کوفه و تحولات سیاسى صدر اسلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
نقش کوفه در جریانهاى سیاسى جهان اسلام و فراز و فرودهایى که در طىّ آن، براى آن شهر ایجاد شد، حائز اهمیت زیادى است. شناخت چگونگى شکلگیرى شهر کوفه و اوضاع اجتماعى آن در یک دوره پر هیجان از تاریخ اسلام (از سال 17ه تا پایان خلافت حسن بن علىعلیه السلام) تأثیر فراوانى در فهم شرایط سیاسى، اجتماعى حاکم بر کوفه در دوره انتقال خلافت از حسن بن علىعلیه السلام به معاویه دارد.
در این مقاله تحولات تاریخ صدر اسلام در کوفه با تأکید بر دوره خلافت امام حسن بن علىعلیه السلام مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
مقدمه
کوفه به دستور عمر، در سال هفدهم هجرى به سبب دارا بودن ویژگىهاى جغرافیایى و استراتژیک، بنا شد. عمر به این شهر علاقه و امید زیادى داشت تا جایى که آن را سرور شهرهاى اسلامى نامید. اما گذر زمان کوفه را به مبدأ بسیارى از تحولات جهان اسلام تبدیل کرد. برخى از ویژگىهاى منحصر به فرد کوفه، چون یک دست نبودن جمعیت آن، باعث برخورد منافع گروهها و قبایل مختلف این شهر شد، چنانکه از زمان تأسیس تا زمانى که به عنوان مقر خلافت انتخاب شد، کمتر حاکمى به خواست خلیفه در آن شهر عزل و نصب شد و حتى خلفا نیز، از تیزبینى و حساسیت خاص کوفیان نیز در امان نبودند.
بحران سیاسى - اجتماعى که از زمان عثمان شروع شد و جنگهاى داخلى دوره خلافت علىعلیه السلام به آن دامن زد، در دوره خلافت امام حسنعلیه السلام به نقطه انفجار رسید و باعث شد خلافت چند ماهه امام حسنعلیه السلام دوره پر تلاطم و آشوبى باشد، زیرا از یک سو، سران کوفه از سیاستهاى پیشین در زمان علىعلیه السلام ناراضى بودند و از سوى دیگر، فعالیتهاى مداوم معاویه و ظهور اندیشههاى تندروانه خوارج سبب شد که شرایط پذیرش صلح با معاویه و واگذارى حکومت از سوى حسن بن علىعلیه السلام مهیا شود.
ساختار جمعیتى شهر کوفه
بعد از این که مداین از نظر آب و هوایى براى استقرار سپاهیان اسلام نامناسب تشخیص داده شد،2 عمر به سعد بن ابى وقاص اجازه داد تا مکانى که هم از نظر آب و هوایى و هم به لحاظ موقعیت استراتژیک مناسب باشد، انتخاب کند و آن جا را مرکز استقرار سپاهیان اسلام براى حفاظت از مرزها و ادامه عملیات نظامى به سوى شرق قرار دهد. سعد، سلمان فارسى و حذیفة الیمان را مأمور انجام دادن این کار کرد و آنان پس از بررسى مناطق گوناگون، محل کنونى شهر کوفه را براى این منظور مناسب دیدند، چون هم آب و هواى آن با طبع عربها سازگار بود و هم موانع طبیعى، چون کوه و دریا بین آن سرزمین و مدینه وجود نداشت - مسئلهاى که عمر به آن تأکید فراوانى مىکرد.3 اکثر مورخان، تأسیس شهر کوفه را در سال هفدهم هجرى مىدانند، ولى مورخانى، چون بلاذرى در فتوح البلدان بناى آن را در سال پانزدهم هجرى و یعقوبى در البلدان بناى آن را در چهاردهم هجرى مىدانند، چنان که یعقوبى در این زمینه مىنویسد: «کوفه شهر بزرگ عراق و مصر اعظم و قبة الاسلام و محل هجرت مسلمین است و نخستین شهرى است که مسلمانان در سال چهارده براى ساختمان خط کشى کردند و خطههایى را براى خودشان نشاندار ساختند...».4
اولین اقدامى که سعد بعد از انتخاب محل کوفه - که در نزدیکى شهر قدیمى حیره واقع شده بود5 - انجام داد، مشخص کردن محل مسجد بود و بعد از آن، تیراندازى قوى را فراخواند و کار تقسیم سرزمین براى استقرار قبایل را به قرعهکشى گذاشت. بر اساس قرعهکشى، منطقه شرق مسجد سهم قبایل شمالى و منطقه غرب آن سهم قبایل جنوبى شد؛ بدین شکل با مشخص شدن جایگاه قبایل، کار خطکشى خیابانها و محلات کوفه آغاز شد.6 اما این کار به همین جا ختم نشد، زیرا ویژگىهاى شهرهاى پادگانى با شهرهاى دیگر تفاوت داشت؛ شهرهاى غیر پادگانى از یک انسجام قبیلهاى حداقل برخوردار بودند در صورتى که شهرهاى پادگانى به سبب حضور سپاهیان از سراسر مملکت براى شرکت در جهاد ساختار قبیلهاى شکسته داشتند.7 همین امر باعث شد که عمر پس از مشورتى که با سعد در این زمینه انجام داد، گروهى از نسب شناسان بزرگ عرب، از جمله سعید بن نمران و مشعله بن نعیم را مأمور کرد تا قبایل را بر حسب الگوى سنتى عرب تقسیم کنند.8
بر اساس این تقسیم بندى قبایل به هفت گروه تقسیم شدند؛ چهار گروه نزارى و سه گروه یمانى. قبیلههاى این گروهها از این قرار است: گروه اول: کنانه و وابستگانش از حشبیان و دیگران و جدیله که از تیره بنى عمرو بن قیس بن قیس عیلان بودند (شمالى)؛ گروه دوم: تمیم، رباب و هوازن (شمالى)؛ گروه سوم: اسد، عطفان، محارب، نمر، صبیعه و تغلب (شمالى)؛ گروه چهارم: ایاد، عک، عبدالقیس، مردم هجه و عجمان (شمالى)؛ گروه پنجم، قبیله قضاعه - که تیره غسان بن شام از آنها بود - بجیله، خثعم، کنده، حضر موت و ازد (جنوبى)؛ گروه ششم: مذحج، حمیر، همدان و دیگر وابستگان آنان (جنوبى) و گروه هفتم: قبیله طى بود (جنوبى).9
عمر با توجه به موقعیت اجتماعى کوفه سعى کرد سیاستهاى ویژه آن را شناسایى کند؛ بنابراین، ملاک انتخاب حاکم را «ارزش قبیله» قرار نداد و حاکمان کوفه را از بین قبایل و گروههاى مختلف انتخاب مىکرد: اولین آنها سعد، سردار سپاه اسلام و بنیانگذار شهر کوفه بود؛ بعد از او، عمار یاسر که وابسته به قبیله بنى محزوم بود؛ سپس ابوموسى اشعرى که از اعراب یمانى بود و آخرین حاکم در زمان عمر، مغیره بن شعبه بود. چیزى که در خصوص برخورد کوفیان با حاکمان جالب توجه است، تحت فشار قرار دادن خلفا براى عوض کردن یا گماشتن حاکمان است؛ به طورى که هیچ حاکمى به میل خلیفه عزل و نصب نشد این امر باعث شد که علىرغم ابهت خاص عمر، مردم کوفه چنان او را به تنگ آورند که از آنان شِکوه کند و بگوید: «مردم کوفه به زحمتم انداختند چنانکه صد هزار نفر از حاکم خود راضى نیستند» و مغیرة بن شعبه به وى پیشنهاد دهد که فرمانداران سختگیر را بر آنان حاکم کن که هم خود آسوده باشى و هم آنان آرام شوند.10
توجه عمر به میزان اعتبار افراد بر اساس سبقت در اسلام بود؛ به طورى که در زمان تدوین دیوان نیز حقوق و مزایاى افراد را بر اساس سبقت در اسلام، یارى کردن پیامبر در جنگها و شرکت در جنگها ردهبندى کرد11 و پس از آنها افرادى بودند که بعداً به جمع سپاهیان اسلام پیوستند. درباره تقسیم بندى زمینها نیز بعد از مشخص شدن وضعیت قبایل، به سعد بن ابى وقاص دستور داد که براى هر قبیلهاى زمینى مشخص کند و به صورت خطکشى شده به آنها تحویل دهد و در کنار قلمرو هر قبیله، زمینى نیز با عنوان جبانه داده شود تا از آن براى دفن مردگان خود استفاده کنند. او علاوه بر اینها، قطعهزمینهایى نیز به اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله، از جمله عبداللَّه بن مسعود و طلحة بن عبیداللَّه داد.12
عمر بر اساس سیاست خاص خود از بروز اشرافیت قبیلگى و گرایش به تجملگرایى در میان کوفیان جلوگیرى و سعى مىکرد که آنان تابع سنت باشند، چنان که در زمان آتشسوزى در کوفه به دلیل این که خانهها از نى درست شده بود، به سعد دستور داد که مردم خانههایى از خشت بسازند اما بیشتر از سه اتاق نداشته باشد و سقف آنها هم زیاد بلند نباشد و یا زمانى که شنید سعد در کاخ اقامت کرده و در دیدار با مردم مانع ایجاد کرده است، محمد بن مسلمه را فرستاد که قصر را آتش زند و به سعد دستور داد که در خانه خود اقامت کند و براى رسیدگى به امور مردم در قصر حاضر شود و بین مردم و خود مانعى ایجاد نکند.13
ساختار جمعیتى کوفه تا زمان علىعلیه السلام به همان شکل باقى ماند. هنگامى که علىعلیه السلام به کوفه آمد، به دلیل برخى تحولات، چون قدرت گرفتن بعضى از قبایل و افزایش جمعیت کوفه پس از ورود مهاجران جدید، با حفظ هفت گروه، قبیلهها را در درون آنها، جابهجا کرد و ترکیبهایى صورت داد.
تقسیمبندى جدید به این ترتیب بود: گروه اول، حمیر و همدان (یمنى)؛ گروه دوم، مذحج، اشعر وطى (یمنى)؛ گروه سوم، کنده، حضر موت، قضاعه و مهره (یمنى)؛ گروه چهارم، ازد، بجیله، خثعه و انصار (یمنى)؛ گروه پنجم، بکر، تعلب، و همه شعب ربیعه (نزارى)؛ گروه ششم، اسد، تمیم، ضبه و رباب (نزارى)14 و گروه هفتم، قیس، کنانه، دوبیه و عبدالقیس از بحرین (نزارى). با دقت در این ترکیب، درمىیابیم که میزان قبایل جنوبى نسبت به دوره عمر افزایش یافته است. در میان بافت جمعیتى کوفه، گروهى غیر عرب با عنوان «عجمان» یا «ایرانیان» نیز دیده مىشود. شیوه ورود آنان به جمع اعراب، این گونه بوده است که در جنگ قادسیه گروهى از سپاه ساسانى به نام سپاه شهان شاه در هنگام جنگ با فرستادن پیکى، از سعد امان خواستند، مشروط بر این که در انتخاب محل اقامت و برگزیدن قبیلهاى که حلیف آن شوند، آزاد باشند، سعد پذیرفت و بدین ترتیب حمراء یا دیلمان که نام دوم را از فرمانده خود گرفتند، با پذیرش اسلام وارد سپاه سعد شدند.15
این گروه ابتدا با زهره بن جوید سعد از بنى تمیم حلیف شدند. سعد، براى آنان حقوق مشخص کرد و آنها در جنگ جلولا و مداین نیز در رکاب سعد خدمت کردند. بعد از بناى کوفه، این گروه چهار هزار نفرى مثل سایر سپاهیان اسلام در این شهر ساکن شدند16 علاوه بر آنان اسیران جنگى بعد از نبرد نهاوند وارد این شهر شدند و پس از ازدواج با اعراب، به تدریج نسل جدیدى که نژادى وابسته به ایرانیان بود، پدید آمد. این گروه ایرانى تبار، بخش اعظمى از جمعیت کوفه را در بر مىگرفت به طورى که عمر درباره فرزندان اسیران ایرانى گفت: از شر آنان به خدا پناه مىبرم.17
به طور کلّى ایرانیانى که در کوفه زندگى مىکردند در زمره یکى از این گروهها قرار مىگرفتند: کشاورزانى که از سوى مرکز خلافت حمایت مىشدند؛ صاحبان حِرَف که با پذیرش اسلام وارد کوفه شدند؛ بردگانى که پس از قبول اسلام آزاد شدند، اما وابسته به قبیله آزاد کننده خود بودند و اشراف ایرانى که مسلمان شدند. این جمعیت ایرانى، هرچند بر اساس شغل و ویژگىهاى خاص خویش، اغلب از عوامل تولیدى شهر کوفه بودند، خصوصاً صناعت و پیشهورى که اعراب به شدت به آن نیاز داشتند، با این حال، از سوى اعراب تحقیر مىشدند و عربها قوانین خاصى براى آنان مقرر مىکردند، از جمله حق رسیدن به مناصب عالى را نداشتند و در مقایسه با عربها، از حقوق و مزایاى کمترى برخوردار بودند. عمر این سیاستها را اجرا کرد.18
این وضع تا زمان خلافت علىعلیه السلام درباره ایرانیان (اعم از آزاد و اسیر) اجرا مىشد، اما در این دوره، همه مسلمانان (اعم از عرب و عجم) از حقوق مساوى برخوردار شدند و هرچند روش تقسیم بیت المال و عدالت علىعلیه السلام در قبال غیر عربها، واکنش شدید سران عرب را در پى داشت، اما علىعلیه السلام در این خصوص عقبنشینى نکرد و فرمود: در بین فرزندان اسماعیل و اسحاق تفاوتى وجود ندارد.19
حاکمیت ارزشهاى قبیلهاى
عثمان در شورایى که براى انتخاب خلیفه تشکیل شد با پذیرفتن شروطى، چون عمل به کتاب خدا، سنت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله، سیره شیخین و شرطى که عمر به آن تأکید داشت؛ یعنى «مسلط نکردن بنى امیه بر مردم» به خلافت رسید.20 خلافت عثمان نقطه عطفى براى امویان بود، زیرا این خاندان سابقه درخشانى در اسلام نداشتند و بیشتر آنها تا زمانى که برق شمشیر مسلمانان در مکه چشمشان را خیره نکرده بود، اسلام را نپذیرفتند؛ بنابراین، امیدى به رسیدن به مناصب و مقامات عالى نداشتند، اما واگذارى خلافت به عثمان چنان آنان را به وجد آورد که ابوسفیان نتوانست شادى خود را از این واقعه پنهان کند، او در جمع امویان گفت: اى بنى امیه هم اکنون که خلافت را بدست آوردید چون گوى آن را بین خود بگردانید و بعد ابراز امیدوارى کرد که خلافت در بین امویان موروثى گردد. عثمان به رفتار ابوسفیان تندى کرد.21 اما گذر زمان گفته ابوسفیان را تأیید کرد.
