عدالت و سیاست (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
دغدغهاى که باعث مىشود ما انسانها به بحث عدالت بیندیشیم، دغدغه «به زیستن» است. عدالت امرى عمومى، فرا تاریخى و انسانى است؛ یعنى مربوط به مذهب خاص، دین خاص و دوره تاریخى خاصى نیست، بلکه همواره در میان همه ادیان و مکاتب مطرح بوده و خواهد بود. عدالت امرى تلقى مىشود که در صورت رعایت آن، زندگى ما بهتر از آنچه که هست، مىشود. حال این سؤال مطرح مىشود که ما چگونه نظمى برقرار کنیم که عادلانه باشد؟ انسان موجودى است که نمىتواند به تنهایى زندگى کند. ارسطو مىگفت: اگر موجودى بتواند به تنهایى زندگى کند، یا خداست یا دد است. انسان زندگىاش در تعامل با دیگران شکل مىگیرد و داراى اهدافى است که لازمه دستیابى به آن، برقرارى نظم در جامعه مىباشد. نظم دو صفت عادلانه یا غیر عادلانه دارد. در هر جامعهاى نظم عادلانه، نظمى است که بیشترین خرسندى را براى افراد آن جامعه فراهم آورد، و در مقابل، اگر مردم جامعه از نظم موجود خرسند نباشند نشان دهنده این است که احتمالاً در آن جامعه نظم عادلانهاى وجود ندارد. انسانهایى که در سطح کلان در جامعه زندگى مىکنند، باید از نظم جامعه هم راضى باشند و هم خرسند، زیرا خرسندى یک انبساط خاطر به همراه دارد.
[248]
نظم عادلانه چیست یا نظمى که حاصل آن به بیشترین خرسندى است، چگونه نظمى است؟ در پاسخ به این سؤال ابتدا باید مفهوم عدالت و سپس محل نزاع در بحث عدالت مشخص شود. در علوم سیاسى دو دسته مفاهیم داریم: مفاهیم کلیدى و اصلى و مفاهیم ثانوى و فرعى. مفاهیم کلیدى مفاهیم بنیادى و در عین حال اندک هستند، قدرت، عدالت و سعادت از مفاهیم کلیدىاند. اگر بتوانیم با عدالت کنار بیاییم و به آن آگاهى بیابیم، بسیارى از مفاهیم ثانوى همچون امنیت، آزادى، رفاه، مشروعیت حکومت مطلوب، استبداد و دیکتاتورى نیز روشن مىشود. سعادت در فلسفه سیاسى اسلام با عدالت گره خورده است. پاسخ ما به نظم عادلانه در گرو این نکته است که علت نابرابرى و بى عدالتى را چه چیزى بدانیم؟ انسان نمىتواند به تنهایى زندگى کند و براى تداوم زندگى، باید داراى نظم باشد و در هر نظمى این نابرابرى وجود دارد؛ در هر نظمى یکى دستور دهنده است و دیگرى فرمانبر.
نظم، بدون مقررات و قانون ایجاد نمىشود و در هر قانونى یک رشته دستورهاست؛ لذا بحث عدالت به وجود مىآید. پلیس دستور مىدهد و راننده اطاعت مىکند، حکومت دستور مىدهد و مردم اطاعت مىکنند. ما مرتّب در حال اطاعت کردن و امر دادن هستیم. نظم، فرادستى و فرودستى دارد، و حکومت موظف است نظم را برقرار کند تا افراد به اهدافى که براى خود تعریف کردهاند، برسند.
لیبرالیسم که مبتنى بر آزادى و اصالت آزادى است، معتقد است باید از عدالت دست برداریم، زیرا نمىتوان نابرابرى را از بین برد و از بین بردن نابرابرى، نابودى حکومت و بى نظمى را در پى دارد. در اندیشههاى مارکسیستى و سوسیالیستى که اصالت با برابرى و عدالت است، در پایان تاریخ به نفى حکومت مىرسند و آن را شرّ مىدانند و مىگویند: حکومت ابزار دست ثروتمندان است، لذا جامعه ایدهآل جامعهاى است که دولت ندارد. جامعهاى که دولت ندارد، آیا نظم دارد یا نه؟ اگر نظم دارد ضامن این نظم چیست؟ آیا مىتوان نظمى را تصوّر کرد که در آن فرادستى و فرودستى نباشد؟ در این جا بحث فرادستى و فرودستى ارزشى نیست. همین که یکى ناظم باشد و دیگرى اطاعت کند و اگر کسى تخلّف کرد تنبیه شود، مسأله حکومت به میان مىآید. از این رو اندیشههایى که روى برابرى متمرکز شدند، در آخر چارهاى جز قول به نفى حکومت ندارند.
البته از گذشته تاکنون چنین نبوده است، چون خود مارکسیستها حکومت تشکیل دادهاند و معتقدند: در آینده تاریخ به عدالت خواهیم رسید. لیبرالیستها نیز از همان اول معتقد بودند عدالت به معناى برابرى امرى غیرقابل تحقق و مخالف جامعه است، اما اسلام به گونهاى دیگر به مسأله نگاه مىکند؛ یعنى در پایان تاریخ به عدالت مىرسیم، اما به فقدان دولت دچار نمىشویم، زیرا حضرت مهدى (عج) وقتى که ظهور مىکند، باز دولت و حکومت تشکیل مىدهد. چرا پاسخها به مسأله عدالت
[249]
متفاوت است؟
پاسخهاى متفاوت به مسأله عدالت
تفاوت پاسخها به مسأله عدالت، به علت نابرابرى و بى عدالتى برمىگردد. در تفکر اسلامى اصل نابرابرى پذیرفته مىشود و نابرابرى داراى دو نوع عادلانه و ظالمانه است. نابرابرى، عادلانه است، یعنى بدون آن نظم برقرار نمىشود، اما نابرابرى ظالمانه آن است؛ که وقتى فرد قدرت را در دست گرفت از آن سوء استفاده کرده، فاصله اقتصادى، سیاسى و... خود را با دیگران افزایش دهد.
