اندیشه مشیت الهى در تاریخنگارى اسلامى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از موارد و مسائلى که در مکاتب گوناگون تاریخنگارى اسلامى مورد توجه مورخین مختلف قرار گرفته و سعى بر این شده تا وقایع مختلف براساس آن تفسیر شود مساله قضا و قدر و مشیت الهى است. نخبگان سیاسى و دیوانى و فرمانروایان در تاریخ سلسلههاى ایران بنا به مصالح سیاسى و حکومتى از این اندیشه حمایت کرده و سعى در گسترش آن در تمامى زوایاى زندگى مردم داشتند. نوشته حاضر به بررسى این مساله در کتاب «تاریخ جهانگشاى جوینى» اثر عطاملک جوینى پرداخته و در صدد یافتن پاسخ این پرسش است که قضا و قدر و مشیت الهى چه تاثیرى در روش تاریخنگارى جوینى و بیان مسائل و وقایع مختلف گذاشته است.
ظهور اسلام یکى از مهمترین وقایع تاریخ بشرى است که تحولى شگرف در زندگى و فکر بشر ایجاد کرد. ابتدا سیره پیامبر که الگوى عملى زندگى مسلمانان بوده، از طریق نقل به نسلهاى بعدى منتقل مىشد اما گذشت زمان، دور شدن از مبدا ظهور و فراموشى بسیارى از وقایع، به تدریج مسلمانان را به سوى نوشتن تاریخ زندگى پیامبر و عملکرد وى واداشت. از آنجا که پیش از نوشتن تاریخ، ثبت و ضبط آیات قرآنى و احادیث نبوى در بین مسلمانان رواج داشت و ناقلان روایتهاى تاریخى نیز خواه ناخواه همان محدثان بودند، از اینرو، تاریخنویسى در عالم اسلام پیوند ناگسستنى با حدیث و روایت پیدا کرد و نه تنها از نظر شکل و ظاهر به طور اجتنابناپذیرى تحت تاثیر شکل و شیوه نقل روایات توسط محدثان قرار گرفتبلکه از نظر محتوایى نیز از آموزهها و تعالیم محدثان متاثر شد.
به نظر مىرسد، یکى از آموزههایى که از طریق روایتها، احادیث و آیات قرآنى به محدثان و از طریق آنان به اندیشه جامعه وارد شد، مساله قضا و قدر و مشیت الهى بود که نقش بسیار برجستهاى در شکلگیرى اندیشه و فرهنگ سیاسى مسلمانان ایفا کرد. نخبگان سیاسى و دیوانى و فرمانروایان نیز بنا به مصالح سیاسى و حکومتى از این اندیشه حمایت کردند و به گسترش آن در تمامى زوایاى زندگى بشرى کوشیدند. مساله قضا و قدر و سرنوشت، جزء مسایل فلسفى و کلامى است، اما هدف ما پرداختن به مباحث فلسفى و کلامى قضا و قدر، اختیار و سرنوشت نیستبلکه در صدد یافتن پاسخ این پرسش هستیم که اندیشه مشیت الهى چه تاثیرى در تاریخنگارى جوینى گذاشته است؟ پیش از پرداختن به اصل مساله لازم است توضیح مختصرى در مورد معناى لغوى قضا و قدر و مباحث پیرامونى ارائه شود.
بحث نظرى
قضا به معنى حکم، قطع و فیصلهدادن است و قدر نیز به معنى اندازه و تعیین است. مرحوم مرتضى مطهرى در زمینه معناى قضا و قدر مىنویسد:
حوادث جهان از آن جهت که وقوع آنها در علم و مشیت الهى قطعیت و تحتم یافته است مقضى به قضاء الهى مىباشند و از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانى و زمانى آنها تعیین شده، مقدر به تقدیر الهى مىباشند. (1)
بحث فلسفى - کلامى درباره قدرت خداوند و اراده و اختیار انسان در عالم اسلام از همان دهههاى میانى قرن اول هجرى قمرى مطرح شد. در میان قائلین به خدا، قدرت یا سلطه خدا و اختیار انسان، موضوع مناقشات جدى بوده است.
نظر و باور عمومى مؤمنان بر این بوده که باید خداوند را به صفتحاکمیت مطلق موصوف کرد. بدین معنى که همه افعال انسان اعم از گناه و ثواب از سوى خداوند صادر مىشود و آدمى خالق فعل نیستبلکه کاسب فعل است. و ظهور و گستردگى چنین دیدگاهى در جامعه، که منشا قرآنى و روایتى داشت، موجب شد تا حکام و فرمانروایان ناصالح اموى از چنین دیدگاهى حمایت کنند. پشتیبانى بىدریغ خلفاى اموى از فرقه جبریه که فقدان اراده بشرى و قضا و قدرى بودن امور را تبلیغ مىکردند از جمله این موارد است. در اوایل قرن دوم، دیدگاه کلامى دیگر در مقابل جریان اول پدید آمد که اینان معتقد به تفویض اختیار به انسان بودند. اینان قدریه و بعد معتزله نامیده شدند. معتزله معتقد به آزادى انسان در انجام افعال بود. از نظر ایشان خداوند پس از خلقت عالم و انسان، آنان را در صدور افعالشان مجبور نساخته بلکه انسان بطور منطقى آزاد و متکى به اراده خویش است و طرح و نقشه کلى براى رفتار و عملکرد انسان وجود ندارد بلکه انسان با اراده خود زمینه و شرایط پسینى و پیشینى را فراهم مىسازد. حمایتبىدریغ دو خلیفه عباسى یعنى مامون و معتصم از اندیشههاى معتزلى سبب شد که این نظریه فلسفى - کلامى در اندک مدتى در عالم اسلام رونق بگیرد و «سرمن راى» تختگاه معتصم به مرکز و کانون اصلى تبلیغ معتزله درآید.
اما با روى کارآمدن متوکل، بار دیگر مخالفان اندیشه تفویض اختیار و آزادى انسان با حمایت کامل خلیفه موجى از خشونت و تعقیب مخالفان را راه انداختند و «محنه» یا تفتیش عقاید، بسیارى از عالمان را به بهانه حمایت از آزادى اراده به قتل و شکنجه و زندان محکوم ساخت. در قرن چهارم جبر گرایان تحت عنوان اشاعره، شروع به تبلیغ و ترویج اندیشههاى خود کردند مایتخلافت عباسى از این اندیشه بتدریجسبب شد که اعتقاد به جبر در کلیه ارکان و اذهان جامعه رسوخ پیدا کند. با سلطه عمومى و کلى مکتب جبرگراى اشعرى بر جهان اسلام، بسیارى از فرقههاى اسلامى شیعى، شافعى و حنفى و مالکى و حنبلى از نفوذ آن بدور نماندند. در میان این فرقهها، شیعه نسبتبه بقیه کمتر تاثیر پذیرفت و شاید دلیل اصلى آن مواضع ضدعباسى آنان در این دوره باشد.
بتدریج اندیشه قضا و قدرى و حاکمیت مشیت الهى بر افعال و اذهان مسلمانان تاثیر گذاشت و بطور کلى معرفتشناسى مسلمانان را دگرگون ساخت. نگرش قضا و قدرى، همه اعمال بشرى را تابع جریان سترگ و مقاومتناپذیر معرفى مىکند که مسیر این جریان با دستهاى مرموز ماورایى هدایت مىشود و در راه رفتن بشر در مسیر تعیین شده وى را چاره نیست. یعنى گریزناپذیرى ویژگى تاریخ پدیدهها، رخدادهاى طبیعى و اعمال انسانى است. شاید سیطره کامل اندیشه جبرگرایانه سبب شده است که مورخان اسلامى نتوانستهاند به فلسفه تاریخ این جهانى دستیابند و قوانینى براى روشمند ساختن رویدادهاى تاریخى اتخاذ کنند. اگر نگرش ریشه شناسانه پدیدههاى تاریخى مستلزم مهارت و ژرفنگرى، ذهن خلاق و نقاد و بازنگرى در اندیشههاى مذهبى است، نگرش قضا و قدرى به همان اندازه سادهلوحانه و ظاهربینانه و ناآگاهى بشرى از روابط على و معلولى این جهانى است. به جاى اینکه چشم عقل و تفکر بر درون پدیدهها معطوف سازد، احساس و اعتقاد به بیرون از پدیدهها سپرده است. به قول نیچه:
وقوف به آن بخشهاى از گذشته که ارزش شناخت و نگهدارى دارد مستلزم آن است که والاترین خصوصیات خویش را با تمام نیرو به صحنه آوریم. (2)
اندیشه قضا و قدرى در تاریخ در جایى که هزاران علت کوچک و بزرگ در کارند فرض را تنها بر مشیت الهى مىگذارد. وقتى تفکر و ذهن انسان از یافتن صدها و هزاران جریان متفاوت و علتهاى متوازى که یکدیگر را تحت تاثیر قرار مىدهند و آنها را جلو یا عقب مىرانند و چنان درهم پیچیدهاند که جدایىناپذیر به نظر مىرسند، عاجز و درمانده باشد، با پناه بردن به یک عامل دیگر که نه تنها مجرد و منفرد از پدیدههاى تاریخى استبلکه بیگانه و ناآشنا با آنهاست روى مىآورد. تفکر و ذهن بشرى بدون اینکه تاثیر بخت، اقبال و سرنوشت را در رخدادهاى تاریخى اثبات کند و خطهاى موازى آنها را دنبال نماید و روابط على و معلولى این جهانى را کشف کند به ارائه دیدگاههاى کلان غیرقابل اثبات روى مىآورد و چون اثباتناپذیر و دور از دسترس عقل بشرى است پس ضرورت تعقل در حاشیه و پیرامون آن را نیز به خود راه نمىدهد. به عبارت دیگر، توجه به بخت و اقبال و سرنوشت نوعى تنبلپرورى اندیشهها و خردهاى ژرفنگرانه و کنجکاوانه بشرى است. اگر مورخى چنین امرى را به عنوان اصول اعتقادى خویش معرفى کند، متون تاریخ وى چیزى جز نگارش پدیدههایى پىدرپى، اما از هم گسیخته و بىربط نخواهد بود. جمله گذشته با جمله آینده ارتباط نخواهد داشت. البته اینجا منظور ظاهر جملهپردازى نیستبلکه روح جملهپردازى است که تنها در ذهن مورخ ارتباط دارند و در بیرون از ذهن از هم گسیخته و جدا مىباشند.
در نگرش قضا و قدرى به رویدادهاى طبیعى و تاریخ، اتفاقات در سطح جامعه امورى از هم گسیخته بوده که هیچگونه ارتباط منطقى بین آنها وجود ندارد. به عبارت دیگر موجبیت على و معلولى رابطهاى بس ضعیف و شاید نادیدنى است که به تصور هم در نمىآید. اما این رویدادها بسان جزیرههاى تنها و بریده و از هم نیستند که هیچ ارتباطى با همدیگر نداشته باشند بلکه رشتههایى نامرئى آنها را به ساحل، متصل ساخته است. هر یک، علاوه بر اینکه با خود مرتبطاند، پیوندهایى با منبع اصلى یعنى ساحل بىکران دارند. از دیدگاه قضا و قدرى رویدادهاى تاریخى نیز در این دنیاى خاکى نه ناشى از روابط على و معلولى بلکه تحت تاثیر «نیروهاى شگرف نامرئى» یا منبع لایزال هستند و با خواست و اراده آن منبع در حرکت هستند و به وقوع مىپیوندند و سرنوشت آدمى را رقم مىزنند. چنین نگرش معرفتشناسانه به جهان و انسان، میدان عمل و گزینش را از بشر مىگیرد و دایره فعالیتش را محدود مىسازد. به عبارت دیگر، جهل و ناآگاهى بشرى از روابط على و معلولى پدیدههاى جهان مادى، گستره تکاپوى آزادانه بشرى را محدود مىسازد. البته این به معناى آزادى مطلق انسان در جهان امروزى نیستبلکه اختیارات و گزینش انسان همیشه در دایره تنگ و محدود گرفتار است. دیروز با عنوان قضا و قدر و مشیت الهى، امروز با نام قوانین حاکم بر طبیعتیا ضرورتهاى اجتماعى. به قول ایزایابرلین برخى در جهان امروزى:
تفسیر فلسفىترى را براى عالم قائل هستند به وجود نیروهاى ناپیدا و سلطههاى غیرقابل رویتباور دارند که از این قبیل است ملت، نژاد، فرهنگ، روح زمان. (3)
اعتقاد به قضا و قدر در پدیدههاى تاریخى، ماهیت و ضرورت ارزش داورى رخدادها را زایل مىسازد. زیرا اراده آدمى یا روابط على و معلولى در چگونگى پیدایى آنان تاثیرى نداشته است. بنابراین قابل ستایش و نکوهش نیستند.
احساس گناه و خطا، درد ندامت و محکومیت و جدایى خود به خود از میان برمىخیزد. تنش و ترس از شکست و درماندگى پایان مىپذیرد. (4)
زیرا احساس گناه و خطا زمانى به انسان عارض مىشود که وى خود را فاعل مختار و صاحب اراده احساس کند. به این ترتیب، انسان به جاى اینکه خود را سرزنش نماید، از نظر وجدانى خود را مامور معذورى تلقى مىکند. زیرا ارزش داورى زمانى مفهوم پیدا مىکند که انسان فکر کند آنچه اتفاق افتاده به گزینش و کوشش یا تصمیم او بستگى داشته است. هر چه اندیشههاى تقدیرگرایى از نفوذ و سیطره قوى برخوردار باشد به همان اندازه، بىاعتنایى و سطحىنگرى فرد جنبه قطعى را پیدا مىکند. تسلط چنین تفکرى بر اندیشههاى یک مورخ موجب انفعال او در تحلیل رخدادهاى تاریخى مىشود. به این دلیل است که انسان مذهبى دوران میانه به خود این اجازه را نمىداد که رویدادها را به خوب و بد، سودمند یا زیانمند تقسیم کند و بر اساس سودمندى آنان بر حال بشر و تاثیرگذارىشان در تکامل انسان قضاوت کند. اما چون همه رویدادها ناشى از ارادهاى برتر و مشیت الهى است پس ارزشگذارى در اراده خدایى نیز قابل قبول نبود. (5)
در دیدگاه قضا و قدرى، انسان بازیگرى بیش نیست. وى خالق فعل نیستبلکه کاسب فعل استیعنى انسان ناگزیر از بازى معین و کنترل شده است که نتیجه آن براى صاحبان و برگزارکنندگانش قطعى و حتمى است. بنابراین براى انسان، گزینش در اعمال و رفتار باقى نمىماند. طبیعى است چنین بینشى مسئولیت انسانى را نیز زیر سؤال مىبرد. چون انسان مختار نیست پس مسئولیتى در قبال اعمالش نیز ندارد.
اگر تاریخ جهان را محصول عملکرد نیروهاى نامشخص بدانیم که کلا یا به طور عمده از حوزه تاثیر اراده و گزینش آزادانه انسانى (یا صرف نظر از اینکه چنین گزینش عملا صورت گرفته یا نه) بیرون است، در چنین فرضى تبیین رویدادها تابع تغییرات آن نیروها خواهد بود و لذا باید گفت که نه افراد آدمى بلکه موجودات بزرگتر مسئولیت نهایى را برعهده دارند. (6)
اندیشه قضا و قدرى پاسخى به دشوارىها و بىعدالتىهاى زندگى است و مىکوشد تا این ناکامىها را توجیه کند و در نتیجه انسانها را به کنار آمدن با آنها قادر سازد و بشر را از عذاب وجدانى که در مختاران پیدا مىشود نجات دهد. چون انسان مجرى طرحهاى «نظم برتر» است و عملکردش ظاهرى بیش نیست پس با چنین اعتقادى احساس گناه و کیفر را به گردن نیروهاى ماوراء طبیعى مىاندازد. (7)
اندیشه قضا و قدرى مستلزم تسلیم و رضاست. برآشفتگى در برابر خود را تحمل نمىکند، چون اعتقاد به شورش و اندیشه تغییر، دگرگونى و تمایل به خشم زمانى در زندگى بشرى جایگاه ویژهاى پیدا مىکند که انسان خود منشا امور باشد و در مرکز عالم قرار بگیرد. درحالىکه در اندیشه جبرى انسان بازیگر صرف است و نمایشنامهنویس کس یا چیز دیگر است. بازیگر از متن نمایشنامه چیزى نمىداند و از آینده بازى اطلاع کافى ندارد. اما در نگاه دوراندیشانه خود، این جهان را عبث نمىداند بلکه براى آن غایتى قایل است. آن هم نه ناشى از منطق و بینش خردگرایى استبلکه صرفا تکرار همان متن نمایشنامه است. چون تقدیر امرى است که بر انسان تحمیل مىشود و به دلیل تحمیل شدگى آن، بشر از سیر آن ناآگاه است. انتهایى براى تقدیر نیستبلکه اندیشه بشرى در ادوارى تکرارپذیر است. اندیشه قضا و قدر جامعه را از تغییر بنیادین آگاهانه برحذر مىدارد و به پیشرفت و ترقى خطى اعتقادى ندارد. دگرگونىها نه با انسان بلکه بر انسان صورت مىگیرد. از اینرو با ترویج اندیشه قضا و قدرى روحیه محافظهکارانه بر جامعه حاکم مىشود. به این دلیل، مورخان معتقد به چنین بینشى خواسته یا نخواسته، گامهاى مهمى در تثبیتسلطه فرمانروایان حاکم برمىدارند. زیرا به قدرت رسیدن فردى یا فروافتادن کس دیگر را ناشى از اراده مشیت الهى مىدانند.
