دانش اصول در بافت دانشهاى زبانى
آرشیو
چکیده
متن
زبان و مسائل مربوط به آن همواره موضوعى جذاب و مهم براى بررسى و مطالعه بوده است . این امر دست کم دو دلیل عمده دارد: نخست اینکه زبان، وجه امتیاز اساسى انسان از سایر حیوانات است . بنابراین، فهم حقیقت و ماهیت آن به فهم حقیقت و ماهیت انسان کمک مىکند . دوم که به اعتبارى مهمتر است، اینکه بسیارى از دشوارىهاى فکرى - فلسفى بشر از کج تابىها و استعمال خطا و نابجاى زبان ناشى شده است، که فهم زبان و مطالعه آن به فهم بهتر و اجتناب از این خطاها کمک مىکند .
اهمیت زبان و توجه به آن، در تاریخ تفکر بشر، سابقهاى طولانى دارد; لکن در هیچ دورهاى به اندازه قرن بیستم توجه فیلسوفان و متفکران به آن جلب نشده بود; به نحوى که قرن بیستم را قرن فلسفه زبان نامیده و صدها کتاب و مقاله در باب زبان از زوایاى مختلف نگاشته و میراث گرانبهایى براى بشریتبه ارمغان آوردهاند .
از سوى دیگر، در دامن تمدن و فرهنگ اسلامى، به همتبزرگان و با استفاده از سنت و فرهنگ اسلامى، علمى تولد یافته که دایره مباحث آن بسیار گسترده و عطاى فکرى آن چشمگیر و قابل توجه است . این علم که از آن با عنوان «علم اصول فقه» نام برده مىشود، در تعامل با سایر علوم بشرى و بهرهگیرى از آنها، وظیفه تهیه و تنظیم قواعد و عناصر عامى را به عهده دارد که بر اساس آنها فقیه مىتواند حکم شرعى را استنباط و وظیفه عملى انسان را در دایرة تکالیف الهى روشن سازد .
امروزه علم اصول بیش از سایر علوم متداول در حوزه علمیه، توان و وقت طلاب را به خود مشغول کرده و دایره کاربرد آن از غایت و هدفى که براى آن تولد یافته بود، بسى وسیعتر شده است . محاسن و معایب این توسعه و بسط را کنار مىگذاریم و بحث و بررسى در باب این نکته را امرى ضرورى مىدانیم و به متخصصان علم اصول واگذارى مىکنیم . اما آنچه امروزه به عنوان علم اصول در دست ماست، گنجینهاى است که مىتواند علاوه بر فقیهان، توجه سایر حوزههاى معرفتى، از جمله فیلسوفان، متکلمان و حقوقدانان را نیز به خود جلب کند .
به هر تقدیر، به اعتقاد فقیهان، مهمترین دلیل در استنباط احکام شرعى، دلیل لفظى است . بحث و بررسى در باب قواعد و عناصر، استفاده از دلیل لفظى جهت استنباط حکم، بخش مهمى از علم اصول را به خود اختصاص داده است . در این بخش، مباحث مهمى در باب زبان طرح مىشود که پارهاى از این مباحث و شاید مهمترین آنها مباحث فلسفى مربوط به زبان است . اکنون در لابهلاى مباحث علم اصول، بویژه مباحث الفاظ، مطالب عمیق و دقیق فلسفى در باب زبان و مباحث مربوط به آن وجود دارد که رهاورد مباحث اصولى است . به راستى این مباحث کدامند؟ به لحاظ روششناختى به کدام حوزه معرفتى ناظر به زبان، مربوطند؟ چگونه مىتوان در حوزه علم اصول فقه با مباحث فلسفى که فیلسوفان تحلیلى در فرهنگ و سنت مغرب زمین طرح کردهاند، تعامل برقرار کرد؟ آیا سنجش و مقایسه این مباحث ممکن است؟ در صورت امکان، چه قدر اهمیت دارد؟ چگونه مىتوان تحقیقات عالمان اصول را با زبانى نو به حوزههاى معرفتى دیگر معرفى کرد؟
پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامى، وابسته به مرکز مطالعات و تحقیقات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، براى پاسخگویى به این دست پرسشها، طرحى جامع تهیه و بخشهایى از آن را اجرا کرده است . در این طرح، چند کار پیشبینى شده است که به اجمال عبارتاند از:
الف . «افعال گفتارى در فلسفه تحلیلى و علم اصول»: این طرح را حجةالاسلام والمسلمین آقاى محمدعلى عبداللهى یکى از اعضاى هیئت علمى پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامى و مدیر گروه فلسفه به عهده گرفته که در حال انجام است . در این طرح، نظریه افعال گفتارى که یکى از مباحثبسیار مهم و تاثیر گذار در دوره متاخر فلسفه تحلیلى است و بیشترین قرابت را با مباحث علم اصول، به ویژه مباحث اخبار و انشا دارد، نقد و بررسى شده و مباحث فیلسوفان تحلیلى و عالمان علم اصول در این زمینه، مقایسه و ارزیابى مىشود .