در اینجا بحث از نابرابرىهاى ظالمانه است، اما چرا نابرابرى در جامعه پیش مىآید؟ بسیارى کمبود منابع با ارزش مثل ثروت، قدرت، شهرت و احیاناً منزلت و شأن و جایگاه اجتماعى را علت نابرابرى مىدانند، براى مثال در یک کشور براى منصب ریاست جمهورى یک نفر مورد نیاز است و ماهیت آن به گونهاى است که در هر دوره بیش از یک نفر نمىتواند باشد یا تعداد محدودى مىتوانند نماینده مجلس شوند، اما متقاضى زیاد است. قدرت، منبعى باارزش و کم است و همه آنها که مىخواهند رئیس جمهور یا نماینده مجلس شوند نمىتوانند، به این مقام برسند. حال این مطلب را مىتوان دو گونه مطرح کرد: یکى این که کسى که مىخواهد رئیس جمهور شود چه شرایط و چه مراحلى دارد، مثلاً رئیس جمهور فقط مىتواند از یک نژاد و رنگ خاص باشد؛ نظیر نظام آپارتاید در آفریقاى جنوبى، و دیگر این که شما کدام نابرابرى را عادلانه مىدانید و کدام یک را ظالمانه؟ آیا نابرابرى که توجیهى براى آن وجود داشته باشد، عادلانه است و در غیر این صورت، ظالمانه؟ وقتى در نظام آپارتاید فقط سفیدپوستان مىتوانند مناصب حکومتى را عهدهدار شوند، چون براى آن توجیهى ندارند، آن را نابرابرى ظالمانه تلقى مىکنیم. برخى از افراد ممکن است نابرابرىهاى ظالمانه را عادلانه ببینند. که یکى از علل آن مىتواند ناآگاهى و جهل باشد: ممکن است گروههایى این نابرابرى ظالمانه را بپذیرند. و جاهایى هم ممکن است افراد نابرابرىهاى عادلانه را ظالمانه بدانند؛ عدهاى نابرابرىها را این گونه توجیه مىکنند که چون ثروت کم است، پس عدهاى ثروتمند و عدهاى دیگر فقیر مىشوند که در این صورت، نابرابرى به وجود مىآید، یا این که اگر همه مشهور باشند شهرت بىمعنا مىشود. منزلت و جایگاه نیز در جامعه کم است که این موجب نابرابرى مىشود. تئورى مارکسیستى مبتنى بر همین کمبود منابع در حوزه ثروت است. عدهاى چون هابز علت نابرابرى را عوامل روانى مىدانند و مىگویند: چون انسان موجودى حریص، قناعتناپذیر و متجاوز به حقوق دیگران است، در نتیجه نابرابرى به وجود مىآید. هابز مىگفت: انسان گرگ انسان است. متفکران از این عامل روانى تفسیرهاى مختلفى ارائه دادهاند. از آن جا که حرص و آز و تجاوزگرى در درون انسان
[250]
هست، پس بُعدى که انسان تحت تأثیر آن به دنبال عدالت مىرود، چیست؟ برخى مثل ماکیاول آن را چنین تفسیر کردهاند که آدم ضعیف به دنبال عدالت مىرود و آدم قوى بحث عدالت را مطرح نمىکند، چون او حق و حقوق دیگران را هم غصب کرده است. پس، مقولههاى عدالت، اخلاق و... براى انسانهاى ضعیف است.
از سوى دیگر، این حرص و آز و تجاوزطلبى در طبیعت انسان است. اما انسان غیر از طبیعت، فطرتى نیز دارد. فطرت انسان، عدالت خواهى است. انسانها در درون خود جدالى بین خودْ الهى با خودْ غریزى و طبیعت حیوانى دارند. اگر در وجود انسان خودْ الهى مسلط گردد فرد عادل مىشود، اما اگر بخش طبیعى از وجود انسان غالب گردد انسان موجودى حریص و تجاوزگر مىشود. استاد مطهرى با استفاده از آیه شریف «نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» این دیدگاه را مطرح مىکند. در کتاب فطرت و انسان کامل ایشان آمده است: برخى مردم هستند که خدا را فراموش مىکنند؛ و سپس خودشان را فراموش مىکنند؛ آخر چگونه مىشود یک انسان خود را فراموش کند. استاد مطهرى پاسخ مىدهند که انسان وقتى خود الهى را فراموش مىکند، خود حیوانى بر او غالب مىشود. پس یک تحلیل هم این است که نابرابرىها ناشى از عامل روانى است. آن وقت اینها در عرصه حکومت نیز همان عامل روانى را مىآورند و مىگویند: انسانى که در رأس قدرت قرار مىگیرد، اگر حرص و آز در او غلبه کند در سطح جامعه نابرابرى ظالمانه به وجود مىآید، اما اگر در درون خود عدالت را برقرار کند در سطح جامعه هم عدالت برقرار مىشود؛ گروه دیگرى ریشه نابرابرىها را در عوامل حقوقى و قانونى مىدانند و نابرابرى را مربوط به مقرراتى مىدانند که در سطح جامعه هست.