پس چون انسان سنتى همچون انسان متجدد، پیدایش پدیده یا واقعهاى را بدون وجود علتخاصى قابل پذیرش نمىدانست اما از آنجا که از درک روابط و قوانین طبیعى حاکم در پدیدهها عاجز بود دنبال ریشه و علت اعمال و پدیدهها مىگشت. در این سیر وى با کمک آموزههاى دینى به دامن اندیشه مشیت الهى یا قضا و قدر افتاد. بدون اینکه در دنیاى خاکى دنبال علتباشد، اعمال بشر و اتفاقات را تجلى اراده نیروهاى برتر و ماورایى در جهان مادى تلقى کرد، بىآنکه بخواهد مرز مشخصى براى هر کدام از نیروها یعنى نیروهاى اراده و اختیار انسانى تعیین نماید. همان طورى که پیشتر نیز گفته شد، مذهب تسنن با فرقههاى متعددش بیش از تشیع زمینه گرایش به اندیشه قضا و قدرى پیدا کرد. زیرا تسنن مذهب حاکم بود و حکمرانان نیز بنا به مصالح سیاسى از چنین نظرى حمایت مىکردند.
جوینى و تاریخ جهانگشاى
عطاملک جوینى (623-681ه) نویسنده «تاریخ جهانگشاى» از یک خانواده دیوانى، که مدتها در خدمتسلاطین سلجوقى، خوارزمشاهى و ایلخانى خدمت کرده بودند، برخاسته است. تحولات سیاسى و دگرگونىهاى اجتماعى که این خاندان در طول تصدى مشاغل ایرانى دیده بود، چنان سریع و غافلگیرانه بود که نه تنها خاندان جوینى بلکه اکثریت قریب به اتفاق دیوانسالاران را به نوعى در انفعال سیاسى فرو برده بود. آنان در عین مشاهده چنین تحولاتى راهى جز همراهى با نیروى غالب نداشتند. تحولات سیاسى شگرف، تاثیر فزایندهاى بر روحیه ایرانیان باقى گذاشته بود به طورى که روحیه محافظهکارى و انفعال در موقع تغییر، جزء ماهیت جدایىناپذیر شغل دیوانى شده بود. پارهاى آموزههاى دینى نیز، تمکین و تسلیم در برابر حکومتها و رویدادهاى جهان را با رنگ و صبغه الهى به اندیشه آنان وارد ساخته بود. روحیه تسلیمطلبى و محافظهکارى و اندیشه مشیت الهى و تقدیر در جزءجزء اعمال، رفتار و تفکر ایرانیان رسوخ یافته بود. از آنجا که جوینى خود از همین طبقه دیوانى بوده، طبیعى است که از چنین روحیههایى بدور نباشد.
با اینهمه شاید بتوان گفت جوینى از معدود کسانى در بین شخصیتهاى دیوانى اوایل عهد ایلخانى بود که شایستگى و صلاحیت علمى لازم را براى نگارش تاریخ مغول داشته است. به طورى که پافشارى دوستان و همراهانش در سفر مغولستان، بیانگر شایستگى منحصر به فرد وى بوده است. (8)
سابقه درخشان دیوانى خاندان جوینى، معروفیتشان در خراسان، حکومتشان در بغداد و مسافرتهاى چهارگانه به مغولستان، آشنایى با شخصیتهاى سیاسى، دیوانى و نظامى، احاطه کلى بر اوضاع جغرافیایى مناطق تحتسیطره مغولان، آگاهى بر نظام قبیلهاى و عشیرتى مغولان، دسترتى به اسناد دیوانى حکومتهاى پیشین و مستقر، تجربه تحولات شگرف عالم اسلام در آستانه حمله مغول، مشاهده عینى بر افتادن دولتى و برآمدن دولتى دیگر و زندگى در کوران تحولات و داشتن نگرش و دید دبیرانه به رویدادها همه و همه دستبه دست هم داده بود تا در دورهاى که تاریخنویسى ایران در حال افول بود از وى مورخى شایسته و لایق براى نگارش تاریخ درآورد. به قول نیچه:
تاریخ به دست مرد مجرب و برتر نوشته مىشود. آن کس که حوادث و امور بزرگتر و والاتر را تجربه نکرده است، هرگز نخواهد دانست که چگونه باید حوادث بزرگ و والاى گذشته را تفسیر کرد. گذشته همواره در مقام هاتف غیبى سخن مىگوید و فقط کسى مىتواند این سخن را دریابد که معمار آینده و داناى حال باشد. (9)
تاریخ جهانگشاى جوینى، هرچند بنا به مقتضیات زمانى تاثیر کمرنگى در ایجاد ذهن تحلیلگر در تاریخنویسى داشت، اما تاثیر شگرف آن در تداوم و گسترش تاریخنگارى به سبک سنتى و نقلى در عصر مغول و نیز تاثیر گذاریش بر تاریخنگاران بعدى همچون وصاف الحضره و خواجه رشیدالدین فضلالله و دیگر مورخان بعدى بر کسى پوشیده نیست.
سبک نگارش تاریخ جوینى به یک شیوه و اسلوب نیست. یعنى بین سبک متکلف با عبارات و ترکیبات بسیار پیچیده و نثر مرسل عامه فهم در نوسان است. بدون شک عامل زمان و تطویل نگارش آن در طى سالهاى متمادى و نزدیک به هشتسال در خلق چنین دوگانگى سبک مؤثر بوده است. (10) بویژه هنگامى که وى از عبارتهاى توصیفى استفاده مىکند، سبک نگارش به پیچیدگى مىگراید و به کارگیرى آیات قرآنى، احادیث نبوى، اشعار و امثله عربى و ترکیبات مطنطن عربى به پیچیدگى و تکلف بیش از حد آن کمک مىکند اما در نقل وقایع و حوادث تاریخى نثرى ساده و عامه فهم را پیش مىگیرد. البته در مقایسه حجم این دو سبک، سبک متکلف به مراتب بیشتر از نثر مرسل است. تسلط به متون عربى، اشعار و امثله یکى از شرایط غیرقابل چشمپوشى دبیران بوده است. (11) از اینرو، به نوشتههاى پیچیده و متکلف، سبک منشیانه نیز گفته مىشد. با اینهمه ترکیبات موزون، مسجع و تشبیهات ظریف جوینى، طراوات عجیبى به اثرش مىبخشد. براى نمونه مىتوان به عبارتپردازى زیر در مذمت دنیا اشاره کرد:
از این حکایت مرد بینا بداند که عاقبتبه فرجام دنیا این [مرگ] است، مکارهاى است اندر خشم سیاه کاره سپید چشم، مواصلت او سر رشته مفاصلت و معارشت او سرشته با معاشرت گندم نماى جوفروش است، زهرى عسل نوش، عجوزهاى در جلوه حسنایى پرنیان پوش، طالبان در عقب او مدهوش، قرین صد هزار ناله و خروش. (12)
در دیباچه کتابش از نابودى ساختارهاى جامعه و به هم خوردن نظم موجود و بروز تشویش در ارکان جامعه نالیده و با عبارات موزون زیر وضع جامعهاش را توصیف کرده است:
کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند و تحرمز و نمیمت را صرامت و شهامت نام کنند... هر یک از ابناء السوق در زى اهل فسوق امیرى گشته و هر مزدورى دستورى و هر مزورى وزیرى و هر مدبرى دبیرى و هر مستوفئى مستوفیى و هر مسرفى مشرفى و هر شیطانى نایب دیوانى و هر کون خرى سرصدرى و هر شاگرد پایگاهى خداوند حرکت و جاهى و هر فراشى صاحب دورباشى و هر جافیى کافیى و هر خسى کسى و هر خسیسى رئیسى و هر غادرى قادرى و هر دستاربندى بزرگوار دانشمندى و هر جمالى از کثرت سال با جمالى و هر حمالى از مساعدت اقبال با فسحتحالى. (13)
جوینى عبارات دیوانى و اسناد و مدارک دولتى، مشاهدات عینى و مسموعات خود را با وسواسى ستودنى و دقتى حیرتآور ضبط و ثبت کرده و روایتش از تاریخ در عین ایجاز، به غایت دقیق و ریزبینانه است. خود نیز به این ایجاز و اقتصارگویى اشاره مىکند:
تا جماعتى که این کتاب را به مطالعه مبارک مکرم کنند و مؤلف این حکایت را به مکثارى نسبت ندهند. (14)
وى تلاش مىکرد آنچه را که از افسانه و اساطیر به منطق و عقل انسانى بعید مىنمود در توصیفاتاش نیاورد و از روایتهاى راویان نیز به آنهایى اشاره کرده که «معتبر مقبول» باشد. در قتل عام خوارزم مىگوید:
و در کوشش کشش با آن حذر النعل بالنعل کثرت شمار کشتگان چندان شنیدهام مصدق نداشتهام و بدان سبب ننوشته است. (15)
از این روى، بارها یادآورى مىکند و آن را از «شائبه لاف و ریبت کذب مبرا» مىداند و مىنویسد:
[این] مقامات و روایات که از شائبه لاف و ربیت واضحتر و لایحتر است که هیچ آفریده را در آن اشتباهى آید. همانا که تا رستخیز این سخن میان بزرگان نگردد کهن. (16)
وقتى به شرح حال شرفالدین خوارزمى مىپردازد پس از اینکه وى را با صفات مذمومه توصیف مىکند در آخر مطلب باز هم ایجاز در سخن و صداقت در روایت و امانتدارى خود را متذکر مىشود و مىنویسد:
آنچه تقریر رفت از عادات او النموذجى است و هر چیزى از وسیطى و جملى از مفصلى و مختصرى از مطولى و یکى از هزار و اندکى از بسیار و عیاذ بالله که مطالعان این مسودات که افعال او مشاهده نکرده باشند مقرر را به تجاوز حدى نسبت دهند و به شماتتى که از دنائت و خساست منتجباشد موسوم کنند. (17)
آنجا که موضوع مستلزم تامل و اندیشه است لحن جوینى آرام و سنگین است و هر جا مستلزم بروز نشاط و شادابى توام با غرور است، لحن وى به حماسه مىگراید. به عبارت دیگر، لحن کلام وى با اندیشه و ذهنیتش سازگارى و هماهنگى دارد. در جاى جاى تاریخ جهانگشاى جوینى نمونههاى زیبایى از این همخوانى و سازگارى زبان قلم و اندیشه را مىتوان پیدا کرد. در جایى که صحبت از شکستسلطان خوارزمشاه مىکند با اندوه جانگداز و عباراتى دلنشین اما محزون به ذکر مرثیه مىپردازد و با اندوه مىنویسد:
و هیهات هیهات در هر سینه که نهال مخالفت کاشته باشى و از خون دلها بیخ آن را آب داده از بار آن جز خار نار و زخم روزگار چه توقع کنى و جامى را که به زهر قاتل آکنده کنى شراب بابل از آنچه طمع دارى و اعتذار و استغفار بعد از اشارت ثار مرهمى است که بر کشتگان طعان و ضراب نهند و نوش دارو که پس از مرگ به سهراب دهند. (18)
آنجا که سخن از پیروزى سلطان و چیرگى وى بر دشمنان دارد قلم ناخودآگاه جنبه حماسى پیدا مىکند و اشعار حماسى فردوسى کاربرد ویژهاى پیدا مىکند. به طور نمونه نبرد پروان را با قلمى مشحون از روحیه تمجیدگرایان و با چاشنى اشعار حماسى فردوسى و با قلمى روان و عامه فهم توصیف مىکند. (19)
پس مىتوان به وجود نوعى دو پارگى در سبک و زبان جوینى اشاره کرد. وى نه تنها بسان بعضى از نویسندگان و شاعران ایرانى در صدد تصفیه زبان فارسى از عبارات و ترکیبات عربى نبود (همچون فردوسى) بلکه خودش نیز بنا به ضرورتهاى شغلى و الزامات فکرى و اندیشهاى، یکى از مورخان مروج زبانهاى پیرامونى در متون فارسى بوده است. اگر بپذیریم که وى تحتشرایط اعتقادى - اجتماعى و فرهنگى نمىتوانست فکر و قلم خود را از عربگرایى بپالاید و حتى حاضر نباشد تقویم تاریخى را نیز به فارسى بنویسد، اما باید بکارگیرى عبارات و اصطلاحات ترکى - مغولى بویژه عبارات دیوانى که به صدها مورد مىرسد را ناشى از دو پارگى دیرپاى تاریخى و فرهنگى جوینى بدانیم.
