جهان بینی ها بر رفتار انسانی اثر می گذارند، و اینکه ما چگونه رفتار می کنیم و بر جهان پیرامونمان تأثیر می گذارد. آنیمیسم و ادیان به اصطلاح بزرگ جهان بینی های بانفوذی باقی مانده اند؛ اما جهان بینی علمی به نسبت مهم است، و طی قرن بیستم در معرض تغییر اساسی قرار گرفته است. کمال مطلوب دقت ریاضی و پیش بینی پذیری علوم فیزیکی، همان گونه که توسط گالیله، نیوتون، و وارثان آن ها بسط و گسترش یافت، در قرن بیستم دستخوش دگرگونی حیرت انگیزی شد؛ هنگامی که کیهان شناسی انفجار بزرگ عالم رو به گسترش و بی ثباتی را جایگزین ماشین جهان نیوتونی کرد. در نتیجه، به نظر می رسد تلاقی عظیمی از علوم گرداگرد این بینش تکاملی که چگونه ابعاد جدید واقعیت از سطوح جدید پیچیدگی به وجود می آید، مثل اتم های سنگین، که در کوره های ستارگان ساخته شد، مولکول های زنده که در دریاهای ابتدایی زمین به وجود آمد، و نظام های نمادین که جوامع انسانی احتمالا حدود چهل هزار سال پیش ابداع کردند، در حال پدید آمدن باشد. تاریخ، قبلا یک عضو به طرز مأیوس کننده ای کند و تنبل میان علوم، ممکن است حتی تا حدودی به الگویی برای رشته های دیگر تبدیل شود، چرا که تاریخ به پیچیده ترین سطوح واقعیت که از آن آگاهیم، به عبارت دیگر، جهان معانی مورد توافق که تعامل ما را با یکدیگر و با جهان زیستی، شیمیایی، و مادی پیرامونمان هدایت می کند، می پردازد.***
توجه به تاریخ و حوادث عالم از گذشته های دور برای انسان ها اهمیت وافری داشته است. این امر برای مورخان مسلمان به جهت اهداف خاص شان از پیگیری تاریخ، اعتبار بیشتری داشت. مقریزی، مورخ مصری قرن نهم، مانند بسیاری از مورخان مسلمان توجه ویژه ای به تاریخ داشته است، گرچه او در زمینه-های دیگر هم قلم زده است. او مانند مورخ معاصرش، ابن خلدون، از اولین کسانی است که به چرایی و چگونگی وقایع و حوادث عالم توجه کرده است. در میان آثار مقریزی، کتاب اغاثه الامه بکشف الغمه به دلیل نگاه فلسفی و توجه خاص او به تاثیر مسائل اجتماعی و اقتصادی به رویدادهای تاریخی، متمایز از دیگر آثار اوست.
این پژوهش تلاش دارد تأثیر ساختارگرایی بر مورخان مکتب «آنال» در نسل اول و دوم را بررسی کند. بنابراین، کار خویش را با این پرسش بنیادین آغاز می نماید که ساختارگرایی چه تأثیری بر تاریخ نگاری مکتب آنال گذاشت؟ این نوع تاریخ نگاری کار خویش را با مارک بلوخ و لوسین فور شروع کرد و سرانجام، با فرناند برودل به اوج خود رسید؛ درست در زمانی که فضای علمی جهان از تفکر ساختارگرایی به شدت متأثر شده بود. این مکتب فکری بسیاری از شاخه های علوم انسانی، مانند جامعه شناسی، زبان شناسی، انسان شناسی، مردم شناسی، روان شناسی و مانند آن را تحت تأثیر خود قرار داد. سرانجام، پایش به حوزة تاریخ نگاری نیز گشوده شد و در این وادی نیز تأثیرهایی پایدار برجای گذاشت. از بطن این تحول، تاریخ تام یا کامل سر برون آورد. نگاه به تاریخ نگاری تغییر یافت. تعصب بر تاریخ سیاسی برداشته شد و توجه تاریخ به مردم عادی یا زندگی روزمرة مردم فزونی یافت. تاریخ و جغرافیا به شدت به هم پیوستگی پیدا کردند. این بار جامعه و نه فرد نقطة شروع مطالعات تاریخی گردید. سرانجام، پای سایر رشته ها به تاریخ باز شد. جامعه شناسی، علوم اقتصادی، زبان شناسی، روان شناسی، اقلیم شناسی، مردم شناسی و مانند آن با تاریخ درآمیخت و مورخان از این علوم در جهت درک بهتر تاریخ بهرة فراوان بردند. بنابراین، می توان گفت: ورود ساختارگرایی به تاریخ، عصری جدید با شاخصه هایی متفاوت ایجاد کرد.