پس اگر ما مىخواهیم به ریشههاى بىعدالتى بپردازیم باید قوانین ناعادلانه را شناسایى کنیم. به هر کدام از دیدگاههاى فوق که قائل باشید، در عرصه عدالت نظریهاى خاص ارائه مىدهید. در جواب این سؤال که راه حل برقرارى عدالت چیست و نظم عادلانه چه نظمى مىباشد، اگر علت نابرابرى ظالمانه را کمبود منابع باارزش بدانید پاسخ ممکن است چند گونه باشد: یکى، این که عدالت در صورتى تحقق پیدا مىکند که تولید منابع زیاد شود و هر کس هر چه قدر مىخواهد بردارد. در احادیث مهدویت داریم وقتى امام زمان(عج) ظهور مىکنند، زمین تمام منابع خودش را در اختیار حضرت قرار مىدهد تا هر کس هر چه قدر مىخواهد، بردارد. پاسخ دوم این که آنچه را که هست، به تساوى و به میزان استحقاق بین افراد تقسیم کنیم. اما چه کسى استحقاق را تشخیص مىدهد و ملاک شما براى تشخیص استحقاق چیست؟ عدل به چه معناست؟ وضع شىء درموضعش، یعنى چه؟ عدل آن است که هر چیزى در جاى خودش باشد؛ اما چه کسى جاى هر چیز را مشخص مىکند؟ ممکن است مارکسیستها بگویند هر چیزى را که داریم، باید مساوى تقسیم کنیم و هر فرد به اندازه
[251]
توان کار کند و در قبال آن، در حد نیازش مزد بگیرد. با این کار، معادله کار و پاداش به هم مىخورد. فردى که مىداند به اندازه نیازش امکانات مىگیرد، آیا به اندازه توان کار مىکند؟ این، در تفکر اسلامى پذیرفته نیست. در تفکر اسلامى، هر کس مسؤل اعمال دنیوى و اخروى خود است.
با توجه به آنچه گفته شد، عدالت چیست؟ و نظم عادلانه چه معیارهایى دارد؟ در این جا به بیان روش دست یابى به پاسخ مىپردازیم. در این راستا سؤالى که مطرح مىشود، این است که این عدالت را با این ابعاد و پیچیدگىها چگونه مىتوان مطالعه کرد؟
بهترین روش مطالعه مسأله عدالت، مطالعه بین رشتهاى است؛ بدین معنا که اگر بُعد حقوقى عدالت بررسى شود، ما نمىتوانیم بگوییم بىربط است، زیرا قانون مىتواند ظالمانه باشد. به همین ترتیب لازم است ابعاد سیاسى، اقتصادى، روان شناختى، جامعه شناختى، دینى و... مسأله عدالت نیز مورد توجه و بررسى قرار گیرد. به این نکته باید به لحاظ روشى توجه داشت. نکته دوم، توجه به جایگاه دانشهایى است که در آن جا مسائلى مثل عدالت را مطرح کنیم. این دانشها به شدت فرهنگى هستند.
باید توجه داشت که علوم به سه نوع مکانیکى، ارگانیکى و فرهنگى تقسیم مىشوند. دانشهاى مکانیکى و ارگانیکى بین المللى هستند، ولى دانشهاى فرهنگى، بومى و محلى مىباشند. دانشهاى مکانیکى پدیدههاى بى جان را مطالعه مىکنند. دانشهاى ارگانیکى موجود زنده و در حال رشد را مورد بحث قرار مىدهند. اما دانشهاى فرهنگى دانشهاى بومى هستند، زیرا به مطالعه اعتباریات و تولیدات معنایى مىپردازند؛ مثلاً وقتى مىگویید این تسبیح است، به یک شىء خاص اعتبار بخشیدهاید، یا وقتى مىگویید این پرچم است، به پارچه که پدیدهاى مکانیکى است، معنا بخشیدهاید، یا کاغذ که پدیدهاى مکانیکى است، با اعتبار به عنوان سند یا اسکناس شناخته مىشود. و یا مکانى که براى ساختن مسجد وقف مىشود، پدیدهاى مکانیکى و ارگانیکى است و زمانى که به آن معناى مذهبى داده شود، براى شما معنایى خاص دارد، اما براى کس دیگر این معنا را ندارد. در علوم انسانى با دانشهاى فرهنگى روبهرو هستیم. فردى چیزى را عدالت مىشمارد، حال آن که براى دیگرى عدالت نیست.
بر این اساس، مکاتبى که در حوزه عدالت شکل گرفتهاند، بسیار زیاد مىباشند، که در اینجا به اهم آنها اشاره مىشود.
مکاتب عدالت
نخست، مکتب ذات گرایان: ذات گرایان عدالت را داراى یک ذات مىدانند که باید به آن رسید.
[252]
افلاطون مشهورترین فردى است که قائل به این دیدگاه بود. به اعتقاد وى، در عالم مُثُل نمونه کامل هرچیزى وجود دارد. اما مسأله این است که چه کسى مىتواند بفهمد در عالم مُثُل چه خبر است؟ آن نمونه آرمانى چیست؟ افرادى که از عالم مثل خبر دارند، خیلى کماند. این افراد، فیلسوفان هستند. ایشان در باب حکومت مىگوید: باید یا فیلسوفان، حاکم باشند یا حاکمان، فیلسوف.
دوم، مکتب قراردادگرایان: قراردادگرایان از روسو تا جان راولز که فیلسوف عدالت لیبرالى است -، معتقدند عدالت آن چیزى است که ما بر آن توافق مىکنیم. عدالت امرى صددرصد توافقى است. ممکن است امرى در جامعه براى گروهى عدالت محسوب شود و براى گروه دیگر عدالت نباشد. در این دیدگاه با یک هرج و مرج روبهرو هستم؛ یعنى در هر جامعهاى عدالت، متفاوت است. قرارداد گرایان روى دموکراسى تأکید کرده و مىگویند: براى این که ما به بهترین توافق برسیم و خرسندى در بیشترین حد تأمین گردد باید آزادى وجود داشته باشد.