از اینکه تفکر با زبان ارتباط دارد جاى شک و شبهه نیست. (20) آیا عدم تلاش مورخان و دبیرانى چون جوینى و رشیدالدین در تصفیه زبان فارسى دست کم از لغات ترکى - مغولى، بیانگر نابسامانى فرهنگى و انحطاط تمدنى ما نیست؟ به نظر مىرسد بکارگیرى بى محاباى لغات بیگانه، نشانى از رکود فکرى و زبانى ایرانیان در دوره تسلط فرهنگى و نظامى اعراب، ترکان و مغولان است، که شمهاى از مبارزه دو فرهنگ کاملا نامتجانس و ناسازگار در تاریخ جهانگشاى جوینى و جامع التواریخ رشیدالدین به نمایش گذاشته شده است. (21)
قلم فرسایى توجیهگرایانه و ستایشگرایانه جوینى از عملکرد مغولان در ایران به موازات انتقاد زیرکانه از اعمال آنان وى را از مسیر اصلى تاریخنگارى که نوشتن واقعیتها بدون تعصب و غرض ورزى است، منحرف نکرده است. هرگاه به این مساله که تاریخ نویسى سنتى ایرانى، تاریخ شاهان و براى شاهان بود توجه شود، جاى انتقاد و خردهگیرى از قلم فرسایى توجیهگرایانه و تمجیدگرایانه جوینى باقى نمىماند و اگر بخاطر بیاوریم که وى صاحب دیوان و حکمران بغداد از جانب مغولان بود، محدودیتهاى سیاسى زمان و اقتضائات منافع خصوصى وى، در چنین موضعگیرى بىتاثیر نخواهد بود. پس نباید در تاریخنویسى ایرانى - اسلامى، دنبال گزارش حقیقت مطلق یا گزارشهاى بطور کامل انتقادى از وضع موجود گشت. جوینى با عنایتبه عوامل تاثیرگذار در تاریخنویسى، قلم تمجید را از تقبیح مبارزهها و مقاومتهاى مردمى از جمله خروج محمود تارابى «غربالبندى در لباس اهل خرقه» که در «حماقت و جهل عدیم المثل» (22) بود به مشروعیت الهى منگوقاآن شمنپرستسوق مىدهد. وى را مورد تایید خدا معرفى کرده و بعضى از کارهاى خارقالعاده و معجزات، که شایسته مقام و منزلت منیع پیامبران الهى است، از جمله شکافته شدن آب براى وى در یکى از لشکرکشىهایش علیه ترکان قبچاق (23) از نشانههاى تایید پادشاه از سوى خداوند مىنامد. «افعال خیر» این ایلخان را بسیار بیشتر از آنچه نگاشته است توصیف مىکند و مىنویسد:
اگر در شرح احوال که روز به روز از ذات او صادر مىشود شروعى رود و در تقریر آن افعال خیر که ظاهر مىگردد خوضى نموده آید. مجلدات مستغرق شود، از بسیار اندکى و از دریا قطره و از آفتاب ذره به زفان قلم به سمع مستفیدان رسانیده شود. (24)
اقدام غیراخلاقى و انسانى اوکتاىقاآن را در تقسیم دختران مردم، که از ترس صاحبان سپاهان مغول «نامزد خصمان» کرده بودند، در برابر دیدگان نظارهگر «پدران و برادران و اقربا و خویشان و شوهران ایشان» بین سربازان مغول و مسلمان، دلیلى تمام بر «قهر و تنفیذ احکام و طواغیت لشکر و انقیاد عسکر قلمداد مىکند». (25)
البته مداهنه و ستایش وجه غالب تاریخنگارى جوینى نیست. شاید بتوان گفت که مذمت و نکوهش عملکرد مغولان حجم بیشترى از کتاب را در مقایسه با ستایش و تمجید به خود اختصاص داده است. انتقاد وى آنگاه که از شخص حکام و فرمانروایان مغول استبه لفافهاى از الفاظ و عبارات و امثله عربى پیچیده شده، اما جایى که وى از اوضاع زمانش انتقاد مىکند و حتى رفتار سپاهیان مغول را مورد خطاب قرار مىدهد بسیار صریح و بىپرده پوشى است. وقتى جوینى زندگى محنتبار سلطان جلالالدین خوارزمشاه، نابکارى حکام محلى، فقدان وفاق و همبستگى بین سر رشتهداران ایرانى را با اسف و افسوس بیان مىکند با صراحت مغولان را به «شیاطین» شبیه مىکند و مىنویسد:
سلاطین روزگار در دستشیاطین تاتار گرفتار گشتند و اعیان و اکثر حشم طعمه ذباب شمشیر آبدار و لقمه ذئاب و کفتار شدند. (26)
گستردگى ویرانى قتل و غارت شهرها، نابودى ساختارها، پریشانى اوضاع اقتصادى و اجتماعى که پیامد مستقیم یورش مغول بوده، از دید تیزبین و انتقادآمیزش بدور نمانده است. در بیان سطوت پادشاهى و قهر چنگیزخانى وسعت تخریبى مغول را چنین توصیف مىکند:
هر کس از قبول طاعت او سرکشیدند خاصه بلاد اسلام از سر حد ترکستان تا اقصى شام هر کجا پادشاهى بود یا صاحب طرفى یا امین شهرى که به خلاف پیش آمد او را با اهل و بطانه و خویش و بیگانه ناچیز کردند به حدى که هر کجا صدهزار خلق بد بىمبالغت صد کس نماند و مصداق این دعوى شرح احوال شهرهاست که هر یک به وقت و موضع خویش ثبتشده است. (27)
یا از زبان بخارایى پناهنده به خراسان با ایجازگویى ویژه خود، رفتار خشونتبار و ویرانگر مغول را در فتح بخارا مىنویسد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» (28) و نابودى شهرهاى خراسان را چنین توصیف مىکند:
کشش و غارت و نهب و تاراج کردند و به یک رکضت عالمى که از عمارت موج مىزد خراب شد و دیارو رباع یباب گشت و اکثر احیا اموات گشتند و جلو دو عظام رفات شدند. عزیزان خوار و غریق دیار بوار آمدند و اگر فارغ دلى باشد که روزگار بر تعلیق و تحصیل مصروف کند و همت او بر ضبط احوال مشغول باشد در زمانى طویل از شرح یک ناحیت تفصى نکند و آن را در عقد کتابت نتواند کشید تا بدان چه رسد که از روى هوس محرر این کلمات را باز آنک طرفة العینى زمان تحصیل میسر نیست. (29)
پس در یک کلام، نمىتوان مورخان ایرانى - اسلامى را به تمام معنى گزارشگر حقیقت محض بدور از شائبه حب و بغض، مداهنه و مذمت تلقى کرد. پس به جاى اینکه در تاریخ جهانگشاى جوینى به دنبال متنى یکدست و یکپارچه و تمام انتقادى و نکوهش باشیم، بایستى گسستهایى که بین واقعیتها و حقیقتها با مداهنه ما و ستایشها وجود دارد مشخص کنیم و روایتهاى متکاثر و گاه متضاد را از هم جدا سازیم. وى در پس زبان پیچیده و پرتکلف خود پارهاى از حقایق اجتماعى و سیاسى عصرش را به تصویر کشیده است و از عهده افشاى حقایق دوره مغولان به خوبى برآمده است. شاید بتوان مقام جوینى را در حقیقتگویى بالاتر از بیهقى قرار داد. اگر «زبان بیهقى پر از ابهام و پردهپوشى و دوگانهگویى است و همین زبان بر روایتاش از حقیقت هم سایه انداخته است»، (30) در مقابل جوینى علىرغم دوگانهگویى، در صراحت لهجه، گوى سبقت را از ایشان ربوده است. پس براى قضاوت درباره حقیقتگویى یا مداهنهگرى جوینى، بایستى نگاشتههاى وى را با محک تاریخ آن روز سنجید و با این معیار و محک مىتوان دلایل محذوفات و از قلم افتادههاى جوینى را پیدا کرد. به نظر مىرسد این امر یا تحت تاثیر اندیشههاى سیاسى - اجتماعى وى بوده و یا قید و بندهاى تاریخى زمان او مؤثر بوده است. با اینهمه، قلمهاى انتقادى دیوانسالاران ایرانى از عملکرد حکام به حدى ضعیف و در عین حال محافظه کارانه است که مىتوان ادعا کرد که قلم در مسیر انتقاد حرکت نمىکرد. این قلم نیست که نویسنده و دیوانسالار مورخ را هدایت مىکند بلکه قلم مسیر و گذرگاههاى امن را به او نشان مىدهد. او را محبوب قلوب حاکمان یا مغضوب پادشاهان مىسازد. اینجاست که بسیارى از مورخان ضعف شخصیتى، قدرت و بینش تاریخى و استقلال راى خود را با قلم جاودانه مىسازند. اگر ره به اغراق نسپریم، جوینى علىرغم تحلیل بالا مقام منیعى نسبتبه همگنان خود بدست آورده است و با زبان و قلم به مصاف استبداد سیاسى - نظامى رفته است.
سنت تاریخنویسى ایرانى - اسلامى با تکیه بر علم کلام به صورت رشتهاى دراز و بىگسستگى تا دورهاى بسیار متاخرتر از جوینى تداوم یافته بود، هر چند در دراز ناى عمر خود گاه دوران پویایى و بالندگى و گاه عصر ضعف و انحطاط را پشتسر مىگذاشته است، اما روح کلى حاکم بر تاریخنگارى هیچگاه دچار تغییر و تحول نگردید. جوینى به عنوان پیرو سنت تاریخ نویسى در توجیه اثر خود برآمده است. تدوین و مطالعه تاریخ را به خاطر فایدهاى که دارد توصیه مىنماید. (31) وى در بیان فواید تاریخ پیرو پیشینیان بوده و به نظر محسن مهدى:
تکامل و تنظیم صریح نظرات و فرضیات درباره تاریخ - چه بوسیله مورخان حرفهاى و چه محققان در رشتههاى مربوط مثلا علم حدیث - در وهله نخست معلول حملاتى بود که فیلسوفان و متکلمان در قرن نهم میلادى (سوم و چهارم هجرى)، به ادبیات تاریخى و فرضیات آن مىکردند. یعنى در دورانى که فوائد و خصیصه علمى تاریخ مورد تردید بود. (32)
مورخان نیز با پیش کشیدن فواید دنیوى و اخروى مطالعه تاریخ و عبرتگیرى از آن براى سامانمند کردن زندگى، در صدد بودند از تندى و برندگى انتقادات منتقدان در مورد ناسودمندى تاریخ براى بشر بکاهند. به این دلیل، ذکر فواید مطالعه تاریخ در دیباچههاى کتب تاریخى به یک سنت تاریخنویسى تبدیل شد. (33)
جوینى براى تاریخنویسى خود دو فایده دنیوى و اخروى برمىشمرد. فایده دنیوى تاریخ جهانگشاى این است که با مطالعه آن، افراد بشر نیروهایى را که با موافقت قضا و قدر وارد صحنه مىشدند شناسایى کنند و آگاهانه و بدون خونریزى ایل و منقاد گردند و ترک عصیان و عناد گیرند تا مال و جان خود را از تعرض محفوظ دارند. تحلیل جوینى این است که چون مغولها با موافقت قضا و قدر وارد صحنه شدهاند، امکان جلوگیرى از آن نیست و اراده خداوندى بر گسترش دولت آنان است. از آنجا که آنان، به کسانى که با طوع و رغبت ایل و مطیع شوند، تعرض نمىرسانند پس بنابراین دلیلى بر مخالفتباقى نیست. حتى آنان نه تنها
معترض ادیان و ملل نیز نهاند... بلکه مقویاناند... اخبار اخیار هر ملتى را از صنوف عوارضات و محن مؤن و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشتهاند. (34)
به طورى که برمىآید جوینى آشکارا فایده دنیایى مطالعه تاریخ را، واقعبینى در قبال رویدادهاى تاریخى و شناسایى تقدیر تاریخى مىداند. فایده اخروى نیز به نحوى دیگر در شناخت قضا و قدر و تجلى اراده ماورایى در زمین خاکى است و با مطالعه تاریخ شک و بدبینى از بصیرت او مرتفع گردد و رویدادها و تقدیر را شناسایى نماید. وى مىگوید:
و درین مقالات تفکرى کند و درین مقامات که به واسطه اقلام اعلام مىرود تدبرى نماید غطاء شک و ریبت و غشاء ظن و شبهت از بصیرت او مرتفع شود و بر خاطر و ضمیر او مخفى و مستور نماند که هر چه از خیر و شر و نفع و ضرر درین عالم کون و فاسد به ظهور مىپیوندد به تقدیر حکیمى مختار منوط است و به ارادت قادرى کامگار مربوط که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضاى فضیلت و معدلت تواند و آنچه از وقایع واقع شود از تخریب بلاد و تفریق عباد از نکبت اخیار و استیلاى اشرار حکمتها در ضمن آن مدرج باشد. (35)
وى بارها انسان را یادآورى مىکند که از رویدادها درس عبرت و پند بگیرد و دل بسته زرق و برق جهان زودگذر مادى نشود، چون مضار و زیانهاى برخاسته از جهان خاکى از سود و فواید آن بیشتر است و اعلام مىکند که:
صاحب نظر کجااند تا به بصر تفکر و اعتبار در حرکات این روزگار پر زرق و شعوذه و جفاى این گردنده گردون بیهوده نگردند تا بدانند که نسیم او با سموم نه موازى است و نفع او نه ضر محاذى، خمر او یک ساعته و خمار او جاودان، ربح او ریح و گنج او رنج. (36)
نگرش جوینى بر فلک ستیهنده و تاثیر آن در تاریخنگارى وى
گرچه جوینى، یکى از شاهکارهاى ادبى - تاریخى ایران را خلق کرده و در ذکر وقایع بدون جانبدارى و غرضورزى و در حقیقتگویى گوى سبقت را از بسیارى ازپیشینان خود ربوده، اما در تعلیل و تحلیل وقایع تاریخى، پاى از دایره تنگ تفکر و شیوه تاریخنگارى سنتى و نقلى فراتر نگذاشته است و منظومه فکرى وى دچار تغییر و تحول بنیادین در بناى تاریخ انتقادى و خردگرایانه نشده است. البته ناتوانى و کم مایگى جوینى در راه تحول روششناسى تاریخى و ارائه چهارچوبى جدید در تعلیل و تحلیل رویدادهاى تاریخى منحصر به عصر وى نبود بلکه از همان دوران اولیه تاریخنویسى ایرانى - اسلامى گرفتار چنین بلیهاى بوده است و به قول میلانى:
نه او [بیهقى] و نه نسلهاى بعدى مورخان ایرانى هیچکدام گامهاى اساسى لازم را براى پیدایش تاریخنگارى نقاد برنداشتند. تاریخنگارى ما به جاى تدوین روشى خردگرا، نقاد و نافذ، از دره نادرى سردر آورده است و در زمانى که غرب به سادهنویسى و خردگرایى رو مىکرد، مورخان ما به شیوههاى مغلق و کم مغز و بىمایه روى آوردند. (37)
نقطه عزیمتخردگرایى این گمان است که تاریخ ساخته و پرداخته اراده انسانهاست. معمار و مدبر آن نه خداوند ملکوت بلکه انسان خاکى است. (38) در چنین تفکرى انسان مختار فعل خود بوده، کرده هایش نتیجه آزادى ارادهاش مىباشد. انسان نه به عنوان بازیگر نقشهاى بىابتدا و بىانتها، بلکه خالق حوادث و رویدادهاى این جهانى است. در چنین تفکرى دستخلق انسان تا آنجایى مىرسد که اراده قدرت و اختیار وى ایجاب مىکند وى بازیگر یا مامور معذورى در برابر رویدادها یا طرح عقل برتر نیست و نیروى ماورایى او را هدایت نمىکند بلکه این خود انسان فردگراست که هم طراح و هم مجرى، هم نمایشنامه نویس و هم بازیگر است و به کلیه حرکات و گفتارهاى این نمایشنامه آشناست. تفاوت بینش و روش تاریخنگارى جوینى با تاریخنگارى خردگرا و انتقادى همین نقطه است.
اندیشه جوینى آمیزهاى از تفکرات دینى و سیاسى - دیوانى است، که اولى تعبد در برابر «ظل الله» و دومى فرمانبرى منفعلانه ناشى از ترس و منافع شخصى را توصیه مىکند. علاوه بر موارد فوق، تقدیرگرایى و اندیشه مشیت الهى نیز در رفتار تسلیمطلبانه و رضامندى بشر در قبال رویدادهاى این دنیایى تاثیر بسیار قوى دارد. تفکر قضا و قدرى یکى از عواملى است که سد و مانع تعقل اندیشهگران و مورخان ایرانى درباره انواع حکومتها و علل ظهور و سقوط تمدنها شده است. جوینى با وجود ذهن وقاد و هوش سرشار و دید دقیق خود، در علتیابى و توجیه پدیدههاى تاریخى به عنوان فردى از جامعه محدود به قیود سنتى و بویژه مذهبى و ایدئولوژیکى است. این مقیدات «ذهنیت محورى» ناخودآگاهى بروى تحمیل مىکند. این حدود و قیود خود را در اندیشهها و اعتقادات مربوط به «قضا و قدر یا بهتر گفته شود «جبر تاریخ» و «تقدیرگرایى تاریخى» تاثیرگذارى علل و اسباب ماورایى همچون اوقات سعد و نحس، خواب و رویا در رویدادهاى تاریخى به طور بارزى تجلى مىیابد. وى تحت تاثیر آموزههاى دینى اهل سنت و تفاسیر و روایات تقدیرگرایانه و اندیشههاى صوفیگرایانه برخى از مشایخ طریقتها، سعى دارد ظهور و سقوط دولتها و سایر رخدادها را ناشى از مشیت الهى قلمداد کند.
نظر مذاهب جبرگرایانه که پیرو کلام اشعرى مىباشند بر این است که خداوند بر اعمال انسانها علم دارد و آگاهى و علم خداوند مسیرى مشخص و از پیش تعیین شده در فرا روى انسان قرار داده است و همه آنها در «کتاب مبین» یا لوح محفوظ و مضبوط است. چنین برداشتى نیز از نص صریح قرآن است که مىفرماید:
و کلید خزائن غیب دستخداست کسى جز خدا بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکى و دریاست همه را مىداند و برگى از درخت نمىافتد مگر آنکه خدا مىداند و دانهاى در تاریکىهاى زمین و هیچ خشک و ترى نیست جز آنکه در کتاب «قرآن» مسطور است. (39)
و یا در آیهاى دیگر باز هم علم خدا و آگاهى اش بر کلیه رویدادهاى دنیاى خاکى تصریح شده است:
هر رنج و مصیبتى که در زمین یا از نفس خویش به شما رسد همه در کتاب (لوح محفوظ) پیش از آنکه در دنیا ایجاد کنیم ثبت است و خلق آن بر خدا آسان است. (40)
آیاتى از این قبیل در قرآن سبب شده است که بیشتر مؤمنان سنى مذهب بویژه از دوره متوکل به بعد به جبرگرایى و یا تاثیر مستقیم اراده و نیروى برتر الهى در اعمال و رفتار بشرى اعتقاد پیدا کنند. البته آیاتى نیز وجود دارند که بر اختیار انسان دلالت مىکنند. به موجب آیات مربوط به علم خداوند در افعال بشرى، سرنوشتبدون دخالت اراده و اختیار انسان در لوحى محفوظ و مضبوط است. به طورى که تفکر و اندیشه در جهتگیرى حیات فایدهاى ندارد. در چنین دیدگاهى بشر بسان بازىگرى است که وظیفه ایفاى نقشهاى تعیین شده توسط کارگردان یا نیروى برتر را دارد. در منظومه فکرى تقدیرگرایان، آینده هر کس معلوم است و ممکن نیستبه غیر از آن سرنوشتى که او بدان در نظر گرفته شده است، دچار شود. جهان مادى تجلىگاه اراده خداوندى است. چون غایت و نهایت جهان خداست. پس تنها او آغاز و انجام تاریخ را رقم مىزند نیک و بد را تمییز مىگذارد و سرنوشت آینده را رقم مىزند.
