نهادهای واسط، نقش تنظیم کننده رابطه و تعاملات بین مردم و حاکمیت را به طور متقابل ایفا می کنند. و به نوعی خواسته ها و انتظارات مردم را به حاکمیت منتقل می سازند و یک نوع ارتباط سازمان یافته و متشکل را بین این دو وجه پدید می آورند. به این معنا که نهادهای واسط، افزایش دهنده عمر نظام سیاسی و به وجود آورنده سطح بالایی از ثبات و امنیت می باشد.در این مقاله، ضمن ارایه مدل تعاملی از ساختار سیاسی دو وجهی (حاکمیت و مردم) به ساختار سه وجهی (حاکمیت، نهادهای واسط و مردم)، به کارکردهای نهادهای واسط در جوامع جدید که یکی از ابعاد مهم در امنیت اجتماعی می باشد، اشاره شده است و با معرفی شیوه مطلوب تولید امنیت اجتماعی و تمایز بین دو نوع نهاد سرکوب و واسط، به کلیت ساختار سیاسی جامعه به عنوان یک پیکرده پرداخته که با شکل گیری حاکمیت سیاسی از درون مردم و به نمایندگی از مردم، این نهادهای واسط هستند که می توانند برای مردم، جامعه و حاکمیت سیاسی تولید امنیت نمایند.همچنین تلاش شده است که از شرایط جدید و پیچیدگی های جهان امروز و جوامع، درک جدیدی صورت پذیرد که لزوم توجه به بازسازی ساختار سیاسی و استفاده از مصالح اجتماعی در این ساخت جدید، امر ضروری است.
فرهنگ سیاسی در جوامع معاصر و به ویژه در جامعه درحال گذار ایران، نقشی محوری در توسعه و مشارکت سیاسی و مدنی دارد. در این میان، نخبگان و طبقة متوسط، در تکوین و تحکیم فرهنگ سیاسی دموکراتیک، بسیار اثرگذارند. پژوهش حاضر، در چارچوب دستگاه مفهومی تسلر، به مطالعة جهت گیری های فرهنگ سیاسی معلمان و عوامل مرتبط با آن می پردازد. پژوهش به روش پیمایشی و با استفاده از پرسشنامه، درمورد 310 نفر از معلمان شهر بوکان انجام گرفته است که با روش نمونه گیری طبقه ای نسبی انتخاب شده اند. با توجه به ابعاد شناختی و هنجاری فرهنگ سیاسی، میانگین جهت گیری فرهنگ سیاسی معلمان در حد متوسط است. نیمی از معلمان مورد بررسی، در گونه فرهنگ سیاسی دموکراتیک قرار دارند و پس از آن، اکثریت با گونه بی اعتنا، به نوعی بازنمای وضعیت فرهنگ سیاسی جامعه ایران است. یافته ها نشان می دهد نوعی ناهمسویی و رشد نامتوازن، در ابعاد شناختی و کنشی فرهنگ سیاسی معلمان دیده می شود. برمبنای یافته های تبیینی، فرهنگ سیاسی معلمان، با متغیرهای سن، پایگاه اقتصادی-اجتماعی، تجارب مشارکت سیاسی و جهت گیری های قومی و مذهبی رابطه مثبت و معنادار دارد. متغیرهای یادشده، 52 درصد از تغییرات جهت گیری های فرهنگ سیاسی معلمان را تبیین می کند.
بدون تردید، ورود فن آوری های ارتباطی - به ویژه اینترنت - دگرگونی های بنیادینی را در ساختار مناسبات و ارتباطات انسانی ایجاد کرده است. پی آمد این امر شکل گیری نوع جدیدی از تعاملات انسانی است که ضمن تمایز از الگوهای ارتباطی مرسوم در رسانه های ارتباط جمعی، عملا فرصت های نوینی را در جهت تجلی خود و هویت، به وجود آورده است. از آن جا که اینترنت امروزه به عنوان بخشی از تجربیات و زندگی روزمره افراد درآمده است، بالتبع شناخت جامعه نوین مستلزم بررسی همه جانبه الگوهای ارتباطی موجود در جامعه می باشد. از این رو، ما در این مقاله تلاش خواهیم کرد تا ضمن بررسی آثار اینترنت بر ساختارهای اجتماعی و فرهنگی، مهم ترین پی آمدهای آن را در تکوین و برسازی هویت (فردی و جمعی)، بر مبنای روی کردهای نظری مختلف، مورد ارزیابی قرار دهیم.
