۱.
در تاریخ اندیشه فلسفی، بحث از علم و ادراک همواره بر محور نفس بوده و بدن به منزله امری ثانوی دائماً در حاشیه قرار گرفته است. فیلسوفان اسلامی به ویژه مشائیان، علم و ادراک را فعل نفس و نه بدن می دانند. در این پژوهش سعی بر آن است تا با روش تحلیلی توصیفی و با رویکرد تطبیقی، آرای علم النفس ابن سینا و اندیشه موریس مرلوپونتی درباره ادراک بدن مند بررسی شوند. در این راستا ابتدا آرای ابن سینا در باب اصول علم النفسی و سپس نقش بدن در ادراک، واکاوی و در ادامه پدیدارشناسی ادراک و نقش بدن در آن از منظر موریس مرلوپونتی بررسی می شوند. ابن سینا با اعتقاد به دوگانگی نفس و بدن، نفس را مبنای ادراک دانسته است؛ اما در عین حال، از نقش بدن – اعم از تأثیر مستقیم و غیرمستقیم – در امر ادراک نیز غافل نیست. او نفس را همچون راکبی می داند که از مرکب خود یعنی بدن، در افعال و همچنین ادراک بهره می گیرد. درمقابل، نفس و بدن نزد مرلوپونتی با هم اتحاد دارند و بدن در امر ادراک دارای نقشی پررنگ تر و برجسته تر است و به عبارتی، بدن، یگانه راه ادراک هستی است و آگاهی در بدن جاسازی می شود.
۲.
الهیات پویشی به عنوان تفکر دینی و فلسفیِ متأثر از علوم طبیعی، برداشتی طبیعت گرایانه از «فطرت» دارد. مطابق این دیدگاه، سرشت انسان در بستر تکامل، رشد و نمو می یابد و براساس موقعیت هر شخص در جامعه خویش، شکلی متفاوت به خود می گیرد؛ بنابراین، سخن از فطرت ثابت در همه افراد بشر، امری بیهوده خواهد بود. همچنین، دین واکنش طبیعت انسان به جستجوی خدا است و بر این اساس، دین نیز همگام با فطرت و سرشت انسان در حال تغییر و تحول و تکامل است. این پژوهش، با روش توصیفی تحلیلی و انتقادی، براساس دیدگاه فلسفی و دینی آیت الله جوادی آملی، نشان می دهد نخست، فطرت انسانی برخلاف دیدگاه اندیشمندان پویشی، امری مجرد و ثابت است و دوم، ادعای تغییرپذیری و تکامل دین به علت تغییر و تحول در فطرت، دارای اشکال های اساسی است و دلایل گوناگونی چون ثبات فطرت و نیز وجود اصول کلی و تغییر ناپذیر در دین، خلاف آن ادعا را ثابت می کند.
۳.
لیندا زگزبسکی، ازجمله فیلسوفانی است که با بسط نظریه انگیزش الهی خود در زمینه عواطف و انگیزه های قدیسان، کوشید خلأ مهم تبیین های پیش از خود درباره حیات قدیسانه را پر کند و نشان دهد چرا توجه به قدیسان نباید صرفاً محدود به جایگاه آنان به مثابه الگوهای اخلاقی باشد. ازنظر او، ارتباط قدیسان با خدا همان چیزی است که آنها را در بلندای قلل اخلاق جای می دهد. او به درستی بر عواطف قدیسان، تمرکز و بینش های ارزشمندی در رابطه با روانشناسی اخلاقی آنها ارائه می کند. در این مقاله ضمن پرداختن به مفهوم قداست و ریشه های تاریخی آن در فرهنگ مسیحیت، کوشیده شده است از رهگذر تبیین دو نظریه مهم سرمشق گرایی و انگیزش الهی زگزبسکی، مهم ترین ادله او در باب سبک زندگی قدیسانه به بوته نقد گذاشته شود. با اینکه دیدگاه جذاب او پیشرفت مهمی در جهت درک و توجیه مفهوم قداست اخلاقی به حساب می آید، از این حیث که هنوز نمی تواند حد و مرز تقلید از قدیسان و نیز ماهیت ارتباط آنها را با خدا به طور دقیق روشن کند، ناقص است. همچنین، زگزبسکی از نقش جوامع و نهادهای مذهبی و تربیت معنوی در زیست قدیسانه غفلت کرده است و توجه چندانی به فضایل و موهبت های خاصی که قدیسان به ویژه در فرهنگ های غیرمسیحی از آنها برخوردارند، نداشته است؛ بنابراین، از این نظر، تبیین او جامعیت کافی ندارد.