به نظر جوینى تقدیر و قضا امرى محتوم و گریزناپذیر است که با هیچ حیله و سلاحى دفع کردنى نیست. (41) غایت امور و نابودى شهرهاى ایران به دست مغولان را مضبوط و مثبت در «جریده قضا قلم قدر» مىدانست. (42) وى در نقل قولى منسوب به چنگیز، وى را «عذاب خدایى» معرفى کرده است و از زبان چنگیز مىگوید:
اى قوم بدانید که شما گناهان بزرگ کردهاید و این گناهان بزرگ بزرگان شما کردهاند از من بپرسید که این سخن به چه دلیل مىگویم سبب آنکه من عذاب خدایم اگر شما گناههاى بزرگ نکردى خداى چون من عذاب را بر سر شما نفرستادى. (43)
اینکه چنگیز خود را مامور خدایى براى تعذیب گناهکاران مىداند حرفى نیست. وى خود را از سوى تاب تنگرى (خداى آبى آسمانها) به اجراى رسالتى عظیم مامور مىدانست. اما مهم آن است که ماهیت فکرى و خمیر مایههاى دیدگاه چنگیز با جوینى نزدیکى تمام دارد. وى به تبعیت از دیدگاه قرآنى، «اقدام بر معاصى» انسان را موجب فرود آمدن عذاب الهى مىداند و هدایتبشرى را نیز تنها در سایه اراده خدایى قلمداد مىکند. یعنى عذاب خدایى و هدایت الهى به موازات هم پیش مىرود و هر دو در دست صاحب غایت جهان قرار دارد. چنین حرکتى در یک دور تکرارپذیر عملى مىشود و مىنویسد:
والله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم چون در هر دورى و قرنى بندگان را به طرف نعمت و نخوت ثروت و خیلاى رفاهیت از قیام بالتزام اوامر بارى جلت قدرته و علتحکمته مانع مىآمدست و بر اقدام معاصى باعث و محرض مىگشته کلا ان الانسان لیطغى ان راه استغنى (44) تنبیه و تحریک هر قومى را فراخور طغیان و نسبت کفران تادیبى تقدیم مىرفته است و اعتبار اولوالابصار را به حسب گناه و ارتکاب آن بلایى یا مؤاخذتى مىرفته (45)
وى حمله چنگیز را هم سطح طوفان نوح و عذاب ثمود به شمار مىآورد و مىگوید:
چنانکه در عهد نوح(ع) طوفان آب عام شد و در عهد ثمود اهل عاد را و همچنین هر امتى را انواع عذابها از مسخ و استیلاى موذیات و قحط و غیر آن که در قصص ذکر آن مثبت است و چون نوبت دولتخاتم رسالت علیه افضل الصلوات الزکیات در رسید از حضرت عزت و جلالت استدعا کرد تا صنوف عذابها و بلیات که هر امتى را سبب معصیت مىفرستاده است از ذمت امت او مرفوع شدست و این تشریف امت او را طراز فضایل دیگر شده مگر عذاب سیف که به عرض قبول و هدف اجابت نرسیده است. (46)
ابن خلدون معتقد است که براى رسیدن به درستى و نادرستى حکایات و روایات باید با نظایرشان سنجید و بر اساس حکمت و آگاهى قضاوت کرد و سبب انحراف کلى تاریخ نویسان را در عدم ارائه آنها بر اصولشان مىداند. (47) جوینى نیز بسان ابن خلدون سعى مىکند وقوع یک پدیده را بر اساس عقل سنجیده، کارایى یا ناکارایى آن را اثبات نماید. به نظر ایشان تعطیل شدن عذاب خدایى موجب اختلال در امور جامعه و نابسامانى در ساختارهاى جامعه مىشود. پس:
عقل چنین اقتضا مىکند و واجب مىشود که اگر تهدید سیف نیز که وعید عاجل است در توقف ماندى و به آجل موعود قناعت رفتى کارها اختلال پذیرفتى و عوام که پاى بسته ما یزع السلطاناند دست گشاده شدندى خواص در کنجبلا و زاویه عنا بماندندى و بعضى از منافع و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس باطل گشتى چه بىاین ادات درهاى داد و انصاف که بواسطه و انزلنا الکتاب و المیزان مفتوح و گشاده است معلق ماندى و نظام مصالح عباد بیکبارگى مختل گشتى. (48)
جوینى با اعتقاد به اینکه هر فعلى و هر حادثهاى از جانب خداوند صادر بشود نیک و به سود خلایق است و تنها به دلیل اعتقاد به قضا و قدر و مقدرات الهى، به تقسیم بندى پدیدههاى تاریخ به سودمندى یا زیان مندى نمىپردازد و در منظومه فکرى وى اصلا نمىتوان چنین تفکیکى قائل شد. زیرا «هر چه در ازل الازال تقدیر رفته استخیرت بندگان حق جل شانه و عم سلطانه در آن است». (49) به نظر وى فایده یورش چنگیز در تنبه مسلمانان و اوجگیرى دین اسلام بود که آن هم به خواست و اراده الهى بود.
خواستحق تقدست اسماؤه آن بود که آن جماعت از خواب غفلت متیقظ شوند. الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا و از سکرت جمالت افاقتى یابند و بدان سبب اعقاب و اولاد ایشان را تنبیهى باشد و اعجاز دین محمدى نیز در اوج آن حاصل شود... یک کس را آماده کند و نهاد او را حقیبه انواع تسلط و اقتحام و شطط و انتقام گرداند و باز آن را به خصال محموده و خلال پسندیده با مقام اعتدال آرد. (50)
وى عمل خدا را به پزشکى حاذق تشبیه مىکند و معتقد است همان طور که پزشک با آگاهى و علم بر مرض، دواى آن را تجویز مىکند خداوند نیز با آگاهى و علم بر بندگان خود، متناسب با درد آنها، علاجاش را صادر مىکند و مىنویسد:
چنانک مداوى حاذق در دفع امراض مذمومه محموده در مسهلات بکار دارد و باز آن را مصلحات واجب داند تا مزاج به کلى از قرار اصل منحرف نشود و تغییر نپذیرد و به حسب طبیعت مواد را دفع کند و حکم اکبر به طباع و امزجه بندگان خویش نیک خبیر تواند بود و به استعمال ادویه که ملائم وقت و مناسب طبیعت دهد. (51)
پس بر این اساس یک طرح از پیش تعیین شده و طراحى گردیده، درباره جهان مادى وجود دارد. چون طراح این شخص بارى تعالى است. پس به راحتى به اعمال نفوذ در آن مىپردازد و بشر بازیچه و بازیگرى بیش نیست و رویدادها و حوادث تاریخى به منزله انوار ساطع شده خدایى براى اصلاح این طرح استیا به عبارت دیگر دیکته کردن و یادآورى نمودن نقشها و دکمههاى متن نمایش بیش نیست.
در جاى دیگر، جوینى حمله چنگیز و بلیه مغول را از زبان یکى از سادات ماوراءالنهر، «باد بىنیازى خداوند» (52) مىداند و از آنجا که بشر بر جزء کوچک از عالم خلقت و پدیدههاى آن آگاهى ندارد پس تمامى رخدادهاى دنیاى خاکى را که با اراده خدایى صورت مىگیرد «به نور بصیرت درین معانى نگرد و تاملى و تانقى آن را واجب دارد». (53) وى انسان را ساکن این جهان و شهروند آن جهان مىداند که نباید به سود و زیان جهان مادى دل بست و انسانهایى را موفق مىداند که هر آنچه در این جهان مادى زودگذر استبا نظر بىاعتنایى بنگرد:
مرد بینا بداند که عاقبت و فرجام دنیا این است [مرگ است]... تیز نظر باید تا بداند که لذت قصوى و انس اعلى آنها راست که به روى استدلال افعال و حرکات نامتناسب او مىکنند و او را پشت پاى لامساس زدهاند و پهلو از ایناس و ابساس او تهى کرده و سود و زیان او متساوى دانسته و دستحرص از این بنیاد و ناپایدار مشحون از سگ و مردار به آب قناعتشسته... و دل از زخارف و امتعه او برگرفتهاند.
کى کند جلوه عز اللهى قدس لاهوت بر دل لاهى
و روى طلب سوى ملکوت نهاده تا قدس لاهوت در مرآة صحیفه سینه نورانى ایشان تجلى کرده است... این خاکدان آب روى است که به بادى معلق است جاى آن ندارد که بر آن بنایى توان نهاد یا از او حسابى برداشت و دل در نعیم و ناز آن بست. (54)
جوینى بارها یادآورى مىکند که قضا در کمین است و «هر تیرى که از شست قضا و قدر» بیرون آید، راه فرارى از آن نیست. (55) چون آنان فراتر از اراده و خواستبشرى عمل مىکنند و از نیرویى ماورایى دستور دارند و انسانى خاکى و تدبیر وى در چنگال تقدیر گرفتار است و براى انسان چارهاى جز تسلیم در برابر قضا و قدر راهى نیست. (56) اعتقاد به قضا و قدر در جاى جاى کتاب جوینى به چشم مىخورد وقتى صحبت از شکستخوازرمشاه مىکند اشاره مىنماید که:
بر راى سلطانى نیز هم مخفى و مستور نبود که مکایدت با فلک ستیهنده و معاندت باروزگار گردنده رنج و رعناست و جریان امور جمله بر تقدیر و قضاست لامه لقضائه و لامعقب لحکمه و استرداد بختبر باد شده نه به دست ما و شماستبلکه جهان خود دام بلاست عشوه دهى پر دغاست
ز اندیشه کران کن تو که دریاى جهان را مردان جهان دیده ندیدند کرانه
خیره بفسوس و بفسانه چه نهى دل کاحوال جهان جمله فسوس است وفسانه (57)
باید یاد آورى کرد که جوینى على رغم اعتقاد راسخ به وجود ارادهاى برتر و غایت جهان، گاهى نیز اراده و اختیار انسان را در موفقیتها و شکستها مؤثر مىداند. باز هم در بیان اختیار بشرى در رقم زدن به سرنوشتخود به آیات قرآنى تاسى مىجوید و با ذکر آیه معروف «ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم» (58) معتقد است پدیدههاى تاریخى همه نتیجه اعمال انسانى است و نباید از قضا و قدر و روزگار گله کرد زیرا
گله از روزگار بیهده چیست هر چه بر ماست هم زکرده ماست (59)
و گاهى در علتیابى پدیدههاى تاریخى به دامن قضا و قدر متمسک نمىشود بلکه سعى مىکند عملکرد ناسنجیده خود بشر را عامل بروز بدبختى به شمار آورد. وى عملکرد ناسنجیده و غلط غایرخان و همچنین رفتار خام و تصمیمات سیاسى نادرستسلطان را نیز از عوامل بروز شکست مىداند و مىنویسد: «سلطان سعید را از فطانتخوى و درشتى عادت وخیم وخامتحاصل آمد. (60) باز در جاى دیگر با عتاب به روزگار و «چرخ گردون» و تقدیر مىگوید:
اى چرخ تا چند از شعوذه و مکر تو، و اى فلک تا کى از ظلم و جور تو هر سلطانى را در بند هر شیطانى اندازى هر یتیمى را امیر هر کریمى گردانى و هر پادشاهى را در چاهى افکنى و هر ناسزایى را از تخته مذلتبر تخت عزت نشانى.
و نقش تقدیر را در پایان کار سلطان جلال الدین خوارزمشاه، وقتى مىخواستخود را آماده مقابله با مغولان نماید چنین بیان مىکند:
[سلطان] مىخواست تا در میدان مردانگى جولانى کند و بر دوران گنبد گردان بفرزانگى رجحان نماید مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر از نیام جفا آهخته بود کند... اما دانندگان دقایق و غواصان دریاى حقایق دانند که چون مردم را بختسرگشته شود و پهلو از بار تهى کند و پشت جفا بگرداند به هیچ روى چشم آن نتواند داشت که باز رخساره وفا نماید و چون دندان قهر و غدر تیز کرد زبان به کام چرب نرمى باز نهد و تا پاى برگرفت دیگر دستگیرى کند.... (61)
همچنان که بر مىآید جوینى موضع واحدى در قبال نقش قضا و قدر و جبریت تاریخى در جامعه بشرى اتخاذ نکرده است. وى در توضیحات و تحلیلهاى خود از تاثیر قضا و قدر و ناگریزى آن در پدیدهها تا اختیار انسان و اراده او در رویدادهاى تاریخى در نوسان است. اگر بخواهیم حجم این دو نظر متناقض را در لابه لاى سطور کتاب تاریخ جهانگشاى جوینى بسنجیم، بىشک حجم عبارات، آیات، احادیث و روایات مربوط به تاثیرگذارى قضا و قدر چند برابر نقش اراده انسانى است. تجلیات اراده انسانى و اختیار بشرى بسیار محدود است. پس مىتوان جوینى را مورخى تقدیر گرا دانست و تاریخنگارى وى را از این نگرش مورد ارزیابى قرار داد.
پیچیدگى برخورد جوینى به مساله قضا و قدر، جبریت و یا اختیار تاریخى بشر از آن رو فزونى مىگیرد که نمىتوان خط فاصلى بین دیدگاههاى تقدیرگراى وى کشید و آن را به نگرش ابزارى و نگرش اعتقادى تقسیم کرد. به عبارت دیگر دقیقا معلوم نیست جوینى کجا توسل به تقدیر الهى و سرنوشت محتوم بشرى را ابزار و مستمسکى زیرکانه براى گفتن کاستىهاى پادشاهان و کجا تلاشى رندانه و هوشیارانه براى توجیه این کاستىها به کار مىگیرد. آنچه مسلم است این که، تاریخ نگارى جوینى در خدمت ایلخانان و براى آنان بوده است. تمام روایات تاریخى برخوردى دوگانه با دستگاه حکومتى دارند. گاه در خدمت تثبیت قدرت و ایجاد مشروعیتحکومتى هستند و حرکتهاى اجتماعى و اندیشههاى معارض را از میدان بدر مىکنند و عامل توجیه اعمال سلطان هستند و گاه تصریح یا تلویح جزو اسباب براندازى حکومت و زیر سؤال برنده مشروعیت آن عمل مىکنند. دو پارگى و دوگانگى مواضع جوینى هم در سبک و زبان و هم در اندیشه و تفکر کاملا نمایان است. گاه وى رندانه موضع ضد ایلخانى گرفته با نگرش ابزارى به تقدیر، ایلخانان مغول را به اقبح صفات بر مىشمرد و از برافتادن سلطان ایرانى نالیده «شیطان» مغولى را به نقد مىکشد و از این که در اثر مکرها و ظلم و جور فلک، هر یتیمى بر کریمى برترى یافته است، افسوس مىخورد و گاه از استبداد و ضعف شخصیتى و بىکارگى سلطان خوارزمشاهى، جور و کشت و کشتار و خون آشامى فرمانرواى مغولى در پوشش تقدیر پرده درى مىکند و گاه نیز با توسل بر بختبلند و تقدیر ازلى و بکارگیرى «فر و آیین خسروى»، (62) ایلخانان مغول را «برداشته و برگرفته یزدان» معرفى مىکند که از جانب خدا به وى الهامات و کراماتى صادر مىشود. (63)
در منظومه فکرى جوینى و سایر ایرانیان، حاکمیت زمینى عطیهاى الهى است که خداوند به هر کس، «آسایش گستر و دادگر و کامیاب و پیروزمند» و آراسته به «کمالات نفسانى و روحانى» بخواهد اعطا مىکند. (64) وى مصداق چنین اعطایى را با توسل به آیات قرآنى ثابت مىکند و آیه شریفه «توتى الملک من تشاء» و یا «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده» را شاهدى بر اثبات دیدگاههاى توجیهگرایانهاش در قبال ایلخان مغول مىآورد. جوینى از بکارگیرى چنین تفکرى، در مورد فرمانروایانى که فاقد ویژگىهاى برشمرده هستند، اهداف ابزارگرایانه در ایجاد مشروعیتبراى ایلخانان دارد. وى حتى ناگاه موفق به کشف «حقیقتسر الهى» شده، خروج چنگیز خان و انتقال «ملک و شاهى به پادشاه گیتى منگوقاآن» را سر الهى قلمداد کرده (65) تا اسماعیلیه، آن «فئه باغیه صباحى و طایفه طاغیه مباحى» را نابود سازد. (66) به این دلیل، سپاهیان مغول را «شمشیر زنان احمدى» مىنامد. (67)
باید گفت که در بیشتر وقتها شخصیتهاى مخلوق جوینى از مغولان همگى هالهاى از قداستبرگرد سر خود پیچیدهاند هرچند آنان از فرق سر تا نوک پا مغولىاند و «دیگرى» محسوب مىشوند اما او سعى در پوشاندن جامه ایرانى بر اندامشان دارد که به نظر نابرازنده مىرسد. تلاش وى در «خودى نشان دادن مغولان، همچون آب در هاون کوفتن است. آیا مىتوان بر اسب سوار خانه بدوش صحراگرد مغول، جامه شهرى یکجانشین ایرانى پوشانید و فرمانروایان شمنپرست مغول را خسروان با «فر و آیین خسروى» جا زد؟ با اینهمه نباید تردید کرد که اندیشه مشیت الهى و تقدیر تاریخى جوینى، گامهاى مهمى در تثبیتسلطه مغولان برداشته است و حتى وى جزو اولین کسانى است که بلیه این جهانى مغولان را در «عذاب الهى» جهت تنبه مردمان طاغى و انتقام، نظریهمند کرده است و یورش آنان را از جهت نظرى با اندیشه قضا و قدرى توجیه نموده است.