عثمان خلافت خود را در حالى آغاز کرد که نه تندخویى و سختگیرى عمر را داشت و نه مانند ابوبکر، به اجراى سنت رسول خداصلى الله علیه وآله پاىبند بود. روىگردانى او از سیره شیخین از زمانى شروع شد که کارگزاران ولایات اسلامى را از میان امویانى انتخاب کرد که یا قبلاً مرتد شده بودند و یا از چهرههاى خوش نام جامعه اسلامى نبودند.
کوفه نیز از ولایاتى بود که توجه امویان را به خود جلب کرد. عثمان در ابتداى امر، مغیرة بن شعبه را طبق وصیت عمر کنار گذاشته و سعد را حاکم کرد و از آن جا که سعد به دلیل اختلاف با عبداللَّه بن مسعود، مورد اعتراض مردم کوفه قرار گرفت و در این گیرودار، کار به تهدید و تحقیر عبداللَّه توسط سعد انجامید، عثمان سعد را عزل کرد.22 به گفته طبرى اولین شهر اسلامى که شیطان در آن فساد کرد، کوفه بود.
ولید بن عقبه، اولین نماینده ارزشهاى جاهلى در کوفه بود او دایى عثمان و از بنى امیه بود. ولید فرد خوشنامى نبود. وى جنگجو و بخشنده بود، اما به دلیل رفتارهایى که در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله از او سر زد، فاسق و گناهکار قلمداد شد23 انتخاب او به عنوان حاکم کوفه کار درستى نبود، زیرا مردمان نکتهبین کوفه، رفتارهاى نابهنجار او را از نظر دور نمىداشتند.
ولید در بدو ورود به کوفه توجه مردم را جلب کرد؛ با آنان مدارا نمود و بزرگان را گرامى داشت اما پس از مدتى، با اعمال خویش خشم مردم کوفه را برانگیخت؛ دعوت او از جادوگر یهودى و کشته شدن جادوگر به دست جندب بن کعب ازدى و پىآمدهایى که این ماجرا داشت24 و نیز حضور ولید با حالت مستى در مسجد و مشاجرات او با نمازگزاران، از جمله عبداللَّه بن مسعود، بر شدت اعتراضات کوفیان افزود. وى بعد از این که نماز صبح را به جاى دو رکعت، چهار رکعت خواند، به حاضرین خطاب کرد: اگر مىخواهید باز هم بخوانم و آنان با او در فزونى افتادند.25 کوفه به نشانه اعتراض به حرمتشکنى ولید نمایندگان خود را به مدینه فرستاد، امّا عثمان با آنان برخورد تندى کرد تا جایى که مجبور شدند به عایشه پناه برند. این امر باعث مشاجره بین عثمان و عایشه شد و عایشه، عثمان را به سنتشکنى متهم کرد، سرانجام عثمان تسلیم درخواست کوفیان شد؛ ولید عزل شد و علىعلیه السلام حد را بر او جارى کرد.26 عثمان سفارش نماینده بعدى خود را به مردم کوفه کرد و گفت: سعید شریفترین افراد قوم من است، او را اطاعت کنید و به او تهمت نزنید در حالى که سعید، خوشنامتر از ولید هم نبود. سعید در کوفه خطبهاى خواند و در آن، مردم کوفه را تهدید کرد که هر فتنهاى که در کوفه برپا شود، به شدت سرکوب خواهد کرد.27
سعید در نامهاى به عثمان، وضعیت کوفه را اینگونه شرح داد: گروههاى اصلى و با سابقه کوفه کنار زده شدهاند و مهاجران بعدى زمام امور را به دست گرفتهاند و آنان (گروههاى سابقهدار) بانى و هدایت کننده فتنهها هستند. عثمان در جواب سعید با سفارش اهل سابقه و مهاجرین اول، تأکید مىکند که از وجود آنان در اداره امور ایالات استفاده کند. سعید در ابتدا به خوبى توانست کوفه را براى مدتى آرام نگه دارد،28 ولى وقوع اتفاقات بعدى سعید را به سرنوشت پیشینیان دچار کرد. اختلاف سعید با هاشم بن عتبه بن ابى وقاص، از سرشناسان کوفه - که گرچه اموى بود، دیدگاهى متفاوت با آنها داشت - ، علاوه بر ایجاد مشکلاتى در کوفه، در مدینه نیز بازتاب منفى پدید آورد؛ به طورى که بین سعد بن ابى وقاص، عموى هاشم، با عثمان مشاجراتى درگرفت. مسئله دیگر، تبعید گروهى از بزرگان کوفه به شام بود که به دنبال مشاجره میان عبدالرحمن بن اخنس الاسدى شحنه سعید در کوفه با مالک اشتر و دیگران صورت گرفت. در پى سخنان عبدالرحمن، که عراق را بستان قریش نامید، اشتر به او گفت که سرزمینهایى که با شمشیر ما تصرف شده شما غصب کردید.
تبعید این گروه به شام و برخورد توهینآمیز معاویه با افرادى، چون کمیل بن زیاد و صعصعة بن صوحان و مالک اشتر، نشان از آشفتگى اوضاع کوفه دارد. آنان از هر فرصتى استفاده کردند تا درباره چنگ انداختن امویان بر جان و مال مردم و نابرابرىهاى اجتماعى که به دست این خاندان و با پشتیبانى عثمان صورت گرفته است، اعتراض کنند. عثمان نیز از آنان به عنوان فتنهگران و اوباش یاد کرد. به هر حال، ماجراى تبعید بزرگان کوفه سرمنشأ عزل سعید از امارت کوفه شد، آنان بار دیگر به مدینه رفته و از سعید به عثمان شکایت کردند. سعید که در این زمان در جلسهاى که سران اموى براى بررسى مشکلات ایالات در مدینه برگزار کردند شرکت کرده بود اعلام کرد: به برکنارى از امارت کوفه تن نمىدهد و پیشنهاد کرد براى جلوگیرى از فتنهانگیزى اوباش کوفه، آنها را به جنگ بفرستیم.29
این خبر به شاکیان کوفه رسید آنان بلافاصله خود را به کوفه رساندند و مردم را از این تصمیم آگاه کردند. اشتر در رأس ناراضیان قرار داشت و مردم به قصد یارى با او بیعت کردند. گروه مخالف از کوفه خارج شد و سعید را که در راه کوفه بود به مدینه باز گرداند. سرانجام عثمان مجبور شد سعید را عزل کند و ابوموسى اشعرى را به جاى او به حکومت کوفه بگمارد.30
بررسى ارتباطات بین کوفه و مدینه در عهد عثمان نشان مىدهد که کوفیان از عملکرد عثمان ناراضى بودند و حضور فعال اشتر در هدایت مردم در جهت مخالفت با عثمان بیانگر این است که نه تنها سیاست تبعیض عثمان شامل غیر عرب مىشد، بلکه برترى دادن امویان بر سایر اعراب، خصوصاً اعراب یمانى را نیز در بر داشت. این عوامل باعث شد که کوفیان در شورش ایالات بر ضد عثمان و تجمع در مدینه، بدون هیچ گونه تردیدى در صحنههاى مختلف اعتراض حضور پیدا کنند که سرانجام آن به قتل عثمان انجامید و خونخواهى او دامن کوفیان را در جنگهاى جمل و صفین گرفت؛ به طورى که تاوان این حرکتهاى اعتراضآمیز خود را با پذیرفتن سرورى شام بر عراق پرداختند.
تبلیغات سیاسى حاکمیت
بعد از کشته شدن عثمان، مردم با اصرار فراوان، علىعلیه السلام را به پذیرش خلافت وا داشتند و اهالى مدینه به عنوان نماینده ایالات جهان اسلام با او بیعت کردند.31 تنها گروه اندکى، چون سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه و عبداللَّه بن عمر که شیوخ مدینه بودند، از بیعت با علىعلیه السلام خوددارى نمودند و خود را از مسائلى که گریبانگیر جامعه اسلامى شده بود، کنار کشیدند. آشفتگىهایى که در پى عملکرد عثمان، به ویژه پس از کشته شدن او در جامعه پدید آمد، تردیدهایى در دل مؤمنان به وجود آورد که تشخیص حق از باطل را براى آنان مشکل کرده بود. نمونه این افراد، سردار معروف سپاه اسلام، سعد بن ابى وقاص بود که خود را کنار کشید و زمانى که علىعلیه السلام دلیل کارش را مىپرسد، ضمن تأکید بر شایستگى علىعلیه السلام براى خلافت، مىگوید: شمشیرى به دست من دهند که قدرت تشخیص حق از باطل را بدهد.32
علىعلیه السلام وارث جامعهاى بود که سران آن جز به کسب امتیاز و دریافت مقررى بیشتر از بیت المال نمىاندیشیدند و کنار آمدن با این گروه، بسیار مشکل بود این مطلب را در گفت و گوى مغیرة بن شعبه با علىعلیه السلام باید دریافت که در یک سخن نصیحتگونه خطاب به علىعلیه السلام از ایشان مىخواهد که حکومت سران قریش را در ایالات مهم به رسمیت بشناسد و بزرگان آنان را به مقامات عالى برساند تا حکومتش تثبیت شود، سپس اشاره مىکند که طلحه و زبیر و معاویه را از خطر دور نکند.33 گذر زمان این امر را ثابت کرد که بىتوجهى به همین سه دسته، ثبات خلافت علىعلیه السلام را خدشهدار کرد، زیرا نه امام علىعلیه السلام، مرد سازش بود و نه آنان از خواستههاى خود عدول مىکردند؛ پس اولین بیعت کنندگان اولین پیمان شکنان شدند.
