آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

مفهوم «اقلیت» و «اکثریت» در علم سیاست کاربرد وسیعى دارد و از بنیادهاى تحولات جامعه بشرى در عرصه قدرت و حکومت به شمار مى‏آید. مقاله حاضر به ارزیابى این دو مفهوم از منظر قرآن کریم پرداخته و تلاش دارد بستر و جایگاه هر یک را نشان بدهد. همچنین استدلال شده است که از دیدگاه قرآن، میان اکثریت و کج‏اندیشى ملازمه برقرار نیست، بلکه بین اکثریت غیررشید و کج اندیشى ملازمه برقرار است.

متن

مقدمه‏
واژه «اقل» اسم تفضیل از ماده «قلّ» به معناى کمتر و کمینه است و واژه «اکثر» اسم تفضیل از ماده «کثر» به معناى فوق النصف‏1 و نیز بیشتر و بسیارتر2 است.
یکى از محققان معاصر در این باره مى‏گوید:
آیا معنایى که براى اکثر بیان شد، مى‏تواند بر همه موارد استعمال «اکثر» در قرآن، قابل تطبیق باشد یا نه؟ به نظر برخى، این سخن در همه آیات قابل تطبیق نیست و ظاهراً آن در بعضى از آیات به معناى مطلق زیادت است ؛ مثل آیه «فإن کانوا أکثر من ذلک فهم شرکاء فى الثلث ؛ (نساء (4) آیه 12) و اگر بیش از یک نفر باشند، آنها در یک سوم شریک هستند» که پیداست «اکثر» شامل دو نفر و بیش از دو نفر است، زیرا اگر میّت دو خواهر یا دو برادر مادرى داشته باشد ثلث مال را خواهند برد، و مثل آیه «واثاروا الأرض و عمروها أکثرممّا عمروها ؛ (روم (30) آیه 9) و زمین را (براى زراعت و آبادى) بیش از اینان دگرگون ساختند و آباد کردند». ظاهراً مراد در این آیه مطلق کثرت است. 3
راغب اصفهانى معتقد است «کثرت» و «قلت» تنها در کمیت منفصله به کار مى‏رود همانند اعداد.4 ولى بُعدى ندارد که بگوییم:
کثرت در کیفیت هم به کار مى‏رود، مانند آیه «ألهیکم التکاثر تفاخر به بیشتر داشتن، شما را به خود مشغول داشته ( و از خدا غافل نموده) است»، زیرا منظور و مفاد آیه این است که استمرار حصول کثرت در تعلقات دنیویّه اعمّ از مال، ملک، شهوات و دیگر عناوین موجب غفلت شما گردید نه خود کثرت، چنان که مفهوم کوثر در آیه «انّا أعطیناک الکوثر» نیز اعم از کمیت و کیفیت است. نتیجه این که بایستى گفت: بیشتر استعمال «کثرت» در کمیّت و مقدار است.5
کاربرد اقّل و قلیل در قرآن
واژه «اقل» در قرآن در دو مورد به کار رفته است: یکى، در آیه 39 سوره کهف درباره داستان گفت‏وگوى مرد و صاحب باغ است که اندیشه‏هاى متفاوت دارند و کمى مال و فرزند در برابر اعتقاد به خدا و پرستش او مهم تلقى نشده است؛ دومى، در پاسخ به غرور کفار از جهت زیادى مال و پیروانشان و گمان آنان بر ضعف موّحدان: «این کارشکنى کفار همچنان ادامه مى‏یابد تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببینند، آن گاه مى‏دانند چه کسى یاورش ضعیف‏تر و جمعیتش کمتر است». (جن (72) آیه 24)

واژه «قلیل» نیز در قرآن در موارد ذیل به کار رفته است:
1. بخشش و تفضل‏2 خداوند. قرآن در این باره یادآور مى‏شود که انسان‏ها در برابر آن کمتر شکرگزارى مى‏کنند: آیات 78 مؤمنون، 10 اعراف، 9 سجده، 23 ملک.
2. ایمان به وحدانیت خدا و پیامبر و پیام او، از موضوعاتى است که قرآن آمار معتقدان به آن را «قلیل» مى‏داند: آیات 41 و 42 الحاقه، 62 نمل، 3 اعراف، 62 و 83 و 142 و 155 نساء، 88 بقره، 58 غافر و...
3. استفاده از امکانات دنیوى و مادى از موضوعاتى است که قرآن میزان آن را در مقایسه با مقام اخروى، «قلیل» معرفى مى‏کند: آیات 126 بقره، 197 آل عمران، 117 نحل، 114 مؤمنون و... .
4. امور دنیوى در مقایسه با آیات الهى و عهد الهى و قربانى نکردن آنها در مقابل امور دنیوى که قرآن همین امور را با واژه قلیل گوشزد کرده است: آیات 41 و 79 بقره، 77 و 119 آل عمران، 44 مائده و 9 توبه.
کاربرد «اکثر» در قرآن
واژه «اکثر» در قرآن در موارد مختلفى به کار رفته است که عبارتند از:
1. بخشش و تفضل خداوند و ناسپاسى بیشتر مردم در مقابل آن: آیات 243و 269 بقره، 73 نمل، 61 غافر، 38 یوسف، 36 سباء، 17 اعراف، 60 یونس، 83 نحل، 57 قصص، 63 عنکبوت، 25 لقمان، 29 و 49 زمر، 39 خان، 70 اسراء و نمل.
2. احکام شرعى و اخلاقى و تحریف آن دو از جانب بیشتر مردم: آیات 12 و 114 نساء، 32 و 109 مائده، 101 نحل، 223 شعراء 4 حجرات، 34 توبه، 16 حدید، و 137 انفال.
3. گمان و حدس و ابتلاى بیشتر مردم بدان: آیات 116 انعام و 36 یونس.
4. وقوع قیامت و جهل و جحد بشتر مردم به آن: آیات 187 اعراف، 38 نحل، 59 غافر، 26 مجادله و 47 طور.
5. قدرت دنیوى و اموال و اولاد، و غفلت بیشتر مردم از آخرت در اثر اتکا به آنها: 69 توبه، 34 کهف، 78 قصص، 9 روم، 9 سباء، 82 غافر.