پىنوشتها:
1. مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، قم: انتشارات عروج، قم: انتشارات صدرا، بىتا، ص 31.
2. فردریش نیچه، «در باب فواید و مضار تاریخ براى زندگى»، ترجمه مراد فرهادپور، ارغنون، شماره 3، پاییز 1373، ص 150.
3. ایزایا برلین، چهارمقاله درباره آزادى، ترجمه محمدعلى موحد، تهران: خوارزمى، 1318، ص 178.
4. ایزایا برلین، همان، ص 180.
5. داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، چاپ دوم، تهران: باغ آیینه، 1371، ص 52.
6. ایزایا برلین، همان، ص 162.
7. ایزایا برلین، همان، ص 180.
8. عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى، تهران: دنیاى کتاب، 1375، جلد 1، ص 2-3.
9. فریدریش نیچه، همان، ص 150.
10. علامه محمد قزوینى مصحح تاریخ جهانگشاى جوینى معتقد است که تالیف کتاب قطعا بین سنه 65-658 یا سنه 651-658 محصور مىشود. ر.ک: مقدمه مصحح، ص 101.
11. ر.ک: به عنصر المعانى کیکاوسبن قابوس، قابوسنامه،
12. جوینى، همان، ج 2، ص 118.
13. جوینى، همان، ج 1، ص 4-5.
14. همان، ج 1، ص 141 و 161.
15. همان، 86 و 101.
16. همان، جلد 1، ص 11.
17. جوینى، همان، ج 2، ص 283.
18. همان، ص 183.
19. همان، ص 162-165 و 172-174.
20. براى کسب اطلاع بیشتر ر.ک: محمدرضا باطنى، زبان و تفکر، چاپ پنجم، تهران: آبانگاه، 1373.
21. شیرین بیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ اول، تهران: نشر مرکز دانشگاهى، 1371، ج 2، ص 367-369.
22. جوینى، همان، ج 1، ص 85-90.
23. جوینى، همان، ج 3، ص 11.
24. همان، ص 81.
25. جوینى، ج 1، ص 181.
26. جوینى، همان، ج 2، ص 133.
27. جوینى، همان، ج 1، ص 17.
28. همان، ص 83 و 126-127.
29. همان، ص 118.
30. عباس میلانى، «تاریخ در تاریخ بیهقى»، تجدد و تجدد ستیزى در ایران، تهران: آتیه، 1378، ص 38.
31. جوینى، همان، ج 1، ص 2.
32. محسن مهدى، فلسفه تاریخ ابنخلدون، ترجمه مجید مسعودى، چاپ سوم، تهران: علمى و فرهنگى، 1373، ص 172.
33. همان، ص 187.
34. جوینى، همان، ج 1، ص 11.
35. همان، ج 1، ص 8.
36. همان، ص 96.
37. عباس میلانى، همان، ص 42-43.
38. همان.
39. انعام/59.
40. حدید/22.
41. جوینى، همان، ج 1، ص 67.
42. همان، ج 1، ص 75.
43. همان، ص 81.
44. علق/6 و 7.
45. جوینى، همان، ص 12.
46. همان.
47. عبدالرحمان ابنخلدون، مقدمه، ترجمه محمدپروین گنابادى، چاپ هفتم، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369، ج 1، ص 13.
48. جوینى، همان، ج 1، ص 12-13.
49. همان.
50. همان.
51. همان.
52. همان، ص 81.
53. همان، ص 203.
54. جوینى، همان، ج 2، ص 118.
55. همان، ص 207.
56. همان، ص 118.
57. همان، ص 129-130.
58. رعد/11.
59. جوینى، همان، ج 1، ص 13.
60. همان، ص 62.
61. جوینى، همان، ج 2، ص 129.
62. جوینى، همان، ج 3، ص 114.
63. همان، ج 1، ص 187.
64. فرهنگ رجایى، تحول اندیشه سیاسى در شرق باستان، تهران، قومس، 1372، ص 85-86.
65 جوینى، همان، ج 3، ص 138.
66. همان، ص 139.
67. همان، ص 140.
منابع:
- ابنخلدون، عبدالرحمان مقدمه، ترجمه محمدپروین گنابادى، چاپ هفتم، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369، ج 1، ص 13.
- برلین، ایزایا چهارمقاله درباره آزادى، ترجمه محمدعلى موحد، تهران: خوارزمى، 1318، ص 178.
- بیانى، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ اول، تهران: نشر مرکز دانشگاهى، 1371، ج 2، ص 367-369.
- جوینى، عطاملک، تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى، تهران: دنیاى کتاب، 1375، جلد 1، ص 2-3.
- رجایى، فرهنگ، تحول اندیشه سیاسى در شرق باستان، تهران، قومس، 1372، ص 85-86.
- شایگان، داریوش، آسیا در برابر غرب، چاپ دوم، تهران: باغ آیینه، 1371، ص 52.
- مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت، قم: انتشارات عروج، قم: انتشارات صدرا، بىتا، ص 31.
- مهدى، محسن، فلسفه تاریخ ابنخلدون، ترجمه مجید مسعودى، چاپ سوم، تهران: علمى و فرهنگى، 1373،
- میلانى، عباس «تاریخ در تاریخ بیهقى»، تجدد و تجدد ستیزى در ایران، تهران: آتیه، 1378، ص 38.
یادداشت:
1) دانشجوى دکترى تاریخ اسلام دانشگاه شهید بهشتى
ظهور اسلام یکى از مهمترین وقایع تاریخ بشرى است که تحولى شگرف در زندگى و فکر بشر ایجاد کرد. ابتدا سیره پیامبر که الگوى عملى زندگى مسلمانان بوده، از طریق نقل به نسلهاى بعدى منتقل مىشد اما گذشت زمان، دور شدن از مبدا ظهور و فراموشى بسیارى از وقایع، به تدریج مسلمانان را به سوى نوشتن تاریخ زندگى پیامبر و عملکرد وى واداشت. از آنجا که پیش از نوشتن تاریخ، ثبت و ضبط آیات قرآنى و احادیث نبوى در بین مسلمانان رواج داشت و ناقلان روایتهاى تاریخى نیز خواه ناخواه همان محدثان بودند، از اینرو، تاریخنویسى در عالم اسلام پیوند ناگسستنى با حدیث و روایت پیدا کرد و نه تنها از نظر شکل و ظاهر به طور اجتنابناپذیرى تحت تاثیر شکل و شیوه نقل روایات توسط محدثان قرار گرفتبلکه از نظر محتوایى نیز از آموزهها و تعالیم محدثان متاثر شد.
به نظر مىرسد، یکى از آموزههایى که از طریق روایتها، احادیث و آیات قرآنى به محدثان و از طریق آنان به اندیشه جامعه وارد شد، مساله قضا و قدر و مشیت الهى بود که نقش بسیار برجستهاى در شکلگیرى اندیشه و فرهنگ سیاسى مسلمانان ایفا کرد. نخبگان سیاسى و دیوانى و فرمانروایان نیز بنا به مصالح سیاسى و حکومتى از این اندیشه حمایت کردند و به گسترش آن در تمامى زوایاى زندگى بشرى کوشیدند. مساله قضا و قدر و سرنوشت، جزء مسایل فلسفى و کلامى است، اما هدف ما پرداختن به مباحث فلسفى و کلامى قضا و قدر، اختیار و سرنوشت نیستبلکه در صدد یافتن پاسخ این پرسش هستیم که اندیشه مشیت الهى چه تاثیرى در تاریخنگارى جوینى گذاشته است؟ پیش از پرداختن به اصل مساله لازم است توضیح مختصرى در مورد معناى لغوى قضا و قدر و مباحث پیرامونى ارائه شود.
بحث نظرى
قضا به معنى حکم، قطع و فیصلهدادن است و قدر نیز به معنى اندازه و تعیین است. مرحوم مرتضى مطهرى در زمینه معناى قضا و قدر مىنویسد:
حوادث جهان از آن جهت که وقوع آنها در علم و مشیت الهى قطعیت و تحتم یافته است مقضى به قضاء الهى مىباشند و از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانى و زمانى آنها تعیین شده، مقدر به تقدیر الهى مىباشند. (1)
بحث فلسفى - کلامى درباره قدرت خداوند و اراده و اختیار انسان در عالم اسلام از همان دهههاى میانى قرن اول هجرى قمرى مطرح شد. در میان قائلین به خدا، قدرت یا سلطه خدا و اختیار انسان، موضوع مناقشات جدى بوده است.
نظر و باور عمومى مؤمنان بر این بوده که باید خداوند را به صفتحاکمیت مطلق موصوف کرد. بدین معنى که همه افعال انسان اعم از گناه و ثواب از سوى خداوند صادر مىشود و آدمى خالق فعل نیستبلکه کاسب فعل است. و ظهور و گستردگى چنین دیدگاهى در جامعه، که منشا قرآنى و روایتى داشت، موجب شد تا حکام و فرمانروایان ناصالح اموى از چنین دیدگاهى حمایت کنند. پشتیبانى بىدریغ خلفاى اموى از فرقه جبریه که فقدان اراده بشرى و قضا و قدرى بودن امور را تبلیغ مىکردند از جمله این موارد است. در اوایل قرن دوم، دیدگاه کلامى دیگر در مقابل جریان اول پدید آمد که اینان معتقد به تفویض اختیار به انسان بودند. اینان قدریه و بعد معتزله نامیده شدند. معتزله معتقد به آزادى انسان در انجام افعال بود. از نظر ایشان خداوند پس از خلقت عالم و انسان، آنان را در صدور افعالشان مجبور نساخته بلکه انسان بطور منطقى آزاد و متکى به اراده خویش است و طرح و نقشه کلى براى رفتار و عملکرد انسان وجود ندارد بلکه انسان با اراده خود زمینه و شرایط پسینى و پیشینى را فراهم مىسازد. حمایتبىدریغ دو خلیفه عباسى یعنى مامون و معتصم از اندیشههاى معتزلى سبب شد که این نظریه فلسفى - کلامى در اندک مدتى در عالم اسلام رونق بگیرد و «سرمن راى» تختگاه معتصم به مرکز و کانون اصلى تبلیغ معتزله درآید.
اما با روى کارآمدن متوکل، بار دیگر مخالفان اندیشه تفویض اختیار و آزادى انسان با حمایت کامل خلیفه موجى از خشونت و تعقیب مخالفان را راه انداختند و «محنه» یا تفتیش عقاید، بسیارى از عالمان را به بهانه حمایت از آزادى اراده به قتل و شکنجه و زندان محکوم ساخت. در قرن چهارم جبر گرایان تحت عنوان اشاعره، شروع به تبلیغ و ترویج اندیشههاى خود کردند مایتخلافت عباسى از این اندیشه بتدریجسبب شد که اعتقاد به جبر در کلیه ارکان و اذهان جامعه رسوخ پیدا کند. با سلطه عمومى و کلى مکتب جبرگراى اشعرى بر جهان اسلام، بسیارى از فرقههاى اسلامى شیعى، شافعى و حنفى و مالکى و حنبلى از نفوذ آن بدور نماندند. در میان این فرقهها، شیعه نسبتبه بقیه کمتر تاثیر پذیرفت و شاید دلیل اصلى آن مواضع ضدعباسى آنان در این دوره باشد.
بتدریج اندیشه قضا و قدرى و حاکمیت مشیت الهى بر افعال و اذهان مسلمانان تاثیر گذاشت و بطور کلى معرفتشناسى مسلمانان را دگرگون ساخت. نگرش قضا و قدرى، همه اعمال بشرى را تابع جریان سترگ و مقاومتناپذیر معرفى مىکند که مسیر این جریان با دستهاى مرموز ماورایى هدایت مىشود و در راه رفتن بشر در مسیر تعیین شده وى را چاره نیست. یعنى گریزناپذیرى ویژگى تاریخ پدیدهها، رخدادهاى طبیعى و اعمال انسانى است. شاید سیطره کامل اندیشه جبرگرایانه سبب شده است که مورخان اسلامى نتوانستهاند به فلسفه تاریخ این جهانى دستیابند و قوانینى براى روشمند ساختن رویدادهاى تاریخى اتخاذ کنند. اگر نگرش ریشه شناسانه پدیدههاى تاریخى مستلزم مهارت و ژرفنگرى، ذهن خلاق و نقاد و بازنگرى در اندیشههاى مذهبى است، نگرش قضا و قدرى به همان اندازه سادهلوحانه و ظاهربینانه و ناآگاهى بشرى از روابط على و معلولى این جهانى است. به جاى اینکه چشم عقل و تفکر بر درون پدیدهها معطوف سازد، احساس و اعتقاد به بیرون از پدیدهها سپرده است. به قول نیچه:
وقوف به آن بخشهاى از گذشته که ارزش شناخت و نگهدارى دارد مستلزم آن است که والاترین خصوصیات خویش را با تمام نیرو به صحنه آوریم. (2)
اندیشه قضا و قدرى در تاریخ در جایى که هزاران علت کوچک و بزرگ در کارند فرض را تنها بر مشیت الهى مىگذارد. وقتى تفکر و ذهن انسان از یافتن صدها و هزاران جریان متفاوت و علتهاى متوازى که یکدیگر را تحت تاثیر قرار مىدهند و آنها را جلو یا عقب مىرانند و چنان درهم پیچیدهاند که جدایىناپذیر به نظر مىرسند، عاجز و درمانده باشد، با پناه بردن به یک عامل دیگر که نه تنها مجرد و منفرد از پدیدههاى تاریخى استبلکه بیگانه و ناآشنا با آنهاست روى مىآورد. تفکر و ذهن بشرى بدون اینکه تاثیر بخت، اقبال و سرنوشت را در رخدادهاى تاریخى اثبات کند و خطهاى موازى آنها را دنبال نماید و روابط على و معلولى این جهانى را کشف کند به ارائه دیدگاههاى کلان غیرقابل اثبات روى مىآورد و چون اثباتناپذیر و دور از دسترس عقل بشرى است پس ضرورت تعقل در حاشیه و پیرامون آن را نیز به خود راه نمىدهد. به عبارت دیگر، توجه به بخت و اقبال و سرنوشت نوعى تنبلپرورى اندیشهها و خردهاى ژرفنگرانه و کنجکاوانه بشرى است. اگر مورخى چنین امرى را به عنوان اصول اعتقادى خویش معرفى کند، متون تاریخ وى چیزى جز نگارش پدیدههایى پىدرپى، اما از هم گسیخته و بىربط نخواهد بود. جمله گذشته با جمله آینده ارتباط نخواهد داشت. البته اینجا منظور ظاهر جملهپردازى نیستبلکه روح جملهپردازى است که تنها در ذهن مورخ ارتباط دارند و در بیرون از ذهن از هم گسیخته و جدا مىباشند.
در نگرش قضا و قدرى به رویدادهاى طبیعى و تاریخ، اتفاقات در سطح جامعه امورى از هم گسیخته بوده که هیچگونه ارتباط منطقى بین آنها وجود ندارد. به عبارت دیگر موجبیت على و معلولى رابطهاى بس ضعیف و شاید نادیدنى است که به تصور هم در نمىآید. اما این رویدادها بسان جزیرههاى تنها و بریده و از هم نیستند که هیچ ارتباطى با همدیگر نداشته باشند بلکه رشتههایى نامرئى آنها را به ساحل، متصل ساخته است. هر یک، علاوه بر اینکه با خود مرتبطاند، پیوندهایى با منبع اصلى یعنى ساحل بىکران دارند. از دیدگاه قضا و قدرى رویدادهاى تاریخى نیز در این دنیاى خاکى نه ناشى از روابط على و معلولى بلکه تحت تاثیر «نیروهاى شگرف نامرئى» یا منبع لایزال هستند و با خواست و اراده آن منبع در حرکت هستند و به وقوع مىپیوندند و سرنوشت آدمى را رقم مىزنند. چنین نگرش معرفتشناسانه به جهان و انسان، میدان عمل و گزینش را از بشر مىگیرد و دایره فعالیتش را محدود مىسازد. به عبارت دیگر، جهل و ناآگاهى بشرى از روابط على و معلولى پدیدههاى جهان مادى، گستره تکاپوى آزادانه بشرى را محدود مىسازد. البته این به معناى آزادى مطلق انسان در جهان امروزى نیستبلکه اختیارات و گزینش انسان همیشه در دایره تنگ و محدود گرفتار است. دیروز با عنوان قضا و قدر و مشیت الهى، امروز با نام قوانین حاکم بر طبیعتیا ضرورتهاى اجتماعى. به قول ایزایابرلین برخى در جهان امروزى:
تفسیر فلسفىترى را براى عالم قائل هستند به وجود نیروهاى ناپیدا و سلطههاى غیرقابل رویتباور دارند که از این قبیل است ملت، نژاد، فرهنگ، روح زمان. (3)
اعتقاد به قضا و قدر در پدیدههاى تاریخى، ماهیت و ضرورت ارزش داورى رخدادها را زایل مىسازد. زیرا اراده آدمى یا روابط على و معلولى در چگونگى پیدایى آنان تاثیرى نداشته است. بنابراین قابل ستایش و نکوهش نیستند.
