وسواسِ ذهنی عبارت است از افکاری ناخواسته که خارج از مهارِ فردِ مبتلا و به طورِ مکرّر در ذهن پدیدار می-شوند و ایجادِ اضطرابی نامعمول می نمایند. فرد، در واکنش، دست به اعمالِ وسواسی می زند که دافعِ اضطراب و چونان تمهیدی مراقبتی می نمایند، حال آن که فاقدِ تأثیری پایدار و، در حقیقت، نوعی حمله به خویش اند؛ این اعمال نه برخاسته از اراده ای معطوف به درمان، که برآمده از اراده ای معطوف به تخریب اند. وسواسِ ذهنی عموماً به عنوانِ بیماری یا اختلالی روانی شناخته می شود و از چشم اندازی روان پزشکانه یا روان شناختی موردِ بحث قرار می گیرد؛ امّا در این مقاله، با رجوع به آراءِ نیچه و با مدد گرفتن از مفاهیمِ «کینه توزی» و «بد وجدانی» -مفاهیمِ کلیدیِ تبارشناسیِ اخلاق- تحلیلی فلسفی از وسواسِ ذهنی ارائه می شود. بر مبنایِ این تحلیل، بنیادِ وسواس نیروهایی غریزی است که چون نمی توانند در بُرون تخلیه شوند، به درون جهت برمی گردانند و خود گناه کار پنداری را در حکمِ وسیله ای برای خودآزاری به کار می بندند.