6. انکار نبوت پیامبران و عدم ایمان به پیام آنان از سوى بیشتر مردم: آیات 17 هود، 1 رعد، 89 اسراء، 54 کهف، 44 و 50 فرقان، 76 نمل، 28 سباء، 59 و 64 و 68 مائده، 78 زخرف، 110 آل عمران، 102 عراف، 70 مؤمنون، 8 توبه، 106 یوسف، 4 فصلت، 109 بقره.
7. قدرت خداوند و ایمان نیاوردن بیشتر مردم به آن: آیات 21 یوسف، 57 غافر، 7 مجادله، 37 انعام و 7 یس.
7. یکتایى خداوند و شریک قرار دادن براى او از سوى بیشتر مردم: آیات 40 یوسف، 30 و 42 روم، 75 نحل، 24 انبیاء، 8، 67، 103، 121، 139، 158، 174 و 190 شعراء، 61 نمل و سباء.
8. حکم خداوند و نیز علم آسمانى پیامبران و جهل بیشتر مردم به آن دو: آیات 68 یوسف، 111 انعام و 34 انفال.
9. امور غیبى و امدادهاى الهى و ایمان نیاوردن بیشتر مردم به آنها: آیات 102 و 103 یوسف، 6 روم، 131 اعراف، 55 یونس، 13 قصص، 249 بقره، 25 توبه، 20 فتح.
بستر و جایگاه «کثرت» در قرآن
با امعان نظر در آیات قرآن، به دست مى‏آید که از منظر قرآن، کثرت با لحاظ خاستگاه و مورد آن مورد اشاره قرار گرفته است ؛ از این رو از استعمال کثرت در موارد نیک و بد مى‏توان این نکته را استفاده کرد که از دید قرآن کثرت را همیشه نمى‏توان مساوى با بد گرفت و آن را مذموم دانست، بلکه آنچه مهم است توجه به بستر و مورد آن است ؛ بنابراین مى‏توان ادعا کرد که از نظر قرآن، کثرت قابل تقسیم به کثرت ممدوم و کثرت مذموم است.
1. اکثریت ممدوح‏
قرآن در موارد بسیارى به کثرت ممدوح اشاره کرده است ؛ از جمله:
1 - راز و نیاز و ذکر با خدا. آیات بسیارى در این خصوص وجود دارد؛ از قبیل:
لقد کان لکم فى رسول الله أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الأخر و ذکر الله کثیراً ؛ (احزاب (33) آیه 21) مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند.
و نیز آیات 35 و 41 احزاب، 227 شعراء، 41 آل عمران، 45 انفال، 34 طه و 10 جمعه.
2 - اوصاف بهشت. مثل:
فأنشانا لکم به جنات من نخیل و اعناب لکم فیها فواکه کثیرة و منها تأکلون ؛ (مؤمنون (23) آیه 19) سپس به وسیله آن باغ هایى از درختان نخل و انگور براى شما ایجاد کردیک باغ هایى که در آن میوه‏هاى بسیار است و از آن مى‏خورید.
همچنین آیات 21 احزاب، 51 ص، 73 زخرف و 32 واقعه.
3 - امدادهاى غیبى الهى. مانند:
من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له اضعافاً کثیرة؛(بقره (2) آیه 245) کیست که به خدا قرض الحسنه‏اى دهد، و از اموالى که خدا به او بخشیده، انفاق کند، تا آن را براى او، چندین برابر کند.
و نیز آیات 249 مؤمنون، 86 اعراف، 25 توبه و 19 و 20 فتح.از آیات یاده شده این نتیجه به دست مى‏آید که گاهى از نظر قرآن مقوله کثرت در برابر مقوله قلّت امر پسندیده و مطلوبى است و همه جا صرف زیادى ابهام زا و مشکل آفرین نیست ؛ براى مثال اگر مورد کثرت، امر اخلاقى و از مقوله زیبایى باشد نه تنها امر مطلوبى است، بلکه خود شارع نیز آن را طلب و درخواست موکد دارد ؛ اما در صورتى مورد کثرت از نظر شرع و عقل امر غیر اخلاقى ناپسند باشد، عمل اکثریت نمى‏تواند ملاک حق بودن آن باشد، بلکه آن امر باطل و موهومى است که اجتناب از آن لازم است.
2. اکثریت مذموم از نظر قرآن
قرآن کریم در موارد متعددى کثرت را مذمت کرده است ؛ از این رو از دیدگاه قرآن ملاک حق و باطل نمى‏تواند اکثریت جامعه باشد، بلکه ذات کار از حیث ناپسندى و پسندگى نزد عقل (حسن فعل) و انگیزه درونى فاعل آن (حسن فاعلى)، ملاک حق یا باطل است. پس اگر جامعه‏اى مشرک یا دنیازده است، نمى‏توان عمل مطابق با اکثریت افراد آن جامعه را انجام داد. قرآن در این زمینه مى‏فرماید:
و إن تطع أکثر من فى الأرض یضلوک عن سبیل الله إن یتبعون إلا الظن و ان هم الا یخرصون؛(انعام (6) آیه 116) و اگر از اکثر کسانى که در روى زمین هستند اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد ؛ آنها فقط از ظن و گمان پیروى مى‏کنند و از تخمین و حدس (واهى).

از آیه فوق نکات زیر استفاده مى‏شود:
1 - با توجه بر این که جزئیات زندگى انسان پر از حدس و تخمین است و زندگى دنیایى بدون اعتماد به ظن و استعداد از تخمین قابل دوام نیست، از این رو نمى‏توان انسان را از اطاعت اکثر در این موارد بر حذر داشت ؛
2 - در امور مربوط به سعادت انسان و مقدمات تحصیل آن، 6 نمى‏توان جز به علم و یقین تکیه داشت؛ زیرا تخمین زدن در این گونه امور منجر به ضلالت و گمراهى مى‏شود، و چون بیشتر اهل زمین در این موارد از حدس پیروى مى‏کنند، نباید آنان را اطاعت کرد؛
3 - آراى اکثریت در امورى چون معارف و شرایع الهى که مى‏بایستى از ناحیه خدا بیان شود، ملاک حق و باطل نیست و اقلیتى که در مسیر حق گام بر مى‏دارند نباید از کثرت افراد جبهه باطل ترس و واهمه داشته باشند.