ب . ترجمه کتاب افعال گفتارى : [speechacts] کتاب افعال گفتارى را که آقاى جان سرل، از برجستهترین فیلسوفان زبان و ذهن معاصر، تالیف کرده و حجةالاسلام و المسلمین آقاى محمدعلى عبداللهى آن را ترجمه و آماده نشر کرده است، در محافل و مجامع دانشگاهى، تبدیل به کتاب درسى شده و مورد توجه فیلسوفان قرار گرفته است . شاید بتوان گفت که این کتاب، یکى از تاثیر گذارترین کتابهاى حوزه فلسفه تحلیلى است که ترجمه و انتشار آن، مىتواند زمینهساز مباحث مقایسهاى و تطبیقى بیشترى در میان متعاطیان علم اصول و فلسفه اسلامى باشد .
ج . تالیف مجموع مقالاتى در باب مباحث فلسفى ناظر به زبان در علم اصول: این مجموعه مقالات، عهدهدار عرضه و تبیین تحقیقات و کارهایى است که عالمان اصول درباره زبان انجام دادهاند .
د . ترجمه مجموعهمقالاتى در فلسفه تحلیلى: این مجموعه حاوى مهمترین مقالات توضیحى و تبیینى است که فیلسوفان تحلیلى تدوین کردهاند .
ه . برگزارى نشستهاى علمى، با عنوان «فلسفه تحلیلى و علم اصول»: تاکنون از این سلسله نشستها که با حضور اساتید حوزه و دانشگاه در حال برگزارى است، سه نشستبرگزار شده است . در نشست اول و دوم که جنبه تبیینى دارند، استاد مصطفى ملکیان، به تبیین حوزههاى معرفتى ناظر به زبان و جایگاه علماصول در این میان پرداخته است . در نشستسوم، جناب حجةالاسلام والمسلمین صادق لاریجانى ضمن بررسى زمینههاى مقایسهاى میان فلسفه تحلیلى و علم اصول، بعضى از این مباحث را فهرست کردهاند . در دو نشستبعدى، که بزودى برگزار خواهد شد، دو مسئله از مسائل مهمى که مىتوان در باب آنها میان علم اصول و فلسفه تحلیلى به مقایسه و سنجش پرداخت، به بحث گذاشته مىشود و سرانجام، در میزگردى با حضور اساتید برگزار کننده این نشستهاى علمى، به جمعبندى مباحث طرح شده، مبادرت ورزیده و به پرسشهاى مخاطبان، پاسخ داده خواهد شد . این سلسله نشستها به همراه اقتراحى که در این زمینه مىشود، پس از تکمیل منتشر خواهد شد .
اکنون خلاصهاى از سه نشست علمى که تاکنون برگزار شده است، عرضه مىشود .
پگاه
علم اصول در بافت دانشهاى زبانى
استاد مصطفى ملکیان
همه علوم و معارف بشرى ناظر به زبان را مىتوان در یک تقسیم کلى به دو قلمرو، تقسیم کرد: 1 . علوم و معارفى که به زبانهاى خاص مىپردازند; 2 . علوم و معارفى که به زبان به عنوان یک پدیده عام و جهان شمول نظر دارند . ما در بحثخود به قسم اول نمىپردازیم; زیرا علومى مانند صرف، نحو و لغت که همواره ناظر به زبان خاصى هستند، از این جهت چندان به کار جلسه ما و علقه دوستان نمىآیند . بنابراین، به قسم دوم، یعنى مباحثى مىپردازیم که اختصاص به یک زبان خاصى ندارند، بلکه به زبان از آن جهت که زبان است و متقضى چنین مباحثى است، تعلق دارند .
قسم دوم نیز به دو نوع تقسیم مىشود: الف: علوم و معارفى که به زبان از حیث فلسفى مىپردازند; ب: علوم و معارفى که از حیث تجربى و تاریخى زبان را مطالعه مىکنند .