سوم، مکتب قدرت گرایان: عدالت، اخلاق و... همه ساخته دست ثروتمندان مقتدر براى چپاول فقراست. راه حل مقابله با بى عدالتى، کسب قدرت است، زیرا فرد ضعیف در این تنازع بقا از بین مىرود.
چهارم، مکتب اخلاق گرایان: اخلاقگرایان، عدالت را احساس اخلاقى مىدانند و براى بحث عدالت، گسترش اخلاق را توصیه مىکنند.
پنجم، مکتب اسلامى: در مکتب اسلامى، عدالت به صورت لایه لایه دیده مىشود که عبارتنداز:
1- عدل فلسفى: این عدل مربوط به نظام آفرینش و خداست؛ 2- عدل کلامى: این عدل مربوط به رفتار عادلانه خداوند با انسانها مىباشد؛ 3- عدل تشریعى: خداوند در مواردى که ما نمىتوانیم قانون وضع کنیم، قوانین عادلانهاى فرستاده که همان قوانین تشریعى است؛ 4- عدل اخلاقى: عدل اخلاقى به معناى متصف شدن انسان به فضایل و اجتناب از رذایل است و بنابر این مربوط به خود انسان هاست. در اسلام بر این عدل تأکید بسیارى شده است. اگر فرد مىخواهد امام جماعت، قاضى، فرماندار یا رهبر شود باید عادل باشد؛ 5- عدل اجتماعى: این عدل مربوط به نهادها، ساختارها و وضعیت اجتماعى است. به صرف این که افراد یک ساختار، عادل باشند، اما ساختار عادلانه نباشد کفایت نمىکند، بلکه خود ساختار را هم باید عادلانه کرد. بحث درباره این که ممکن است ظلم زیاد شود ولى ظالم زیاد نگردد، مربوط به ظالمانه بودن ساختارهاست. حق «وتو» ظالمانه است و ظلمى است که در ساختار نظام جهانى قرار داده شده است اما اجرا مىشود.
عدالت اجتماعى به توزیعى و حقوقى تقسیم مىشود. عدالت حقوقى به جرایم و مجازاتهایى برمىگردد که اسلام آنها را عادلانه مىداند. عدالت توزیعى به توزیع قدرت، شأن و منزلت و ثروت
[253]
مربوط مىشود که از نظر اسلام، باید عادلانه باشد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ». خداوند مىفرماید: مردم باید، به رهبرى انبیا رهبران الهى، خود براى برقرارى قسط و عدل به پا خیزند. ما انبیا را با کتاب و میزان براى راهنمایى آنها فرستادیم. کتاب به آنها مسیر را نشان مىدهد و میزان براى عدل ورزى است؛ پس دیدگاه اسلامى دیدگاهى چند بعدى است، نه یک بعدى.
نابرابرىها در تفکر اسلامى از یک جهت برابرى است. خواجهنصیرالدینطوسى مىگوید: «لوتساوى الناس لهلکوا جمیعاً؛ اگر مردم مساوى بودند، همه هلاک مىشدند». اگر همه مردم در یک رشته دانشمند شوند جامعه از هم مىپاشد. اما خداوند براى این که جامعه سرپا باشد، در افراد استعدادهاى مختلفى را قرار داده است، به گونهاى که اگر دو نفر را از لحاظ استعدادها بسنجیم به این نتیجه مىرسیم که مثلاً یکى، از هوش بالایى برخوردار است، اما در بخش زیبایى و ثروت استعداد کمترى دارد و دیگرى، در حوزه اقتصاد داراى استعداد است، اما در زیبایى و هوش استعدادى ندارد.
افراد را وقتى به لحاظ میزان استعدادها مىسنجیم مثل هم هستند، اما به لحاظ نوع استعداد تفاوت دارند. لذا توصیه مىشود که افراد استعدادهاى خود را شناسایى کنند تا در زمینهاى که استعداد دارند به فعالیت بپردازند که این، موفقیت آنها را به ارمغان مىآورد.
انسان در شناسایى استعداد یا استفاده از آن، موجودى مختار است. ساختار هم مىتواند عادلانه یا ظالمانه باشد. ساختارها را خود ما مىسازیم، لذا این ساختارها به عدل و ظلم متصف مىشوند و افراد به عادل و ظالم. ممکن است فردى به سبب جهل، کار ظالمانه را عادلانه بداند. زمانى که استعداد چیزى را نداشته باشیم، نمىتوانیم به آن برسیم. اگر در آب استعداد گرم شدن نباشد گرم نمىشود، چون گرما چیزى نیست که از بیرون وارد آن شود. استعداد دانشمند شدن، خطاط شدن، نقاش شدن و غیره باید در وجود فرد باشد؛ عدالت نیز چنین است. باید یک صفاتى در درون شخص به وجود آید تا اگر در معرض قرار گرفت عدالت بورزد؛ البته ممکن است رضایت باشد ولى عدالت نباشد، اما این با جهل ممکن است. چنان که گفتیم دغدغه اصلى انسان «به زیستن» است و حاصل به زیستن خرسندى است وقتى انسان به بیشترین خرسندى رسید از نظر او جامعه، عادل است.
