دکترین گفت و گوى تمدن ها و اندیشه اسلامى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر به مطالعه تطبیقى مبانى نظرى دکترین گفتوگوى تمدنها و اندیشه اسلامى پرداخته است. دربادى امر بررسى معانى منتزع از گفت و گو و تحلیل نشانه شناختى «باختین» از آن، مقدمات درک مبانى و پیش شرطهاى لازم براى گفتوگو فراهم مىشود و با رجوع به متون و سنن اسلامى، ضمن بررسى و تطبیق تفکر اسلامى با مبانى گفتوگو در اندیشه باختین و ابزارها و روشهاى انجام آن، این نتیجه به دست آید که اساس این مکتب فکرى مبتنى بر گفتوگو است.متن
مقدمه
تمدنها موجودات انکارناپذیر زندگى بشرى هستند که اگر آنها را افراد متفاوت از هم در نظر بگیریم، مجبور به داشتن تعامل و ارتباط با سایر افراد مجموعه بشرى هستند، چرا که اینان مجموعههاى خاص انسانى را تشکیل مىدهند و انسان مدنى بالطبع است و در مرحله ضرورت مجبور به ایجاد ارتباط مىباشد و در مرحله تکامل محتاج به ارتباط با دیگرى است.
در این حالت دو نظریه متفاوت در خصوص تعامل بین تمدنها، عناوین برخورد و گفت و گوى میان آنها مطرح مىشود.
نظریه جنگ تمدنها مبتنى بر وجود «آنها» و در «آن جا» است؛ چنان که نظریه «گفت و گوى تمدنها» نیز مستلزم وجود رابطه «من - تو» و «ما - آنها» است. اما «آنها» در وقتى که طرف گفت و گو واقع مىشوند با «آنها» که در وقتى که طرف جنگ واقع مىشوند متفاوت هستند.1
این مسأله به طور بسیار روشنى در اندیشههاى مسلمانان در قبال بیگانگان و در طى مسیر تمدنى خود در دوره میانه دیده مىشود.
در آغاز به تبیین مفهوم و معانى گفت و گو مىپردازیم تا با اساس گفت و گوى تمدنها و مبانى نظرى و پیش شرطهاى آن به عنوان مسائلى که باید با اندیشه اسلامى مقایسه شوند، آشنا شویم.
مفهوم گفت و گو
در زبان لاتین چهار معادل براى گفت و گو آمده است که قائل به ترتیب در آنها هستیم: 1. «Conversation»: به معناى مکالمه رودررو، فرد در برابر فرد، جامعه با جامعه و به طور کلى و کلان تمدن با تمدن است. این مفهوم از گفت و گو در سطح نازلى انجام پذیرفته که اگر آن را با تمدن - که بار معنایى وسیع و سطح بالایى دارد - ترکیب کنیم «مطالعه تمدنها» شکل مىگیرد که شاید وافى به مقصود نباشد، هر چند مىتواند مقدمات رسیدن به سایرمعانى یا سایر مراحل گفت و گو باشد.
2. «Discourse»: به معناى سخنرانى علمى و گفت و گوى علمى است. این مفهوم در سطح بالاترى از (Conversation) قرار دارد که اخیراً از آن به «گفتمان» تعبیر مىشود. چنانچه با واژه تمدن همراه شود، نشان از بالایى و والایى سطح گفت و گو دارد و بدین معنا است که فرهیختگان و دانشمندان ملل و تمدنها با همدیگر گفت و گو کنند.
براى گفتمان نقشهایى قائل شدهاند که بدین شرح است:
1- نقش تحریکى براى ایجاد حرکت و تغییر؛
2- نقش اقناعى براى استفاده در شرایط خاص و هنگام وجود ارزشهاى غالب؛
3- نقش احساسى براى زمینهسازى پذیرش ساختار جدید.2
3. (Dialouge): بار معنایى نسبتاً قوىترى نسبت به مکالمه دارد ولى به سطح «گفتمان» نمىرسد. این معادل را مىتوان در بسیارى از ترجمههاى فارسى و مطالب مربوط به گفت و گو یافت.
4. (Communication): به معناى محاوره است که در این صورت ارتباط تمدنها مطرح مىشود که ارتباطى طبیعى است و جریانى دایمى و مستمر در طول قرون و اعصار است.
براى نمونه تاریخى مىتوان به این مسأله اشاره کرد که ارتباط طبیعى و روزمره مسلمانان با سایر ملل و تمدنها مثل ایران، یونان و هند باعث گردید که به نوعى فرهنگ معیشت اجتماعى آنان و حتى معیشت خصوصىشان وارد زندگى مسلمانان گردد. مطالعات و گفتمانهاى دانشمندان اسلامى نیز باعث تحولات علمى مثل ایجاد فلسفه اسلامى و ... شد و از طرف دیگر، چون برخى مسلمانان با تمدنهاى دیگر همزیستى داشتند، خواه ناخواه افراد جامعه بشرى با هم محاوراتى هم خواهند داشت.3
در این جا به بررسى اقسام گفت و گو مىپردازیم. در این خصوص مىتوان دو گونه تقسیمبندى را لحاظ کرد: یکى به لحاظ زمانى و یکى به لحاظ انسانى و مکانى.
به لحاظ زمانى دو قسم گفت و گو وجود دارد: 1. گفت و گوى در زمانى؛ 2. گفت و گوى همزمانى. گفت و گوى در زمانى گفت و گوهایى را شامل مىشود که مثل تمدنهاى مختلف آثار تاریخى، علمى و فرهنگى خود را در قالب کتب، مقالات، رسالهها و نرمافزارهاى کامپیوترى منتشر کرده و در اختیار یکدیگر قرار مىدهند و از جریان فکرى تمدنهاى گذشته و حال مطلع شده و از آن بهره مىگیرند. گفت و گوهاى همزمانى، گفت و گوهایى است که علاوه بر برخوردارى از گفت و گوهاى در زمانى، دانشمندان و فرهیختگان زنده و معاصر ملل با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و خود معرف و نماینده فرهنگ و تمدن ملت خویش هستند. طبیعى است که این گفت و گوها در محیط علمى و به دور از اغراض سیاسى صورت مىگیرند، هر چند که سیاستمداران در مقدمهچینى و برگزارى چنین جلساتى نقش مهمى دارند و بحثهاى بین آنها، وجود و ایجاد جلسات علمى براى تبادل آرا و اندیشهها را تسهیل کرده و رونق و دوام مىبخشد.4
از لحاظ انسانى و مکانى نیز دو قسم گفت و گوى درونى و برونى هست. گفت و گوى درونى نام تفکر را به خود اختصاص داده است و در آن انسان در ذهن خویش به گفت و گو با خود پرداخته و نتایجى را از آن به دست مىآورد؛ گفت و گوهاى برونى، گفت و گوهایى است که انسان با انسان دیگر به گفت و گو مىنشیند. این نوع گفت و گو به دلیل تقسیمبندى جوامع بشرى خود نیز به دو دسته داخلى و خارجى تقسیم شود: گفت و گوهاى برونى - داخلى که گفت و گوهاى انسانهاى داخل یک جامعه یا یک تمدن با یکدیگر را شامل مىگردد و گفت و گوهاى برونى - خارجى که گفت و گوهاى انسانهاى جامعهاى یا تمدنى با جامعه و تمدن دیگر - مانند دیپلماسى در سیاست خارجى - را دربردارد. در مقاله حاضر از هر دو نوع تقسیمبندى استفاده شده است.
تحلیل نشانهشناسانه گفت و گو
«زبان» دستگاهى از نشانههاست. هر یک از ما در کاربرد شخصى زبان یعنى در گفتارمان، مجموعهاى از نشانهها را برمىگزینیم، از پارهاى از توانایىهاى زبان سود مىجوییم و گونهاى سخن فردى یا روش بیان ویژه خود را مىآفرینیم. ما در گفتار خود از نشانههایى استفاده مىکنیم که بنا به قراردادِ از پیش پذیرفته، موجد مدلولها یا تصورهایى در ذهن مخاطب مىشود. در زبان هر روزه، بیرون از گستره امکاناتى که قراردادها مىسازند، نشانهاى به کار نمىبریم، زیرا هدفمان ایجاد ارتباط است و ارتباط مبتنى بر قراردادهاى آشناست. مناسبات میان افراد، به معناى نشانه شناسانه در حکم شناخت مناسبات میان نشانههاست. آگاهى به این نشانهها (یعنى شناخت معانى قراردادى و معانى تازه) در حکم کشف مناسبات راستین میان اثر و مخاطب است.5
گفت و گو یکى از نظراتى است که در نقد فرهنگى و نظریه ادبى قرار مىگیرد آن جا که ما در حال بررسى تحقیق خود در چارچوبى زبان شناختى هستیم مجبوریم به نظریه گفت و گو بپردازیم. همان گونهاى که آسابرگر در نقد فرهنگى خود مىگوید: از دید «باختین» یکى از نظریهپردازان نشانهشناسى و تأویل متن - ارتباطات داراى جوهرى گفت و گویى6 هستند. بر اساس این نظریه، هر گاه ما صحبت مىکنیم یا چیزى مىنویسیم، مخاطبى را در ذهن داریم و نوشتار یا گفتار ما همیشه در پیوند با آرا و اندیشههایى است که در گذشته از آنها استفاده شده است. به این ترتیب، مفهوم گفت و گو اهمیت مىیابد و نسبت به تک گفتار (Monologue یا آنچه که قبلاً از آن به گفت و گوى درونى تعبیر کردهایم) که اولویت را به شخصى مىدهد که مىنویسد و مىاندیشد، راهى مفیدتر و درستتر براى فهم ارتباطات است. علاوه بر این، آنچه ما مىگوییم پیوند نزدیکى با شخصى یا اشخاصى که با آنها سخن مىگوییم و نیز پاسخهایى که انتظار داریم آنها بدهند، دارد.
پس باید دو پدیده مهم را به خاطر بسپاریم: نخست، گذشته که بر انگارههاى ما و آنچه خلق مىکنیم تأثیر دارد و دوم، آینده و پاسخهایى که انتظار داریم از مخاطبان خود بگیریم و بر آنچه انجام مىدهیم تأثیر مىگذارد.
ایده گفت و گوى تمدنها بر مبناى اعتقاد به لزوم برقرارى ارتباط بین هویتهاى مختلف فرهنگى - تمدنى شکل گرفت. پیش فرض اصلى این ایده آن است که برقرارى چنین ارتباطى نه تنها ممکن بلکه ضرورى است و به عبارت بهتر، گریزى از آن نیست. به این منظور باید طرفین گفت و گو از محدودنگرى اجتناب ورزند. فرض دیگر گفت و گوى تمدنها این است که هدف اصلى از ایجاد ارتباط و گفت و گو بین تمدنها رسیدن به یک «حقیقت نهایى» و خدشهناپذیر نیست، زیرا گفت و گو حتماً نباید به نتیجه برسد؛ از این رو برقرارى رابطه یک سویه و تحمیل نگرشهاى یکى به دیگرى، وانمودگرى، فریفتهگرى و سلطهطلبى با نقش گفت و گو منافات دارد. در واقع ایده گفت و گوى تمدنها به دنبال یافتن راهى براى برقرارى رابطه غیراجبارآمیز و غیر تبعیضآمیز میان تمدنهاى مختلف است، به گونهاى که این تمدنها بتوانند فارغ از فشار و اجبار و از روى میل و بر مبناى گفت و گو از تجربهها و میراث غنى یکدیگر بهرهمند شوند و این دقیقاً آن چیزى است که مسلمانان در تمدن اسلامى دوره میانه از خود نشان دادند. پیشبرد چنین سیاستى مستلزم وجود اعتقاد متقابل برابرى و به رسمیت شناختن یکدیگر است. ایده گفت و گوى تمدنها به ما مىگوید که انسانها مشترکات فراوانى دارند و همه با هم در یک زمین مشترک زندگى مىکنند و چنین زمینه مشترکى را از طریق گفت و گو بهتر مىتوان حفظ کرد، تا آن که به سلاح، جنگ، برخورد و خشونت متوسل شوند؛ به عبارت دیگر، ایده گفت و گوى تمدنها ادعا ندارد که قادر است به اختلافات فکرى و عقیدتى میان انسانها خاتمه دهد. شاید طرح دعوى یکدستسازى فکرى جهان چندان مطلوب نباشد، زیرا تنوع و تکثر فکرى و رنگارنگى ایدهها و آرمانها محیط مناسبترى را براى شکوفایى اندیشههاى تازه فراهم مىآورد و با روح شاداب و متنوع زندگى هماهنگى و سنخیت بیشترى دارد؛ دعوى ایده گفت و گوى تمدنها این است که در سایه گفت و گوى میان تمدنها، دنیا جاى به مراتب بهترى براى زندگى خواهد بود و به واسطه آن بهتر مىتوان به بسیارى از مشکلات و آلام و آرزوهاى بشر خاتمه داد. این نکته را مسلمانان دوره میانه فهمیدند و با رعایت موازین اصلى اعتقادى خود، اقدام به برقرارى رابطه با بیگانگان و حتى زندگى در کنار آنها کردند و جو سیاسى حاکم آن روز به گونهاى نبود که انسانها نتوانند به تعامل آرا و اندیشههاى خود بپردازند.
اگر عقلانیت پایهاى براى تحقق کنش ارتباطى و رسیدن به گفت و گوى مبتنى بر ارتباط باشد، پایه دیگر آن وجود فرهنگ چند آوایى و گفت و شنودى است. گفت و گو در وسیعترین مفهوم آن، به معناى چگونگى برخورد با تفاوتهاست. به هنگام گفت و گو طرفین مىپذیرند که تفاوتى وجود ندارد؛ بالاتر از آن، موجودیت این تفاوتها به رسمیت شناخته مىشود. این امر به مفهوم باختینى کلمه به منزله جهتگیرى گوینده در جهت گفتمان و مخاطب مربوط است.7
از این رو، گفت و گو را نمىتوان با «سخن گفتن» یکسان انگاشت. در سخن گفتن هیچ الزامى براى چنین جهتگیرى از جانب گوینده در برابر شنونده وجود ندارد و ارتباطگیرى مىتواند کاملاً یک سویه باشد؛ در حالى که منطق گفت و گویى نه بر ارتباط یک سویه که فهم گفت و شنودى8 استوار است؛ از این رو تفاوت موجود میان «سخن گفتن» و «گفت و گو» در واقع اختلافى معرفتى است و به اختلاف درجه شناخت فرهنگها و تمدنهاى مختلف مربوط مىشود. دانش گفت و گویى مىکوشد زمینه بازاندیشى مدام فرد از معرفت خود را فراهم آورد.9 از این لحاظ فهم گفت و شنودها نه بر پایه دانش اثباتى بلکه بر پایه کردار و گفت و گو شکل مىگیرد و این موجب مىشود طرفین به نقد خود پرداخته و تمهیدات آموزش از یکدیگر را فراهم کنند و باعث شوند که با یکدیگر بیاموزند و دیگر، یکى فرمانده و دیگرى فرمانبردار نباشد.
