ و این فطرت الهى است که مردم را بر آن آفریده است. بنابراین، ایمان به خداى یکتا تسهیل کننده است و ایمان به عدالت خالق تسهیل کننده است و ایمان به روز حساب و معاد انسان را وا مىدارد تا احساس مسئولیت دقیق داشته باشد و در قبال جامعه خود احساس وظیفه دینى کند.
عرصه احکام. در حوزه احکام مباحث بسیارى مطرح شده که به شئون جامعه اختصاص دارد. ملاحظه مىکنید که اسلام چگونه پیوندها را تأیید و مستحکم مىکند. در خانواده، روابط میان زن و شوهر را تقدیس مىکند و آن را وظیفهاى مقدّس مىداند که فوق آن وظیفهاى نیست و ازدواج را از ساختن مسجد برتر مىداند و قطع پیوند زناشویى و کوتاهى در اداى وظایف زندگى مشترک را معصیتى فراتر از کوتاهى در ساختن مسجد به شمار مىآورد. پس پیوند میان زن و شوهر مقدس است و استوار.
بعد، پیوند میان فرزندان و والدین را تقدیس مىکند و آن را وظیفهاى قریب به اطاعت از خداوند مىداند...
به روابط همسایگى نیز وارد مىشود. در مورد همسایه توصیه و تأکید خاص دارد...
اسلام در تعلیمات خود تأکید مىکند مسئولیت مردم یک سرزمین، مسئولیتى است مشترک. پس اگر در یک منطقه یک نفر بر اثر فقر و گرسنگى یا بیمارى از دنیا رفت، خداوند به این منطقه التفاتى نمىکند.
بنابراین، در هر منطقه هر فرد در قبال افراد مسئول است و تخلف از این وظایف نزد خدا پذیرفته نیست.
«کسى که شب سیر بخوابد و همسایه وى گرسنه باشد ایمان به خدا و معاد ندارد18» و بدین طریق پیوند میان افراد جامعه را به شدت محکم مىکند. سپس جلوتر مىرود و کنارهگیرى از مردم و جامعه را تحریم مىکند.
اسلام، آزار، ظلم، غیبت، افترا و هر آن چه موجب تضعیف پیوندهاى اجتماعى و دور شدن افراد جامعه از یکدیگر مىشود تحریم مىکند.
در عبادات ملاحظه مىشود که اسلام اهتمام کاملى دارد به این که هر عبادتى رنگ اجتماعى داشته باشد. شاید بدانید که نماز در ابتدا به صورت جماعت بود و بعد به مسلمانان اجازه داده شد که آن را به صورت فرادى هم بخوانند. پس نماز، در طبیعت خود، به صورت جماعت است. هم چنین مسلمانان را به سوى قبله واحدى فرا مىخواند و به نماز چهرهاى اجتماعى مىبخشد...
زکات هم، در همه انواع خود، یک تکلیف اجتماعى است. برادران، زکات با مالیاتى که حکومت اسلامى در جاى خود وضع مىکند و آن را الزامى مىسازد فرق دارد. زکات و صدقات، آن گونه که از آیه کریمه به دست مىآید، فرایضى هستند که براى حل مشکل اختلاف طبقاتى وضع شدهاند نه براى تأمین خزانه دولت و پرداخت حقوق کارمندان و کارهاى دیگر. زکات براى این است که طبقات مختلف، با روشهاى متناسب با زمان، به یکدیگر نزدیک شوند. کما این که امر به معروف و نهى از منکر رکن اساسى براى همکارى اجتماعى و هم بستگى افراد جامعه است؛ چرا که: کُلُّکُم راع و کُلُّکُم مسؤول عَن رَعِیَّتِه19
عرصه چهارم، اخلاق. به منظور ایجاد حس مشترک و گسترده در انسانها رهنمودهاى فراوان و آموزههاى مکررى دیده مىشود که حتى از عرصه اخلاق گستردهتر است. اسلام در آموزههاى تربیتى خود مىخواهد به «فرد» این حقیقت را بباوراند که تو تنها نیستى بلکه جزئى از جامعه انسانى هستى. فلذا این باور را در تعلیمات اخلاقى خود استحکام مىبخشد و پس، در چهارچوبهاى اخلاقى، همکارى افراد با یکدیگر آسان مىشود.
از جمله اخلاق حسنه مردم دوستى، کرم، تواضع، حسن ظن، حسن معاشرت، صداقت، کمک به ضعیف، سوادآموزى، احترام به بزرگتر، ترحم به کوچکتر، سلام کردن، خوشرویى، کتمان اندوه، عیادت بیماران، ادب حضور، قدردانى از صالحان، نکوهش فاسدان، حیا، عفو، عذر پذیرى، قبول فداکارى، خدمت به دوست، خستگى ناپذیرى در تعلیم و تربیت، باز کردن مکان براى نشستن دیگران در مجالس و هزاران رفتار دیگر از این گونه است، که هر یک از اینها گرایش و رغبت انسان را براى توسعه و تعالى تقویت مىکند و همکارى و محبت میان افراد جامعه را بر مىانگیزاند و موجب استحکام پیوندهاى اجتماعى مىگردد. اگر خواسته باشیم به تفصیل و توضیح احکامى بپردازیم که به شئون اجتماعى اختصاص دارد، ناچار باید نصف فقه اسلام را بیان کنیم، که از معاملات و سیاست تشکیل مىشود. این ابواب، اگر بخش اعظم فقه نباشد، قطعا نیمى از آن است و براى تنظیم و تعیین حدود و ثغور مسائل مختلفى هم چون مسائل شخصى، قوانین مدنى و نظایر آن آمده است.
اسلامى که احساس مدنیت را در انسان عمق مىبخشد و این احساس را تقدیس مىکند و آن را مستحکم مىخواهد، قبل از همه اینها، تلاش مىکند که در فرد بینشى نسبت به جامعه ایجاد مىکند. مىخواهد روشن کند که جامعه ساخته دست تو است، از مخلوقات تو است و چیزى نیست که از بیرون بر تو تحمیل شده باشد. این یک مسئله اساسى است. انسان وقتى احساس کند که خود او سازنده جامعه است، مىتواند باعث توسعه جامعه خود گردد و طبق برنامه مشخصى تعامل نماید. این مطلب در پارهاى از آیات قرآن کریم بیان شده است: إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛20 خدا چیزى را که از آن مردمى است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند. ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ؛21 به سبب اعمال مردم، فساد در خشکى و دریا آشکار شد...
اسلام و منشأ اختلاف طبقاتى22
محیط مادى، مجموعه عوامل مختلف و متنوعى است که افراد بشر را احاطه کرده و به طور محسوسى در وضع قیافه، قواى بدنى، غرایز، عواطف و حتى افکار و اندیشههاى وى مؤثر است...
هر چند گروهى از فلاسفه مادى در تأثیر محیط مبالغه کرده و به ناروا معتقد شدهاند که همه قواى انسانى فقط محصول محیط مادى اوست و مؤثر دیگرى در پیدایش آن وجود ندارد، ولى اصل این تأثیرها به طور اجمال مورد قبول همه متفکرین و فلاسفه است...
آیا مىتوانیم ثروتمندى را که در آسایش و تنعّم زندگى کرده، هر خواستهاش انجام یافته و در راه تحصیل ثروت بیشتر مطالعهاى جزئى و یک فعالیّت مختصر فکرى براى او کافى بوده است و مطّلعین و متخصصین از هر رشته در خدمتش آماده بودهاند و طعم فقر و گرسنگى را نچشیده و رنج بیمارى بدون درمان را نبرده است، از لحاظ روحیه، عاطفه و ورزیدگى عضلات، با خارکنى مقایسه کنیم که هزاران جهاد در یک روز براى تأمین معاش فقیرانه خود متحمل مىشود و همه کارش را با تلاشهاى طاقت فرساى خودش انجام مىدهد؟ و بالاخره جوانى که در محیط آزاد و بى بند و بار، در آغوش شهوات و در دریاى هوى و هوس غوطهور بوده، نمىتواند مثل محصّلى که زندگى را در محیط پاک و جدى و منظّم آموزشگاه گذرانده است، فکر کند، کار انجام دهد و عواطف مشابه و اعصاب یک سان داشته باشد.
این اختلاف قواى بدنى و روحى و تنوع شکل بدن و روح و تفاوت عواطف و غرایز در همه آثار و شئون زندگى مشهود مىشود...
این تفاوتها، وقتى از یک نسل تجاوز کند، به تدریج، شدّت مىگیرد و خود به خود این تفاوت جسمى و روحى، مادى و معنوى تبدیل به شکافهاى عظیم صنفى، طبقهاى و ملى مىشود و فاصلهها رفته رفته زیاد و زیادتر مىگردد.
انقلاب صنعتى، توسعه روزافزون سرمایهدارى و تکامل وسایل ارتباط و بالاخره ایجاد تمرکز در همه شئون اجتماعات بشرى، شرایط مساعدى براى تشدید این اختلاف و توسعه این شکاف در همه شئون و به خصوص در زندگى مادى مردم به وجود آورد.
سرمایههاى کوچک، با مساعدت شرایط، به سرمایههاى بزرگ تبدیل شد و به تدریج کمپانىها، کارتلها و تراستها را به وجود آورد. قدرت دولتها در مقابل قدرت این سازمانهاى اقتصادى ناچیز شد. سرمایههاى متوسط و ضعیف، که نتوانست شرایط مساعدى تحصیل کند، به علت عدم امکان رقابت، به تدریج، از بین رفت. اعضاى طبقات متوسط به طبقه اول مبدل شدند یا در سلک طبقات ضعیف و محروم درآمدند. پیشرفت صنایع، توسعه بانکدارى، نظامهاى عالى تولید، استعمار ممالک ضعیف و ایجاد بازارهاى جهانى و بالا رفتن سطح زندگى به وسیله علوم و اختراعات، آن چنان سطح زندگى طبقات ممتاز را بالا برد که زندگى شاهانه گذشته را به خاطر مىآورد و در مقابل، فقر و فاقه مستمندان آن چنان جانگداز به نظر مىآمد که هیچ شباهتى به زندگى ساده فقراى سابق نداشت...
فقدان وسایل و انحطاط سطح زندگى، فقر و مرض، امکان تحصیلات عالیه را از فرزندان طبقات پایین گرفت و وسیله معالجه بدن رنجور و اعصاب فرسوده آنها را، که از تغذیه نامناسب و آلودگى مسکن و لباس آنها شدت مىیافت، برایشان فراهم نساخت و در نتیجه، وقتى و فکرى و حالى براى علم و معرفت نیافتند.
رفته رفته جامعه به دو طبقه مشخص منشعب گشت: یک دسته داراى همه چیز شد و دیگرى همه چیز را از دست داد. آینده این دو طبقه را هم، به علت فراهم بودن همان شرایط، درست مثل گذشته آنها یا کمى شدیدتر باید دانست.
این شکاف عظیم و این ظلم جانکاه، که نتیجه طبیعى سازمانهاى اجتماعى بود، بزرگترین رنج روحى را براى وجدانهاى بیدار و متفکران فراهم مىکرد و بزرگترین خطر را نیز در مقابل طبقات مرفه به وجود مىآورد و در نتیجه، مطالعه درباره علاج این بلاى اجتماعى و این درد خطرناک شروع شد.
مکتب مارکسیسم یا سوسیالیسم علمى معتقد است که اگر ابزار تولید را از مالکیت طبقه سرمایهدار بورژوا در آوریم و آن را عمومى و ملى کنیم، این مشکل حل شده است.
این مکتب مىگوید تنها عامل تعیین کننده یک نظام اجتماعى همان طرز تولید است و تنها موجب اختلاف طبقاتى، در رژیم سرمایهدارى، اختصاص مالکیت ابزار تولید به طبقه بورژوا است.
این تسلط بر وسایل تولید، از قبیل کارخانهها، بانکها، شرکتها، زمینهاى زراعى، معادن و غیره، سبب شده که منافع در اختیار مالکان و مؤسسان ابزار تولید در آید و شکاف طبقاتى عظیم بین این طبقه و طبقه کارگر (پرولتر) حاصل شود و هرگاه این تفاوت اصلى و عظیم از بین برود، رفته رفته سطح زندگى براى همه مردم یکسان مىشود و این یکنواختى در مزاج افراد، در قواى بدنى، فکر، اخلاق، فرهنگ، دین، ادب و هنر تأثیر خواهد کرد و در نتیجه جامعه یک طبقهاى به وجود خواهد آمد که افرادش در همه چیز همآهنگى خواهند داشت و حتى در طرز تفکر و کلیه روبناهاى اجتماع نیز مساوى و مشابه خواهند بود و بنابراین فقط و فقط باید مالکیت ابزار تولید و سرمایههاى بزرگ را الغا کرد.
ما در این جا در مقام بحث در پایههاى این نظریه از جهات فلسفى و اقتصادى و حتى سیاسى نیستیم و چون مشکلى را که در صدد پیدا کردن راهحل براى آن هستیم، مشکل اختلاف طبقاتى است، فقط به یک سؤال اکتفا مىکنیم:
محیط مادى و شرایط خارجى که، به اعتقاد این مکتب، خالق فکر و ایده و کلیه روبناهاى اجتماع است در نظر سایر متفکران عامل مؤثر در ایجاد آنها است، چه بود؟ آیا فقط مالکیت ابزار تولید بود؟ آیا براى ایجاد وحدت طبقه، به جاى یکنواخت کردن هزاران عامل مؤثرى که محیط را تشکیل مىداد و علت ایجاد طبقات گوناگون اجتماع بود، فقط یکسان کردن یک عامل، هر چند مهم باشد، کافى به نظر مىرسد؟
مگر شما خالق ایده و فکر و پدیدآورنده جسم و روح و موجد نیروهاى بدنى و فکرى را فقط داشتن یک کارخانه و نداشتن آن مىدانستید؟ یا مىگفتید همه چیز و کلیه عوامل محیط را به وجود مىآورد و این محیط مادى است که خالق و مؤثر است؟ بنابراین، شما، براى ایجاد طبقه واحد، باید کلیه عوامل متنوع محیط را یکسان کنید و اگر نتوانستید، دست از این مدعا بردارید.
به همین دلیل است که در داخل کشورهاى سوسیالیستى نتوانستهاید وحدت طبقه، یعنى وحدت فکر، ایده، عاطفه، غریزه، تمایل و نیروهاى بدنى ایجاد کنید. در چنین کشورهایى هر چند طبقهاى به نام بورژوا (سرمایهدار) یافت نمىشود ولى طبقات گوناگونى به نام افراد حزبى و افراد غیر حزبى، بوروکراتها (کارمندان) مردم عادى، کشاورز، کارگر، و جنگ دیده نظامى وجود دارد که از هر نظر، مخصوصاً شرایط زندگى مادى و سطح زندگانى، با هم متفاوتاند.
تجمّل طبقه بوروکرات، حزبى و نظامیان تا آن جا مىرسد که انسان را به یاد نظامهاى فئودالیته و سرمایهدارى مىاندازد. افکار گوناگون و تمایلات مختلف، حتى در بعضى از تربیت شدهها و رهبران حزبى، دیده مىشود، و گاه و بى گاه آنها به ارتجاع، تندروى، چپ روى و خیانت متهم و اخراج مىشوند. سرَّ این اختلاف طبقاتى به شکل جدید این است که عوامل مادى و شرایط پدیدآورنده طبقهها در این رژیم باقى است و امکان زوال ندارد. با بقاى علّت چگونه مىتوان انتظار داشت معلول رفع شود و مشکل ما حل گردد، گرچه یکى از عوامل مهم اختلاف یعنى اختصاص ابزار تولید مرتفع شد و از انحصار در آمد؟ عامل توارث نیز، با ریشههاى محکم خود، اختلافات عظیم بدنى، فکرى، هنرى، اخلاقى و حتى سلیقه زندگى را ماندگار مىکند.
کشورهاى مترقى سرمایهدارى، با یک سلسله قوانین و اقدامات اصلاحى، یک حداقل معیشت، شامل غذا، لباس، مسکن، براى طبقات محروم و ضعیف در نظر گرفته و به عقیده خود، این آلام اجتماعى را درمان کردهاند. در برابر این نظریه باید گفت، شما با این تصمیم مسلماً توانستهاید از مرگ طبقات ضعیف و محروم جلوگیرى کنید. به این ترتیب، دیگر طفلى به چرا نمىرود، از بى دوایى کسى نمىمیرد، در زمستان هلاکت از سرما اتفاق نمىافتد، ولى آیا به این وسیله شکاف عظیم اختلاف طبقاتى را پر کردهاید؟ آیا این فاصله زیاد، که به تدریج توسعه مىیابد، باز براى اجتماع مشکلى ایجاد نمىکند؟ آیا زندگى تجمّلى و افسانهاى طبقه ثروتمند، که براى ابد از دسترس طبقات محروم به دور است، غضب و نارضایتى آنها را بر نمىانگیزد؟ آیا این دسته از خلق خدا، که قوانین غلط اجتماعى آنها را محروم کرده و آنها هیچ نمایندهاى در قوه قانونگذارى و قوه مجریه ندارند، باید براى همیشه یک زندگى مرفه را در احلام و آرزوهاى خود ببینند؟
دین اسلام، با واقعبینى، این اختلاف طبقاتى را دیده و براى آن چه از این اختلاف خطرناک تشخیص داده، یعنى اختلاف در سطح زندگى مادى و نتایج و آثار آن، علاج اندیشیده و در سایر قسمتها با دستورات اخلاقى و تربیتى نتایج صحیحى از این اختلاف گرفته است. تشریع خمس و زکات قانون مقدسى است که براى تعدیل زندگى طبقات مختلف وضع شده است. در همه آیات و روایات زکات و خمس، نام از فقیر و مسکین برده مىشود و فقیر را چنین تعریف کردهاند: «کسى که وسیله امرار معاش و تأمین زندگى سالانه خود را نداشته باشد.» ما مىتوانیم ادعا کنیم که مفهوم و معناى فقیر هم، مثل اغلب مفاهیم عرفى، بر حسب زمان و تغییرات زندگى بشر و تفاوت وضع معیشت عمومى و بلکه بر حسب تفاوت مناطق و شهرها در یک زمان، متفاوت و متغیر است... .
... اجراى این حکم الهى و طریق عملى کردن این قانون مقدس برعهده زمان واگذار شده است تا به هر طریق که حاکم مسلمین مصلحت دید آن را اجرا کند... راهحلى که به وسیله خمس و زکات براى تعدیل اختلاف طبقاتى در نظر گرفته شده، در حقیقت، بالا بردن سطح زندگى طبقات محروم است.
باید افزود که در دین اسلام راهحل دیگرى نیز وضع و تدوین شده است که در واقع براى جلوگیرى از ایجاد شکافهاى عظیم اختلاف طبقاتى است. قیود و محدودیتهایى که در این دین، براى تحصیل ثروت، تشریع شده از حرمت ربا (جلوگیرى از بانکدارى ربوى)، که اساس سرمایهدارى امروز دنیا را به وجود آورده است، تحریم احتکار، جلوگیرى از معاملات «جزاف» و «غرر»، که احیاناً موجب ثروتهاى بىکران است و گاه سبب ضرر مىشود و از این جهت به قمار شبیه است و بعد از اینها قوانین ارث یک باره سرمایه عظیمى را به چند سرمایه کوچک مبدل مىکند و بنابراین مىتوان گفت غالباً ثروتهاى افسانهاى به وجود نمىآید.
در دین اسلام سعى شده است از تظاهر به ثروتمندى جلوگیرى شود تا حتى المقدور از ایجاد شکافهاى عظیم و تجلّى آنها در روحیه افراد پیشگیرى شود. ریخت و پاش (تبذیر و اسراف) حرام گردیده و مترفین همه جا ملامت شدهاند.
{و اما درباره} اختلافات دیگر مردم از قبیل اختلاف در قواى بدنى، فکرى، تفاوت در عواطف و اخلاق و استعداد فنى و هنرى، در این مورد، نه تنها در دین اسلام سعى بر رفع این اختلافات دیده نمىشود (برخلاف روش مارکسیسم)، بلکه از پارهاى کلمات بزرگان اسلام استفاده مىشود که وجود این تفاوتها لازم و رحمت است. این تفاوتها سبب مىشود که وظایف گوناگون اجتماع را هر کس بر حسب استعداد خود برعهده بگیرد و هیچ وظیفهاى زمین نماند. هر کس برحسب ذوق و تخصص فکرى وعلمى خود متعهد کارى مىشود و جامعه از تخصص و تفاوت نیروى فکرى و هنرى و صنعتى او با دیگران بهرهمند مىگردد... .
علم و دین: نقش انسان23
1. خدا انسان را آفرید و با او دین و دانش را چونان دو بال براى او خلق کرد. دین از دید انجیل «ناموس» تلقى مىشود و بنا به تعبیر تورات با سرانگشت خداوند بر ذات انسان حک شده است. بنابر نظر دانشمندان بزرگ تاریخ ادیان در قرن اخیر، دین «سرشتى اصیل در انسان» محسوب مىشود. دانشمندان معاصر، اکنون دین را حاصل عقدههاى روانى نمىدانند و دیگر بر این عقیده نیستند که در پى ترس انسان یا ناتوانى و ضعف او یا تحت تأثیر دیگر عوامل پدید آمده است. پژوهشها و بررسىهاى تاریخى و باستانى تأکید مىکند که شعور دینى همه جوامع بشرى را با همه تنوعها و اختلافاتشان فرا گرفته و تا کهنترین و ابتدایىترین جوامع انسانى، از آغاز تکوین آنها، امتداد دارد. کسانى که مىگویند. دین نتیجه رویدادها و عوامل مختلف است هنوز نتوانستهاند به این پرسش اساسى پاسخ دهند که چگونه انسان اولیه، که هنوز دین را بذاته نمىشناخته است، توانسته به آن پناه ببرد یا از آن یارى جوید و وقایع را به وسیله آن تفسیر و تحلیل کند. دین، از نظر منابع دینى، با ولادت انسان متولد شده و این نظریه از سوى تاریخ و آثار بر جاى مانده و براهین علمى ثابت شده است... .
2. خداوند علم و دین را هنگام آفرینش انسان با هم آفرید، زیرا میان علم و دین پیوندى ابدى است و این دو سرانجام انسان و تکامل او را رقم مىزنند. علم، صرفنظر از قیودات فلسفه یا تعریفهاى حدى منطقى، همانند چراغى است که پرده از روى واقعیتها بر مىدارد و حقایق را باز مىشناساند. حقیقت همان فعل و امر الهى است. علم نیز براى رؤیت آثار خالص راهى طبیعى به شمار مىرود و با افزون شدن دانش، معرفت و شناخت نسبت به خداوند هم فزونى مىگیرد. علم، هم چنین، به معناى عام، که در برگیرنده فلسفه هم هست، وسیلهاى است براى کشف حقیقت وجود و حقیقت انسان و پیوند انسان با جهان و موجودات، نیز وسیلهاى است براى تبیین نقش انسان در جهان و حیات و آفرینش. دین به صورتى قاطع از این نقش پرده بر مىدارد و انسان را به قیام براى ایفاى نقش وجودى خویش فرا مىخواند. طبق تفسیر برخى از علما، دین همانند پیوند انسان با جهان است و این تفسیر با تفسیر دیگرى که انسان را به خالق جهان پیوند مىدهد، سازگارى دارد. چرا که اطوار وجودى، منشأ گرفته از تدبیرهاى خالق است...
3. خداوند پیامبران نوید بخش و بیم دهنده را برانگیخت و با آنان کتابهاى آسمانى را فرو فرستاد تا در میان مردم به درستى فرمان برانند و انسان را از شب تار رهایى بخشند و او را از این زندان تنگى که با دست خویش براى خود ساخته بود و دین و علمش را هم در آن به بند کشیده بود، آزاد کنند. پیامبران مردم را به توحید، به عبادت خداى یکتا و یگانه - واحد و احد - که نه مىزاید و نه زاده شده است، فرا خواندند و خداوند را از هرگونه پیوند خاص با موجودات، چه پیوند منفى و چه پیوند مثبت، منزه دانستند...
فرستادگان الهى در تعالیم خود این مبادى را با توجه به مراتب مختلف ایمانى، عملى، فکرى و اخلاقى مورد تأکید قرار دادند و انسان را از قید اوهام و برداشتهاى ناصوابش از جهان هستى آزاد کردند... آنگاه دین تماماً از آن خدا شد و هیچ معبودى از هر نوع، غیر او، بر جاى نماند. حصارى که به دور علم کشیده شده بود، گشوده شد و علم، بىهیچ مشکل و هراسى، با جرأتى تمام، رهایى یافت و به سیر در آفاق و انفس و شناخت موجودات پرداخت... .
4. بنیانهاى علمىاى که کاخهاى برافراشته علم و تمدن بر آنها بنا گشته، نخستین بار در مصر و بینالنهرین و ایران و نزد یونانیان در فاصله قرن هشتم و ششم پیش از میلاد زاده شده است. این هنگام، هم چنین عصر انتشار دعوت پیامبران بزرگ و گسترش آن در فلسطین به دست عاموس و هوشع و بیکاه و اشعیا و ارمیا و فاحوم و پس از اشتهار اسفار پنجگانه در تورات و پس از گرایش انسان شرقى به دعوت ابراهیم و تحولات او در فلسطین و حجاز و بینالنهرین و پس از ظهور زرتشت در ایران و بودا در هند بوده است. آن گاه پیوندهاى فرهنگى که میان فلسطین و مصر با یونیا، گهواره تمدن یونان و سفرهاى کشتىهاى کوچک و مسافرتهاى آنها از فرات به بندر میلتوس به خوبى و وضوح تشابه موجود بین آثار هومیروس و آثار پیامبران مذکور و کارهاى هنرى در میان این ملل را هم چون نقوش قدیمى مصریان بر عاج که نظیر آن در سامرا، مرکز قدیم سومر، نیز به دست آمده است، نشان مىدهد... تلاقى تاریخى و جغرافیایى شگفتى را میان رهایى علم و انتشار دین خدا و دعوت انبیا مىیابیم. در مىیابیم که مرکز علوم و خاستگاه تمدنها و فرهنگها همان مراکز طلوع ادیان و عهد علم همان زمان دین است...
5. روزگارى سرآمد و آن گاه باز ایام درد و رنج پدیدار گشت - رنجى ناشى از ستم برادر به برادر، ستم علم به دین؛ و تحمل ظلم و ستمى که از آشنا مىرسد به مراتب دردآورتر و محنت بارتر است. دین در برابر ستم علم شورید و آنگاه در پى این طغیان، دینداران از دین سلاحى براى متوقف کردن علم و تسلیم کردن آن در برابر قدرت مهار نشدنى خود ساختند و آن را با حکم شرعى، که مشروعیت خود را از قداست دین به دست آورده بود، به بند کشیدند... .
6. سپس همین وضع تکرار شد و این فاجعه صورت عکس به خود گرفت. هنوز قرون وسطى به آخر خود نزدیک نشده بود که در افق، علایم انتقام و تعدّى و «انقلاب» آشکار گردید و علم سر به شورش برداشت و به خونخواهى از کرامت پایمال شده خود برخاست و درهاى زندانى را که به اسم دین برایش ساخته بودند شکست. به خود مىنازید و با وجد و سرورى بى حد و مرز دین را تحقیر مىکرد. علم از شراب پیروزى بر دین و غلبه بر برادر و یاورش سرمست بود. علم از دین انتقام گرفت و آن را انکار نمود و به نقش دین در زندگى بشر یکسره تجاهل ورزید. علم دین را سدى دانست که مانع پیشرفت مىشد...