خداوند در این باره مى‏فرماید:
قل لایستوى الخبیث و الطیب و لو أعجبک کثرة الخبیث فاتقوا الله یا أولى الالباب لعلکم تفلحون؛ (مائده (5) آیه 100) بگو ناپاک و پاک مساوى نیستند و اگر چه کثرت ناپاکیها تو را به شگفتى بیاندازد. اى صاحبان خرد تقواى خدا را پیشه کنید تا رستگار شوید.
علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مى‏نویسند: «خداى تعالى در آیه مورد بحث مثالى زده است براى بیان این که قواعد دین ناشى هستند از صفات تکوین که در اشیاى عالم است ؛ از پاکى‏ها و پلیدى‏ها، که بى شک تمام تأثیر را در سعادت و شقاوت آدمیان دارند، و فرقى در کم و زیاد آنها از جهت اثر نیست، خوبش خوب است اگر چه اندک باشد، و بدش بد است اگر چه بسیار». 7
از آیه یاد شده نیز نکات زیر استنباط مى‏شود:
1 - پاکى و پلیدى به هر معنایى که باشد، دو وصف حقیقى و دو واقعیت خارجى براى اشیا هستند؛ مانند غذاى پاک و ناپاک، زمین پاک و ناپاک ؛
2 - اعتبار و ارزش واقعى در همه جا با حق است، هر چند اهل حق و جمعیت آن کم باشند ؛ یعنى در برابر خیر و سعادت باید تسلیم شد، گرچه بیشتر مردم از آن روى گردان باشند ؛ از این رو خداوند این قاعده کلى و اساسى را بیان فرموده تا برخى براى ارتکاب گناه، عمل اکثریت در بعضى محیطها را دست آویز قرار ندهند و از انجام دستورهاى اسلامى سرباز نزنند ؛
3 - بر اساس مفاد آیه، اکثریتى قابل پذیرش است که به سوى حق گام بر دارد و از پاکى‏ها پیروى کند، نه آن که به باطل گرایش داشته و به ناپاکى‏ها عمل کند. امروزه درست عکس توصیه قرآن عمل مى‏شود و رأى اکثریت ملاک ارزش و حق تلقى مى‏گردد.
علامه طباطبایى در این باره مى‏گوید:
آرا و عقاید و نظریات اکثریت در مقابل اقلیت را نمى‏توان همیشه حق دانست، بلى اگر مطابق با واقع خارجى بود ، حق است و اگر مطابق با واقع عینى نبود، حق نیست. بهترین بیانى که این معنا را افاده کرده، مى‏گوید که نظر اکثریت، لزوماً حق و واجب الاتباع نیست، این آیه است: «جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون؛ او حق را براى آنان آورده، اما بیشتر شان از حق کراهت دارند «و گریزانند»، چه آن که اگر نظر اکثریت، پیوسته حق مى‏بود، ممکن نبوده که از حق کراهت داشته، با آن مبارزه نمایند.8
اعتبار اکثریت از دیدگاه قرآن
از آن جا که اکثریت رهبرى شده بر اساس منطق و فکر صحیح، مى‏تواند مشکلات جامعه را در حد امکان بشرى حل کند و اکثریت غیر رشید و رهبرى نشده موجب انحطاط و سقوط جامعه به سوى منجلاب مى‏شود، قرآن نیز با اتکا بر همین قاعده مسلم و عقلایى، براى اکثریت منطقى و عقلانى ارزش قائل است؛ 9 به عبارت دیگر، از منظر قرآن اگر جامعه اسلامى در چارچوب اسلام و بر مبناى اصول استدلالى و منطقى وارد جریان امور و نظردهى‏ها و نظر خواهى‏ها بشود و اختلاف در راه یابى به حقایق و عدالت یا تشخیص قانون درست از نادرست به وجود آید، اکثریت بر اقلیت ترجیح دارد، زیرا اکثریت در این صورت نزدیک‏ترین راه به حقایق است و عقل و شرع نیز آن را امضا مى‏کند.
براى اثبات اعتبار رأى اکثریت مى‏توان دلایل زیر را اقامه کرد:
1. دلایل قرآنى
برخى آیات، رأى اکثریت و جامعه مسلمانان را به شرط آگاهى مردم و نبود فریب‏هاى تبلیغاتى، معتبر و حجت مى‏داند ؛ از جمله:
الف) آیه 121 آل عمران: «و اذ غدوت من اهلک تبوى المومنین مقاعد للقتال و الله سمیع علیم؛ و (یاد کن) زمانى را که در جنگ احد بامدادان از پیش کسانت بیرون آمدى (تا) مؤمنان را براى جنگیدن در مواضع خود جاى دهى، و خداوند شنوا و داناست.» برخى مفسران در ذیل آیه گفته‏اند:
زمانى که کفار به مدیینه حمله کردند، پیامبر صلى الله علیه وآله اصحاب و یاران خود را جمع نموده و با آنان مشورت کرد، که چگونه با مهاجمین روبه رو شوید، در این جلسه یکى از حاضرین به نام عبدالله بن ابى گفت: اى پیامبر خدا، بهتر این است که ما در مدینه بمانیم و جنگ را به داخل کوچه و خیابان‏هاى شهر بکشیم، چون چنین کنیم به طور حتم بر دشمن غلبه خواهیم کرد. در این جا برخى نوشته‏اند: رسول خدا به این رأى تمایل داشت و یا آن که اصرار مى‏ورزیده‏10 اما سعد بن معاذ و پیروانش طایقه اوس که اکثریت جلسه (حدود هفتصد نفر) را تشکیل مى‏داد با این رأى مخالفت نموده و چنین گفتند: اى پیامبر خدا، اگر به سراغ دشمن مهاجم نرویم و در شهر بمانیم آنها گمان مى‏کنند که ما ترسیده‏ایم. ما باید از شهر خارج شویم، رسول خدا این رأى را پذیرفت و لباس رزم در بر کرد و آماده جنگ شد. 11
ب) آیه 159 آل عمران: « و شاورهم فى الأمر فاذا عزمت فتوکل على الله ؛ و در کارها، با آنان مشورت کن؛ اما هنگامى که تصمیم گرفتى، [ قاطع باش و ] بر خدا توکّل کن». در تفسیر المنار ذیل این آمده است.