زبانشناسى (Linguistics) علمى است که زبان را به لحاظ تجربى و تاریخى مطالعه مىکند . این حوزه نیز چندان به کار کسانى که به لحاظ عقلى و مفهومى، زبان را مطالعه مىکنند، نمىآید . اما علوم و معارفى که از حیث فلسفى به زبان مىپردازند، عبارتاند از: فلسفه زبان (Philosophyof Language) که حدود و ثغور آن از بقیه حوزهها روشنتر است . فلسفه زبان، علمى است که به تحلیل مفهومى، نظرى و عقلى زبان مىپردازد . به طور کلى، هر سخن عقلىاى که بتوان درباره زبان گفت، در حوزه زبان مىگنجد . بعضى، مسائل فلسفه زبان را در 22 مسئله احصا کردهاند .(در نشست اول تمام این 22 مسئله به صورت اجمال توضیح داده شده است)
یکى دیگر از مسائل مطرح در این مباحث، روشى است که از آن به فلسفه زبانى (Linguistic Philosophy) و گاهى هم تحلیل زبانى (Linguistic Analysis) تعبیر مىشود . فلسفه زبان یکى از شعب علوم عقلى است، اما فلسفه زبانى یا تحلیل زبانى، شاخهاى از فلسفه نیست; بلکه نظریهاى است در فلسفه; به این مضمون که بعضى از فیلسوفان بر این باورند که با تحلیل زبان متعارف انسانها مىتوانیم مسائل فلسفى را حل یا منحل کنیم; یعنى با تحلیل زبان عادى انسانها بسیارى از مسائل فلسفى، دیگر مسئله نخواهند بود، بلکه معما هستند . بعضى دیگر گفتهاند که با تحلیل زبان عادى مسائل فلسفى حل مىشوند; بعضى هم گفتهاند که مسائل فلسفى دو دستهاند: بعضى با تحلیل زبان عادى منحل و بعضى حل مىشوند .
مهمترین فیلسوفان فلسفه زبانى، یا تحلیل زبانى عبارتاند از: ویتگنشتاین، جان ویزدام و گیلبرات رایل . گرچه این فیلسوفان نظرگاههاى مختلفى در باب مسائل مختلف دارند، در این جهت که مىگویند براى حل مسائل فلسفى باید زبان را تحلیل کرد، مشترکند .
امر سومى که در باب حوزههاى معرفتى زبان وجود دارد، فلسفه زبان متعارف (ordinary Language Philosophy) است . البته بعضى معتقدند که فلسفه زبان متعارف، همان تحلیل زبان یا فلسفه زبانى است، ولى گروهى دیگر بر این عقیدهاند که فلسفه زبان متعارف در مواردى، از تحلیل زبانى جدا مىشود .
به هر تقدیر، فلسفه زبان متعارف نظرى است درباره زبان عرفى، مبنى بر این که پیشفرضهاى اساسى زبان، واقعیتهاى عالم واقع را براى ما حکایت مىکنند; یعنى اگر پیشفرضهاى زبان را بکاویم، به گزارههایى مىرسیم که حاکى از واقع هستند . مثلا شما در زبان، مسند و مسندالیه یا اسم ذات و صفت دارید . مسند صفت است و مسندالیه اسم ذات، از این مىفهمیم که عالم طبیعت، نظام جوهرى و عرضى دارد; یعنى از یک مسئله زبانى مىتوان حکمى وجودشناختى و فلسفى استخراج کرد .
فلسفه زبان متعارف علاوه بر حکم ایجابى مذکور، حکم سلبى نیز دارد و آن اینکه منطق رمزى و سمبولیک در حل مسائل فلسفى، هیچ گونه گره گشایى ندارد، و لذا قائلان به این فلسفه، با کارنپ و کواین مخالفند .
کسى که به فلسفه زبان متعارف قائل باشد، استعداد و آمادگى این را دارد که به فلسفه فهم عرفى (Common sensory Philosophy) نیز قائل شود; زیرا پیشفرضهاى زبان متعارف، پیشفرضهایى عرفىاند . در میان فیلسوفان فهم عرفى دو فیلسوف هستند که خودشان به فلسفه زبان متعارف به عنوان یک روش تصریح نکردهاند; ولى فلسفهشان فلسفه فهم عرفى است . این دو فیلسوف عبارتاند از: توماس رید و جرج ادوارد مور .
یا ( analyticalphilosophy است . فلسفه تحلیلى یک جنبش فلسفى در قرن بیستم است که افراد آن گرایش واحدى دارند; ولى به نتایج واحدى نمىرسند . فلسفه تحلیلى، یک مکتب و یک سنت فلسفى نیست، بلکه یک جنبش فلسفى استبا این اعتقاد که باید بکوشیم مدعیات فلسفى واضحترى داشته باشیم و در قسمت ادله هم سعى کنیم که با نقد فلسفى ادله قوىترى فراهم آوریم .
بافت دانشهاى زبانى
مطلب اول: حوزههاى معرفتى ناظر به زبان به دو دسته قابل تقسیماند: حوزههایى که براى حل مسائل فلسفى به زبان روى مىآورند و حوزههایى که براى خود زبان، موضوعیت قائل هستند . مباحث زبانى علم اصول در دسته دوم جاى مىگیرند; زیرا با تحلیل فلسفى و فلسفه تحلیلى، سرو کار ندارند .