آنها دین را محکوم مىکردند و آن را چون دشمن هر انقلاب اجتماعى و دگرگونى و تحوّل عمیق در زندگى انسان مىدانستند. دین را به حمایت از منافع ستمگران، آرام کردن ستمدیدگان در برابر ستمگران، و باز داشتن آنان از گرفتن حقوقشان متهم مىکردند. این فاجعه تا امروز، به گونهاى، در برخى از اندیشههاى اجتماعى و فلسفى و حتى تربیتى ما به چشم مىخورد...
7. قرن بیستم که فرا رسید، اعصاب علم آرام گرفت. تجربیاتش رو به فزونى گذاشت. و بیش از پیش با حقیقت روبهرو شد و دانست که به تنهایى نمىتواند بشر را به سعادت رهنمون شود. احساس غربت در علم بیدار گشت، زیرا به نتایجى دست یافته بود که خود نیز آنها را گمان نمىکرد. او آشکارا بدبختى انسان را سبب شده و جهان را از فجایع جنگها و ستم کجروىها آکنده ساخته بود. پس از این، علم دست خود را به سوى برادرش دین دراز کرد و به جستوجوى ایمان تباه شده برخاست تا بتواند با او به سر برد و به کمک او به اصلاح کارى که در گذشته منجر به فساد شده بود بپردازد... علم به ادراک حقیقت دین پرداخت، سپس به آن ایمان آورد و ارج نهاد و بر آن تکیه کرد. دینداران نیز به شناخت خدمات علم به دین و به انسان پرداختند و در نتیجه، علم را تأیید و به آن اعتراف کردند...
8. اکنون ما نغمههاى موزونى مىشنویم که روز به روز شمار آنها در سمفونى همآهنگ و هم آواز دین و علم زیادتر مىشود. هر یک از آنها بر سیم خود مىنوازد و نقش خود را بدون تعدّى و تجاوز به دیگرى ایفا مىکند. هر دو با هم مىخوانند و جهان را از نور و سرور آکنده مىسازند...
9. پس از آن که علم ارزش یافت و رشد کرد، تازه حدود صلاحیتها و اختیارات و امکاناتش آشکار شد. علم، بىهیچ شک و تردید، چراغى شد براى شناخت حقیقت و وسیلهاى براى رؤیت واقعیت در جوانب گوناگون و تنوع مراتب حقیقت. درست است که علم قسمتى از حقیقت را براى انسان آشکار مىکند، اما در زندگى انسان نمىتواند نقش محرک و انگیزاننده داشته باشد و نیز نمىتواند انگیزهاى براى تکامل او ایجاد کند، بلکه علم تنها بر کشف راز و رمز حیات و کمک به تکامل بسنده مىکند. محرک حقیقى انسان همان طبیعت و غرایز و امیال اوست.
انسان، براى رسیدن به هدف دلخواهاش آرزومند و بلندهمت و تلاشگر آفریده شده و براى رسیدن به چیزى که والاتر از زمان حال اوست حرکت مىکند و ایستایى و رکود را خوش نمىدارد... انسانها، براى پیمودن راه، انگیزههاى روانى مختلف و گوناگون دارند. در این جاست که در مىیابیم که نیاز مبرمى به صافى و محکى داریم تا انگیزههاى مختلف را بشناسد و غربال کند و شایستهترین آنها را در اختیار انسان بگذارد... .
انسان، برخلاف سایر موجودات، صاحب اراده و آزاد آفریده شده و این اراده بُعدى از ابعاد وجود او را تشکیل مىدهد. آزادى نیز بُعدى دیگر از او را مىسازد که بعد اجتماعى وجود اوست و نمىتوان آن را انکار کرد. انسان در آگاهىها و تجارب و در زندگى گذشته و آیندهاش و نیز در خوراک و پوشاک و سلامتش، در تمام اینها، تنها جزئى از مجموعه بشرى است - جزئى جدا نشدنى.
اما براى انسان بعد سومى هم هست و آن بعد وجودى اوست. انسان، در تکوین و بقایش، جزئى است از زمین و هوا و آن چه اطراف او را احاطه کرده. او از این جهان جدا نیست.
پس، براى انسان صاحب اراده و آزاد، کمال حقیقى وجود حرکت و رشد در همه این ابعاد است و اگر آدمى تنها در یک بعد از این ابعاد رشد و تکامل بیابد، به انحراف مىافتد. این جاست که به همان نکته اساسى مىرسیم که اگر انسان تنها به انگیزه بعد اول فعّالیت و حرکت کند؛ سر به انانیّت و غرور بلند مىکند و با واقعیت خودش نا همآهنگ مىشود. همینطور، اگر در بعد اجتماعى خود بدون در نظر گرفتن شخصیت ویژهاش خلاصه شود، باز هم عقب مىماند و جامعه و وجود را از رنگ اصیل و توانایىهاى منحصرش محروم مىنماید. هم چنین، اگر حرکت او در راه تکوین و موجودیتش صرفاً مبتنى بر تغییر جدید باشد، به خود و نیز به جهانش ظلم کرده. چرا که وجه تمایز انسان را از دست داده است و خط برترى دهنده انسان خطى است ویژه او و موازى با خط دیگران در جامعهاش و نیز همسو با خط سیر کل آفرینش. انسان، در حرکت خود در این مسیر، آهنگى خاص و منسجم با نغمههاى بشرى مىسازد و این نغمهها مجموعاً مصالح والاى اجتماعى را شکل مىدهند.
اجتماعى بودن انسان، به حق، مولود جهان است و حرکت او در این خط حرکت به سوى کمال مطلق یعنى خداست. نهایت این مسیر و انگیزه و مبدأ آن به سوى خداست - خدایى که جهان را در حرکتى دایمى و هدفدار خلق فرمود و انسان را، که عضو و پدیده ممتاز و برتر جهان است، برخوردار از همت بلند و قدرت پرواز به سوى اهداف متعال آفرید و او پیوسته به سوى کمال سر بر مىکشد. بنابراین، حرکت فرد، که جزئى از جمع است، حرکتى منسجم با حرکت جمع است و در عین حال، رنگ و ویژگى ممتاز خود را دارد... .
نتیجه آن که... انسان، در مسیر خود، به سبب انگیزهاى برخاسته از ذات خود، حرکت مىکند. ولى انگیزهها بسیار است و انگیزه برتر همان است که انسان را در مسیر تکامل و رشد او در همه ابعاد وجودىاش به حرکت در مىآورد. این انگیزه، ایمان او به خداست، یعنى دین او. حرکتى که منشأ آن ایمان انسان به خداست، همان حرکت منسجم وى با جامعه و هستى است، نه حرکت انانیت بارى که قرآن انگیزه آن را خواهشهاى «النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» دانسته و نه حرکتى اجتماعى که شخصیت او را نادیده گیرد... .
10... دست آوردهاى بشرى، در تمام مراحل فکرى و جسمى و عاطفى، تدریجاً دگرگون مىشود؛ در نتیجه فعالیّت انسان و تجارب و اندیشه او همواره به تکامل گرایش دارد. تکامل هم یعنى دگرگونى. بنابراین، فلسفه، علوم، صنعت، حقوق، ادبیات و سایر دستآوردهاى فعالیت بشر همگى متغیر و متزلزل است، چرا که اینها در حال تکاملاند و از این رو هر قدر که میزان آگاهى انسان بالاتر رود و تجارب او بیشتر شود و اندیشه و دستآوردهایش گستردهتر گردد، باز هم نمىتواند به یک حالت ثبات روانى و آرامش لایتغیر دست یابد. زیرا استقرار و آرامش لایتغیر و ثبات کامل و مطلق از طریق اتکاى به غیر مطلق، یعنى مبانى و مبادى متغیر، به دست نمىآید؛ بلکه با تمسّک به مطلق فراچنگ آدمى مىآید. أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ24؛ آگاه باشید که دلها با یاد خدا آرام مىیابد.
حقیقت آن است که حرکت انسان به صورت کلى انگیزهاى غیبى و محرکى الهى دارد، اما این حرکت در داخل این چهارچوب غیبى از ساختى انسانى برخوردار است. چنین است که مىبینیم دین به تنهایى نمىتواند انسان را آماده کند و او را براى آزادى مهیا سازد، بلکه دین سعى مىکند دستآوردهاى بشرى را در مرحله علم و نظایر آن در چهارچوبى مقدس محافظت کند، به آنها احترام و قداست بخشد، بدون آن که مطلقى جدید و معبودى پرستیدنى و کمالى ستایش کردنى به وجود آورد. این چهارچوب مقدس در اطراف دستآوردهاى بشرى، حصار مستحکمى است براى زندگى انسان و شأن آن از تقدیس صرف فراتر مىرود و فضاى بىکرانى را در برابر انسان فراهم و آماده مىکند که متناسب با خواستهاى نامتناهى و همآهنگ با حرکت دائمى اوست. انسان در این فضاى فراهم آمده مىتواند میان توانایىهاى ذاتى و رضایت روانى و نیز میان حرکت و سعى خود پیوند بزند و میان «ثابت» و «متغیر» و «مطلق» و «نسبى» نقطه تلاقىاى ایجاد کند.
11. به رغم مرزبندى میان صلاحیتهاى دین و علم باز هم در میان آنها شاهد تلاقى عجیب و هم آوازى دقیقى هستیم... در این جا به ذکر برخى از شواهد و مثالها مىپردازیم و براى هر کدام از قلمروهاى فرهنگ، عقیده، فقه، حقوق، اجتماع و علم به ذکر یک مثال قناعت مىکنیم:
اولاً در عرصه فرهنگ، دین مىگوید: أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِنْ النَّاسِ؛25 آیا ندیدهاى که هر کس که در آسمانها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیارى از مردم خدا را سجده مىکنند؟...
این نگرش کلى به جهان تصویرى خاص از وجود ارائه مىدهد. بنابراین تفسیر، هستى محراب سجود و تسبیح نماز همه موجودات است. این تفسیر وجوب نگرش خاص از جهان همیشه متحرک را، که در عمل یکى است و به دقت نظم یافته و به سوى هدف واحدى یعنى خدا روانه است، یادآورى مىکند. این تعبیر دیگرى است از آن چه علم آن را کشف کرده و فلسفه بدان اعتراف نموده است، که هر جزء از اجزاى هستى نقش خود را با همه دقت و نظم به انجام مىرساند و نیز هستى مجموعهاى است که هر جزء از آن با اجزاى دیگرش در تکوین، بقا، عمل و همکارى ارتباط و انسجام دارد. پس هستى موجودى است واحد، یکپارچه، متحرک و منظم... تعبیر مَن فى الارض، در این نتیجه تربیتى، اثر مؤکَّدى بر جاى مىنهد. مراد از این تعبیر نشان دادن بعد زمینى و جسمانى انسان و تأکید بر سجود اوست. انسان با اراده، از این رهگذر، همآهنگى با خود را در مىیابد. مقتضاى چنین انسانى تلاش، زندگى، نظم پذیرى و جهتگیرى به سوى خداوند خواهد بود.
ثانیاً، دین اعتقاد به توحید را کمال انسان بر مىشمرد و آن را ابزار نیروى بشر به سوى جهتى واحد تلقى مىکند و از زمره چیزهایى مىداند که نیروى خلاق و عظیم مىآفریند؛ همچنین دین شرک و ایمان به خدایان متعدد را تجزیه وجود انسان و تقسیم نیروها و توان او و از میان بردن شخصیت وى مىداند... .
ثالثاً، علم، اگرچه در زمینه فقه و استناد دینى بر اسلوب حلال و حرام و دستهبندى موجودات از اعلان صریح خطرهاى بعضى از محرمات و نتایج مباحات و لزوم واجبات باز مىماند، اما هیچگاه به صورتى قاطع صحت این تقسیمبندىها را، در امورى که براى او ناشناخته است، نفى نکرده... زیرا اگر انسان در برابر امیال و نیازمندىهاى خود خضوع مطلق داشته باشد، این خضوع مطلق به ذوب شدن شخصیت او در طبیعت جسمانى و فرمانبردارى از آن خواهد انجامید. اما اگر او سنجهاى بالاتر از میل و نیاز داشته باشد و هر چیز را با میزان رضایت یا عدم رضایت الهى بسنجد، حاجاتش، اگر منطبق با رضایت الهى باشد، برآورده خواهد شد و آنگاه سطح او از طبیعت برتر مىآید و بدین ترتیب از بندگى طبیعت و جهان رهایى خواهد یافت. در این صورت، او در جهان فاعل است، نه منفعل. فرمانده است، نه فرمانبر... .
رابعاً، در زمینه حقوق، تنها به این اشاره اکتفا مىکنیم که فقه اسلامى نقش بزرگى در تنظیم جوامع بر پایهاى علمى و متین ایفا کرده و سرچشمه الهام بسیارى از قوانین موضوعه در جهان بوده است و هم اکنون با حقوق معاصر رقابت مىکند و برترى خود را در بسیارى از موارد همچون احوال شخصى و قوانین مدنى و حتى در مبادى عامه و اصول موضوعه در حقوق به اثبات مىرساند.
خامساً، در زمینه اجتماعى، ما مفهوم معاصر علمى را در مبادى دینى متجلى مىبینیم و به عنوان مثال، آیه انفاق را مىخوانیم، که فوراً پس از آن آمده است: وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ26؛ و خویشتن را به دست خویش به هلاکت میندازید... پس مفهوم جامعه، تأثیر کوشش طبقات ضعیف، سهم آنها در ساخت جامعهاى که پیشرفت و شکوفایى آن به نفع همه و کسى است که انفاق مىکند، گوشزد کردن خطرهاى انفاق نکردن و بیان نتایج خطرناک آن هم چون اضطرابها و مشکلات گوناگون و دیگر مفاهیم جدید علمى در خلال احکام دینى به خوبى مشاهده مىشود.
امام، ولایت و امام غایب27
امام. مفهوم امام در نزد شیعه عبارت است از الگو و نمونه کاملى براى پیشوایى و امامت، تا مردم در دین به او اقتدا کنند. دین در بردارنده آرا، عقاید و اخلاق و اعمال و آداب و رعایت همه ابعاد وجودى انسان در کلیه امور زندگى وى است. امام، امام است، در همه این امور و در تمام جوانب و ابعاد شخصیت انسانى پس وى مقتداست و اسوه کاملى است در گفتار و کردار و در اندیشه و عواطف. هم چنین رأى و نظر وى درباره موجودات و کل جهان و همه مسلکها و مکاتب فکرى الگو و نمونه کامل است. مقام امامت مقامى است خطیر و حساس و بدان دست نمىیازند مگر عده کمى از انسانها، آن هم پس از تجربههاى دشوار و سخت و مجاهدات پىدرپى28... رأى این امام در تفسیر آیات قرآنى رأى برتر است، چون وى نمونه کاملى براى درک اسلامى کلام خدا و وارث علم دین رسول خداصلى الله علیه وآله است.
هستى موضوع تحول تمدن و پیشرفت فرهنگ است؛ حامل این تحولات و پیشرفتهاى مستمر انسان است. پس جهان و انسان دو حقیقتى هستند که، در کلیه مراحل تمدن، در شکلهاى جدید، متناسب با چهرههاى جدید آفرینش، تجلى مىیابند و مفاهیم قرآن کریم، این حقیقت جاودان نیز، به موازات یافتههاى جدید بشر در هر عصر و حرکت جدید بشر کشف مىشود. انسجام و همآهنگى حقیقى میان جهان و انسان و کتاب خدا یک همآهنگى و انسجام فطرى است که همان اصلى را که از «مراحل ادراک قرآن» و صورتهاى متفاوت آن ذکر کردیم روشن مىسازد. کتاب تشریعى الهى، یعنى قرآن، بر طبق این اصل، در هر عصر و زمانى و در هر مرحلهاى از مراحل تحول، با روشنى و وضوح، نظم جهان آفرینش یا به اصطلاح متکلمین کتاب تکوینى را براى ما بیان مىدارد. لکن ادراک اسلامى عمیق مفاهیم قرآنى، نزد امام، که الگو و اسوه و اوج چنین ادراکى است، به اوج خود مىرسد. پس امام کلمات قرآنى را تفسیر و در تحول و پیشرفت اندیشه اسلامى سهم و نقشى بنیادین ایفا مىکند و تفکر اسلامى را براى رهبرى حیات متحول و پیش رفته انسانى شایسته و صلاحیتدار مىکند... .
ولایت. براى نخستین بار کلمه ولایت، در شکل مذهبى آن در نزد شیعه، در حدیث غدیر ظاهر شد. حدیث غدیر خطابهاى است که رسول اکرمصلى الله علیه وآله در راه بازگشت از حجة الوداع به مدینه، در محل غدیر خم در جحفه، ایراد فرمود. وى، ضمن خطبه مشروحى، در حالى که مسلمانان را مخاطب قرار داده بود، چنین گفت: «آلستُ اَولَى بِکُم مِن اَنفُسکُم؟ قالوا: بَلى. قَال: مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا على مَولاه.» سپس براى علىعلیه السلام و مردم مسلمان این چنین دعا فرمود: «اَللّهُمَّ والِ مَن والاه وَ عاد مَن عاداه وَ انصُر مَن نَصَرَه وَ اَخذَل مَن خَذَلَه.» کلمه مولى در این خطبه پیامبر اشاره به کلام خداوند دارد: النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ29؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
آیه شریفه، مدلول کلمه مولى را در خطبه مذکور توضیح مىدهد. براى توضیح این اصل، ضرورى است به نظر اسلام درباره «سلطههاى» گوناگون برگردیم. انسان آنگاه که به حد رشد و سن بلوغ رسید به مقام آزادى و استقلال نایل آمده است و براى احدى روا نیست که بر وى سلطه و حکومت داشته باشد. او در مشى و سلوک خویش از شریعت الهى که رسول خداصلى الله علیه وآله آن را به او منتقل ساخته است، پیروى مىکند، زیرا پیامبرصلى الله علیه وآله از روى هوى سخن نمىگوید: وَمَا یَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى30؛ و سخن از روى هوى نمىگوید. وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ31؛ اگر پیامبر پارهاى سخنان را به افترا بر ما مىبست، با قدرت او را فرو مىگرفتیم، سپس رگ دلش را پاره مىکردیم.
آیه شریفه النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ اصل جدیدى را وضع کرده که عبارت است از وجود سلطه و حکومت براى نبى اکرمصلى الله علیه وآله تا با آن امکان یابد مؤمنان را پرورش دهد و ایشان را در مسیر رسیدن به درجه انسان کامل که همان خلیفة اللَّه در زمین است و هیچگونه فرمانروایى و سلطهاى بر ایشان روا نیست، هدایت کند. فرمانروایى پیامبر همانند سلطه اجرایى و قضایى و همان رهبرى مسلمین است که قرآن این گونه تعبیر مىکند: لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ 32؛ براى شما شخص رسول اللَّه مقتداى پسندیدهاى است. و در توضیح آیه مىگوید: وَمَا آتَاکُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا 33؛ هر چه پیامبر به شما داد ستانید و از هر چه شما را منع کرد اجتناب کنید.
به نبى اکرمصلى الله علیه وآله چنین سلطهاى عطا شده تا بتواند بدین وسیله جامعه الهى و نمونهاى را بسازد که در آن همه مردم بتوانند از امکانات زندگى سالم، برخوردارى از مواهب حیات و رشد توانایىها و پیشرفت مستمر بهره گیرند. زیرا نیرومندترین عامل تربیت و هدایت فرد، همانا آگاهىها و شناختى است که به همراه جامعه صالح تکوین و رشد مىیابد. چنین سلطهاى، به دلیل تأثیر ژرفى که بر غایات اسلام و اهداف بلند آن دارد، از خصایص و ویژگىهاى شخص پیامبرصلى الله علیه وآله است. بنابراین، تنها فردى مىتواند متصدى چنین حکومتى شود که خداوند او را از خطا و انحراف و فعل و انفعالات گوناگون نفسانى معصوم و مصون نگاه داشته است. علاوه بر این، شخص ولى باید جمیع اصول شریعت و فروع آن را بشناسد... .
همان طور که تاریخ مىگوید، رسول گرامى اسلامصلى الله علیه وآله پس از هجرت از مکه به مدینه، این اختیار را به دست گرفت و براى آن مقررات، مبادى، اصول، شیوهها و راهکارهایى مقرر داشت که از ژرفاى سلطه الهى، که همان حکومت بر مؤمنان است، نشأت مىگرفت. بدون شک بحث درباره این اختیار پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله بحثى سودمند است که سیره رسول اعظمصلى الله علیه وآله و چگونگى تأسى و اقتداى به آن حضرت را در این زمینه روشن مىسازد. پس ولایت،... عبارت است از یک نحوه سلطه الهى براى اجرا و تنفیذ شریعت و تطبیق آیین اسلام بر اجتماع بشرى، سلطهاى که تنها به شخص پیامبر صاحب رسالت و یا کسى که در شخصیت و اندیشه او متحول شده و در ذات وى ذوب شده باشد، آن طور که به حق استمرار وجودى رسول به شمار آید، داده مىشود و بس.
بر طبق اعتقادات شیعه، ولایت سلطهاى است که نیازمند «نص» است و در این باره نص نیز وارد شده است. ولایت مقامى است بزرگ، که بدان دست نمىیابد مگر کسى که چونان صاحب رسالت بگوید، عمل کند، بیندیشد و خداوند قلب وى را آزموده باشد و در برابر ذات مقدس ربوبى و مصالح اسلام، خویش را فراموش کرده و با همه وجودش براى اسلام زندگى کرده باشد. ولایت در نزد شیعه مقامى است بس بزرگ و ارجمند که از همه مقامها برتر و بالاتر است... ولایت یک نحوه سلطه و فرمانروایى براى ساختن جامعه الهى است، جامعهاى که تنها راه و یگانه روش پرورش کامل مسلمان است و این تربیت و پرورش نیز هدف نهایى رسالت اسلام است. پس، در حقیقت، ولایت تنها راه رسیدن اسلام به اهداف عالیه و نهایىاش است. از همینرو، در احادیث شیعه آمده است: «بُنِىَ الاسلامُ عَلَى خَمس: الصَّلَوةُ وَ الزَّکَوةُ، وَ الصَّومُ وَ الحَجُّ وَ الولایَةَ وَ ما نُودِىَ بِشىء مِثلَ ما نُودِىَ بِالولایه.»
حدیث بالا به این نکته اساسى اشاره دارد که ولایت پایه دین و وسیلهاى براى ایجاد زمینههاى مساعد و اثر بخش و تأثیر واقعى عبادات، اقتصادیات و سیاستهاى اسلامى است. بنابراین، ولایت در طلیعه همه واجبات قرار گرفته و در روز قیامت پیش از همه چیز مورد پرسش واقع مىشود. ما نیز مىتوانیم آن را زمینه اساسى جمیع احکام اسلام به شمار آوریم. رسول اکرمصلى الله علیه وآله مقام نبوت و ولایت را جمع کرد، هم نبى بود و هم ولى. اما اولیاى پس از وى تنها مقام ولایت دارند و از مقام نبوت بهرهاى نداشتند... .
امام غایب... عقیده به امام غایب اعتقاد به ظهور مصلح کاملى است که بشریت را، از طریق ساختن جامعه برتر و اجراى نظام بهتر و تعمیم عدالت تام و تمام، به کاملترین نظامهاى حیات بشارت مىدهد و همه بشر را براى رسیدن به کمال مطلوب خویش آماده مىسازد تا به عالىترین قله معرفت و دانش و برخوردارى از بهترین امکانات زندگى و نزدیکى و وحدت انسانى نایل آیند. بنیاد این اندیشه و اعتقاد شعور فطرى انسان است، که همواره و به طور دایم، بدون کوچکترین توقفى، در همه زمینههاى معرفت و شناخت و در تمامى میدانهاى زندگى، او را به سوى برتر و بهتر سوق مىدهد.
...شاید میراث عمومى علمى که انسان از تعالیم آسمانى اکثر ادیان به ارث برده، همانا انتظار مصلح کاملى است که حق را به جایگاه خود برگرداند و آرمانهاى انبیا را به طور کامل و بىنقص اجرا کند. قرآن کریم، در موارد متعدد، به چنین آیندهاى اشاره مىکند. از جمله در سوره انبیا، آیه 105 مىفرماید: وَ لَقَد کَتَبنا فى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عبادىَ الصّالِحُون؛ و ما در زبور - پس از تورات - نوشتهایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد... و هم چنین سنت مطهر نبوى، به رغم تفاوت مضامین، در حد تواتر معنوى، به ظهور مصلح کاملى که اسلام را در شکل کاملش اجرا کند و زمین را پس از آن که پر شده باشد از ظلم و جور پر از قسط و داد کند دلالت دارد.
از مجموعه این ادله اعتقاد به امام غایب در اندیشه مسلمانان متولد شد و مسلمانان در طول قرنها پس از تولد امام بر این باورند که امام غایب بشارت دهنده یک نظام کامل و جامع الاطراف انسانى است پس از آن که انسان به نهایت ناتوانى خود برسد و همه راهها و شیوههاى خود را شکست خورده بیابد و براى نجات خود و همه ابعاد وجودىاش آماده پذیرش نظامى کامل و جوابگو باشد، امام ظهور مىکند. طبیعى است که چنین آمادگى و استعدادى در نفوس انسانها موفقیت امام مبشِّر را آسان مىکند... .
بنا بر عقیده شیعه، امام غایب یکى از امامان معصوم و آخرین حلقه از حلقههاى دوازده گانه است. آنها همه نور واحد و خط واحد و حامل دعوت و رسالتى یگانه و مجریان رسالت جد خویش و نه غیر آناند. بىشک چنین نقشى، با توجه به آن چه ما درباره مفهوم امام و ولى بر شمردیم، نظریه ویژهاى در برنامههاى دینى تشکیل مىدهد و تعالیم و آموزشهاى دینى را روشن مىکند... این نقش امام منتظَر در آینده است. نقش وى در زمان غیبت عبارت است از نگاهبانى و صیانت احکام الهى و جلوگیرى از شکلگیرى اجماع برخلاف حقیقت. یعنى او، با مخالفت خویش با سایر فتاوا، از حصول اجماع بر خلاف حقیقت جلوگیرى مىکند و در نتیجه مانع انحراف اندیشه دینى مىشود... امام منتظَر در مذهب شیعه شخصى است یگانه، ممتاز و مشخص... احکام اسلامى به دست کسى که جانشینى خداوند را در روى زمین داراست، تنفیذ و اجرا مىشود.
در پى وحدت مسلمانان34
... در این ایام دشوارى که امت اسلامى را آشوب و اضطراب فراگرفته و در برابر خطرهاى پى در پى که حال و آینده سراسر این منطقه را دستخوش توفان کرده، بیش از پیش نیاز مبرم مسلمانان به وحدت و متحد کردن صفوف متفرق و همآهنگى و انسجام تلاشهاى مختلف آنان نمایان مىشود. این امر از آن رو ضرورى است که مسلمانان باید در حرکت به سوى آینده و ترسیم سرنوشت تاریخى و اداى مسئولیتهایشان مسیر خود را بشناسند و به خویشتن اعتماد کنند. اتحاد کلمه و وحدت نیروها و افزایش توانها تنها براى این نیست که این موارد بزرگترین هدفهاى دینىاند، یا آن که وصیت پیامبر عظیم الشأنصلى الله علیه وآله ماست، بلکه این مسائل با تمامیت زندگى ما و کرامت ما و وجود نسلهاى ما مرتبط است و خود مسئلهاى حیاتى به شمار مىآید.