۴.
گونه شناسی دین ورزی یکی از مباحثی است که الهی دانان به آن توجه داشته اند. سید حیدر آملی و عبدالکریم سروش ازجمله اندیشمندانی هستند که به این امر همت گماشته اند. هدف ما در این مقاله، مقایسه و تطبیق دیدگاه های ایشان درباره این موضوع است. سید حیدر برای دین ورزی، مراتب سه گانه «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» را بر می شمرد. سروش نیز نوعی گونه شناسی دین ورزی را عرضه می کند که با تقسیمات یادشده، تمایزها و تداخل هایی دارد. این سه گونه دین ورزی عبارت اند از: «مصلحت اندیش»، «معرفت اندیش» و «تجربت اندیش». سیدحیدر و سروش با آنکه در بسیاری از خصوصیات دینی، فکری و فرهنگی خط مشی واحدی دارند، فضای فکری و زمانه آنان باعث شده است تا مبانی و رویکردشان متفاوت شود. سید حیدر به مقتضای رویکرد سنتی و عرفانی به گونه شناسی دین ورزی می پردازد؛ در حالی که سروش رویکرد اجتماعی مبتنی بر دنیای مدرن را محور قرار می دهد. مهم ترین نتیجه ای که این دو رویکرد را از هم متمایز می کند، توجه سروش به شناخت شناسی به عنوان یکی از مؤلفه های تفکر مدرن، و التفات سید حیدر به وجودشناسی سنتی است. روش تحقیق در این مقاله، از این نظر که به موضوعی اندیشه ای و معرفتی می پردازد و به روش استدلال و تحلیل عقلانی مبادرت می ورزد، بنیادین و نظری است و از این نظر که آرای دو متفکر را مقایسه می کند و تطبیق می دهد، مقایسه ای و تطبیقی است.
۵.
برای اثبات وجود مبدایی برای عالم، استدلال های گوناگونی صورت گرفته است. برهان صدیقین گونه ای استدلال است که در آن، با تأمل در حقیقت وجود، مبدأ وجود استنتاج می شود. استدلال علامه طباطبایی به سبک برهان صدیقین است که «برهان واقعیت» نام گرفته است و تقریر ساده تری به نظر می رسد. مفهوم سادگی از آغاز درخشش بر لبه تیغ اکام، در دستگاه های فکری، معیار داوری میان تبیین های علمی و فلسفی در نظر گرفته و روایت های گوناگونی از آن ارائه شده است. در این میان، روایت ریچارد سویینبرن دقیق تر و پرمایه تر به نظر می رسد؛ زیرا او سادگی را هم به معنای نحوی و هم به معنای هستی شناختی آن در نظر گرفته و جنبه های گوناگونی برای آن بر شمرده است. سویینبرن سادگی را معیار محتمل بودن یک نظریه و دلیل صدق آن می داند. مقاله حاضر، نخست روایت سویینبرن از اصل سادگی را بازگو می کند و سپس در پرتو این اصل می کوشد نشان دهد تبیین علامه طباطبایی ساده ترین و بهترین تبیین درباره مبدأ هستی است.
۶.