در این مقاله با در نظر گرفتن ماهیت سه گانه فرهنگ ایران (فرهنگ ایرانی، اسلامی و غرب) با روش توصیفی تحلیلی به بررسی و بازخوانی آرای سروش، شریعتی و رجایی که به این سه وجه قائل هستند، پرداخته می شود تا در ارائه رویکرد تلفیقی متوازن به فرهنگ ایران، مورد استفاده قرار گیرند. دیدگاه شریعتی تأکید بر شناخت آگاهی بخش از اسلام و همراهی آن با عشق و عمل، بهره وری آگاهانه از غرب و نه تقلید کورکورانه، شناخت سنت با دیدی تاریخی و نقد و تحلیل آن و تدوین ایدئولوژی اسلامی تأسیسی و استقراری به پشتوانه اجتهاد و امر به معروف و نهی از منکر، دیدگاه سروش در زمینه اسلام تحقیقی به جای اسلام تقلیدی، بهره وری از فقه پویا و دیدگاه رجایی در زمینه چگونگی تلفیق این عناصر و پرهیز از فروکاستن آنها به دیگری در شکل گیری رویکرد تلفیقی متوازن نقش اساسی ایفا می نماید. این رویکرد که در برابر رویکرد تلفیق افتراقی و نامتقارن قرار داد؛ به نسبتی متوازن و مکمل بین جنبه ایرانی، اسلامی و غربی فرهنگ ایران اشاره دارد و طی مراحل واکاوی(تجسسی تاریخی در ابعاد مختلف فرهنگ ایران) ، سنجش (شناخت نقاط قوت و ضعف) و بازسازی شکل می گیرد.
این مقاله روایت پربیننده ترین سریال های ایرانی را، با محوریت مسائل جوانان در فاصلة سال های 1383 تا 1393 و روابط بین نسلی (روابط جوانان و افراد بزرگ سال با تأکید بر والدین)، با بهره گیری از عناصر مدل لابوف بررسی می کند. یافته های این بررسی حاکی از آن است که سه الگوی توافق نسلی، تغییر نسلی (تفاوت، تزاحم، و تعامل هم زمان)، و شکاف یا گسست نسلی به صورت پنهان یا آشکار در سریال های مورد بررسی بازنمایی شده است. در این میان، تنها الگویی که در آن هم نگرش و رفتار جوانان و هم نگرش و رفتار افراد بزرگ سال در همة موارد خوب نمایی شده الگوی توافق نسلی است. علاوه بر این، در سایر الگوها نیز رفتارهای حاکی از احترام جوانان به افراد بزرگ سال (به رغم تفاوت ارزش های بنیادین) و رفتارهای حاکی از خیرخواهی بزرگ سالان برای جوانان، که به شیوه ای مناسب بروز یافته اند، خوب نمایی شده است. در موارد بدنمایی شده نیز مسئله به اشتباهات فردی جوانان یا افراد بزرگ سال نسبت داده شده که با نصیحت یا کمک فرد بزرگی فیصله یافته و در غیر این صورت عواقب وخیمی داشته است. چنین رویکردی به روابط نسلی حاکی از آن است که صدا و سیما اهمیت این مسئلة اجتماعی را تا سطح مسئله ای فردی کاهش داده است. به نظر می رسد که این نحوة عمل در سریال های تلویزیونی تا حدی متأثر از سیاست های صدا و سیما در حوزة روابط بین نسلی باشد. سیاست هایی که با تأکید بر ممنوعیت «دسته بندی یا رودررو قراردادن نسل ها» و نیز «نمایش دعوا، مشاجرات، و اختلافات حاد خانوادگی (حتی در قالب طنز)» در سریال های تلویزیونی، بیشتر مایل به مسکوت گذاشتن این مسئله است تا پرداختن به ابعاد مختلف آن به عنوان یک مسئلة اجتماعی