در تاریخچه آموزش عالی کشور ما، دهه 1370 شاهد توسعه پژوهشهای علمی در اکثر زمینه ها و از جمله علوم تربیتی و رفتاری بوده است. در پژوهشهای تربیتی – رفتاری که در کشور ما عمدتاٌ جنیه توصیفی، میدانی و نیمه آزمایشی دارند، فرضیه آزمائی که معمولاٌ با بهره گیری از آزمونهای معنی داری آماری انجام می شود،جایگاه ممتازی یافته است. اما در خصوص شیوه های فرضیه آماری و نیز میزان کارایی آزمونهای معنی داری در پژوهشهای علوم تربیتی و رفتاری نه تنها اتفاق نظر کافی وجود ندارد، بلکه مناظره هایی هم در جریان است. در این مقاله کوشش شده است تا پژوهش در علوم تربیتی – رفتاری در چشم انداز تئوریک وسیعی مورد بررسی قرار گیرد تا موقعیت فرضیه آزمایی در آن با توجه با دیدگاههای شناخت شناسی و روش علمی مشخص شود. برای حصول این نتیجه، نخست تعریف و تبینی از مفهوم فرضیه عرضه می شود و دیدگاههای دو مکتب تجربه گرایی و عقلگرایی و دو رویکرد متناظر با آنها یعنی استقرایی گری رایشنباخ و استنباطی گری پوپر در این خصوص بررسی و مقایسه خواهد شد. سپس به برخی از انتقادات وارده به فرضیه آزمایی از طریق اعمال آزمونهای معنی داری اشاره خواهد شد. مطالب و تحلیلهای این مقاله برخی از ضعف های مبنایی و تئوریک پژوهش در علوم تربیتی و رفتاری را نشان می دهند و ضمناٌ مدلل دارند که اگر بنا باشد این علوم به طور بنیادی پیشرفت حاصل کنند باید برخی از وجوه متدلوژی تحقیق مورد بازاندیشی قرار گیرد.