حرکت پیمان شکنان به سوى عراق، علىعلیه السلام را در تصمیمى که براى انتقال مقر خلافت از حجاز به عراق گرفته بود مصممتر کرد، زیرا موقعیت اجتماعى و استراتژیکى خاصى که کوفه در مقایسه با مدینه داشت براى رویارویى با تحرکات احتمالى معاویه مناسبتر بود.34 هنگامى که امام علىعلیه السلام از حرکت پیمان شکنان آگاه شد با گروهى اندک به سرعت به دنبال آنان رفتند و تلاش کردند تا از رسیدن آنان به عراق جلوگیرى کنند اما موفق نشدند. پیمان شکنان در بصره اجتماع نمودند و عایشه را سمبل حقانیت خود اعلام و هدفشان را خونخواهى عثمان قلمداد کردند و پس از برکنارى حاکم امام علىعلیه السلام، بر شهر مسلط شدند.35 امام على در «ذى قار» اردو زدند و هاشم بن عتبه را براى یارى به کوفه فرستادند. در کوفه، حاکم ابقاء شده عثمان، ابوموسى اشعرى، مردم را با سخنان محافظهکارانه از همراهى با علىعلیه السلام باز مىداشت. علىعلیه السلام ضمن فرستادن حسنعلیه السلام و عمار یاسر براى اعزام نیرو از کوفه، فرطه بن کعب انصارى را به عنوان حاکم کوفه روانه نمود و ابوموسى را عزل کردند.36
با رسیدن حسنعلیه السلام به کوفه و تشویق کوفیان براى جنگ با پیمانشکنان از قبایل هفتگانه کوفه، دوازده هزار نفر تجهیز و روانه ذى قار شدند علىعلیه السلام از آنان به گرمى استقبال کردند و ضمن خواندن خطبه، آنان را از هدف خود و ماهیت جبهه مقابل، آگاه نمودند. علىعلیه السلام در طول این مدت مردم را از شروع درگیرى باز مىدارند و تأکید مىکنند که تا زمانى که مجبور به جنگ نشوند پیکار را آغاز نکنند.37
علىعلیه السلام به تدارک و آرایش سپاه پرداخت و آنان را بر اساس قبیله تقسیمبندى کرد: مردم قبایل حمیر و همدان به فرماندهى سعید بن قیس همدانى؛ قبایل مذجح و اشعرىها به فرماندهى زید بن نفر حارثى؛ قبیله طى به فرماندهى عدى بن حاتم؛ قبایل قیس و عبس و ذبیان به فرماندهى سعد بن مسعود ثقفى؛ مردم کنده و حضر موت و قضاعه و مهره به فرماندهى حجر بن عدى کندى؛ قبایل ازد و بجیله و خثعم و خزاعه به فرماندهى مخنف بن سلیم ازدى؛ مردم بکر، تغلب و ربیعه به فرماندهى محدوج ذهلى علاوه بر قبائل هفتگانه مذکور قریشىها و مردم حجاز نیز به فرماندهى عبداللَّه بن عباس، براى نبرد آماده شدند. این تقسیمبندى لشکر کوفه در جنگهاى بعدى، چون صفین و نهروان به قوت خود باقى ماند.38
على رغم خواسته علىعلیه السلام در جلوگیرى از جنگ بین طرفین، پافشارى اصحاب جمل و آغاز جنگ از سوى آنان، اولین رویارویى مسلمانان در جامعه اسلامى را رقم زد و شمار زیادى از آنان کشته شدند و بذر شک و تردید در بین مسلمانان در تشخیص حق و باطل پاشیده شد؛ این از زمانى بود که علىعلیه السلام در پایان جنگ، از تعقیب و تصرف مال طرف مقابل جلوگیرى کرد و مسلمانان در اعتراض به این امر گفتند: چرا جان آنان بر ما حلال و اموالشان بر ما حرام است.39
علىعلیه السلام بعد از پایان جنگ جمل و سروسامان دادن به اوضاع بصره، عبدالرحمن بن عباس را بر آن شهر گماشت و خود همراه سپاهى که از کوفه براى یارى او آمده بود، روانه آن دیار شد و حاکم و مردم کوفه از ایشان استقبال کردند. علىعلیه السلام براى مردم در مسجد خطبه خواندند و کسانى را که در یارى کردن ایشان در برابر پیمان شکنان کاهلى کردند، سرزنش نمودند.40
علىعلیه السلام در اولین فرصت متوجه شام شد؛ نامهاى به معاویه نوشت و او را به اطاعت امر دعوت کرد. جریر بن عبداللَّه هنگام ابلاغ نامه امام به معاویه طى سخنانى وى را به اطاعت از علىعلیه السلام تشویق کرد، چرا که خلافت ایشان را انصار و مهاجر تأیید کرده و آنان بر شایستگى على واقف بودند و به معاویه توصیه کرد با توجه به سابقه گذشتهاش، نمىتواند با علىعلیه السلام مقابله کند. وى جواب نامه علىعلیه السلام را نداد و جریر دست خالى بازگشت.41 معاویه پس از تذکرات جریر، خطر را احساس کرد و به فکر چارهجویى افتاد که یا با على کنار آید که در آن صورت تضمینى براى بقاى امارتش در شام وجود ندارد یا دستآویزى پیدا کند که از آن طریق، مقابله خود با علىعلیه السلام را موجه جلوه دهد. او راه دوم را انتخاب کرد؛ خونخواهى عثمان که قبلاً از سوى اصحاب جمل مطرح شد و ناموفق ماند، به علاوه به خدمت گرفتن مشاورى که به او وعده حکومت مصر داد، مىتوانست او را در رسیدن به هدف یارى دهد.42 معاویه با این کار خود باب دومین جنگ بین مسلمانان در دوره خلافت علىعلیه السلام را باز کرد.
جنگ سوم نیز که حاصل دو جنگ پیشین، خصوصاً صفین بود جامعه کوفه را آشفته و در تشخیص حق و باطل دچار تردید کرد. جنگهایى که جان تعداد زیادى از آنان را مىگرفت و سیاست علىعلیه السلام در عدم استفاده از غنایم جنگى در جامعهاى که اغلب با آن نیت به جنگ مىرفتند و نیز تحقیرهاى طرف مقابل، چنان رخوت و سستى در کوفیان ایجاد کرد که در گفتار علىعلیه السلام مشهود است. مقایسه سخنان او در ابتداى ورود به کوفه که آن را رحمت مىنامند با سخنان هنگام خروج، که آن را زحمت مىدانند،43 نشان دهنده چرخش سریع ویژگىهاى شخصیتى مردم کوفه بود. به طورى که در پایان جنگ نهروان، علىعلیه السلام تمام سعى خود را براى حرکت دادن آنان به سوى شام به کار برد، اما نتیجهاى نگرفت. در گفت و گویى که با سران کوفه داشت ناخشنودى و بىرغبتى آنان نسبت به جنگ را دریافت. علىعلیه السلام آنان را افرادى دنیاطلب، ترسو و بىعقل معرفى کرد که على رغم این که دشمن را در کمین خود احساس مىکنند، حرکتى براى دفع او انجام نمىدهند.44
از سوى دیگر، تحرکات معاویه که بعد از ماجراى حاکمیت در شام خود را خلیفه خواند و از مردم بیعت گرفت، اوضاع کوفه و سراسر جهان اسلام را آشفته کرد. او نیروهاى خود را به یمن، مصر، عراق و حجاز گسیل داشت و با تهدید و زور از مردم بیعت گرفت واین مسئله، مشکل علىعلیه السلام را بیشتر کرد.45 روش دیگر معاویه، جذب سران بود؛ وى سراى خود را مأمن کارگزارانى قرار داد که از بازخواست علىعلیه السلام فرار مىکردند؛ دنیاطلبانى که خواستههاى آنان در حکومت علىعلیه السلام برآورده نمىشد و همین طور گناهکارانى که از عدل علىعلیه السلام فرار مىکردند. استقبال معاویه از این افراد و گروهها و برآوردن خواستههاى آنها شخصیتشناسى خاص معاویه را نشان مىداد. او مىدانست افرادى که حضور در کنار او را بر علىعلیه السلام ترجیح دادند، به حقانیت علىعلیه السلام معتقدند و تنها عدالت خواهى ایشان باعث شده است که آنان براى رسیدن به خواستههایى که در حکومت علىعلیه السلام به آن نخواهند رسید، نزد معاویه گرد آیند. سیاست دیگر معاویه، تخریب شخصیت افرادى بود که در اطاعت از علىعلیه السلام شکى به دل راه نمىدادند، از جمله این افراد قیس بن سعد بن معاذ، حاکم مصر، بود. معاویه براى رسیدن به مصر چون نمىتوانست از طریق حیله قیس را به طرف خود جلب کند، نامهاى به نام او جعل کرد و در آن نشان داد قیس با معاویه بیعت کرده است.46 این مسئله باعث عزل قیس از مصر و گماشتن محمد بن ابوبکر بر این ایالت شد که در برابر معاویه و در مدارا کردن با مردم مصر، شایستگى قیس را نداشت و شرایط را براى عملکرد جاسوسان و گماشتگان معاویه فراهم کرد.
علىعلیه السلام با مشاهده وضعیت و دادخواهى محمد بن ابوبکر، مالک اشتر را که از شخصیتهاى بزرگ کوفه و از حامیان جدى علىعلیه السلام بود به جانب مصر روانه کردند. معاویه براى جلوگیرى از ورود او به مصر او را در بین راه، به دست جاسوسان خود مسموم کرد. با شهادت مالک اشتر، خسارت بزرگى به علىعلیه السلام وارد شد، چرا که کوفه با حضور مالک در اکثر موارد براى علىعلیه السلام نظام مىگرفت و از او پیروى مىکرد.47
خلافت حسن بن علىعلیه السلام
امام حسن بن على بن ابى طالب در سال سوم هجرى در مدینه دیده به جهان گشودند.48 ایشان در طول خلافت علىعلیه السلام یکى از همکاران نزدیک آن امام در جمعآورى سپاه و یاور ایشان در جنگها بودند. ایشان بعد از شهادت علىعلیه السلام در مسجد کوفه خطبهاى خواندند و در آن، مردم کوفه را به دلیل عدم درک و شناخت علىعلیه السلام سرزنش نمودند و بعد از آن، مردم کوفه با او بیعت کردند. گویند اولین کسى که اقدام به این کار کرد، قیس بن سعد بن معاذ بود که خطاب به امام حسنعلیه السلام گفت: «دست بیاور تا بر کتاب خداى عزوجل و سنت پیامبر وى و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم.» حسنعلیه السلام شرط آخر را نپذیرفت و گفت: در این خصوص، تصمیمگیرى با اوست که مشخص کند با چه کسانى جنگ یا صلح کنند و مردم وظیفه دارند او را اطاعت کنند. مردم سخن ایشان را پذیرفتند و بیعت کردند.49
شرایط اجتماعى که حسن بن علىعلیه السلام در آن به عنوان خلیفه انتخاب شد، عادى نبود؛ جامعهاى بحران زده که در طول کمتر از پنج سال، سه جنگ خانمانبرانداز را از سر گذرانده؛ خانوادهها اکثراً زیان دیده، داغدار و بىرغبت به پذیرش امر بودند؛ احساس مردم به بىثمر بودن جنگ و... عواملى بود که همگى دست به دست هم دادند و جامعه را حساس و شکننده کردند. نشانههاى بىاعتمادى آنان از اواخر خلافت علىعلیه السلام آشکار شده بود و حاصل این فشار روانى ظهور خوارج با اندیشههاى تند و افراطى، بود. علاوه بر مشکلات داخلى، دشمن خطرناک خارجى با نظام گسترده جاسوسى خود، هرگونه تحرک آنان را زیر نظر داشت.
حسن بن علىعلیه السلام طبق شرایط خاصى که در نظر داشت و پس از آن که حجت براى قبول درخواست مردم بر او تمام شد، خلافت را پذیرفتند ولى با توجه به شناخت جامعه کوفه و مشکلاتى که پیش از آن، براى خلیفه خود ایجاد کرده بودند، از قبول بیعت مشروط خوددارى کرد. علاوه بر این، یک حاکم و خلیفه با کفایت، قدرت تصمیمگیرى را از خود سلب نمىکند و جنگ و صلح جامعهاى که بر آن حکومت مىکند باید به صلاحدید او صورت گیرد.