... وحدت کلمه و اندیشه و احساس مسلمانان و به عبارتى دقیقتر، گسترش وحدت مسلمانان بر ستونهاى فکرى و عاطفى محکمى قرار دارد که از دو طریق تحقق مىیابد.
وحدت فقهى. مبانى و بنیانهاى اسلام، در اساس، یکى است و امت واحده نیز در عقیده، کتاب، مبدأ و معاد با هم مشترکند. بنابراین، چنین اشتراک گستردهاى اقتضا مىکند که این امت در جزئیات نیز وحدت داشته باشند. وحدت در جزئیات مختلف یا نزدیک کردن آنها به هم، خواستهاى است که آرزوى بزرگ تحقق آن بر ضمیر دانشمندان گذشتهمان - قدس اللَّه اسرارهم - نیز پوشیده نبوده است. ما مىبینیم شیخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، هزار سال پیش، کتابى به نام الخلاف در فقه تطبیقى تألیف مىکند و نیز علامه حلّى، حسن بن یوسف بن مطهر، به پیروى از شیخ، همین مسیر را با تألیف التذکره ادامه مىدهد. در واقع، فقه تطبیقى همان هسته صالح براى رویانیدن وحدت فقهى و تکمیل وحدت شریعت است. در دوره ما، از حدود سى سال پیش، گروهى از نخبگان دانشمند و مجاهدان بزرگ از سلک علماى اسلام دست به تأسیس «دار التقریب بین المذاهب الاسلامیه» در شهر قاهره زدند که از جمله آنان علماى گرانسنگى هم چون استاد بزرگ مرحوم شیخ عبدالحمید سلیم و استاد مرحوم شیخ محمود شلتوت و مرحوم شیخ محمد المدنى رئیس دانشکده شریعت الازهر را مىتوان نام برد. و نیز از دیگر دانشمندان بزرگ در لبنان و ایران و عراق باید از آیة اللَّه سید عبدالحسین شرف الدین و مرجع بزرگ شیعیان جهان مرحوم آیة اللَّه العظمى سید حسین بروجردى و استاد علامه شیخ محمد تقى قمى، مسئول دائم دارالتقریب، نام برد.
این مؤسسه، افزون بر خدمات گستردهاش، منشورى صادر کرد که در آن خط مشىهاى اولیه خود را ترسیم نمود. در این خصوص، مرحوم پدرم امام سید صدرالدین صدر، کتاب خود موسوم به لواء محمدصلى الله علیه وآله را تألیف و منتشر کرد. این کتاب در واقع تلاشى بود براى جمع آورى تمام روایاتى که مسلمانان فرقههاى گوناگون از پیامبرصلى الله علیه وآله در زمینههاى عقیدتى و دینى نقل کرده بودند، تا پس از قرآن کریم مرجع مسلمانان واقع شود. به عبارتى دقیقتر، این کتاب تلاشى بود براى وحدت سنّت مطهرى نبوى. در این مدت هم برخى از بزرگان پژوهشها و کتابهایى درباره فقه و مذاهب اسلامى منتشر کردهاند.
سپس دوره تألیف دایرة المعارفهاى فقهى فرا رسید؛ دانشگاه دمشق موسوعه عبدالناصر للفقه الاسلامى را تألیف کرد. هم اکنون نیز در دانشگاه کویت تلاشهاى گستردهاى براى تکمیل الموسوعة الفقهیه انجام مىگیرد. استاد بزرگ جناب آقاى سید محمد تقى حکیم رئیس دانشکده فقه نجف اشرف نیز کتاب ارزشمندى درباره مبادى عمومى فقه تطبیقى تألیف کرده است. ثمرات این تلاشهاى سازنده را، که در فتاواى فقهاى مسلمان مىتوان دید، مؤید آن است که ما با عنایت خداوند به مرحله و نقطه نزدیکى از اتحاد فقهى رسیدهایم.
راههاى همکارى: این گونه تلاشها در موقعیتهاى استثنایى، مثل موقعیت ما در لبنان، بیشتر جلوه مىکند؛ چرا که در لبنان بیشترین سازگارى و سریعترین نتیجهگیرى را در پى دارد. این کار با همکارى و یکپارچه کردن همه تلاشهاىمان براى تحقق اهداف متنوع و مشترک شکل مىگیرد و در حد خود دستآوردهایى است وحدت بخش. این تلاش مشترک، به پیوند و همبستگى کارگزاران در مسیرى واحد مىانجامد، پیوندى صمیمى و صادقانه و در نتیجه، اعتماد و آرامش افراد جامعه اسلامى را به ارمغان مىآورد، چرا که وحدت عقیده و احساس در آنها متجلّى شده است. من به عنوان مثال، نه از روى حصر، برخى از این اهداف را یادآورى مىکنم:
الف) اهداف شرعى محض، هم چون یکى کردن اعیاد و شعائر دینى و برخى از عبادات مانند اذان و نماز جماعت و غیره: در صورت امکان با اعتماد بر طرق علمى جدید به منظور رؤیت هلال در زاویه رؤیت، شاید بتوان به نتیجهاى رسید که روز عید را تعیین کرد، تا بدین وسیله مسلمانان جهان بتوانند در یک روز این عید را برگزار کنند و از دشوارىهایى که از این راه براى آنان پیش مىآید کاسته شود؛ دشوارىهاى متعددى که ما به علّت تاخّر و تقدمّ ثبوت عید با آنها روبهرو مىشویم. همچنین مىتوان درباره جملاتى براى اذان که در نزد عامه مورد پذیرش است، بررسى و تحقیق به عمل آورد.
ب) اهداف اجتماعى: با تلاش مشترک مىتوان به مبارزه با بىسوادى و آوارگى پرداخت. تحت نظر گرفتن ایتام و بالا بردن سطح زندگى زحمتکشان مىتواند از دیگر اهداف مشترک ما باشد و ایجاد مؤسساتى براى این اهداف والا کارى ساده و ممکن است.
ج) اهداف ملّى: آیا در میهن دوستى ما تردیدى هست؟ پس،
- وجوب مشارکت فعّالانه براى آزادسازى فلسطین؛
- وجوب حمایت از لبنان در برابر مطامع دشمن جنایتکار؛
- وجوب کمک به مبارزات مقدس مردم فلسطین؛
- ضرورت آمادگى و همکارى کامل با دولتهاى عربى برادر براى رویارویى با تجاوز احتمالى دشمن در هر لحظه؛
- و بهبود اوضاع جنوب لبنان به صورت خاص؛
- و سراسر لبنان به طور کلى باید همانند دژى باشد که شاخهاى اسرائیل در آن بشکند و مطامع استعمار در آن نابود گردد.
همه اینها اهداف ماست و در آن کوچکترین اختلافى نیست. اما تمام این موارد به بررسىهاى دقیق به منظور اجراى آنها، مرزبندى مسئولیتها در قبال آنها، همآهنگ کردن تلاش تمام مردم این مرز و بوم با مسئولان و دولتهاى عربى و جمع کردن توان مسلمانان جهان و صاحبان وجدانهاى بیدار و خیر اندیشان، در هر نقطهاى، نیاز مبرم دارد. براى آن که بتوانیم در این واجبات مشارکتى حقیقى داشته باشیم، یعنى آن چه در وسع ماست در طبق اخلاص بگذاریم، باید این گونه امور و برنامهها و چهارچوبهاى متناسب آن را به صورت مشترک بررسى کنیم، تا همآهنگى و اجراى طرحها و فعالیتها تسهیل گردد... .
جلوههایى از تمدن ما35
... حضاره کلمهاى است مأخوذ از حضر که در مقابل سفر قرار دارد. حضر به معناى استقرار، سکونت و اقامت و در مقابل، سفر به معناى جابهجایى و انتقال است. پس تمدن شیوهاى از زندگى است که افراد مستقر آن را مىسازند و یا مىگزینند. این نحوه از حیات در مقابل زندگى بادیه نشینى یا بیابان گردى قرار دارد. البته انسان موجودى مدنى است که درون جامعه و در کنار همنوعانش زندگى مىکند. لذا تمدن، که به معنایى دقیقتر از معناى پیشگفته توسعه مىیابد، عبارت خواهد بود از «زندگى جوامع بشرى ساکن و ثابت، نه گروههاى کوچ کننده و یا بدوى». پس معناى تمدن، زندگى جوامع بشرى مستقر است.
دو مفهوم وجود دارد که، براى صورت وضوح بخشیدن به موضوع بحث، باید آنها را توضیح دهم:
مدنیت و فرهنگ. براى تبیین این دو مفهوم باید گفت که فرهنگ حیات معنوى انسانها و شامل علوم، فنون، فلسفه، قانونگذارى، ادبیات و هنر است. مدنیّت نیز ساحت ظاهرى و جلوه بیرونى زندگى انسانهاى شهرنشین است؛ مانند ساماندهى، آبادانى، سازندگى، آبرسانى و مانند آن. تمدن ترکیبى از این دو مفهوم است، که البته با هر دوى آنها تفاوت دارد. حالتهاى ذهنى و درونى انسان، هنگامى که در زندگى شخصى بازتاب مىیابد و در ایجاد مدنیّت تأثیر مىگذارد، تمدن نامیده مىشود.
بنابراین، خواه این تعریف و تفسیر را بپذیریم و خواه نه، مىتوانیم براى شروع بحث دست کم آن را میان خودمان مفروض بگیریم و بر این اساس حوزههاى مفهوم تمدن را به بخشهاى زیر تقسیم کنیم: اول: روابط اخلاقى انسانها؛ دوم: روابط حقوقى، از جمله مشخصات وضع مدنى خاص، نظام خانوادگى، قوانین مدنى، ادارى و بینالمللى؛ سوم: علوم؛ چهارم: فنون (البته مقصود ما از علوم و فنون، مطلق علوم و فنون نیست، بلکه فقط علوم و فنونى است که در زندگى اجتماعى ما اثر مىگذارند)؛ پنجم: تعلیم و تربیت مدنى؛ ششم: تلاشهاى بشر براى ایجاد صلح و دوستى؛ هفتم: تشکّلهاى خاص که در زیر مجموعهاى بزرگ قرار دارد؛ مانند خانواده، روستا، شهر، دولت، احزاب، انجمنها، مؤسسات، اتحایهها، اصناف و نظامهایى که اینها را تنظیم مىکنند. همه اینها در دایره تمدن قرار مىگیرند. اینها همان حوزههاى تمدن است که براى ورود به بحث در آغاز گفتار از آنها یاد کردیم و این همان معناى تمدن است از دیدگاه ما.
اما منظور از «تمدن ما» چیست؟ ماکیستیم؟ مراد از «تمدن ما» تمدن شرقى دینى است؛ یعنى تمدنى که در اصول و فروعش و در همه عرصهها، بر دین توحیدى تکیه دارد؛ دینى که تمامى پیامبران، در شریعت خود، انسان را به سوى آن دعوت کردهاند و با رسالت خاتم انبیا خاتمه یافته و به کمال رسیده و آن چه پیروان پیامبران در زمینه تفسیر و تقریر و تقرب انجام دادهاند اجتهادى است که در ادوار بعدى صورت گرفته است... تمدن ما نوعى از حیات اجتماعى در عرصههاى گوناگون است که از این گوشه عالم سرچشمه گرفته و به صورت تمدنى انسانى و کامل درآمده است.
موضوع این تمدن انسان است؛ غایت و هدف آن نیز انسان است؛ انسان با تمام جوانبش؛ نه فقط روح یا جسم او. در برخى از تمدنها فقط بر یکى از ساحتهاى وجود آدمى تأکید مىشود: در برخى فقط بر بعد روحى و در برخى دیگر تنها بر بعد جسمى انسان تکیه مىشود. موضوع تمدن انسان است، نه «من»، که گروهى از آن به «فرد» تعبیر مىکنند. زیرا بعضى از تمدنها بر فرد تکیه مىکنند و بعضى دیگر بر جامعه. دسته اخیر جامعه را اصل مىدانند و فرد را، از حیث فرد بودن، نادیده مىگیرند. این نوع تمدنها، تمدنهاى اجتماعى است.
هم چنین منظور از «تمدن ما» گروه خاصى از انسانها نیست، بلکه ناظر به همه انسانهاست؛ نه فقط فرد یا جامعه کنونى. موضوع این تمدن، انسان با جمیع روابط اوست: رابطه او با خدا، با انسانهاى دیگر و با نظام هستى. انسانى که موضوع این تمدن است، مخلوق خداوند است و آفریده شده تا جانشین خدا بر روى زمین باشد؛ و البته هر آنچه بر روى زمین وجود دارد براى او آفریده شده است. او مىتواند از راه علم و با پیمودن خطوط کلىاى که براى او ترسیم شده، آزادانه، نه از روى جبر، نیروهاى طبیعى را مغلوب کند و به خدمت خویش در آورد.
مسیر کلىاى که در این تمدن براى انسان ترسیم شده، این است که با موهبتهاى الهى خویش، در پى رسیدن به جهان آخرت باشد و در عین حال، بهره خود را از این عالم فراموش نکند. لذا آرمان این انسان متمدن بالاتر از گردآورى مال یا به دست آوردن بزرگى و مجد و کسب آسایش و راحتى است. راه انسانى که این تمدن را برگزیده طولانى و بىپایان است. این انسان در یک حرکت دائم و همیشگى به سوى هدف قرار دارد. انسان در این راه، هر جا که باشد، با خداست و در حیات مادى و معنوى خود طالب خشنودى خداوند است؛ همان چیزى که سعادت جاودانه را در دو عالم براى او به ارمغان مىآورد. این انسان در هستىاى قرار دارد که همه آن محرابهایى بزرگ براى سجود و تسبیح و نماز و نیاز در پیشگاه خداوند است. این انسان، در تمامى اعمالش، اعم از امور خانوادگى، انسانى، ذهنى، اعمال خیر، کارهاى اقتصادى و سیاسى، خدا را مىبیند. هنگامى که با هم نوع خود ارتباط دارد یا به کارى دیگر مشغول است خدا را ملاقات و در راه او جهاد مىکند و مىگوید: «من چیزى را ندیدهام مگر آن که پیش و پس از آن و همراه با آن خدا را دیده باشم». این، مضمون یک حدیث شریف است... تمدن دینى، به یک اندیشه انتزاعى درباره خدا اکتفا نمىکند. تمدن دینى، تمدنى است که به وجود خدا و به آثار عمیق او در زندگى ما اقرار مىکند؛ یعنى این که خدا در نهاد ما و در دل ماست و از رگ گردن به ما نزدیکتر است. او بین انسان و دل اوست... .
این همان تفسیر کلى از جهان هستى است که یکى از ارکان تمدن دینى ما را تشکیل مىدهد. پس، تفکر و باور به خداوند در اندیشه و تمدن ما باورى انتزاعى و دور از تأثیر مستقیم زندگى روزمره ما نیست. این اعتقاد در تمام امور شخصى و پیرامونى ما و نیز در تمام هستى پهناور نفوذ دارد. شاید مقایسه تمدن دینى با تمدن غیر دینى، بر نقاط مجمل و مفصل بحث ما پرتو بیفکند. براى این منظور، نگاهى گذرا به تمدنى دیگر مىاندازیم؛ تمدنى که با تمدن ما و مضامین و محتواى آن تفاوت دارد. اگر بعضى از اصول و پایههاى تمدن مغایر را بررسى کنیم، مفهوم تمدن خود را به وضوح در مىیابیم، زیرا در مقابل تمدن شرقى - دینى ما، تمدن مادىگراى نو و کهنه قرار دارد. تمدن معاصر، یعنى همین تمدنى که جهان را تسخیر کرده، بى هیچ استثنا و با همه انواع شرقى و غربىاش، تمدن مادىگراست. شاید بگویید: «برخى معتقدند که غرب به خدا باور دارد، پس چرا شما تمدن آنها را مادى مىنامید؟»
به طور خلاصه و صریح مىگویم متأسفانه در جهان تمدنى وجود دارد که بر انکار خدا استوار است. اساس تمدن آنها ماتریالیسم دیالکتیک است. آنان در ارزیابى تمدنشان، تکیه بر خلع خدا مىکنند و این امرى واضح و قطعى است. البته تمدن غربى خدا را نفى نمىکند، لکن براساس نادیده گرفتن خدا بنیاد گرفته است. فرق است میان انکار کردن و نادیده گرفتن. تمدن جدید غرب براساس بى تأثیر دانستن ماوراى طبیعت در زندگى بشر پىریزى شده است. این مطلب در سخنان اواخر قرون وسطى و تعریف تمدن جدید به وضوح دیده مىشود.
پایهگذاران این تمدن، اگر چه به انکار خدا تصریح نکردهاند، اما او را در ادعا و در عمل نادیده گرفتهاند و خود را سکولاریست و مکتبشان را سکولاریسم نامیدهاند. آنان موثر بودن خدا را نفى مىکنند و اگر در آراى متناقض پایه گذاران این تمدن دقت کنید این اندیشه را به روشنى در مىیابید. بنابراین، ما ادعا مىکنیم که تمدن غرب بر این باور است که ماوراى طبیعت هیچگونه دخالت و تصرفى در عالم طبیعت ندارد. این تمدن تلاش مىکند که خدا را از صحنه زندگى انسان دور کند. تمدن کنونى این گونه پىریزى شده است... تمدن مادىگراى غرب به هیچ وجه بر اساس و اصول و پایههاى مسیحیت ایجاد نشده و مسیحیت از تمدن غربى منزه و دور است؛ به همان صورت که اسلام از آن منزه و دور است... .
بىشک تمدن محصول و ثمره تلاش جمعى و منظم بوده است. این تلاش اولاً، گروهى و ثانیاً، منظم و جهانى بوده و تمام دنیا در دستآوردهاى این تمدن سهیم است. این تمدن رهآوردهاى بسیار زیاد و نتایج شگفتانگیزى در زمینه علم و فنآورى و سازماندهى داشته است. آیا غایت تمدن فقط دانش، فنآورى و سازماندهى است، یا هدف سعادتمند کردن انسانها است؟
با توجه به اینکه فنآورى، دانش، سازماندهى و بقیه شاخصها و معیارها همه وسیلهاند نه هدف، یعنى مقدماتى براى رشد، خوشبختى و سعادت بشرند، حال باید ببینیم که آیا تمدن جدید توانسته است سعادت را براى بشر محقق کند؟ منظورم براى همه انسانهاست، نه فقط انسان سفیدپوست و اروپایى. آیا تمدن غرب، دستکم در پارهاى از زمینهها، سعادت انسان را تأمین کرده است؟ تمدن جدید پیش روى ماست.
آیا با پیشرفت تمدن غرب، انسانیت هم به پیش رفته است؟ آیا انسانیت هم با رشد این تمدن جدید رشد کرده یا به عکس پژمرده شده است؟... پس از این که تمدن را به مثابه مجموعهاى تفکیکناپذیر معرفى کردیم، باید آن را به عنوان یک مجموعه بپذیریم یا رد کنیم. حال ببینیم معناى علم، فنآورى، سازماندهى و عناصر دیگر چیست؟
هدف محدود است. ماده نیز در عالم محدود است؛ ولى جاهطلبى انسان نامحدود است. این مطلب نیاز به دلیل ندارد. هدف محدود است و تقاضا نامحدود. نتیجه چیست؟ طبیعى است که برترى جویى و کشمکش در جوامع به وجود مىآید. به این دلیل که مقصود بهرهمندى از بیشترین حجم از ماده و رسیدن به بالاترین حد رشد است. این ستیزگاه به یک صلح موقت میان افراد یک طبقه یا ملت، در جهت بهرهکشى از دیگر گروهها و طبقات، مىانجامد. این چنین است که مىبینیم تاریخ تمدن جدید، در تلاش دائم نظرى و عملى براى بهرهکشى، دستیابى به بازارهاى جدید، استعمار، جنگهاى منطقهاى، قارهاى و نژادى، خلاصه مىشود: آمادگى براى جنگ و مسابقه تسلیحاتى، مقتضاى تحمیل اراده و ظلم و خونریزى است. با پایان یافتن جنگ، نوبت مرهم نهادن بر زخمها و گذراندن دوران نقاهت و استراحت مىرسد و بعد تقسیم مناطق تحت نفوذ و سرانجام آماده شدن براى جنگى دیگر.
از زمانى که تمدن جدید به وجود آمده تاریخ، هر 20 - 25 سال یا هر 30 سال، تکرار مىشود و در این میان انسانها در نگرانى به سر مىبرند. براى این که توجیه فلسفى و صورت قانونى لحاظ شده باشد باید به ناچار تبعیض نژادى، تفاوت میان انسانها، به یوغ کشیدن ملتها و به اصطلاح متمدن ساختن آنها، هم چنین تحقیر ملتها و تحمیل تمدن جدید به آنها، وجود داشته باشد؛ به این بهانه که ملتهاى در حال توسعه به کسى که به آنها کمک و براى آنها برنامهریزى کند و راهحلهاى مشکلاتشان را نشان دهد نیازمندند و به همین سبب باید استعدادها و نیروهاى علمى و مادى بشر براى کسب تسلیحات و تأمین کالا مصرف شود. در این گیرودار است که نگرانى دائم و ترس و اضطراب همیشگى و احتیاط بیش از اندازه به وجود مىآید و در پى آنها بیمارىهاى واگیردار و امراض روانى و عصبى بروز مىکند. بعد باید براى دفاع آماده شد تا توان بقا داشت. این امر در مورد هر فرد، گروه یا هر طبقه و ملتى صادق است و سرانجام فضایل اخلاقى را نشانه مىرود.
... سرمایهدارى سرکشى که هیچ حدى نمىشناسد، از نتایج این نوع تمدن و اندیشه جدید است. براى این تمدن مادى و سرمایهدارى که نه هدف براى آن مهم است نه وسیله، هرگز نظیرى در شرق مؤمن و تاریخ آن سراغ نداریم... .
ما خود را بر قله تمدن مىبینیم؛ چرا که به معشوق انسان یعنى آزادى رسیدهایم. من در این جا تنها آزادى زنان و رها ساختن آنها از قید و بند را مطرح مىکنم! البته آن آزادى که پس از سلب اصالت زن و افکندنش در یک جریان تحمیلى براى تبدیل شدن به یک تابلو و وسیلهاى براى وسوسه دیگران به دست آمده است. همه اینها با تبلیغات جهتدار اجتماعى از راه رسانههایى چون فیلم، خبر و داستان صورت گرفت. این نگونبختى بحثى طولانى مىطلبد، اما تنها به طرح گوشهاى از آن اکتفا مىکنم و به بررسى وضعیت زنان کارگر مىپردازم. زنان کارگر در جوامع متمدن کنونى، طبیعتاً ما اشکالاتى به آن وارد مىکنیم، علاوه بر تحمل همه سختىها و علىرغم انحراف تدریجى و غیر طبیعى که به آن دچار مىشوند، در حال محو شدن و تبدیل شدن به موجودى هستند که برخى آن را جنس سوم مىنامند یعنى نه زن نه مرد. با این روند، زنان کارگر نقش واقعى خود را از دست خواهند داد و این امر با ویران شدن آخرین بخش از نهاد خانواده صورت مىگیرد. فرزندانى که از مدتها پیش توجه و سرپرستى پدر را به سبب درگیر بودن او در کارهاى سخت و مداوم از دست دادهاند اکنون از عطوفت مادران کارگرشان محروم مىشوند. این معناى فروپاشى خانواده است. نسل کنونى به کسانى تبدیل شده که آلکسى کارل آنان را عناصر غریب مىنامد. این نسل، روابط ریشهدارى با جامعه ندارد، چرا که افراد آن پیوند والدینى ندارند. روابطشان، چه شخصى چه اجتماعى، سطحى است. این نسل بىریشه، بى آن که مسئولیتى بپذیرد، ذوب مىشود و مىمیرد... .
آیا در تمدن دینى روند علم متوقف خواهد شد؟ آیا جوامعى که براساس دین شکل گرفتهاند توانایى ایجاد فرصتهاى برابر را براى همه افراد خود دارند؟ آیا اعتقاد به غیبت در اندیشه دینى توان برانگیختن نیروهاى بشرى را دارد و آیا احساس مسئولیت الهى عقده ترس را در انسان از بین برده است؟ آیا حدیث دینى مانع از پیشرفت جامعه نخواهد بود؟... اگر ما گوشههایى از تمدن دینى خویش را بررسى کنیم، در مىیابیم که بهترین پاسخ به پرسشهاى مذکور، واقعیتى است که امت اسلامى در آن به سر برده و به آسانى به آن نتایج معروف دست یافته است.
ابعاد هفت گانه تمدن36
اول. روابط اخلاقى. میان افراد جامعه پیوندهاى اخلاقى مستحکمى برقرار است و اخلاق نقش مهمى در ایجاد تمدنها دارد... .
دوم. روابط حقوقى. دومین بعد تمدن مبانى حقوقى است. کافى است بدانیم در فقه اسلامى، احکام همه امور فردى، خانوادگى و اجتماعى تبیین شده و مسئلهاى نیست که حکمى ویژه و ثابت نداشته باشد... پیامبر، با تمام شأن و منزلتش، خود را در معرض انتقام و آزار قرار مىدهد... خلیفه اول هم مىگوید: «مرا تا زمانى که خدا و رسولش را اطاعت مىکنم اطاعت کنید، ولى اگر برخلاف آنها عمل کردم دیگر از من اطاعت نکنید». مردم از آزادى برخوردار بودند و در سایه آن، حقوق همه محفوظ بود... خلیفه دوم در ابتداى خطبهاى که مربوط به توزیع برد یمانى است، مىگوید: «بشنوید آن چه را مىگویم و اطاعت کنید.» مردى اعتراض مىکند و مىگوید: «نه اطاعت مىکنیم و نه مىشنویم» خلیفه علت را مىپرسد و آن مرد جواب مىدهد:«تو هنگامى که بُرد را تقسیم مىکردى به من بردى دادى که تا زانوهاى من هم نمىرسد، در حالى که براى خودت بردى بلند برداشتى) خلیفه فرزندش عبداللَّه را فرا مىخواند که مسئله را توضیح دهد. عبداللَّه نیز مىگوید: «وقتى من برد را پوشیدم برایم بلند بود ولى برد پدرم براى او کوتاه بود؛ به همین علت پدرم هر دو برد را به هم دوخت و آنها را یکى کرد.» با روشن شدن موضوع، مرد به خلیفه مىگوید: «حالا امر کن تا اطاعت کنیم». طرز برخورد با غیر مسلمانان نیز مجالى دیگر مىطلبد. خلاصه کلام، آن که امام على در عهدنامهاش به مالک اشتر مىفرماید: «فان الناس، اما اخ لک فى الدین، او نظیر لک فى الخلق»؛ مردم یا برادر دینى تواند یا همنوعان تو انسانند و انسان محترم است... به اینها باید آزادىهاى دینى و حمایت از اسقفهاى مسیحى را اضافه کرد. اسقفها در تمدن اسلامى از آرامش و رفاهى برخوردار شدند که هرگز پیش از آن به آن دست نیافته بودند. صنعت و کشاورزى نیز رشد قابل ملاحظهاى کرد و به سرعت شکوفا شد. این مثالها مربوط به مبانى حقوقى و پیوندهاى قانونى با داخل و خارج است.