مطلب دوم: گفته مىشود که علم اصول متورم شده است، اما باید گفت که نه علم اصول و نه هیچ علم دیگرى قابل تورم نیست . اما تورم علم اصول به چه معناست؟ اگر مراد این است که در علم اصول خطا راه پیدا کرده است و جهلهاى مرکبى در آن وجود دارد، این امر مختص به علم اصول نیست، بلکه هر علمى مىتواند چنین باشد; اما اگر مراد این است که ما از علم اصول زیادى بلد هستیم و زیادى چیز مىدانیم، این هم معلوم است که اساسا در علم معنا ندارد . البته به یک اعتبار مىتوان علمى را متورم دانست و آن زمانى است که علمى مقدمه براى علمى دیگر باشد . در اینجا باید از مقدمه به مقدار نیاز برگیریم; چرا که بیش از آن زاید است . به این اعتبار، تورم علم اصول معنا دارد; یعنى بگوییم که این علم وارد مباحثى شده که براى فقیه از آن رو که فقیه است، لازم نیستند . اما در این صورت، باید نشان دهیم که فلان مبحث در علم اصول هیچ سودى در استنباط احکام فقهى ندارد و نباید در اصول مطرح شود . امر مهمترى که باید به آن توجه کنیم این است که در علم اصول مباحثى درباره زبان طرح شده که مرز آنها کاملا مشخص نیست; یعنى معلوم نیست کجا در حیطه یک امر تجربى هستیم، کجا در حیطه امرى تاریخى، بحث مىکنیم و کجا در حیطه امرى عقلى و فلسفى گام بر مىداریم . این مرز ناشناسى مشکلاتى را ایجاد کرده است .
مطلب سوم: شناخت آدمى به دو قسم، قابل تقسیم است: 1 . شناخت اعیان و موجودات; یعنى شناخت عالم واقع، اعم از آفاق و انفس; 2 . شناخت متن، اعم از ملفوظ یا مکتوب . از قسم دوم تعبیر به فهم و تفسیر مىشود، نه علم . البته آنچه گفتیم، یکى از معانى علم و فهم است و گرنه علم و فهم، مشترک لفظىاند و معانى متعددى دارند . بنابراین، مىتوان گفت که اگر معلوم، امرى باشد که خودش دال نیست، در این صورت، با علم سرو کار داریم و اگر معلوم ما خودش دال باشد، با فهم سرو کار داریم . حال هر یک از علم و فهم را مىتوان مورد بحث قرار داد و در باب نحوه پیدایش آنها، وجه تمایزشان و مسائلى از این قبیل بحث کرد که مباحث مربوط به علم را معرفتشناسى و مباحث مربوط به فهم را هرمنوتیک مىگویند .
مطلب چهارم: آنچه عالمان اصول را وا داشته تا از الفاظ بحث کنند، تلاش آنان براى فهم دلیل لفظى بوده است . بنابراین، کار اینان به نوعى، هرمنوتیک است . اما این هرمنوتیکى که در مباحث الفاظ علم اصول، مطرح است، اختصاص به فقه و فقاهت ندارد; بلکه براى استنباط احکام اخلاقى در اخلاق، احکام عقیدتى در کلام و مانند اینها نیز به کار مىرود، پس این اصول تنها اصول فقه نیست، بلکه اصول فهم متن نیز هست .
مطلب پنجم: اصولیان دیدند که براى استنباط احکام شرعى از قرآن و روایات، به امورى از قبیل صرف، نحو، لغت، معانى بیان، رجال، درایه و چیزهاى زیاد دیگرى نیاز دارند، و براى هر کدام از این بحثها متکفلى وجود دارد; اما مباحث زبانى که صبغه فلسفى، متکفلى نداشت، لذا مجبور شدند که خودشان متکفل این مباحثشوند .
مطلب ششم: عالمان علم اصول در هرمنوتیک خود (یعنى علم اصول) تنها به متن توجه مىکنند تا ببیند که مثلا صیغه امر بر فور دلالت مىکند یا تراخى، بر وجوب دلالت دارد یا استحباب و مانند اینها; در حالى که در علم هرمنوتیک، علاوه بر متن به امور دیگرى نیز که در فهم دخیلاند، توجه مىشود که عبارتاند از: توجه به بافت و محیطى که متن در آن قرار دارد، توجه به ماتن، فاصله زمانى پیدایش متن و زمان تفسیر متن، محیط و بافت مفسر، و ویژگىهاى مفسر . همه این امور در فهم تاثیر دارند و باید به آنها توجه کرد .
مطلب هفتم: آنچه از مباحث الفاظ علم اصول اختصاص به زبان عربى دارد، باید از آنچه مختص به زبان خاص نیست، جدا شود . امورى که مختص به زبان عربى است، باید در پایان علم اصول آورده شوند; اما مباحثى که به طور کلى مربوط به زبانند و نه زبان خاص، به سه دسته تقسیم مىشوند که گاهى از مجموع این سه دسته به نشانهشناسى تعبیر مىشود . این سه دسته عبارتاند از: نحوشناسى، معناشناسى و عملشناسى یا کارکردشناسى . در کتابهاى اصولى، مباحثبه صورت مختلط و در کنار یکدیگر، بدون تمایز آمدهاند . در هر سه قسم با تعبیر زبانى (واژه، عبارت و جمله) سرو کار داریم . در نحوشناسى، ارتباط یک نشانه زبانى را با نشانههاى زبانى دیگر بررسى مىکنیم; در معناشناسى، به بحث از ارتباط دال و نشانههاى زبانى با غیر دال، یعنى ارتباط دال با معنا و مدلول ارتباط دال با محکى آن مىپردازیم و در کارکردشناسى، ارتباط نشانههاى زبانى را با کارکردشان بررسى مىکنیم که بحث وضع و استعمال در این قسم سوم مىگنجد . پس بحث وضع و استعمال به کارکردشناسى مربوط است .