پی نوشت ها:
1) چکیدهاى از مباحث ارائه شده در سلسله نشستهاى علمى «اخلاق و سیاست» هسته علمى بسیج دانشجویى خواهران مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2) حجةالاسلام نجف لکزایى، استادیار گروه علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
دغدغهاى که باعث مىشود ما انسانها به بحث عدالت بیندیشیم، دغدغه «به زیستن» است. عدالت امرى عمومى، فرا تاریخى و انسانى است؛ یعنى مربوط به مذهب خاص، دین خاص و دوره تاریخى خاصى نیست، بلکه همواره در میان همه ادیان و مکاتب مطرح بوده و خواهد بود. عدالت امرى تلقى مىشود که در صورت رعایت آن، زندگى ما بهتر از آنچه که هست، مىشود. حال این سؤال مطرح مىشود که ما چگونه نظمى برقرار کنیم که عادلانه باشد؟ انسان موجودى است که نمىتواند به تنهایى زندگى کند. ارسطو مىگفت: اگر موجودى بتواند به تنهایى زندگى کند، یا خداست یا دد است. انسان زندگىاش در تعامل با دیگران شکل مىگیرد و داراى اهدافى است که لازمه دستیابى به آن، برقرارى نظم در جامعه مىباشد. نظم دو صفت عادلانه یا غیر عادلانه دارد. در هر جامعهاى نظم عادلانه، نظمى است که بیشترین خرسندى را براى افراد آن جامعه فراهم آورد، و در مقابل، اگر مردم جامعه از نظم موجود خرسند نباشند نشان دهنده این است که احتمالاً در آن جامعه نظم عادلانهاى وجود ندارد. انسانهایى که در سطح کلان در جامعه زندگى مىکنند، باید از نظم جامعه هم راضى باشند و هم خرسند، زیرا خرسندى یک انبساط خاطر به همراه دارد.
[248]
نظم عادلانه چیست یا نظمى که حاصل آن به بیشترین خرسندى است، چگونه نظمى است؟ در پاسخ به این سؤال ابتدا باید مفهوم عدالت و سپس محل نزاع در بحث عدالت مشخص شود. در علوم سیاسى دو دسته مفاهیم داریم: مفاهیم کلیدى و اصلى و مفاهیم ثانوى و فرعى. مفاهیم کلیدى مفاهیم بنیادى و در عین حال اندک هستند، قدرت، عدالت و سعادت از مفاهیم کلیدىاند. اگر بتوانیم با عدالت کنار بیاییم و به آن آگاهى بیابیم، بسیارى از مفاهیم ثانوى همچون امنیت، آزادى، رفاه، مشروعیت حکومت مطلوب، استبداد و دیکتاتورى نیز روشن مىشود. سعادت در فلسفه سیاسى اسلام با عدالت گره خورده است. پاسخ ما به نظم عادلانه در گرو این نکته است که علت نابرابرى و بى عدالتى را چه چیزى بدانیم؟ انسان نمىتواند به تنهایى زندگى کند و براى تداوم زندگى، باید داراى نظم باشد و در هر نظمى این نابرابرى وجود دارد؛ در هر نظمى یکى دستور دهنده است و دیگرى فرمانبر.
نظم، بدون مقررات و قانون ایجاد نمىشود و در هر قانونى یک رشته دستورهاست؛ لذا بحث عدالت به وجود مىآید. پلیس دستور مىدهد و راننده اطاعت مىکند، حکومت دستور مىدهد و مردم اطاعت مىکنند. ما مرتّب در حال اطاعت کردن و امر دادن هستیم. نظم، فرادستى و فرودستى دارد، و حکومت موظف است نظم را برقرار کند تا افراد به اهدافى که براى خود تعریف کردهاند، برسند.
لیبرالیسم که مبتنى بر آزادى و اصالت آزادى است، معتقد است باید از عدالت دست برداریم، زیرا نمىتوان نابرابرى را از بین برد و از بین بردن نابرابرى، نابودى حکومت و بى نظمى را در پى دارد. در اندیشههاى مارکسیستى و سوسیالیستى که اصالت با برابرى و عدالت است، در پایان تاریخ به نفى حکومت مىرسند و آن را شرّ مىدانند و مىگویند: حکومت ابزار دست ثروتمندان است، لذا جامعه ایدهآل جامعهاى است که دولت ندارد. جامعهاى که دولت ندارد، آیا نظم دارد یا نه؟ اگر نظم دارد ضامن این نظم چیست؟ آیا مىتوان نظمى را تصوّر کرد که در آن فرادستى و فرودستى نباشد؟ در این جا بحث فرادستى و فرودستى ارزشى نیست. همین که یکى ناظم باشد و دیگرى اطاعت کند و اگر کسى تخلّف کرد تنبیه شود، مسأله حکومت به میان مىآید. از این رو اندیشههایى که روى برابرى متمرکز شدند، در آخر چارهاى جز قول به نفى حکومت ندارند.
البته از گذشته تاکنون چنین نبوده است، چون خود مارکسیستها حکومت تشکیل دادهاند و معتقدند: در آینده تاریخ به عدالت خواهیم رسید. لیبرالیستها نیز از همان اول معتقد بودند عدالت به معناى برابرى امرى غیرقابل تحقق و مخالف جامعه است، اما اسلام به گونهاى دیگر به مسأله نگاه مىکند؛ یعنى در پایان تاریخ به عدالت مىرسیم، اما به فقدان دولت دچار نمىشویم، زیرا حضرت مهدى (عج) وقتى که ظهور مىکند، باز دولت و حکومت تشکیل مىدهد. چرا پاسخها به مسأله عدالت
[249]
متفاوت است؟
پاسخهاى متفاوت به مسأله عدالت
تفاوت پاسخها به مسأله عدالت، به علت نابرابرى و بى عدالتى برمىگردد. در تفکر اسلامى اصل نابرابرى پذیرفته مىشود و نابرابرى داراى دو نوع عادلانه و ظالمانه است. نابرابرى، عادلانه است، یعنى بدون آن نظم برقرار نمىشود، اما نابرابرى ظالمانه آن است؛ که وقتى فرد قدرت را در دست گرفت از آن سوء استفاده کرده، فاصله اقتصادى، سیاسى و... خود را با دیگران افزایش دهد.