در جنگ بدر لشکر اسلام طبق فرمان پیامبر صلى الله علیه وآله مى‏خواستند در نقطه‏اى اردو بزنند، یکى از یاران به نام حباب بن منذر گفت: اى پیامبر خدا، محلى را که براى لشکرگاه انتخاب کرده‏اید، طبق فرمان خداست، که تغییر آن جایز نباشد یا به صلاحدید خود شماست. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: فرمان خاص در آن نیست. حباب گفت: این جا به این دلیل و آن دلیل براى اردو زدن مناسب نیست، دستور دهید لشکر از این جا حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیغمبر اکرم نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرد. 12
به نظر برخى علماى معاصر، مفهوم شورا مساوى با صحت رأى اکثریت قاطع است. آیة الله معرفت در این زمینه مى‏نویسد:
در جاى خود شرح دادیم که دستور مشورت، به معناى ارج نهادن به رأى اکثریت قاطع است، زیرا دستور انجام دادن کارها با مشورت، بدین گونه است که برنامه مورد نظر را با حضور کارشناسان مربوط مطرح مى‏سازند، آن گاه آنچه را که با نظر اکثریت مطلق باشد، به کار مى‏گیرند. 13
از دیدگاه میرزاى نائینى نیز وقتى پاى مشورت به میان آید، شرعاً و عقلاً طرف اکثریت را باید گرفت: «لازمه اساس شورویت اخذ به ترجیحات است عند التعارض، و اکثریت [است ] عند الدوران [بین القبول و الشاذ] اقوا، مرجحات نوعیه [نوعیه ]، و اخذ طرف اکثر، عقلاً ارحج، از اخذ به شاذ است.14
از آنچه گذشت این نتیجه به دست مى‏آید که الزام اسلام به مشاوره یا حداقل ترغیب به مشاوره، به معناى پذیرفتن آراى عمومى در جامعه اسلامى است، زیرا مدارا مشاوره افزون بر شمول قلمرو شخصى، حوزه جمعى را نیز در بر مى‏گیرد؛ از این رو لازم است قول اکثریتى که آگاهى کافى و بینش سیاسى لازم را دارا هستند، ارج نهاده شود.
ج) آیه 38 شورا: «و أمرهم شورى بینهم ؛ و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست». سید قطب در ذیل این آیه، پس از آن که مى‏گوید: «اسلام حد معینى براى آن (طریق مشورت) قائل نشد، زیرا این مسأله‏اى انتظامى (مثل نظام نامه‏هاى قوانین) است با احتیاجات هر زمان باید تطبیق داد15 مى‏نویسد:
زمانى که افراد صاحب نظر که آراى آنها آراى قاطبه ملت محسوب مى‏شد همه در مدینه جمع بودند و در اطراف پیغمبر گرد مى‏آمدند، پیغمبر صلى الله علیه وآله در کارها با آنان مشورت مى‏فرمود. البته در مطالبى که خط مشى خدایى و آسمانى در کار نبود، براى مردم آزادى فکر و تصرف در شوون دنیایى شان محفوظ بود... مثل فنون جنگى و حرفه‏هاى زراعتى و حفظ محصول است و امورى از این دست و نیز مانند تدابیر لازم براى ایجاد امنیت و استحکام موقعیت اسلامى و ترویج امور تولیدى.16

دو نکته درباره آیه فوق قابل توجه است :
یکم، این آیه بر خلاف آیه قبلى است، زیرا احتمال دارد آیه پیشین به لحاظ شأن نزول به متعلّق واژه «الامر» به موضوع نبرد با خصم منحصر باشد، ولى این آیه به طور حتم امور بسیارى را شامل است. به همین دلیل، آیه فوق امور اجتماعى و سیاسى را نیز شامل مى‏گردد.
دوم، اگر لازمه عمل به «شورا» احترام گزاردن به آراى عمومى و ترجیح نظر اکثریت در جامعه است، بى تردید آیه مورد بحث بستر و جایگاه چنین حکمى را بیان کرده و متذکر مى‏شود که عمل به آراى اکثریت در همه جا و در هر جامعه‏اى درست نیست، بلکه در آن اجتماعى صحیح است که داراى اوصاف مذکور در این آیه باشد. بر اساس آیه، اوصاف لازم براى حجیت قول اکثریت چنین است:
1. گروهى که از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى‏ورزند ؛
2. افرادى که در هنگام خشم، گذشت و عفو مى‏کنند ؛
3. کسانى که از آنچه به آنها روزى داده شده، انفاق مى‏کنند ؛
4. جمعى که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز بر پا مى‏دارند ؛
5. و بالاخره کسانى که هر گاه ستمى به آنها برسد، تسلیم ظلم نشده و یارى مى‏طلبند.
نتیجه این که بر اساس مفاد آیه، قول هر اکثریتى نشانه حق نیست، بلکه حق را در آن جمعى مى‏توان یافت که صفات بالا را در خود جمع کرده باشد.
رأى اکثریت؛ تجسم اراده الهى
به نظر مى‏رسد میان اعتبار اکثریت اسلامى و مفاد آیاتى چون آیه 40 یوسف «ان الحکم إلالله» و آیه 50 مائده «و من أحسن من الله حکماً لقوم یوقنون» هیچ گونه تنافى وجود ندارد. به دلیل این که وصف اسلامى بودن، در واقع همان طبیعت و فطرت خدادادى در مردم است ؛ از این رو اکثریت اسلامى جایگاه مستقلى در برابر خدا ندارد و همان خواست الهى است که خود را به صورت امت اسلامى تجسم بخشیده است.