از سوى دیگر، در دامن تمدن و فرهنگ اسلامى، به همتبزرگان و با استفاده از سنت و فرهنگ اسلامى، علمى تولد یافته که دایره مباحث آن بسیار گسترده و عطاى فکرى آن چشمگیر و قابل توجه است . این علم که از آن با عنوان «علم اصول فقه» نام برده مىشود، در تعامل با سایر علوم بشرى و بهرهگیرى از آنها، وظیفه تهیه و تنظیم قواعد و عناصر عامى را به عهده دارد که بر اساس آنها فقیه مىتواند حکم شرعى را استنباط و وظیفه عملى انسان را در دایرة تکالیف الهى روشن سازد .
امروزه علم اصول بیش از سایر علوم متداول در حوزه علمیه، توان و وقت طلاب را به خود مشغول کرده و دایره کاربرد آن از غایت و هدفى که براى آن تولد یافته بود، بسى وسیعتر شده است . محاسن و معایب این توسعه و بسط را کنار مىگذاریم و بحث و بررسى در باب این نکته را امرى ضرورى مىدانیم و به متخصصان علم اصول واگذارى مىکنیم . اما آنچه امروزه به عنوان علم اصول در دست ماست، گنجینهاى است که مىتواند علاوه بر فقیهان، توجه سایر حوزههاى معرفتى، از جمله فیلسوفان، متکلمان و حقوقدانان را نیز به خود جلب کند .
به هر تقدیر، به اعتقاد فقیهان، مهمترین دلیل در استنباط احکام شرعى، دلیل لفظى است . بحث و بررسى در باب قواعد و عناصر، استفاده از دلیل لفظى جهت استنباط حکم، بخش مهمى از علم اصول را به خود اختصاص داده است . در این بخش، مباحث مهمى در باب زبان طرح مىشود که پارهاى از این مباحث و شاید مهمترین آنها مباحث فلسفى مربوط به زبان است . اکنون در لابهلاى مباحث علم اصول، بویژه مباحث الفاظ، مطالب عمیق و دقیق فلسفى در باب زبان و مباحث مربوط به آن وجود دارد که رهاورد مباحث اصولى است . به راستى این مباحث کدامند؟ به لحاظ روششناختى به کدام حوزه معرفتى ناظر به زبان، مربوطند؟ چگونه مىتوان در حوزه علم اصول فقه با مباحث فلسفى که فیلسوفان تحلیلى در فرهنگ و سنت مغرب زمین طرح کردهاند، تعامل برقرار کرد؟ آیا سنجش و مقایسه این مباحث ممکن است؟ در صورت امکان، چه قدر اهمیت دارد؟ چگونه مىتوان تحقیقات عالمان اصول را با زبانى نو به حوزههاى معرفتى دیگر معرفى کرد؟
پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامى، وابسته به مرکز مطالعات و تحقیقات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، براى پاسخگویى به این دست پرسشها، طرحى جامع تهیه و بخشهایى از آن را اجرا کرده است . در این طرح، چند کار پیشبینى شده است که به اجمال عبارتاند از:
الف . «افعال گفتارى در فلسفه تحلیلى و علم اصول»: این طرح را حجةالاسلام والمسلمین آقاى محمدعلى عبداللهى یکى از اعضاى هیئت علمى پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامى و مدیر گروه فلسفه به عهده گرفته که در حال انجام است . در این طرح، نظریه افعال گفتارى که یکى از مباحثبسیار مهم و تاثیر گذار در دوره متاخر فلسفه تحلیلى است و بیشترین قرابت را با مباحث علم اصول، به ویژه مباحث اخبار و انشا دارد، نقد و بررسى شده و مباحث فیلسوفان تحلیلى و عالمان علم اصول در این زمینه، مقایسه و ارزیابى مىشود .
ب . ترجمه کتاب افعال گفتارى : [speechacts] کتاب افعال گفتارى را که آقاى جان سرل، از برجستهترین فیلسوفان زبان و ذهن معاصر، تالیف کرده و حجةالاسلام و المسلمین آقاى محمدعلى عبداللهى آن را ترجمه و آماده نشر کرده است، در محافل و مجامع دانشگاهى، تبدیل به کتاب درسى شده و مورد توجه فیلسوفان قرار گرفته است . شاید بتوان گفت که این کتاب، یکى از تاثیر گذارترین کتابهاى حوزه فلسفه تحلیلى است که ترجمه و انتشار آن، مىتواند زمینهساز مباحث مقایسهاى و تطبیقى بیشترى در میان متعاطیان علم اصول و فلسفه اسلامى باشد .