معاویه بلافاصله بعد از دریافت خبر به خلافت رسیدن حسن بن علىعلیه السلام، جاسوسان خود را به عراق اعزام کرد؛ در کوفه، مردى از بنى حمیر، در خانه قصابى فرود آمد و در بصره مردى از بنى القین در خانه فردى از بنى سلیم اقامت گزید. هدف معاویه از فرستادن این افراد، آشفته کردن اوضاع کوفه و بصره بر ضد حسنعلیه السلام بود. خلیفه مسلمین از وجود آنان آگاه شد و فوراً دستور داد آنان را گردن بزنند.50 امام حسنعلیه السلام در این خصوص، در نامهاى به معاویه، درباره این اعمال هشدار دادند که تو با این کار خود عملاً خواهان جنگ با عراق هستى.51
سرعت عمل معاویه در فرستادن جاسوس توجه را به این نکته جلب مىکند که چه عواملى باعث شد که معاویه این همه بر اخبار کوفه مسلط باشد؟ آیا در میان مردم کوفه کسانى به طور پنهانى بر سر این مسئله با معاویه توافق کرده بودند؟ اینان از میان چه طبقهاى از جامعه بودند؟ آیا اشراف زیان دیده کوفه بودند که امتیازات از دست رفته خود را باز مىجستند؟ یا افرادى مزدور که براى رفع نیازهاى آتى خود کار مىکردند؟ به هر حال، صرف نظر از هر یک از این گزینهها، وجود افرادى که اخبار کوفه را به سمع معاویه مىرساندند، قابل انکار نیست و مسائل بعدى، صدق این گفته را تأیید کرد. با این همه، نامهنگارى بین معاویه و حسن بن علىعلیه السلام در چند مرحله ادامه داشت که هر کدام داراى نکتههاى مهمى، چون فراخواندن معاویه به بیعت و سرزنش معاویه به خاطر فرستادن جاسوس، بودند. معاویه در پاسخ به فرا خواندن او به بیعت، گفت: که من از تو بزرگتر و به امور سیاسى از تو آگاهترم؛ بنابراین خلافت را اکنون به من واگذار و بعد از من، تو به خلافت خواهى رسید؛ اگر این را قبول کنى خراج عراق و هر ایالتى که پیشنهاد کنى به تو خواهیم داد.52
معاویه با رد بیعت حسن بن علىعلیه السلام، زمینه درگیرى عراق و شام را فراهم کرد. وى به فرمانداران خود اعلام کرد که علىعلیه السلام کشته شده و سران کوفه طى نامهاى از او امان خواستهاند؛ پس به سوى عراق مىرویم و پیروزى با ماست.53 امام حسنعلیه السلام از حرکت معاویه آگاه شد و حجر بن عدى را مأمور کرد که به والیان ولایات آماده باش دهد سپس خود به منبر رفت و براى مردم خطبه خواند: «همانا خداوند جهاد و پیکار بر دشمنان را به بندگان مقرر فرموده، آن را کر (سختى) در نزد شما نامید.» ایشان با تشویق مردم به جنگ با شامیان فرمود: معاویه از تصمیم ما بر جنگ آگاهى یافت و راهى دمشق شد پس اکنون وقت آن رسیده که به رویارویى با او بپردازید و حق خود را از او بگیرید.54
امام حسنعلیه السلام سخنان خود را به پایان رساند، اما در جواب او سکوت مرگبارى بر جمعیت حاضر در مسجد حاکم شد از همان نوعى که امام علىعلیه السلام در پایان خطبههاى خویش، شاهد بود؛ این خاموشى با آن چه عبداللَّه بن عباس، در نامهاش به حسن بن علىعلیه السلام تذکر داده بود که مردم به امید گرفتن حقشان از معاویه با تو بیعت کردند و تو در گرفتن این حق تعلل مىکنى، همخوانى نداشت.55 عدى بن حاتم سکوت را شکست؛ مردم کوفه را به دلیل شور و شوق اولیه و سکوت پس از آن، توبیخ کرد و آنان را به شیران روز آسایش و روبهان روز سختى و جنگ تشبیه کرد. بعد از او، سعید بن قیس، معقل بن قیس، و زیاد بن صعصعه هر کدام در حمایت از حسنعلیه السلام سخن گفتند و حضرت بر آنان دعا کرد.
نخیله وعدهگاه سپاه براى اعزام بود. ظاهر امر سستى و بىعلاقگى کوفیان را نشان مىداد. کوفیان رنگ پذیرى خود را نشان دادند؛ نه تنها آن زمان، بلکه در قبل و بعد از آن نیز چنین کردند و در این صفت، سرآمد روزگار شدند؛ مردمانى که حرف مىزدند و بعد از آن که سخنانشان به فاجعه تبدیل مىشد، به اشتباه خود پى مىبردند. به هر حال، با تشویق افراد ذکر شده، نیروهاى محدودى در نخلیه گرد آمدند. این موضوع روایتى را که در کتاب کامل نقل شده است، زیر سؤال مىبرد، ابن اثیر مىگوید: «در زمان علىعلیه السلام چهل هزار تن از سپاهیان با او بیعت مرگ کردند... و چون حسن شنید که معاویه اهل شام را براى جنگ تجهیز و سوق داد او هم با همان سپاه... براى مقابله با معاویه از کوفه لشکر کشید.»56 چون از یک سو، سخنان علىعلیه السلام، شِکوه او را از مردم کوفه نشان مىدهد و از سوى دیگر، بىمیلى مردم کوفه در پاسخ به درخواست حسن بن علىعلیه السلام براى جنگ با شامیان دیده مىشود و با گفته ابن اثیر همخوانى ندارد.
حسن بن علىعلیه السلام با سپاهى روانه جنگ با معاویه شد. از دیر عبدالرحمن عبیداللَّه بن عباس را با دوازده هزار از سپاه خود به پیشواز شامیان فرستاد. دقت در ترکیب این سپاه و سفارشهاى مؤکد حسن بن علىعلیه السلام به عبیداللَّه بن عباس در مدارا کردن با سپاهیان و این که آنان قاریان شهر، باقى مانده افراد مورد اعتماد علىعلیه السلام و آخرین گروهى بودند که دست از مقابله با معاویه برداشتند، معرفى مىکند؛ نشان مىدهد که اکثر آنان از صحابه و شیعیان خاندان علىعلیه السلام بودهاند.57
هنگامى که امام حسنعلیه السلام به ساباط رسید، در آن جا طبق رسم رهبران آگاه به وضعیت سیاسى خطبهاى خواند و مىخواست با آن خطبه، وفادارى و همدلى سران کوفه را با خود محک زند. امامعلیه السلام بعد از حمد و ثناى خدا فرمودند: من خیرخواهترین مردم به بندگان خدا هستم و کینهاى از مسلمانان به دل ندارم58 شما را به وحدت و جدایى از تفرقه دعوت مىکنم و در آن چه به صلاح شماست از خودتان آگاهترم، پس دستوراتم را عمل کنید و مرا در اندیشه خیرى که در پیش گرفتهام یارى کنید.59
مردم از این گفته حسنعلیه السلام برداشت کردند که او قصد صلح دارد؛ بنابراین به او حمله کردند و اگر مردى از قبیله ربیع و سایر شیعیان به کمک او نمىشتافتند، از کشتن او دریغ نمىکردند. حسنعلیه السلام به سوى مداین حرکت کرد. در بین راه، حراج بن سنان او را کافر خواند و مجروح کرد. امامعلیه السلام پس از ورود به مدائن، سعى کرد سپاه متلاشى شده را سروسامان دهد. در این هنگام، نمایندگان معاویه را به حضور پذیرفت، این افراد در راه بازگشت چنان وانمود کردند که حسنعلیه السلام صلح را پذیرفته است، از این رو وحدت سپاه با این سخنان گسستهتر شد.60 علاوه بر موارد ذکر شده، شایعهپراکنى جاسوسان معاویه در سپاه امام حسنعلیه السلام، خصوصاً در طلایه سپاه، باعث شد که سران سپاه، یکى بعد از دیگرى به سوى معاویه بروند و آشکارا یا پنهانى، با او تبانى کنند، حتى در نامههاى خود، به معاویه قول دادند که یا حسنعلیه السلام را دستگیر و به او تحویل دهند و یا خود غافلگیرانه او را بکشند.61
صحنه پیش رو نشان از سپاهى متلاشى مىداد که انسجام آنان به هیچ وجه امکان نداشت، زیرا از یک سو، برق سکههاى معاویه، حتى چشمان عبیداللَّه بن عباس را که دو فرزندش به دستور معاویه کشته شدند، خیره کرد62 و از سوى دیگر، گرایش سران سپاه به معاویه و بىرغبتى آنان به جنگ و نیز تصور خوارج، که خون حسن را به سبب شایعه صلحطلبى و پذیرش آن، مباح اعلام کردند،63 معلوم مىکند که امام حسنعلیه السلام چارهاى جز پذیرش پیشنهاد معاویه نداشت.
پىنوشتها
1. کارشناس ارشد تاریخ اسلام.
2. ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، اساطیر، 1369) ج 5، ص 1845.
3. عزالدین على بن اثیر، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام) ترجمه عباس خلیلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بىتا) ج 2، ص 251.
4. احمد بن ابى یعقوب، البلدان، مترجم دکتر محمد ابراهیم پاینده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356)، ص 88 .
5. همان.
6. احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل (تهران، نقره، 1367)، ص 393.
7. همان.
8. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1853.
9. محمد حسین جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمدتقى آیت اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374) ص 130.
10. طبرى، پیشین، ص 6 - 1994.
11. محمد بن على بن طباطبا (ابن طقطقى)، تاریخ فخرى (در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى)، ترجمه محمد وحید گلپایگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367) ص 114.
12. یعقوبى، پیشین، ص 9 - 88 .
13. ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 353 - 354.
14. جعفرى، پیشین، ص 32 - 131.
15. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1853.
16. بلاذرى، پیشین، ص 40 - 398.
17. ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه دکتر محمد مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371)، ص 163.
18. جعفرى، پیشین، ص 140.
19. ابواسحاق ابن هلال ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى، (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371)، ص 37.
20. ابن قتیبه دینورى، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه ناصر طباطبایى (تهران، ققنوس، 1380)، ص 47.
21. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1374) ج 1، ص 699 - 700.
22. طبرى، پیشین، ج 5، ص 97 - 2096.
23. ابوالفرج على بن حسین اصفهانى، الاغانى، ترجمه محمد حسین مشایخ فریدنى (تهران، علمى و فرهنگى، 1368) ص 8 - 486.
24. طبرى، پیشین، ج 5، ص 97.
25. احمد بن یعقوب (ابن واضح یعقوبى)، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1378) ج 2، ص 57 - 58 .
26. ابوالفرج اصفهانى، پیشین، ص 493.
27. طبرى، پیشین، ج 5، ص 2129.
28. همان.
29. همان، ج 6، ص 2188 - 2190.
30. مسعودى، پیشین، ص 5 - 6936.
31. ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه احمد مستوفى (تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372)، ص 90 - 389.
32. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 179.
33. مسعودى، پیشین، ج 1، ص 31 - 730.
34. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 80 - 179.
35. ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، پیشین، ص 413.
36. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 13 - 14.
37. طبرى، پیشین، ج 6، ص 405 - 2404.
38. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 183 - 182.
39. همان، ص 189.
40. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370)، ص 15 - 16.
41. مسعودى، پیشین، ج 1، ص 179.
42. عزالدین عبداللَّه بن محمد بن محمد بن الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1367) ج 1، ص 38 - 237.
43. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 189.
44. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 29 - 31.
45. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 706 - 708 .
46. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 77 - 78.
47. همان، ص 92 - 95.
48. خیرالدین الزرکلى، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986) ج 2، ص 199 - 200.
49. طبرى، پیشین، ج 7، ص 2713.
50. لوط بن یحیى بن سعید العامدى الازدى کوفى، تاریخ ابومخنف (بیروت، دارالمحجه البیضا، 1419) ج 1، ص 48 - 346.
51. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 755.
52. در فتوح ابن اعثم همین نامه بدون شرط آمده است: ابن اعثم، پیشین، ص 720.
53. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید) الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى (تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، بىتا) ج 2، ص 53 .
54. ابوالفرج على بن حسین بن محمد اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، کتابفروشى صدوق، بىتا)، ص 47 - 49.
55. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 56 - 755.
56. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 244.
57. ابوالفرج اصفهانى، مقابل الطالبیین، ص 55 .
58. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 7 - 8.
59. ابوالفرج اصفهانى، ص 57 .
60. همان.
61. شیخ مفید، پیشین، ص 10.
62. همان.
63. همان.
منابع
- ابن ابى الحدید، عزالدین عبداللَّه بن محمد بن محمد، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى، ج 1 (تهران، نشر نى، 1367ش).
- ابن اثیر، عزالدین على، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام)، ترجمه عباس خلیلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بىتا).
- ابن طباطبا، محمد بن على، تاریخ فخرى (در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى) ترجمه محمد وحید گلپایگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367ش).
- ابن هلال ثقفى، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371ش).
- ابن قتیبه دینورى، عبداللَّه بن مسلم، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ناصر طباطبایى (تهران، ققنوس، 1380ش).
- ابوحنیفه دینورى، احمد بن داود، اخبار الطوال، دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371).
- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، مقاتل الطالبیین، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، کتابفروشى صدوق، بىتا).
- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، الاغانى، ترجمه محمدحسین مشایخ (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش).
- بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل (تهران، نقره، 1367ش).
- جعفرى، محمدحسین، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمدتقى آیتاللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374).
- الزرکلى، خیرالدین، الاعلام، ج 2 (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986م).
- طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، اساطیر، 1369ش).
- العامدى الازدى کوفى، لوط بن یحیى بن سعید، تاریخ ابومخنف، ج 1 (بیروت، دار المحجة البیضا، 1419ق).
- مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1 (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374).
