در این مقاله به یکی از مسائل مهم علوم اجتماعی یعنی مسئله «دیگری» از منظر دو دستگاه فکری متفاوت پرداخته شده است: اول پدیدارشناسی به عنوان یکی از جنبش های مؤثر فلسفی قرن بیستم در غرب و دوم حکمت متعالیه به عنوان یک دستگاه فلسفی تمام عیار. اگرچه کوشش های جامعه شناسان طرفدار دیدگاه های پدیدارشناسی، در به کارگیری مفاهیم فلسفی آن برای پاسخگویی به مسائل علوم اجتماعی مدت ها است، آغاز شده است و افرادی چون شوتس نقش برجسته ای در شکل گیری نوعی از تفکر جامعه شناسی که امروز با عنوان جامعه شناسی پدیدارشناختی معرفی می شود، داشته اند؛ اما پیچیدگی های فلسفه هوسرل و همچنین اختلافات این جامعه شناسان با نظریات هوسرل در برخی مسائل از جمله مسئله اصلی این مقاله، لزوم پرداخت جدی تر به آن را لازم می نماید. از طرف دیگر به دلیل آنکه مدتی است توجه به ظرفیت های نظام فکری حکمت متعالیه برای مسائل علوم اجتماعی نیز ثمره های قابل قبولی را نمایانده است، این نوشتار بر آن است تا با عنایت به تفاوت های اساسی دو دستگاه فکری پیش گفته، مسئله مهم «دیگری» را از منظر دو رویکرد جامعه شناسی پدیدارشناختی و نظریه اجتماعی قابل استنطاق از حکمت متعالیه بررسی کند.