ج . تالیف مجموع مقالاتى در باب مباحث فلسفى ناظر به زبان در علم اصول: این مجموعه مقالات، عهدهدار عرضه و تبیین تحقیقات و کارهایى است که عالمان اصول درباره زبان انجام دادهاند .
د . ترجمه مجموعهمقالاتى در فلسفه تحلیلى: این مجموعه حاوى مهمترین مقالات توضیحى و تبیینى است که فیلسوفان تحلیلى تدوین کردهاند .
ه . برگزارى نشستهاى علمى، با عنوان «فلسفه تحلیلى و علم اصول»: تاکنون از این سلسله نشستها که با حضور اساتید حوزه و دانشگاه در حال برگزارى است، سه نشستبرگزار شده است . در نشست اول و دوم که جنبه تبیینى دارند، استاد مصطفى ملکیان، به تبیین حوزههاى معرفتى ناظر به زبان و جایگاه علماصول در این میان پرداخته است . در نشستسوم، جناب حجةالاسلام والمسلمین صادق لاریجانى ضمن بررسى زمینههاى مقایسهاى میان فلسفه تحلیلى و علم اصول، بعضى از این مباحث را فهرست کردهاند . در دو نشستبعدى، که بزودى برگزار خواهد شد، دو مسئله از مسائل مهمى که مىتوان در باب آنها میان علم اصول و فلسفه تحلیلى به مقایسه و سنجش پرداخت، به بحث گذاشته مىشود و سرانجام، در میزگردى با حضور اساتید برگزار کننده این نشستهاى علمى، به جمعبندى مباحث طرح شده، مبادرت ورزیده و به پرسشهاى مخاطبان، پاسخ داده خواهد شد . این سلسله نشستها به همراه اقتراحى که در این زمینه مىشود، پس از تکمیل منتشر خواهد شد .
اکنون خلاصهاى از سه نشست علمى که تاکنون برگزار شده است، عرضه مىشود .
پگاه
علم اصول در بافت دانشهاى زبانى
استاد مصطفى ملکیان
همه علوم و معارف بشرى ناظر به زبان را مىتوان در یک تقسیم کلى به دو قلمرو، تقسیم کرد: 1 . علوم و معارفى که به زبانهاى خاص مىپردازند; 2 . علوم و معارفى که به زبان به عنوان یک پدیده عام و جهان شمول نظر دارند . ما در بحثخود به قسم اول نمىپردازیم; زیرا علومى مانند صرف، نحو و لغت که همواره ناظر به زبان خاصى هستند، از این جهت چندان به کار جلسه ما و علقه دوستان نمىآیند . بنابراین، به قسم دوم، یعنى مباحثى مىپردازیم که اختصاص به یک زبان خاصى ندارند، بلکه به زبان از آن جهت که زبان است و متقضى چنین مباحثى است، تعلق دارند .
قسم دوم نیز به دو نوع تقسیم مىشود: الف: علوم و معارفى که به زبان از حیث فلسفى مىپردازند; ب: علوم و معارفى که از حیث تجربى و تاریخى زبان را مطالعه مىکنند .
زبانشناسى (Linguistics) علمى است که زبان را به لحاظ تجربى و تاریخى مطالعه مىکند . این حوزه نیز چندان به کار کسانى که به لحاظ عقلى و مفهومى، زبان را مطالعه مىکنند، نمىآید . اما علوم و معارفى که از حیث فلسفى به زبان مىپردازند، عبارتاند از: فلسفه زبان (Philosophyof Language) که حدود و ثغور آن از بقیه حوزهها روشنتر است . فلسفه زبان، علمى است که به تحلیل مفهومى، نظرى و عقلى زبان مىپردازد . به طور کلى، هر سخن عقلىاى که بتوان درباره زبان گفت، در حوزه زبان مىگنجد . بعضى، مسائل فلسفه زبان را در 22 مسئله احصا کردهاند .(در نشست اول تمام این 22 مسئله به صورت اجمال توضیح داده شده است)
یکى دیگر از مسائل مطرح در این مباحث، روشى است که از آن به فلسفه زبانى (Linguistic Philosophy) و گاهى هم تحلیل زبانى (Linguistic Analysis) تعبیر مىشود . فلسفه زبان یکى از شعب علوم عقلى است، اما فلسفه زبانى یا تحلیل زبانى، شاخهاى از فلسفه نیست; بلکه نظریهاى است در فلسفه; به این مضمون که بعضى از فیلسوفان بر این باورند که با تحلیل زبان متعارف انسانها مىتوانیم مسائل فلسفى را حل یا منحل کنیم; یعنى با تحلیل زبان عادى انسانها بسیارى از مسائل فلسفى، دیگر مسئله نخواهند بود، بلکه معما هستند . بعضى دیگر گفتهاند که با تحلیل زبان عادى مسائل فلسفى حل مىشوند; بعضى هم گفتهاند که مسائل فلسفى دو دستهاند: بعضى با تحلیل زبان عادى منحل و بعضى حل مىشوند .