- مفید، شیخ محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى، ج 2 (تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، بىتا).
- منقرى، نصربن مزاجم، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).
- یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، البلدان، ترجمه دکتر محمد ابراهیم پاینده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356).
- - ، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى، ج 2 (تهران، علمى و فرهنگى، 1378).
در این مقاله تحولات تاریخ صدر اسلام در کوفه با تأکید بر دوره خلافت امام حسن بن علىعلیه السلام مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
مقدمه
کوفه به دستور عمر، در سال هفدهم هجرى به سبب دارا بودن ویژگىهاى جغرافیایى و استراتژیک، بنا شد. عمر به این شهر علاقه و امید زیادى داشت تا جایى که آن را سرور شهرهاى اسلامى نامید. اما گذر زمان کوفه را به مبدأ بسیارى از تحولات جهان اسلام تبدیل کرد. برخى از ویژگىهاى منحصر به فرد کوفه، چون یک دست نبودن جمعیت آن، باعث برخورد منافع گروهها و قبایل مختلف این شهر شد، چنانکه از زمان تأسیس تا زمانى که به عنوان مقر خلافت انتخاب شد، کمتر حاکمى به خواست خلیفه در آن شهر عزل و نصب شد و حتى خلفا نیز، از تیزبینى و حساسیت خاص کوفیان نیز در امان نبودند.
بحران سیاسى - اجتماعى که از زمان عثمان شروع شد و جنگهاى داخلى دوره خلافت علىعلیه السلام به آن دامن زد، در دوره خلافت امام حسنعلیه السلام به نقطه انفجار رسید و باعث شد خلافت چند ماهه امام حسنعلیه السلام دوره پر تلاطم و آشوبى باشد، زیرا از یک سو، سران کوفه از سیاستهاى پیشین در زمان علىعلیه السلام ناراضى بودند و از سوى دیگر، فعالیتهاى مداوم معاویه و ظهور اندیشههاى تندروانه خوارج سبب شد که شرایط پذیرش صلح با معاویه و واگذارى حکومت از سوى حسن بن علىعلیه السلام مهیا شود.
ساختار جمعیتى شهر کوفه
بعد از این که مداین از نظر آب و هوایى براى استقرار سپاهیان اسلام نامناسب تشخیص داده شد،2 عمر به سعد بن ابى وقاص اجازه داد تا مکانى که هم از نظر آب و هوایى و هم به لحاظ موقعیت استراتژیک مناسب باشد، انتخاب کند و آن جا را مرکز استقرار سپاهیان اسلام براى حفاظت از مرزها و ادامه عملیات نظامى به سوى شرق قرار دهد. سعد، سلمان فارسى و حذیفة الیمان را مأمور انجام دادن این کار کرد و آنان پس از بررسى مناطق گوناگون، محل کنونى شهر کوفه را براى این منظور مناسب دیدند، چون هم آب و هواى آن با طبع عربها سازگار بود و هم موانع طبیعى، چون کوه و دریا بین آن سرزمین و مدینه وجود نداشت - مسئلهاى که عمر به آن تأکید فراوانى مىکرد.3 اکثر مورخان، تأسیس شهر کوفه را در سال هفدهم هجرى مىدانند، ولى مورخانى، چون بلاذرى در فتوح البلدان بناى آن را در سال پانزدهم هجرى و یعقوبى در البلدان بناى آن را در چهاردهم هجرى مىدانند، چنان که یعقوبى در این زمینه مىنویسد: «کوفه شهر بزرگ عراق و مصر اعظم و قبة الاسلام و محل هجرت مسلمین است و نخستین شهرى است که مسلمانان در سال چهارده براى ساختمان خط کشى کردند و خطههایى را براى خودشان نشاندار ساختند...».4
اولین اقدامى که سعد بعد از انتخاب محل کوفه - که در نزدیکى شهر قدیمى حیره واقع شده بود5 - انجام داد، مشخص کردن محل مسجد بود و بعد از آن، تیراندازى قوى را فراخواند و کار تقسیم سرزمین براى استقرار قبایل را به قرعهکشى گذاشت. بر اساس قرعهکشى، منطقه شرق مسجد سهم قبایل شمالى و منطقه غرب آن سهم قبایل جنوبى شد؛ بدین شکل با مشخص شدن جایگاه قبایل، کار خطکشى خیابانها و محلات کوفه آغاز شد.6 اما این کار به همین جا ختم نشد، زیرا ویژگىهاى شهرهاى پادگانى با شهرهاى دیگر تفاوت داشت؛ شهرهاى غیر پادگانى از یک انسجام قبیلهاى حداقل برخوردار بودند در صورتى که شهرهاى پادگانى به سبب حضور سپاهیان از سراسر مملکت براى شرکت در جهاد ساختار قبیلهاى شکسته داشتند.7 همین امر باعث شد که عمر پس از مشورتى که با سعد در این زمینه انجام داد، گروهى از نسب شناسان بزرگ عرب، از جمله سعید بن نمران و مشعله بن نعیم را مأمور کرد تا قبایل را بر حسب الگوى سنتى عرب تقسیم کنند.8
بر اساس این تقسیم بندى قبایل به هفت گروه تقسیم شدند؛ چهار گروه نزارى و سه گروه یمانى. قبیلههاى این گروهها از این قرار است: گروه اول: کنانه و وابستگانش از حشبیان و دیگران و جدیله که از تیره بنى عمرو بن قیس بن قیس عیلان بودند (شمالى)؛ گروه دوم: تمیم، رباب و هوازن (شمالى)؛ گروه سوم: اسد، عطفان، محارب، نمر، صبیعه و تغلب (شمالى)؛ گروه چهارم: ایاد، عک، عبدالقیس، مردم هجه و عجمان (شمالى)؛ گروه پنجم، قبیله قضاعه - که تیره غسان بن شام از آنها بود - بجیله، خثعم، کنده، حضر موت و ازد (جنوبى)؛ گروه ششم: مذحج، حمیر، همدان و دیگر وابستگان آنان (جنوبى) و گروه هفتم: قبیله طى بود (جنوبى).9
عمر با توجه به موقعیت اجتماعى کوفه سعى کرد سیاستهاى ویژه آن را شناسایى کند؛ بنابراین، ملاک انتخاب حاکم را «ارزش قبیله» قرار نداد و حاکمان کوفه را از بین قبایل و گروههاى مختلف انتخاب مىکرد: اولین آنها سعد، سردار سپاه اسلام و بنیانگذار شهر کوفه بود؛ بعد از او، عمار یاسر که وابسته به قبیله بنى محزوم بود؛ سپس ابوموسى اشعرى که از اعراب یمانى بود و آخرین حاکم در زمان عمر، مغیره بن شعبه بود. چیزى که در خصوص برخورد کوفیان با حاکمان جالب توجه است، تحت فشار قرار دادن خلفا براى عوض کردن یا گماشتن حاکمان است؛ به طورى که هیچ حاکمى به میل خلیفه عزل و نصب نشد این امر باعث شد که علىرغم ابهت خاص عمر، مردم کوفه چنان او را به تنگ آورند که از آنان شِکوه کند و بگوید: «مردم کوفه به زحمتم انداختند چنانکه صد هزار نفر از حاکم خود راضى نیستند» و مغیرة بن شعبه به وى پیشنهاد دهد که فرمانداران سختگیر را بر آنان حاکم کن که هم خود آسوده باشى و هم آنان آرام شوند.10
توجه عمر به میزان اعتبار افراد بر اساس سبقت در اسلام بود؛ به طورى که در زمان تدوین دیوان نیز حقوق و مزایاى افراد را بر اساس سبقت در اسلام، یارى کردن پیامبر در جنگها و شرکت در جنگها ردهبندى کرد11 و پس از آنها افرادى بودند که بعداً به جمع سپاهیان اسلام پیوستند. درباره تقسیم بندى زمینها نیز بعد از مشخص شدن وضعیت قبایل، به سعد بن ابى وقاص دستور داد که براى هر قبیلهاى زمینى مشخص کند و به صورت خطکشى شده به آنها تحویل دهد و در کنار قلمرو هر قبیله، زمینى نیز با عنوان جبانه داده شود تا از آن براى دفن مردگان خود استفاده کنند. او علاوه بر اینها، قطعهزمینهایى نیز به اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله، از جمله عبداللَّه بن مسعود و طلحة بن عبیداللَّه داد.12
عمر بر اساس سیاست خاص خود از بروز اشرافیت قبیلگى و گرایش به تجملگرایى در میان کوفیان جلوگیرى و سعى مىکرد که آنان تابع سنت باشند، چنان که در زمان آتشسوزى در کوفه به دلیل این که خانهها از نى درست شده بود، به سعد دستور داد که مردم خانههایى از خشت بسازند اما بیشتر از سه اتاق نداشته باشد و سقف آنها هم زیاد بلند نباشد و یا زمانى که شنید سعد در کاخ اقامت کرده و در دیدار با مردم مانع ایجاد کرده است، محمد بن مسلمه را فرستاد که قصر را آتش زند و به سعد دستور داد که در خانه خود اقامت کند و براى رسیدگى به امور مردم در قصر حاضر شود و بین مردم و خود مانعى ایجاد نکند.13
ساختار جمعیتى کوفه تا زمان علىعلیه السلام به همان شکل باقى ماند. هنگامى که علىعلیه السلام به کوفه آمد، به دلیل برخى تحولات، چون قدرت گرفتن بعضى از قبایل و افزایش جمعیت کوفه پس از ورود مهاجران جدید، با حفظ هفت گروه، قبیلهها را در درون آنها، جابهجا کرد و ترکیبهایى صورت داد.
تقسیمبندى جدید به این ترتیب بود: گروه اول، حمیر و همدان (یمنى)؛ گروه دوم، مذحج، اشعر وطى (یمنى)؛ گروه سوم، کنده، حضر موت، قضاعه و مهره (یمنى)؛ گروه چهارم، ازد، بجیله، خثعه و انصار (یمنى)؛ گروه پنجم، بکر، تعلب، و همه شعب ربیعه (نزارى)؛ گروه ششم، اسد، تمیم، ضبه و رباب (نزارى)14 و گروه هفتم، قیس، کنانه، دوبیه و عبدالقیس از بحرین (نزارى). با دقت در این ترکیب، درمىیابیم که میزان قبایل جنوبى نسبت به دوره عمر افزایش یافته است. در میان بافت جمعیتى کوفه، گروهى غیر عرب با عنوان «عجمان» یا «ایرانیان» نیز دیده مىشود. شیوه ورود آنان به جمع اعراب، این گونه بوده است که در جنگ قادسیه گروهى از سپاه ساسانى به نام سپاه شهان شاه در هنگام جنگ با فرستادن پیکى، از سعد امان خواستند، مشروط بر این که در انتخاب محل اقامت و برگزیدن قبیلهاى که حلیف آن شوند، آزاد باشند، سعد پذیرفت و بدین ترتیب حمراء یا دیلمان که نام دوم را از فرمانده خود گرفتند، با پذیرش اسلام وارد سپاه سعد شدند.15
این گروه ابتدا با زهره بن جوید سعد از بنى تمیم حلیف شدند. سعد، براى آنان حقوق مشخص کرد و آنها در جنگ جلولا و مداین نیز در رکاب سعد خدمت کردند. بعد از بناى کوفه، این گروه چهار هزار نفرى مثل سایر سپاهیان اسلام در این شهر ساکن شدند16 علاوه بر آنان اسیران جنگى بعد از نبرد نهاوند وارد این شهر شدند و پس از ازدواج با اعراب، به تدریج نسل جدیدى که نژادى وابسته به ایرانیان بود، پدید آمد. این گروه ایرانى تبار، بخش اعظمى از جمعیت کوفه را در بر مىگرفت به طورى که عمر درباره فرزندان اسیران ایرانى گفت: از شر آنان به خدا پناه مىبرم.17
به طور کلّى ایرانیانى که در کوفه زندگى مىکردند در زمره یکى از این گروهها قرار مىگرفتند: کشاورزانى که از سوى مرکز خلافت حمایت مىشدند؛ صاحبان حِرَف که با پذیرش اسلام وارد کوفه شدند؛ بردگانى که پس از قبول اسلام آزاد شدند، اما وابسته به قبیله آزاد کننده خود بودند و اشراف ایرانى که مسلمان شدند. این جمعیت ایرانى، هرچند بر اساس شغل و ویژگىهاى خاص خویش، اغلب از عوامل تولیدى شهر کوفه بودند، خصوصاً صناعت و پیشهورى که اعراب به شدت به آن نیاز داشتند، با این حال، از سوى اعراب تحقیر مىشدند و عربها قوانین خاصى براى آنان مقرر مىکردند، از جمله حق رسیدن به مناصب عالى را نداشتند و در مقایسه با عربها، از حقوق و مزایاى کمترى برخوردار بودند. عمر این سیاستها را اجرا کرد.18
این وضع تا زمان خلافت علىعلیه السلام درباره ایرانیان (اعم از آزاد و اسیر) اجرا مىشد، اما در این دوره، همه مسلمانان (اعم از عرب و عجم) از حقوق مساوى برخوردار شدند و هرچند روش تقسیم بیت المال و عدالت علىعلیه السلام در قبال غیر عربها، واکنش شدید سران عرب را در پى داشت، اما علىعلیه السلام در این خصوص عقبنشینى نکرد و فرمود: در بین فرزندان اسماعیل و اسحاق تفاوتى وجود ندارد.19
حاکمیت ارزشهاى قبیلهاى
عثمان در شورایى که براى انتخاب خلیفه تشکیل شد با پذیرفتن شروطى، چون عمل به کتاب خدا، سنت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله، سیره شیخین و شرطى که عمر به آن تأکید داشت؛ یعنى «مسلط نکردن بنى امیه بر مردم» به خلافت رسید.20 خلافت عثمان نقطه عطفى براى امویان بود، زیرا این خاندان سابقه درخشانى در اسلام نداشتند و بیشتر آنها تا زمانى که برق شمشیر مسلمانان در مکه چشمشان را خیره نکرده بود، اسلام را نپذیرفتند؛ بنابراین، امیدى به رسیدن به مناصب و مقامات عالى نداشتند، اما واگذارى خلافت به عثمان چنان آنان را به وجد آورد که ابوسفیان نتوانست شادى خود را از این واقعه پنهان کند، او در جمع امویان گفت: اى بنى امیه هم اکنون که خلافت را بدست آوردید چون گوى آن را بین خود بگردانید و بعد ابراز امیدوارى کرد که خلافت در بین امویان موروثى گردد. عثمان به رفتار ابوسفیان تندى کرد.21 اما گذر زمان گفته ابوسفیان را تأیید کرد.