به هر حال گفت و گو، به تنوع صداها نیاز دارد، زیرا مکالمه در صورت نبودن تنوع صداها ناممکن است. اصولاً پذیرش وجود تنوع در جهان پیش شرط گفت و گو است. این تنوع را مىتوان در اصطلاح «ناهمگونى زبانى»10 باختین یافت. این اصطلاح بیانگر آن است که مجموعهاى از صداهاى اجتماعى و بیان فردى آنها وجود دارد. «ناهمگونى زبانى» تک صدایى بودن را رد مىکند و آن را القا کننده تمامیت صورى مىداند و به جاى آن به تولید معانى باور دارد که از کنش و واکنش متقابل اجتماعى (گفت و شنود) سرچشمه مىگیرد. پس گفت و گوى تمدنها تکگویانه نیست، اما نظریه برخورد تمدنها - به معناى حاد آن - تکگویى است.11 که این امر در روند پروسه تمدن اسلامى قرون میانه خود را به صورت چند صدایى نشان داد که آن هم از مبانى فکرى مسلمانان که شاید بتوان گفت اغلب از قرآن ناشى شده بود، نشأت مىگیرد.
پیش شرطهاى گفت و گوى تمدنها
پارادایم گفت و گوى تمدنها بدون تحقق پیش شرطها و زمینههاى مناسب نمىتواند تجزیه و تحلیل کننده بسیارى از تحولات روابط بینالملل باشد. پارادایم باید بتواند استوارى خود را بر بسترهاى معرفتشناختى متقن و بر حقایق نظرى و بر واقعیتهاى محیطى به اثبات رساند و نظریهاى کلى راجع به انسان و هستى ارائه دهد که قابلیت تفحص و بررسى جزئیات درون آن قلمرو را دارا باشد و الگوى فکرى، نظرى و اندیشهاى ارائه دهد که بر مبناى اعتبارى و عینى شخص مبتنى باشند.
در این خصوص پارادایم تمدنى باید بتواند جنبههاى علمى و عینى تمدنها را مورد کاوش قرار داده و ضمن پاسخگویى به نیازهاى فرهنگى بشرى، به جنبههاى تکامل انسان در ابعاد فردى و اجتماعى توجه کند و عناصر عینى مشترک چون زبان، تاریخ، مذهب، سنتها و نهادها را با توجه به وابستگىها و قرابتهاى ذهنى و درونى انسانها تفسیر کند و هویتهاى فرهنگى را در تعامل با یکدیگر قرار دهد و محیطى ادراکى یا روان شناختى از جهان و تصویرى جامع از حقوق و اختیارات انسانها ارائه کند که کاربردش درک معاملات فکرى در روابط دولت - ملتها در درون معادلات فکرى و در روابط دولت - ملتها در درون جامعه بینالمللى و تعامل میان گسترههاى اخلاقى، فلسفى، مذهبى اجتماعى و فرهنگى و خروج از یک قلمرو رقابتخیز و یا فضاى ستیزهجویانه باشد و نظامى ارتباطى را به تصویر کشد که مولد محتوایى جهت بخش به زندگى واقعى انسان باشد که از چالشهاى سیاسى و زیست محیطى پرهیز دارد و از اقتدارگرایى یک تمدن یا انحلال آن در سیاستهاى مقابله جویانه اجتناب ورزد.12 از این رو گفتمان تمدن مىتوان قلمرو موتور اجتماعى و ارزشهاى جوهرى را به سوى تعامل و تفاهم و همزیستى سوق دهد و زبان را که واقعیت بلافصل تفکر است، در حوزه همکارى و دوستى و همبستگى مورد بهرهبردارى قرار دهد و حوزه اندر کنش کلامى را به عنوان ابزار گفت و گوى تمدنها و نهادینه سازى منطق مکالمه مورد اهتمام قرار دهد و منطق گفت و گو را که ریشه در تأملات وحیانى و آیات قران دارد موضوع بازشناسى قرار دهد، اما جایگزینى تعاملات فرهنگى و ارتباطات بین تمدنى بر تقابلهاى فرهنگى و نزاعهاى تمدنى زمانى امکانپذیر است که زمینهها و پیششرطهایى فراهم گردد؛ این پیششرطها عبارتند از:13
1. انطباق محیط ادراکى و روان شناختى با محیط عینى و عملیاتى: اعتمادسازى متقابل زمانى میسر است که ذهنیتها از هر گونه دشمنى، نفرت و بدبینى به سایر تمدنها زدوده شود. همزمان تلاشهاى عملیاتى براى همزیستى، همکارى و تعاون اعمال گردد؛
2. احتساب تنوعهاى قومى، اجتماعى، فرهنگى و تمدنى به عنوان معادلاتى با حاصل جمع غیر صفر؛
3. احتساب گفت و گوى تمدنها به عنوان تنها آلترناتیو؛
4. پذیرش پلورالیسم فهم؛
5. فقدان نظام هژمونیک؛
6. تحمل عقاید و احترام متقابل میان ملتها و تمدنها؛
7. تلقى انسان به عنوان محور گفت و گوى تمدنها؛
8. رفع تضاد میان ملتها و حکومتها؛
9. نهادینه شدن فرهنگ گفت و گو در درون تمدنها؛
10. تلقى نخبگان و روشنفکران به عنوان بازیگران اصلى گفت و گوى تمدنها؛
11. افزایش فعالیت، همکارى و حمایت نهادهاى بینالمللى از گفت و گوى تمدنها.
با عنایت به آنچه گذشت، مشخص مىشود که تحقق پارادایم گفت و گوى تمدنها مستلزم تحول در چهار حوزه فهم و ادراک خرد و تعقل، زبان و مکالمه و محیط ایمنى و عملیاتى است.
پیش شرط اول به محیط ادراکى یا روانشناختى مربوط مىشود که به تلاقى بازیگران از روابط میان تمدنها توجه دارد. پذیرش پلورالیسم فهمى، تلقى گفت و گوى تمدنها به عنوان تنها آلترناتیو و نیز معادلهاى، حاصل جمع جبرى غیر صفر و نیز تلقى انسان به عنوان محور گفت و گوى تمدنها در زمره پیش شرطهاى ادراکى محسوب مىشود.
پیش شرط دوم به حوزه عقل و منطق اشاره دارد و بر خردورزى و خودباورى تأکید مىکند و در این باره نقش نخبگان و روشنفکران را مورد توجه و اهتمامى ویژه قرار مىدهد. پیش شرط سوم به حوزه زبان و مکالمه مرتبط است. مسائلى از قبیل تحمل عقاید و احترام متقابل و نیز نهادینگى فرهنگ گفت و گو در درون تمدنها از مصداقهاى کنش زبانى و ارتباطات مکالمهاى است. پیش شرط چهارم همانا محیط خارجى یا عملیاتى است که بر سطوح تحلیل داخلى و بینالمللى تأکید دارد. در سطح داخلى، رفع تضاد میان ملتها و حکومتها و در سطح بینالمللى گفت و گوى تمدنها از مصادیق عملى این پیش شرط به حساب مىآید.
در فرآیند گفت و گو رسیدن به اشتراک نظر و وحدت عقیده به اندازه دستیابى به فهم متقابل اهمیت ندارد. این امر مستلزم افزایش رابطه متقابل است. از این لحاظ، ارتباطات بین فردى پیش شرط گفت و گو محسوب مىشود. گفت و گو به اشکال مختلف انجام مىپذیرد و ممکن است در آن به موضوعات گوناگونى اشاره شود، ولى تا زمان برقرارى ارتباط لازم سودى دربر ندارد. تنها در شرایط وجود یک «گفت و گوى اجبارآمیز» مىتوان به عنصر ارتباطات وقعى نگذارد، چون اهمیت آن به حداقل کاهش پیدا مىکند. در گفت و گوى اجبارآمیز نیاز چندانى به برقرارى ارتباط وجود ندارد، زیرا چنین گفت و گویى جنبه یکسویه دارد و در اصل چیزى جز تلاش یک طرف براى تحمیل دیدگاههاى خود به طرف دیگر مذاکره نیست. استراتژىهاى مرسوم در این مراوده نیز به هیچ وجه جنبه گفت و شنودى ندارد و مواردى مانند «مهار مداخله جویانه»، «میانجیگرى اجبارآمیز»، «عملیات جنگ روانى» و «تهدید به استفاده از زور» را شامل مىشوند. این نوع ارتباط کاملاً خشونتآمیز است. گفت و گوى واقعى خلاف این است؛ در گفت و گو به معناى اصل کلمه، روح دوستى، اشتیاق به هم سخنى با دیگرى و آموختن و گوش دادن به او در عین حال پایمردى در عقاید خویش حکمفرماست. بنابراین چگونگى برقرارى ارتباط در گفت و گو اهمیت زیادى دارد.
1. جایگاه گفت و گو در اسلام
با دقت در بحث گفت و گوى تمدنها مىتوانیم آثار گفت و گو را در دو عرصه داخلى و خارجى پیدا کنیم. در عرصه داخلى، شاهد نقد تمدنى هستیم که این نقد، تحولات داخلى هر تمدنى را به همراه خواهد داشت و باعث توسعه و پیشرفت تمدن نقاد خود مىگردد؛ اما در عرصه خارجى شاهد ایجاد شناخت و اطلاع وسیع و مداوم از موقعیتها و امکانات تمدنهاى مختلف و متعاقب آن ایجاد اتحاد بین افراد تمدن موردنظر - مثلاً تمدن اسلامى - خواهیم بود که این اتحاد خود به گونهاى دیگر در اعتلاى تمدن مذکور نقش خواهد داشت.
پیامبرصلى الله علیه وآله علیه شرک و بتپرستى و مناسبات ظالمانه به پا خاست و در بنیانها و ساختارهاى فکرى - اجتماعى، اصالت خون و نژاد، قوم و قبیله، مال و ثروت و خدایان دروغین و ساختگى از جنس پدیدههاى طبیعى و انسان و امثال اینها را مردود اعلام کرد و بنیان جامعه جدیدى به نام «امت» که اصالت را به تفکر، توحید و یکتاپرستى و ارزشهاى دینى و انسانى مىداد بنا نهاد.14
اما تفکر چیست؟ تفکر همانا دیالوگ درونى انسان با خویشتن خویش است، و دیگر این که اصالت داده شده با ارزشهاى دینى و انسانى چگونه به دست مىآید؟ مگر این ارزشها غیر از دو راه تفکر (گفت و گوى درونى) و محاورات برونى انجام مىگیرد. پس با توجه به تمام این مسائل مىفهمیم که هر که بخواهد اساس اندیشه اسلامى را درک کند بایستى با گفت و گو و محاوره - چه درونى و چه برونى - آشنایى داشته باشد تا بتواند آنها را گرفته و سپس به تجزیه و تحلیل دادهها اقدام نماید. پس اسلام اساساً بدون گفت و گو امکان توسعه نداشته است و عامل اصلى پذیرش و از اصول اولیه آن (دعوت) همواره مرهون گفت و گو و تبادل آرا و نظرها بوده است.
اسلام بیش از هر دینى به گفت و گو به عنوان اصلى براى آگاه سازى مردم از حقایق هستى و آشنا شدن آنان با روش تکاملى خود و دستیابى به تمدن برتر پاى فشرده است. بزرگترین معجزه پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله «کلام» بود. کلام بر به کارگیرى فراوان گفتگو در آشناسازى مردم با حقایق در عصر رسالت خاتمصلى الله علیه وآله دلالت مىکند. دشمنان اسلام که از مقدار کارآیى کلام و بلاغت پیامبرصلى الله علیه وآله آگاهى داشتند به هر شکلى براى پیشگیرى از هم کلام شدن و گفتگوى مردم با ایشان تلاش مىکردند و حتى مواقعى با فریاد مانع شنیدن کلام آن حضرت مىگشتند و گاه نیز به طواف کنندگان کعبه پیشنهاد مىکردند در گوش خود پنبه گذارند تا کلام رسول خدا را نشنوند و آنان را جذب نکنند.15
در اینجا به برخى مسائل بنیادى و گاهى از ضروریات دین، مىپردازیم.
1. قرآن کریم معجزه پیامبر خداصلى الله علیه وآله
بزرگترین معجزه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله (قرآن) اساسش بر کلام است، این کتاب الهى از سوى خداوند به نبى مکرم اسلامصلى الله علیه وآله وحى شده و وحى به معناى تکلم خداوند است. «و نشاید بشرى را که خداوند با وى سخن گوید مگر از طریق وحى».16 قرآن را با نامهاى متفاوت چون فرقان، ذکر، کتاب، هادى، تنزیل و مبین خواندهاند و این «قرآن با هر تعبیرى که از آن یاد شود، عبارت از کلمات و آیات الهى است... کلام الهى است که مردم مأمور به قرائت و عمل به مضامین آن مىباشند».17 کلام بودن قرآن و والاترین اعجاز18 حضرت خاتمصلى الله علیه وآله دلیلى بس شیوا بر بالا بودن درجه اهمیت گفت و گو در اسلام است، چرا که اساساً اساس هدایت بر گفت و گو گذارده شده است.
2. «بیان» نعمتى الهى (دیدگاهى تفسیرى - نشانهشناختى)
در سوره مبارکه الرحمن که «اکثریت قریب به اتفاق آیات آن تذکر و یادآورى نعمتها و آلاء پروردگار است»19 به «بیان» به عنوان یکى از نعمات الهى و آن هم از نوع نعمات مهم و بسیار پرفایده توجه شده است. اصلاً روح و سیاق این سوره تذکر و یادآورى نعمات است... [خداوند پس از بیان بسماللَّه] بلافاصله مىفرماید: «الرحمن، علم القرآن»20، خداى رحمان آموخت و 21نخستین و مهمترین نعمت را «تعلیم قرآن» بیان مىکند. اگر درست بیندیشیم قرآن سرچشمه همه مواهب و وسیله وصول به هر نعمت، و بهرهگیرى از تمام نعمتهاى مادى و معنوى است. جالب این که بیان نعمت «تعلیم قرآن» را حتى قبل از مسأله «خلقت انسان» و «تعلیم بیان» ذکر کرده، در حالى که از نظر ترتیب طبیعى عکس این ترتیب است؛ اما عظمت قرآن ایجاب کرده که بر خلاف این ترتیب طبیعى نخست از تعلیم آن سخن بگوید.22
در ادامه سوره، بحث «علّمه البیان» آمده به عنوان نعمتى که بعد از خلقت انسان به او داده شده و این میزان اهمیت «بیان» را براى انسان روشن مىسازد. استاد مطهرى در این خصوص مىگوید: «علّمه البیان بعد از خلقت انسان نعمت «بیان» را براى انسان [ذکر] مىکند. «بیان» یعنى ظاهر کردن، که در این جا مقصود همان سخن گفتن است. با زبان، انسان مکنونات ضمیر خودش را، امور پنهانى که در ضمیرش هست، براى دیگران آشکار مىکند و آن دیگران براى او آشکار مىکنند».23 این یعنى شکستن کدها که در نشانهشناسى از جایگاه مهمى برخوردار است چون نحوه دانستن مطالب همگى بر شناخت رمزگانها و کدها استوار بوده و نحوه تأویل آنها در شناخت و معرفى «من» در مقابل «تو» ارزش بسیارى دارد؛ از این رو فهم بشر و فهم رمزگانها و کدها به صورت لازم و ملزوم یکدیگر هستند که فهم بشر، صحت و سقم خود را از نحوه شکستن کدها و تأویل آنها به دست مىآورد.
