علم الهی یکی از موضوعات مهم الهیاتی از زمانهای دور است. یکی از دلایل فیلسوفان مشا بر علم خداوند به خود و مخلوقات، تجرد اوست. بهنظر آنان آنچه مانع پیدایش علم میشود ماده است و خداوند بهدلیل مجرد بودنش، به خود و غیرخود عالم است. حکیمان مسلمان همچون فارابی و بوعلی، این برهان را از آثار فیلسوفان مشایی یونان وام گرفته و در آثار خود نقل کردهاند. ازآنبهبعد، دیگر فیلسوفان و متکلمان مسلمان نیز درباره این برهان بحث کردهاند. متکلمان بیشتر با نگرش انتقادی به این برهان نگریستهاند. خواجه طوسی در بیانی کوتاه در کتاب تجریدالاعتقاد به این برهان اشاره کرده و علامهحلی در شرحش بر تجرید، گستردهتر به آن پرداخته است. در این برهان، با صغرا قرار گرفتن تجرد خداوند، عاقلیت هر موجود مجردی کبرا قرار میگیرد و عاقلیت و عالمیت خداوند بهدست میآید. علامه در پایان سخن، بحث بیشتر را به کتابهای عقلی خود ارجاع میدهد. در این نوشته میخواهیم با پیشینهیابی این برهان در تاریخ عقل بشری، ردپای آن را در آثار عقلی حلی پیبگیریم، تقریرهای فلسفی این برهان را نشان دهیم و تشابه و تفاوت آنها را واکاوی کنیم. همچنین دیدگاه علامه را در هریک از این آثار از نظر میگذرانیم و دیدگاه نهاییشان را روشن میکنیم.