احساس گناه و خطا، درد ندامت و محکومیت و جدایى خود به خود از میان برمىخیزد. تنش و ترس از شکست و درماندگى پایان مىپذیرد. (4)
زیرا احساس گناه و خطا زمانى به انسان عارض مىشود که وى خود را فاعل مختار و صاحب اراده احساس کند. به این ترتیب، انسان به جاى اینکه خود را سرزنش نماید، از نظر وجدانى خود را مامور معذورى تلقى مىکند. زیرا ارزش داورى زمانى مفهوم پیدا مىکند که انسان فکر کند آنچه اتفاق افتاده به گزینش و کوشش یا تصمیم او بستگى داشته است. هر چه اندیشههاى تقدیرگرایى از نفوذ و سیطره قوى برخوردار باشد به همان اندازه، بىاعتنایى و سطحىنگرى فرد جنبه قطعى را پیدا مىکند. تسلط چنین تفکرى بر اندیشههاى یک مورخ موجب انفعال او در تحلیل رخدادهاى تاریخى مىشود. به این دلیل است که انسان مذهبى دوران میانه به خود این اجازه را نمىداد که رویدادها را به خوب و بد، سودمند یا زیانمند تقسیم کند و بر اساس سودمندى آنان بر حال بشر و تاثیرگذارىشان در تکامل انسان قضاوت کند. اما چون همه رویدادها ناشى از ارادهاى برتر و مشیت الهى است پس ارزشگذارى در اراده خدایى نیز قابل قبول نبود. (5)
در دیدگاه قضا و قدرى، انسان بازیگرى بیش نیست. وى خالق فعل نیستبلکه کاسب فعل استیعنى انسان ناگزیر از بازى معین و کنترل شده است که نتیجه آن براى صاحبان و برگزارکنندگانش قطعى و حتمى است. بنابراین براى انسان، گزینش در اعمال و رفتار باقى نمىماند. طبیعى است چنین بینشى مسئولیت انسانى را نیز زیر سؤال مىبرد. چون انسان مختار نیست پس مسئولیتى در قبال اعمالش نیز ندارد.
اگر تاریخ جهان را محصول عملکرد نیروهاى نامشخص بدانیم که کلا یا به طور عمده از حوزه تاثیر اراده و گزینش آزادانه انسانى (یا صرف نظر از اینکه چنین گزینش عملا صورت گرفته یا نه) بیرون است، در چنین فرضى تبیین رویدادها تابع تغییرات آن نیروها خواهد بود و لذا باید گفت که نه افراد آدمى بلکه موجودات بزرگتر مسئولیت نهایى را برعهده دارند. (6)
اندیشه قضا و قدرى پاسخى به دشوارىها و بىعدالتىهاى زندگى است و مىکوشد تا این ناکامىها را توجیه کند و در نتیجه انسانها را به کنار آمدن با آنها قادر سازد و بشر را از عذاب وجدانى که در مختاران پیدا مىشود نجات دهد. چون انسان مجرى طرحهاى «نظم برتر» است و عملکردش ظاهرى بیش نیست پس با چنین اعتقادى احساس گناه و کیفر را به گردن نیروهاى ماوراء طبیعى مىاندازد. (7)
اندیشه قضا و قدرى مستلزم تسلیم و رضاست. برآشفتگى در برابر خود را تحمل نمىکند، چون اعتقاد به شورش و اندیشه تغییر، دگرگونى و تمایل به خشم زمانى در زندگى بشرى جایگاه ویژهاى پیدا مىکند که انسان خود منشا امور باشد و در مرکز عالم قرار بگیرد. درحالىکه در اندیشه جبرى انسان بازیگر صرف است و نمایشنامهنویس کس یا چیز دیگر است. بازیگر از متن نمایشنامه چیزى نمىداند و از آینده بازى اطلاع کافى ندارد. اما در نگاه دوراندیشانه خود، این جهان را عبث نمىداند بلکه براى آن غایتى قایل است. آن هم نه ناشى از منطق و بینش خردگرایى استبلکه صرفا تکرار همان متن نمایشنامه است. چون تقدیر امرى است که بر انسان تحمیل مىشود و به دلیل تحمیل شدگى آن، بشر از سیر آن ناآگاه است. انتهایى براى تقدیر نیستبلکه اندیشه بشرى در ادوارى تکرارپذیر است. اندیشه قضا و قدر جامعه را از تغییر بنیادین آگاهانه برحذر مىدارد و به پیشرفت و ترقى خطى اعتقادى ندارد. دگرگونىها نه با انسان بلکه بر انسان صورت مىگیرد. از اینرو با ترویج اندیشه قضا و قدرى روحیه محافظهکارانه بر جامعه حاکم مىشود. به این دلیل، مورخان معتقد به چنین بینشى خواسته یا نخواسته، گامهاى مهمى در تثبیتسلطه فرمانروایان حاکم برمىدارند. زیرا به قدرت رسیدن فردى یا فروافتادن کس دیگر را ناشى از اراده مشیت الهى مىدانند.
پس چون انسان سنتى همچون انسان متجدد، پیدایش پدیده یا واقعهاى را بدون وجود علتخاصى قابل پذیرش نمىدانست اما از آنجا که از درک روابط و قوانین طبیعى حاکم در پدیدهها عاجز بود دنبال ریشه و علت اعمال و پدیدهها مىگشت. در این سیر وى با کمک آموزههاى دینى به دامن اندیشه مشیت الهى یا قضا و قدر افتاد. بدون اینکه در دنیاى خاکى دنبال علتباشد، اعمال بشر و اتفاقات را تجلى اراده نیروهاى برتر و ماورایى در جهان مادى تلقى کرد، بىآنکه بخواهد مرز مشخصى براى هر کدام از نیروها یعنى نیروهاى اراده و اختیار انسانى تعیین نماید. همان طورى که پیشتر نیز گفته شد، مذهب تسنن با فرقههاى متعددش بیش از تشیع زمینه گرایش به اندیشه قضا و قدرى پیدا کرد. زیرا تسنن مذهب حاکم بود و حکمرانان نیز بنا به مصالح سیاسى از چنین نظرى حمایت مىکردند.
جوینى و تاریخ جهانگشاى
عطاملک جوینى (623-681ه) نویسنده «تاریخ جهانگشاى» از یک خانواده دیوانى، که مدتها در خدمتسلاطین سلجوقى، خوارزمشاهى و ایلخانى خدمت کرده بودند، برخاسته است. تحولات سیاسى و دگرگونىهاى اجتماعى که این خاندان در طول تصدى مشاغل ایرانى دیده بود، چنان سریع و غافلگیرانه بود که نه تنها خاندان جوینى بلکه اکثریت قریب به اتفاق دیوانسالاران را به نوعى در انفعال سیاسى فرو برده بود. آنان در عین مشاهده چنین تحولاتى راهى جز همراهى با نیروى غالب نداشتند. تحولات سیاسى شگرف، تاثیر فزایندهاى بر روحیه ایرانیان باقى گذاشته بود به طورى که روحیه محافظهکارى و انفعال در موقع تغییر، جزء ماهیت جدایىناپذیر شغل دیوانى شده بود. پارهاى آموزههاى دینى نیز، تمکین و تسلیم در برابر حکومتها و رویدادهاى جهان را با رنگ و صبغه الهى به اندیشه آنان وارد ساخته بود. روحیه تسلیمطلبى و محافظهکارى و اندیشه مشیت الهى و تقدیر در جزءجزء اعمال، رفتار و تفکر ایرانیان رسوخ یافته بود. از آنجا که جوینى خود از همین طبقه دیوانى بوده، طبیعى است که از چنین روحیههایى بدور نباشد.
با اینهمه شاید بتوان گفت جوینى از معدود کسانى در بین شخصیتهاى دیوانى اوایل عهد ایلخانى بود که شایستگى و صلاحیت علمى لازم را براى نگارش تاریخ مغول داشته است. به طورى که پافشارى دوستان و همراهانش در سفر مغولستان، بیانگر شایستگى منحصر به فرد وى بوده است. (8)
سابقه درخشان دیوانى خاندان جوینى، معروفیتشان در خراسان، حکومتشان در بغداد و مسافرتهاى چهارگانه به مغولستان، آشنایى با شخصیتهاى سیاسى، دیوانى و نظامى، احاطه کلى بر اوضاع جغرافیایى مناطق تحتسیطره مغولان، آگاهى بر نظام قبیلهاى و عشیرتى مغولان، دسترتى به اسناد دیوانى حکومتهاى پیشین و مستقر، تجربه تحولات شگرف عالم اسلام در آستانه حمله مغول، مشاهده عینى بر افتادن دولتى و برآمدن دولتى دیگر و زندگى در کوران تحولات و داشتن نگرش و دید دبیرانه به رویدادها همه و همه دستبه دست هم داده بود تا در دورهاى که تاریخنویسى ایران در حال افول بود از وى مورخى شایسته و لایق براى نگارش تاریخ درآورد. به قول نیچه:
تاریخ به دست مرد مجرب و برتر نوشته مىشود. آن کس که حوادث و امور بزرگتر و والاتر را تجربه نکرده است، هرگز نخواهد دانست که چگونه باید حوادث بزرگ و والاى گذشته را تفسیر کرد. گذشته همواره در مقام هاتف غیبى سخن مىگوید و فقط کسى مىتواند این سخن را دریابد که معمار آینده و داناى حال باشد. (9)
تاریخ جهانگشاى جوینى، هرچند بنا به مقتضیات زمانى تاثیر کمرنگى در ایجاد ذهن تحلیلگر در تاریخنویسى داشت، اما تاثیر شگرف آن در تداوم و گسترش تاریخنگارى به سبک سنتى و نقلى در عصر مغول و نیز تاثیر گذاریش بر تاریخنگاران بعدى همچون وصاف الحضره و خواجه رشیدالدین فضلالله و دیگر مورخان بعدى بر کسى پوشیده نیست.
سبک نگارش تاریخ جوینى به یک شیوه و اسلوب نیست. یعنى بین سبک متکلف با عبارات و ترکیبات بسیار پیچیده و نثر مرسل عامه فهم در نوسان است. بدون شک عامل زمان و تطویل نگارش آن در طى سالهاى متمادى و نزدیک به هشتسال در خلق چنین دوگانگى سبک مؤثر بوده است. (10) بویژه هنگامى که وى از عبارتهاى توصیفى استفاده مىکند، سبک نگارش به پیچیدگى مىگراید و به کارگیرى آیات قرآنى، احادیث نبوى، اشعار و امثله عربى و ترکیبات مطنطن عربى به پیچیدگى و تکلف بیش از حد آن کمک مىکند اما در نقل وقایع و حوادث تاریخى نثرى ساده و عامه فهم را پیش مىگیرد. البته در مقایسه حجم این دو سبک، سبک متکلف به مراتب بیشتر از نثر مرسل است. تسلط به متون عربى، اشعار و امثله یکى از شرایط غیرقابل چشمپوشى دبیران بوده است. (11) از اینرو، به نوشتههاى پیچیده و متکلف، سبک منشیانه نیز گفته مىشد. با اینهمه ترکیبات موزون، مسجع و تشبیهات ظریف جوینى، طراوات عجیبى به اثرش مىبخشد. براى نمونه مىتوان به عبارتپردازى زیر در مذمت دنیا اشاره کرد:
از این حکایت مرد بینا بداند که عاقبتبه فرجام دنیا این [مرگ] است، مکارهاى است اندر خشم سیاه کاره سپید چشم، مواصلت او سر رشته مفاصلت و معارشت او سرشته با معاشرت گندم نماى جوفروش است، زهرى عسل نوش، عجوزهاى در جلوه حسنایى پرنیان پوش، طالبان در عقب او مدهوش، قرین صد هزار ناله و خروش. (12)
در دیباچه کتابش از نابودى ساختارهاى جامعه و به هم خوردن نظم موجود و بروز تشویش در ارکان جامعه نالیده و با عبارات موزون زیر وضع جامعهاش را توصیف کرده است:
کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند و تحرمز و نمیمت را صرامت و شهامت نام کنند... هر یک از ابناء السوق در زى اهل فسوق امیرى گشته و هر مزدورى دستورى و هر مزورى وزیرى و هر مدبرى دبیرى و هر مستوفئى مستوفیى و هر مسرفى مشرفى و هر شیطانى نایب دیوانى و هر کون خرى سرصدرى و هر شاگرد پایگاهى خداوند حرکت و جاهى و هر فراشى صاحب دورباشى و هر جافیى کافیى و هر خسى کسى و هر خسیسى رئیسى و هر غادرى قادرى و هر دستاربندى بزرگوار دانشمندى و هر جمالى از کثرت سال با جمالى و هر حمالى از مساعدت اقبال با فسحتحالى. (13)
جوینى عبارات دیوانى و اسناد و مدارک دولتى، مشاهدات عینى و مسموعات خود را با وسواسى ستودنى و دقتى حیرتآور ضبط و ثبت کرده و روایتش از تاریخ در عین ایجاز، به غایت دقیق و ریزبینانه است. خود نیز به این ایجاز و اقتصارگویى اشاره مىکند:
تا جماعتى که این کتاب را به مطالعه مبارک مکرم کنند و مؤلف این حکایت را به مکثارى نسبت ندهند. (14)
وى تلاش مىکرد آنچه را که از افسانه و اساطیر به منطق و عقل انسانى بعید مىنمود در توصیفاتاش نیاورد و از روایتهاى راویان نیز به آنهایى اشاره کرده که «معتبر مقبول» باشد. در قتل عام خوارزم مىگوید:
و در کوشش کشش با آن حذر النعل بالنعل کثرت شمار کشتگان چندان شنیدهام مصدق نداشتهام و بدان سبب ننوشته است. (15)
از این روى، بارها یادآورى مىکند و آن را از «شائبه لاف و ریبت کذب مبرا» مىداند و مىنویسد:
[این] مقامات و روایات که از شائبه لاف و ربیت واضحتر و لایحتر است که هیچ آفریده را در آن اشتباهى آید. همانا که تا رستخیز این سخن میان بزرگان نگردد کهن. (16)
وقتى به شرح حال شرفالدین خوارزمى مىپردازد پس از اینکه وى را با صفات مذمومه توصیف مىکند در آخر مطلب باز هم ایجاز در سخن و صداقت در روایت و امانتدارى خود را متذکر مىشود و مىنویسد:
آنچه تقریر رفت از عادات او النموذجى است و هر چیزى از وسیطى و جملى از مفصلى و مختصرى از مطولى و یکى از هزار و اندکى از بسیار و عیاذ بالله که مطالعان این مسودات که افعال او مشاهده نکرده باشند مقرر را به تجاوز حدى نسبت دهند و به شماتتى که از دنائت و خساست منتجباشد موسوم کنند. (17)
آنجا که موضوع مستلزم تامل و اندیشه است لحن جوینى آرام و سنگین است و هر جا مستلزم بروز نشاط و شادابى توام با غرور است، لحن وى به حماسه مىگراید. به عبارت دیگر، لحن کلام وى با اندیشه و ذهنیتش سازگارى و هماهنگى دارد. در جاى جاى تاریخ جهانگشاى جوینى نمونههاى زیبایى از این همخوانى و سازگارى زبان قلم و اندیشه را مىتوان پیدا کرد. در جایى که صحبت از شکستسلطان خوارزمشاه مىکند با اندوه جانگداز و عباراتى دلنشین اما محزون به ذکر مرثیه مىپردازد و با اندوه مىنویسد:
و هیهات هیهات در هر سینه که نهال مخالفت کاشته باشى و از خون دلها بیخ آن را آب داده از بار آن جز خار نار و زخم روزگار چه توقع کنى و جامى را که به زهر قاتل آکنده کنى شراب بابل از آنچه طمع دارى و اعتذار و استغفار بعد از اشارت ثار مرهمى است که بر کشتگان طعان و ضراب نهند و نوش دارو که پس از مرگ به سهراب دهند. (18)
آنجا که سخن از پیروزى سلطان و چیرگى وى بر دشمنان دارد قلم ناخودآگاه جنبه حماسى پیدا مىکند و اشعار حماسى فردوسى کاربرد ویژهاى پیدا مىکند. به طور نمونه نبرد پروان را با قلمى مشحون از روحیه تمجیدگرایان و با چاشنى اشعار حماسى فردوسى و با قلمى روان و عامه فهم توصیف مىکند. (19)
پس مىتوان به وجود نوعى دو پارگى در سبک و زبان جوینى اشاره کرد. وى نه تنها بسان بعضى از نویسندگان و شاعران ایرانى در صدد تصفیه زبان فارسى از عبارات و ترکیبات عربى نبود (همچون فردوسى) بلکه خودش نیز بنا به ضرورتهاى شغلى و الزامات فکرى و اندیشهاى، یکى از مورخان مروج زبانهاى پیرامونى در متون فارسى بوده است. اگر بپذیریم که وى تحتشرایط اعتقادى - اجتماعى و فرهنگى نمىتوانست فکر و قلم خود را از عربگرایى بپالاید و حتى حاضر نباشد تقویم تاریخى را نیز به فارسى بنویسد، اما باید بکارگیرى عبارات و اصطلاحات ترکى - مغولى بویژه عبارات دیوانى که به صدها مورد مىرسد را ناشى از دو پارگى دیرپاى تاریخى و فرهنگى جوینى بدانیم.