علامه طباطبایى(ره) در خصوص «بیان» چنین آوردهاند که:
کلمه «بیان» در جمله مورد بحث به معناى پردهبردارى از هر چیز است، و مراد از آن در این جا کلامى است که از آنچه در ضمیر هست پرده برمىدارد، و خود این عظیمترین نعمتهاى الهى است، و تعلیم این «بیان» از بزرگترین عنایات خدایى به انسانهاست... پس کلام، صرف آواز نیست، که ما آن را با به کار بردن ریه و قصبه آن و حلقوم از خود سر دهیم، همان طور که حیوانات از خود سر مىدهند، و نیز صرف تنوع دادن به صوتى که از حلقوم بیرون مىشود نیست، که در نتیجه فرق ما با سایر حیوانات این باشد که ما مىتوانیم از حلقوم خود صدا درآورده، و در فضاى دهن آن را تکهتکه نموده به اشکال مختلف در بیاوریم. بلکه انسان با الهام طبیعى که موهبتى الهى است با یکى از این صوتهاى تکیهدار بر مخرج دهان که آن را حرف مىنامند و یا با چند حرف از این حروف با هم ترکیب مىکند علامتى درست مىکند که آن علامت به مفهومى از مفاهیم اشاره دارد و به این وسیله آنچه از حس شنوایى و ادراکش غایب است را براى او ممثل مىسازد و شنونده مىتواند بر احضار تمامى اوضاع عالم مشهود چه روشن و چه آیندهاش در ذهن خود توانا شود، و پس از حضور مفاهیم به هر وضعى از اوضاع معانى غیر محسوس (که تنها راه درکش نیروى فکر آدمى است و حس ظاهرى راهى بدان ندارد) دست یابد، و خلاصه گوینده با صدایى که از خود در مىآورد، با حروف ترکیب نیافته و ترکیب یافتهاش تمامى اینها را که گفتیم در ذهن شنونده خود حاضر سازد، و در پیش چشم دلش ممثل سازد به طورى که گویى دارد آنها را مىبیند، هم اعیان آنها را و هم معانى را.24
در کلامى مختصر مىتوان به این نتیجه رسید که «بیان» مراحل زندگى انسان را جدا ساخته و انسان را از بدویت به تمدن مىرساند و اگر تمدنى موجود باشد هنر شکوه تمدنى آن افزوده و موجبات شناخت و رفاه بیشتر و متعاقب آن طاعت الهى را فراهم مىکند. «بیان» چیزى غیر از گفت و گو نیست.
3. اصل دعوت
1. قرآن: براى تبیین جایگاه و ارزش گفت و گو در اسلام، به برخى آیات قرآن درباره دعوت مىپردازیم.
«اى در بستر آرمیده، برخیز و انذار کن و عالمیان را بیم ده و پروردگارت را بزرگ شمار».25 این آیه به همراه آیات دیگر مثل:
«پس به اسلام دعوت کن و استقامت کن آنچنان که بدان مأمور شدهاى و از هوس مردم پیروى نکن».26
«زیباترین سخن را کسى مىگوید که مردم را به سوى خداوند یگانه دعوت مىکند و خود نیز عمل صالح انجام مىدهد، و اعلان مىدارد که من از مسلمانان هستم.»27
«بگو این راه من است که مردم را به سوى خدا دعوت کنم، بر اساس بصیرت و شناخت و هر کس نیز از من تبعیت کند این گونه خواهد بود».28
این آیات، تکلیف و رسالت تبلیغ را بر عهده پیامبر گذاشته و در این رسالت مسیرى جز گفت و گو و دعوت را براى او مشخص و معین نکرده است. این همان کارى است که موسىعلیه السلام از خدا خواست تا آن را برایش راحت کند و همان سنگینى است که بر دوش پیامبرصلى الله علیه وآله نهاده شد.29 دشوارى رسالت پیامبران در تبلیغ در این است که باید پیام الهى را نه به حس و چشم یا گوش مردم که به عقل و فکر آنها ابلاغ کنند تا در فکر آنان نفوذ کند و این جز با ابزار مرکب و برهان و به تعبیر قرآن حکمت، امکانپذیر نیست.30
همچنان که در بالا بیان شد، قرآن ابلاغ به فکر و عقل مىکند: «بخوان به راه پروردگارت به حکمت و موعظه حسنه».31 لازم است در این آیه بیشتر تدبر شود.
خداوند متعال بیان مىدارد که «به وسیله حکمت به سوى راه پروردگارت دعوت کن» (أدع إلى سبیل ربّک بالحکمه).
«حکمت» به معناى علم و دانش و منطق و استدلال است و در اصل به معناى منع آمده و از آنجا که علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حکمت گفته شده، و به هر حال نخستین گام در دعوت به سوى حق، استفاده از منطق صحیح و استدلالات حساب شده است و به عبارت دیگر، دست انداختن در درون فکر و اندیشه مردم، رو به حرکت در آوردن آن و بیدار ساختن عقلهاى خفته، نخستین گام محسوب مىشود.32
بنابراین اولین گام براى بیدارى عقول خفته استفاده از تفکر، استدلال و منطق صحیح است که پایه و اساس آن شناخت «دیگرى» است. این شناخت که منجر به گفت و گو مىگردد و چون مقدمه واجب، واجب است، پس علاوه بر عقل، شرعاً گفت و گو قبل از هر چیز دیگرى لازم است، چه به صورت تک گفتار (منولوگ) باشد و چه به صورت گفت و گو (دیالوگ). تک گفتار در ذهن انسانى شکل مىگیرد که ما به آن نام «گفت و گوى درونى» نهادهایم؛ اما دیالوگ گفت و گوى بین انسانهاست که گاه به صورت گفتمان و گاه به صورت غیر علمى خود را نشان مىدهد؛ نام گفت و گوى برونى بر آن نهاده نهادیم.
دومین موردى که خداى تبارک و تعالى براى استفاده از آن جهت دعوت نام مىبرد، «موعظه حسنه» است. «مقید ساختن» «موعظه» به «حسنه» شاید اشاره به آن است که اندرز در صورتى مؤثر مىافتد که خالى از هر گونه خشونت، برترىجویى، تحقیر طرف مقابل، تحریک حس لجاجت او و ... باشد. چه بسیار اندرزهایى که اثر معکوسى مىگذارند.33
در نهایت بحث «جدال» مىآید. این جدال با قید «التى هى احسن» تخصیص مىخورد. جدال، «دلیل و برهانى است که انسان براى کوبیدن خصم و ابطال دلیل و برهان او به کار مىبرد، بدون این که بخواهد سخن خود را به او بقبولاند»34. این نیز با گفت و گو ارتباطى تنگاتنگ دارد، چرا که هدف مجادله کننده با وجود این که تغییر نظر طرف مقابل است، ولى در عین حال در صدد تحمیل نظر خود نیست که این امر یکى از مهمترین ویژگىهاى گفت و گو (شناسایى دیگرى و صبر و تحملى درباره عقاید او) است.
در سنت پیامبر و امامان براى دعوت به اسلام و مکتب انبیا اسلوبهاى مختلفى به کار گرفته شده است،35 چرا که اساس دعوت بر گفت و گو نهاده شده است و گفت و گو از شرایط زمانى، مکانى و روحى افراد تأثیر مىپذیرد، از این رو نمىتوان بدون توجه به مقتضیات زیست - محیطى انسانها، اقدام به اتخاذ اسلوبى خاص کرد، از این رو اسلوبهاى مختلفى را شاهدیم.
«مثلاً اگر به زندگى نوح دقت کنیم، و قرآن را در این مورد بررسى نماییم، مىیابیم که آن حضرت در مدت تبلیغ خود مراحل مختلفى را پشت سر نهاده است» براى مثال از قول آن حضرت در سوره نوح بیان مىشود: «هر آینه آنان را به فریاد بلند دعوت کردم. پس آشکار ساختم براى آنان، و نهانى داشتم نهان داشتنى».36 بعد آیات همین گونه استمرار دعوت را با اسلوبهاى مختلفى، از تخویف، ترغیب و تذکیر، بیان مىکند و عاقبت با نزول عذاب الهى بر قوم نوح، قضیه پایان مىیابد.
در زندگى حضرت موسىعلیه السلام نیز همین اسلوب را مىتوان مشاهده کرد در آغاز بعثت حضرت موسى، به آن حضرت و برادرش هارون خطاب مىرسد: «نزد فرعون بروید، که او سرکشى کرده است، پس با او به نرمى سخن بگویید، شاید متذکر شود یا بترسد»37. بعد آیات چنین ادامه پیدا مىکند: «نزد او روید و بگویید ما فرستادگان پروردگار تو هستیم؛ پس بنىاسرائیل را با ما بفرست، و آنان را اذیت و آزار منما، با آیتى از پروردگارت نزد تو آمدیم، و درود بر هر آن کس که هدایت را پیروى کند».38 ولى چون این روش کارساز نشد و بر سرکشى و طغیان فرعون افزوده شد، لحن سخن تغییر یافت و به هلاکت و عذاب الهى تهدید شد: «به ما وحى شد که عذاب الهى متوجه آن کس است که تکذیب نماید و از حق روى برگرداند».39
بهترین نمونه، بر این تنوع شیوهها، شیوه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله است. دعوت پیامبر ابتدا جنبه سرّى داشت و بعد علنى شد، سپس هجرت پیش آمد و دولت اسلامى تشکیل شد و در آخر کار دستور به پیکار با کفار داده شد و آیه «واقتلوهم حیث ثقفتموهم» نازل گشت.40 بنابراین نمىتوان اسلوبهاى دعوت را محدود کرد که البته علماى شیعه نیز بر این موضوع صحه گذاردهاند. براى مثال آیةاللَّه حکیم در جواب سؤالى در مورد بهترین روش اسلوب براى دعوت به اسلام نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم، أدع إلى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. دعوت به اسلام راه خاصى، برایش تعیین نشده و هر روشى که مبلغ نافعتر و سودمندتر، تشخیص دهد، لازم است به آن عمل کند.
خلاصه این که پیامبرصلى الله علیه وآله و امامعلیه السلام یا نایب او تا وقتى احساس نیاز به جهاد نکنند اقدام به آن نمىکنند و جهاد وقتى برایشان تکلیف مىشود که دعوت به اسلام نتیجه ندهد یا کفار از پرداخت جزیه خوددارى کنند و این دعوت اساسش بر تفکر و گفت و گوست. علاوه بر موارد مذکور در خصوص میزان اهمیت اسلام به گفت و گو، مىتوان گفت که میزان اهمیت گفت و گو در اسلام تا حدى است که به ضرر و زیان روى تافتن از گفت و گو مىپردازد، براى مثال به گفتارى از امام على اشاره مىکنیم:
«بر آن که بر نظر خویش پافشارى کند رأى نیست».41 «خود رأى بر لبه لغزشهاى انکارناپذیر قرار دارد».42 «خود رأى در اشتباه و خطاکارى بىباک است».43
«پارهاى از اندیشهها را با پارهاى دیگر نقد کنید تا اندیشه درست از آن به دست آید».44 «آن که بر آراى گوناگون خوش آمد گوید، آگاهى بر جاهاى اشتباه پیدا کند».45
در بررسى اهمیت گفت و گو در هر مکتب فکرى باید به نتایج حاصل از گفت و گو نیز توجه شود که این مهمترین نقش را دارد: شاید بتوان گفت آثار گفت و گو بستگى به دیدگاه هر مکتب فکرى به مسأله دیالوگ و محاوره دارد، چه بسا که این دیدگاه تمدنى را به اوج عزت رهنمون گردد و چه بسا به چاه ذلت.
نتایج گفت و گو
با بررسى مسائل پیش گفته درباره گفت و گو از دیدگاه اسلام، مىتوان نتایج ذیل را استنباط و استخراج کرد.
الف) شناخت، توسعه و میل به کمال: خداوند انسان را قبیله قبیله و شعبه شعبه آفرید تا همدیگر را بشناسند46 و این شناسایى مستلزم گفت و گوست، چه از نوع درونى آن (تفکر و تدبر) و چه از نوع برونى آن.
از دیگر سو، از حدیث حضرت امیرعلیه السلام مبنى بر این که آرا و نظرها را در هم آمیزید که از آنها صواب متولد خواهد شد، چنین استنباط مىشود که آرا و اندیشههاى انسان زمانى به نتیجه مطلوب مىرسند که در هم آمیخته شوند، یعنى دانش بشرى محدود نبوده و با تبادل آرا و نظرها به کمال مىرسد؛ از این رو مىتوان چنین برداشت کرد که گفت و گو باعث شناسایى دال و مدلولها و نظامهاى دلالتى آنان گشته و باعث شناخت مىگردد و این شناخت جدید دیدگاهها و روشهاى زندگى جدید را براى انسان به ارمغان مىآورد و انسان را در مسیر توسعه و کمال قرار مىدهد، چرا که انسان هر لحظه در حال تکوین و توسعه است و سیر کمال و توسعه وى نامحدود مىباشد؛ ابتدایى مشخص ولى انتهایى نامعلوم دارد.
ب) اخذ پیمان فطرت و توحید استدلالى: بر اساس قرآن، اولین گفت و گوى خلقت، تا جایى که به پیدایش انسان برمىگردد، گفت و گویى است که طى آن تمام ذریات آدم مورد خطاب قرار مىگیرد و پرسیده مىشود آیا رب شما نیستم؟ سؤال پاسخهاى متعددى دارد. گفتند آرى، شهادت مىدهیم.47 به عقیده قادرى، آیه جنبه شدیداً معرفتى داشته و از زاویه دین متضمن اساسىترین معرفت از سوى انسانها یعنى معرفت به ربّ است؛ هر چند در نهایت جمع کثیرى از انسانها از این معرفت غفلت مىکنند.
ابزارها و پیششرطهاى گفت و گو در اسلام
1. پیششرطهاى گفت و گوى تمدنى در اسلام
در قرآن مىتوان به سلسله اصولى که ناظر به توجه و اهمیت گفت و گو و پیششرطهاى آن است دست یافت. این اصول عبارتند از:48
الف) اصل آگاهى و علم: از دید قرآن، این اصل پیش نیاز و پیش شرط هر گونه فعالیت از جمله گفت و گوست. انسان بدون علم و آگاهى انسان نیست. کرامت آدم پس از تعلیم اسماى الهى و دریافت تعالیم او محقق مىشود و فرشتگان را به تعظیم و سجده وا مىدارد.49 خداوند به بشر توصیه کرده که به آنچه علم ندارد پافشارى نکند، زیرا چشم و گوش و قلب وى همه مورد سؤال قرار مىگیرد.50 در سوره دهر مىفرماید که ما بشر را آفریدیم و به او چشم و گوش دادیم تا راه را دریابند51. در جایى دیگر مىفرماید اگر فاسقى خبرى داد، درباره آن تحقیق کنید مبادا به دلیل عدم تحقیق به جمعى آسیب برسد.52
ب) اصل پذیرش وجود اختلاف در میان ملل، اقوام و زبانها: آیات «و ما بشر را شعبه شعبه و قبیلهقبیله آفریدیم»53 و «وجود اختلاف بین رنگها و زبانهاى مردم از آیات خداست»54 مستندات این اصل را تشکیل مىدهند.
ج) اصل حصول وحدت در عین کثرت: قرآن معتقد است اگر خردورزى بر جامعه حاکم باشد حتماً تشخیص حق و رسیدن به راه درست به ویژه در کلیات امور امکانپذیراست؛ پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله به قول قرآن پیامبر همه مردم است «اى مردم، من رسول خدا بر همه شمایم»55.
د) اصل لزوم شناخت وجود اختلافات: «ما همانا شما را از زن و مرد آفریدیم و شعبه شعبه و قبیله قبیله گرداندیم تا یکدیگر را بشناسید»56. این شناخت از طریق گفت و گو میسر است.