حال این سؤال مطرح مى‏شود که اگر پیروى از اکثریت - اسلامى و غیر اسلامى - ناموس طبیعى عالم است، پس رأى اکثریت به طور عموم واجب الاتباع است؟ پاسخ این است که چنین نیست که نظر اکثریت همیشه طریق به حق باشد، چون «صحیح نیست ما پیروى از اکثریت را بر مبناى ناموس طبیعت استوار کنیم، زیرا این آیین در خارج که مورد تعلق علم است - جارى است نه در خود علم. و انسان هم در اراده‏ها و حرکات خود از اکثریت وقوع خارجى پیروى مى‏کند نه از عقیده اکثریت، یعنى همیشه رفتار و کردار خود را بر آنچه که بیشتر اوقات به صلاح اوست، استوار مى‏سازد، نه آنکه بیشتر مردم چه عقیده‏اى دارند!» 17
شایان ذکر است که برخى از علماى معاصر18 ادعا کرده‏اند آیه 103 سوره آل عمران «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرّقوا». مى‏تواند دلیل بر تأیید و امضاى قول اکثریت اسلامى باشد، زیرا مى‏توان بر آمدن عبارت «لا تفرقوا» پس از «بحبل الله» استشهاد کرد که مقصود از حبل الله جمیع امت است، از این رو تمام انسان‏ها موظفند براى رسیدن به مقصود و قرب الهى به امت بپیوندند و از تفرقه و پراکندگى بپرهیزند.
به نظر نگارند، این استشهاد نمى‏تواند درست باشد، زیرا همان طور که 19 مفسران گفته‏اند، منظور از حبل الله یا اسلام است یا قرآن و یا پیامبر و اهل بیت‏علیهم السلام.
2 - دلایل حدیثى
احادیث بسیارى بر این دلالت مى‏کند که نباید از امت اسلامى جدا افتاده و همیشه باید یاد و راهنماى امت اسلامى بود و بى طرفى و کناره‏گیرى گناه بزرگ است ؛ از جمله:
1. امام على علیه السلام مى‏فرماید:
و الزموا السواد الأعظم، فان یدالله على الجماعة، و ایاکم و الفرقة، فان الشاذ من الناس للشیطان، کما ان الشاذ من الغنم للذئب؛20 از سواد اعظم پیروى کنید، زیرا دست خدا بر سر (این) جماعت است، و بر حذر باشید از مخالفت و جدایى (باایشان)، زیرا تنها مانده از مردم دچار شیطان است، چنان که تنها مانده از گوسفند طعمه گرگ مى‏باشد.
از این سخن به دست مى‏آید که جدا شدن از انبوه مردم موجب گرفتار شدن در چنگال اهریمن و ضلالت مى‏شود و همسویى با جماعت اسلامى باعث برخوردارى از عنایت حق مى‏گردد. یکى از نویسندگان معاصر درباره عبارت «یدالله على الجماعة» مى‏نویسد: در تعبیر، «یدالله على الجماعة» کنایه لطیفى است که سایه عنایت حق بر سر جمع امت برافراشته است و این اشاره به همان اصل فطرت پاک انسان‏ها است»21
2 - امام على‏علیه السلام در جاى دیگر مى‏فرماید: «الزموا ما عقد علیه حبل الجماعة و بنیت علیه أرکان الطاعة؛ 22 بر آنچه بافت جماعت امت است بپیوندید، که پایه‏هاى طاعت حق بر آن نهاده شده است». از این روایت استفاده مى‏شود که طاعت و پیروى از حق به همراه جماعت بودن و کنار نکشیدن از قافله اسلامى است ؛ به این معنا که انسان مؤمن نباید تماشاگر وضعیت امت اسلامى باشد، بلکه با حضور در جامعه در حوادث آن به ایفاى نقش بپردازد و به مسؤولیت خود عمل کند.
3 - امام صادق علیه السلام نیز مى‏فرماید: «أذلّ الناس من أهان الناس ؛ خوارترین مردم کسى است که مردم را خوار بدارد». 23
بى تردید منظور حضرت از مردم، مردمان لا ابالى و دنیاگرا نیست، بلکه انسان‏هاى متقى، فهیم و عاقل است.
بنابراین امت اسلامى را نباید دست کم گرفت و آنها را همیشه بر خطا و مخالفت با آنها را بر حق دانست، بلکه باید با بها دادن به امت، در سختى و راحتى در کنار آنها بود.
آسیب‏شناسى اکثریت گرایى‏
همواره هر اکثریتى با خطراتى که ممکن است سبب نابودى، اضمحلال یا انحراف آن شود. اگر اکثریت بخواهد مقام کیفى و کمى خود را نگه دارد باید به آن خطرات آشنا باشد تا خود را از گزند آنها مصون دارد.
در آیات بسیارى به این آسیب‏ها اشاره شده و تعریف روشن و شفافى از آنها به دست داده شده است ؛ از جمله:
1. خطر اعتماد بر گمان‏هاى بى اساس
و إن تطع أکثر من فى الأرض یضلوک عن سبیل الله ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون؛(مائده (5) آیه 100) اگر از بیشتر کسانى که در روى زمین هستند اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه مى‏کنند، (زیرا) آنها تنها از گمان پیروى مى‏نمایند و تخمین و حدس (واهى) مى‏زنند.
از آیه استفاده مى‏شود که بیشتر اهل زمین به دلیل اعتماد بر گمان‏هاى بى اساس در معرض تهدید ضلالت هستند، از این رو صرف اکثر بودن طرفداران ظن نمى‏توان دلیل بر درستى و هدایت آنان باشد. آیه 36 یونس نیز بر این مضمون دلالت دارد.
2. خطر آلودگى به شرک‏
«و ما یؤمن أکثرهم بالله الا و هم مشرکون، (یوسف (12) آیه 106) و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرکند».
از این آیه به دست مى‏آید که بیشتر اهل زمین به سبب شرک و دورى از توحید در معرض گمراهى‏اند؛ همان طور که امروزه اکثر مردم دنیا در اثر عوامل مختلفى چون جهل و نارسایى مفاهیم دینى عرضه شده از ناحیه مبلغان دینى با خطر انواع شرک مواجه‏اند و کمتر مردم موحد خالص یافت مى‏شود.