با اهمیت آموزه توحید در اندیشه اسلامی، ارجمندی توکل نیز در امتداد آن مطرح می شود. از بین حکمای اسلامی، صدرالمتألهین در نگاهی هماهنگ با وحی، سرشت و درجات توکل را به دقت مطالعه کرده است. با توجه به اینکه گاه درباره چگونگی اجتماع توکل (اعتماد به خدا) با مفهوم روان شناختی اعتمادبه نفس در زیست مؤمنانه، سؤال می شود، در این تحقیق کوشیده شده است تا در روی آوردی توصیفی تحلیلی به آرای ملاصدرا درباره توکل و با بهره مندی از تکنیک ها و ابزارهای موجود در روش های تحلیل اسنادی، به این مهم پاسخ داده شود و در پرتو آن با بازسازی مفهوم اعتمادبه نفس، ابعاد توکل را نیز نمایان تر سازد؛ بنابراین، پرسش اصلی این نوشتار آن است که مختصات توکل در اندیشه ملاصدرا چیست و نسبت آن با مفهوم روان شناختی اعتمادبه نفس کدام است. یافته های پژوهش نشان می دهند با نظر به اندیشه های ملاصدرا، اعتمادبه نفس را باید با مراتب نازل و متوسط توکل اجتماع پذیر و با مرتبه عالی توکل اجتماع ناپذیر دانست. تبیین درجات توکل، نسبت توکل با کار و تلاش و نیز نسبتش با نظام سبب مسببی، از نتایج دیگر این تحقیق به شمار می رود.
۷.
الامانات و الاعتقادات و تفسیر سفر یصیرا دو اثر فلسفی سعدیا گائون، به عنوان تبیین هایی از دو ساختار متفاوت معرفت شناسی مطرح می شوند. سعدیا گائون متکلمی نوفیثاغورثی است که به تشریح دو صورت شناخت می پردازد. او اشاره می کند ذهن انسان قادر است واقعیت را در دو حالت تبیین کند: یکی مبتنی بر عقل گرایی تجربی و دیگری براساس اشراق و خودآشکاری الهی بر ذهن است. ذهن انسان توانایی ذاتی دارد تا حقیقت را در بیش از یک روش درک کند: با ادراک حسی یا شهود اشراقی. نزد سعدیا مدل عقلی کلام و تمثیلی نوفیثاغورسی می تواند درب هایی را به سوی عالم غیب فراسوی قلمرو مشهود باز کند. به عبارت دیگر، ذهن انسان همانند عمل دیالوگ می تواند در دو حالت عمل کند: بحث کند و استدلال بیاورد یا اینکه ساکت باشد، مراقبه کند، گوش کند و ببیند. سعدیا این دو مکتب اندیشه را به عنوان دو منظر فکری بر پایه دو نظام معرفت شناسی متفاوت در دو اثر الامانات و الاعتقادات و تفسیر سفر یصیرا به کار گرفته است تا دریچه های متفاوتی را به واقعیت باز کند.
۸.