عثمان خلافت خود را در حالى آغاز کرد که نه تندخویى و سختگیرى عمر را داشت و نه مانند ابوبکر، به اجراى سنت رسول خداصلى الله علیه وآله پاىبند بود. روىگردانى او از سیره شیخین از زمانى شروع شد که کارگزاران ولایات اسلامى را از میان امویانى انتخاب کرد که یا قبلاً مرتد شده بودند و یا از چهرههاى خوش نام جامعه اسلامى نبودند.
کوفه نیز از ولایاتى بود که توجه امویان را به خود جلب کرد. عثمان در ابتداى امر، مغیرة بن شعبه را طبق وصیت عمر کنار گذاشته و سعد را حاکم کرد و از آن جا که سعد به دلیل اختلاف با عبداللَّه بن مسعود، مورد اعتراض مردم کوفه قرار گرفت و در این گیرودار، کار به تهدید و تحقیر عبداللَّه توسط سعد انجامید، عثمان سعد را عزل کرد.22 به گفته طبرى اولین شهر اسلامى که شیطان در آن فساد کرد، کوفه بود.
ولید بن عقبه، اولین نماینده ارزشهاى جاهلى در کوفه بود او دایى عثمان و از بنى امیه بود. ولید فرد خوشنامى نبود. وى جنگجو و بخشنده بود، اما به دلیل رفتارهایى که در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله از او سر زد، فاسق و گناهکار قلمداد شد23 انتخاب او به عنوان حاکم کوفه کار درستى نبود، زیرا مردمان نکتهبین کوفه، رفتارهاى نابهنجار او را از نظر دور نمىداشتند.
ولید در بدو ورود به کوفه توجه مردم را جلب کرد؛ با آنان مدارا نمود و بزرگان را گرامى داشت اما پس از مدتى، با اعمال خویش خشم مردم کوفه را برانگیخت؛ دعوت او از جادوگر یهودى و کشته شدن جادوگر به دست جندب بن کعب ازدى و پىآمدهایى که این ماجرا داشت24 و نیز حضور ولید با حالت مستى در مسجد و مشاجرات او با نمازگزاران، از جمله عبداللَّه بن مسعود، بر شدت اعتراضات کوفیان افزود. وى بعد از این که نماز صبح را به جاى دو رکعت، چهار رکعت خواند، به حاضرین خطاب کرد: اگر مىخواهید باز هم بخوانم و آنان با او در فزونى افتادند.25 کوفه به نشانه اعتراض به حرمتشکنى ولید نمایندگان خود را به مدینه فرستاد، امّا عثمان با آنان برخورد تندى کرد تا جایى که مجبور شدند به عایشه پناه برند. این امر باعث مشاجره بین عثمان و عایشه شد و عایشه، عثمان را به سنتشکنى متهم کرد، سرانجام عثمان تسلیم درخواست کوفیان شد؛ ولید عزل شد و علىعلیه السلام حد را بر او جارى کرد.26 عثمان سفارش نماینده بعدى خود را به مردم کوفه کرد و گفت: سعید شریفترین افراد قوم من است، او را اطاعت کنید و به او تهمت نزنید در حالى که سعید، خوشنامتر از ولید هم نبود. سعید در کوفه خطبهاى خواند و در آن، مردم کوفه را تهدید کرد که هر فتنهاى که در کوفه برپا شود، به شدت سرکوب خواهد کرد.27
سعید در نامهاى به عثمان، وضعیت کوفه را اینگونه شرح داد: گروههاى اصلى و با سابقه کوفه کنار زده شدهاند و مهاجران بعدى زمام امور را به دست گرفتهاند و آنان (گروههاى سابقهدار) بانى و هدایت کننده فتنهها هستند. عثمان در جواب سعید با سفارش اهل سابقه و مهاجرین اول، تأکید مىکند که از وجود آنان در اداره امور ایالات استفاده کند. سعید در ابتدا به خوبى توانست کوفه را براى مدتى آرام نگه دارد،28 ولى وقوع اتفاقات بعدى سعید را به سرنوشت پیشینیان دچار کرد. اختلاف سعید با هاشم بن عتبه بن ابى وقاص، از سرشناسان کوفه - که گرچه اموى بود، دیدگاهى متفاوت با آنها داشت - ، علاوه بر ایجاد مشکلاتى در کوفه، در مدینه نیز بازتاب منفى پدید آورد؛ به طورى که بین سعد بن ابى وقاص، عموى هاشم، با عثمان مشاجراتى درگرفت. مسئله دیگر، تبعید گروهى از بزرگان کوفه به شام بود که به دنبال مشاجره میان عبدالرحمن بن اخنس الاسدى شحنه سعید در کوفه با مالک اشتر و دیگران صورت گرفت. در پى سخنان عبدالرحمن، که عراق را بستان قریش نامید، اشتر به او گفت که سرزمینهایى که با شمشیر ما تصرف شده شما غصب کردید.
تبعید این گروه به شام و برخورد توهینآمیز معاویه با افرادى، چون کمیل بن زیاد و صعصعة بن صوحان و مالک اشتر، نشان از آشفتگى اوضاع کوفه دارد. آنان از هر فرصتى استفاده کردند تا درباره چنگ انداختن امویان بر جان و مال مردم و نابرابرىهاى اجتماعى که به دست این خاندان و با پشتیبانى عثمان صورت گرفته است، اعتراض کنند. عثمان نیز از آنان به عنوان فتنهگران و اوباش یاد کرد. به هر حال، ماجراى تبعید بزرگان کوفه سرمنشأ عزل سعید از امارت کوفه شد، آنان بار دیگر به مدینه رفته و از سعید به عثمان شکایت کردند. سعید که در این زمان در جلسهاى که سران اموى براى بررسى مشکلات ایالات در مدینه برگزار کردند شرکت کرده بود اعلام کرد: به برکنارى از امارت کوفه تن نمىدهد و پیشنهاد کرد براى جلوگیرى از فتنهانگیزى اوباش کوفه، آنها را به جنگ بفرستیم.29
این خبر به شاکیان کوفه رسید آنان بلافاصله خود را به کوفه رساندند و مردم را از این تصمیم آگاه کردند. اشتر در رأس ناراضیان قرار داشت و مردم به قصد یارى با او بیعت کردند. گروه مخالف از کوفه خارج شد و سعید را که در راه کوفه بود به مدینه باز گرداند. سرانجام عثمان مجبور شد سعید را عزل کند و ابوموسى اشعرى را به جاى او به حکومت کوفه بگمارد.30
بررسى ارتباطات بین کوفه و مدینه در عهد عثمان نشان مىدهد که کوفیان از عملکرد عثمان ناراضى بودند و حضور فعال اشتر در هدایت مردم در جهت مخالفت با عثمان بیانگر این است که نه تنها سیاست تبعیض عثمان شامل غیر عرب مىشد، بلکه برترى دادن امویان بر سایر اعراب، خصوصاً اعراب یمانى را نیز در بر داشت. این عوامل باعث شد که کوفیان در شورش ایالات بر ضد عثمان و تجمع در مدینه، بدون هیچ گونه تردیدى در صحنههاى مختلف اعتراض حضور پیدا کنند که سرانجام آن به قتل عثمان انجامید و خونخواهى او دامن کوفیان را در جنگهاى جمل و صفین گرفت؛ به طورى که تاوان این حرکتهاى اعتراضآمیز خود را با پذیرفتن سرورى شام بر عراق پرداختند.
تبلیغات سیاسى حاکمیت
بعد از کشته شدن عثمان، مردم با اصرار فراوان، علىعلیه السلام را به پذیرش خلافت وا داشتند و اهالى مدینه به عنوان نماینده ایالات جهان اسلام با او بیعت کردند.31 تنها گروه اندکى، چون سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه و عبداللَّه بن عمر که شیوخ مدینه بودند، از بیعت با علىعلیه السلام خوددارى نمودند و خود را از مسائلى که گریبانگیر جامعه اسلامى شده بود، کنار کشیدند. آشفتگىهایى که در پى عملکرد عثمان، به ویژه پس از کشته شدن او در جامعه پدید آمد، تردیدهایى در دل مؤمنان به وجود آورد که تشخیص حق از باطل را براى آنان مشکل کرده بود. نمونه این افراد، سردار معروف سپاه اسلام، سعد بن ابى وقاص بود که خود را کنار کشید و زمانى که علىعلیه السلام دلیل کارش را مىپرسد، ضمن تأکید بر شایستگى علىعلیه السلام براى خلافت، مىگوید: شمشیرى به دست من دهند که قدرت تشخیص حق از باطل را بدهد.32
علىعلیه السلام وارث جامعهاى بود که سران آن جز به کسب امتیاز و دریافت مقررى بیشتر از بیت المال نمىاندیشیدند و کنار آمدن با این گروه، بسیار مشکل بود این مطلب را در گفت و گوى مغیرة بن شعبه با علىعلیه السلام باید دریافت که در یک سخن نصیحتگونه خطاب به علىعلیه السلام از ایشان مىخواهد که حکومت سران قریش را در ایالات مهم به رسمیت بشناسد و بزرگان آنان را به مقامات عالى برساند تا حکومتش تثبیت شود، سپس اشاره مىکند که طلحه و زبیر و معاویه را از خطر دور نکند.33 گذر زمان این امر را ثابت کرد که بىتوجهى به همین سه دسته، ثبات خلافت علىعلیه السلام را خدشهدار کرد، زیرا نه امام علىعلیه السلام، مرد سازش بود و نه آنان از خواستههاى خود عدول مىکردند؛ پس اولین بیعت کنندگان اولین پیمان شکنان شدند.