3. خطر بى توجهى به خدا
ثم لأتینهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن إیمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أکثرهم شاکرین؛(اعراف (7) آیه 17) سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى‏روم و بیشتر آنها را شکر گزار نخواهى یافت.
ناسپاسى در برابر بخشش و تفضل خداوند، یکى دیگر از آسیب‏هاى دامنگیر بشر است که مانع دست یابى او به مقام شکر گزارى و سپاس مى‏شود. بر اساس این آیه، ناسپاسى ناشى از قرین شدن با افکار شیطانى و تبعیت از فرمان‏هاى اوست. دل سپردن به آرزوهاى طولانى و واهى، بلایى شیطانى است که بیشتر مردمان گرفتار آن هستند و کمتر آدمى را مى‏توان یافت که بتواند از آنها نجات یابد.
4. خطر ایمان نیاوردن به امور غیبى
ذلک من أنباء الغیب نوحیه الیک و ماکنت لدیهم اذا اجمعوا أمرهم و هم یمکرون، و ما أکثر الناس و لو حرصت بمومنین؛(یوسف (12) آیه 102 و 103) این از خبرهاى غیب است که به تو وحى مى‏فرستیم. تو (هرگز) نزد آنها نبودى هنگامى که تصمیم مى‏گرفتند و نقشه مى‏گشیدند، و بیشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ایمان نمى‏آورند.
بر اساس این آیه عدم ایمان و باور به امور غیبى و امدادهاى الهى از موضوعاتى است که بیشتر مردم بدان مبتلا هستند. اساساً ایمان پیدا کردن به تحقق عملى امور غیر طبیعى در زمان حال یا گذشته و یا آینده سخت است. به همین جهت، بیشتر مردم در نیمه راه بازمانده و از همراهى رسولان الهى عاجز مى‏گردند.
5. خطر انکار علم غیب
«و انّه لذوعلم لما علمناه و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛(یوسف (12) آیه 68) و او به خاطر تعلیمى که ما به او دادیم، علم فراوانى داشت، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند».
آیه فوق دلالت دارد بر این که بیشتر اهل زمین از پذیرش علم غیب که صاحبان این نوع علم مى‏آورند ابا مى‏کنند، زیرا آنها معتقدند چگونه ممکن است انسانى داعیه همچو علمى را داشته باشد و خود را ما فوق آنها قلمداد بکند، حال آن که بسان آنها راه مى‏رود، غذا مى‏خورد، خسته مى‏شود، استراحت مى‏کند و هزاران کار این چنینى در هر شبانه روز انجام مى‏دهد.
6. خطر اتکا بر قدرت‏هاى دنیوى
کالذین من قبلکم کانوا أشد منکم قوة و أکثر أموالاً و أولاداً فاستمتعوا بخلقهم فاستمتعم بخلقکم؛(توبه (9) آیه 69) شما منافقان همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند (و راه نفاق پیمودند، بلکه) آنها از شما نیرومندتر، و اموال و فرزندانشان بیشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس) استفاده کردند، شما نیز از بهره خود، (در این راه) استفاده کردید.
آیه بیانگر این مطلب است که اتکا داشتن بر قدرت‏هاى دنیوى و اسباب مادى و غفلت از قدرت الهى و وابستگى قدرت‏هاى مادى به مشیت‏هاى الهى، از امورى است که بیشتر مردم بدان آلوده‏اند و عاجزند از این که در ماوراى این امکانات دنیوى، قدرت خدایى را مشاهده کنند.
7. خطر یقین نداشتن به مجازات در قیامت
«و إن للذین ظلموا عذاباً دون ذلک و لکن أکثرهم لایعلمون ؛ و براى ستمگران عذابى قبل از آن است (در همین جهان) ولى بیشتر شان نمى‏دانند».(طور (52) آیه 47)
باور و ایمان به تحقق قیامت، از مسائلى است که در بیشتر مردم به آسانى قابل تحقق نیست و اعمالش مؤید آن است. گذشته از این، امرى که به حسب ظاهر دور از چشم است و افراد از جزئیات آن خبرى ندارد و بناست بعد از این دنیا عملى گردد، همه مانع تحقق و تحصیل باور قلى به قیامت مى‏شود. البته اینها از اسرار امتحان الهى و براى ارتقاى انسان‏ها به مراتب بالاى کمال است.
8. خطر عبرت نگرفتن از آیات الهى‏
أولم یروا الى الأرض کم أنبتنا فیها من کل زوج کریم، إن فى ذلک لأیة و ما کان أکثرهم مؤمنین ؛(شعرا(26) آیه 7 و 8) آیا آنان به زمین نگاه نکردند که چقدر از انواع گیاهان پر ارزش در آن رویانیدیم؟!، در این، نشانه روشنى است (بر وجود خدا) ؛ ولى بیشتر شان هرگز مؤمن نبوده‏اند.
عبرت نگرفتن از حوادث تاریخى از امورى است که بیشتر مردم بدان مبتلا هستند، از این رو خداوند بعد از بیان سرگذشت امت‏هاى پیشین، ایمان نیاوردن بیشتر مردم به نتایج مثبت و منفى این وقایع را یادآورد مى‏شود.
خلاصه این که از منظر قرآن، سقوط در هلاکت‏هاى مادى و معنوى یکى از مسائلى است که بیشتر اقوام گذشته را به آن مبتلا بودند. خداوند در آیات متعدى، عذاب هایى را که به دلیل بى تقوایى، گریبانگیر هر یک از آن اقوام گردیده، یادآور مى‏شود ؛ از جمله:
- سرگذشت قوم حضرت موسى علیه السلام و استعلاى فرعون و ظلم او به بنى اسرائیل و به اسارت در آوردن آنها ؛
- داستان قوم حضرت ابراهیم علیه السلام و رواج عبادت بت‏ها و ستاره پرستى و ستایش ماه و خورشید در میان آنان ؛
- وقایع قوم حضرت نوح، و استکبار مترفان و فرومایه گان و تحقیر مؤمنان ؛
- داستان قوم هود و پیروى آنها از هوا و هوس و سرگرمى آنان به ساختن کاخ‏ها؛
- سرگذشت قوم لوط که مست شهوات گشته و خروج آنان از آنچه طبیعت بشر بر آن مقدر شده است؛
- داستان حضرت شعیب علیه السلام و کم‏فروشى کسبه و رواج فساد.