مهمترین فیلسوفان فلسفه زبانى، یا تحلیل زبانى عبارتاند از: ویتگنشتاین، جان ویزدام و گیلبرات رایل . گرچه این فیلسوفان نظرگاههاى مختلفى در باب مسائل مختلف دارند، در این جهت که مىگویند براى حل مسائل فلسفى باید زبان را تحلیل کرد، مشترکند .
امر سومى که در باب حوزههاى معرفتى زبان وجود دارد، فلسفه زبان متعارف (ordinary Language Philosophy) است . البته بعضى معتقدند که فلسفه زبان متعارف، همان تحلیل زبان یا فلسفه زبانى است، ولى گروهى دیگر بر این عقیدهاند که فلسفه زبان متعارف در مواردى، از تحلیل زبانى جدا مىشود .
به هر تقدیر، فلسفه زبان متعارف نظرى است درباره زبان عرفى، مبنى بر این که پیشفرضهاى اساسى زبان، واقعیتهاى عالم واقع را براى ما حکایت مىکنند; یعنى اگر پیشفرضهاى زبان را بکاویم، به گزارههایى مىرسیم که حاکى از واقع هستند . مثلا شما در زبان، مسند و مسندالیه یا اسم ذات و صفت دارید . مسند صفت است و مسندالیه اسم ذات، از این مىفهمیم که عالم طبیعت، نظام جوهرى و عرضى دارد; یعنى از یک مسئله زبانى مىتوان حکمى وجودشناختى و فلسفى استخراج کرد .
فلسفه زبان متعارف علاوه بر حکم ایجابى مذکور، حکم سلبى نیز دارد و آن اینکه منطق رمزى و سمبولیک در حل مسائل فلسفى، هیچ گونه گره گشایى ندارد، و لذا قائلان به این فلسفه، با کارنپ و کواین مخالفند .
کسى که به فلسفه زبان متعارف قائل باشد، استعداد و آمادگى این را دارد که به فلسفه فهم عرفى (Common sensory Philosophy) نیز قائل شود; زیرا پیشفرضهاى زبان متعارف، پیشفرضهایى عرفىاند . در میان فیلسوفان فهم عرفى دو فیلسوف هستند که خودشان به فلسفه زبان متعارف به عنوان یک روش تصریح نکردهاند; ولى فلسفهشان فلسفه فهم عرفى است . این دو فیلسوف عبارتاند از: توماس رید و جرج ادوارد مور .
یا ( analyticalphilosophy است . فلسفه تحلیلى یک جنبش فلسفى در قرن بیستم است که افراد آن گرایش واحدى دارند; ولى به نتایج واحدى نمىرسند . فلسفه تحلیلى، یک مکتب و یک سنت فلسفى نیست، بلکه یک جنبش فلسفى استبا این اعتقاد که باید بکوشیم مدعیات فلسفى واضحترى داشته باشیم و در قسمت ادله هم سعى کنیم که با نقد فلسفى ادله قوىترى فراهم آوریم .
بافت دانشهاى زبانى
مطلب اول: حوزههاى معرفتى ناظر به زبان به دو دسته قابل تقسیماند: حوزههایى که براى حل مسائل فلسفى به زبان روى مىآورند و حوزههایى که براى خود زبان، موضوعیت قائل هستند . مباحث زبانى علم اصول در دسته دوم جاى مىگیرند; زیرا با تحلیل فلسفى و فلسفه تحلیلى، سرو کار ندارند .
مطلب دوم: گفته مىشود که علم اصول متورم شده است، اما باید گفت که نه علم اصول و نه هیچ علم دیگرى قابل تورم نیست . اما تورم علم اصول به چه معناست؟ اگر مراد این است که در علم اصول خطا راه پیدا کرده است و جهلهاى مرکبى در آن وجود دارد، این امر مختص به علم اصول نیست، بلکه هر علمى مىتواند چنین باشد; اما اگر مراد این است که ما از علم اصول زیادى بلد هستیم و زیادى چیز مىدانیم، این هم معلوم است که اساسا در علم معنا ندارد . البته به یک اعتبار مىتوان علمى را متورم دانست و آن زمانى است که علمى مقدمه براى علمى دیگر باشد . در اینجا باید از مقدمه به مقدار نیاز برگیریم; چرا که بیش از آن زاید است . به این اعتبار، تورم علم اصول معنا دارد; یعنى بگوییم که این علم وارد مباحثى شده که براى فقیه از آن رو که فقیه است، لازم نیستند . اما در این صورت، باید نشان دهیم که فلان مبحث در علم اصول هیچ سودى در استنباط احکام فقهى ندارد و نباید در اصول مطرح شود . امر مهمترى که باید به آن توجه کنیم این است که در علم اصول مباحثى درباره زبان طرح شده که مرز آنها کاملا مشخص نیست; یعنى معلوم نیست کجا در حیطه یک امر تجربى هستیم، کجا در حیطه امرى تاریخى، بحث مىکنیم و کجا در حیطه امرى عقلى و فلسفى گام بر مىداریم . این مرز ناشناسى مشکلاتى را ایجاد کرده است .