حرکت پیمان شکنان به سوى عراق، علىعلیه السلام را در تصمیمى که براى انتقال مقر خلافت از حجاز به عراق گرفته بود مصممتر کرد، زیرا موقعیت اجتماعى و استراتژیکى خاصى که کوفه در مقایسه با مدینه داشت براى رویارویى با تحرکات احتمالى معاویه مناسبتر بود.34 هنگامى که امام علىعلیه السلام از حرکت پیمان شکنان آگاه شد با گروهى اندک به سرعت به دنبال آنان رفتند و تلاش کردند تا از رسیدن آنان به عراق جلوگیرى کنند اما موفق نشدند. پیمان شکنان در بصره اجتماع نمودند و عایشه را سمبل حقانیت خود اعلام و هدفشان را خونخواهى عثمان قلمداد کردند و پس از برکنارى حاکم امام علىعلیه السلام، بر شهر مسلط شدند.35 امام على در «ذى قار» اردو زدند و هاشم بن عتبه را براى یارى به کوفه فرستادند. در کوفه، حاکم ابقاء شده عثمان، ابوموسى اشعرى، مردم را با سخنان محافظهکارانه از همراهى با علىعلیه السلام باز مىداشت. علىعلیه السلام ضمن فرستادن حسنعلیه السلام و عمار یاسر براى اعزام نیرو از کوفه، فرطه بن کعب انصارى را به عنوان حاکم کوفه روانه نمود و ابوموسى را عزل کردند.36
با رسیدن حسنعلیه السلام به کوفه و تشویق کوفیان براى جنگ با پیمانشکنان از قبایل هفتگانه کوفه، دوازده هزار نفر تجهیز و روانه ذى قار شدند علىعلیه السلام از آنان به گرمى استقبال کردند و ضمن خواندن خطبه، آنان را از هدف خود و ماهیت جبهه مقابل، آگاه نمودند. علىعلیه السلام در طول این مدت مردم را از شروع درگیرى باز مىدارند و تأکید مىکنند که تا زمانى که مجبور به جنگ نشوند پیکار را آغاز نکنند.37
علىعلیه السلام به تدارک و آرایش سپاه پرداخت و آنان را بر اساس قبیله تقسیمبندى کرد: مردم قبایل حمیر و همدان به فرماندهى سعید بن قیس همدانى؛ قبایل مذجح و اشعرىها به فرماندهى زید بن نفر حارثى؛ قبیله طى به فرماندهى عدى بن حاتم؛ قبایل قیس و عبس و ذبیان به فرماندهى سعد بن مسعود ثقفى؛ مردم کنده و حضر موت و قضاعه و مهره به فرماندهى حجر بن عدى کندى؛ قبایل ازد و بجیله و خثعم و خزاعه به فرماندهى مخنف بن سلیم ازدى؛ مردم بکر، تغلب و ربیعه به فرماندهى محدوج ذهلى علاوه بر قبائل هفتگانه مذکور قریشىها و مردم حجاز نیز به فرماندهى عبداللَّه بن عباس، براى نبرد آماده شدند. این تقسیمبندى لشکر کوفه در جنگهاى بعدى، چون صفین و نهروان به قوت خود باقى ماند.38
على رغم خواسته علىعلیه السلام در جلوگیرى از جنگ بین طرفین، پافشارى اصحاب جمل و آغاز جنگ از سوى آنان، اولین رویارویى مسلمانان در جامعه اسلامى را رقم زد و شمار زیادى از آنان کشته شدند و بذر شک و تردید در بین مسلمانان در تشخیص حق و باطل پاشیده شد؛ این از زمانى بود که علىعلیه السلام در پایان جنگ، از تعقیب و تصرف مال طرف مقابل جلوگیرى کرد و مسلمانان در اعتراض به این امر گفتند: چرا جان آنان بر ما حلال و اموالشان بر ما حرام است.39
علىعلیه السلام بعد از پایان جنگ جمل و سروسامان دادن به اوضاع بصره، عبدالرحمن بن عباس را بر آن شهر گماشت و خود همراه سپاهى که از کوفه براى یارى او آمده بود، روانه آن دیار شد و حاکم و مردم کوفه از ایشان استقبال کردند. علىعلیه السلام براى مردم در مسجد خطبه خواندند و کسانى را که در یارى کردن ایشان در برابر پیمان شکنان کاهلى کردند، سرزنش نمودند.40
علىعلیه السلام در اولین فرصت متوجه شام شد؛ نامهاى به معاویه نوشت و او را به اطاعت امر دعوت کرد. جریر بن عبداللَّه هنگام ابلاغ نامه امام به معاویه طى سخنانى وى را به اطاعت از علىعلیه السلام تشویق کرد، چرا که خلافت ایشان را انصار و مهاجر تأیید کرده و آنان بر شایستگى على واقف بودند و به معاویه توصیه کرد با توجه به سابقه گذشتهاش، نمىتواند با علىعلیه السلام مقابله کند. وى جواب نامه علىعلیه السلام را نداد و جریر دست خالى بازگشت.41 معاویه پس از تذکرات جریر، خطر را احساس کرد و به فکر چارهجویى افتاد که یا با على کنار آید که در آن صورت تضمینى براى بقاى امارتش در شام وجود ندارد یا دستآویزى پیدا کند که از آن طریق، مقابله خود با علىعلیه السلام را موجه جلوه دهد. او راه دوم را انتخاب کرد؛ خونخواهى عثمان که قبلاً از سوى اصحاب جمل مطرح شد و ناموفق ماند، به علاوه به خدمت گرفتن مشاورى که به او وعده حکومت مصر داد، مىتوانست او را در رسیدن به هدف یارى دهد.42 معاویه با این کار خود باب دومین جنگ بین مسلمانان در دوره خلافت علىعلیه السلام را باز کرد.
جنگ سوم نیز که حاصل دو جنگ پیشین، خصوصاً صفین بود جامعه کوفه را آشفته و در تشخیص حق و باطل دچار تردید کرد. جنگهایى که جان تعداد زیادى از آنان را مىگرفت و سیاست علىعلیه السلام در عدم استفاده از غنایم جنگى در جامعهاى که اغلب با آن نیت به جنگ مىرفتند و نیز تحقیرهاى طرف مقابل، چنان رخوت و سستى در کوفیان ایجاد کرد که در گفتار علىعلیه السلام مشهود است. مقایسه سخنان او در ابتداى ورود به کوفه که آن را رحمت مىنامند با سخنان هنگام خروج، که آن را زحمت مىدانند،43 نشان دهنده چرخش سریع ویژگىهاى شخصیتى مردم کوفه بود. به طورى که در پایان جنگ نهروان، علىعلیه السلام تمام سعى خود را براى حرکت دادن آنان به سوى شام به کار برد، اما نتیجهاى نگرفت. در گفت و گویى که با سران کوفه داشت ناخشنودى و بىرغبتى آنان نسبت به جنگ را دریافت. علىعلیه السلام آنان را افرادى دنیاطلب، ترسو و بىعقل معرفى کرد که على رغم این که دشمن را در کمین خود احساس مىکنند، حرکتى براى دفع او انجام نمىدهند.44
از سوى دیگر، تحرکات معاویه که بعد از ماجراى حاکمیت در شام خود را خلیفه خواند و از مردم بیعت گرفت، اوضاع کوفه و سراسر جهان اسلام را آشفته کرد. او نیروهاى خود را به یمن، مصر، عراق و حجاز گسیل داشت و با تهدید و زور از مردم بیعت گرفت واین مسئله، مشکل علىعلیه السلام را بیشتر کرد.45 روش دیگر معاویه، جذب سران بود؛ وى سراى خود را مأمن کارگزارانى قرار داد که از بازخواست علىعلیه السلام فرار مىکردند؛ دنیاطلبانى که خواستههاى آنان در حکومت علىعلیه السلام برآورده نمىشد و همین طور گناهکارانى که از عدل علىعلیه السلام فرار مىکردند. استقبال معاویه از این افراد و گروهها و برآوردن خواستههاى آنها شخصیتشناسى خاص معاویه را نشان مىداد. او مىدانست افرادى که حضور در کنار او را بر علىعلیه السلام ترجیح دادند، به حقانیت علىعلیه السلام معتقدند و تنها عدالت خواهى ایشان باعث شده است که آنان براى رسیدن به خواستههایى که در حکومت علىعلیه السلام به آن نخواهند رسید، نزد معاویه گرد آیند. سیاست دیگر معاویه، تخریب شخصیت افرادى بود که در اطاعت از علىعلیه السلام شکى به دل راه نمىدادند، از جمله این افراد قیس بن سعد بن معاذ، حاکم مصر، بود. معاویه براى رسیدن به مصر چون نمىتوانست از طریق حیله قیس را به طرف خود جلب کند، نامهاى به نام او جعل کرد و در آن نشان داد قیس با معاویه بیعت کرده است.46 این مسئله باعث عزل قیس از مصر و گماشتن محمد بن ابوبکر بر این ایالت شد که در برابر معاویه و در مدارا کردن با مردم مصر، شایستگى قیس را نداشت و شرایط را براى عملکرد جاسوسان و گماشتگان معاویه فراهم کرد.
علىعلیه السلام با مشاهده وضعیت و دادخواهى محمد بن ابوبکر، مالک اشتر را که از شخصیتهاى بزرگ کوفه و از حامیان جدى علىعلیه السلام بود به جانب مصر روانه کردند. معاویه براى جلوگیرى از ورود او به مصر او را در بین راه، به دست جاسوسان خود مسموم کرد. با شهادت مالک اشتر، خسارت بزرگى به علىعلیه السلام وارد شد، چرا که کوفه با حضور مالک در اکثر موارد براى علىعلیه السلام نظام مىگرفت و از او پیروى مىکرد.47
خلافت حسن بن علىعلیه السلام
امام حسن بن على بن ابى طالب در سال سوم هجرى در مدینه دیده به جهان گشودند.48 ایشان در طول خلافت علىعلیه السلام یکى از همکاران نزدیک آن امام در جمعآورى سپاه و یاور ایشان در جنگها بودند. ایشان بعد از شهادت علىعلیه السلام در مسجد کوفه خطبهاى خواندند و در آن، مردم کوفه را به دلیل عدم درک و شناخت علىعلیه السلام سرزنش نمودند و بعد از آن، مردم کوفه با او بیعت کردند. گویند اولین کسى که اقدام به این کار کرد، قیس بن سعد بن معاذ بود که خطاب به امام حسنعلیه السلام گفت: «دست بیاور تا بر کتاب خداى عزوجل و سنت پیامبر وى و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم.» حسنعلیه السلام شرط آخر را نپذیرفت و گفت: در این خصوص، تصمیمگیرى با اوست که مشخص کند با چه کسانى جنگ یا صلح کنند و مردم وظیفه دارند او را اطاعت کنند. مردم سخن ایشان را پذیرفتند و بیعت کردند.49
شرایط اجتماعى که حسن بن علىعلیه السلام در آن به عنوان خلیفه انتخاب شد، عادى نبود؛ جامعهاى بحران زده که در طول کمتر از پنج سال، سه جنگ خانمانبرانداز را از سر گذرانده؛ خانوادهها اکثراً زیان دیده، داغدار و بىرغبت به پذیرش امر بودند؛ احساس مردم به بىثمر بودن جنگ و... عواملى بود که همگى دست به دست هم دادند و جامعه را حساس و شکننده کردند. نشانههاى بىاعتمادى آنان از اواخر خلافت علىعلیه السلام آشکار شده بود و حاصل این فشار روانى ظهور خوارج با اندیشههاى تند و افراطى، بود. علاوه بر مشکلات داخلى، دشمن خطرناک خارجى با نظام گسترده جاسوسى خود، هرگونه تحرک آنان را زیر نظر داشت.
حسن بن علىعلیه السلام طبق شرایط خاصى که در نظر داشت و پس از آن که حجت براى قبول درخواست مردم بر او تمام شد، خلافت را پذیرفتند ولى با توجه به شناخت جامعه کوفه و مشکلاتى که پیش از آن، براى خلیفه خود ایجاد کرده بودند، از قبول بیعت مشروط خوددارى کرد. علاوه بر این، یک حاکم و خلیفه با کفایت، قدرت تصمیمگیرى را از خود سلب نمىکند و جنگ و صلح جامعهاى که بر آن حکومت مىکند باید به صلاحدید او صورت گیرد.