سوم. علوم. با مراجعه به تاریخ علم به این نتیجه مىرسیم که بناى علوم طبیعى بر تجربه و آزمایش نهاده شده است. مطابق رأى بعضى از دانشمندان و پژوهشگران، عربها در اوایل قرن نهم میلادى، اهمیت آزمایش در علوم و نقش آن را در پیشبرد علوم تجربى کشف کردند... (فیزیک، مکانیک، شیمى، جغرافیا، مسلمانان براى نخستین بار به وجود آوردند.)
چهارم. هنر. هنر آینه تمدن است، چرا که در آن فریبکارى، فشار، انحراف و دروغ راه ندارد. هنر به روشنى و با وضوح تمام سطح تمدن را منعکس مىکند. اگر این را قبول داریم، باید به آن چه از آثار هنر اسلامى در اختیار ماست مراجعه کنیم و مسجد و کاخها را ببینیم؛ از مسجد جامع عمر در قدس تا مسجد جامع کبیر در شام یا مسجد جامع قرطبه در اندلس و نظایر آن و قصر غرناطه... مهندسان بزرگ عصر ما اعتراف مىکنند که تمدن امروز توانایى ساخت عمارتى هم چون مسجد قرطبه یا قصر غرناطه یا مسجد عمر را ندارد. زیبایى و شکوه، در همه شئون زندگى، از جمله ساختن شیشه، سفال، ظروف، سنگ مرمر و شهرسازى مشهود بود.
پنجم. تعلیم و تربیت مدنى. قبلاً در این باره به تفصیل سخن گفته شده است.
ششم. تلاش براى صلح و دوستى. در مورد صلح (سلام)، کافى است بدانیم که سلام از نامهاى خداوند است، چنان که در دعاها مىخوانیم: «اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یرجع السلام»37 درود و تحیت مسلمانان هم «سلام» است. دعوت قرآن هم آن جا که مىفرماید: ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً؛ همگى در صلح و آشتى در آیید،38 تلاشى است براى برقرارى صلح در جامعه. فلسفه این تلاش برانگیختن انسان به تبعیت از ناموس هستى است. هستى با همه اجزایش و با همه تنوع و گوناگونى در اشکالش و با جمیع وظایف مختلفش، سراسر یکپارچگى و همآهنگى است؛ همه در جهتى واحد، در جهت سجود و خشوع براى خداوندند. پس جامعه مىتواند در صلح و آرامش زندگى کند، خصوصاً وقتى که هدف، همان گونه که اشاره کردیم تنها هدف مادى نباشد. در مسیر این هدف، این امکان براى انسان وجود دارد که، همان طور که مىخواهد، بى آن که کسى به رقابت با او برخیزد، حرکت کند، بخواند و بنویسد.
هفتم. تشکلهاى خاص. وجه هفتم از تفسیر تمدن، توجه به گروه است... اسلام براى تشکلهاى گروهى و دیدارها، از قبیل نماز جماعت، نماز جمعه، صله رحم، همسایگى و به جا آوردن حج، ارزش زیادى قائل است و در این دستورها تلاش مىکند مردم را به زندگى اجتماعى عادت دهد... .
ما امروز احساس بىهویتى مىکنیم. احساس مىکنیم گذشتهاى در تاریخ نداریم و گویا اروپا همه چیز است و اروپاست که منشأ علم، فرهنگ، دین و پیشرفت بوده و هر کارى که انجام مىدهد صحیح است. امروز در عصر استعمار فکرى و روحى و روانى زندگى مىکنیم. اگر ما در برابر این استعمار سر فرود آوریم و آن را بپذیریم طبیعتاً نمىتوانیم خود را از نوع دیگر استعمار برهانیم. پس باید به اصالت و خویشتن خویش باز گردیم و بهترین راه براى بازگشت و به دست آوردن اعتماد به نفس این است که به تاریخ مراجعه کنیم... .
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. دانشگاه آمریکایى بیروت، به نقل از مجله العرفان، شماره 54، نوامبر 1966. هم اینک در ناى ونى، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 13 تا 40، ترجمه على حجتى کرمانى.
3. بقره (2) آیه 115.
4. همان.
5. انفال (8) آیه 42.
6. همان.
7. روم (30) آیه 10.
8. سخنرانى در دانشگاه داکار کشور سنگال در تاریخ 25 اردیبهشت 1345. بنگرید به: ادیان در خدمت انسان، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر.
9. این سخنرانى در دانشگاه داکار کشور سنگال در تاریخ 15/5/1967 مطابق با 25 اردیبهشت 1345 ایراد شده است. امام موسى صدر در یک سفر شش ماهه به چندین کشور افریقایى ارتباط عمیقى با رؤساى جمهور، مقامات، اندیشمندان، مردم و لبنانىهاى مهاجر این کشورها برقرار کرد. این متن هم اینک بنگرید. ادیان در خدمت انسان، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر،191، ترجمه سید عطاالله افتخارى.
10. رحمن (55) آیه 7.
11. بقره (2) آیه 2-4.
12. احزاب (33) آیه 72.
13. اصول کافى، ج 2، ص 164.
14. حجرات (49) آیه 10.
15. بحارالانوار، ج 71، ص 234.
16. أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَةُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ؛ آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟ حال آن که ما روزى آنها را در این زندگى دنیا میانشان تقسیم مىکنیم. و بعضى را به مرتبت، بالاتر از بعضى دیگر قرار دادهایم تا بعضى دیگر را به خدمت گیرند و رحمت پروردگارت از آن چه آنها گرد مىآورند بهتر است. زخرف (43) آیه 32.
17. زخرف (43) آیه 32.
18. بحارالانوار، ج 74، ص 193.
19. همان، ج 72، ص 38.
20. رعد (13) آیه 11.
21. روم (30) آیه 41.
22. به نقل از کتاب ناى ونى، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 133 تا 150، ترجمه على حجتى کرمانى.
23. این مقاله، مقدمهاى است که امام موسى صدر، بنا به درخواست دکتر یوسف مروه، مؤلف کتاب العلوم الطبیعیه فى القران، در هفدهم رمضان 1378 مطابق با نوزدهم دسامبر 1967، بر کتاب مذکور تحریر کرده است. هم اینک در کتاب ناى ونى، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 151 تا 172، ترجمه على حجتى کرمانى.
24. رعد (13) آیه 28.
25. حج (22) آیه 18.
26. بقره (2) آیه 195.
27. مقدمهاى که امام موسى صدر، بنا به درخواست مترجم عربى کتاب تاریخ فلسفه اسلامى، نوشته هانرى کربن، نگاشت؛ به نقل از مجله العرفان، شماره 54 ژوئن 1966. براى بار نخست در ویژه نامه روزنامه ایران منتشر شد. هم اینک در ناى و نى.
28. بقره (2) آیه 124.
29. احزاب (33) آیه 6.
30. نجم (53) آیه 3.
31. حاقه (69) آیه 44 - 46.
32. احزاب (33) آیه 21.
33. حشر (59) آیه 7.
34. متن نامه امام موسى صدر به مفتى اهل سنت جمهورى لبنان، پس از انتخاب ایشان به ریاست مجلس اعلاى شیعیان، به نقل از روزنامه لبنانى المحرر 19/10/1969. پیش از این ترجمه فارسى این نامه در کتاب شرح حال امام موسى صدر منتشر شده بود. بنگرید به: عبدالرحمن اباذرى، امام موسى صدر، امید محرومان (تهران: جوانه رشد، 1381) ص 275 - 278. هم اینک در کتاب ناى ونى، ص 355 - 360 ترجمه على حجتى کرمانى.
35. سخنرانى امام موسى صدر در دبیرستان دخترانه المقاصد در تاریخ 7/12/1967 مطابق با 16 آذر 1345. المقاصد بزرگترین موسسه فرهنگى - اجتماعى اهل سنت لبنان است، که مدارس، دانشگاهها، بیمارستانها و سازمانهاى بسیارى را در بر مىگیرد. به نقل از کتاب ادیان در خدمت انسان، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 59، ترجمه حمید رضا شریعتمدارى.
36. همان.
37. کافى، ج 3، ص 476.
38. بقره (2)، آیه 208.
در دو نوبت پیشین، بخشهایى از فکر سیاسى امام موسى صدر تقدیم شد. در نوشته حاضر بخش دیگرى از اندیشه ایشان آورده مىشود. در این مقاله نیز برخى عناصر اساسى فکر سیاسى امام موسى صدر نقل و برجسته مىشود. گفتنى است غالب عناوین و تیترهاى انتخابى از نگارنده است. در مباحث فراروى، همانند دو بخش پیشین، افزون بر حذف برخى مباحث و کوتاه کردن متنها و نیز ویرایش صورى هیچگونه دخل و تصرفى در گفتار و نوشتار امام صدر انجام نشده و مباحث ایشان به طور مستقیم آمده است.
انسان، خدا و مسئولیت2
خداى متعال آن ذات مقدس واحد و احدى است که همانند ندارد و فقط براى اوست اسماى حسنى و مثالهاى اعلى و همه صفات کمال او، بالاتر و برتر از هر نقصى و نیازى، غنى بالذات است. نه مىزاید و نه زاده شده است: لَم یلد و لَم یُولَد. از انتساب خاص به هر چیز و پدیده و یا به هر فردى مبرّاست...
او عالم به پنهان و آشکار جهان است و به اندازه ذرهاى از دید وى پنهان نمىماند. این کمال مطلق که در تفسیر کلمه اللَّه متجلّى است و جوانب گوناگون و زمینههاى عدیده تربیتى که در ذات مقدس آفریننده انعکاس دارد، پژوهشگر را از نگاه تجریدى و داشتن یک احساس درونى صرف و تشریفات مذهبى محض دور نگاه مىدارد.
تعمق در تجرد ذات حق و دورى گزیدن از تشبیه و همانندى براى حضرتش و برترى و تعالى آن ذات یگانه از هرگونه ارتباط ویژهاى به فرد، شىء یا پدیدهاى، خصیصه قداست ذاتى هر چیزى را نفى مىکند و انسان را از هرگونه قید و بند عقلى یا علمى و اجتماعى و یا عملى و عاطفى آزاد مىسازد و او را تنها بنده خدا و رها و آزاد در همه امور زندگى که هیچ گونه مانعى در راه تعالى و پیشرفتش نیست، قرار مىدهد.
همه زمین و آسمانها در قبضه قدرت اوست و نیز دیدگان او را نمىیابند، لکن او چشمها را مىبیند؛ خداوند از ادراک عقول بشرى برتر و بالاتر است و بر طبق بیان حدیث شریف «آن چه را شما با وهمهاى خود در دقیقترین معانى مىیابید، آفریده اوهام شماست که به خود شما بر مىگردد.»
در عین حال، هر جا که باشید او با شماست. از این حیث که او با همه اشیا است، نه به مقارنه، و غیر هر چیز است، نه به جدایى؛ چنین احاطهاى، به انسان اطمینان و قدرت مىبخشد و وحشت و نگرانى را از او زایل مىکند و او را موجودى مسئول و متعهد مىسازد. سپس تأثیر چنین اندیشه ژرفى را در حیات انسانى مشاهده مىکنیم، انسان خود را مجرد و جداى از خدا نمىداند: وَللَّهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛3 مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جا که رو کنید، همان جا رو به خداست.
انسان، شیطان و اختیار4
گفتوگو درباره شیطان، سلطان شرور، با بحث درباره ملائکه مرتبط است، زیرا بر حسب توصیف قرآن کریم، شیطان پیش از خلقت آدم با ملائکه آفریده شده است. وى قبل از آن که آدم قدم به عرصه وجود گذارد، مطیع فرمان خدا بود. پروردگار را سجده مىکرد و ذات مقدس الهى را تسبیح و تنزیه مىگفت، اما پس از آن که مأمور شد در برابر آدم، سجده کند، با بزرگبینى و فخر نسبت به خود، خداوند را نافرمانى کرد و تا روز قیامت به او مهلت داده شد. اغواگرى، گمراه نمودن و منحرف کردن بشر را، با همدستى لشگریان خود، قواى شر، رهبرى مىکند... پس انحراف و شقاوت و طرد، پىآمد عصیان فرمان خدا بود نه این که وى ذاتاً شقاوتمند بوده یا بدین سبب که طرد و دورى از مقام قرب الهى خود کیفر است و عقوبت... .
قرآن کریم، آزادى و اختیار انسان را به صورت داستانى در یک تابلوى زیبا ترسیم کرده و در آیات 30 تا 38 سوره بقره، چگونگى آفرینش را تشریح کرده است. به موجب این آیات شریفه، خداوند اراده کرده است که خلیفهاى روى زمین مستقر کند، نه موجودى چونان یک ابزار بىاراده یا شبیه به آن، بلکه مشیت خداوند بر آفرینش موجودى تعلق گرفته است که بتواند بر طبق اراده و اختیار خود عمل کند و در اعمال ارادى و اختیارى، آزادى خویش را به آزمایش گذارد. بدیهى است که آزادى و اختیار انسان، در عمل، آن گاه محقق خواهد گردید که گرایشهاى خیر و شر، هر دو، در نهاد وى وجود داشته باشد و با وجود راههاى خیر و شر در روى زمین بود که خداوند انسان را با این خصایص آفرید و سپس اسما را به وى آموخت و او را براى شناخت جهان آفرینش و نیروهاى خلقت و احاطه بر آنها آماده ساخت. در این هنگام بود که به ملائکه فرمان داد در برابر آدم سجده کنند. پس همه فرشتگان آدم را بر طبق امر آفریدگار سجده کردند. در حقیقت سجود و خضوع فرشتگان در برابر آدم مستلزم به اطاعت در آوردن قدرتها و نیروهاى هستى براى انسان است؛ قدرتها و نیروهایى که در دست ملائکة اللَّه است.
بدین ترتیب، آدم، جانشین و خلیفه خداوند در روى زمین شد و ابلیس از سجده بر آدم امتناع ورزید و از مقام مقربان درگاه الهى مطرود گردید و بر طبق درخواستش از بارى تعالى تا روز قیامت به وى مهلت داده شد و او نیز با لشگریانش به اغوا و انحراف بشر پرداخت و خصلت شر را در درون انسان تقویت کرد، آن طور که شیطان از دعوت کنندگان به راه شر به شمار آمد. از آن هنگام سراسر جهان میدان مبارزه پویندگان خط مستقیم و روندگان راه انحراف و گمراهى شد. در این صحنه دو فریاد طنین انداز است و سامعه انسان دو ندا مىشنود: نداى اللَّه، که بر زبان عقل و وجدان انسانى و لسان انبیا و سفیران الهى جارى مىشود و جامعه بشرى را به سوى هدایت و رستگارى فرا مىخواند و نداى شیطان، که بر زبان نفس اماره به سوء و تمامى عناصر شهوت و فساد جارى مىگردد و اجتماع انسانى را به انحراف و شقاوت و بدبختى فرو مىخواند. بنابراین، انسان دز زندگى خود همواره دو ندا مىشنود: نداى خیر، نداى شر؛ و مطابق اراده آزاد و اختیار خویش، یا به نداى خیر پاسخ مىگوید یا به نداى شر.
از آن چه بر شمردیم به این نتیجه رسیدیم که شیطان در عمق بخشیدن به اختیار و آزادى انسان، در مفهوم اسلامى خود، داراى نقش بسیار بارزى است: لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَىَّ عَنْ بَیِّنَةٍ5؛ تا هر که هلاک مىشود به دلیلى هلاک شود و هر که زنده مىماند به دلیلى زنده ماند.
اهتمام اسلام به امور اجتماعى6
آیین اسلام، در تعالیم خود، تنها به مسائل عقیدتى و اخلاقى بسنده ننموده، بلکه، علاوه بر عنایت به امور فردى، نظام فراگیرى ارائه داده است که ارتباط انسان را با دیگران و با دولت و با نظامات و مقررات ادارى و قوانین بینالمللى مشخص مىسازد. این چنین دخالتهاى تفصیلى و گسترده در همه امور زندگى مجالى براى پرسش از موجبات آن فراهم مىسازد و سپس این سؤال مطرح مىشود که آیا مىتوان یک نظام دینى با ویژگىهاى قداست و ثبات براى اداره یک جامعه متحول و امور در حال تغییر آن وضع کرد؟ براى روشن شدن این مسئله مهم از بحث، اولاً این پرسش را مطرح مىکنیم که آیا کسانى که از ادیان تنها به بعد عقیدتى و اخلاقى آن بسنده نمودهاند و یا از ادیان تنها چنین بعدى را متوقع هستند بر این باورند که صیانت از ایمان و محافظت از اخلاق نیکو براى کسى که در فضاى خارجى هیچگونه ارتباطى با چهارچوبهاى متناسب با ایمان و اخلاق مزبور ندارد، امکانپذیر است؟ آیا براى انسانى که یک موجود واحد به شمار مىآید نه موجود متعدد، ممکن است که روح خود را از تأثیر جسم خویش جدا و یا جسم خود را از فعل و انفعال روح خود جدا و بىتأثیر سازد و ایمان و اخلاقى را که از عناصر نفساند از تأثیر جسم به دور نگه دارد؟
به باور ما پاسخ کاملاً روشن است، زیرا تأثیر متقابل میان تمامى ابعاد وجود انسانى امرى است بدیهى و لذا براى صیانت ایمان و اخلاق به ناچار انسان باید به اعمال و رفتار ویژهاى مقید باشد و وجودش را با انسجامى متناسب با صیانت روحى مزبور به یکپارچگى برساند. قرآن کریم، مانند بقیه کتابهاى مقدس آسمانى، بر این تأثیر متقابل تأکید مىورزد و به طور صریح اعلام مىدارد که تکرار و تداوم برخى از اعمال زشت ایمان را از قلب انسان بیرون مىکند: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون7؛ سپس عاقبت آن کسانى که مرتکب کارهاى بد شدند ناگوارتر بود، زیرا اینان آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را به مسخره گرفتند.
به راستى آیا معقول است بپذیریم که انسان در اجتماعى که مسیر عملى آن با ایمان و اخلاق وى در تناقض و تنافى است زندگى کند، ولى تحت تأثیر چنین جامعهاى قرار نگیرد؟ انسان در آفرینش، در حیات، در نیازمندىها، در اندیشه و تفکر و در همه جنبههاى حیات خویش موجودى است اجتماعى و با جامعهاى که در آن زندگى مىکند تعامل و تأثیر متقابل دارد. در این صورت، آیا براى وى امکان دارد که ایمان و اخلاق و رفتار فردى خویش را از فعل و انفعالات جامعهاش جدا سازد؟ به باور من پاسخ این سؤال نیز روشن است. از همین روست که مشاهده مىکنیم اسلام بر لزوم ایجاد و تأسیس جامعه متناسب با ایمان و اخلاق و اعمال صالح تأکید مىورزد و صریحاً اعلام مىدارد: «ما آمَنَ بِاللَّه وَ الیَومِ الاخِر مَن باتَ شبعاناً و جاره جائعاً.»
در جمله فوق کلمه ما آمن آمده شده است تا نسبت به تناقض میان ایمان و وضع نامطلوب اجتماعى، که اسلام آن را مىبیند، آگاه شویم و بر چنین پایه و اساسى است که در مىیابیم که اسلامى که پیامبرش تأکید مىکند: «اِنِّما بُعِثتُ لاُ تَمِّمَ مَکارِمَ الاخلاق؛ همانا مبعوث شدم براى اتمام مکارم اخلاق» مىکوشد، به جهت نائل آمدن به چنین هدفى، در حیات عملى و سپس اجتماعى دخالت کند و براى چنین منظورى اصل حلال و حرام را پى مىریزد. لذا ما مىبینیم که نظام قانونى گسترده اسلامى قریب نصف تعالیم اسلامى را تشکیل مىدهد. اینک به طور صریح به بررسى پرسش مهمى که از دشوارى انسجام و همآهنگى قوانین ثابت با جامعه متحول نشأت گرفته مىپردازیم. پاسخ به این پرسش نیازمند توجه به امور سه گانه زیر است:
1. تحول و پیشرفت در حیات انسانى و در تاریخ بشرى به مفهوم تعامل انسان با هستى است. انسان هر روز بر تجربههاى خود مىافزاید و علمش افزون مىگردد... او به کمک آگاهى تازه خود از نیروهاى کشف شده هستى بهرهمند مىگردد و بدین ترتیب زندگى شخصى و اجتماعى خویش را در معرض تغییر و تحول قرار مىدهد. پس تحول عبارت است از مطالعه سطر جدیدى از کتاب هستى و قرار گرفتن انسان در صفحه جدیدى از این کتاب، تأثیر این مطالعه به کارگیرى شناخت جدید و سپس دگرگونى نشأت گرفته از آن است.
... موجبات تطور و تحول انسان از عالم دیگرى به حیات او و جهانى که در آن زندگى مىکند وارد نمىشود. عملى از خارج حیات انسان را دگرگون نمىکند. بلکه تحول؛ یعنى کنش و واکنش میان انسان و هستى. معروف است که اوّل آفرینش، انسان و جهان دو عنصر بودند که در صحنه حیات وجود داشتند؛ بر این دو عنصر چیزى افزوده نگردیده و چیزى هم از آنها کم نشده؛ بلکه با هر کشفى از جهان صفحه جدیدى از حیات انسان پدیدار گشته است.
2. براساس نظر اسلام، دین عبارت است از شریعتى که آفریننده جهان و انسان، یعنى خداى سبحان آن را وضع کرده است. پس او، خداى تعالى، از این رو که آفریننده جهان است، تمامى ابعاد وجود عالم، ظواهر و بواطن آن، را مىداند. نیز از این حیث که خالق انسان است، جمیع ابعاد وجود انسان، نیازمندىها و تمایلات او در علم خداوند هست، پروردگار، براساس این علم، قوانینى را در مسیر بهرهورى از جهان و احیاى حیاتى طیب و پاکیزه و کامل وضع کرده است. درست مثل این که کارخانههاى ماشینسازى براى حفظ خودروها و استفاده کامل از آنها قوانین و مقررات و ضوابطى وضع نمودهاند؛ زیرا سازنده ماشینها به چگونگى ساختمان آنها، مشخصات و ویژگىهاى آنها و بالاخره راههاى استفاده کامل از آنها آگاه است.
3. گفتیم که خداوند آفریننده هستى است و آن را مىشناسد و براى انسان بر این اساس قوانین و رهنمودهایى وضع کرده است تا انسان بتواند در این جهان به یک زندگى پاکیزه و کامل دست یازد. بنا بر نظر اسلام، نظام و مقررات مزبور به وسیله کلماتى که از ذات مقدس احدیت صادر گشته، یعنى همان آیات قرآنى، بیان شده است، زیرا ایمان اسلامى چنین است که قرآن کریم با عین همین الفاظ نازل گردیده است.
فهم کلام بشر محدود به حدود معرفت و کمالات گوینده است و تجاوز از این حد امکان ندارد. به هر اندازه که سطح معرفت و آگاهى گوینده بالا رود به همان نسبت امکان تفسیر و توجیه کلام وى و تعمق در آن بیشتر مىشود و بالا مىرود و به همین دلیل است که قضات و وکلا در تفسیر قوانین به درجاتى برتر و بالاتر از فهم تودههاى مردم تعمق و ژرف نگرى دارند. بنابراین، چون معرفت خداوند لایتناهى است و هیچگونه حدى براى آن متصوّر نیست، مىتوان بر جمیع ابعاد و مراحل مدلولات و مفاهیم کلام الهى اعتماد کرد و هر اندازه که تحقیق و تعمق در کلام خداوند زیادتر و گستردهتر شود، ابعاد جدیدتر و مفاهیم تازهترى از آن فراچنگ مىآید... .
اکنون به پرسش فوق باز مىگردیم و مىگوییم که انسان در تعامل با جهان هستى از کنشها و واکنشهایى بهرهمند است که شالوده پدیده تحول و تکامل را تشکیل مىدهد. روند و جهت این تعامل و به تعبیر دیگر این فعل و انفعالات را نظام و شریعت الهى تنظیم و همآهنگ مىکند و این شریعت، براى هر مرحلهاى از مراحل تکامل، تعالیم و آموزههاى تطور یافتهترى عرضه مىکند که با آن مرحلهاى که انسان در آن به سر مىبرد متناسب و همآهنگ است. بر این اساس، یک سلسله ارتباطات و فعل و انفعالات ثابت و استوار میان انسان و جهان تنظیم مىشود و برقرار مىگردد.
خلاصه پاسخ به پرسش این است که موارد سه گانهاى که یادآور شدیم، هر یک پشتوانهاى است براى این که ما را در صحنه حیات براى کشف مراحل و حقایق جدیدتر یارى رسانند و از همین طریق است که ما مىتوانیم در عین تحولى علمى و عالمانه ویژگى قداست را براى نظامهاى دینى محفوظ نگاه داریم. بدین معنا که تعالیم، آموزشها و مقررات تحول یافته خصلتهاى الهى خود را حفظ کردهاند و قداست، قوت و قیادت آنها از اصول و پایگاههاى مستحکم و ثابت دینى نشأت گرفتهاند.
[در جایى دیگر نیز در این باره مىگوید:8] مطلب آخر پاسخ این سؤال است: «تو مىگویى اسلام مىخواهد از فرد صیانت کند، لذا به جامعه اهتمام مىورزد و راههاى گستردهاى براى تشکیل جوامع ترسیم مىکند. چگونه مىتوان مشکل تحول و پیشرفت را حل نمود؟» یا «همان طور که مىدانیم، جامعه به میزان پیشرفت بشریت و اعتلاى سطح فرهنگ آن توسعه مىیابد. از آن جا که تعالیم دینى ثابت است، چگونه دین مىتواند با تحول و توسعه جوامع همآهنگ باشد؟»
براى پاسخگویى به این سؤال لازم است قبلاً سؤال دیگرى مطرح کنیم: پیشرفت چیست؟ آیا پیشرفت از آفریدن چیزى جدید در دنیا به وجود مىآید؟ یا با نابود شدن چیزى که وجود دارد ایجاد مىشود؟ چنین نیست. نه چیزى پدید مىآید و نه چیزى ناپدید مىگردد. تحول عبارت است از کنش و واکنش بین انسان و جهان. بشر همواره در حال تجربه است. او مطالعه و تفکر مىکند و چیز جدیدى کشف مىکند. وقتى چیزى کشف کرد آن را به کار مىگیرد، در نتیجه زندگى و جامعه خویش را متحول مىکند... پس تحول و توسعه عبارت است از کنش و واکنش نو به نو یا تفاعل مستمر بین انسان و جهان. چیز جدیدى پدید نمىآید. آن چه پدید مىآید فقط کنش و واکنش جدید و قرائت و برداشت جدید از هستى و تعمق نو در کتاب آفرینش است. این است معناى پیشرفت و توسعه.
از دیدگاه اسلام قرآن کلام خداوند است و کلامى است که دانش گوینده آن حدى ندارد، زیرا گوینده آن خود خداست، که علم او بىنهایت است. علم الهى محدود به عصر خاص یا قرن و دوره خاص نیست، بلکه او همه چیز را مىداند. ظاهر و باطن همه را مىداند... پس وقتى مىدانیم که دانش گوینده حد و مرزى ندارد، مىتوانیم در هر زمانى از کلام خدا چیز جدیدى کشف و درک کنیم، همانگونه که شما مىتوانید از هستى مفهوم جدیدى درک کنید.