ه) اصل هدایت و ارشاد: در نظر قرآن، اهالى جامعه بشرى همه خیرخواه یکدیگرند. پیامبر جز نصیحت و خیرخواهى اندیشه دیگرى ندارد و مردم نیز همین طور، مؤمنان برادران یکدیگرند57 و غیر مسلمانان نیز برادران نوعى هستند.58 طبیعى است که خیرخواهى و ارشاد اساس هر گفت و گویى را تشکیل مىدهد.
و) اصل آزادى انتخاب: خداوند مىفرماید: «اى پیامبر، تو هر کس را بخواهى نمىتوانى هدایت کنى، هدایت دست خداست»59.
2. ابزارهاى گفت و گو
با توجه به اصول مذکور در خصوص پیش شرطهاى گفت و گو مىتوان موارد زیر را ابزارهاى گفت و گو تلقى و استنباط و استخراج کرد.
الف) آزادى بیان و عقیده: یکى از اصول مذکور در پیش شرط گفت و گوى تمدنى، آزادى انتخاب است که ریشه این آزادى را بایستى در آزادى عقیده و بیان جست و جو کرد، آن گونه که خداوند مىفرماید: «پس بر بندگانى که قول را مىشنوند و از بهترین آن پیروى مىکنند بشارت ده»60، یا این که امیر مؤمنان مىفرماید: «به سخن نگر نه به گوینده آن».61 این آزادى بیان به آزادى در تعلیم و تعلم نیازمند است که «حکمت را از هر که به تو آموخت فراگیر»62.
ب) مهاجرت: على شریعتى در کتاب فرهنگ و تمدن و تزهاى مختلف در فلسفه تاریخ تمدنها به بیان چند مسأله مىپردازد که یکى از آنها مهاجرت است. او مهاجرت در طول تاریخ را یکى از بزرگترین عوامل بنیاد تمدن و فرهنگ نو و مترقى معرفى مىکند و معتقد است مهاجرت روى زمین یک عمل بسیار باشکوهى است که از آن عمل، صنعتى و عملى باارزشتر براى یاران پیغمبرصلى الله علیه وآله که هستىشان را در راه او از دست دادند نیست. از همه مهمتر در مورد مهاجرت این که در تاریخ مبدأ تاریخ اسلام، مهاجرت وضع مىشود و نه میلاد یا مرگ و بعثت پیغمبرصلى الله علیه وآله و نه حتى فتح مکه - که بزرگترین حادثه زمان پیغمبرصلى الله علیه وآله بود، چون بتها خراب شدند. اینها همه نشان مىدهد که مهاجرت تا چه حد دقیق است. پس مهاجرت به عنوان یک زمان است و نه یک حادثه تاریخى.
شریعتى براى اثبات این مسأله به تاریخ مراجعه مىکند که در آن، تمام تمدنهاى تاریخى که مىشناسیم متعاقب مهاجرت به وجود آمدهاند. اولین تمدنهاى بزرگ در بین النهرین (بابل، سومر، آکار، آشور) است که بعد از مهاجرت آرامىها به این منطقه تشکیل شدند یا تمدنهاى کهن بزرگى مثل تمدن مصر، فلسطین، یهود، تمدن آسیایى که منجر به تمدن هند، ایران و غرب گردید. تمدن یونانى نیز از مهاجرت کرتها ایجاد شده است. تمدن آمریکایى هم از مهاجرت است.
وى در پاسخ به علت خاصیت نوزایى و تمدن سازى و مهاجرت مىنویسد یکى از بزرگترین علل گسترش و تحرک جهانبینى انسان، مهاجرت است، یعنى جهانبینى مهاجر هم وسیع مىشود و هم متحرک و برعکس، کسى که بومى است و با مسکن بومى پیوند دارد جهانبینىاش راکد و تنگ است و ساختن یک تمدن از یک بینش تنگ ممکن نیست.
او در تبیین علت خلاصى اروپاى قرون وسطى از تنگى و راکدى به بحث اکتشافات دریایى و مهاجرتهاى بزرگ و پاگذاردن آنان به نقاط بزرگ آسیا و آفریقا اشاره مىکند و در بیان علت ضعف یونان به رکود و توقفش در حصارهاى یونانى مآب به طورى که یونانىها همه کس جز خودشان را بربر (وحشى) مىدانستند و این بند و پیوستگى بر زمین و سرزمین خود و محصور شدن در چارچوب محدود خویش، رکود و جهانبینى تنگ و راکد و ساکن را به وجود آورد.63
او در ادامه، به انواع مهاجرت اشاره مىکند: مهاجرت متعهد به بازگشت، مهاجرت آزاد و بىتعهد، مهاجرت علمى، مهاجرت اقتصادى و مهاجرت روانى.
ج) ترجمه و شناخت زبان: با توجه به اصول آگاهى و علم، اصل پذیرش وجود اختلاف بین ملل، اقوام و زبانها، و اصل لزوم شناخت این اختلافات، به این نتیجه مىرسیم که براى شناخت این اختلافها و علوم بایستى به زبان تکلمى و علمى ملت و قوم مدنظر تسلط داشته باشیم. این جاست که ترجمه و شناخت زبان اهمیت خود را به ما نشان مىدهد و این ترجمه است که باعث نشانهشناسى و شناخت نظام دلالات و ارتباطات بین دال و مدلولها مىگیرد؛ از این رو ابزارهاى گفت و گو باید ترجمه و شناخت زبان باشد تا به نتایج مدنظر اصول پیش شرط گفت و گوى تمدنى برسیم. نهضت ترجمه به راه افتاده در دوره میانه تمدن اسلامى، نیز به وضوح این مطلب را نشان مىدهد.
د) ظرفیت روحى (صبر و تحمل دیگران): استاد مطهرى در بحث ارزش مسأله تبلیغ در سیره نبوىصلى الله علیه وآله به اهمیت و سنگینى مسؤولیت تبلیغ و دعوت به خدا با استناد به آیات قرآن مىپردازد. اولین موردى که بیان مىکند؛ درخواستهاى حضرت موسىصلى الله علیه وآله از خداوند در آغاز نبوت خویش است. آن حضرت پس از ابلاغ وحى در وادى مقدس، چون احساس مىکند بار بسیار سنگین و رسالت فوق العاده مشکلى به دوش او گذاشته شده، این تقاضاها را از خدا مىکند: «ربّ اشرح لى صدرى». «شرح صدر» به معناى «ظرفیت روحى بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد» است، یعنى خدایا بر ظرفیت روحى من بیفزا. «و یسر لى امرى»، کار مرا بر من آسان گردان». پس احساس مىکند که کار ثقیل و سنگینى است. «و احلل عقدة من لسانى» گرهى را از زبان من باز کن ظاهراً [این باز کردن گره زبان] همان است که قرآن مکرر به روى آن تأکید مىکند که پیغمبر ابلاغش باید مبین باشد و پیام رساندنش باید روشن و آشکار و آشکار کننده و راهنمایانه باشد؛ چون بعدش مىفرماید: «یفقهوا قولى»؛ تا سخن مرا درک بکنند».
قرآن در سوره انشراح نیز خطاب به رسول اکرمصلى الله علیه وآله - ولى نه به صورت سؤال بلکه به صورت بیان الهى - یک کار انجام شده را ذکر مىفرماید: «ألم نشرح لک صدرک؛ آیا ما به تو شرح صدر ندادیم». یعنى ظرفیت فراوان شرط دعوت و متعاقب آن گفت و گوست و ما این شرط را به تو دادهایم. «و وضعنا عنک وزرک؛ این بار سنگین را از دوش تو نهادیم». «الذى انقض ظهرک»؛ این بار آنچنان ثقیل بود که داشت پشت تو را مىشکست.
توجه به عبارات مذکور نشان مىدهد که لازمه هر گفت و گویى داشتن شرح صدر است، چرا که در محاوره و گفت و گو عقاید و نظرهاى طرفین به یکدیگر منتقل مىشود که وجود تعصب و جمود فکرى و عدم وجود شرح صدر نه تنها باعث مىشود که تبادل آرا و نقد فردى و در سطح وسیعتر تمدنى انجام نپذیرد و انسان در مسیرى که براى تکاملش در نظر گرفته شده، حرکت نکند، بلکه شاید هم در مسیرى درست عکس آن و در سراشیبى سقوط به روند حرکت خود ادامه دهد که این اساساً با مبانى تفکر دینى اسلام مغایر است، چرا که انسان براى رسیدن به تکامل خلق شده و این تکامل با هدایت الهى و تفکر شخصى شروع شده و موجبات گفت و گو در سطح بین فردى و سطحى وسیعتر از آن یعنى بین اجتماعى و تمدنى فراهم مىآورد.
با توجه به مباحث گذشته مىتوان جدولى را به مثابه ابزار مقایسه فکرى - اندیشهاى دکترین گفت و گوى تمدنها و اندیشه اسلامى ترسیم کرد. این جدول، علاوه بر نشان دادن خلاصهاى از مطالب بیان شده، به بررسى میزان مطابقت آنها با یکدیگر مىپردازد.
مبانى و پیش شرطهاى دکترین گفت و گوى تمدنها تطبیق نظریه گفت و گوى تمدنها با اندیشه دینى اسلام
به رسمیت شناختن دیگرى و اعتمادسازى متقابل 1. اسلام و مسأله مشورت، 2. اصل دعوت، 3. اصل لزوم شناخت اختلافات
ابتناى بر برابرى 1. اسلام و مشورت، 2. رد خودگرایى، 3. اصل آزادى انتساب
دیالوگ عمل مبتنى بر مفاهمه اصل دعوت
تنوع قومى - اجتماعى، فرهنگى و تمدنى (پلورالیسم فرهنگى) با معادلات حاصل جمع غیر صفر اسلام و رد تعصب نژادى و پذیرش اختلاف قومى - زبانى
پلورالیسم فهم و تعامل اندیشهها 1. برخى آرا را با برخى به هم بزنید تا از آنها صواب متولد شود، 2. آزادى بیان و عقیده، 3. تولد صواب از برخورد آرا و افکار و ...
رفع تضاد میان ملل و حکومتها 1. اسلام و مسأله صلح، 2. اسلام و مسأله جهاد (شرایط جهاد) و ابتناى آن بر اصل دعوت
تحمل و مشاوره ظرفیت روحى و سعه صدر
استلزام به عقل، نقد و اخلاق 1. دعوت به موعظه حسنه توسط حکمت، 2. دعوت به علماندوزى و تفکر، 3. توجه به حرف نه به گوینده
شناخت رمزگانها و دانستن علم نشانهها 1. نتیجه گفت و گو، شناخت... 2. علم پیششرط گفت و گوى تمدنى، 3. ترجمه و شناخت زبان، 4. پیروى از دانش، 5. عدم تقلید
توجه زیاد به گفت و گو 1. کلام معجزه پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله، 2. «بیان» نعمت الهى، 3. اصل دعوت
پىنوشتها
*) کارشناس ارشد علوم سیاسى.
1. محمدجواد فریدزاده، نگاهى اجمالى به بعضى از وجوه فلسفى مسئله دیالوگ چیستى گفت و گوى تمدنها، (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1377)، ص 7.
2. همان، ص 509.
3. در این تحقیق مقاله در برخى موارد به تاریخ تمدن اسلامى اشاره شده که منظور تمدن اسلامى در دوره میانه است.
4. همان، ص 506.
5. بابک احمدى، ساختار و تأویل متن، (تهران: نشر مرکز، 1372)، ص 7.
6. Dialogale
7. جهانگیر معینى علمدارى، موانع نشانهشناختى گفت و گوى تمدنها، (تهران: نشر هرمس، 1380).
R. Lanc Kaufmann, The Other in Question in the Tullio Maranho )edited(, The Interpretation of Dialouge: The University of Chicago Press, 0991, P. 261(.
8. Dialogical Understanding.
9. جهانگیر معینى علمدارى، پیشین، ص 154 - 155.
10. Heteroglassia.
11. جهانگیر معینى علمدارى، پیشین.
12. دقیقاً آنچه در نشانهشناسى و تاوى متن به کار مىرود، مدنظر است.
13. محمدرضا دهشیرى، «پیش شرطهاى گفت و گوى تمدنها»، چیستى گفت و گوى تمدنها، (تهران: سازمان مدارک انقلاب اسلامى، 1377)، ص 151- 163.
14. سید احمد موثقى، جنبشهاى اسلامى معاصر، (تهران: سمت، 1375)، ص 11.
15. محمد محمدى رى شهرى، گفت و گوى تمدنها در قرآن و سنت، محمدعلى سلطانى، (قم: دارالحدیث، 1379)، ص 14 - 15.
16. شورى (42) آیه 51.
17. سید محمدباقر حجتى، تاریخ علوم قرآن، (تهران: انتشارات امیرکبیر)، ص 27.
18. ر.ک: در خصوص بحث اعجاز قرآن به آیات قرآن، نظیر اسراء (17) آیه 88، بقره (2) آیه 23 - 22، یونس (10) آیه 38، هود (11) آیه 14 - 13) و کتب کلامى - فلسفى.
19. مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، (تهران: صدرا، 1376)، ص 12.
20. الرحمن (55) آیه 1 - 2.
21. مرتضى مطهرى، پیشین، ص 13.
22. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه (تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1363) ج23، ص 96.
23. مرتضى مطهرى، پیشین، ص 16.
24. سید محمد حسینى طباطبائى، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، (قم: انتشارات اسلامى، 1367)، ج 19، ص 157 - 158.
25. مدثر (74) آیه 1 - 3.
26. شورى (42) آیه 15.
27. فصلت (41) آیه 33.
28. یوسف (12) آیه 108.
29. استاد مرتضى مطهرى در بحث ارزش مسأله تبلیغ در کتاب سیرى در سیره نبوى، ص 188 - 179 به این امر پرداختهاند.
30. مرتضى مطهرى، پیشین، ص 188 - 189.
31. نحل (16) آیه 25.
32. ناصر مکارم شیرازى، پیشین، ج 11، ص 455.
33. همان، ص 456.
34. محمدصالح الظالمى، فقه سیاسى در اسلام، ترجمه رضا رجبزاده، (تهران: پیام آزادى، 1359)، ص 127.
35. محمدصالح الظالمى، پیشین، ص 128.
36. نوح (71) آیه 8 - 9.
37. طه (20) آیه 43 - 44.
38. همان، آیه 47.
39. همان، آیه 48.
40. محمدصالح الظالمى، پیشین، ص 128 - 129.
41. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، (بیروت: دار احیاء التراث، 142ق)، ج 75، ص 105.
42. همان.
43. عبدالواحد آمدى التمیمى، غرر الحکم و درر الکلم، (تهران: جامعه تهران، 1360)، حدیث 1208.
44. عبدالواحد آمدى التمیمى، پیشین، حدیث 6833.
45. نهجالبلاغه، حکمت 173.
46. حجرات (49) آیه 13.
47. اعراف (7) آیه 172.
48. غلامرضا فدایى عراقى، چیستى گفت و گوى تمدنها، (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى)، 1377)، صص 510 - 513.
49. بقره (2) آیه .
50. اسراء (17) آیه 36 - 37.
51. دهر (76) آیه 3.
52. حجرات (49) آیه 63.
53. همان، آیه 13.
54. روم (30) آیه 3 و 23.
55.اعراف (7) آیه 118.
56. حجرات (49) آیه 13.
57. همان، آیه 10.
58. نهجالبلاغه، نامه 53.