مطلب سوم: شناخت آدمى به دو قسم، قابل تقسیم است: 1 . شناخت اعیان و موجودات; یعنى شناخت عالم واقع، اعم از آفاق و انفس; 2 . شناخت متن، اعم از ملفوظ یا مکتوب . از قسم دوم تعبیر به فهم و تفسیر مىشود، نه علم . البته آنچه گفتیم، یکى از معانى علم و فهم است و گرنه علم و فهم، مشترک لفظىاند و معانى متعددى دارند . بنابراین، مىتوان گفت که اگر معلوم، امرى باشد که خودش دال نیست، در این صورت، با علم سرو کار داریم و اگر معلوم ما خودش دال باشد، با فهم سرو کار داریم . حال هر یک از علم و فهم را مىتوان مورد بحث قرار داد و در باب نحوه پیدایش آنها، وجه تمایزشان و مسائلى از این قبیل بحث کرد که مباحث مربوط به علم را معرفتشناسى و مباحث مربوط به فهم را هرمنوتیک مىگویند .
مطلب چهارم: آنچه عالمان اصول را وا داشته تا از الفاظ بحث کنند، تلاش آنان براى فهم دلیل لفظى بوده است . بنابراین، کار اینان به نوعى، هرمنوتیک است . اما این هرمنوتیکى که در مباحث الفاظ علم اصول، مطرح است، اختصاص به فقه و فقاهت ندارد; بلکه براى استنباط احکام اخلاقى در اخلاق، احکام عقیدتى در کلام و مانند اینها نیز به کار مىرود، پس این اصول تنها اصول فقه نیست، بلکه اصول فهم متن نیز هست .
مطلب پنجم: اصولیان دیدند که براى استنباط احکام شرعى از قرآن و روایات، به امورى از قبیل صرف، نحو، لغت، معانى بیان، رجال، درایه و چیزهاى زیاد دیگرى نیاز دارند، و براى هر کدام از این بحثها متکفلى وجود دارد; اما مباحث زبانى که صبغه فلسفى، متکفلى نداشت، لذا مجبور شدند که خودشان متکفل این مباحثشوند .
مطلب ششم: عالمان علم اصول در هرمنوتیک خود (یعنى علم اصول) تنها به متن توجه مىکنند تا ببیند که مثلا صیغه امر بر فور دلالت مىکند یا تراخى، بر وجوب دلالت دارد یا استحباب و مانند اینها; در حالى که در علم هرمنوتیک، علاوه بر متن به امور دیگرى نیز که در فهم دخیلاند، توجه مىشود که عبارتاند از: توجه به بافت و محیطى که متن در آن قرار دارد، توجه به ماتن، فاصله زمانى پیدایش متن و زمان تفسیر متن، محیط و بافت مفسر، و ویژگىهاى مفسر . همه این امور در فهم تاثیر دارند و باید به آنها توجه کرد .
مطلب هفتم: آنچه از مباحث الفاظ علم اصول اختصاص به زبان عربى دارد، باید از آنچه مختص به زبان خاص نیست، جدا شود . امورى که مختص به زبان عربى است، باید در پایان علم اصول آورده شوند; اما مباحثى که به طور کلى مربوط به زبانند و نه زبان خاص، به سه دسته تقسیم مىشوند که گاهى از مجموع این سه دسته به نشانهشناسى تعبیر مىشود . این سه دسته عبارتاند از: نحوشناسى، معناشناسى و عملشناسى یا کارکردشناسى . در کتابهاى اصولى، مباحثبه صورت مختلط و در کنار یکدیگر، بدون تمایز آمدهاند . در هر سه قسم با تعبیر زبانى (واژه، عبارت و جمله) سرو کار داریم . در نحوشناسى، ارتباط یک نشانه زبانى را با نشانههاى زبانى دیگر بررسى مىکنیم; در معناشناسى، به بحث از ارتباط دال و نشانههاى زبانى با غیر دال، یعنى ارتباط دال با معنا و مدلول ارتباط دال با محکى آن مىپردازیم و در کارکردشناسى، ارتباط نشانههاى زبانى را با کارکردشان بررسى مىکنیم که بحث وضع و استعمال در این قسم سوم مىگنجد . پس بحث وضع و استعمال به کارکردشناسى مربوط است .