آیا هستى امروز نسبت به جهانى که در هزار سال یا پنج هزار سال پیش بوده تغییر کرده است. هستى همان هستى است، ولى شما چیز جدیدى دریافتهاى و آن را به شکل جدیدى بررسى کردهاى. همچنین قرآن کلام خدا است و شما حق دارید به قدر توان خویش در این کتاب تفکر و تعمق کنید. دیروز از قرآن چیزى مىفهمیدید و امروز چیز دیگرى در مىیابید. مىتوانید در کتاب خدا تفکر و تعمق کنید، همانگونه که در هستى تفکر و تعمق مىکنید. در این مسیر، هوشیار باشیم و بدانیم که در مقابل ما سه عامل وجود دارد: «انسان» و «هستى»، که پیشرفت جوامع حاصل کنش و واکنش آنها است و عنصر سومى که در مقابل ماست «کلام اللَّه» است. شما مىتوانید، همانگونه که با هستى (جهان یا کون) کنش و واکنش دارید، با قرآن هم تفاعل و تعامل داشته باشید. بدین ترتیب میان شما و جهان و پیشرفت جوامع شما و «کلام خدا» نوعى همآهنگى منسجم و منظم وجود دارد.
بنابراین، اسلام قادر است تعلیمات وسیع و راههاى گستردهاى براى تشکیل شایسته جوامع ارائه کند، که شما، در چهارچوب آن، پیش خواهید رفت و چیزهاى جدیدى در سایه علم و فرهنگ و افزایش تجربیات خود درک خواهید کرد تا این که پدیدههاى جزئى یا کلّى تازهاى براى ساختن جامعهاى که درصدد ساختن آن هستید کشف خواهید کرد... .
ابعاد اجتماعى اسلام9
فرد و جامعه. چرا اسلام به مسائل اجتماعى اهتمام ویژه دارد و خود را درگیر امور اجتماعى مىکند؟ آیا ممکن نیست اسلام تمام همّ خود را با همه توان متوجه تعالیمى کند که در حوزه خاص ایمان و اخلاق و مسائل فردى است؟ آیا بهتر نیست دین اسلام فقط به تربیت فرد بسنده کند بى آن که در حوزه اجتماع دخالتى داشته باشد؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت که اگر ما جویاى حقیقت باشیم، در مىیابیم که فرد جزء حقیقى جامعه است. او به روشنى از جامعه تأثیر مىپذیرد و بر جامعه نیز اثر مىگذارد. آدمى، در تکوین خود، در زندگى، در فرهنگ خود، در برآوردن نیازهایش، و در همه امور، جزئى از جامعه خویش است و از جامعه اثر مىپذیرد. نمىتوان فرد را در کانون همه توجهات قرار داد، اما نسبت به اوضاع اجتماع بىتوجه بود و از آن غفلت ورزید. نمىتوان براى فرد و تربیت او برنامهریزى کرد و در عین حال او را در جامعهاى رها نمود که با تعالیم و برنامههاى مذکور سنخیت و تناسبى ندارد. پس اگر بخواهیم فرد، صالح، مؤمن و شایسته باشد، غفلت از جامعه فرد به هیچ وجه مجاز نیست.
بدون شک اجتماع از افراد تشکیل مىشود. اما آیا فقط وجود افراد براى تشکیل جامعه کافى است؟ هرگز؛ اگر هزار نفر انسان بدون کنش و واکنش و داد و ستد یا خرید و فروش در کنار هم قرار گیرند، در این صورت جامعهاى تشکیل نشده است. پس تشکیل جامعه به وجود افرادى وابسته است که با تبادل توانایىهاى خود در کارها تعامل داشته باشند... لذا بنیان جامعه بر مبادله و تعامل است. اما، تعادل و مبادله میان افراد جامعه چگونه پدید مىآید؟ پیدایش چنین ارتباطى سه علت دارد:
علّت اوّل، تفاوت در شایستگىها. همانگونه که شکل بدنى افراد مختلف انسان متفاوت است، انسانها از لحاظ روحیات و استعدادها و توانایىهاى انسانى [هم] با هم متفاوتاند. این تفاوتها موجب پیدایش تبادل و تعامل میان افراد مىشود... بنابراین، تبادل داد و ستدى است که اساس تشکیل جوامع است و به واسطه تفاوت توانایىها و استعدادها حاصل مىشود.
علّت دوم، بشر اهداف و منافع و غایاتى پیش روى خود دارد که عظیمتر و گستردهتر از توانایىهاى یک فرد است و فرد به تنهایى نمىتواند به آنها دست یابد. بنابراین، آدمى براى رسیدن به این اهداف و دست یافتن به آن غایات به همکارى دیگران نیازمند است.
علّت سوم، انسان، در مسیر زندگى، با خطرات، دشمنان و تنگناهایى روبهرو است که غلبه بر آنها از توانایىهاى فردى او فراتر است و یک فرد تنها، بدون مساعدت دیگران، امکان پیروزى بر این مشکلات و مبارزه با دشمنان و دفاع از خویش را ندارد.
این سه علّت، یعنى تفاوت در استعدادها، وجود اهداف و مصالحى که نیل به آنها فراتر از ظرفیت خود است و نیز آسیبها و تنگناهاى قوىتر از توان فرد، بشر را به سوى تشکیل جوامع سوق مىدهد. این علتهاى سهگانه از ابتداى خلقت با انسان بوده است، لذا مدنیّت یا گرایش انسان به تشکیل جوامع امرى طبیعى و بنیادى است، چرا که علت آن در نهاد آدمى نهفته است.
تمایل و احساس انسان براى تشکیل جامعه به معناى گرایش نسبت به تعامل و داد و ستد است؛ به معناى میل و رغبت به انجام وظیفه (حقى که دیگران بر تو دارند) و گرفتن حقوق (وظایف دیگران در قبال تو) همان حسى است که آن را شعور مدنى یا حس تعامل یا میل به اخذ و عطا مىنامیم. این حس، در بشر، اصیل و ذاتى و طبیعى است و اسلام، در برخورد با این احساس طبیعى انسان، تلاش مىکند ریشههاى آن را بشناسد و آن را ژرفا بخشد.
اصالت جامعه. اولاً، احساس یا گرایش به زندگى اجتماعى در انسان وجود دارد. اما اسلام فلسفهاى براى آن مطرح مىکند تا در جان انسان عمق یابد. ثانیاً، اسلام این گرایش را مقدّس مىشمارد و به آن زیبایى مىبخشد. ثالثاً، اسلام با تعالیم خود این گرایش را استحکام مىبخشد و براى آن چهارچوبها و موازین و معیارهایى تعیین مىکند و براى جوامع دینى ساختار و شاکله گستردهاى ترسیم مىنماید.
نکته اول. اسلام چگونه این گرایش را عمق مىبخشد؟ مثال مىزنیم. براى تربیت فرزند خود، گاه به او مىگوییم «دروغ نگو». کودک را مخاطب قرار مىدهیم و او را از انجام کارى باز مىداریم. این نوع تربیت سطحى است. ولى اگر کودک را از زشتى دروغ بیاگاهانیم، یعنى خواسته خود را با دلیل همراه کنیم و بگوییم «دروغ نگو، زیرا دروغگویى عملى ناپسند و نامطلوب است»، تأثیرش عمیقتر است. اما ممکن است فضاى سالمى فراهم آوریم که در آن اصولا نیازى به دروغگویى نباشد و کودک اگر دروغ گوید احساس از خودبیگانگى کند این نوع تربیت عمیقتر و قوىتر از انواع پیش گفته است.
این گونه نیست که اسلام فقط به انسان توصیه کند که به تعهدات خود عمل کند یا با دیگران داد و ستد داشته باشد یا امانتدار باشد، بلکه، علاوه بر آن، کوشش مىکند تا از جهانى که انسان در آن زندگى مىکند تصویر روشنى ارائه نماید... در قرآن کریم چنین آمده است: وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ10؛ آسمان را برپا کرد و میزان را قرار داد. این کدام میزان است؟ میزان حقیقى؛ یعنى «عدالت در آفرینش و دقت در عمل».
پس همه چیز دقیق، درست و منظم است. و آسمان را برافراشت و میزان را وضع کرد. چرا؟ براى این که شما از میزان عدالت خارج نشوید... بنابراین، راهى که اسلام براى تعمیق این احساس در پیش مىگیرد این است که هستى منظم است، عطا مىکند و نیز دقیق است.
... لذا دین براى آدمى شرایطى فراهم مىآورد که احساس او، نسبت به ضرورت وفادارى و اداى امانت، از ریشههایى سرچشمه مىگیرد که از آسمان تا زمین امتداد دارد. و این خواستهاى سطحى و رفتارى صورى نیست، بلکه عملى است که بر این ریشههاى عمیق استوار است. دین این گونه احساس آدمى را نسبت به ضرورت انجام وظایف و درخواست حقوقش، یعنى تشکیل اجتماعات، عمق مىبخشد.
نکته دوم. اسلام مىکوشد تا احساس بشر را نسبت به مدنیّت (حقوق و وظایف یا اخذ و عطا) تقدّس بخشد. چگونه اسلام به این احساس رنگ تقدّس مىزند؟ از چند طریق:
طریق اوّل این است که عطا و دهش از نظر اسلام از وظایف دینى است. متقّین چه کسانى هستند؟ قرآن، در نخستین آیات سوره بقره، آنها را چنین وصف مىکند که به پنج اصل پاىبندند: به غیب ایمان دارند (اصل اول) و نماز به پا مىدارند (اصل دوم) و از رزق و روزى خود انفاق مىکنند (اصل سوم) و به آن چه بر تو و بر پیامبران پیشین نازل شده ایمان دارند (اصل چهارم) و به آخرت یقین دارند (اصل پنجم11). اصل سوم این است که از هر چه روزى آنها شده است انفاق مىکنند. (کلمه انفاق فقط به پرداخت مال اطلاق نمىشود، بلکه بخشش از همه روزىها است و معناى آن عطا و بخشیدن است. یعنى مؤمن باتقوا کسى است که از علم و آبرو و مهارت و توانایىها و از همه چیز خود عطا مىکند.) آن که مىبخشد باتقواست، پس عطا، که یکى از عوامل تشکیل دهنده جامعه است، جزئى از تقواست. بنابراین، انجام وظیفه اجتماعى و فعالیت اجتماعى یک وظیفه دینى اصیل به شمار مىرود. باید دانست که تعبیر به انفاق با تعبیر به صدقه متفاوت است. آن چه مرد به همسرش مىدهد، انفاق به حساب مىآید و این حق است نه سخاوت و کرم، انجام وظیفه است.
بنابراین، اسلام به عطا رنگ وظیفه و وجوب مىدهد و به آن قداست مىبخشد... بنابراین، مىتوان هر انجام وظیفهاى را اداى امانت شمرد. کسى که اداى امانت مىکند، حقوق مردم را به طور کامل و بدون کم و کاست مىپردازد. هر چه بر او واجب است ادا مىکند، یعنى امانتدارى مىکند. لذا مىتوان عطا را، که رکن اساسى تشکیل جوامع است، اداى امانت دانست. اینک به قداستى که در این کلمه نهفته است بر مىگردیم. اداى امانت زیبایى و برجستگى انسان است. اینجاست که معناى آیه کریمه زیر براى ما روشن مىشود: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ 12؛ ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسان آن امانت را بر دوش گرفت). انسان تنها موجودى است که مىتواند اداى امانت کند و بار امانت را بر دوش کشد و در این جا به طریق دوم مىرسیم:
طریق دوم. چرا در قرآن کریم از نقش طبیعى خورشید و ماه و سایر اجزاء هستى به سجود و تسبیح و صلاة تعبیر مىشود، ولى از نقش آنها تعبیر به امانت نمىشود؟ زیرا امانت امرى است اختیارى و این انسان است که وظایف خویش را با اختیار کامل انجام مىدهد. در حالى که خورشید و ماه و بقیه اجزاء هستى وظایف خود را نه به حکم اراده بلکه بدون اختیار انجام مىدهند. آنها به سوى انجام وظیفه رانده مىشوند و به کار گرفته مىشوند. آدمى تنها موجود مختار است و بدین سبب از عمل او به اداى امانت تعبیر مىشود. بنابراین، دهش و عطاى انسان انفاق است و انفاق یکى از صفات پنجگانه متقیان است. امانتدارى و اداى امانت واجب است و بدین سان در این اصطلاح و تعبیراتى نظیر آن و در عطا رنگ قداست را مشاهده مىکنیم.
هم چنین در تفسیرهاى دینى، این سخن را مىبینیم که: «مردم همه عیال اللَّه اند و محبوبترین مردم نزد خدا کسى است که براى عیال خدا (مردم) نافعتر باشد13» پس عطا کردن به جامعه، سود رساندن به عیال اللَّه است و در نتیجه موجب قرب پروردگار. به این مطلب مىرسیم که، به طور خلاصه، اسلام پیوندهاى اجتماعى را مقدّس و اخذ و عطا را عبادت مىداند.
طریق سوم. اسلام این پیوندها را تثبیت مىکند و براى آنها خطوط و موازینى قرار مىدهد. این موضوع را در مجموعه تعالیم اسلام صریح و واضح مىبینیم.
... دین داراى عرصههاى گوناگونى است، از جمله: 1. عرصه فرهنگى، یعنى مفاهیم و تفاسیرى که اسلام از پدیدهها و اشیا به دست مىدهد؛ 2. عرصه ایمان، یعنى اعتقاد به خدا، روز آخرت و نبوّت؛ 3. عرصه احکام، یعنى واجبات و محرمّات، صحیح و غلط، جایز و غیر جایز؛ 4. عرصه اخلاق، صفات و فضایل. این چهار عرصه وجود دارد و ما مشاهده مىکنیم که در همه این چهار عرصه، به وضوح، به روابط اجتماعى اهمیت داده مىشود.
در حوزه مفاهیم (حوزه فرهنگى) به تفسیر اسلام از جامعه مىنگریم و مىبینیم که مىفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ14؛ و افراد جامعه را برادر مىداند و با این روش مىخواهد میان افراد جامعه خویشاوندى و پیوندهاى عاطفى و منطقى ایجاد کند. سپس در این معنا مبالغه مىکند و از حد برادرى فراتر مىرود و مىفرماید: «مؤمنان هم چون یک تن واحدند که هرگاه عضوى دردمند شود دیگر اعضا با او همدردى مىکنند». اعضاى جامعه را به اجزاى یک بدن15 تشبیه مىکند.
پس تفسیر اسلام از جامعه و مفهومى که از جامعه ارائه مىدهد دلالت بر پدیدهاى یگانه دارد: برادرى و خویشاوندى اعضاى جامعه و یکپارچگى آن، مانند بدن واحد. اما در عرصه ایمان و عقیده مىبینید که اسلام در اصول دین امر به اجتهاد مىکند. یعنى مىفرماید مسلمان کسى است که یگانگى خدا را با دلیل و منطق مىپذیرد و ایمان تقلیدى کفایت نمىکند. چرا اسلام بر این نکته اصرار دارد و از ما مىخواهد که اصول دین را عمیقاً درک کنیم؟
اسلام از ما این را مىخواهد تا با ایمان خود زندگى کنیم. این چه فایدهاى دارد؟ ایمان به خداى یکتا معنایش این است که چون خدا یکتا است و از داشتن فرزند، والدین، همتا، نزدیکان و خویشاوند مبراست، بنابراین، همه افراد بشر نزد او برابرند، هم چون دندانههاى شانه. وقتى که انسانها مساوى باشند، همکارى میان آنها آسان مىشود. چه، در آن صورت، کسى بر دیگران برترى ندارد یا بىنیاز از دیگران نیست تا تعاون صورت نگیرد، بلکه هر فرد نیازمند به دیگران است. پس قبول این مسئله که افراد بشر با یکدیگر مساوى هستند. تعاون و داد و ستد را تسهیل مىکند. در این صورت در میان انسانها بىنیاز کامل یا نیازمند کامل پیدا نمىشود، بلکه هر شخصى از بعضى جهات غنى و از دیگر جهات نیازمند است.
بنابراین، هم عطا مىکند هم مىگیرد. در حالى که اگر گمان کنیم که بعضى از انسانها از دیگران بىنیازند، تعاون و همکارى مشکل مىشود. از طرف دیگر، وقتى بپذیریم که انسانها قدیس و مصون از خطا نیستند، پذیرفتهایم که هر فردى در معرض اشتباه است و نیاز به مشورت دارد. و این امر تعاون فکرى میان انسانها را پى مىریزد. پس انسان به همفکرى و همکارى اجتماعى نیازمند است و این نتیجه ایمان به تساوى افراد بشر است. به همین ترتیب، وقتى بگوییم که همه حرکات و فعالیتهاى ما منبعث از خداى یکتاست، از وحدت مبدأ و همآهنگى حرکتها چیزى حاصل مىشود که تعاون میان انسانها را تسهیل مىکند.
کما این که این مفهوم با چند تعبیر تصریح مىگردد.
... میان افراد انسان امتیاز و تفاوتى وجود ندارد؛ تفاوت در استعدادها و قابلیتهاست نه برترى بعضى بر دیگران.
مىگویند اسلام به برترى بعضى از انسانها بر دیگران اذعان دارد و این مطلب با سخنان شما که مىگویید: «مردم مانند دندانههاى شانه مساوىاند» سازگار نیست. ولى وقتى معناى آیه16 و قرائن آن را ملاحظه مىکنیم مىبینیم که آیه در صدد آن نیست که رجحان و تقدم و برترى بعضى از انسانها را بر دیگران ثابت کند، بلکه آن چه را ما در مورد تفاوت در قابلیتها گفتیم در نظر دارد. هر انسانى در تخصص خود از دیگران برتر است. پزشک در علم پزشکى از مریض برتر است. عالم دینى در تخصص خویش از پرسشگران بالاتر است... بنابراین، «بعضى از شما را در حوزه تخصصى بر دیگران برترى دادیم.» لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً17؛ تا برخىشان برخى دیگر را به کار گیرند. این، معناى تفاوت در تخصص است. لذا بشر مساوى است هم چون دندانههاى شانه. تفاوت، در لیاقتها است و این، همکارى میان افراد جامعه را تسهیل و تثبیت مىکند.
ایمان به عدالت خداوند، به کمال خداوند، و به بخشندگى و مهربانى او است. خداوند است که جامع صفات کمالیّه است. خدا رحیم، رؤوف، مهربان، عادل و عالم است. او مخلوقات را آفریده و صفات خود را در آنها منعکس کرده و این امرى طبیعى است؛ انسجام میان علت و معلول و تناسب بین علت و معلول. معلول همواره به شکل علت است و این اصل دومى را ایجاد مىکند. این اصل مىگوید: انسان ذاتاً پاک است. در میان انسانها فرد پست و کسى که نتوان او را اصلاح کرد یا نتوان با وى همکارى نمود وجود ندارد. اگر چنین شخصى یافت شود، در میان مخلوقات، از نوادر است. این امر تعاون را براى انسانها آسان مىکند و به ایشان اجازه مىدهد که دست خود را براى همکارى به سوى هر انسان دیگرى دراز کنند؛ و این فطرت الهى است که مردم را بر آن آفریده است. بنابراین، ایمان به خداى یکتا تسهیل کننده است و ایمان به عدالت خالق تسهیل کننده است و ایمان به روز حساب و معاد انسان را وا مىدارد تا احساس مسئولیت دقیق داشته باشد و در قبال جامعه خود احساس وظیفه دینى کند.
عرصه احکام. در حوزه احکام مباحث بسیارى مطرح شده که به شئون جامعه اختصاص دارد. ملاحظه مىکنید که اسلام چگونه پیوندها را تأیید و مستحکم مىکند. در خانواده، روابط میان زن و شوهر را تقدیس مىکند و آن را وظیفهاى مقدّس مىداند که فوق آن وظیفهاى نیست و ازدواج را از ساختن مسجد برتر مىداند و قطع پیوند زناشویى و کوتاهى در اداى وظایف زندگى مشترک را معصیتى فراتر از کوتاهى در ساختن مسجد به شمار مىآورد. پس پیوند میان زن و شوهر مقدس است و استوار.
بعد، پیوند میان فرزندان و والدین را تقدیس مىکند و آن را وظیفهاى قریب به اطاعت از خداوند مىداند...
به روابط همسایگى نیز وارد مىشود. در مورد همسایه توصیه و تأکید خاص دارد...
اسلام در تعلیمات خود تأکید مىکند مسئولیت مردم یک سرزمین، مسئولیتى است مشترک. پس اگر در یک منطقه یک نفر بر اثر فقر و گرسنگى یا بیمارى از دنیا رفت، خداوند به این منطقه التفاتى نمىکند.
بنابراین، در هر منطقه هر فرد در قبال افراد مسئول است و تخلف از این وظایف نزد خدا پذیرفته نیست.
«کسى که شب سیر بخوابد و همسایه وى گرسنه باشد ایمان به خدا و معاد ندارد18» و بدین طریق پیوند میان افراد جامعه را به شدت محکم مىکند. سپس جلوتر مىرود و کنارهگیرى از مردم و جامعه را تحریم مىکند.
اسلام، آزار، ظلم، غیبت، افترا و هر آن چه موجب تضعیف پیوندهاى اجتماعى و دور شدن افراد جامعه از یکدیگر مىشود تحریم مىکند.
در عبادات ملاحظه مىشود که اسلام اهتمام کاملى دارد به این که هر عبادتى رنگ اجتماعى داشته باشد. شاید بدانید که نماز در ابتدا به صورت جماعت بود و بعد به مسلمانان اجازه داده شد که آن را به صورت فرادى هم بخوانند. پس نماز، در طبیعت خود، به صورت جماعت است. هم چنین مسلمانان را به سوى قبله واحدى فرا مىخواند و به نماز چهرهاى اجتماعى مىبخشد...
زکات هم، در همه انواع خود، یک تکلیف اجتماعى است. برادران، زکات با مالیاتى که حکومت اسلامى در جاى خود وضع مىکند و آن را الزامى مىسازد فرق دارد. زکات و صدقات، آن گونه که از آیه کریمه به دست مىآید، فرایضى هستند که براى حل مشکل اختلاف طبقاتى وضع شدهاند نه براى تأمین خزانه دولت و پرداخت حقوق کارمندان و کارهاى دیگر. زکات براى این است که طبقات مختلف، با روشهاى متناسب با زمان، به یکدیگر نزدیک شوند. کما این که امر به معروف و نهى از منکر رکن اساسى براى همکارى اجتماعى و هم بستگى افراد جامعه است؛ چرا که: کُلُّکُم راع و کُلُّکُم مسؤول عَن رَعِیَّتِه19
عرصه چهارم، اخلاق. به منظور ایجاد حس مشترک و گسترده در انسانها رهنمودهاى فراوان و آموزههاى مکررى دیده مىشود که حتى از عرصه اخلاق گستردهتر است. اسلام در آموزههاى تربیتى خود مىخواهد به «فرد» این حقیقت را بباوراند که تو تنها نیستى بلکه جزئى از جامعه انسانى هستى. فلذا این باور را در تعلیمات اخلاقى خود استحکام مىبخشد و پس، در چهارچوبهاى اخلاقى، همکارى افراد با یکدیگر آسان مىشود.
از جمله اخلاق حسنه مردم دوستى، کرم، تواضع، حسن ظن، حسن معاشرت، صداقت، کمک به ضعیف، سوادآموزى، احترام به بزرگتر، ترحم به کوچکتر، سلام کردن، خوشرویى، کتمان اندوه، عیادت بیماران، ادب حضور، قدردانى از صالحان، نکوهش فاسدان، حیا، عفو، عذر پذیرى، قبول فداکارى، خدمت به دوست، خستگى ناپذیرى در تعلیم و تربیت، باز کردن مکان براى نشستن دیگران در مجالس و هزاران رفتار دیگر از این گونه است، که هر یک از اینها گرایش و رغبت انسان را براى توسعه و تعالى تقویت مىکند و همکارى و محبت میان افراد جامعه را بر مىانگیزاند و موجب استحکام پیوندهاى اجتماعى مىگردد. اگر خواسته باشیم به تفصیل و توضیح احکامى بپردازیم که به شئون اجتماعى اختصاص دارد، ناچار باید نصف فقه اسلام را بیان کنیم، که از معاملات و سیاست تشکیل مىشود. این ابواب، اگر بخش اعظم فقه نباشد، قطعا نیمى از آن است و براى تنظیم و تعیین حدود و ثغور مسائل مختلفى هم چون مسائل شخصى، قوانین مدنى و نظایر آن آمده است.
اسلامى که احساس مدنیت را در انسان عمق مىبخشد و این احساس را تقدیس مىکند و آن را مستحکم مىخواهد، قبل از همه اینها، تلاش مىکند که در فرد بینشى نسبت به جامعه ایجاد مىکند. مىخواهد روشن کند که جامعه ساخته دست تو است، از مخلوقات تو است و چیزى نیست که از بیرون بر تو تحمیل شده باشد. این یک مسئله اساسى است. انسان وقتى احساس کند که خود او سازنده جامعه است، مىتواند باعث توسعه جامعه خود گردد و طبق برنامه مشخصى تعامل نماید. این مطلب در پارهاى از آیات قرآن کریم بیان شده است: إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛20 خدا چیزى را که از آن مردمى است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند. ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ؛21 به سبب اعمال مردم، فساد در خشکى و دریا آشکار شد...
اسلام و منشأ اختلاف طبقاتى22
محیط مادى، مجموعه عوامل مختلف و متنوعى است که افراد بشر را احاطه کرده و به طور محسوسى در وضع قیافه، قواى بدنى، غرایز، عواطف و حتى افکار و اندیشههاى وى مؤثر است...
هر چند گروهى از فلاسفه مادى در تأثیر محیط مبالغه کرده و به ناروا معتقد شدهاند که همه قواى انسانى فقط محصول محیط مادى اوست و مؤثر دیگرى در پیدایش آن وجود ندارد، ولى اصل این تأثیرها به طور اجمال مورد قبول همه متفکرین و فلاسفه است...
آیا مىتوانیم ثروتمندى را که در آسایش و تنعّم زندگى کرده، هر خواستهاش انجام یافته و در راه تحصیل ثروت بیشتر مطالعهاى جزئى و یک فعالیّت مختصر فکرى براى او کافى بوده است و مطّلعین و متخصصین از هر رشته در خدمتش آماده بودهاند و طعم فقر و گرسنگى را نچشیده و رنج بیمارى بدون درمان را نبرده است، از لحاظ روحیه، عاطفه و ورزیدگى عضلات، با خارکنى مقایسه کنیم که هزاران جهاد در یک روز براى تأمین معاش فقیرانه خود متحمل مىشود و همه کارش را با تلاشهاى طاقت فرساى خودش انجام مىدهد؟ و بالاخره جوانى که در محیط آزاد و بى بند و بار، در آغوش شهوات و در دریاى هوى و هوس غوطهور بوده، نمىتواند مثل محصّلى که زندگى را در محیط پاک و جدى و منظّم آموزشگاه گذرانده است، فکر کند، کار انجام دهد و عواطف مشابه و اعصاب یک سان داشته باشد.
این اختلاف قواى بدنى و روحى و تنوع شکل بدن و روح و تفاوت عواطف و غرایز در همه آثار و شئون زندگى مشهود مىشود...