59. قصص (28) آیه 28 - 56.
60. زمر (39) آیه 17 - 18.
61. عبدالواحد آمدى التمیمى، پیشین، حدیث 10189.
62. همان، حدیث 5048.
63. على شریعتى، فرهنگ و تمدن و تزهاى مختلف در فلسفه تاریخ تمدنها، (تهران: بىنا)، ص 20 - 23.
تمدنها موجودات انکارناپذیر زندگى بشرى هستند که اگر آنها را افراد متفاوت از هم در نظر بگیریم، مجبور به داشتن تعامل و ارتباط با سایر افراد مجموعه بشرى هستند، چرا که اینان مجموعههاى خاص انسانى را تشکیل مىدهند و انسان مدنى بالطبع است و در مرحله ضرورت مجبور به ایجاد ارتباط مىباشد و در مرحله تکامل محتاج به ارتباط با دیگرى است.
در این حالت دو نظریه متفاوت در خصوص تعامل بین تمدنها، عناوین برخورد و گفت و گوى میان آنها مطرح مىشود.
نظریه جنگ تمدنها مبتنى بر وجود «آنها» و در «آن جا» است؛ چنان که نظریه «گفت و گوى تمدنها» نیز مستلزم وجود رابطه «من - تو» و «ما - آنها» است. اما «آنها» در وقتى که طرف گفت و گو واقع مىشوند با «آنها» که در وقتى که طرف جنگ واقع مىشوند متفاوت هستند.1
این مسأله به طور بسیار روشنى در اندیشههاى مسلمانان در قبال بیگانگان و در طى مسیر تمدنى خود در دوره میانه دیده مىشود.
در آغاز به تبیین مفهوم و معانى گفت و گو مىپردازیم تا با اساس گفت و گوى تمدنها و مبانى نظرى و پیش شرطهاى آن به عنوان مسائلى که باید با اندیشه اسلامى مقایسه شوند، آشنا شویم.
مفهوم گفت و گو
در زبان لاتین چهار معادل براى گفت و گو آمده است که قائل به ترتیب در آنها هستیم: 1. «Conversation»: به معناى مکالمه رودررو، فرد در برابر فرد، جامعه با جامعه و به طور کلى و کلان تمدن با تمدن است. این مفهوم از گفت و گو در سطح نازلى انجام پذیرفته که اگر آن را با تمدن - که بار معنایى وسیع و سطح بالایى دارد - ترکیب کنیم «مطالعه تمدنها» شکل مىگیرد که شاید وافى به مقصود نباشد، هر چند مىتواند مقدمات رسیدن به سایرمعانى یا سایر مراحل گفت و گو باشد.
2. «Discourse»: به معناى سخنرانى علمى و گفت و گوى علمى است. این مفهوم در سطح بالاترى از (Conversation) قرار دارد که اخیراً از آن به «گفتمان» تعبیر مىشود. چنانچه با واژه تمدن همراه شود، نشان از بالایى و والایى سطح گفت و گو دارد و بدین معنا است که فرهیختگان و دانشمندان ملل و تمدنها با همدیگر گفت و گو کنند.
براى گفتمان نقشهایى قائل شدهاند که بدین شرح است:
1- نقش تحریکى براى ایجاد حرکت و تغییر؛
2- نقش اقناعى براى استفاده در شرایط خاص و هنگام وجود ارزشهاى غالب؛
3- نقش احساسى براى زمینهسازى پذیرش ساختار جدید.2
3. (Dialouge): بار معنایى نسبتاً قوىترى نسبت به مکالمه دارد ولى به سطح «گفتمان» نمىرسد. این معادل را مىتوان در بسیارى از ترجمههاى فارسى و مطالب مربوط به گفت و گو یافت.
4. (Communication): به معناى محاوره است که در این صورت ارتباط تمدنها مطرح مىشود که ارتباطى طبیعى است و جریانى دایمى و مستمر در طول قرون و اعصار است.
براى نمونه تاریخى مىتوان به این مسأله اشاره کرد که ارتباط طبیعى و روزمره مسلمانان با سایر ملل و تمدنها مثل ایران، یونان و هند باعث گردید که به نوعى فرهنگ معیشت اجتماعى آنان و حتى معیشت خصوصىشان وارد زندگى مسلمانان گردد. مطالعات و گفتمانهاى دانشمندان اسلامى نیز باعث تحولات علمى مثل ایجاد فلسفه اسلامى و ... شد و از طرف دیگر، چون برخى مسلمانان با تمدنهاى دیگر همزیستى داشتند، خواه ناخواه افراد جامعه بشرى با هم محاوراتى هم خواهند داشت.3
در این جا به بررسى اقسام گفت و گو مىپردازیم. در این خصوص مىتوان دو گونه تقسیمبندى را لحاظ کرد: یکى به لحاظ زمانى و یکى به لحاظ انسانى و مکانى.
به لحاظ زمانى دو قسم گفت و گو وجود دارد: 1. گفت و گوى در زمانى؛ 2. گفت و گوى همزمانى. گفت و گوى در زمانى گفت و گوهایى را شامل مىشود که مثل تمدنهاى مختلف آثار تاریخى، علمى و فرهنگى خود را در قالب کتب، مقالات، رسالهها و نرمافزارهاى کامپیوترى منتشر کرده و در اختیار یکدیگر قرار مىدهند و از جریان فکرى تمدنهاى گذشته و حال مطلع شده و از آن بهره مىگیرند. گفت و گوهاى همزمانى، گفت و گوهایى است که علاوه بر برخوردارى از گفت و گوهاى در زمانى، دانشمندان و فرهیختگان زنده و معاصر ملل با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و خود معرف و نماینده فرهنگ و تمدن ملت خویش هستند. طبیعى است که این گفت و گوها در محیط علمى و به دور از اغراض سیاسى صورت مىگیرند، هر چند که سیاستمداران در مقدمهچینى و برگزارى چنین جلساتى نقش مهمى دارند و بحثهاى بین آنها، وجود و ایجاد جلسات علمى براى تبادل آرا و اندیشهها را تسهیل کرده و رونق و دوام مىبخشد.4
از لحاظ انسانى و مکانى نیز دو قسم گفت و گوى درونى و برونى هست. گفت و گوى درونى نام تفکر را به خود اختصاص داده است و در آن انسان در ذهن خویش به گفت و گو با خود پرداخته و نتایجى را از آن به دست مىآورد؛ گفت و گوهاى برونى، گفت و گوهایى است که انسان با انسان دیگر به گفت و گو مىنشیند. این نوع گفت و گو به دلیل تقسیمبندى جوامع بشرى خود نیز به دو دسته داخلى و خارجى تقسیم شود: گفت و گوهاى برونى - داخلى که گفت و گوهاى انسانهاى داخل یک جامعه یا یک تمدن با یکدیگر را شامل مىگردد و گفت و گوهاى برونى - خارجى که گفت و گوهاى انسانهاى جامعهاى یا تمدنى با جامعه و تمدن دیگر - مانند دیپلماسى در سیاست خارجى - را دربردارد. در مقاله حاضر از هر دو نوع تقسیمبندى استفاده شده است.
تحلیل نشانهشناسانه گفت و گو
«زبان» دستگاهى از نشانههاست. هر یک از ما در کاربرد شخصى زبان یعنى در گفتارمان، مجموعهاى از نشانهها را برمىگزینیم، از پارهاى از توانایىهاى زبان سود مىجوییم و گونهاى سخن فردى یا روش بیان ویژه خود را مىآفرینیم. ما در گفتار خود از نشانههایى استفاده مىکنیم که بنا به قراردادِ از پیش پذیرفته، موجد مدلولها یا تصورهایى در ذهن مخاطب مىشود. در زبان هر روزه، بیرون از گستره امکاناتى که قراردادها مىسازند، نشانهاى به کار نمىبریم، زیرا هدفمان ایجاد ارتباط است و ارتباط مبتنى بر قراردادهاى آشناست. مناسبات میان افراد، به معناى نشانه شناسانه در حکم شناخت مناسبات میان نشانههاست. آگاهى به این نشانهها (یعنى شناخت معانى قراردادى و معانى تازه) در حکم کشف مناسبات راستین میان اثر و مخاطب است.5
گفت و گو یکى از نظراتى است که در نقد فرهنگى و نظریه ادبى قرار مىگیرد آن جا که ما در حال بررسى تحقیق خود در چارچوبى زبان شناختى هستیم مجبوریم به نظریه گفت و گو بپردازیم. همان گونهاى که آسابرگر در نقد فرهنگى خود مىگوید: از دید «باختین» یکى از نظریهپردازان نشانهشناسى و تأویل متن - ارتباطات داراى جوهرى گفت و گویى6 هستند. بر اساس این نظریه، هر گاه ما صحبت مىکنیم یا چیزى مىنویسیم، مخاطبى را در ذهن داریم و نوشتار یا گفتار ما همیشه در پیوند با آرا و اندیشههایى است که در گذشته از آنها استفاده شده است. به این ترتیب، مفهوم گفت و گو اهمیت مىیابد و نسبت به تک گفتار (Monologue یا آنچه که قبلاً از آن به گفت و گوى درونى تعبیر کردهایم) که اولویت را به شخصى مىدهد که مىنویسد و مىاندیشد، راهى مفیدتر و درستتر براى فهم ارتباطات است. علاوه بر این، آنچه ما مىگوییم پیوند نزدیکى با شخصى یا اشخاصى که با آنها سخن مىگوییم و نیز پاسخهایى که انتظار داریم آنها بدهند، دارد.
پس باید دو پدیده مهم را به خاطر بسپاریم: نخست، گذشته که بر انگارههاى ما و آنچه خلق مىکنیم تأثیر دارد و دوم، آینده و پاسخهایى که انتظار داریم از مخاطبان خود بگیریم و بر آنچه انجام مىدهیم تأثیر مىگذارد.
ایده گفت و گوى تمدنها بر مبناى اعتقاد به لزوم برقرارى ارتباط بین هویتهاى مختلف فرهنگى - تمدنى شکل گرفت. پیش فرض اصلى این ایده آن است که برقرارى چنین ارتباطى نه تنها ممکن بلکه ضرورى است و به عبارت بهتر، گریزى از آن نیست. به این منظور باید طرفین گفت و گو از محدودنگرى اجتناب ورزند. فرض دیگر گفت و گوى تمدنها این است که هدف اصلى از ایجاد ارتباط و گفت و گو بین تمدنها رسیدن به یک «حقیقت نهایى» و خدشهناپذیر نیست، زیرا گفت و گو حتماً نباید به نتیجه برسد؛ از این رو برقرارى رابطه یک سویه و تحمیل نگرشهاى یکى به دیگرى، وانمودگرى، فریفتهگرى و سلطهطلبى با نقش گفت و گو منافات دارد. در واقع ایده گفت و گوى تمدنها به دنبال یافتن راهى براى برقرارى رابطه غیراجبارآمیز و غیر تبعیضآمیز میان تمدنهاى مختلف است، به گونهاى که این تمدنها بتوانند فارغ از فشار و اجبار و از روى میل و بر مبناى گفت و گو از تجربهها و میراث غنى یکدیگر بهرهمند شوند و این دقیقاً آن چیزى است که مسلمانان در تمدن اسلامى دوره میانه از خود نشان دادند. پیشبرد چنین سیاستى مستلزم وجود اعتقاد متقابل برابرى و به رسمیت شناختن یکدیگر است. ایده گفت و گوى تمدنها به ما مىگوید که انسانها مشترکات فراوانى دارند و همه با هم در یک زمین مشترک زندگى مىکنند و چنین زمینه مشترکى را از طریق گفت و گو بهتر مىتوان حفظ کرد، تا آن که به سلاح، جنگ، برخورد و خشونت متوسل شوند؛ به عبارت دیگر، ایده گفت و گوى تمدنها ادعا ندارد که قادر است به اختلافات فکرى و عقیدتى میان انسانها خاتمه دهد. شاید طرح دعوى یکدستسازى فکرى جهان چندان مطلوب نباشد، زیرا تنوع و تکثر فکرى و رنگارنگى ایدهها و آرمانها محیط مناسبترى را براى شکوفایى اندیشههاى تازه فراهم مىآورد و با روح شاداب و متنوع زندگى هماهنگى و سنخیت بیشترى دارد؛ دعوى ایده گفت و گوى تمدنها این است که در سایه گفت و گوى میان تمدنها، دنیا جاى به مراتب بهترى براى زندگى خواهد بود و به واسطه آن بهتر مىتوان به بسیارى از مشکلات و آلام و آرزوهاى بشر خاتمه داد. این نکته را مسلمانان دوره میانه فهمیدند و با رعایت موازین اصلى اعتقادى خود، اقدام به برقرارى رابطه با بیگانگان و حتى زندگى در کنار آنها کردند و جو سیاسى حاکم آن روز به گونهاى نبود که انسانها نتوانند به تعامل آرا و اندیشههاى خود بپردازند.
اگر عقلانیت پایهاى براى تحقق کنش ارتباطى و رسیدن به گفت و گوى مبتنى بر ارتباط باشد، پایه دیگر آن وجود فرهنگ چند آوایى و گفت و شنودى است. گفت و گو در وسیعترین مفهوم آن، به معناى چگونگى برخورد با تفاوتهاست. به هنگام گفت و گو طرفین مىپذیرند که تفاوتى وجود ندارد؛ بالاتر از آن، موجودیت این تفاوتها به رسمیت شناخته مىشود. این امر به مفهوم باختینى کلمه به منزله جهتگیرى گوینده در جهت گفتمان و مخاطب مربوط است.7
از این رو، گفت و گو را نمىتوان با «سخن گفتن» یکسان انگاشت. در سخن گفتن هیچ الزامى براى چنین جهتگیرى از جانب گوینده در برابر شنونده وجود ندارد و ارتباطگیرى مىتواند کاملاً یک سویه باشد؛ در حالى که منطق گفت و گویى نه بر ارتباط یک سویه که فهم گفت و شنودى8 استوار است؛ از این رو تفاوت موجود میان «سخن گفتن» و «گفت و گو» در واقع اختلافى معرفتى است و به اختلاف درجه شناخت فرهنگها و تمدنهاى مختلف مربوط مىشود. دانش گفت و گویى مىکوشد زمینه بازاندیشى مدام فرد از معرفت خود را فراهم آورد.9 از این لحاظ فهم گفت و شنودها نه بر پایه دانش اثباتى بلکه بر پایه کردار و گفت و گو شکل مىگیرد و این موجب مىشود طرفین به نقد خود پرداخته و تمهیدات آموزش از یکدیگر را فراهم کنند و باعث شوند که با یکدیگر بیاموزند و دیگر، یکى فرمانده و دیگرى فرمانبردار نباشد.
به هر حال گفت و گو، به تنوع صداها نیاز دارد، زیرا مکالمه در صورت نبودن تنوع صداها ناممکن است. اصولاً پذیرش وجود تنوع در جهان پیش شرط گفت و گو است. این تنوع را مىتوان در اصطلاح «ناهمگونى زبانى»10 باختین یافت. این اصطلاح بیانگر آن است که مجموعهاى از صداهاى اجتماعى و بیان فردى آنها وجود دارد. «ناهمگونى زبانى» تک صدایى بودن را رد مىکند و آن را القا کننده تمامیت صورى مىداند و به جاى آن به تولید معانى باور دارد که از کنش و واکنش متقابل اجتماعى (گفت و شنود) سرچشمه مىگیرد. پس گفت و گوى تمدنها تکگویانه نیست، اما نظریه برخورد تمدنها - به معناى حاد آن - تکگویى است.11 که این امر در روند پروسه تمدن اسلامى قرون میانه خود را به صورت چند صدایى نشان داد که آن هم از مبانى فکرى مسلمانان که شاید بتوان گفت اغلب از قرآن ناشى شده بود، نشأت مىگیرد.