از اینکه تفکر با زبان ارتباط دارد جاى شک و شبهه نیست. (20) آیا عدم تلاش مورخان و دبیرانى چون جوینى و رشیدالدین در تصفیه زبان فارسى دست کم از لغات ترکى - مغولى، بیانگر نابسامانى فرهنگى و انحطاط تمدنى ما نیست؟ به نظر مىرسد بکارگیرى بى محاباى لغات بیگانه، نشانى از رکود فکرى و زبانى ایرانیان در دوره تسلط فرهنگى و نظامى اعراب، ترکان و مغولان است، که شمهاى از مبارزه دو فرهنگ کاملا نامتجانس و ناسازگار در تاریخ جهانگشاى جوینى و جامع التواریخ رشیدالدین به نمایش گذاشته شده است. (21)
قلم فرسایى توجیهگرایانه و ستایشگرایانه جوینى از عملکرد مغولان در ایران به موازات انتقاد زیرکانه از اعمال آنان وى را از مسیر اصلى تاریخنگارى که نوشتن واقعیتها بدون تعصب و غرض ورزى است، منحرف نکرده است. هرگاه به این مساله که تاریخ نویسى سنتى ایرانى، تاریخ شاهان و براى شاهان بود توجه شود، جاى انتقاد و خردهگیرى از قلم فرسایى توجیهگرایانه و تمجیدگرایانه جوینى باقى نمىماند و اگر بخاطر بیاوریم که وى صاحب دیوان و حکمران بغداد از جانب مغولان بود، محدودیتهاى سیاسى زمان و اقتضائات منافع خصوصى وى، در چنین موضعگیرى بىتاثیر نخواهد بود. پس نباید در تاریخنویسى ایرانى - اسلامى، دنبال گزارش حقیقت مطلق یا گزارشهاى بطور کامل انتقادى از وضع موجود گشت. جوینى با عنایتبه عوامل تاثیرگذار در تاریخنویسى، قلم تمجید را از تقبیح مبارزهها و مقاومتهاى مردمى از جمله خروج محمود تارابى «غربالبندى در لباس اهل خرقه» که در «حماقت و جهل عدیم المثل» (22) بود به مشروعیت الهى منگوقاآن شمنپرستسوق مىدهد. وى را مورد تایید خدا معرفى کرده و بعضى از کارهاى خارقالعاده و معجزات، که شایسته مقام و منزلت منیع پیامبران الهى است، از جمله شکافته شدن آب براى وى در یکى از لشکرکشىهایش علیه ترکان قبچاق (23) از نشانههاى تایید پادشاه از سوى خداوند مىنامد. «افعال خیر» این ایلخان را بسیار بیشتر از آنچه نگاشته است توصیف مىکند و مىنویسد:
اگر در شرح احوال که روز به روز از ذات او صادر مىشود شروعى رود و در تقریر آن افعال خیر که ظاهر مىگردد خوضى نموده آید. مجلدات مستغرق شود، از بسیار اندکى و از دریا قطره و از آفتاب ذره به زفان قلم به سمع مستفیدان رسانیده شود. (24)
اقدام غیراخلاقى و انسانى اوکتاىقاآن را در تقسیم دختران مردم، که از ترس صاحبان سپاهان مغول «نامزد خصمان» کرده بودند، در برابر دیدگان نظارهگر «پدران و برادران و اقربا و خویشان و شوهران ایشان» بین سربازان مغول و مسلمان، دلیلى تمام بر «قهر و تنفیذ احکام و طواغیت لشکر و انقیاد عسکر قلمداد مىکند». (25)
البته مداهنه و ستایش وجه غالب تاریخنگارى جوینى نیست. شاید بتوان گفت که مذمت و نکوهش عملکرد مغولان حجم بیشترى از کتاب را در مقایسه با ستایش و تمجید به خود اختصاص داده است. انتقاد وى آنگاه که از شخص حکام و فرمانروایان مغول استبه لفافهاى از الفاظ و عبارات و امثله عربى پیچیده شده، اما جایى که وى از اوضاع زمانش انتقاد مىکند و حتى رفتار سپاهیان مغول را مورد خطاب قرار مىدهد بسیار صریح و بىپرده پوشى است. وقتى جوینى زندگى محنتبار سلطان جلالالدین خوارزمشاه، نابکارى حکام محلى، فقدان وفاق و همبستگى بین سر رشتهداران ایرانى را با اسف و افسوس بیان مىکند با صراحت مغولان را به «شیاطین» شبیه مىکند و مىنویسد:
سلاطین روزگار در دستشیاطین تاتار گرفتار گشتند و اعیان و اکثر حشم طعمه ذباب شمشیر آبدار و لقمه ذئاب و کفتار شدند. (26)
گستردگى ویرانى قتل و غارت شهرها، نابودى ساختارها، پریشانى اوضاع اقتصادى و اجتماعى که پیامد مستقیم یورش مغول بوده، از دید تیزبین و انتقادآمیزش بدور نمانده است. در بیان سطوت پادشاهى و قهر چنگیزخانى وسعت تخریبى مغول را چنین توصیف مىکند:
هر کس از قبول طاعت او سرکشیدند خاصه بلاد اسلام از سر حد ترکستان تا اقصى شام هر کجا پادشاهى بود یا صاحب طرفى یا امین شهرى که به خلاف پیش آمد او را با اهل و بطانه و خویش و بیگانه ناچیز کردند به حدى که هر کجا صدهزار خلق بد بىمبالغت صد کس نماند و مصداق این دعوى شرح احوال شهرهاست که هر یک به وقت و موضع خویش ثبتشده است. (27)
یا از زبان بخارایى پناهنده به خراسان با ایجازگویى ویژه خود، رفتار خشونتبار و ویرانگر مغول را در فتح بخارا مىنویسد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» (28) و نابودى شهرهاى خراسان را چنین توصیف مىکند:
کشش و غارت و نهب و تاراج کردند و به یک رکضت عالمى که از عمارت موج مىزد خراب شد و دیارو رباع یباب گشت و اکثر احیا اموات گشتند و جلو دو عظام رفات شدند. عزیزان خوار و غریق دیار بوار آمدند و اگر فارغ دلى باشد که روزگار بر تعلیق و تحصیل مصروف کند و همت او بر ضبط احوال مشغول باشد در زمانى طویل از شرح یک ناحیت تفصى نکند و آن را در عقد کتابت نتواند کشید تا بدان چه رسد که از روى هوس محرر این کلمات را باز آنک طرفة العینى زمان تحصیل میسر نیست. (29)
پس در یک کلام، نمىتوان مورخان ایرانى - اسلامى را به تمام معنى گزارشگر حقیقت محض بدور از شائبه حب و بغض، مداهنه و مذمت تلقى کرد. پس به جاى اینکه در تاریخ جهانگشاى جوینى به دنبال متنى یکدست و یکپارچه و تمام انتقادى و نکوهش باشیم، بایستى گسستهایى که بین واقعیتها و حقیقتها با مداهنه ما و ستایشها وجود دارد مشخص کنیم و روایتهاى متکاثر و گاه متضاد را از هم جدا سازیم. وى در پس زبان پیچیده و پرتکلف خود پارهاى از حقایق اجتماعى و سیاسى عصرش را به تصویر کشیده است و از عهده افشاى حقایق دوره مغولان به خوبى برآمده است. شاید بتوان مقام جوینى را در حقیقتگویى بالاتر از بیهقى قرار داد. اگر «زبان بیهقى پر از ابهام و پردهپوشى و دوگانهگویى است و همین زبان بر روایتاش از حقیقت هم سایه انداخته است»، (30) در مقابل جوینى علىرغم دوگانهگویى، در صراحت لهجه، گوى سبقت را از ایشان ربوده است. پس براى قضاوت درباره حقیقتگویى یا مداهنهگرى جوینى، بایستى نگاشتههاى وى را با محک تاریخ آن روز سنجید و با این معیار و محک مىتوان دلایل محذوفات و از قلم افتادههاى جوینى را پیدا کرد. به نظر مىرسد این امر یا تحت تاثیر اندیشههاى سیاسى - اجتماعى وى بوده و یا قید و بندهاى تاریخى زمان او مؤثر بوده است. با اینهمه، قلمهاى انتقادى دیوانسالاران ایرانى از عملکرد حکام به حدى ضعیف و در عین حال محافظه کارانه است که مىتوان ادعا کرد که قلم در مسیر انتقاد حرکت نمىکرد. این قلم نیست که نویسنده و دیوانسالار مورخ را هدایت مىکند بلکه قلم مسیر و گذرگاههاى امن را به او نشان مىدهد. او را محبوب قلوب حاکمان یا مغضوب پادشاهان مىسازد. اینجاست که بسیارى از مورخان ضعف شخصیتى، قدرت و بینش تاریخى و استقلال راى خود را با قلم جاودانه مىسازند. اگر ره به اغراق نسپریم، جوینى علىرغم تحلیل بالا مقام منیعى نسبتبه همگنان خود بدست آورده است و با زبان و قلم به مصاف استبداد سیاسى - نظامى رفته است.
سنت تاریخنویسى ایرانى - اسلامى با تکیه بر علم کلام به صورت رشتهاى دراز و بىگسستگى تا دورهاى بسیار متاخرتر از جوینى تداوم یافته بود، هر چند در دراز ناى عمر خود گاه دوران پویایى و بالندگى و گاه عصر ضعف و انحطاط را پشتسر مىگذاشته است، اما روح کلى حاکم بر تاریخنگارى هیچگاه دچار تغییر و تحول نگردید. جوینى به عنوان پیرو سنت تاریخ نویسى در توجیه اثر خود برآمده است. تدوین و مطالعه تاریخ را به خاطر فایدهاى که دارد توصیه مىنماید. (31) وى در بیان فواید تاریخ پیرو پیشینیان بوده و به نظر محسن مهدى:
تکامل و تنظیم صریح نظرات و فرضیات درباره تاریخ - چه بوسیله مورخان حرفهاى و چه محققان در رشتههاى مربوط مثلا علم حدیث - در وهله نخست معلول حملاتى بود که فیلسوفان و متکلمان در قرن نهم میلادى (سوم و چهارم هجرى)، به ادبیات تاریخى و فرضیات آن مىکردند. یعنى در دورانى که فوائد و خصیصه علمى تاریخ مورد تردید بود. (32)
مورخان نیز با پیش کشیدن فواید دنیوى و اخروى مطالعه تاریخ و عبرتگیرى از آن براى سامانمند کردن زندگى، در صدد بودند از تندى و برندگى انتقادات منتقدان در مورد ناسودمندى تاریخ براى بشر بکاهند. به این دلیل، ذکر فواید مطالعه تاریخ در دیباچههاى کتب تاریخى به یک سنت تاریخنویسى تبدیل شد. (33)
جوینى براى تاریخنویسى خود دو فایده دنیوى و اخروى برمىشمرد. فایده دنیوى تاریخ جهانگشاى این است که با مطالعه آن، افراد بشر نیروهایى را که با موافقت قضا و قدر وارد صحنه مىشدند شناسایى کنند و آگاهانه و بدون خونریزى ایل و منقاد گردند و ترک عصیان و عناد گیرند تا مال و جان خود را از تعرض محفوظ دارند. تحلیل جوینى این است که چون مغولها با موافقت قضا و قدر وارد صحنه شدهاند، امکان جلوگیرى از آن نیست و اراده خداوندى بر گسترش دولت آنان است. از آنجا که آنان، به کسانى که با طوع و رغبت ایل و مطیع شوند، تعرض نمىرسانند پس بنابراین دلیلى بر مخالفتباقى نیست. حتى آنان نه تنها
معترض ادیان و ملل نیز نهاند... بلکه مقویاناند... اخبار اخیار هر ملتى را از صنوف عوارضات و محن مؤن و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشتهاند. (34)
به طورى که برمىآید جوینى آشکارا فایده دنیایى مطالعه تاریخ را، واقعبینى در قبال رویدادهاى تاریخى و شناسایى تقدیر تاریخى مىداند. فایده اخروى نیز به نحوى دیگر در شناخت قضا و قدر و تجلى اراده ماورایى در زمین خاکى است و با مطالعه تاریخ شک و بدبینى از بصیرت او مرتفع گردد و رویدادها و تقدیر را شناسایى نماید. وى مىگوید:
و درین مقالات تفکرى کند و درین مقامات که به واسطه اقلام اعلام مىرود تدبرى نماید غطاء شک و ریبت و غشاء ظن و شبهت از بصیرت او مرتفع شود و بر خاطر و ضمیر او مخفى و مستور نماند که هر چه از خیر و شر و نفع و ضرر درین عالم کون و فاسد به ظهور مىپیوندد به تقدیر حکیمى مختار منوط است و به ارادت قادرى کامگار مربوط که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضاى فضیلت و معدلت تواند و آنچه از وقایع واقع شود از تخریب بلاد و تفریق عباد از نکبت اخیار و استیلاى اشرار حکمتها در ضمن آن مدرج باشد. (35)
وى بارها انسان را یادآورى مىکند که از رویدادها درس عبرت و پند بگیرد و دل بسته زرق و برق جهان زودگذر مادى نشود، چون مضار و زیانهاى برخاسته از جهان خاکى از سود و فواید آن بیشتر است و اعلام مىکند که:
صاحب نظر کجااند تا به بصر تفکر و اعتبار در حرکات این روزگار پر زرق و شعوذه و جفاى این گردنده گردون بیهوده نگردند تا بدانند که نسیم او با سموم نه موازى است و نفع او نه ضر محاذى، خمر او یک ساعته و خمار او جاودان، ربح او ریح و گنج او رنج. (36)
نگرش جوینى بر فلک ستیهنده و تاثیر آن در تاریخنگارى وى
گرچه جوینى، یکى از شاهکارهاى ادبى - تاریخى ایران را خلق کرده و در ذکر وقایع بدون جانبدارى و غرضورزى و در حقیقتگویى گوى سبقت را از بسیارى ازپیشینان خود ربوده، اما در تعلیل و تحلیل وقایع تاریخى، پاى از دایره تنگ تفکر و شیوه تاریخنگارى سنتى و نقلى فراتر نگذاشته است و منظومه فکرى وى دچار تغییر و تحول بنیادین در بناى تاریخ انتقادى و خردگرایانه نشده است. البته ناتوانى و کم مایگى جوینى در راه تحول روششناسى تاریخى و ارائه چهارچوبى جدید در تعلیل و تحلیل رویدادهاى تاریخى منحصر به عصر وى نبود بلکه از همان دوران اولیه تاریخنویسى ایرانى - اسلامى گرفتار چنین بلیهاى بوده است و به قول میلانى:
نه او [بیهقى] و نه نسلهاى بعدى مورخان ایرانى هیچکدام گامهاى اساسى لازم را براى پیدایش تاریخنگارى نقاد برنداشتند. تاریخنگارى ما به جاى تدوین روشى خردگرا، نقاد و نافذ، از دره نادرى سردر آورده است و در زمانى که غرب به سادهنویسى و خردگرایى رو مىکرد، مورخان ما به شیوههاى مغلق و کم مغز و بىمایه روى آوردند. (37)
نقطه عزیمتخردگرایى این گمان است که تاریخ ساخته و پرداخته اراده انسانهاست. معمار و مدبر آن نه خداوند ملکوت بلکه انسان خاکى است. (38) در چنین تفکرى انسان مختار فعل خود بوده، کرده هایش نتیجه آزادى ارادهاش مىباشد. انسان نه به عنوان بازیگر نقشهاى بىابتدا و بىانتها، بلکه خالق حوادث و رویدادهاى این جهانى است. در چنین تفکرى دستخلق انسان تا آنجایى مىرسد که اراده قدرت و اختیار وى ایجاب مىکند وى بازیگر یا مامور معذورى در برابر رویدادها یا طرح عقل برتر نیست و نیروى ماورایى او را هدایت نمىکند بلکه این خود انسان فردگراست که هم طراح و هم مجرى، هم نمایشنامه نویس و هم بازیگر است و به کلیه حرکات و گفتارهاى این نمایشنامه آشناست. تفاوت بینش و روش تاریخنگارى جوینى با تاریخنگارى خردگرا و انتقادى همین نقطه است.