این تفاوتها، وقتى از یک نسل تجاوز کند، به تدریج، شدّت مىگیرد و خود به خود این تفاوت جسمى و روحى، مادى و معنوى تبدیل به شکافهاى عظیم صنفى، طبقهاى و ملى مىشود و فاصلهها رفته رفته زیاد و زیادتر مىگردد.
انقلاب صنعتى، توسعه روزافزون سرمایهدارى و تکامل وسایل ارتباط و بالاخره ایجاد تمرکز در همه شئون اجتماعات بشرى، شرایط مساعدى براى تشدید این اختلاف و توسعه این شکاف در همه شئون و به خصوص در زندگى مادى مردم به وجود آورد.
سرمایههاى کوچک، با مساعدت شرایط، به سرمایههاى بزرگ تبدیل شد و به تدریج کمپانىها، کارتلها و تراستها را به وجود آورد. قدرت دولتها در مقابل قدرت این سازمانهاى اقتصادى ناچیز شد. سرمایههاى متوسط و ضعیف، که نتوانست شرایط مساعدى تحصیل کند، به علت عدم امکان رقابت، به تدریج، از بین رفت. اعضاى طبقات متوسط به طبقه اول مبدل شدند یا در سلک طبقات ضعیف و محروم درآمدند. پیشرفت صنایع، توسعه بانکدارى، نظامهاى عالى تولید، استعمار ممالک ضعیف و ایجاد بازارهاى جهانى و بالا رفتن سطح زندگى به وسیله علوم و اختراعات، آن چنان سطح زندگى طبقات ممتاز را بالا برد که زندگى شاهانه گذشته را به خاطر مىآورد و در مقابل، فقر و فاقه مستمندان آن چنان جانگداز به نظر مىآمد که هیچ شباهتى به زندگى ساده فقراى سابق نداشت...
فقدان وسایل و انحطاط سطح زندگى، فقر و مرض، امکان تحصیلات عالیه را از فرزندان طبقات پایین گرفت و وسیله معالجه بدن رنجور و اعصاب فرسوده آنها را، که از تغذیه نامناسب و آلودگى مسکن و لباس آنها شدت مىیافت، برایشان فراهم نساخت و در نتیجه، وقتى و فکرى و حالى براى علم و معرفت نیافتند.
رفته رفته جامعه به دو طبقه مشخص منشعب گشت: یک دسته داراى همه چیز شد و دیگرى همه چیز را از دست داد. آینده این دو طبقه را هم، به علت فراهم بودن همان شرایط، درست مثل گذشته آنها یا کمى شدیدتر باید دانست.
این شکاف عظیم و این ظلم جانکاه، که نتیجه طبیعى سازمانهاى اجتماعى بود، بزرگترین رنج روحى را براى وجدانهاى بیدار و متفکران فراهم مىکرد و بزرگترین خطر را نیز در مقابل طبقات مرفه به وجود مىآورد و در نتیجه، مطالعه درباره علاج این بلاى اجتماعى و این درد خطرناک شروع شد.
مکتب مارکسیسم یا سوسیالیسم علمى معتقد است که اگر ابزار تولید را از مالکیت طبقه سرمایهدار بورژوا در آوریم و آن را عمومى و ملى کنیم، این مشکل حل شده است.
این مکتب مىگوید تنها عامل تعیین کننده یک نظام اجتماعى همان طرز تولید است و تنها موجب اختلاف طبقاتى، در رژیم سرمایهدارى، اختصاص مالکیت ابزار تولید به طبقه بورژوا است.
این تسلط بر وسایل تولید، از قبیل کارخانهها، بانکها، شرکتها، زمینهاى زراعى، معادن و غیره، سبب شده که منافع در اختیار مالکان و مؤسسان ابزار تولید در آید و شکاف طبقاتى عظیم بین این طبقه و طبقه کارگر (پرولتر) حاصل شود و هرگاه این تفاوت اصلى و عظیم از بین برود، رفته رفته سطح زندگى براى همه مردم یکسان مىشود و این یکنواختى در مزاج افراد، در قواى بدنى، فکر، اخلاق، فرهنگ، دین، ادب و هنر تأثیر خواهد کرد و در نتیجه جامعه یک طبقهاى به وجود خواهد آمد که افرادش در همه چیز همآهنگى خواهند داشت و حتى در طرز تفکر و کلیه روبناهاى اجتماع نیز مساوى و مشابه خواهند بود و بنابراین فقط و فقط باید مالکیت ابزار تولید و سرمایههاى بزرگ را الغا کرد.
ما در این جا در مقام بحث در پایههاى این نظریه از جهات فلسفى و اقتصادى و حتى سیاسى نیستیم و چون مشکلى را که در صدد پیدا کردن راهحل براى آن هستیم، مشکل اختلاف طبقاتى است، فقط به یک سؤال اکتفا مىکنیم:
محیط مادى و شرایط خارجى که، به اعتقاد این مکتب، خالق فکر و ایده و کلیه روبناهاى اجتماع است در نظر سایر متفکران عامل مؤثر در ایجاد آنها است، چه بود؟ آیا فقط مالکیت ابزار تولید بود؟ آیا براى ایجاد وحدت طبقه، به جاى یکنواخت کردن هزاران عامل مؤثرى که محیط را تشکیل مىداد و علت ایجاد طبقات گوناگون اجتماع بود، فقط یکسان کردن یک عامل، هر چند مهم باشد، کافى به نظر مىرسد؟
مگر شما خالق ایده و فکر و پدیدآورنده جسم و روح و موجد نیروهاى بدنى و فکرى را فقط داشتن یک کارخانه و نداشتن آن مىدانستید؟ یا مىگفتید همه چیز و کلیه عوامل محیط را به وجود مىآورد و این محیط مادى است که خالق و مؤثر است؟ بنابراین، شما، براى ایجاد طبقه واحد، باید کلیه عوامل متنوع محیط را یکسان کنید و اگر نتوانستید، دست از این مدعا بردارید.
به همین دلیل است که در داخل کشورهاى سوسیالیستى نتوانستهاید وحدت طبقه، یعنى وحدت فکر، ایده، عاطفه، غریزه، تمایل و نیروهاى بدنى ایجاد کنید. در چنین کشورهایى هر چند طبقهاى به نام بورژوا (سرمایهدار) یافت نمىشود ولى طبقات گوناگونى به نام افراد حزبى و افراد غیر حزبى، بوروکراتها (کارمندان) مردم عادى، کشاورز، کارگر، و جنگ دیده نظامى وجود دارد که از هر نظر، مخصوصاً شرایط زندگى مادى و سطح زندگانى، با هم متفاوتاند.
تجمّل طبقه بوروکرات، حزبى و نظامیان تا آن جا مىرسد که انسان را به یاد نظامهاى فئودالیته و سرمایهدارى مىاندازد. افکار گوناگون و تمایلات مختلف، حتى در بعضى از تربیت شدهها و رهبران حزبى، دیده مىشود، و گاه و بى گاه آنها به ارتجاع، تندروى، چپ روى و خیانت متهم و اخراج مىشوند. سرَّ این اختلاف طبقاتى به شکل جدید این است که عوامل مادى و شرایط پدیدآورنده طبقهها در این رژیم باقى است و امکان زوال ندارد. با بقاى علّت چگونه مىتوان انتظار داشت معلول رفع شود و مشکل ما حل گردد، گرچه یکى از عوامل مهم اختلاف یعنى اختصاص ابزار تولید مرتفع شد و از انحصار در آمد؟ عامل توارث نیز، با ریشههاى محکم خود، اختلافات عظیم بدنى، فکرى، هنرى، اخلاقى و حتى سلیقه زندگى را ماندگار مىکند.
کشورهاى مترقى سرمایهدارى، با یک سلسله قوانین و اقدامات اصلاحى، یک حداقل معیشت، شامل غذا، لباس، مسکن، براى طبقات محروم و ضعیف در نظر گرفته و به عقیده خود، این آلام اجتماعى را درمان کردهاند. در برابر این نظریه باید گفت، شما با این تصمیم مسلماً توانستهاید از مرگ طبقات ضعیف و محروم جلوگیرى کنید. به این ترتیب، دیگر طفلى به چرا نمىرود، از بى دوایى کسى نمىمیرد، در زمستان هلاکت از سرما اتفاق نمىافتد، ولى آیا به این وسیله شکاف عظیم اختلاف طبقاتى را پر کردهاید؟ آیا این فاصله زیاد، که به تدریج توسعه مىیابد، باز براى اجتماع مشکلى ایجاد نمىکند؟ آیا زندگى تجمّلى و افسانهاى طبقه ثروتمند، که براى ابد از دسترس طبقات محروم به دور است، غضب و نارضایتى آنها را بر نمىانگیزد؟ آیا این دسته از خلق خدا، که قوانین غلط اجتماعى آنها را محروم کرده و آنها هیچ نمایندهاى در قوه قانونگذارى و قوه مجریه ندارند، باید براى همیشه یک زندگى مرفه را در احلام و آرزوهاى خود ببینند؟
دین اسلام، با واقعبینى، این اختلاف طبقاتى را دیده و براى آن چه از این اختلاف خطرناک تشخیص داده، یعنى اختلاف در سطح زندگى مادى و نتایج و آثار آن، علاج اندیشیده و در سایر قسمتها با دستورات اخلاقى و تربیتى نتایج صحیحى از این اختلاف گرفته است. تشریع خمس و زکات قانون مقدسى است که براى تعدیل زندگى طبقات مختلف وضع شده است. در همه آیات و روایات زکات و خمس، نام از فقیر و مسکین برده مىشود و فقیر را چنین تعریف کردهاند: «کسى که وسیله امرار معاش و تأمین زندگى سالانه خود را نداشته باشد.» ما مىتوانیم ادعا کنیم که مفهوم و معناى فقیر هم، مثل اغلب مفاهیم عرفى، بر حسب زمان و تغییرات زندگى بشر و تفاوت وضع معیشت عمومى و بلکه بر حسب تفاوت مناطق و شهرها در یک زمان، متفاوت و متغیر است... .
... اجراى این حکم الهى و طریق عملى کردن این قانون مقدس برعهده زمان واگذار شده است تا به هر طریق که حاکم مسلمین مصلحت دید آن را اجرا کند... راهحلى که به وسیله خمس و زکات براى تعدیل اختلاف طبقاتى در نظر گرفته شده، در حقیقت، بالا بردن سطح زندگى طبقات محروم است.
باید افزود که در دین اسلام راهحل دیگرى نیز وضع و تدوین شده است که در واقع براى جلوگیرى از ایجاد شکافهاى عظیم اختلاف طبقاتى است. قیود و محدودیتهایى که در این دین، براى تحصیل ثروت، تشریع شده از حرمت ربا (جلوگیرى از بانکدارى ربوى)، که اساس سرمایهدارى امروز دنیا را به وجود آورده است، تحریم احتکار، جلوگیرى از معاملات «جزاف» و «غرر»، که احیاناً موجب ثروتهاى بىکران است و گاه سبب ضرر مىشود و از این جهت به قمار شبیه است و بعد از اینها قوانین ارث یک باره سرمایه عظیمى را به چند سرمایه کوچک مبدل مىکند و بنابراین مىتوان گفت غالباً ثروتهاى افسانهاى به وجود نمىآید.
در دین اسلام سعى شده است از تظاهر به ثروتمندى جلوگیرى شود تا حتى المقدور از ایجاد شکافهاى عظیم و تجلّى آنها در روحیه افراد پیشگیرى شود. ریخت و پاش (تبذیر و اسراف) حرام گردیده و مترفین همه جا ملامت شدهاند.
{و اما درباره} اختلافات دیگر مردم از قبیل اختلاف در قواى بدنى، فکرى، تفاوت در عواطف و اخلاق و استعداد فنى و هنرى، در این مورد، نه تنها در دین اسلام سعى بر رفع این اختلافات دیده نمىشود (برخلاف روش مارکسیسم)، بلکه از پارهاى کلمات بزرگان اسلام استفاده مىشود که وجود این تفاوتها لازم و رحمت است. این تفاوتها سبب مىشود که وظایف گوناگون اجتماع را هر کس بر حسب استعداد خود برعهده بگیرد و هیچ وظیفهاى زمین نماند. هر کس برحسب ذوق و تخصص فکرى وعلمى خود متعهد کارى مىشود و جامعه از تخصص و تفاوت نیروى فکرى و هنرى و صنعتى او با دیگران بهرهمند مىگردد... .
علم و دین: نقش انسان23
1. خدا انسان را آفرید و با او دین و دانش را چونان دو بال براى او خلق کرد. دین از دید انجیل «ناموس» تلقى مىشود و بنا به تعبیر تورات با سرانگشت خداوند بر ذات انسان حک شده است. بنابر نظر دانشمندان بزرگ تاریخ ادیان در قرن اخیر، دین «سرشتى اصیل در انسان» محسوب مىشود. دانشمندان معاصر، اکنون دین را حاصل عقدههاى روانى نمىدانند و دیگر بر این عقیده نیستند که در پى ترس انسان یا ناتوانى و ضعف او یا تحت تأثیر دیگر عوامل پدید آمده است. پژوهشها و بررسىهاى تاریخى و باستانى تأکید مىکند که شعور دینى همه جوامع بشرى را با همه تنوعها و اختلافاتشان فرا گرفته و تا کهنترین و ابتدایىترین جوامع انسانى، از آغاز تکوین آنها، امتداد دارد. کسانى که مىگویند. دین نتیجه رویدادها و عوامل مختلف است هنوز نتوانستهاند به این پرسش اساسى پاسخ دهند که چگونه انسان اولیه، که هنوز دین را بذاته نمىشناخته است، توانسته به آن پناه ببرد یا از آن یارى جوید و وقایع را به وسیله آن تفسیر و تحلیل کند. دین، از نظر منابع دینى، با ولادت انسان متولد شده و این نظریه از سوى تاریخ و آثار بر جاى مانده و براهین علمى ثابت شده است... .
2. خداوند علم و دین را هنگام آفرینش انسان با هم آفرید، زیرا میان علم و دین پیوندى ابدى است و این دو سرانجام انسان و تکامل او را رقم مىزنند. علم، صرفنظر از قیودات فلسفه یا تعریفهاى حدى منطقى، همانند چراغى است که پرده از روى واقعیتها بر مىدارد و حقایق را باز مىشناساند. حقیقت همان فعل و امر الهى است. علم نیز براى رؤیت آثار خالص راهى طبیعى به شمار مىرود و با افزون شدن دانش، معرفت و شناخت نسبت به خداوند هم فزونى مىگیرد. علم، هم چنین، به معناى عام، که در برگیرنده فلسفه هم هست، وسیلهاى است براى کشف حقیقت وجود و حقیقت انسان و پیوند انسان با جهان و موجودات، نیز وسیلهاى است براى تبیین نقش انسان در جهان و حیات و آفرینش. دین به صورتى قاطع از این نقش پرده بر مىدارد و انسان را به قیام براى ایفاى نقش وجودى خویش فرا مىخواند. طبق تفسیر برخى از علما، دین همانند پیوند انسان با جهان است و این تفسیر با تفسیر دیگرى که انسان را به خالق جهان پیوند مىدهد، سازگارى دارد. چرا که اطوار وجودى، منشأ گرفته از تدبیرهاى خالق است...
3. خداوند پیامبران نوید بخش و بیم دهنده را برانگیخت و با آنان کتابهاى آسمانى را فرو فرستاد تا در میان مردم به درستى فرمان برانند و انسان را از شب تار رهایى بخشند و او را از این زندان تنگى که با دست خویش براى خود ساخته بود و دین و علمش را هم در آن به بند کشیده بود، آزاد کنند. پیامبران مردم را به توحید، به عبادت خداى یکتا و یگانه - واحد و احد - که نه مىزاید و نه زاده شده است، فرا خواندند و خداوند را از هرگونه پیوند خاص با موجودات، چه پیوند منفى و چه پیوند مثبت، منزه دانستند...
فرستادگان الهى در تعالیم خود این مبادى را با توجه به مراتب مختلف ایمانى، عملى، فکرى و اخلاقى مورد تأکید قرار دادند و انسان را از قید اوهام و برداشتهاى ناصوابش از جهان هستى آزاد کردند... آنگاه دین تماماً از آن خدا شد و هیچ معبودى از هر نوع، غیر او، بر جاى نماند. حصارى که به دور علم کشیده شده بود، گشوده شد و علم، بىهیچ مشکل و هراسى، با جرأتى تمام، رهایى یافت و به سیر در آفاق و انفس و شناخت موجودات پرداخت... .
4. بنیانهاى علمىاى که کاخهاى برافراشته علم و تمدن بر آنها بنا گشته، نخستین بار در مصر و بینالنهرین و ایران و نزد یونانیان در فاصله قرن هشتم و ششم پیش از میلاد زاده شده است. این هنگام، هم چنین عصر انتشار دعوت پیامبران بزرگ و گسترش آن در فلسطین به دست عاموس و هوشع و بیکاه و اشعیا و ارمیا و فاحوم و پس از اشتهار اسفار پنجگانه در تورات و پس از گرایش انسان شرقى به دعوت ابراهیم و تحولات او در فلسطین و حجاز و بینالنهرین و پس از ظهور زرتشت در ایران و بودا در هند بوده است. آن گاه پیوندهاى فرهنگى که میان فلسطین و مصر با یونیا، گهواره تمدن یونان و سفرهاى کشتىهاى کوچک و مسافرتهاى آنها از فرات به بندر میلتوس به خوبى و وضوح تشابه موجود بین آثار هومیروس و آثار پیامبران مذکور و کارهاى هنرى در میان این ملل را هم چون نقوش قدیمى مصریان بر عاج که نظیر آن در سامرا، مرکز قدیم سومر، نیز به دست آمده است، نشان مىدهد... تلاقى تاریخى و جغرافیایى شگفتى را میان رهایى علم و انتشار دین خدا و دعوت انبیا مىیابیم. در مىیابیم که مرکز علوم و خاستگاه تمدنها و فرهنگها همان مراکز طلوع ادیان و عهد علم همان زمان دین است...
5. روزگارى سرآمد و آن گاه باز ایام درد و رنج پدیدار گشت - رنجى ناشى از ستم برادر به برادر، ستم علم به دین؛ و تحمل ظلم و ستمى که از آشنا مىرسد به مراتب دردآورتر و محنت بارتر است. دین در برابر ستم علم شورید و آنگاه در پى این طغیان، دینداران از دین سلاحى براى متوقف کردن علم و تسلیم کردن آن در برابر قدرت مهار نشدنى خود ساختند و آن را با حکم شرعى، که مشروعیت خود را از قداست دین به دست آورده بود، به بند کشیدند... .
6. سپس همین وضع تکرار شد و این فاجعه صورت عکس به خود گرفت. هنوز قرون وسطى به آخر خود نزدیک نشده بود که در افق، علایم انتقام و تعدّى و «انقلاب» آشکار گردید و علم سر به شورش برداشت و به خونخواهى از کرامت پایمال شده خود برخاست و درهاى زندانى را که به اسم دین برایش ساخته بودند شکست. به خود مىنازید و با وجد و سرورى بى حد و مرز دین را تحقیر مىکرد. علم از شراب پیروزى بر دین و غلبه بر برادر و یاورش سرمست بود. علم از دین انتقام گرفت و آن را انکار نمود و به نقش دین در زندگى بشر یکسره تجاهل ورزید. علم دین را سدى دانست که مانع پیشرفت مىشد...
آنها دین را محکوم مىکردند و آن را چون دشمن هر انقلاب اجتماعى و دگرگونى و تحوّل عمیق در زندگى انسان مىدانستند. دین را به حمایت از منافع ستمگران، آرام کردن ستمدیدگان در برابر ستمگران، و باز داشتن آنان از گرفتن حقوقشان متهم مىکردند. این فاجعه تا امروز، به گونهاى، در برخى از اندیشههاى اجتماعى و فلسفى و حتى تربیتى ما به چشم مىخورد...
7. قرن بیستم که فرا رسید، اعصاب علم آرام گرفت. تجربیاتش رو به فزونى گذاشت. و بیش از پیش با حقیقت روبهرو شد و دانست که به تنهایى نمىتواند بشر را به سعادت رهنمون شود. احساس غربت در علم بیدار گشت، زیرا به نتایجى دست یافته بود که خود نیز آنها را گمان نمىکرد. او آشکارا بدبختى انسان را سبب شده و جهان را از فجایع جنگها و ستم کجروىها آکنده ساخته بود. پس از این، علم دست خود را به سوى برادرش دین دراز کرد و به جستوجوى ایمان تباه شده برخاست تا بتواند با او به سر برد و به کمک او به اصلاح کارى که در گذشته منجر به فساد شده بود بپردازد... علم به ادراک حقیقت دین پرداخت، سپس به آن ایمان آورد و ارج نهاد و بر آن تکیه کرد. دینداران نیز به شناخت خدمات علم به دین و به انسان پرداختند و در نتیجه، علم را تأیید و به آن اعتراف کردند...
8. اکنون ما نغمههاى موزونى مىشنویم که روز به روز شمار آنها در سمفونى همآهنگ و هم آواز دین و علم زیادتر مىشود. هر یک از آنها بر سیم خود مىنوازد و نقش خود را بدون تعدّى و تجاوز به دیگرى ایفا مىکند. هر دو با هم مىخوانند و جهان را از نور و سرور آکنده مىسازند...
9. پس از آن که علم ارزش یافت و رشد کرد، تازه حدود صلاحیتها و اختیارات و امکاناتش آشکار شد. علم، بىهیچ شک و تردید، چراغى شد براى شناخت حقیقت و وسیلهاى براى رؤیت واقعیت در جوانب گوناگون و تنوع مراتب حقیقت. درست است که علم قسمتى از حقیقت را براى انسان آشکار مىکند، اما در زندگى انسان نمىتواند نقش محرک و انگیزاننده داشته باشد و نیز نمىتواند انگیزهاى براى تکامل او ایجاد کند، بلکه علم تنها بر کشف راز و رمز حیات و کمک به تکامل بسنده مىکند. محرک حقیقى انسان همان طبیعت و غرایز و امیال اوست.
انسان، براى رسیدن به هدف دلخواهاش آرزومند و بلندهمت و تلاشگر آفریده شده و براى رسیدن به چیزى که والاتر از زمان حال اوست حرکت مىکند و ایستایى و رکود را خوش نمىدارد... انسانها، براى پیمودن راه، انگیزههاى روانى مختلف و گوناگون دارند. در این جاست که در مىیابیم که نیاز مبرمى به صافى و محکى داریم تا انگیزههاى مختلف را بشناسد و غربال کند و شایستهترین آنها را در اختیار انسان بگذارد... .
انسان، برخلاف سایر موجودات، صاحب اراده و آزاد آفریده شده و این اراده بُعدى از ابعاد وجود او را تشکیل مىدهد. آزادى نیز بُعدى دیگر از او را مىسازد که بعد اجتماعى وجود اوست و نمىتوان آن را انکار کرد. انسان در آگاهىها و تجارب و در زندگى گذشته و آیندهاش و نیز در خوراک و پوشاک و سلامتش، در تمام اینها، تنها جزئى از مجموعه بشرى است - جزئى جدا نشدنى.
اما براى انسان بعد سومى هم هست و آن بعد وجودى اوست. انسان، در تکوین و بقایش، جزئى است از زمین و هوا و آن چه اطراف او را احاطه کرده. او از این جهان جدا نیست.
پس، براى انسان صاحب اراده و آزاد، کمال حقیقى وجود حرکت و رشد در همه این ابعاد است و اگر آدمى تنها در یک بعد از این ابعاد رشد و تکامل بیابد، به انحراف مىافتد. این جاست که به همان نکته اساسى مىرسیم که اگر انسان تنها به انگیزه بعد اول فعّالیت و حرکت کند؛ سر به انانیّت و غرور بلند مىکند و با واقعیت خودش نا همآهنگ مىشود. همینطور، اگر در بعد اجتماعى خود بدون در نظر گرفتن شخصیت ویژهاش خلاصه شود، باز هم عقب مىماند و جامعه و وجود را از رنگ اصیل و توانایىهاى منحصرش محروم مىنماید. هم چنین، اگر حرکت او در راه تکوین و موجودیتش صرفاً مبتنى بر تغییر جدید باشد، به خود و نیز به جهانش ظلم کرده. چرا که وجه تمایز انسان را از دست داده است و خط برترى دهنده انسان خطى است ویژه او و موازى با خط دیگران در جامعهاش و نیز همسو با خط سیر کل آفرینش. انسان، در حرکت خود در این مسیر، آهنگى خاص و منسجم با نغمههاى بشرى مىسازد و این نغمهها مجموعاً مصالح والاى اجتماعى را شکل مىدهند.
اجتماعى بودن انسان، به حق، مولود جهان است و حرکت او در این خط حرکت به سوى کمال مطلق یعنى خداست. نهایت این مسیر و انگیزه و مبدأ آن به سوى خداست - خدایى که جهان را در حرکتى دایمى و هدفدار خلق فرمود و انسان را، که عضو و پدیده ممتاز و برتر جهان است، برخوردار از همت بلند و قدرت پرواز به سوى اهداف متعال آفرید و او پیوسته به سوى کمال سر بر مىکشد. بنابراین، حرکت فرد، که جزئى از جمع است، حرکتى منسجم با حرکت جمع است و در عین حال، رنگ و ویژگى ممتاز خود را دارد... .
نتیجه آن که... انسان، در مسیر خود، به سبب انگیزهاى برخاسته از ذات خود، حرکت مىکند. ولى انگیزهها بسیار است و انگیزه برتر همان است که انسان را در مسیر تکامل و رشد او در همه ابعاد وجودىاش به حرکت در مىآورد. این انگیزه، ایمان او به خداست، یعنى دین او. حرکتى که منشأ آن ایمان انسان به خداست، همان حرکت منسجم وى با جامعه و هستى است، نه حرکت انانیت بارى که قرآن انگیزه آن را خواهشهاى «النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» دانسته و نه حرکتى اجتماعى که شخصیت او را نادیده گیرد... .
10... دست آوردهاى بشرى، در تمام مراحل فکرى و جسمى و عاطفى، تدریجاً دگرگون مىشود؛ در نتیجه فعالیّت انسان و تجارب و اندیشه او همواره به تکامل گرایش دارد. تکامل هم یعنى دگرگونى. بنابراین، فلسفه، علوم، صنعت، حقوق، ادبیات و سایر دستآوردهاى فعالیت بشر همگى متغیر و متزلزل است، چرا که اینها در حال تکاملاند و از این رو هر قدر که میزان آگاهى انسان بالاتر رود و تجارب او بیشتر شود و اندیشه و دستآوردهایش گستردهتر گردد، باز هم نمىتواند به یک حالت ثبات روانى و آرامش لایتغیر دست یابد. زیرا استقرار و آرامش لایتغیر و ثبات کامل و مطلق از طریق اتکاى به غیر مطلق، یعنى مبانى و مبادى متغیر، به دست نمىآید؛ بلکه با تمسّک به مطلق فراچنگ آدمى مىآید. أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ24؛ آگاه باشید که دلها با یاد خدا آرام مىیابد.