پیش شرطهاى گفت و گوى تمدنها
پارادایم گفت و گوى تمدنها بدون تحقق پیش شرطها و زمینههاى مناسب نمىتواند تجزیه و تحلیل کننده بسیارى از تحولات روابط بینالملل باشد. پارادایم باید بتواند استوارى خود را بر بسترهاى معرفتشناختى متقن و بر حقایق نظرى و بر واقعیتهاى محیطى به اثبات رساند و نظریهاى کلى راجع به انسان و هستى ارائه دهد که قابلیت تفحص و بررسى جزئیات درون آن قلمرو را دارا باشد و الگوى فکرى، نظرى و اندیشهاى ارائه دهد که بر مبناى اعتبارى و عینى شخص مبتنى باشند.
در این خصوص پارادایم تمدنى باید بتواند جنبههاى علمى و عینى تمدنها را مورد کاوش قرار داده و ضمن پاسخگویى به نیازهاى فرهنگى بشرى، به جنبههاى تکامل انسان در ابعاد فردى و اجتماعى توجه کند و عناصر عینى مشترک چون زبان، تاریخ، مذهب، سنتها و نهادها را با توجه به وابستگىها و قرابتهاى ذهنى و درونى انسانها تفسیر کند و هویتهاى فرهنگى را در تعامل با یکدیگر قرار دهد و محیطى ادراکى یا روان شناختى از جهان و تصویرى جامع از حقوق و اختیارات انسانها ارائه کند که کاربردش درک معاملات فکرى در روابط دولت - ملتها در درون معادلات فکرى و در روابط دولت - ملتها در درون جامعه بینالمللى و تعامل میان گسترههاى اخلاقى، فلسفى، مذهبى اجتماعى و فرهنگى و خروج از یک قلمرو رقابتخیز و یا فضاى ستیزهجویانه باشد و نظامى ارتباطى را به تصویر کشد که مولد محتوایى جهت بخش به زندگى واقعى انسان باشد که از چالشهاى سیاسى و زیست محیطى پرهیز دارد و از اقتدارگرایى یک تمدن یا انحلال آن در سیاستهاى مقابله جویانه اجتناب ورزد.12 از این رو گفتمان تمدن مىتوان قلمرو موتور اجتماعى و ارزشهاى جوهرى را به سوى تعامل و تفاهم و همزیستى سوق دهد و زبان را که واقعیت بلافصل تفکر است، در حوزه همکارى و دوستى و همبستگى مورد بهرهبردارى قرار دهد و حوزه اندر کنش کلامى را به عنوان ابزار گفت و گوى تمدنها و نهادینه سازى منطق مکالمه مورد اهتمام قرار دهد و منطق گفت و گو را که ریشه در تأملات وحیانى و آیات قران دارد موضوع بازشناسى قرار دهد، اما جایگزینى تعاملات فرهنگى و ارتباطات بین تمدنى بر تقابلهاى فرهنگى و نزاعهاى تمدنى زمانى امکانپذیر است که زمینهها و پیششرطهایى فراهم گردد؛ این پیششرطها عبارتند از:13
1. انطباق محیط ادراکى و روان شناختى با محیط عینى و عملیاتى: اعتمادسازى متقابل زمانى میسر است که ذهنیتها از هر گونه دشمنى، نفرت و بدبینى به سایر تمدنها زدوده شود. همزمان تلاشهاى عملیاتى براى همزیستى، همکارى و تعاون اعمال گردد؛
2. احتساب تنوعهاى قومى، اجتماعى، فرهنگى و تمدنى به عنوان معادلاتى با حاصل جمع غیر صفر؛
3. احتساب گفت و گوى تمدنها به عنوان تنها آلترناتیو؛
4. پذیرش پلورالیسم فهم؛
5. فقدان نظام هژمونیک؛
6. تحمل عقاید و احترام متقابل میان ملتها و تمدنها؛
7. تلقى انسان به عنوان محور گفت و گوى تمدنها؛
8. رفع تضاد میان ملتها و حکومتها؛
9. نهادینه شدن فرهنگ گفت و گو در درون تمدنها؛
10. تلقى نخبگان و روشنفکران به عنوان بازیگران اصلى گفت و گوى تمدنها؛
11. افزایش فعالیت، همکارى و حمایت نهادهاى بینالمللى از گفت و گوى تمدنها.
با عنایت به آنچه گذشت، مشخص مىشود که تحقق پارادایم گفت و گوى تمدنها مستلزم تحول در چهار حوزه فهم و ادراک خرد و تعقل، زبان و مکالمه و محیط ایمنى و عملیاتى است.
پیش شرط اول به محیط ادراکى یا روانشناختى مربوط مىشود که به تلاقى بازیگران از روابط میان تمدنها توجه دارد. پذیرش پلورالیسم فهمى، تلقى گفت و گوى تمدنها به عنوان تنها آلترناتیو و نیز معادلهاى، حاصل جمع جبرى غیر صفر و نیز تلقى انسان به عنوان محور گفت و گوى تمدنها در زمره پیش شرطهاى ادراکى محسوب مىشود.
پیش شرط دوم به حوزه عقل و منطق اشاره دارد و بر خردورزى و خودباورى تأکید مىکند و در این باره نقش نخبگان و روشنفکران را مورد توجه و اهتمامى ویژه قرار مىدهد. پیش شرط سوم به حوزه زبان و مکالمه مرتبط است. مسائلى از قبیل تحمل عقاید و احترام متقابل و نیز نهادینگى فرهنگ گفت و گو در درون تمدنها از مصداقهاى کنش زبانى و ارتباطات مکالمهاى است. پیش شرط چهارم همانا محیط خارجى یا عملیاتى است که بر سطوح تحلیل داخلى و بینالمللى تأکید دارد. در سطح داخلى، رفع تضاد میان ملتها و حکومتها و در سطح بینالمللى گفت و گوى تمدنها از مصادیق عملى این پیش شرط به حساب مىآید.
در فرآیند گفت و گو رسیدن به اشتراک نظر و وحدت عقیده به اندازه دستیابى به فهم متقابل اهمیت ندارد. این امر مستلزم افزایش رابطه متقابل است. از این لحاظ، ارتباطات بین فردى پیش شرط گفت و گو محسوب مىشود. گفت و گو به اشکال مختلف انجام مىپذیرد و ممکن است در آن به موضوعات گوناگونى اشاره شود، ولى تا زمان برقرارى ارتباط لازم سودى دربر ندارد. تنها در شرایط وجود یک «گفت و گوى اجبارآمیز» مىتوان به عنصر ارتباطات وقعى نگذارد، چون اهمیت آن به حداقل کاهش پیدا مىکند. در گفت و گوى اجبارآمیز نیاز چندانى به برقرارى ارتباط وجود ندارد، زیرا چنین گفت و گویى جنبه یکسویه دارد و در اصل چیزى جز تلاش یک طرف براى تحمیل دیدگاههاى خود به طرف دیگر مذاکره نیست. استراتژىهاى مرسوم در این مراوده نیز به هیچ وجه جنبه گفت و شنودى ندارد و مواردى مانند «مهار مداخله جویانه»، «میانجیگرى اجبارآمیز»، «عملیات جنگ روانى» و «تهدید به استفاده از زور» را شامل مىشوند. این نوع ارتباط کاملاً خشونتآمیز است. گفت و گوى واقعى خلاف این است؛ در گفت و گو به معناى اصل کلمه، روح دوستى، اشتیاق به هم سخنى با دیگرى و آموختن و گوش دادن به او در عین حال پایمردى در عقاید خویش حکمفرماست. بنابراین چگونگى برقرارى ارتباط در گفت و گو اهمیت زیادى دارد.
1. جایگاه گفت و گو در اسلام
با دقت در بحث گفت و گوى تمدنها مىتوانیم آثار گفت و گو را در دو عرصه داخلى و خارجى پیدا کنیم. در عرصه داخلى، شاهد نقد تمدنى هستیم که این نقد، تحولات داخلى هر تمدنى را به همراه خواهد داشت و باعث توسعه و پیشرفت تمدن نقاد خود مىگردد؛ اما در عرصه خارجى شاهد ایجاد شناخت و اطلاع وسیع و مداوم از موقعیتها و امکانات تمدنهاى مختلف و متعاقب آن ایجاد اتحاد بین افراد تمدن موردنظر - مثلاً تمدن اسلامى - خواهیم بود که این اتحاد خود به گونهاى دیگر در اعتلاى تمدن مذکور نقش خواهد داشت.
پیامبرصلى الله علیه وآله علیه شرک و بتپرستى و مناسبات ظالمانه به پا خاست و در بنیانها و ساختارهاى فکرى - اجتماعى، اصالت خون و نژاد، قوم و قبیله، مال و ثروت و خدایان دروغین و ساختگى از جنس پدیدههاى طبیعى و انسان و امثال اینها را مردود اعلام کرد و بنیان جامعه جدیدى به نام «امت» که اصالت را به تفکر، توحید و یکتاپرستى و ارزشهاى دینى و انسانى مىداد بنا نهاد.14
اما تفکر چیست؟ تفکر همانا دیالوگ درونى انسان با خویشتن خویش است، و دیگر این که اصالت داده شده با ارزشهاى دینى و انسانى چگونه به دست مىآید؟ مگر این ارزشها غیر از دو راه تفکر (گفت و گوى درونى) و محاورات برونى انجام مىگیرد. پس با توجه به تمام این مسائل مىفهمیم که هر که بخواهد اساس اندیشه اسلامى را درک کند بایستى با گفت و گو و محاوره - چه درونى و چه برونى - آشنایى داشته باشد تا بتواند آنها را گرفته و سپس به تجزیه و تحلیل دادهها اقدام نماید. پس اسلام اساساً بدون گفت و گو امکان توسعه نداشته است و عامل اصلى پذیرش و از اصول اولیه آن (دعوت) همواره مرهون گفت و گو و تبادل آرا و نظرها بوده است.
اسلام بیش از هر دینى به گفت و گو به عنوان اصلى براى آگاه سازى مردم از حقایق هستى و آشنا شدن آنان با روش تکاملى خود و دستیابى به تمدن برتر پاى فشرده است. بزرگترین معجزه پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله «کلام» بود. کلام بر به کارگیرى فراوان گفتگو در آشناسازى مردم با حقایق در عصر رسالت خاتمصلى الله علیه وآله دلالت مىکند. دشمنان اسلام که از مقدار کارآیى کلام و بلاغت پیامبرصلى الله علیه وآله آگاهى داشتند به هر شکلى براى پیشگیرى از هم کلام شدن و گفتگوى مردم با ایشان تلاش مىکردند و حتى مواقعى با فریاد مانع شنیدن کلام آن حضرت مىگشتند و گاه نیز به طواف کنندگان کعبه پیشنهاد مىکردند در گوش خود پنبه گذارند تا کلام رسول خدا را نشنوند و آنان را جذب نکنند.15
در اینجا به برخى مسائل بنیادى و گاهى از ضروریات دین، مىپردازیم.
1. قرآن کریم معجزه پیامبر خداصلى الله علیه وآله
بزرگترین معجزه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله (قرآن) اساسش بر کلام است، این کتاب الهى از سوى خداوند به نبى مکرم اسلامصلى الله علیه وآله وحى شده و وحى به معناى تکلم خداوند است. «و نشاید بشرى را که خداوند با وى سخن گوید مگر از طریق وحى».16 قرآن را با نامهاى متفاوت چون فرقان، ذکر، کتاب، هادى، تنزیل و مبین خواندهاند و این «قرآن با هر تعبیرى که از آن یاد شود، عبارت از کلمات و آیات الهى است... کلام الهى است که مردم مأمور به قرائت و عمل به مضامین آن مىباشند».17 کلام بودن قرآن و والاترین اعجاز18 حضرت خاتمصلى الله علیه وآله دلیلى بس شیوا بر بالا بودن درجه اهمیت گفت و گو در اسلام است، چرا که اساساً اساس هدایت بر گفت و گو گذارده شده است.
2. «بیان» نعمتى الهى (دیدگاهى تفسیرى - نشانهشناختى)
در سوره مبارکه الرحمن که «اکثریت قریب به اتفاق آیات آن تذکر و یادآورى نعمتها و آلاء پروردگار است»19 به «بیان» به عنوان یکى از نعمات الهى و آن هم از نوع نعمات مهم و بسیار پرفایده توجه شده است. اصلاً روح و سیاق این سوره تذکر و یادآورى نعمات است... [خداوند پس از بیان بسماللَّه] بلافاصله مىفرماید: «الرحمن، علم القرآن»20، خداى رحمان آموخت و 21نخستین و مهمترین نعمت را «تعلیم قرآن» بیان مىکند. اگر درست بیندیشیم قرآن سرچشمه همه مواهب و وسیله وصول به هر نعمت، و بهرهگیرى از تمام نعمتهاى مادى و معنوى است. جالب این که بیان نعمت «تعلیم قرآن» را حتى قبل از مسأله «خلقت انسان» و «تعلیم بیان» ذکر کرده، در حالى که از نظر ترتیب طبیعى عکس این ترتیب است؛ اما عظمت قرآن ایجاب کرده که بر خلاف این ترتیب طبیعى نخست از تعلیم آن سخن بگوید.22
در ادامه سوره، بحث «علّمه البیان» آمده به عنوان نعمتى که بعد از خلقت انسان به او داده شده و این میزان اهمیت «بیان» را براى انسان روشن مىسازد. استاد مطهرى در این خصوص مىگوید: «علّمه البیان بعد از خلقت انسان نعمت «بیان» را براى انسان [ذکر] مىکند. «بیان» یعنى ظاهر کردن، که در این جا مقصود همان سخن گفتن است. با زبان، انسان مکنونات ضمیر خودش را، امور پنهانى که در ضمیرش هست، براى دیگران آشکار مىکند و آن دیگران براى او آشکار مىکنند».23 این یعنى شکستن کدها که در نشانهشناسى از جایگاه مهمى برخوردار است چون نحوه دانستن مطالب همگى بر شناخت رمزگانها و کدها استوار بوده و نحوه تأویل آنها در شناخت و معرفى «من» در مقابل «تو» ارزش بسیارى دارد؛ از این رو فهم بشر و فهم رمزگانها و کدها به صورت لازم و ملزوم یکدیگر هستند که فهم بشر، صحت و سقم خود را از نحوه شکستن کدها و تأویل آنها به دست مىآورد.