در اینجا بحث از نابرابرىهاى ظالمانه است، اما چرا نابرابرى در جامعه پیش مىآید؟ بسیارى کمبود منابع با ارزش مثل ثروت، قدرت، شهرت و احیاناً منزلت و شأن و جایگاه اجتماعى را علت نابرابرى مىدانند، براى مثال در یک کشور براى منصب ریاست جمهورى یک نفر مورد نیاز است و ماهیت آن به گونهاى است که در هر دوره بیش از یک نفر نمىتواند باشد یا تعداد محدودى مىتوانند نماینده مجلس شوند، اما متقاضى زیاد است. قدرت، منبعى باارزش و کم است و همه آنها که مىخواهند رئیس جمهور یا نماینده مجلس شوند نمىتوانند، به این مقام برسند. حال این مطلب را مىتوان دو گونه مطرح کرد: یکى این که کسى که مىخواهد رئیس جمهور شود چه شرایط و چه مراحلى دارد، مثلاً رئیس جمهور فقط مىتواند از یک نژاد و رنگ خاص باشد؛ نظیر نظام آپارتاید در آفریقاى جنوبى، و دیگر این که شما کدام نابرابرى را عادلانه مىدانید و کدام یک را ظالمانه؟ آیا نابرابرى که توجیهى براى آن وجود داشته باشد، عادلانه است و در غیر این صورت، ظالمانه؟ وقتى در نظام آپارتاید فقط سفیدپوستان مىتوانند مناصب حکومتى را عهدهدار شوند، چون براى آن توجیهى ندارند، آن را نابرابرى ظالمانه تلقى مىکنیم. برخى از افراد ممکن است نابرابرىهاى ظالمانه را عادلانه ببینند. که یکى از علل آن مىتواند ناآگاهى و جهل باشد: ممکن است گروههایى این نابرابرى ظالمانه را بپذیرند. و جاهایى هم ممکن است افراد نابرابرىهاى عادلانه را ظالمانه بدانند؛ عدهاى نابرابرىها را این گونه توجیه مىکنند که چون ثروت کم است، پس عدهاى ثروتمند و عدهاى دیگر فقیر مىشوند که در این صورت، نابرابرى به وجود مىآید، یا این که اگر همه مشهور باشند شهرت بىمعنا مىشود. منزلت و جایگاه نیز در جامعه کم است که این موجب نابرابرى مىشود. تئورى مارکسیستى مبتنى بر همین کمبود منابع در حوزه ثروت است. عدهاى چون هابز علت نابرابرى را عوامل روانى مىدانند و مىگویند: چون انسان موجودى حریص، قناعتناپذیر و متجاوز به حقوق دیگران است، در نتیجه نابرابرى به وجود مىآید. هابز مىگفت: انسان گرگ انسان است. متفکران از این عامل روانى تفسیرهاى مختلفى ارائه دادهاند. از آن جا که حرص و آز و تجاوزگرى در درون انسان
[250]
هست، پس بُعدى که انسان تحت تأثیر آن به دنبال عدالت مىرود، چیست؟ برخى مثل ماکیاول آن را چنین تفسیر کردهاند که آدم ضعیف به دنبال عدالت مىرود و آدم قوى بحث عدالت را مطرح نمىکند، چون او حق و حقوق دیگران را هم غصب کرده است. پس، مقولههاى عدالت، اخلاق و... براى انسانهاى ضعیف است.
از سوى دیگر، این حرص و آز و تجاوزطلبى در طبیعت انسان است. اما انسان غیر از طبیعت، فطرتى نیز دارد. فطرت انسان، عدالت خواهى است. انسانها در درون خود جدالى بین خودْ الهى با خودْ غریزى و طبیعت حیوانى دارند. اگر در وجود انسان خودْ الهى مسلط گردد فرد عادل مىشود، اما اگر بخش طبیعى از وجود انسان غالب گردد انسان موجودى حریص و تجاوزگر مىشود. استاد مطهرى با استفاده از آیه شریف «نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» این دیدگاه را مطرح مىکند. در کتاب فطرت و انسان کامل ایشان آمده است: برخى مردم هستند که خدا را فراموش مىکنند؛ و سپس خودشان را فراموش مىکنند؛ آخر چگونه مىشود یک انسان خود را فراموش کند. استاد مطهرى پاسخ مىدهند که انسان وقتى خود الهى را فراموش مىکند، خود حیوانى بر او غالب مىشود. پس یک تحلیل هم این است که نابرابرىها ناشى از عامل روانى است. آن وقت اینها در عرصه حکومت نیز همان عامل روانى را مىآورند و مىگویند: انسانى که در رأس قدرت قرار مىگیرد، اگر حرص و آز در او غلبه کند در سطح جامعه نابرابرى ظالمانه به وجود مىآید، اما اگر در درون خود عدالت را برقرار کند در سطح جامعه هم عدالت برقرار مىشود؛ گروه دیگرى ریشه نابرابرىها را در عوامل حقوقى و قانونى مىدانند و نابرابرى را مربوط به مقرراتى مىدانند که در سطح جامعه هست.