ممکن است این شبهه مطرح شود که از آیات مذکور به دست مى‏آید که میان اکثریت و کج اندیشى ملازمه هست و هرجا اکثریت وجود داشت به هر نحوى مى‏باید از آن جمع دور شد.
اما به نظر مى‏رسد مفاد آیه ملازمه فوق را اثبات نمى‏کند و هیچ گونه ملازمه‏اى میان این دو مقوله نیست، مگر خصوصیات منحصر به فردى موجود شود. دلایل عدم ملازمه را مى‏توان چنین بر شمرد:
1. تعابیرى چون «اکثرهم لایعلمون»، «لایفقهون» و «لایعقلون» از قبیل «قضایاى حقیقیه» نیست، بلکه از «قضایاى خارجیه» است، زیرا دلایل تاریخى نشان مى‏دهد که بیشترین مردم دوران رسول الله صلى الله علیه وآله بر اساس عقاید جاهلیت زندگى مى‏کردند و خرافات و موهومات غیر منطقى بر آنها حاکم بود، آنان با وجود شنیدن گفته‏هاى متین و سنجیده و خردمندانه پیامبر صلى الله علیه وآله، به علت رسوم و عادات غلط جاهلى، از پذیرفتن سخنان آن حضرت سر باز مى‏زدند، حتى براى توحید رفتارهاى خود، آنها را به خدا نسبت مى‏دادند ؛ از این رو خداوند در پاسخ آنها، گاهى عبادت «أکثرهم لایعقلون»،(مائده (5) آیه 103) زمانى «أکثرهم للحق کارهون» (مومنون (23) آیه 71) و گاهى «بل أکثرهم لا یعلمون الحق» (انبیا (21) آیه 24) به کار مى‏برد.
نتیجه این که ضمیر «هم» در این عبارت‏ها به اکثریت معهود بر مى‏گردد ؛ از این رو یک قضیه خارجیه به شمار مى‏رود نه یک قضیه حقیقیه.
2 - از آیات قرآن استفاده مى‏گردد که « اگر اکثریت از رهبرى صحیح و تعلیمات درستى بهره‏مند گردد و به اصطلاح یک اکثریت به تمام معنا رشید شود، آن گاه ممکن است تمایلات او مقیاسى براى سنجش خوب و بد باشد؟ نه اکثریت رهبرى نشده و غیر رشید».24 بنابراین از نظر قرآن، اکثریت غیر رشید داراى حجیت و اعتبار نیست.
3 - از برخى آیات و روایات اسلامى استفاده مى‏شود که سرشت اولى انسان‏ها بر پاکى و صداقت و خداگرایى خلق شده است ؛ یعنى تا زمانى که علم به انحراف و کج روى انسان‏ها حاصل نشده، بایستى بر سلامتى آنها اقرار کرد و لوازم آن را هم پذیرفت. آیه 30 سوره روم بهترین گواه بر این ادعاست: «به دین پاک روى آور، که خداوند فطرت آدمى را بر آن نهاده است» و این حدیث که «هر مولودى بر فطرت پاک به دنیا مى‏آید مگر این که پدر و مادرش او را یهودى یا مسیحى کنند» 25 و نیز این روایت که « خداوند سرشت آنان را بر پایه شناخت حق نهاده است». 26
یکى از محققان در این باره مى‏نویسد: «و بر همین اساس، فطرت، فرا شمولى است و از همین دید باید به انبوه مردمى نگریست ؛ همچون اصل طهارت که برخاسته از طهارت آفرینش اشیا است». 27
بنابراین وقتى ثابت شد گوهر مردم پاک است مگر این که خلاف آن ثابت شود، معلوم مى‏گردد که این گونه آیات به طور حتم ناظر به مواردى است که اکثر مردم در اثر فرهنگ گذشته خود یا اتکا بر قدرت دنیوى خود حاضر مى‏شوند در مقابل منطق و حق مقاومت کنند ؛ چنان که معاصران پیامبر و برخى ملت‏هاى مادى گرا در عصر کنونى چنین هستند.
4 - اگر این آیات را به نحو عموم و مطلق قبول کنیم، در آن صورت آیا مى‏توان امور بدیهى و محسوسات را هم تحت شمول این گونه آیات فرض کرد و گفت: بیشتر مردم نمى‏دانند آتش داغ است و یا عدالت زیباست و یا ظلم قبیح است و یا همین طور براى هر امتى زمام دارى لازم است و براى تعیین آن راهى جز رأى بیشتر مردم وجود ندارد، به طور حتم، این گونه نیست. پس معلوم مى‏شود که به تعیین اکثرى که در آیات از آنها سخن گفته شده، مواردى معین و مشخص است که باید آنها را معلوم کرد». 28
از این جا روشن مى‏شود که «این ضمایر به قرینه آنچه قبل از آن آمده، همه بازگشت به افراد مشرک و آلوده و نادان و متعصب و بى‏بند و بار باز مى‏گردد، هرگز قرآن نمى‏گوید اکثر المؤمنین یا أکثر المتقین لایعلمون و لا یفقهون».