تبیین فلسفیِ کلیات مطالعه آنها در نسبت با عالم و ذهن است و از دو پرسش می گذرد: کلیات چیستند و چگونه ساخته می شوند. پژوهشِ حاضر به این دو پرسش در آرای سهروردی و اسکوتوس می پردازد. با به کارگیریِ ادبیاتی مشترک، هر دو فیلسوف، ویژگی هایی اشتراکی و اختصاصی برای عالم قائل اند. در فلسفه اسلامی از این ویژگی ها به وجود و ماهیت تعبیر می شود؛ اما سهروردی، با تکیه بر نور، آنها را «نور» و «ماهیت یا موجود» معرفی می کند. اسکوتوس نیز از کلی طبیعیِ سینوی و طرح دو مسئله «وحدتِ غیرعددی» و «اشتراک» این ویژگی ها را تبیین می کند. پس از بررسیِ عالم مطالعه ذهن ممکن می شود؛ زیرا فیلسوفانِ واقع باور فلسفه شان را از عالم می آغازند و سپس به سایر حوزه ها سرایت می دهند. کلیات با جمع بندی برآیندِ نظرات آنها به عالم و ذهن تبیین می شود. با در نظر گرفتنِ مناقشه افلاطون و ارسطو در مسئله کلیات نتایج زیر به دست آمدند. سهروردی، آگاهانه یا ناآگاهانه، هر دو نسخه افلاطونی و ارسطوییِ کلیات را باور دارد؛ در حالی که اسکوتوس تنها نسخه ارسطویی را طرح می کند. سهروردی این دو نسخه را با هم متصل نمی کند. نسخه ارسطویی بر عاملیّتِ ذهن تأکید می کند و نسخه افلاطونی مُثُل افلاطونی را در نظام نوری می بیند. همچنین، اسکوتوسِ مشائی ماهیت را در عالمِ خارج از ذهن به شیوه ارسطویی، یعنی ادراکِ کلّی از راه جزئیات، اثبات می کند. اگرچه هر دو در خوانش از ارسطو هم رأی اند، از یکدیگر واگرایند. سهروردی بر عاملیّتِ ذهن انگشت می نهد. اسکوتوس کلّی را در عالم می بیند؛ اگرچه هر دو می کوشند نوعی سازگاری بین عالم و ذهن برقرار سازند.
۹.
در کتب مقدس ادیان ابراهیمی، یعنی عهدین و قرآن، ویژگی هایی محوری به خدا نسبت داده شده است. این ویژگی ها خدا را برای مخاطب قابل شناسایی می کند و تصویری از او در ذهن پدید می آورد. هر یک از این کتب مقدس، به خدای دین خود ویژگی هایی نسبت داده اند که با دیگر ادیان، وجوه اشتراک و افتراقی دارد. این ویژگی ها در همه ابعاد دین نفوذ می کنند و از این رو، بسیار مهم و اساسی تلقی می شوند و فضای دیانت را شکل می دهند. به طور معمول، یک ویژگی خدا در هر دین از بین سایر ویژگی ها دارای اهمیت محوری است و هر ویژگی دیگری مکمل یا پرتویی از آن محسوب می شود. در این مقاله تلاش می شود ویژگی های محوری خدای متشخص در سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام از خلال آیات عهدین و قرآن به دست آید. دانستن این ویژگی های محوری، ما را در فهم بهتر راه خاص هر دین به سوی مقصد متعالی خویش یاری می کند و گفتگو بین پیروان آنها را تسهیل می کند. سه ویژگی روح، کلمه و نور در این سه دین اهمیتی اساسی دارند؛ اما هر یک از این سه، در هر دین نقشی مرکزی ایفا می کنند.
۱۰.
وحدت وجود، چینش مراتب هستی و انسان کامل از عمده ترین مباحث مطرح در عرفان بوده اند که همواره متفکران و صاحبان اندیشه در سنت عرفان اسلامی به آن توجه داشته اند. این نوشتار در پی آن است با بهره گیری از روش تحلیلی توصیفی، هستی شناسی ابن عربی و عزیز نسفی، دو عارف سنت های عرفانی اول و دوم را از دو جهت آفرینش هستی و مراتب آن ترسیم کند و طرحی منسجم از مقایسه مبانی فکری و ساختار اندیشه ایشان، میزان تأثیر پذیری نسفی از ابن عربی و نیز نظریات نوآورانه نسفی ارائه دهد. تبیین و تحلیل دیدگاه های عزیز نسفی درباره هستی آشکار می سازد که هرچند او با مبانی سنت اول آشنا بوده و از ابن عربی نیز تأثیر پذیرفته است، در موضوعات هستی شناختی باید او را از عرفای سنت دوم به شمار آورد. آرای هستی شناختی عزیز نسفی بر مبنای دیدگاه های ابن عربی و پیروان او پایه ریزی شده اند؛ اما چنانکه نسفی در دیگر مباحث عرفانی نظریات مبتکرانه ای ارائه کرده، در مباحث هستی شناختی نیز آرای تازه ای به دست داده است.