معاویه بلافاصله بعد از دریافت خبر به خلافت رسیدن حسن بن علىعلیه السلام، جاسوسان خود را به عراق اعزام کرد؛ در کوفه، مردى از بنى حمیر، در خانه قصابى فرود آمد و در بصره مردى از بنى القین در خانه فردى از بنى سلیم اقامت گزید. هدف معاویه از فرستادن این افراد، آشفته کردن اوضاع کوفه و بصره بر ضد حسنعلیه السلام بود. خلیفه مسلمین از وجود آنان آگاه شد و فوراً دستور داد آنان را گردن بزنند.50 امام حسنعلیه السلام در این خصوص، در نامهاى به معاویه، درباره این اعمال هشدار دادند که تو با این کار خود عملاً خواهان جنگ با عراق هستى.51
سرعت عمل معاویه در فرستادن جاسوس توجه را به این نکته جلب مىکند که چه عواملى باعث شد که معاویه این همه بر اخبار کوفه مسلط باشد؟ آیا در میان مردم کوفه کسانى به طور پنهانى بر سر این مسئله با معاویه توافق کرده بودند؟ اینان از میان چه طبقهاى از جامعه بودند؟ آیا اشراف زیان دیده کوفه بودند که امتیازات از دست رفته خود را باز مىجستند؟ یا افرادى مزدور که براى رفع نیازهاى آتى خود کار مىکردند؟ به هر حال، صرف نظر از هر یک از این گزینهها، وجود افرادى که اخبار کوفه را به سمع معاویه مىرساندند، قابل انکار نیست و مسائل بعدى، صدق این گفته را تأیید کرد. با این همه، نامهنگارى بین معاویه و حسن بن علىعلیه السلام در چند مرحله ادامه داشت که هر کدام داراى نکتههاى مهمى، چون فراخواندن معاویه به بیعت و سرزنش معاویه به خاطر فرستادن جاسوس، بودند. معاویه در پاسخ به فرا خواندن او به بیعت، گفت: که من از تو بزرگتر و به امور سیاسى از تو آگاهترم؛ بنابراین خلافت را اکنون به من واگذار و بعد از من، تو به خلافت خواهى رسید؛ اگر این را قبول کنى خراج عراق و هر ایالتى که پیشنهاد کنى به تو خواهیم داد.52
معاویه با رد بیعت حسن بن علىعلیه السلام، زمینه درگیرى عراق و شام را فراهم کرد. وى به فرمانداران خود اعلام کرد که علىعلیه السلام کشته شده و سران کوفه طى نامهاى از او امان خواستهاند؛ پس به سوى عراق مىرویم و پیروزى با ماست.53 امام حسنعلیه السلام از حرکت معاویه آگاه شد و حجر بن عدى را مأمور کرد که به والیان ولایات آماده باش دهد سپس خود به منبر رفت و براى مردم خطبه خواند: «همانا خداوند جهاد و پیکار بر دشمنان را به بندگان مقرر فرموده، آن را کر (سختى) در نزد شما نامید.» ایشان با تشویق مردم به جنگ با شامیان فرمود: معاویه از تصمیم ما بر جنگ آگاهى یافت و راهى دمشق شد پس اکنون وقت آن رسیده که به رویارویى با او بپردازید و حق خود را از او بگیرید.54
امام حسنعلیه السلام سخنان خود را به پایان رساند، اما در جواب او سکوت مرگبارى بر جمعیت حاضر در مسجد حاکم شد از همان نوعى که امام علىعلیه السلام در پایان خطبههاى خویش، شاهد بود؛ این خاموشى با آن چه عبداللَّه بن عباس، در نامهاش به حسن بن علىعلیه السلام تذکر داده بود که مردم به امید گرفتن حقشان از معاویه با تو بیعت کردند و تو در گرفتن این حق تعلل مىکنى، همخوانى نداشت.55 عدى بن حاتم سکوت را شکست؛ مردم کوفه را به دلیل شور و شوق اولیه و سکوت پس از آن، توبیخ کرد و آنان را به شیران روز آسایش و روبهان روز سختى و جنگ تشبیه کرد. بعد از او، سعید بن قیس، معقل بن قیس، و زیاد بن صعصعه هر کدام در حمایت از حسنعلیه السلام سخن گفتند و حضرت بر آنان دعا کرد.
نخیله وعدهگاه سپاه براى اعزام بود. ظاهر امر سستى و بىعلاقگى کوفیان را نشان مىداد. کوفیان رنگ پذیرى خود را نشان دادند؛ نه تنها آن زمان، بلکه در قبل و بعد از آن نیز چنین کردند و در این صفت، سرآمد روزگار شدند؛ مردمانى که حرف مىزدند و بعد از آن که سخنانشان به فاجعه تبدیل مىشد، به اشتباه خود پى مىبردند. به هر حال، با تشویق افراد ذکر شده، نیروهاى محدودى در نخلیه گرد آمدند. این موضوع روایتى را که در کتاب کامل نقل شده است، زیر سؤال مىبرد، ابن اثیر مىگوید: «در زمان علىعلیه السلام چهل هزار تن از سپاهیان با او بیعت مرگ کردند... و چون حسن شنید که معاویه اهل شام را براى جنگ تجهیز و سوق داد او هم با همان سپاه... براى مقابله با معاویه از کوفه لشکر کشید.»56 چون از یک سو، سخنان علىعلیه السلام، شِکوه او را از مردم کوفه نشان مىدهد و از سوى دیگر، بىمیلى مردم کوفه در پاسخ به درخواست حسن بن علىعلیه السلام براى جنگ با شامیان دیده مىشود و با گفته ابن اثیر همخوانى ندارد.
حسن بن علىعلیه السلام با سپاهى روانه جنگ با معاویه شد. از دیر عبدالرحمن عبیداللَّه بن عباس را با دوازده هزار از سپاه خود به پیشواز شامیان فرستاد. دقت در ترکیب این سپاه و سفارشهاى مؤکد حسن بن علىعلیه السلام به عبیداللَّه بن عباس در مدارا کردن با سپاهیان و این که آنان قاریان شهر، باقى مانده افراد مورد اعتماد علىعلیه السلام و آخرین گروهى بودند که دست از مقابله با معاویه برداشتند، معرفى مىکند؛ نشان مىدهد که اکثر آنان از صحابه و شیعیان خاندان علىعلیه السلام بودهاند.57
هنگامى که امام حسنعلیه السلام به ساباط رسید، در آن جا طبق رسم رهبران آگاه به وضعیت سیاسى خطبهاى خواند و مىخواست با آن خطبه، وفادارى و همدلى سران کوفه را با خود محک زند. امامعلیه السلام بعد از حمد و ثناى خدا فرمودند: من خیرخواهترین مردم به بندگان خدا هستم و کینهاى از مسلمانان به دل ندارم58 شما را به وحدت و جدایى از تفرقه دعوت مىکنم و در آن چه به صلاح شماست از خودتان آگاهترم، پس دستوراتم را عمل کنید و مرا در اندیشه خیرى که در پیش گرفتهام یارى کنید.59
مردم از این گفته حسنعلیه السلام برداشت کردند که او قصد صلح دارد؛ بنابراین به او حمله کردند و اگر مردى از قبیله ربیع و سایر شیعیان به کمک او نمىشتافتند، از کشتن او دریغ نمىکردند. حسنعلیه السلام به سوى مداین حرکت کرد. در بین راه، حراج بن سنان او را کافر خواند و مجروح کرد. امامعلیه السلام پس از ورود به مدائن، سعى کرد سپاه متلاشى شده را سروسامان دهد. در این هنگام، نمایندگان معاویه را به حضور پذیرفت، این افراد در راه بازگشت چنان وانمود کردند که حسنعلیه السلام صلح را پذیرفته است، از این رو وحدت سپاه با این سخنان گسستهتر شد.60 علاوه بر موارد ذکر شده، شایعهپراکنى جاسوسان معاویه در سپاه امام حسنعلیه السلام، خصوصاً در طلایه سپاه، باعث شد که سران سپاه، یکى بعد از دیگرى به سوى معاویه بروند و آشکارا یا پنهانى، با او تبانى کنند، حتى در نامههاى خود، به معاویه قول دادند که یا حسنعلیه السلام را دستگیر و به او تحویل دهند و یا خود غافلگیرانه او را بکشند.61
صحنه پیش رو نشان از سپاهى متلاشى مىداد که انسجام آنان به هیچ وجه امکان نداشت، زیرا از یک سو، برق سکههاى معاویه، حتى چشمان عبیداللَّه بن عباس را که دو فرزندش به دستور معاویه کشته شدند، خیره کرد62 و از سوى دیگر، گرایش سران سپاه به معاویه و بىرغبتى آنان به جنگ و نیز تصور خوارج، که خون حسن را به سبب شایعه صلحطلبى و پذیرش آن، مباح اعلام کردند،63 معلوم مىکند که امام حسنعلیه السلام چارهاى جز پذیرش پیشنهاد معاویه نداشت.
پىنوشتها
1. کارشناس ارشد تاریخ اسلام.
2. ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، اساطیر، 1369) ج 5، ص 1845.
3. عزالدین على بن اثیر، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام) ترجمه عباس خلیلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بىتا) ج 2، ص 251.
4. احمد بن ابى یعقوب، البلدان، مترجم دکتر محمد ابراهیم پاینده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356)، ص 88 .
5. همان.
6. احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل (تهران، نقره، 1367)، ص 393.
7. همان.
8. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1853.
9. محمد حسین جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمدتقى آیت اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374) ص 130.
10. طبرى، پیشین، ص 6 - 1994.
11. محمد بن على بن طباطبا (ابن طقطقى)، تاریخ فخرى (در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى)، ترجمه محمد وحید گلپایگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367) ص 114.
12. یعقوبى، پیشین، ص 9 - 88 .
13. ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 353 - 354.
14. جعفرى، پیشین، ص 32 - 131.
15. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1853.
16. بلاذرى، پیشین، ص 40 - 398.
17. ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه دکتر محمد مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371)، ص 163.
18. جعفرى، پیشین، ص 140.
19. ابواسحاق ابن هلال ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى، (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371)، ص 37.
20. ابن قتیبه دینورى، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه ناصر طباطبایى (تهران، ققنوس، 1380)، ص 47.
21. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1374) ج 1، ص 699 - 700.
22. طبرى، پیشین، ج 5، ص 97 - 2096.
23. ابوالفرج على بن حسین اصفهانى، الاغانى، ترجمه محمد حسین مشایخ فریدنى (تهران، علمى و فرهنگى، 1368) ص 8 - 486.
24. طبرى، پیشین، ج 5، ص 97.
25. احمد بن یعقوب (ابن واضح یعقوبى)، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1378) ج 2، ص 57 - 58 .
26. ابوالفرج اصفهانى، پیشین، ص 493.
27. طبرى، پیشین، ج 5، ص 2129.
28. همان.
29. همان، ج 6، ص 2188 - 2190.
30. مسعودى، پیشین، ص 5 - 6936.
31. ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه احمد مستوفى (تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372)، ص 90 - 389.
32. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 179.
33. مسعودى، پیشین، ج 1، ص 31 - 730.
34. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 80 - 179.
35. ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، پیشین، ص 413.
36. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 13 - 14.
37. طبرى، پیشین، ج 6، ص 405 - 2404.
38. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 183 - 182.
39. همان، ص 189.
40. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370)، ص 15 - 16.
41. مسعودى، پیشین، ج 1، ص 179.
42. عزالدین عبداللَّه بن محمد بن محمد بن الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1367) ج 1، ص 38 - 237.
43. ابوحنیفه دینورى، پیشین، ص 189.
44. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 29 - 31.
45. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 706 - 708 .
46. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 77 - 78.
47. همان، ص 92 - 95.
48. خیرالدین الزرکلى، الاعلام (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986) ج 2، ص 199 - 200.
49. طبرى، پیشین، ج 7، ص 2713.
50. لوط بن یحیى بن سعید العامدى الازدى کوفى، تاریخ ابومخنف (بیروت، دارالمحجه البیضا، 1419) ج 1، ص 48 - 346.
51. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 755.
52. در فتوح ابن اعثم همین نامه بدون شرط آمده است: ابن اعثم، پیشین، ص 720.
53. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید) الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى (تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، بىتا) ج 2، ص 53 .
54. ابوالفرج على بن حسین بن محمد اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، کتابفروشى صدوق، بىتا)، ص 47 - 49.
55. ابن اعثم کوفى، پیشین، ص 56 - 755.
56. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 244.
57. ابوالفرج اصفهانى، مقابل الطالبیین، ص 55 .
58. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 7 - 8.
59. ابوالفرج اصفهانى، ص 57 .
60. همان.
61. شیخ مفید، پیشین، ص 10.
62. همان.
63. همان.
منابع
- ابن ابى الحدید، عزالدین عبداللَّه بن محمد بن محمد، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى، ج 1 (تهران، نشر نى، 1367ش).
- ابن اثیر، عزالدین على، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام)، ترجمه عباس خلیلى (تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بىتا).
- ابن طباطبا، محمد بن على، تاریخ فخرى (در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى) ترجمه محمد وحید گلپایگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367ش).
- ابن هلال ثقفى، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371ش).
- ابن قتیبه دینورى، عبداللَّه بن مسلم، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ناصر طباطبایى (تهران، ققنوس، 1380ش).
- ابوحنیفه دینورى، احمد بن داود، اخبار الطوال، دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1371).
- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، مقاتل الطالبیین، ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران، کتابفروشى صدوق، بىتا).
- اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، الاغانى، ترجمه محمدحسین مشایخ (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش).
- بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل (تهران، نقره، 1367ش).
- جعفرى، محمدحسین، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمدتقى آیتاللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374).
- الزرکلى، خیرالدین، الاعلام، ج 2 (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986م).
- طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، اساطیر، 1369ش).
- العامدى الازدى کوفى، لوط بن یحیى بن سعید، تاریخ ابومخنف، ج 1 (بیروت، دار المحجة البیضا، 1419ق).
- مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1 (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374).
- مفید، شیخ محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى، ج 2 (تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، بىتا).
- منقرى، نصربن مزاجم، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).
- یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، البلدان، ترجمه دکتر محمد ابراهیم پاینده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356).
- - ، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى، ج 2 (تهران، علمى و فرهنگى، 1378).