5. اگر بپذیریم که آیات به طور مطلق مرام اکثریت در جامعه را نفى مى‏کند و در واقع منشور مقابله با آن به شمار مى‏رود، در آن صورت، مفهوم آیات فوق با مفاد آیات دیگر تنافى خواهد داشت، زیرا مثلاً مقصود از «حبل الله» - بنابر قولى که گذشت - به قرینه عبارت «و لا تفرّقوا» در آیه 103 آل عمران جمیع امت است، یعین آیه در مقام افاده این نکته است که به نقطه اشتراک خود برگردید که آن همان امت الهى بودن است و نباید آن را فراموش کنید. در تأیید این ادعا پیامبر صلى الله علیه وآله مى‏فرماید: «خداوند نوید داده که امت اسلامى از سه آفت مصون باشند... هیچ گان بر امر باطلى توافق نکنند». 29 امام على‏علیه السلام مى‏فرماید: «الزموا ما عقد حبل الجماعة...؛30 بر آنچه ریشه و ریسما جماعت و امت است بپیوندید، که پایه‏هاى طاعت حق بر آنها نهاده شده است». همچنین آن حضرت مى‏فرماید: « و الزموا السواد الأعظم فإنّ یدالله مع الجماعة؛31 با انبوه مردم همراه باشید، زیرا دست عنایات الهى بر سر انبوه مردم است».
گذشته از آیه اعتصام، آیه مشورت (شورى، آیه 38) نیز در تأیید این ادعاست، زیرا دستور مشورت به معناى ارج نهادن به رأى اکثریت قاطع است و مشورت در امور جمعى جز از طریق پذیرش نظر اکثریت امکان‏پذیر نیست ؛ بنابراین قول به نفى رأى اکثریت برخلاف مستفاد از این گونه آیات است.
6. بر فرض تعارض میان آیات گذشته و آیات اخیر، راه علاج بر اساس قواعد علم اصول فقه، جمع میان آیات است ؛ بدین صورت صریح آیات گذشته، نفى قول اکثریت در امور فکرى، اعتقادى و اخلاقى است، به دلیل این که معیار در صحت و سقم اینها، مطابقت داشتن با واقع و موافقت با عقل و منطق یا مخالفت با آنهاست، خواه اکثریت با آن همگام باشند یا نباشند، و ظهور آیات اخیر نیز در این است که میزان و ملاک در امور اجتماعى، وحدت و حفظ یکپارچگى امت اسلامى است، مگر آن که خلاف رأى امت معلوم شود.
نتیجه‏گیرى
آیات مورد بحث، به هیچ وجه در صدد نفى اعتبار اکثریت به طور مطلق نیست و آنچه مهم است، توجه به خاستگاه اکثریت است. در موارد فکرى، عقلى و اخلاقى، نباید تابع نظر اکثریت بود و باید از حق و حقیقت پیروى کرد ؛ اما در امور اجتماعى و سیاسى، همسویى و همگامى با اکثریت، لازم و ضرورى است، مگر این که اشتباه آنان، طبق موازین شرع یا عقل، روشن و ثابت شود؛ به عبارت دیگر، از منظر قرآن، صرف اقلیت و اکثریت - بدون در نظر گرفتن بسترهاى آن هیچ ارزشى ندارد ؛ از این رو اعتبار این دو، وابسته به آن است که در کدامین محل تحقق یافته است ؛ یعنى اگر برگشت آن دو، به حق و حقیقت بود، ارزشمند و پیروى از آن واجب است ؛ اما اگر منتهى به امر باطل و نادرستى شود، نه تنها ارزشى ندارد، بلکه مخالفت و مقاومت در برابر آن لازم و ضرورى است.
پى نوشت‏ها
*) حجةالاسلام على کریم پور قراملکى، فارغ التحصیل کارشناسى‏ارشد فلسفه‏وکلام تربیت‏مدرس دانشگاه‏قم.
1. اقرب الموارد، ج 4، ص 520.
2. فرهنگ لاروس، ص 287.
3. سید على اکبر قریشى، قاموس قرآن، ج 6، ص 91.
4. راغب اصفهانى، مفردات القرآن، ص 443.
5. حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن، ج 10، ص 27.
6. محمد حسین، طباطبایى، تفسیر المیزان (قم: دارالکتب الاسلامیه) ج 7، ص 350.
7. همان، ج 6، ص 157.
8. سید موسى میر مدرسى، جامعه برین (قم: نشر بوستان کتاب، بى‏تا) ص 220.
9. سید محمد موسوى، حاکمیت در اسلام (نشر آفاق، چاپ اول، 1402 ق) ص 37.
10. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 3، ص 1387 (1389) - (جامع لیدن).
11. محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 4 ، ص 14.
12. محمد رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 4 ص 200.
13. محمد هادى معرفت، جامعه مدنى (قم: التمهید، چاپ اول، 1378) ص 74 .
14. به نقل از: رجبعلى مظلومى، شورائى اسلام (نشر آفاق، چاپ اول، 1363) ص 202.
15. سید قطب، مقابله اسلام با سرمایه دارى، ترجمه و اقتباس، سید محمد رادمنش (نشر بنیاد علوم اسلامى، چاپ چهاردهم، آبان 1360) ص 67؛ همو، عدالت اجتماعى در اسلام، ترجمه محمد على گرامى و سید هادى خسرو شاهى (نشر شروق، چاپ بیست و پنجم، 1379) ص 164.
16. همان، ص 68.
17. محمدحسین طباطبایى، بررسیهاى اسلامى (قم: هجرت، چاپ اول، ج 3، ص 125.
18. محمد هادى معرفت، پیشین، ص 78.
19. محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 3، ص 349 ؛ ناصر مکارم شیرازى (زیر نظر) تفسیر نمونه، ج 3، ص‏28.
20. نهج البلاغه، خطبه 127؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 112.
21. محمد هادى معرفت، پیشین، ص 74
22. نهج البلاغه، خطبه 151.
23. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 143، به نقل از: شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 195 و همو، الامالى،ص 14.
24. ناصر، مکارم شیرازى (زیرنظر)، تفسیر نمونه (قم: نشر دارالکتب اسلامیه، چاپ چهاردهم) ج 5، ص‏95.
25. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 3، ص 281.
26. همان، ص 278 و 279.
27. محمد هادى معرفت، پیشین، ص 73.
28. صالحى نجف آبادى، ولایت فقیه (تهران: موسسه خدمات فرهنگى رسا، 1363)، ص 109.
29. ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن (قم: نشر مدرسه امام على بن ابى طالب، چاپ دوم، 1375) ج 10، ص‏20.
30. سنن داوود، ج 1، ص 25.
31. نهج البلاغه، خطبه 151.

تبلیغات