علامه طباطبایى(ره) در خصوص «بیان» چنین آوردهاند که:
کلمه «بیان» در جمله مورد بحث به معناى پردهبردارى از هر چیز است، و مراد از آن در این جا کلامى است که از آنچه در ضمیر هست پرده برمىدارد، و خود این عظیمترین نعمتهاى الهى است، و تعلیم این «بیان» از بزرگترین عنایات خدایى به انسانهاست... پس کلام، صرف آواز نیست، که ما آن را با به کار بردن ریه و قصبه آن و حلقوم از خود سر دهیم، همان طور که حیوانات از خود سر مىدهند، و نیز صرف تنوع دادن به صوتى که از حلقوم بیرون مىشود نیست، که در نتیجه فرق ما با سایر حیوانات این باشد که ما مىتوانیم از حلقوم خود صدا درآورده، و در فضاى دهن آن را تکهتکه نموده به اشکال مختلف در بیاوریم. بلکه انسان با الهام طبیعى که موهبتى الهى است با یکى از این صوتهاى تکیهدار بر مخرج دهان که آن را حرف مىنامند و یا با چند حرف از این حروف با هم ترکیب مىکند علامتى درست مىکند که آن علامت به مفهومى از مفاهیم اشاره دارد و به این وسیله آنچه از حس شنوایى و ادراکش غایب است را براى او ممثل مىسازد و شنونده مىتواند بر احضار تمامى اوضاع عالم مشهود چه روشن و چه آیندهاش در ذهن خود توانا شود، و پس از حضور مفاهیم به هر وضعى از اوضاع معانى غیر محسوس (که تنها راه درکش نیروى فکر آدمى است و حس ظاهرى راهى بدان ندارد) دست یابد، و خلاصه گوینده با صدایى که از خود در مىآورد، با حروف ترکیب نیافته و ترکیب یافتهاش تمامى اینها را که گفتیم در ذهن شنونده خود حاضر سازد، و در پیش چشم دلش ممثل سازد به طورى که گویى دارد آنها را مىبیند، هم اعیان آنها را و هم معانى را.24
در کلامى مختصر مىتوان به این نتیجه رسید که «بیان» مراحل زندگى انسان را جدا ساخته و انسان را از بدویت به تمدن مىرساند و اگر تمدنى موجود باشد هنر شکوه تمدنى آن افزوده و موجبات شناخت و رفاه بیشتر و متعاقب آن طاعت الهى را فراهم مىکند. «بیان» چیزى غیر از گفت و گو نیست.
3. اصل دعوت
1. قرآن: براى تبیین جایگاه و ارزش گفت و گو در اسلام، به برخى آیات قرآن درباره دعوت مىپردازیم.
«اى در بستر آرمیده، برخیز و انذار کن و عالمیان را بیم ده و پروردگارت را بزرگ شمار».25 این آیه به همراه آیات دیگر مثل:
«پس به اسلام دعوت کن و استقامت کن آنچنان که بدان مأمور شدهاى و از هوس مردم پیروى نکن».26
«زیباترین سخن را کسى مىگوید که مردم را به سوى خداوند یگانه دعوت مىکند و خود نیز عمل صالح انجام مىدهد، و اعلان مىدارد که من از مسلمانان هستم.»27
«بگو این راه من است که مردم را به سوى خدا دعوت کنم، بر اساس بصیرت و شناخت و هر کس نیز از من تبعیت کند این گونه خواهد بود».28
این آیات، تکلیف و رسالت تبلیغ را بر عهده پیامبر گذاشته و در این رسالت مسیرى جز گفت و گو و دعوت را براى او مشخص و معین نکرده است. این همان کارى است که موسىعلیه السلام از خدا خواست تا آن را برایش راحت کند و همان سنگینى است که بر دوش پیامبرصلى الله علیه وآله نهاده شد.29 دشوارى رسالت پیامبران در تبلیغ در این است که باید پیام الهى را نه به حس و چشم یا گوش مردم که به عقل و فکر آنها ابلاغ کنند تا در فکر آنان نفوذ کند و این جز با ابزار مرکب و برهان و به تعبیر قرآن حکمت، امکانپذیر نیست.30
همچنان که در بالا بیان شد، قرآن ابلاغ به فکر و عقل مىکند: «بخوان به راه پروردگارت به حکمت و موعظه حسنه».31 لازم است در این آیه بیشتر تدبر شود.
خداوند متعال بیان مىدارد که «به وسیله حکمت به سوى راه پروردگارت دعوت کن» (أدع إلى سبیل ربّک بالحکمه).
«حکمت» به معناى علم و دانش و منطق و استدلال است و در اصل به معناى منع آمده و از آنجا که علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حکمت گفته شده، و به هر حال نخستین گام در دعوت به سوى حق، استفاده از منطق صحیح و استدلالات حساب شده است و به عبارت دیگر، دست انداختن در درون فکر و اندیشه مردم، رو به حرکت در آوردن آن و بیدار ساختن عقلهاى خفته، نخستین گام محسوب مىشود.32
بنابراین اولین گام براى بیدارى عقول خفته استفاده از تفکر، استدلال و منطق صحیح است که پایه و اساس آن شناخت «دیگرى» است. این شناخت که منجر به گفت و گو مىگردد و چون مقدمه واجب، واجب است، پس علاوه بر عقل، شرعاً گفت و گو قبل از هر چیز دیگرى لازم است، چه به صورت تک گفتار (منولوگ) باشد و چه به صورت گفت و گو (دیالوگ). تک گفتار در ذهن انسانى شکل مىگیرد که ما به آن نام «گفت و گوى درونى» نهادهایم؛ اما دیالوگ گفت و گوى بین انسانهاست که گاه به صورت گفتمان و گاه به صورت غیر علمى خود را نشان مىدهد؛ نام گفت و گوى برونى بر آن نهاده نهادیم.
دومین موردى که خداى تبارک و تعالى براى استفاده از آن جهت دعوت نام مىبرد، «موعظه حسنه» است. «مقید ساختن» «موعظه» به «حسنه» شاید اشاره به آن است که اندرز در صورتى مؤثر مىافتد که خالى از هر گونه خشونت، برترىجویى، تحقیر طرف مقابل، تحریک حس لجاجت او و ... باشد. چه بسیار اندرزهایى که اثر معکوسى مىگذارند.33
در نهایت بحث «جدال» مىآید. این جدال با قید «التى هى احسن» تخصیص مىخورد. جدال، «دلیل و برهانى است که انسان براى کوبیدن خصم و ابطال دلیل و برهان او به کار مىبرد، بدون این که بخواهد سخن خود را به او بقبولاند»34. این نیز با گفت و گو ارتباطى تنگاتنگ دارد، چرا که هدف مجادله کننده با وجود این که تغییر نظر طرف مقابل است، ولى در عین حال در صدد تحمیل نظر خود نیست که این امر یکى از مهمترین ویژگىهاى گفت و گو (شناسایى دیگرى و صبر و تحملى درباره عقاید او) است.
در سنت پیامبر و امامان براى دعوت به اسلام و مکتب انبیا اسلوبهاى مختلفى به کار گرفته شده است،35 چرا که اساس دعوت بر گفت و گو نهاده شده است و گفت و گو از شرایط زمانى، مکانى و روحى افراد تأثیر مىپذیرد، از این رو نمىتوان بدون توجه به مقتضیات زیست - محیطى انسانها، اقدام به اتخاذ اسلوبى خاص کرد، از این رو اسلوبهاى مختلفى را شاهدیم.
«مثلاً اگر به زندگى نوح دقت کنیم، و قرآن را در این مورد بررسى نماییم، مىیابیم که آن حضرت در مدت تبلیغ خود مراحل مختلفى را پشت سر نهاده است» براى مثال از قول آن حضرت در سوره نوح بیان مىشود: «هر آینه آنان را به فریاد بلند دعوت کردم. پس آشکار ساختم براى آنان، و نهانى داشتم نهان داشتنى».36 بعد آیات همین گونه استمرار دعوت را با اسلوبهاى مختلفى، از تخویف، ترغیب و تذکیر، بیان مىکند و عاقبت با نزول عذاب الهى بر قوم نوح، قضیه پایان مىیابد.
در زندگى حضرت موسىعلیه السلام نیز همین اسلوب را مىتوان مشاهده کرد در آغاز بعثت حضرت موسى، به آن حضرت و برادرش هارون خطاب مىرسد: «نزد فرعون بروید، که او سرکشى کرده است، پس با او به نرمى سخن بگویید، شاید متذکر شود یا بترسد»37. بعد آیات چنین ادامه پیدا مىکند: «نزد او روید و بگویید ما فرستادگان پروردگار تو هستیم؛ پس بنىاسرائیل را با ما بفرست، و آنان را اذیت و آزار منما، با آیتى از پروردگارت نزد تو آمدیم، و درود بر هر آن کس که هدایت را پیروى کند».38 ولى چون این روش کارساز نشد و بر سرکشى و طغیان فرعون افزوده شد، لحن سخن تغییر یافت و به هلاکت و عذاب الهى تهدید شد: «به ما وحى شد که عذاب الهى متوجه آن کس است که تکذیب نماید و از حق روى برگرداند».39
بهترین نمونه، بر این تنوع شیوهها، شیوه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله است. دعوت پیامبر ابتدا جنبه سرّى داشت و بعد علنى شد، سپس هجرت پیش آمد و دولت اسلامى تشکیل شد و در آخر کار دستور به پیکار با کفار داده شد و آیه «واقتلوهم حیث ثقفتموهم» نازل گشت.40 بنابراین نمىتوان اسلوبهاى دعوت را محدود کرد که البته علماى شیعه نیز بر این موضوع صحه گذاردهاند. براى مثال آیةاللَّه حکیم در جواب سؤالى در مورد بهترین روش اسلوب براى دعوت به اسلام نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم، أدع إلى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. دعوت به اسلام راه خاصى، برایش تعیین نشده و هر روشى که مبلغ نافعتر و سودمندتر، تشخیص دهد، لازم است به آن عمل کند.
خلاصه این که پیامبرصلى الله علیه وآله و امامعلیه السلام یا نایب او تا وقتى احساس نیاز به جهاد نکنند اقدام به آن نمىکنند و جهاد وقتى برایشان تکلیف مىشود که دعوت به اسلام نتیجه ندهد یا کفار از پرداخت جزیه خوددارى کنند و این دعوت اساسش بر تفکر و گفت و گوست. علاوه بر موارد مذکور در خصوص میزان اهمیت اسلام به گفت و گو، مىتوان گفت که میزان اهمیت گفت و گو در اسلام تا حدى است که به ضرر و زیان روى تافتن از گفت و گو مىپردازد، براى مثال به گفتارى از امام على اشاره مىکنیم:
«بر آن که بر نظر خویش پافشارى کند رأى نیست».41 «خود رأى بر لبه لغزشهاى انکارناپذیر قرار دارد».42 «خود رأى در اشتباه و خطاکارى بىباک است».43
«پارهاى از اندیشهها را با پارهاى دیگر نقد کنید تا اندیشه درست از آن به دست آید».44 «آن که بر آراى گوناگون خوش آمد گوید، آگاهى بر جاهاى اشتباه پیدا کند».45
در بررسى اهمیت گفت و گو در هر مکتب فکرى باید به نتایج حاصل از گفت و گو نیز توجه شود که این مهمترین نقش را دارد: شاید بتوان گفت آثار گفت و گو بستگى به دیدگاه هر مکتب فکرى به مسأله دیالوگ و محاوره دارد، چه بسا که این دیدگاه تمدنى را به اوج عزت رهنمون گردد و چه بسا به چاه ذلت.
نتایج گفت و گو
با بررسى مسائل پیش گفته درباره گفت و گو از دیدگاه اسلام، مىتوان نتایج ذیل را استنباط و استخراج کرد.
الف) شناخت، توسعه و میل به کمال: خداوند انسان را قبیله قبیله و شعبه شعبه آفرید تا همدیگر را بشناسند46 و این شناسایى مستلزم گفت و گوست، چه از نوع درونى آن (تفکر و تدبر) و چه از نوع برونى آن.
از دیگر سو، از حدیث حضرت امیرعلیه السلام مبنى بر این که آرا و نظرها را در هم آمیزید که از آنها صواب متولد خواهد شد، چنین استنباط مىشود که آرا و اندیشههاى انسان زمانى به نتیجه مطلوب مىرسند که در هم آمیخته شوند، یعنى دانش بشرى محدود نبوده و با تبادل آرا و نظرها به کمال مىرسد؛ از این رو مىتوان چنین برداشت کرد که گفت و گو باعث شناسایى دال و مدلولها و نظامهاى دلالتى آنان گشته و باعث شناخت مىگردد و این شناخت جدید دیدگاهها و روشهاى زندگى جدید را براى انسان به ارمغان مىآورد و انسان را در مسیر توسعه و کمال قرار مىدهد، چرا که انسان هر لحظه در حال تکوین و توسعه است و سیر کمال و توسعه وى نامحدود مىباشد؛ ابتدایى مشخص ولى انتهایى نامعلوم دارد.
ب) اخذ پیمان فطرت و توحید استدلالى: بر اساس قرآن، اولین گفت و گوى خلقت، تا جایى که به پیدایش انسان برمىگردد، گفت و گویى است که طى آن تمام ذریات آدم مورد خطاب قرار مىگیرد و پرسیده مىشود آیا رب شما نیستم؟ سؤال پاسخهاى متعددى دارد. گفتند آرى، شهادت مىدهیم.47 به عقیده قادرى، آیه جنبه شدیداً معرفتى داشته و از زاویه دین متضمن اساسىترین معرفت از سوى انسانها یعنى معرفت به ربّ است؛ هر چند در نهایت جمع کثیرى از انسانها از این معرفت غفلت مىکنند.
ابزارها و پیششرطهاى گفت و گو در اسلام
1. پیششرطهاى گفت و گوى تمدنى در اسلام
در قرآن مىتوان به سلسله اصولى که ناظر به توجه و اهمیت گفت و گو و پیششرطهاى آن است دست یافت. این اصول عبارتند از:48
الف) اصل آگاهى و علم: از دید قرآن، این اصل پیش نیاز و پیش شرط هر گونه فعالیت از جمله گفت و گوست. انسان بدون علم و آگاهى انسان نیست. کرامت آدم پس از تعلیم اسماى الهى و دریافت تعالیم او محقق مىشود و فرشتگان را به تعظیم و سجده وا مىدارد.49 خداوند به بشر توصیه کرده که به آنچه علم ندارد پافشارى نکند، زیرا چشم و گوش و قلب وى همه مورد سؤال قرار مىگیرد.50 در سوره دهر مىفرماید که ما بشر را آفریدیم و به او چشم و گوش دادیم تا راه را دریابند51. در جایى دیگر مىفرماید اگر فاسقى خبرى داد، درباره آن تحقیق کنید مبادا به دلیل عدم تحقیق به جمعى آسیب برسد.52
ب) اصل پذیرش وجود اختلاف در میان ملل، اقوام و زبانها: آیات «و ما بشر را شعبه شعبه و قبیلهقبیله آفریدیم»53 و «وجود اختلاف بین رنگها و زبانهاى مردم از آیات خداست»54 مستندات این اصل را تشکیل مىدهند.
ج) اصل حصول وحدت در عین کثرت: قرآن معتقد است اگر خردورزى بر جامعه حاکم باشد حتماً تشخیص حق و رسیدن به راه درست به ویژه در کلیات امور امکانپذیراست؛ پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله به قول قرآن پیامبر همه مردم است «اى مردم، من رسول خدا بر همه شمایم»55.
د) اصل لزوم شناخت وجود اختلافات: «ما همانا شما را از زن و مرد آفریدیم و شعبه شعبه و قبیله قبیله گرداندیم تا یکدیگر را بشناسید»56. این شناخت از طریق گفت و گو میسر است.
ه) اصل هدایت و ارشاد: در نظر قرآن، اهالى جامعه بشرى همه خیرخواه یکدیگرند. پیامبر جز نصیحت و خیرخواهى اندیشه دیگرى ندارد و مردم نیز همین طور، مؤمنان برادران یکدیگرند57 و غیر مسلمانان نیز برادران نوعى هستند.58 طبیعى است که خیرخواهى و ارشاد اساس هر گفت و گویى را تشکیل مىدهد.
