پل ریکور، فیلسوف معاصر فرانسوی، در این مقاله نقش استعاره در ایجاد معانی جدید در زبان را بررسی میکند. وی با اقتباس از برخی نویسندگان معاصر، تمام پیشفرضهای سنّت بلاغی قدیم را مورد تردید قرار میدهد و میگوید: استعاره فقط برای زینت گفتار به کار نمیرود، بلکه به عنوان روشی است که معانی جدید به وسیله آن وارد زبان میشود.
ریکور استدلال میکند که استعارهها از تنش میان دو لغت به وجود میآیند. چنانچه آنها به شیوهای غیرمعمول و غیر از معانی حقیقی به کار روند، شنونده را به راههای جدیدی از فهم رهنمون میشوند. هنگامی که استعارهها کارکرد استعاری خود را از دست بدهند. به عنوان یکی از معانی چندگانه لغت، سر از لغتنامه درمیآورند. با این توضیح، میبینیم که کاربرد استعاره باعث ایجاد معانی جدید در فرهنگ لغت میشود. ریکور ادعا میکند که شیوه استعاری نه تنها در گفتار دینی، بلکه در شعر، هنر و حتی در علم نیز دخیل است.
تفکر آدمی این وجه تمایزبخش انسان از دیگر موجودات، برای انتقال به دیگران نیازمند واژگانی است که به مدد زبان انجام می شود و بنا بر گفته برخی زبان شناسان، این زبان است که ما را انسان می کند [لارنس نرسک 1380: 13] و از این رو مولوی می فرماید:
آدمی مخفـی است در زیـر زبــان این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را درهم کشید سـر صـحن خـانه شـد بـر ما پدید
[مولوی: 122]
در مباحث مربوط به زبان، چگونگی ارتباط لفظ و معنا از دیرباز در منطق ارسطویی و امروزه در فلسفه تحلیلی و فلسفه زبان بحث و کنکاش شده است. در این میان جمهور اندیشمندان به جنبه قراردادی رابطه لفظ و معنا نظر داده اند و ملاک معناداری را وضع می دانند. حروف به عنوان یک قسم از اقسام کلمه بیشترین مباحث را به خود اختصاص داده است. زیرا حروف نقش غیرقابل انکار در تعقل و تکلم انسانی دارد که نمی توان آن را نادیده گرفت. به این بیان که اگر انسان معانی حرفیه را نمی توانست تصور بکند، امکان تفکر از او سلب می گردید. به دلیل آنکه تفکر صرف تداعی معانی نیست که تصورات و معانی مجرد و بدون ارتباط با یکدیگر بتواند زمینه تفکر صحیح و درست را پدید آورد.در این نوشتار کوشش شده است که دیدگاه زبان شناسان و ادبا در کنار آرای اصولیین بویژه امام خمینی(س) در مورد ملاک معناداری و معنای حروف مطرح و به بوته نقد و بررسی گذارده شود.
پیشینه معنا در زبانشناسی حکایت از آن دارد که زبان شناسی صورتگرا به دلیل داشتن رویکردی تجریدی به زبان و بی توجهی به بافت از پرداختن به قضیه معنا چشم پوشیده است. در مقابل آن ‘ زبانشناسی نقشگرا از منظر کاربرد شناسی و فرازبانی فقط توانست تا قلمرو خاصی از عهده تبیین معنایی زبان بر آید: یعنی در مواردی از منظر شنونده وخواننده از درک کامل جملات مبهم عاجز ماند. نگارنده بر آن است که نشان دهد در آنجا که زبانشناسی نقشگرا در ابهام زایی از جملات مبهم کارآیی ندارد زبان شناسی صورتگرا می تواند - چنانکه در شاخه نحو نقش مؤثر خود را ایفا نموده - در کنار زبانشناسی نقشگرا در قالب یک نظریه معنا شناختی هم از کار آیی توصیفی برخوردار باشد. چنین رویکرد تلفیقی را می توان به نظریه لیچ نزدیک دانست که در زبانشناسی چندان مورد توجه قرار نگرفته است. اما این رویکرد بیش از هزار سال است که توسط اصولیین مسلمان مطرح گردیده و در علم اصول فقه به نظریه «اصالت ظهور» معروف است. نظریه اصالت ظهور که مبتنی بر اصل مهمی به نام «اصل تبادر» در اصول فقه است‘ از نظریه های جامع وکار آمد در امر استنباط می باشد که متکفل کشف احکام شرعی از متون فقهی است.