پس اگر ما مىخواهیم به ریشههاى بىعدالتى بپردازیم باید قوانین ناعادلانه را شناسایى کنیم. به هر کدام از دیدگاههاى فوق که قائل باشید، در عرصه عدالت نظریهاى خاص ارائه مىدهید. در جواب این سؤال که راه حل برقرارى عدالت چیست و نظم عادلانه چه نظمى مىباشد، اگر علت نابرابرى ظالمانه را کمبود منابع باارزش بدانید پاسخ ممکن است چند گونه باشد: یکى، این که عدالت در صورتى تحقق پیدا مىکند که تولید منابع زیاد شود و هر کس هر چه قدر مىخواهد بردارد. در احادیث مهدویت داریم وقتى امام زمان(عج) ظهور مىکنند، زمین تمام منابع خودش را در اختیار حضرت قرار مىدهد تا هر کس هر چه قدر مىخواهد، بردارد. پاسخ دوم این که آنچه را که هست، به تساوى و به میزان استحقاق بین افراد تقسیم کنیم. اما چه کسى استحقاق را تشخیص مىدهد و ملاک شما براى تشخیص استحقاق چیست؟ عدل به چه معناست؟ وضع شىء درموضعش، یعنى چه؟ عدل آن است که هر چیزى در جاى خودش باشد؛ اما چه کسى جاى هر چیز را مشخص مىکند؟ ممکن است مارکسیستها بگویند هر چیزى را که داریم، باید مساوى تقسیم کنیم و هر فرد به اندازه
[251]
توان کار کند و در قبال آن، در حد نیازش مزد بگیرد. با این کار، معادله کار و پاداش به هم مىخورد. فردى که مىداند به اندازه نیازش امکانات مىگیرد، آیا به اندازه توان کار مىکند؟ این، در تفکر اسلامى پذیرفته نیست. در تفکر اسلامى، هر کس مسؤل اعمال دنیوى و اخروى خود است.
با توجه به آنچه گفته شد، عدالت چیست؟ و نظم عادلانه چه معیارهایى دارد؟ در این جا به بیان روش دست یابى به پاسخ مىپردازیم. در این راستا سؤالى که مطرح مىشود، این است که این عدالت را با این ابعاد و پیچیدگىها چگونه مىتوان مطالعه کرد؟
بهترین روش مطالعه مسأله عدالت، مطالعه بین رشتهاى است؛ بدین معنا که اگر بُعد حقوقى عدالت بررسى شود، ما نمىتوانیم بگوییم بىربط است، زیرا قانون مىتواند ظالمانه باشد. به همین ترتیب لازم است ابعاد سیاسى، اقتصادى، روان شناختى، جامعه شناختى، دینى و... مسأله عدالت نیز مورد توجه و بررسى قرار گیرد. به این نکته باید به لحاظ روشى توجه داشت. نکته دوم، توجه به جایگاه دانشهایى است که در آن جا مسائلى مثل عدالت را مطرح کنیم. این دانشها به شدت فرهنگى هستند.
باید توجه داشت که علوم به سه نوع مکانیکى، ارگانیکى و فرهنگى تقسیم مىشوند. دانشهاى مکانیکى و ارگانیکى بین المللى هستند، ولى دانشهاى فرهنگى، بومى و محلى مىباشند. دانشهاى مکانیکى پدیدههاى بى جان را مطالعه مىکنند. دانشهاى ارگانیکى موجود زنده و در حال رشد را مورد بحث قرار مىدهند. اما دانشهاى فرهنگى دانشهاى بومى هستند، زیرا به مطالعه اعتباریات و تولیدات معنایى مىپردازند؛ مثلاً وقتى مىگویید این تسبیح است، به یک شىء خاص اعتبار بخشیدهاید، یا وقتى مىگویید این پرچم است، به پارچه که پدیدهاى مکانیکى است، معنا بخشیدهاید، یا کاغذ که پدیدهاى مکانیکى است، با اعتبار به عنوان سند یا اسکناس شناخته مىشود. و یا مکانى که براى ساختن مسجد وقف مىشود، پدیدهاى مکانیکى و ارگانیکى است و زمانى که به آن معناى مذهبى داده شود، براى شما معنایى خاص دارد، اما براى کس دیگر این معنا را ندارد. در علوم انسانى با دانشهاى فرهنگى روبهرو هستیم. فردى چیزى را عدالت مىشمارد، حال آن که براى دیگرى عدالت نیست.
بر این اساس، مکاتبى که در حوزه عدالت شکل گرفتهاند، بسیار زیاد مىباشند، که در اینجا به اهم آنها اشاره مىشود.
مکاتب عدالت
نخست، مکتب ذات گرایان: ذات گرایان عدالت را داراى یک ذات مىدانند که باید به آن رسید.
[252]
افلاطون مشهورترین فردى است که قائل به این دیدگاه بود. به اعتقاد وى، در عالم مُثُل نمونه کامل هرچیزى وجود دارد. اما مسأله این است که چه کسى مىتواند بفهمد در عالم مُثُل چه خبر است؟ آن نمونه آرمانى چیست؟ افرادى که از عالم مثل خبر دارند، خیلى کماند. این افراد، فیلسوفان هستند. ایشان در باب حکومت مىگوید: باید یا فیلسوفان، حاکم باشند یا حاکمان، فیلسوف.
دوم، مکتب قراردادگرایان: قراردادگرایان از روسو تا جان راولز که فیلسوف عدالت لیبرالى است -، معتقدند عدالت آن چیزى است که ما بر آن توافق مىکنیم. عدالت امرى صددرصد توافقى است. ممکن است امرى در جامعه براى گروهى عدالت محسوب شود و براى گروه دیگر عدالت نباشد. در این دیدگاه با یک هرج و مرج روبهرو هستم؛ یعنى در هر جامعهاى عدالت، متفاوت است. قرارداد گرایان روى دموکراسى تأکید کرده و مىگویند: براى این که ما به بهترین توافق برسیم و خرسندى در بیشترین حد تأمین گردد باید آزادى وجود داشته باشد.