و) اصل آزادى انتخاب: خداوند مىفرماید: «اى پیامبر، تو هر کس را بخواهى نمىتوانى هدایت کنى، هدایت دست خداست»59.
2. ابزارهاى گفت و گو
با توجه به اصول مذکور در خصوص پیش شرطهاى گفت و گو مىتوان موارد زیر را ابزارهاى گفت و گو تلقى و استنباط و استخراج کرد.
الف) آزادى بیان و عقیده: یکى از اصول مذکور در پیش شرط گفت و گوى تمدنى، آزادى انتخاب است که ریشه این آزادى را بایستى در آزادى عقیده و بیان جست و جو کرد، آن گونه که خداوند مىفرماید: «پس بر بندگانى که قول را مىشنوند و از بهترین آن پیروى مىکنند بشارت ده»60، یا این که امیر مؤمنان مىفرماید: «به سخن نگر نه به گوینده آن».61 این آزادى بیان به آزادى در تعلیم و تعلم نیازمند است که «حکمت را از هر که به تو آموخت فراگیر»62.
ب) مهاجرت: على شریعتى در کتاب فرهنگ و تمدن و تزهاى مختلف در فلسفه تاریخ تمدنها به بیان چند مسأله مىپردازد که یکى از آنها مهاجرت است. او مهاجرت در طول تاریخ را یکى از بزرگترین عوامل بنیاد تمدن و فرهنگ نو و مترقى معرفى مىکند و معتقد است مهاجرت روى زمین یک عمل بسیار باشکوهى است که از آن عمل، صنعتى و عملى باارزشتر براى یاران پیغمبرصلى الله علیه وآله که هستىشان را در راه او از دست دادند نیست. از همه مهمتر در مورد مهاجرت این که در تاریخ مبدأ تاریخ اسلام، مهاجرت وضع مىشود و نه میلاد یا مرگ و بعثت پیغمبرصلى الله علیه وآله و نه حتى فتح مکه - که بزرگترین حادثه زمان پیغمبرصلى الله علیه وآله بود، چون بتها خراب شدند. اینها همه نشان مىدهد که مهاجرت تا چه حد دقیق است. پس مهاجرت به عنوان یک زمان است و نه یک حادثه تاریخى.
شریعتى براى اثبات این مسأله به تاریخ مراجعه مىکند که در آن، تمام تمدنهاى تاریخى که مىشناسیم متعاقب مهاجرت به وجود آمدهاند. اولین تمدنهاى بزرگ در بین النهرین (بابل، سومر، آکار، آشور) است که بعد از مهاجرت آرامىها به این منطقه تشکیل شدند یا تمدنهاى کهن بزرگى مثل تمدن مصر، فلسطین، یهود، تمدن آسیایى که منجر به تمدن هند، ایران و غرب گردید. تمدن یونانى نیز از مهاجرت کرتها ایجاد شده است. تمدن آمریکایى هم از مهاجرت است.
وى در پاسخ به علت خاصیت نوزایى و تمدن سازى و مهاجرت مىنویسد یکى از بزرگترین علل گسترش و تحرک جهانبینى انسان، مهاجرت است، یعنى جهانبینى مهاجر هم وسیع مىشود و هم متحرک و برعکس، کسى که بومى است و با مسکن بومى پیوند دارد جهانبینىاش راکد و تنگ است و ساختن یک تمدن از یک بینش تنگ ممکن نیست.
او در تبیین علت خلاصى اروپاى قرون وسطى از تنگى و راکدى به بحث اکتشافات دریایى و مهاجرتهاى بزرگ و پاگذاردن آنان به نقاط بزرگ آسیا و آفریقا اشاره مىکند و در بیان علت ضعف یونان به رکود و توقفش در حصارهاى یونانى مآب به طورى که یونانىها همه کس جز خودشان را بربر (وحشى) مىدانستند و این بند و پیوستگى بر زمین و سرزمین خود و محصور شدن در چارچوب محدود خویش، رکود و جهانبینى تنگ و راکد و ساکن را به وجود آورد.63
او در ادامه، به انواع مهاجرت اشاره مىکند: مهاجرت متعهد به بازگشت، مهاجرت آزاد و بىتعهد، مهاجرت علمى، مهاجرت اقتصادى و مهاجرت روانى.
ج) ترجمه و شناخت زبان: با توجه به اصول آگاهى و علم، اصل پذیرش وجود اختلاف بین ملل، اقوام و زبانها، و اصل لزوم شناخت این اختلافات، به این نتیجه مىرسیم که براى شناخت این اختلافها و علوم بایستى به زبان تکلمى و علمى ملت و قوم مدنظر تسلط داشته باشیم. این جاست که ترجمه و شناخت زبان اهمیت خود را به ما نشان مىدهد و این ترجمه است که باعث نشانهشناسى و شناخت نظام دلالات و ارتباطات بین دال و مدلولها مىگیرد؛ از این رو ابزارهاى گفت و گو باید ترجمه و شناخت زبان باشد تا به نتایج مدنظر اصول پیش شرط گفت و گوى تمدنى برسیم. نهضت ترجمه به راه افتاده در دوره میانه تمدن اسلامى، نیز به وضوح این مطلب را نشان مىدهد.
د) ظرفیت روحى (صبر و تحمل دیگران): استاد مطهرى در بحث ارزش مسأله تبلیغ در سیره نبوىصلى الله علیه وآله به اهمیت و سنگینى مسؤولیت تبلیغ و دعوت به خدا با استناد به آیات قرآن مىپردازد. اولین موردى که بیان مىکند؛ درخواستهاى حضرت موسىصلى الله علیه وآله از خداوند در آغاز نبوت خویش است. آن حضرت پس از ابلاغ وحى در وادى مقدس، چون احساس مىکند بار بسیار سنگین و رسالت فوق العاده مشکلى به دوش او گذاشته شده، این تقاضاها را از خدا مىکند: «ربّ اشرح لى صدرى». «شرح صدر» به معناى «ظرفیت روحى بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد» است، یعنى خدایا بر ظرفیت روحى من بیفزا. «و یسر لى امرى»، کار مرا بر من آسان گردان». پس احساس مىکند که کار ثقیل و سنگینى است. «و احلل عقدة من لسانى» گرهى را از زبان من باز کن ظاهراً [این باز کردن گره زبان] همان است که قرآن مکرر به روى آن تأکید مىکند که پیغمبر ابلاغش باید مبین باشد و پیام رساندنش باید روشن و آشکار و آشکار کننده و راهنمایانه باشد؛ چون بعدش مىفرماید: «یفقهوا قولى»؛ تا سخن مرا درک بکنند».
قرآن در سوره انشراح نیز خطاب به رسول اکرمصلى الله علیه وآله - ولى نه به صورت سؤال بلکه به صورت بیان الهى - یک کار انجام شده را ذکر مىفرماید: «ألم نشرح لک صدرک؛ آیا ما به تو شرح صدر ندادیم». یعنى ظرفیت فراوان شرط دعوت و متعاقب آن گفت و گوست و ما این شرط را به تو دادهایم. «و وضعنا عنک وزرک؛ این بار سنگین را از دوش تو نهادیم». «الذى انقض ظهرک»؛ این بار آنچنان ثقیل بود که داشت پشت تو را مىشکست.
توجه به عبارات مذکور نشان مىدهد که لازمه هر گفت و گویى داشتن شرح صدر است، چرا که در محاوره و گفت و گو عقاید و نظرهاى طرفین به یکدیگر منتقل مىشود که وجود تعصب و جمود فکرى و عدم وجود شرح صدر نه تنها باعث مىشود که تبادل آرا و نقد فردى و در سطح وسیعتر تمدنى انجام نپذیرد و انسان در مسیرى که براى تکاملش در نظر گرفته شده، حرکت نکند، بلکه شاید هم در مسیرى درست عکس آن و در سراشیبى سقوط به روند حرکت خود ادامه دهد که این اساساً با مبانى تفکر دینى اسلام مغایر است، چرا که انسان براى رسیدن به تکامل خلق شده و این تکامل با هدایت الهى و تفکر شخصى شروع شده و موجبات گفت و گو در سطح بین فردى و سطحى وسیعتر از آن یعنى بین اجتماعى و تمدنى فراهم مىآورد.
با توجه به مباحث گذشته مىتوان جدولى را به مثابه ابزار مقایسه فکرى - اندیشهاى دکترین گفت و گوى تمدنها و اندیشه اسلامى ترسیم کرد. این جدول، علاوه بر نشان دادن خلاصهاى از مطالب بیان شده، به بررسى میزان مطابقت آنها با یکدیگر مىپردازد.
مبانى و پیش شرطهاى دکترین گفت و گوى تمدنها تطبیق نظریه گفت و گوى تمدنها با اندیشه دینى اسلام
به رسمیت شناختن دیگرى و اعتمادسازى متقابل 1. اسلام و مسأله مشورت، 2. اصل دعوت، 3. اصل لزوم شناخت اختلافات
ابتناى بر برابرى 1. اسلام و مشورت، 2. رد خودگرایى، 3. اصل آزادى انتساب
دیالوگ عمل مبتنى بر مفاهمه اصل دعوت
تنوع قومى - اجتماعى، فرهنگى و تمدنى (پلورالیسم فرهنگى) با معادلات حاصل جمع غیر صفر اسلام و رد تعصب نژادى و پذیرش اختلاف قومى - زبانى
پلورالیسم فهم و تعامل اندیشهها 1. برخى آرا را با برخى به هم بزنید تا از آنها صواب متولد شود، 2. آزادى بیان و عقیده، 3. تولد صواب از برخورد آرا و افکار و ...
رفع تضاد میان ملل و حکومتها 1. اسلام و مسأله صلح، 2. اسلام و مسأله جهاد (شرایط جهاد) و ابتناى آن بر اصل دعوت
تحمل و مشاوره ظرفیت روحى و سعه صدر
استلزام به عقل، نقد و اخلاق 1. دعوت به موعظه حسنه توسط حکمت، 2. دعوت به علماندوزى و تفکر، 3. توجه به حرف نه به گوینده
شناخت رمزگانها و دانستن علم نشانهها 1. نتیجه گفت و گو، شناخت... 2. علم پیششرط گفت و گوى تمدنى، 3. ترجمه و شناخت زبان، 4. پیروى از دانش، 5. عدم تقلید
توجه زیاد به گفت و گو 1. کلام معجزه پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله، 2. «بیان» نعمت الهى، 3. اصل دعوت
پىنوشتها
*) کارشناس ارشد علوم سیاسى.
1. محمدجواد فریدزاده، نگاهى اجمالى به بعضى از وجوه فلسفى مسئله دیالوگ چیستى گفت و گوى تمدنها، (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1377)، ص 7.
2. همان، ص 509.
3. در این تحقیق مقاله در برخى موارد به تاریخ تمدن اسلامى اشاره شده که منظور تمدن اسلامى در دوره میانه است.
4. همان، ص 506.
5. بابک احمدى، ساختار و تأویل متن، (تهران: نشر مرکز، 1372)، ص 7.
6. Dialogale
7. جهانگیر معینى علمدارى، موانع نشانهشناختى گفت و گوى تمدنها، (تهران: نشر هرمس، 1380).
R. Lanc Kaufmann, The Other in Question in the Tullio Maranho )edited(, The Interpretation of Dialouge: The University of Chicago Press, 0991, P. 261(.
8. Dialogical Understanding.
9. جهانگیر معینى علمدارى، پیشین، ص 154 - 155.
10. Heteroglassia.
11. جهانگیر معینى علمدارى، پیشین.
12. دقیقاً آنچه در نشانهشناسى و تاوى متن به کار مىرود، مدنظر است.
13. محمدرضا دهشیرى، «پیش شرطهاى گفت و گوى تمدنها»، چیستى گفت و گوى تمدنها، (تهران: سازمان مدارک انقلاب اسلامى، 1377)، ص 151- 163.
14. سید احمد موثقى، جنبشهاى اسلامى معاصر، (تهران: سمت، 1375)، ص 11.
15. محمد محمدى رى شهرى، گفت و گوى تمدنها در قرآن و سنت، محمدعلى سلطانى، (قم: دارالحدیث، 1379)، ص 14 - 15.
16. شورى (42) آیه 51.
17. سید محمدباقر حجتى، تاریخ علوم قرآن، (تهران: انتشارات امیرکبیر)، ص 27.
18. ر.ک: در خصوص بحث اعجاز قرآن به آیات قرآن، نظیر اسراء (17) آیه 88، بقره (2) آیه 23 - 22، یونس (10) آیه 38، هود (11) آیه 14 - 13) و کتب کلامى - فلسفى.
19. مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، (تهران: صدرا، 1376)، ص 12.
20. الرحمن (55) آیه 1 - 2.
21. مرتضى مطهرى، پیشین، ص 13.
22. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه (تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1363) ج23، ص 96.
23. مرتضى مطهرى، پیشین، ص 16.
24. سید محمد حسینى طباطبائى، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، (قم: انتشارات اسلامى، 1367)، ج 19، ص 157 - 158.
25. مدثر (74) آیه 1 - 3.
26. شورى (42) آیه 15.
27. فصلت (41) آیه 33.
28. یوسف (12) آیه 108.
29. استاد مرتضى مطهرى در بحث ارزش مسأله تبلیغ در کتاب سیرى در سیره نبوى، ص 188 - 179 به این امر پرداختهاند.
30. مرتضى مطهرى، پیشین، ص 188 - 189.
31. نحل (16) آیه 25.
32. ناصر مکارم شیرازى، پیشین، ج 11، ص 455.
33. همان، ص 456.
34. محمدصالح الظالمى، فقه سیاسى در اسلام، ترجمه رضا رجبزاده، (تهران: پیام آزادى، 1359)، ص 127.
35. محمدصالح الظالمى، پیشین، ص 128.
36. نوح (71) آیه 8 - 9.
37. طه (20) آیه 43 - 44.
38. همان، آیه 47.
39. همان، آیه 48.
40. محمدصالح الظالمى، پیشین، ص 128 - 129.
41. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، (بیروت: دار احیاء التراث، 142ق)، ج 75، ص 105.
42. همان.
43. عبدالواحد آمدى التمیمى، غرر الحکم و درر الکلم، (تهران: جامعه تهران، 1360)، حدیث 1208.
44. عبدالواحد آمدى التمیمى، پیشین، حدیث 6833.
45. نهجالبلاغه، حکمت 173.
46. حجرات (49) آیه 13.
47. اعراف (7) آیه 172.
48. غلامرضا فدایى عراقى، چیستى گفت و گوى تمدنها، (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى)، 1377)، صص 510 - 513.
49. بقره (2) آیه .
50. اسراء (17) آیه 36 - 37.
51. دهر (76) آیه 3.
52. حجرات (49) آیه 63.
53. همان، آیه 13.
54. روم (30) آیه 3 و 23.
55.اعراف (7) آیه 118.
56. حجرات (49) آیه 13.
57. همان، آیه 10.
58. نهجالبلاغه، نامه 53.
59. قصص (28) آیه 28 - 56.
60. زمر (39) آیه 17 - 18.
61. عبدالواحد آمدى التمیمى، پیشین، حدیث 10189.
62. همان، حدیث 5048.
63. على شریعتى، فرهنگ و تمدن و تزهاى مختلف در فلسفه تاریخ تمدنها، (تهران: بىنا)، ص 20 - 23.