حقیقت آن است که حرکت انسان به صورت کلى انگیزهاى غیبى و محرکى الهى دارد، اما این حرکت در داخل این چهارچوب غیبى از ساختى انسانى برخوردار است. چنین است که مىبینیم دین به تنهایى نمىتواند انسان را آماده کند و او را براى آزادى مهیا سازد، بلکه دین سعى مىکند دستآوردهاى بشرى را در مرحله علم و نظایر آن در چهارچوبى مقدس محافظت کند، به آنها احترام و قداست بخشد، بدون آن که مطلقى جدید و معبودى پرستیدنى و کمالى ستایش کردنى به وجود آورد. این چهارچوب مقدس در اطراف دستآوردهاى بشرى، حصار مستحکمى است براى زندگى انسان و شأن آن از تقدیس صرف فراتر مىرود و فضاى بىکرانى را در برابر انسان فراهم و آماده مىکند که متناسب با خواستهاى نامتناهى و همآهنگ با حرکت دائمى اوست. انسان در این فضاى فراهم آمده مىتواند میان توانایىهاى ذاتى و رضایت روانى و نیز میان حرکت و سعى خود پیوند بزند و میان «ثابت» و «متغیر» و «مطلق» و «نسبى» نقطه تلاقىاى ایجاد کند.
11. به رغم مرزبندى میان صلاحیتهاى دین و علم باز هم در میان آنها شاهد تلاقى عجیب و هم آوازى دقیقى هستیم... در این جا به ذکر برخى از شواهد و مثالها مىپردازیم و براى هر کدام از قلمروهاى فرهنگ، عقیده، فقه، حقوق، اجتماع و علم به ذکر یک مثال قناعت مىکنیم:
اولاً در عرصه فرهنگ، دین مىگوید: أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِنْ النَّاسِ؛25 آیا ندیدهاى که هر کس که در آسمانها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیارى از مردم خدا را سجده مىکنند؟...
این نگرش کلى به جهان تصویرى خاص از وجود ارائه مىدهد. بنابراین تفسیر، هستى محراب سجود و تسبیح نماز همه موجودات است. این تفسیر وجوب نگرش خاص از جهان همیشه متحرک را، که در عمل یکى است و به دقت نظم یافته و به سوى هدف واحدى یعنى خدا روانه است، یادآورى مىکند. این تعبیر دیگرى است از آن چه علم آن را کشف کرده و فلسفه بدان اعتراف نموده است، که هر جزء از اجزاى هستى نقش خود را با همه دقت و نظم به انجام مىرساند و نیز هستى مجموعهاى است که هر جزء از آن با اجزاى دیگرش در تکوین، بقا، عمل و همکارى ارتباط و انسجام دارد. پس هستى موجودى است واحد، یکپارچه، متحرک و منظم... تعبیر مَن فى الارض، در این نتیجه تربیتى، اثر مؤکَّدى بر جاى مىنهد. مراد از این تعبیر نشان دادن بعد زمینى و جسمانى انسان و تأکید بر سجود اوست. انسان با اراده، از این رهگذر، همآهنگى با خود را در مىیابد. مقتضاى چنین انسانى تلاش، زندگى، نظم پذیرى و جهتگیرى به سوى خداوند خواهد بود.
ثانیاً، دین اعتقاد به توحید را کمال انسان بر مىشمرد و آن را ابزار نیروى بشر به سوى جهتى واحد تلقى مىکند و از زمره چیزهایى مىداند که نیروى خلاق و عظیم مىآفریند؛ همچنین دین شرک و ایمان به خدایان متعدد را تجزیه وجود انسان و تقسیم نیروها و توان او و از میان بردن شخصیت وى مىداند... .
ثالثاً، علم، اگرچه در زمینه فقه و استناد دینى بر اسلوب حلال و حرام و دستهبندى موجودات از اعلان صریح خطرهاى بعضى از محرمات و نتایج مباحات و لزوم واجبات باز مىماند، اما هیچگاه به صورتى قاطع صحت این تقسیمبندىها را، در امورى که براى او ناشناخته است، نفى نکرده... زیرا اگر انسان در برابر امیال و نیازمندىهاى خود خضوع مطلق داشته باشد، این خضوع مطلق به ذوب شدن شخصیت او در طبیعت جسمانى و فرمانبردارى از آن خواهد انجامید. اما اگر او سنجهاى بالاتر از میل و نیاز داشته باشد و هر چیز را با میزان رضایت یا عدم رضایت الهى بسنجد، حاجاتش، اگر منطبق با رضایت الهى باشد، برآورده خواهد شد و آنگاه سطح او از طبیعت برتر مىآید و بدین ترتیب از بندگى طبیعت و جهان رهایى خواهد یافت. در این صورت، او در جهان فاعل است، نه منفعل. فرمانده است، نه فرمانبر... .
رابعاً، در زمینه حقوق، تنها به این اشاره اکتفا مىکنیم که فقه اسلامى نقش بزرگى در تنظیم جوامع بر پایهاى علمى و متین ایفا کرده و سرچشمه الهام بسیارى از قوانین موضوعه در جهان بوده است و هم اکنون با حقوق معاصر رقابت مىکند و برترى خود را در بسیارى از موارد همچون احوال شخصى و قوانین مدنى و حتى در مبادى عامه و اصول موضوعه در حقوق به اثبات مىرساند.
خامساً، در زمینه اجتماعى، ما مفهوم معاصر علمى را در مبادى دینى متجلى مىبینیم و به عنوان مثال، آیه انفاق را مىخوانیم، که فوراً پس از آن آمده است: وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ26؛ و خویشتن را به دست خویش به هلاکت میندازید... پس مفهوم جامعه، تأثیر کوشش طبقات ضعیف، سهم آنها در ساخت جامعهاى که پیشرفت و شکوفایى آن به نفع همه و کسى است که انفاق مىکند، گوشزد کردن خطرهاى انفاق نکردن و بیان نتایج خطرناک آن هم چون اضطرابها و مشکلات گوناگون و دیگر مفاهیم جدید علمى در خلال احکام دینى به خوبى مشاهده مىشود.
امام، ولایت و امام غایب27
امام. مفهوم امام در نزد شیعه عبارت است از الگو و نمونه کاملى براى پیشوایى و امامت، تا مردم در دین به او اقتدا کنند. دین در بردارنده آرا، عقاید و اخلاق و اعمال و آداب و رعایت همه ابعاد وجودى انسان در کلیه امور زندگى وى است. امام، امام است، در همه این امور و در تمام جوانب و ابعاد شخصیت انسانى پس وى مقتداست و اسوه کاملى است در گفتار و کردار و در اندیشه و عواطف. هم چنین رأى و نظر وى درباره موجودات و کل جهان و همه مسلکها و مکاتب فکرى الگو و نمونه کامل است. مقام امامت مقامى است خطیر و حساس و بدان دست نمىیازند مگر عده کمى از انسانها، آن هم پس از تجربههاى دشوار و سخت و مجاهدات پىدرپى28... رأى این امام در تفسیر آیات قرآنى رأى برتر است، چون وى نمونه کاملى براى درک اسلامى کلام خدا و وارث علم دین رسول خداصلى الله علیه وآله است.
هستى موضوع تحول تمدن و پیشرفت فرهنگ است؛ حامل این تحولات و پیشرفتهاى مستمر انسان است. پس جهان و انسان دو حقیقتى هستند که، در کلیه مراحل تمدن، در شکلهاى جدید، متناسب با چهرههاى جدید آفرینش، تجلى مىیابند و مفاهیم قرآن کریم، این حقیقت جاودان نیز، به موازات یافتههاى جدید بشر در هر عصر و حرکت جدید بشر کشف مىشود. انسجام و همآهنگى حقیقى میان جهان و انسان و کتاب خدا یک همآهنگى و انسجام فطرى است که همان اصلى را که از «مراحل ادراک قرآن» و صورتهاى متفاوت آن ذکر کردیم روشن مىسازد. کتاب تشریعى الهى، یعنى قرآن، بر طبق این اصل، در هر عصر و زمانى و در هر مرحلهاى از مراحل تحول، با روشنى و وضوح، نظم جهان آفرینش یا به اصطلاح متکلمین کتاب تکوینى را براى ما بیان مىدارد. لکن ادراک اسلامى عمیق مفاهیم قرآنى، نزد امام، که الگو و اسوه و اوج چنین ادراکى است، به اوج خود مىرسد. پس امام کلمات قرآنى را تفسیر و در تحول و پیشرفت اندیشه اسلامى سهم و نقشى بنیادین ایفا مىکند و تفکر اسلامى را براى رهبرى حیات متحول و پیش رفته انسانى شایسته و صلاحیتدار مىکند... .
ولایت. براى نخستین بار کلمه ولایت، در شکل مذهبى آن در نزد شیعه، در حدیث غدیر ظاهر شد. حدیث غدیر خطابهاى است که رسول اکرمصلى الله علیه وآله در راه بازگشت از حجة الوداع به مدینه، در محل غدیر خم در جحفه، ایراد فرمود. وى، ضمن خطبه مشروحى، در حالى که مسلمانان را مخاطب قرار داده بود، چنین گفت: «آلستُ اَولَى بِکُم مِن اَنفُسکُم؟ قالوا: بَلى. قَال: مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا على مَولاه.» سپس براى علىعلیه السلام و مردم مسلمان این چنین دعا فرمود: «اَللّهُمَّ والِ مَن والاه وَ عاد مَن عاداه وَ انصُر مَن نَصَرَه وَ اَخذَل مَن خَذَلَه.» کلمه مولى در این خطبه پیامبر اشاره به کلام خداوند دارد: النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ29؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
آیه شریفه، مدلول کلمه مولى را در خطبه مذکور توضیح مىدهد. براى توضیح این اصل، ضرورى است به نظر اسلام درباره «سلطههاى» گوناگون برگردیم. انسان آنگاه که به حد رشد و سن بلوغ رسید به مقام آزادى و استقلال نایل آمده است و براى احدى روا نیست که بر وى سلطه و حکومت داشته باشد. او در مشى و سلوک خویش از شریعت الهى که رسول خداصلى الله علیه وآله آن را به او منتقل ساخته است، پیروى مىکند، زیرا پیامبرصلى الله علیه وآله از روى هوى سخن نمىگوید: وَمَا یَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى30؛ و سخن از روى هوى نمىگوید. وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ31؛ اگر پیامبر پارهاى سخنان را به افترا بر ما مىبست، با قدرت او را فرو مىگرفتیم، سپس رگ دلش را پاره مىکردیم.
آیه شریفه النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ اصل جدیدى را وضع کرده که عبارت است از وجود سلطه و حکومت براى نبى اکرمصلى الله علیه وآله تا با آن امکان یابد مؤمنان را پرورش دهد و ایشان را در مسیر رسیدن به درجه انسان کامل که همان خلیفة اللَّه در زمین است و هیچگونه فرمانروایى و سلطهاى بر ایشان روا نیست، هدایت کند. فرمانروایى پیامبر همانند سلطه اجرایى و قضایى و همان رهبرى مسلمین است که قرآن این گونه تعبیر مىکند: لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ 32؛ براى شما شخص رسول اللَّه مقتداى پسندیدهاى است. و در توضیح آیه مىگوید: وَمَا آتَاکُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا 33؛ هر چه پیامبر به شما داد ستانید و از هر چه شما را منع کرد اجتناب کنید.
به نبى اکرمصلى الله علیه وآله چنین سلطهاى عطا شده تا بتواند بدین وسیله جامعه الهى و نمونهاى را بسازد که در آن همه مردم بتوانند از امکانات زندگى سالم، برخوردارى از مواهب حیات و رشد توانایىها و پیشرفت مستمر بهره گیرند. زیرا نیرومندترین عامل تربیت و هدایت فرد، همانا آگاهىها و شناختى است که به همراه جامعه صالح تکوین و رشد مىیابد. چنین سلطهاى، به دلیل تأثیر ژرفى که بر غایات اسلام و اهداف بلند آن دارد، از خصایص و ویژگىهاى شخص پیامبرصلى الله علیه وآله است. بنابراین، تنها فردى مىتواند متصدى چنین حکومتى شود که خداوند او را از خطا و انحراف و فعل و انفعالات گوناگون نفسانى معصوم و مصون نگاه داشته است. علاوه بر این، شخص ولى باید جمیع اصول شریعت و فروع آن را بشناسد... .
همان طور که تاریخ مىگوید، رسول گرامى اسلامصلى الله علیه وآله پس از هجرت از مکه به مدینه، این اختیار را به دست گرفت و براى آن مقررات، مبادى، اصول، شیوهها و راهکارهایى مقرر داشت که از ژرفاى سلطه الهى، که همان حکومت بر مؤمنان است، نشأت مىگرفت. بدون شک بحث درباره این اختیار پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله بحثى سودمند است که سیره رسول اعظمصلى الله علیه وآله و چگونگى تأسى و اقتداى به آن حضرت را در این زمینه روشن مىسازد. پس ولایت،... عبارت است از یک نحوه سلطه الهى براى اجرا و تنفیذ شریعت و تطبیق آیین اسلام بر اجتماع بشرى، سلطهاى که تنها به شخص پیامبر صاحب رسالت و یا کسى که در شخصیت و اندیشه او متحول شده و در ذات وى ذوب شده باشد، آن طور که به حق استمرار وجودى رسول به شمار آید، داده مىشود و بس.
بر طبق اعتقادات شیعه، ولایت سلطهاى است که نیازمند «نص» است و در این باره نص نیز وارد شده است. ولایت مقامى است بزرگ، که بدان دست نمىیابد مگر کسى که چونان صاحب رسالت بگوید، عمل کند، بیندیشد و خداوند قلب وى را آزموده باشد و در برابر ذات مقدس ربوبى و مصالح اسلام، خویش را فراموش کرده و با همه وجودش براى اسلام زندگى کرده باشد. ولایت در نزد شیعه مقامى است بس بزرگ و ارجمند که از همه مقامها برتر و بالاتر است... ولایت یک نحوه سلطه و فرمانروایى براى ساختن جامعه الهى است، جامعهاى که تنها راه و یگانه روش پرورش کامل مسلمان است و این تربیت و پرورش نیز هدف نهایى رسالت اسلام است. پس، در حقیقت، ولایت تنها راه رسیدن اسلام به اهداف عالیه و نهایىاش است. از همینرو، در احادیث شیعه آمده است: «بُنِىَ الاسلامُ عَلَى خَمس: الصَّلَوةُ وَ الزَّکَوةُ، وَ الصَّومُ وَ الحَجُّ وَ الولایَةَ وَ ما نُودِىَ بِشىء مِثلَ ما نُودِىَ بِالولایه.»
حدیث بالا به این نکته اساسى اشاره دارد که ولایت پایه دین و وسیلهاى براى ایجاد زمینههاى مساعد و اثر بخش و تأثیر واقعى عبادات، اقتصادیات و سیاستهاى اسلامى است. بنابراین، ولایت در طلیعه همه واجبات قرار گرفته و در روز قیامت پیش از همه چیز مورد پرسش واقع مىشود. ما نیز مىتوانیم آن را زمینه اساسى جمیع احکام اسلام به شمار آوریم. رسول اکرمصلى الله علیه وآله مقام نبوت و ولایت را جمع کرد، هم نبى بود و هم ولى. اما اولیاى پس از وى تنها مقام ولایت دارند و از مقام نبوت بهرهاى نداشتند... .
امام غایب... عقیده به امام غایب اعتقاد به ظهور مصلح کاملى است که بشریت را، از طریق ساختن جامعه برتر و اجراى نظام بهتر و تعمیم عدالت تام و تمام، به کاملترین نظامهاى حیات بشارت مىدهد و همه بشر را براى رسیدن به کمال مطلوب خویش آماده مىسازد تا به عالىترین قله معرفت و دانش و برخوردارى از بهترین امکانات زندگى و نزدیکى و وحدت انسانى نایل آیند. بنیاد این اندیشه و اعتقاد شعور فطرى انسان است، که همواره و به طور دایم، بدون کوچکترین توقفى، در همه زمینههاى معرفت و شناخت و در تمامى میدانهاى زندگى، او را به سوى برتر و بهتر سوق مىدهد.
...شاید میراث عمومى علمى که انسان از تعالیم آسمانى اکثر ادیان به ارث برده، همانا انتظار مصلح کاملى است که حق را به جایگاه خود برگرداند و آرمانهاى انبیا را به طور کامل و بىنقص اجرا کند. قرآن کریم، در موارد متعدد، به چنین آیندهاى اشاره مىکند. از جمله در سوره انبیا، آیه 105 مىفرماید: وَ لَقَد کَتَبنا فى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عبادىَ الصّالِحُون؛ و ما در زبور - پس از تورات - نوشتهایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد... و هم چنین سنت مطهر نبوى، به رغم تفاوت مضامین، در حد تواتر معنوى، به ظهور مصلح کاملى که اسلام را در شکل کاملش اجرا کند و زمین را پس از آن که پر شده باشد از ظلم و جور پر از قسط و داد کند دلالت دارد.
از مجموعه این ادله اعتقاد به امام غایب در اندیشه مسلمانان متولد شد و مسلمانان در طول قرنها پس از تولد امام بر این باورند که امام غایب بشارت دهنده یک نظام کامل و جامع الاطراف انسانى است پس از آن که انسان به نهایت ناتوانى خود برسد و همه راهها و شیوههاى خود را شکست خورده بیابد و براى نجات خود و همه ابعاد وجودىاش آماده پذیرش نظامى کامل و جوابگو باشد، امام ظهور مىکند. طبیعى است که چنین آمادگى و استعدادى در نفوس انسانها موفقیت امام مبشِّر را آسان مىکند... .
بنا بر عقیده شیعه، امام غایب یکى از امامان معصوم و آخرین حلقه از حلقههاى دوازده گانه است. آنها همه نور واحد و خط واحد و حامل دعوت و رسالتى یگانه و مجریان رسالت جد خویش و نه غیر آناند. بىشک چنین نقشى، با توجه به آن چه ما درباره مفهوم امام و ولى بر شمردیم، نظریه ویژهاى در برنامههاى دینى تشکیل مىدهد و تعالیم و آموزشهاى دینى را روشن مىکند... این نقش امام منتظَر در آینده است. نقش وى در زمان غیبت عبارت است از نگاهبانى و صیانت احکام الهى و جلوگیرى از شکلگیرى اجماع برخلاف حقیقت. یعنى او، با مخالفت خویش با سایر فتاوا، از حصول اجماع بر خلاف حقیقت جلوگیرى مىکند و در نتیجه مانع انحراف اندیشه دینى مىشود... امام منتظَر در مذهب شیعه شخصى است یگانه، ممتاز و مشخص... احکام اسلامى به دست کسى که جانشینى خداوند را در روى زمین داراست، تنفیذ و اجرا مىشود.
در پى وحدت مسلمانان34
... در این ایام دشوارى که امت اسلامى را آشوب و اضطراب فراگرفته و در برابر خطرهاى پى در پى که حال و آینده سراسر این منطقه را دستخوش توفان کرده، بیش از پیش نیاز مبرم مسلمانان به وحدت و متحد کردن صفوف متفرق و همآهنگى و انسجام تلاشهاى مختلف آنان نمایان مىشود. این امر از آن رو ضرورى است که مسلمانان باید در حرکت به سوى آینده و ترسیم سرنوشت تاریخى و اداى مسئولیتهایشان مسیر خود را بشناسند و به خویشتن اعتماد کنند. اتحاد کلمه و وحدت نیروها و افزایش توانها تنها براى این نیست که این موارد بزرگترین هدفهاى دینىاند، یا آن که وصیت پیامبر عظیم الشأنصلى الله علیه وآله ماست، بلکه این مسائل با تمامیت زندگى ما و کرامت ما و وجود نسلهاى ما مرتبط است و خود مسئلهاى حیاتى به شمار مىآید.
... وحدت کلمه و اندیشه و احساس مسلمانان و به عبارتى دقیقتر، گسترش وحدت مسلمانان بر ستونهاى فکرى و عاطفى محکمى قرار دارد که از دو طریق تحقق مىیابد.
وحدت فقهى. مبانى و بنیانهاى اسلام، در اساس، یکى است و امت واحده نیز در عقیده، کتاب، مبدأ و معاد با هم مشترکند. بنابراین، چنین اشتراک گستردهاى اقتضا مىکند که این امت در جزئیات نیز وحدت داشته باشند. وحدت در جزئیات مختلف یا نزدیک کردن آنها به هم، خواستهاى است که آرزوى بزرگ تحقق آن بر ضمیر دانشمندان گذشتهمان - قدس اللَّه اسرارهم - نیز پوشیده نبوده است. ما مىبینیم شیخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، هزار سال پیش، کتابى به نام الخلاف در فقه تطبیقى تألیف مىکند و نیز علامه حلّى، حسن بن یوسف بن مطهر، به پیروى از شیخ، همین مسیر را با تألیف التذکره ادامه مىدهد. در واقع، فقه تطبیقى همان هسته صالح براى رویانیدن وحدت فقهى و تکمیل وحدت شریعت است. در دوره ما، از حدود سى سال پیش، گروهى از نخبگان دانشمند و مجاهدان بزرگ از سلک علماى اسلام دست به تأسیس «دار التقریب بین المذاهب الاسلامیه» در شهر قاهره زدند که از جمله آنان علماى گرانسنگى هم چون استاد بزرگ مرحوم شیخ عبدالحمید سلیم و استاد مرحوم شیخ محمود شلتوت و مرحوم شیخ محمد المدنى رئیس دانشکده شریعت الازهر را مىتوان نام برد. و نیز از دیگر دانشمندان بزرگ در لبنان و ایران و عراق باید از آیة اللَّه سید عبدالحسین شرف الدین و مرجع بزرگ شیعیان جهان مرحوم آیة اللَّه العظمى سید حسین بروجردى و استاد علامه شیخ محمد تقى قمى، مسئول دائم دارالتقریب، نام برد.
این مؤسسه، افزون بر خدمات گستردهاش، منشورى صادر کرد که در آن خط مشىهاى اولیه خود را ترسیم نمود. در این خصوص، مرحوم پدرم امام سید صدرالدین صدر، کتاب خود موسوم به لواء محمدصلى الله علیه وآله را تألیف و منتشر کرد. این کتاب در واقع تلاشى بود براى جمع آورى تمام روایاتى که مسلمانان فرقههاى گوناگون از پیامبرصلى الله علیه وآله در زمینههاى عقیدتى و دینى نقل کرده بودند، تا پس از قرآن کریم مرجع مسلمانان واقع شود. به عبارتى دقیقتر، این کتاب تلاشى بود براى وحدت سنّت مطهرى نبوى. در این مدت هم برخى از بزرگان پژوهشها و کتابهایى درباره فقه و مذاهب اسلامى منتشر کردهاند.
سپس دوره تألیف دایرة المعارفهاى فقهى فرا رسید؛ دانشگاه دمشق موسوعه عبدالناصر للفقه الاسلامى را تألیف کرد. هم اکنون نیز در دانشگاه کویت تلاشهاى گستردهاى براى تکمیل الموسوعة الفقهیه انجام مىگیرد. استاد بزرگ جناب آقاى سید محمد تقى حکیم رئیس دانشکده فقه نجف اشرف نیز کتاب ارزشمندى درباره مبادى عمومى فقه تطبیقى تألیف کرده است. ثمرات این تلاشهاى سازنده را، که در فتاواى فقهاى مسلمان مىتوان دید، مؤید آن است که ما با عنایت خداوند به مرحله و نقطه نزدیکى از اتحاد فقهى رسیدهایم.
راههاى همکارى: این گونه تلاشها در موقعیتهاى استثنایى، مثل موقعیت ما در لبنان، بیشتر جلوه مىکند؛ چرا که در لبنان بیشترین سازگارى و سریعترین نتیجهگیرى را در پى دارد. این کار با همکارى و یکپارچه کردن همه تلاشهاىمان براى تحقق اهداف متنوع و مشترک شکل مىگیرد و در حد خود دستآوردهایى است وحدت بخش. این تلاش مشترک، به پیوند و همبستگى کارگزاران در مسیرى واحد مىانجامد، پیوندى صمیمى و صادقانه و در نتیجه، اعتماد و آرامش افراد جامعه اسلامى را به ارمغان مىآورد، چرا که وحدت عقیده و احساس در آنها متجلّى شده است. من به عنوان مثال، نه از روى حصر، برخى از این اهداف را یادآورى مىکنم:
الف) اهداف شرعى محض، هم چون یکى کردن اعیاد و شعائر دینى و برخى از عبادات مانند اذان و نماز جماعت و غیره: در صورت امکان با اعتماد بر طرق علمى جدید به منظور رؤیت هلال در زاویه رؤیت، شاید بتوان به نتیجهاى رسید که روز عید را تعیین کرد، تا بدین وسیله مسلمانان جهان بتوانند در یک روز این عید را برگزار کنند و از دشوارىهایى که از این راه براى آنان پیش مىآید کاسته شود؛ دشوارىهاى متعددى که ما به علّت تاخّر و تقدمّ ثبوت عید با آنها روبهرو مىشویم. همچنین مىتوان درباره جملاتى براى اذان که در نزد عامه مورد پذیرش است، بررسى و تحقیق به عمل آورد.
ب) اهداف اجتماعى: با تلاش مشترک مىتوان به مبارزه با بىسوادى و آوارگى پرداخت. تحت نظر گرفتن ایتام و بالا بردن سطح زندگى زحمتکشان مىتواند از دیگر اهداف مشترک ما باشد و ایجاد مؤسساتى براى این اهداف والا کارى ساده و ممکن است.
ج) اهداف ملّى: آیا در میهن دوستى ما تردیدى هست؟ پس،
- وجوب مشارکت فعّالانه براى آزادسازى فلسطین؛
- وجوب حمایت از لبنان در برابر مطامع دشمن جنایتکار؛
- وجوب کمک به مبارزات مقدس مردم فلسطین؛
- ضرورت آمادگى و همکارى کامل با دولتهاى عربى برادر براى رویارویى با تجاوز احتمالى دشمن در هر لحظه؛
- و بهبود اوضاع جنوب لبنان به صورت خاص؛
- و سراسر لبنان به طور کلى باید همانند دژى باشد که شاخهاى اسرائیل در آن بشکند و مطامع استعمار در آن نابود گردد.
همه اینها اهداف ماست و در آن کوچکترین اختلافى نیست. اما تمام این موارد به بررسىهاى دقیق به منظور اجراى آنها، مرزبندى مسئولیتها در قبال آنها، همآهنگ کردن تلاش تمام مردم این مرز و بوم با مسئولان و دولتهاى عربى و جمع کردن توان مسلمانان جهان و صاحبان وجدانهاى بیدار و خیر اندیشان، در هر نقطهاى، نیاز مبرم دارد. براى آن که بتوانیم در این واجبات مشارکتى حقیقى داشته باشیم، یعنى آن چه در وسع ماست در طبق اخلاص بگذاریم، باید این گونه امور و برنامهها و چهارچوبهاى متناسب آن را به صورت مشترک بررسى کنیم، تا همآهنگى و اجراى طرحها و فعالیتها تسهیل گردد... .
جلوههایى از تمدن ما35
... حضاره کلمهاى است مأخوذ از حضر که در مقابل سفر قرار دارد. حضر به معناى استقرار، سکونت و اقامت و در مقابل، سفر به معناى جابهجایى و انتقال است. پس تمدن شیوهاى از زندگى است که افراد مستقر آن را مىسازند و یا مىگزینند. این نحوه از حیات در مقابل زندگى بادیه نشینى یا بیابان گردى قرار دارد. البته انسان موجودى مدنى است که درون جامعه و در کنار همنوعانش زندگى مىکند. لذا تمدن، که به معنایى دقیقتر از معناى پیشگفته توسعه مىیابد، عبارت خواهد بود از «زندگى جوامع بشرى ساکن و ثابت، نه گروههاى کوچ کننده و یا بدوى». پس معناى تمدن، زندگى جوامع بشرى مستقر است.