سوم، مکتب قدرت گرایان: عدالت، اخلاق و... همه ساخته دست ثروتمندان مقتدر براى چپاول فقراست. راه حل مقابله با بى عدالتى، کسب قدرت است، زیرا فرد ضعیف در این تنازع بقا از بین مىرود.
چهارم، مکتب اخلاق گرایان: اخلاقگرایان، عدالت را احساس اخلاقى مىدانند و براى بحث عدالت، گسترش اخلاق را توصیه مىکنند.
پنجم، مکتب اسلامى: در مکتب اسلامى، عدالت به صورت لایه لایه دیده مىشود که عبارتنداز:
1- عدل فلسفى: این عدل مربوط به نظام آفرینش و خداست؛ 2- عدل کلامى: این عدل مربوط به رفتار عادلانه خداوند با انسانها مىباشد؛ 3- عدل تشریعى: خداوند در مواردى که ما نمىتوانیم قانون وضع کنیم، قوانین عادلانهاى فرستاده که همان قوانین تشریعى است؛ 4- عدل اخلاقى: عدل اخلاقى به معناى متصف شدن انسان به فضایل و اجتناب از رذایل است و بنابر این مربوط به خود انسان هاست. در اسلام بر این عدل تأکید بسیارى شده است. اگر فرد مىخواهد امام جماعت، قاضى، فرماندار یا رهبر شود باید عادل باشد؛ 5- عدل اجتماعى: این عدل مربوط به نهادها، ساختارها و وضعیت اجتماعى است. به صرف این که افراد یک ساختار، عادل باشند، اما ساختار عادلانه نباشد کفایت نمىکند، بلکه خود ساختار را هم باید عادلانه کرد. بحث درباره این که ممکن است ظلم زیاد شود ولى ظالم زیاد نگردد، مربوط به ظالمانه بودن ساختارهاست. حق «وتو» ظالمانه است و ظلمى است که در ساختار نظام جهانى قرار داده شده است اما اجرا مىشود.
عدالت اجتماعى به توزیعى و حقوقى تقسیم مىشود. عدالت حقوقى به جرایم و مجازاتهایى برمىگردد که اسلام آنها را عادلانه مىداند. عدالت توزیعى به توزیع قدرت، شأن و منزلت و ثروت
[253]
مربوط مىشود که از نظر اسلام، باید عادلانه باشد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ». خداوند مىفرماید: مردم باید، به رهبرى انبیا رهبران الهى، خود براى برقرارى قسط و عدل به پا خیزند. ما انبیا را با کتاب و میزان براى راهنمایى آنها فرستادیم. کتاب به آنها مسیر را نشان مىدهد و میزان براى عدل ورزى است؛ پس دیدگاه اسلامى دیدگاهى چند بعدى است، نه یک بعدى.
نابرابرىها در تفکر اسلامى از یک جهت برابرى است. خواجهنصیرالدینطوسى مىگوید: «لوتساوى الناس لهلکوا جمیعاً؛ اگر مردم مساوى بودند، همه هلاک مىشدند». اگر همه مردم در یک رشته دانشمند شوند جامعه از هم مىپاشد. اما خداوند براى این که جامعه سرپا باشد، در افراد استعدادهاى مختلفى را قرار داده است، به گونهاى که اگر دو نفر را از لحاظ استعدادها بسنجیم به این نتیجه مىرسیم که مثلاً یکى، از هوش بالایى برخوردار است، اما در بخش زیبایى و ثروت استعداد کمترى دارد و دیگرى، در حوزه اقتصاد داراى استعداد است، اما در زیبایى و هوش استعدادى ندارد.
افراد را وقتى به لحاظ میزان استعدادها مىسنجیم مثل هم هستند، اما به لحاظ نوع استعداد تفاوت دارند. لذا توصیه مىشود که افراد استعدادهاى خود را شناسایى کنند تا در زمینهاى که استعداد دارند به فعالیت بپردازند که این، موفقیت آنها را به ارمغان مىآورد.
انسان در شناسایى استعداد یا استفاده از آن، موجودى مختار است. ساختار هم مىتواند عادلانه یا ظالمانه باشد. ساختارها را خود ما مىسازیم، لذا این ساختارها به عدل و ظلم متصف مىشوند و افراد به عادل و ظالم. ممکن است فردى به سبب جهل، کار ظالمانه را عادلانه بداند. زمانى که استعداد چیزى را نداشته باشیم، نمىتوانیم به آن برسیم. اگر در آب استعداد گرم شدن نباشد گرم نمىشود، چون گرما چیزى نیست که از بیرون وارد آن شود. استعداد دانشمند شدن، خطاط شدن، نقاش شدن و غیره باید در وجود فرد باشد؛ عدالت نیز چنین است. باید یک صفاتى در درون شخص به وجود آید تا اگر در معرض قرار گرفت عدالت بورزد؛ البته ممکن است رضایت باشد ولى عدالت نباشد، اما این با جهل ممکن است. چنان که گفتیم دغدغه اصلى انسان «به زیستن» است و حاصل به زیستن خرسندى است وقتى انسان به بیشترین خرسندى رسید از نظر او جامعه، عادل است.
پی نوشت ها:
1) چکیدهاى از مباحث ارائه شده در سلسله نشستهاى علمى «اخلاق و سیاست» هسته علمى بسیج دانشجویى خواهران مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2) حجةالاسلام نجف لکزایى، استادیار گروه علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.