با سقوطِ هخامنشیان، واجدان و وارثان فرهنگِ یونانی به قدرت رسیدند. با این حال بیش از آنکه شاهد جایگزینی آنتی تز هلنیستی به جای تز هخامنشی باشیم، با یک سنتز شرقی – غربی روبروییم. در این مقاله به مفهومی بسیار تازه بنیاد در بسترِ دوره پسااسکندری با عنوان Persianism یا هخامنشی مآبی پرداخته می شود. استبداد بی رحمانه شرقی، تجمل افسانه ای، زن صفتی و لذت های جنسی مفرط با بهره گیری از زنان بی شمار، تکرارِ کلیشه های کهنه ای است که در تصویر ارائه شده رومیان از ایرانیان می بینیم. پرسش این است که انگاره رومیان از شرق به ویژه در دوره امپراتوری، تعمدی و ایدئولوژیک بود یا تخیلی و سهوی؟ ظاهراً در آن زمان، لازم بود که نویسندگان به بازنویسی تاریخ شکوهمند گذشته یونان و برساخت دوقطبی یونانی و بربرِ شرقی دست بزنند. کیکرون، مهم ترین اندیشمند روم، نخستین بار اندیشه جدایی شرق و غرب را مطرح کرده و آن را خواستِ خدایان دانست. او را باید پدرِ استعاره های اورینس (شرقی) و اوکسیدنس (غربی) در تاریخِ ذهنیت دانست. دستگاه تبلیغاتی آگوستوس با به کارگیری کلیشه ها نگاهِ تبعیض آمیز خود نسبت به "اوئکومنه" (جهان متمدن) را تکامل بخشید و "اوربیس آلیوس" (جهان بیگانه) را نسبت به "اوربیس رومانوس" (قلمروی روم) پست و خوار معرفی کرد.