دو مفهوم وجود دارد که، براى صورت وضوح بخشیدن به موضوع بحث، باید آنها را توضیح دهم:
مدنیت و فرهنگ. براى تبیین این دو مفهوم باید گفت که فرهنگ حیات معنوى انسانها و شامل علوم، فنون، فلسفه، قانونگذارى، ادبیات و هنر است. مدنیّت نیز ساحت ظاهرى و جلوه بیرونى زندگى انسانهاى شهرنشین است؛ مانند ساماندهى، آبادانى، سازندگى، آبرسانى و مانند آن. تمدن ترکیبى از این دو مفهوم است، که البته با هر دوى آنها تفاوت دارد. حالتهاى ذهنى و درونى انسان، هنگامى که در زندگى شخصى بازتاب مىیابد و در ایجاد مدنیّت تأثیر مىگذارد، تمدن نامیده مىشود.
بنابراین، خواه این تعریف و تفسیر را بپذیریم و خواه نه، مىتوانیم براى شروع بحث دست کم آن را میان خودمان مفروض بگیریم و بر این اساس حوزههاى مفهوم تمدن را به بخشهاى زیر تقسیم کنیم: اول: روابط اخلاقى انسانها؛ دوم: روابط حقوقى، از جمله مشخصات وضع مدنى خاص، نظام خانوادگى، قوانین مدنى، ادارى و بینالمللى؛ سوم: علوم؛ چهارم: فنون (البته مقصود ما از علوم و فنون، مطلق علوم و فنون نیست، بلکه فقط علوم و فنونى است که در زندگى اجتماعى ما اثر مىگذارند)؛ پنجم: تعلیم و تربیت مدنى؛ ششم: تلاشهاى بشر براى ایجاد صلح و دوستى؛ هفتم: تشکّلهاى خاص که در زیر مجموعهاى بزرگ قرار دارد؛ مانند خانواده، روستا، شهر، دولت، احزاب، انجمنها، مؤسسات، اتحایهها، اصناف و نظامهایى که اینها را تنظیم مىکنند. همه اینها در دایره تمدن قرار مىگیرند. اینها همان حوزههاى تمدن است که براى ورود به بحث در آغاز گفتار از آنها یاد کردیم و این همان معناى تمدن است از دیدگاه ما.
اما منظور از «تمدن ما» چیست؟ ماکیستیم؟ مراد از «تمدن ما» تمدن شرقى دینى است؛ یعنى تمدنى که در اصول و فروعش و در همه عرصهها، بر دین توحیدى تکیه دارد؛ دینى که تمامى پیامبران، در شریعت خود، انسان را به سوى آن دعوت کردهاند و با رسالت خاتم انبیا خاتمه یافته و به کمال رسیده و آن چه پیروان پیامبران در زمینه تفسیر و تقریر و تقرب انجام دادهاند اجتهادى است که در ادوار بعدى صورت گرفته است... تمدن ما نوعى از حیات اجتماعى در عرصههاى گوناگون است که از این گوشه عالم سرچشمه گرفته و به صورت تمدنى انسانى و کامل درآمده است.
موضوع این تمدن انسان است؛ غایت و هدف آن نیز انسان است؛ انسان با تمام جوانبش؛ نه فقط روح یا جسم او. در برخى از تمدنها فقط بر یکى از ساحتهاى وجود آدمى تأکید مىشود: در برخى فقط بر بعد روحى و در برخى دیگر تنها بر بعد جسمى انسان تکیه مىشود. موضوع تمدن انسان است، نه «من»، که گروهى از آن به «فرد» تعبیر مىکنند. زیرا بعضى از تمدنها بر فرد تکیه مىکنند و بعضى دیگر بر جامعه. دسته اخیر جامعه را اصل مىدانند و فرد را، از حیث فرد بودن، نادیده مىگیرند. این نوع تمدنها، تمدنهاى اجتماعى است.
هم چنین منظور از «تمدن ما» گروه خاصى از انسانها نیست، بلکه ناظر به همه انسانهاست؛ نه فقط فرد یا جامعه کنونى. موضوع این تمدن، انسان با جمیع روابط اوست: رابطه او با خدا، با انسانهاى دیگر و با نظام هستى. انسانى که موضوع این تمدن است، مخلوق خداوند است و آفریده شده تا جانشین خدا بر روى زمین باشد؛ و البته هر آنچه بر روى زمین وجود دارد براى او آفریده شده است. او مىتواند از راه علم و با پیمودن خطوط کلىاى که براى او ترسیم شده، آزادانه، نه از روى جبر، نیروهاى طبیعى را مغلوب کند و به خدمت خویش در آورد.
مسیر کلىاى که در این تمدن براى انسان ترسیم شده، این است که با موهبتهاى الهى خویش، در پى رسیدن به جهان آخرت باشد و در عین حال، بهره خود را از این عالم فراموش نکند. لذا آرمان این انسان متمدن بالاتر از گردآورى مال یا به دست آوردن بزرگى و مجد و کسب آسایش و راحتى است. راه انسانى که این تمدن را برگزیده طولانى و بىپایان است. این انسان در یک حرکت دائم و همیشگى به سوى هدف قرار دارد. انسان در این راه، هر جا که باشد، با خداست و در حیات مادى و معنوى خود طالب خشنودى خداوند است؛ همان چیزى که سعادت جاودانه را در دو عالم براى او به ارمغان مىآورد. این انسان در هستىاى قرار دارد که همه آن محرابهایى بزرگ براى سجود و تسبیح و نماز و نیاز در پیشگاه خداوند است. این انسان، در تمامى اعمالش، اعم از امور خانوادگى، انسانى، ذهنى، اعمال خیر، کارهاى اقتصادى و سیاسى، خدا را مىبیند. هنگامى که با هم نوع خود ارتباط دارد یا به کارى دیگر مشغول است خدا را ملاقات و در راه او جهاد مىکند و مىگوید: «من چیزى را ندیدهام مگر آن که پیش و پس از آن و همراه با آن خدا را دیده باشم». این، مضمون یک حدیث شریف است... تمدن دینى، به یک اندیشه انتزاعى درباره خدا اکتفا نمىکند. تمدن دینى، تمدنى است که به وجود خدا و به آثار عمیق او در زندگى ما اقرار مىکند؛ یعنى این که خدا در نهاد ما و در دل ماست و از رگ گردن به ما نزدیکتر است. او بین انسان و دل اوست... .
این همان تفسیر کلى از جهان هستى است که یکى از ارکان تمدن دینى ما را تشکیل مىدهد. پس، تفکر و باور به خداوند در اندیشه و تمدن ما باورى انتزاعى و دور از تأثیر مستقیم زندگى روزمره ما نیست. این اعتقاد در تمام امور شخصى و پیرامونى ما و نیز در تمام هستى پهناور نفوذ دارد. شاید مقایسه تمدن دینى با تمدن غیر دینى، بر نقاط مجمل و مفصل بحث ما پرتو بیفکند. براى این منظور، نگاهى گذرا به تمدنى دیگر مىاندازیم؛ تمدنى که با تمدن ما و مضامین و محتواى آن تفاوت دارد. اگر بعضى از اصول و پایههاى تمدن مغایر را بررسى کنیم، مفهوم تمدن خود را به وضوح در مىیابیم، زیرا در مقابل تمدن شرقى - دینى ما، تمدن مادىگراى نو و کهنه قرار دارد. تمدن معاصر، یعنى همین تمدنى که جهان را تسخیر کرده، بى هیچ استثنا و با همه انواع شرقى و غربىاش، تمدن مادىگراست. شاید بگویید: «برخى معتقدند که غرب به خدا باور دارد، پس چرا شما تمدن آنها را مادى مىنامید؟»
به طور خلاصه و صریح مىگویم متأسفانه در جهان تمدنى وجود دارد که بر انکار خدا استوار است. اساس تمدن آنها ماتریالیسم دیالکتیک است. آنان در ارزیابى تمدنشان، تکیه بر خلع خدا مىکنند و این امرى واضح و قطعى است. البته تمدن غربى خدا را نفى نمىکند، لکن براساس نادیده گرفتن خدا بنیاد گرفته است. فرق است میان انکار کردن و نادیده گرفتن. تمدن جدید غرب براساس بى تأثیر دانستن ماوراى طبیعت در زندگى بشر پىریزى شده است. این مطلب در سخنان اواخر قرون وسطى و تعریف تمدن جدید به وضوح دیده مىشود.
پایهگذاران این تمدن، اگر چه به انکار خدا تصریح نکردهاند، اما او را در ادعا و در عمل نادیده گرفتهاند و خود را سکولاریست و مکتبشان را سکولاریسم نامیدهاند. آنان موثر بودن خدا را نفى مىکنند و اگر در آراى متناقض پایه گذاران این تمدن دقت کنید این اندیشه را به روشنى در مىیابید. بنابراین، ما ادعا مىکنیم که تمدن غرب بر این باور است که ماوراى طبیعت هیچگونه دخالت و تصرفى در عالم طبیعت ندارد. این تمدن تلاش مىکند که خدا را از صحنه زندگى انسان دور کند. تمدن کنونى این گونه پىریزى شده است... تمدن مادىگراى غرب به هیچ وجه بر اساس و اصول و پایههاى مسیحیت ایجاد نشده و مسیحیت از تمدن غربى منزه و دور است؛ به همان صورت که اسلام از آن منزه و دور است... .
بىشک تمدن محصول و ثمره تلاش جمعى و منظم بوده است. این تلاش اولاً، گروهى و ثانیاً، منظم و جهانى بوده و تمام دنیا در دستآوردهاى این تمدن سهیم است. این تمدن رهآوردهاى بسیار زیاد و نتایج شگفتانگیزى در زمینه علم و فنآورى و سازماندهى داشته است. آیا غایت تمدن فقط دانش، فنآورى و سازماندهى است، یا هدف سعادتمند کردن انسانها است؟
با توجه به اینکه فنآورى، دانش، سازماندهى و بقیه شاخصها و معیارها همه وسیلهاند نه هدف، یعنى مقدماتى براى رشد، خوشبختى و سعادت بشرند، حال باید ببینیم که آیا تمدن جدید توانسته است سعادت را براى بشر محقق کند؟ منظورم براى همه انسانهاست، نه فقط انسان سفیدپوست و اروپایى. آیا تمدن غرب، دستکم در پارهاى از زمینهها، سعادت انسان را تأمین کرده است؟ تمدن جدید پیش روى ماست.
آیا با پیشرفت تمدن غرب، انسانیت هم به پیش رفته است؟ آیا انسانیت هم با رشد این تمدن جدید رشد کرده یا به عکس پژمرده شده است؟... پس از این که تمدن را به مثابه مجموعهاى تفکیکناپذیر معرفى کردیم، باید آن را به عنوان یک مجموعه بپذیریم یا رد کنیم. حال ببینیم معناى علم، فنآورى، سازماندهى و عناصر دیگر چیست؟
هدف محدود است. ماده نیز در عالم محدود است؛ ولى جاهطلبى انسان نامحدود است. این مطلب نیاز به دلیل ندارد. هدف محدود است و تقاضا نامحدود. نتیجه چیست؟ طبیعى است که برترى جویى و کشمکش در جوامع به وجود مىآید. به این دلیل که مقصود بهرهمندى از بیشترین حجم از ماده و رسیدن به بالاترین حد رشد است. این ستیزگاه به یک صلح موقت میان افراد یک طبقه یا ملت، در جهت بهرهکشى از دیگر گروهها و طبقات، مىانجامد. این چنین است که مىبینیم تاریخ تمدن جدید، در تلاش دائم نظرى و عملى براى بهرهکشى، دستیابى به بازارهاى جدید، استعمار، جنگهاى منطقهاى، قارهاى و نژادى، خلاصه مىشود: آمادگى براى جنگ و مسابقه تسلیحاتى، مقتضاى تحمیل اراده و ظلم و خونریزى است. با پایان یافتن جنگ، نوبت مرهم نهادن بر زخمها و گذراندن دوران نقاهت و استراحت مىرسد و بعد تقسیم مناطق تحت نفوذ و سرانجام آماده شدن براى جنگى دیگر.
از زمانى که تمدن جدید به وجود آمده تاریخ، هر 20 - 25 سال یا هر 30 سال، تکرار مىشود و در این میان انسانها در نگرانى به سر مىبرند. براى این که توجیه فلسفى و صورت قانونى لحاظ شده باشد باید به ناچار تبعیض نژادى، تفاوت میان انسانها، به یوغ کشیدن ملتها و به اصطلاح متمدن ساختن آنها، هم چنین تحقیر ملتها و تحمیل تمدن جدید به آنها، وجود داشته باشد؛ به این بهانه که ملتهاى در حال توسعه به کسى که به آنها کمک و براى آنها برنامهریزى کند و راهحلهاى مشکلاتشان را نشان دهد نیازمندند و به همین سبب باید استعدادها و نیروهاى علمى و مادى بشر براى کسب تسلیحات و تأمین کالا مصرف شود. در این گیرودار است که نگرانى دائم و ترس و اضطراب همیشگى و احتیاط بیش از اندازه به وجود مىآید و در پى آنها بیمارىهاى واگیردار و امراض روانى و عصبى بروز مىکند. بعد باید براى دفاع آماده شد تا توان بقا داشت. این امر در مورد هر فرد، گروه یا هر طبقه و ملتى صادق است و سرانجام فضایل اخلاقى را نشانه مىرود.
... سرمایهدارى سرکشى که هیچ حدى نمىشناسد، از نتایج این نوع تمدن و اندیشه جدید است. براى این تمدن مادى و سرمایهدارى که نه هدف براى آن مهم است نه وسیله، هرگز نظیرى در شرق مؤمن و تاریخ آن سراغ نداریم... .
ما خود را بر قله تمدن مىبینیم؛ چرا که به معشوق انسان یعنى آزادى رسیدهایم. من در این جا تنها آزادى زنان و رها ساختن آنها از قید و بند را مطرح مىکنم! البته آن آزادى که پس از سلب اصالت زن و افکندنش در یک جریان تحمیلى براى تبدیل شدن به یک تابلو و وسیلهاى براى وسوسه دیگران به دست آمده است. همه اینها با تبلیغات جهتدار اجتماعى از راه رسانههایى چون فیلم، خبر و داستان صورت گرفت. این نگونبختى بحثى طولانى مىطلبد، اما تنها به طرح گوشهاى از آن اکتفا مىکنم و به بررسى وضعیت زنان کارگر مىپردازم. زنان کارگر در جوامع متمدن کنونى، طبیعتاً ما اشکالاتى به آن وارد مىکنیم، علاوه بر تحمل همه سختىها و علىرغم انحراف تدریجى و غیر طبیعى که به آن دچار مىشوند، در حال محو شدن و تبدیل شدن به موجودى هستند که برخى آن را جنس سوم مىنامند یعنى نه زن نه مرد. با این روند، زنان کارگر نقش واقعى خود را از دست خواهند داد و این امر با ویران شدن آخرین بخش از نهاد خانواده صورت مىگیرد. فرزندانى که از مدتها پیش توجه و سرپرستى پدر را به سبب درگیر بودن او در کارهاى سخت و مداوم از دست دادهاند اکنون از عطوفت مادران کارگرشان محروم مىشوند. این معناى فروپاشى خانواده است. نسل کنونى به کسانى تبدیل شده که آلکسى کارل آنان را عناصر غریب مىنامد. این نسل، روابط ریشهدارى با جامعه ندارد، چرا که افراد آن پیوند والدینى ندارند. روابطشان، چه شخصى چه اجتماعى، سطحى است. این نسل بىریشه، بى آن که مسئولیتى بپذیرد، ذوب مىشود و مىمیرد... .
آیا در تمدن دینى روند علم متوقف خواهد شد؟ آیا جوامعى که براساس دین شکل گرفتهاند توانایى ایجاد فرصتهاى برابر را براى همه افراد خود دارند؟ آیا اعتقاد به غیبت در اندیشه دینى توان برانگیختن نیروهاى بشرى را دارد و آیا احساس مسئولیت الهى عقده ترس را در انسان از بین برده است؟ آیا حدیث دینى مانع از پیشرفت جامعه نخواهد بود؟... اگر ما گوشههایى از تمدن دینى خویش را بررسى کنیم، در مىیابیم که بهترین پاسخ به پرسشهاى مذکور، واقعیتى است که امت اسلامى در آن به سر برده و به آسانى به آن نتایج معروف دست یافته است.
ابعاد هفت گانه تمدن36
اول. روابط اخلاقى. میان افراد جامعه پیوندهاى اخلاقى مستحکمى برقرار است و اخلاق نقش مهمى در ایجاد تمدنها دارد... .
دوم. روابط حقوقى. دومین بعد تمدن مبانى حقوقى است. کافى است بدانیم در فقه اسلامى، احکام همه امور فردى، خانوادگى و اجتماعى تبیین شده و مسئلهاى نیست که حکمى ویژه و ثابت نداشته باشد... پیامبر، با تمام شأن و منزلتش، خود را در معرض انتقام و آزار قرار مىدهد... خلیفه اول هم مىگوید: «مرا تا زمانى که خدا و رسولش را اطاعت مىکنم اطاعت کنید، ولى اگر برخلاف آنها عمل کردم دیگر از من اطاعت نکنید». مردم از آزادى برخوردار بودند و در سایه آن، حقوق همه محفوظ بود... خلیفه دوم در ابتداى خطبهاى که مربوط به توزیع برد یمانى است، مىگوید: «بشنوید آن چه را مىگویم و اطاعت کنید.» مردى اعتراض مىکند و مىگوید: «نه اطاعت مىکنیم و نه مىشنویم» خلیفه علت را مىپرسد و آن مرد جواب مىدهد:«تو هنگامى که بُرد را تقسیم مىکردى به من بردى دادى که تا زانوهاى من هم نمىرسد، در حالى که براى خودت بردى بلند برداشتى) خلیفه فرزندش عبداللَّه را فرا مىخواند که مسئله را توضیح دهد. عبداللَّه نیز مىگوید: «وقتى من برد را پوشیدم برایم بلند بود ولى برد پدرم براى او کوتاه بود؛ به همین علت پدرم هر دو برد را به هم دوخت و آنها را یکى کرد.» با روشن شدن موضوع، مرد به خلیفه مىگوید: «حالا امر کن تا اطاعت کنیم». طرز برخورد با غیر مسلمانان نیز مجالى دیگر مىطلبد. خلاصه کلام، آن که امام على در عهدنامهاش به مالک اشتر مىفرماید: «فان الناس، اما اخ لک فى الدین، او نظیر لک فى الخلق»؛ مردم یا برادر دینى تواند یا همنوعان تو انسانند و انسان محترم است... به اینها باید آزادىهاى دینى و حمایت از اسقفهاى مسیحى را اضافه کرد. اسقفها در تمدن اسلامى از آرامش و رفاهى برخوردار شدند که هرگز پیش از آن به آن دست نیافته بودند. صنعت و کشاورزى نیز رشد قابل ملاحظهاى کرد و به سرعت شکوفا شد. این مثالها مربوط به مبانى حقوقى و پیوندهاى قانونى با داخل و خارج است.
سوم. علوم. با مراجعه به تاریخ علم به این نتیجه مىرسیم که بناى علوم طبیعى بر تجربه و آزمایش نهاده شده است. مطابق رأى بعضى از دانشمندان و پژوهشگران، عربها در اوایل قرن نهم میلادى، اهمیت آزمایش در علوم و نقش آن را در پیشبرد علوم تجربى کشف کردند... (فیزیک، مکانیک، شیمى، جغرافیا، مسلمانان براى نخستین بار به وجود آوردند.)
چهارم. هنر. هنر آینه تمدن است، چرا که در آن فریبکارى، فشار، انحراف و دروغ راه ندارد. هنر به روشنى و با وضوح تمام سطح تمدن را منعکس مىکند. اگر این را قبول داریم، باید به آن چه از آثار هنر اسلامى در اختیار ماست مراجعه کنیم و مسجد و کاخها را ببینیم؛ از مسجد جامع عمر در قدس تا مسجد جامع کبیر در شام یا مسجد جامع قرطبه در اندلس و نظایر آن و قصر غرناطه... مهندسان بزرگ عصر ما اعتراف مىکنند که تمدن امروز توانایى ساخت عمارتى هم چون مسجد قرطبه یا قصر غرناطه یا مسجد عمر را ندارد. زیبایى و شکوه، در همه شئون زندگى، از جمله ساختن شیشه، سفال، ظروف، سنگ مرمر و شهرسازى مشهود بود.
پنجم. تعلیم و تربیت مدنى. قبلاً در این باره به تفصیل سخن گفته شده است.
ششم. تلاش براى صلح و دوستى. در مورد صلح (سلام)، کافى است بدانیم که سلام از نامهاى خداوند است، چنان که در دعاها مىخوانیم: «اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یرجع السلام»37 درود و تحیت مسلمانان هم «سلام» است. دعوت قرآن هم آن جا که مىفرماید: ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً؛ همگى در صلح و آشتى در آیید،38 تلاشى است براى برقرارى صلح در جامعه. فلسفه این تلاش برانگیختن انسان به تبعیت از ناموس هستى است. هستى با همه اجزایش و با همه تنوع و گوناگونى در اشکالش و با جمیع وظایف مختلفش، سراسر یکپارچگى و همآهنگى است؛ همه در جهتى واحد، در جهت سجود و خشوع براى خداوندند. پس جامعه مىتواند در صلح و آرامش زندگى کند، خصوصاً وقتى که هدف، همان گونه که اشاره کردیم تنها هدف مادى نباشد. در مسیر این هدف، این امکان براى انسان وجود دارد که، همان طور که مىخواهد، بى آن که کسى به رقابت با او برخیزد، حرکت کند، بخواند و بنویسد.
هفتم. تشکلهاى خاص. وجه هفتم از تفسیر تمدن، توجه به گروه است... اسلام براى تشکلهاى گروهى و دیدارها، از قبیل نماز جماعت، نماز جمعه، صله رحم، همسایگى و به جا آوردن حج، ارزش زیادى قائل است و در این دستورها تلاش مىکند مردم را به زندگى اجتماعى عادت دهد... .
ما امروز احساس بىهویتى مىکنیم. احساس مىکنیم گذشتهاى در تاریخ نداریم و گویا اروپا همه چیز است و اروپاست که منشأ علم، فرهنگ، دین و پیشرفت بوده و هر کارى که انجام مىدهد صحیح است. امروز در عصر استعمار فکرى و روحى و روانى زندگى مىکنیم. اگر ما در برابر این استعمار سر فرود آوریم و آن را بپذیریم طبیعتاً نمىتوانیم خود را از نوع دیگر استعمار برهانیم. پس باید به اصالت و خویشتن خویش باز گردیم و بهترین راه براى بازگشت و به دست آوردن اعتماد به نفس این است که به تاریخ مراجعه کنیم... .
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. دانشگاه آمریکایى بیروت، به نقل از مجله العرفان، شماره 54، نوامبر 1966. هم اینک در ناى ونى، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 13 تا 40، ترجمه على حجتى کرمانى.
3. بقره (2) آیه 115.
4. همان.
5. انفال (8) آیه 42.
6. همان.
7. روم (30) آیه 10.
8. سخنرانى در دانشگاه داکار کشور سنگال در تاریخ 25 اردیبهشت 1345. بنگرید به: ادیان در خدمت انسان، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر.
9. این سخنرانى در دانشگاه داکار کشور سنگال در تاریخ 15/5/1967 مطابق با 25 اردیبهشت 1345 ایراد شده است. امام موسى صدر در یک سفر شش ماهه به چندین کشور افریقایى ارتباط عمیقى با رؤساى جمهور، مقامات، اندیشمندان، مردم و لبنانىهاى مهاجر این کشورها برقرار کرد. این متن هم اینک بنگرید. ادیان در خدمت انسان، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر،191، ترجمه سید عطاالله افتخارى.
10. رحمن (55) آیه 7.
11. بقره (2) آیه 2-4.
12. احزاب (33) آیه 72.
13. اصول کافى، ج 2، ص 164.
14. حجرات (49) آیه 10.
15. بحارالانوار، ج 71، ص 234.
16. أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَةُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ؛ آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟ حال آن که ما روزى آنها را در این زندگى دنیا میانشان تقسیم مىکنیم. و بعضى را به مرتبت، بالاتر از بعضى دیگر قرار دادهایم تا بعضى دیگر را به خدمت گیرند و رحمت پروردگارت از آن چه آنها گرد مىآورند بهتر است. زخرف (43) آیه 32.
17. زخرف (43) آیه 32.
18. بحارالانوار، ج 74، ص 193.
19. همان، ج 72، ص 38.
20. رعد (13) آیه 11.
21. روم (30) آیه 41.
22. به نقل از کتاب ناى ونى، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 133 تا 150، ترجمه على حجتى کرمانى.
23. این مقاله، مقدمهاى است که امام موسى صدر، بنا به درخواست دکتر یوسف مروه، مؤلف کتاب العلوم الطبیعیه فى القران، در هفدهم رمضان 1378 مطابق با نوزدهم دسامبر 1967، بر کتاب مذکور تحریر کرده است. هم اینک در کتاب ناى ونى، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 151 تا 172، ترجمه على حجتى کرمانى.
24. رعد (13) آیه 28.
25. حج (22) آیه 18.
26. بقره (2) آیه 195.
27. مقدمهاى که امام موسى صدر، بنا به درخواست مترجم عربى کتاب تاریخ فلسفه اسلامى، نوشته هانرى کربن، نگاشت؛ به نقل از مجله العرفان، شماره 54 ژوئن 1966. براى بار نخست در ویژه نامه روزنامه ایران منتشر شد. هم اینک در ناى و نى.
28. بقره (2) آیه 124.
29. احزاب (33) آیه 6.
30. نجم (53) آیه 3.
31. حاقه (69) آیه 44 - 46.
32. احزاب (33) آیه 21.
33. حشر (59) آیه 7.
34. متن نامه امام موسى صدر به مفتى اهل سنت جمهورى لبنان، پس از انتخاب ایشان به ریاست مجلس اعلاى شیعیان، به نقل از روزنامه لبنانى المحرر 19/10/1969. پیش از این ترجمه فارسى این نامه در کتاب شرح حال امام موسى صدر منتشر شده بود. بنگرید به: عبدالرحمن اباذرى، امام موسى صدر، امید محرومان (تهران: جوانه رشد، 1381) ص 275 - 278. هم اینک در کتاب ناى ونى، ص 355 - 360 ترجمه على حجتى کرمانى.
35. سخنرانى امام موسى صدر در دبیرستان دخترانه المقاصد در تاریخ 7/12/1967 مطابق با 16 آذر 1345. المقاصد بزرگترین موسسه فرهنگى - اجتماعى اهل سنت لبنان است، که مدارس، دانشگاهها، بیمارستانها و سازمانهاى بسیارى را در بر مىگیرد. به نقل از کتاب ادیان در خدمت انسان، از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسى صدر، ص 59، ترجمه حمید رضا شریعتمدارى.
36. همان.
37. کافى، ج 3، ص 476.
38. بقره (2)، آیه 208.