اندیشه جوینى آمیزهاى از تفکرات دینى و سیاسى - دیوانى است، که اولى تعبد در برابر «ظل الله» و دومى فرمانبرى منفعلانه ناشى از ترس و منافع شخصى را توصیه مىکند. علاوه بر موارد فوق، تقدیرگرایى و اندیشه مشیت الهى نیز در رفتار تسلیمطلبانه و رضامندى بشر در قبال رویدادهاى این دنیایى تاثیر بسیار قوى دارد. تفکر قضا و قدرى یکى از عواملى است که سد و مانع تعقل اندیشهگران و مورخان ایرانى درباره انواع حکومتها و علل ظهور و سقوط تمدنها شده است. جوینى با وجود ذهن وقاد و هوش سرشار و دید دقیق خود، در علتیابى و توجیه پدیدههاى تاریخى به عنوان فردى از جامعه محدود به قیود سنتى و بویژه مذهبى و ایدئولوژیکى است. این مقیدات «ذهنیت محورى» ناخودآگاهى بروى تحمیل مىکند. این حدود و قیود خود را در اندیشهها و اعتقادات مربوط به «قضا و قدر یا بهتر گفته شود «جبر تاریخ» و «تقدیرگرایى تاریخى» تاثیرگذارى علل و اسباب ماورایى همچون اوقات سعد و نحس، خواب و رویا در رویدادهاى تاریخى به طور بارزى تجلى مىیابد. وى تحت تاثیر آموزههاى دینى اهل سنت و تفاسیر و روایات تقدیرگرایانه و اندیشههاى صوفیگرایانه برخى از مشایخ طریقتها، سعى دارد ظهور و سقوط دولتها و سایر رخدادها را ناشى از مشیت الهى قلمداد کند.
نظر مذاهب جبرگرایانه که پیرو کلام اشعرى مىباشند بر این است که خداوند بر اعمال انسانها علم دارد و آگاهى و علم خداوند مسیرى مشخص و از پیش تعیین شده در فرا روى انسان قرار داده است و همه آنها در «کتاب مبین» یا لوح محفوظ و مضبوط است. چنین برداشتى نیز از نص صریح قرآن است که مىفرماید:
و کلید خزائن غیب دستخداست کسى جز خدا بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکى و دریاست همه را مىداند و برگى از درخت نمىافتد مگر آنکه خدا مىداند و دانهاى در تاریکىهاى زمین و هیچ خشک و ترى نیست جز آنکه در کتاب «قرآن» مسطور است. (39)
و یا در آیهاى دیگر باز هم علم خدا و آگاهى اش بر کلیه رویدادهاى دنیاى خاکى تصریح شده است:
هر رنج و مصیبتى که در زمین یا از نفس خویش به شما رسد همه در کتاب (لوح محفوظ) پیش از آنکه در دنیا ایجاد کنیم ثبت است و خلق آن بر خدا آسان است. (40)
آیاتى از این قبیل در قرآن سبب شده است که بیشتر مؤمنان سنى مذهب بویژه از دوره متوکل به بعد به جبرگرایى و یا تاثیر مستقیم اراده و نیروى برتر الهى در اعمال و رفتار بشرى اعتقاد پیدا کنند. البته آیاتى نیز وجود دارند که بر اختیار انسان دلالت مىکنند. به موجب آیات مربوط به علم خداوند در افعال بشرى، سرنوشتبدون دخالت اراده و اختیار انسان در لوحى محفوظ و مضبوط است. به طورى که تفکر و اندیشه در جهتگیرى حیات فایدهاى ندارد. در چنین دیدگاهى بشر بسان بازىگرى است که وظیفه ایفاى نقشهاى تعیین شده توسط کارگردان یا نیروى برتر را دارد. در منظومه فکرى تقدیرگرایان، آینده هر کس معلوم است و ممکن نیستبه غیر از آن سرنوشتى که او بدان در نظر گرفته شده است، دچار شود. جهان مادى تجلىگاه اراده خداوندى است. چون غایت و نهایت جهان خداست. پس تنها او آغاز و انجام تاریخ را رقم مىزند نیک و بد را تمییز مىگذارد و سرنوشت آینده را رقم مىزند.
به نظر جوینى تقدیر و قضا امرى محتوم و گریزناپذیر است که با هیچ حیله و سلاحى دفع کردنى نیست. (41) غایت امور و نابودى شهرهاى ایران به دست مغولان را مضبوط و مثبت در «جریده قضا قلم قدر» مىدانست. (42) وى در نقل قولى منسوب به چنگیز، وى را «عذاب خدایى» معرفى کرده است و از زبان چنگیز مىگوید:
اى قوم بدانید که شما گناهان بزرگ کردهاید و این گناهان بزرگ بزرگان شما کردهاند از من بپرسید که این سخن به چه دلیل مىگویم سبب آنکه من عذاب خدایم اگر شما گناههاى بزرگ نکردى خداى چون من عذاب را بر سر شما نفرستادى. (43)
اینکه چنگیز خود را مامور خدایى براى تعذیب گناهکاران مىداند حرفى نیست. وى خود را از سوى تاب تنگرى (خداى آبى آسمانها) به اجراى رسالتى عظیم مامور مىدانست. اما مهم آن است که ماهیت فکرى و خمیر مایههاى دیدگاه چنگیز با جوینى نزدیکى تمام دارد. وى به تبعیت از دیدگاه قرآنى، «اقدام بر معاصى» انسان را موجب فرود آمدن عذاب الهى مىداند و هدایتبشرى را نیز تنها در سایه اراده خدایى قلمداد مىکند. یعنى عذاب خدایى و هدایت الهى به موازات هم پیش مىرود و هر دو در دست صاحب غایت جهان قرار دارد. چنین حرکتى در یک دور تکرارپذیر عملى مىشود و مىنویسد:
والله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم چون در هر دورى و قرنى بندگان را به طرف نعمت و نخوت ثروت و خیلاى رفاهیت از قیام بالتزام اوامر بارى جلت قدرته و علتحکمته مانع مىآمدست و بر اقدام معاصى باعث و محرض مىگشته کلا ان الانسان لیطغى ان راه استغنى (44) تنبیه و تحریک هر قومى را فراخور طغیان و نسبت کفران تادیبى تقدیم مىرفته است و اعتبار اولوالابصار را به حسب گناه و ارتکاب آن بلایى یا مؤاخذتى مىرفته (45)
وى حمله چنگیز را هم سطح طوفان نوح و عذاب ثمود به شمار مىآورد و مىگوید:
چنانکه در عهد نوح(ع) طوفان آب عام شد و در عهد ثمود اهل عاد را و همچنین هر امتى را انواع عذابها از مسخ و استیلاى موذیات و قحط و غیر آن که در قصص ذکر آن مثبت است و چون نوبت دولتخاتم رسالت علیه افضل الصلوات الزکیات در رسید از حضرت عزت و جلالت استدعا کرد تا صنوف عذابها و بلیات که هر امتى را سبب معصیت مىفرستاده است از ذمت امت او مرفوع شدست و این تشریف امت او را طراز فضایل دیگر شده مگر عذاب سیف که به عرض قبول و هدف اجابت نرسیده است. (46)
ابن خلدون معتقد است که براى رسیدن به درستى و نادرستى حکایات و روایات باید با نظایرشان سنجید و بر اساس حکمت و آگاهى قضاوت کرد و سبب انحراف کلى تاریخ نویسان را در عدم ارائه آنها بر اصولشان مىداند. (47) جوینى نیز بسان ابن خلدون سعى مىکند وقوع یک پدیده را بر اساس عقل سنجیده، کارایى یا ناکارایى آن را اثبات نماید. به نظر ایشان تعطیل شدن عذاب خدایى موجب اختلال در امور جامعه و نابسامانى در ساختارهاى جامعه مىشود. پس:
عقل چنین اقتضا مىکند و واجب مىشود که اگر تهدید سیف نیز که وعید عاجل است در توقف ماندى و به آجل موعود قناعت رفتى کارها اختلال پذیرفتى و عوام که پاى بسته ما یزع السلطاناند دست گشاده شدندى خواص در کنجبلا و زاویه عنا بماندندى و بعضى از منافع و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس باطل گشتى چه بىاین ادات درهاى داد و انصاف که بواسطه و انزلنا الکتاب و المیزان مفتوح و گشاده است معلق ماندى و نظام مصالح عباد بیکبارگى مختل گشتى. (48)
جوینى با اعتقاد به اینکه هر فعلى و هر حادثهاى از جانب خداوند صادر بشود نیک و به سود خلایق است و تنها به دلیل اعتقاد به قضا و قدر و مقدرات الهى، به تقسیم بندى پدیدههاى تاریخ به سودمندى یا زیان مندى نمىپردازد و در منظومه فکرى وى اصلا نمىتوان چنین تفکیکى قائل شد. زیرا «هر چه در ازل الازال تقدیر رفته استخیرت بندگان حق جل شانه و عم سلطانه در آن است». (49) به نظر وى فایده یورش چنگیز در تنبه مسلمانان و اوجگیرى دین اسلام بود که آن هم به خواست و اراده الهى بود.
خواستحق تقدست اسماؤه آن بود که آن جماعت از خواب غفلت متیقظ شوند. الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا و از سکرت جمالت افاقتى یابند و بدان سبب اعقاب و اولاد ایشان را تنبیهى باشد و اعجاز دین محمدى نیز در اوج آن حاصل شود... یک کس را آماده کند و نهاد او را حقیبه انواع تسلط و اقتحام و شطط و انتقام گرداند و باز آن را به خصال محموده و خلال پسندیده با مقام اعتدال آرد. (50)
وى عمل خدا را به پزشکى حاذق تشبیه مىکند و معتقد است همان طور که پزشک با آگاهى و علم بر مرض، دواى آن را تجویز مىکند خداوند نیز با آگاهى و علم بر بندگان خود، متناسب با درد آنها، علاجاش را صادر مىکند و مىنویسد:
چنانک مداوى حاذق در دفع امراض مذمومه محموده در مسهلات بکار دارد و باز آن را مصلحات واجب داند تا مزاج به کلى از قرار اصل منحرف نشود و تغییر نپذیرد و به حسب طبیعت مواد را دفع کند و حکم اکبر به طباع و امزجه بندگان خویش نیک خبیر تواند بود و به استعمال ادویه که ملائم وقت و مناسب طبیعت دهد. (51)
پس بر این اساس یک طرح از پیش تعیین شده و طراحى گردیده، درباره جهان مادى وجود دارد. چون طراح این شخص بارى تعالى است. پس به راحتى به اعمال نفوذ در آن مىپردازد و بشر بازیچه و بازیگرى بیش نیست و رویدادها و حوادث تاریخى به منزله انوار ساطع شده خدایى براى اصلاح این طرح استیا به عبارت دیگر دیکته کردن و یادآورى نمودن نقشها و دکمههاى متن نمایش بیش نیست.
در جاى دیگر، جوینى حمله چنگیز و بلیه مغول را از زبان یکى از سادات ماوراءالنهر، «باد بىنیازى خداوند» (52) مىداند و از آنجا که بشر بر جزء کوچک از عالم خلقت و پدیدههاى آن آگاهى ندارد پس تمامى رخدادهاى دنیاى خاکى را که با اراده خدایى صورت مىگیرد «به نور بصیرت درین معانى نگرد و تاملى و تانقى آن را واجب دارد». (53) وى انسان را ساکن این جهان و شهروند آن جهان مىداند که نباید به سود و زیان جهان مادى دل بست و انسانهایى را موفق مىداند که هر آنچه در این جهان مادى زودگذر استبا نظر بىاعتنایى بنگرد:
مرد بینا بداند که عاقبت و فرجام دنیا این است [مرگ است]... تیز نظر باید تا بداند که لذت قصوى و انس اعلى آنها راست که به روى استدلال افعال و حرکات نامتناسب او مىکنند و او را پشت پاى لامساس زدهاند و پهلو از ایناس و ابساس او تهى کرده و سود و زیان او متساوى دانسته و دستحرص از این بنیاد و ناپایدار مشحون از سگ و مردار به آب قناعتشسته... و دل از زخارف و امتعه او برگرفتهاند.
کى کند جلوه عز اللهى قدس لاهوت بر دل لاهى
و روى طلب سوى ملکوت نهاده تا قدس لاهوت در مرآة صحیفه سینه نورانى ایشان تجلى کرده است... این خاکدان آب روى است که به بادى معلق است جاى آن ندارد که بر آن بنایى توان نهاد یا از او حسابى برداشت و دل در نعیم و ناز آن بست. (54)
جوینى بارها یادآورى مىکند که قضا در کمین است و «هر تیرى که از شست قضا و قدر» بیرون آید، راه فرارى از آن نیست. (55) چون آنان فراتر از اراده و خواستبشرى عمل مىکنند و از نیرویى ماورایى دستور دارند و انسانى خاکى و تدبیر وى در چنگال تقدیر گرفتار است و براى انسان چارهاى جز تسلیم در برابر قضا و قدر راهى نیست. (56) اعتقاد به قضا و قدر در جاى جاى کتاب جوینى به چشم مىخورد وقتى صحبت از شکستخوازرمشاه مىکند اشاره مىنماید که:
بر راى سلطانى نیز هم مخفى و مستور نبود که مکایدت با فلک ستیهنده و معاندت باروزگار گردنده رنج و رعناست و جریان امور جمله بر تقدیر و قضاست لامه لقضائه و لامعقب لحکمه و استرداد بختبر باد شده نه به دست ما و شماستبلکه جهان خود دام بلاست عشوه دهى پر دغاست
ز اندیشه کران کن تو که دریاى جهان را مردان جهان دیده ندیدند کرانه
خیره بفسوس و بفسانه چه نهى دل کاحوال جهان جمله فسوس است وفسانه (57)
باید یاد آورى کرد که جوینى على رغم اعتقاد راسخ به وجود ارادهاى برتر و غایت جهان، گاهى نیز اراده و اختیار انسان را در موفقیتها و شکستها مؤثر مىداند. باز هم در بیان اختیار بشرى در رقم زدن به سرنوشتخود به آیات قرآنى تاسى مىجوید و با ذکر آیه معروف «ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم» (58) معتقد است پدیدههاى تاریخى همه نتیجه اعمال انسانى است و نباید از قضا و قدر و روزگار گله کرد زیرا
گله از روزگار بیهده چیست هر چه بر ماست هم زکرده ماست (59)
و گاهى در علتیابى پدیدههاى تاریخى به دامن قضا و قدر متمسک نمىشود بلکه سعى مىکند عملکرد ناسنجیده خود بشر را عامل بروز بدبختى به شمار آورد. وى عملکرد ناسنجیده و غلط غایرخان و همچنین رفتار خام و تصمیمات سیاسى نادرستسلطان را نیز از عوامل بروز شکست مىداند و مىنویسد: «سلطان سعید را از فطانتخوى و درشتى عادت وخیم وخامتحاصل آمد. (60) باز در جاى دیگر با عتاب به روزگار و «چرخ گردون» و تقدیر مىگوید:
اى چرخ تا چند از شعوذه و مکر تو، و اى فلک تا کى از ظلم و جور تو هر سلطانى را در بند هر شیطانى اندازى هر یتیمى را امیر هر کریمى گردانى و هر پادشاهى را در چاهى افکنى و هر ناسزایى را از تخته مذلتبر تخت عزت نشانى.
و نقش تقدیر را در پایان کار سلطان جلال الدین خوارزمشاه، وقتى مىخواستخود را آماده مقابله با مغولان نماید چنین بیان مىکند:
[سلطان] مىخواست تا در میدان مردانگى جولانى کند و بر دوران گنبد گردان بفرزانگى رجحان نماید مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر از نیام جفا آهخته بود کند... اما دانندگان دقایق و غواصان دریاى حقایق دانند که چون مردم را بختسرگشته شود و پهلو از بار تهى کند و پشت جفا بگرداند به هیچ روى چشم آن نتواند داشت که باز رخساره وفا نماید و چون دندان قهر و غدر تیز کرد زبان به کام چرب نرمى باز نهد و تا پاى برگرفت دیگر دستگیرى کند.... (61)
همچنان که بر مىآید جوینى موضع واحدى در قبال نقش قضا و قدر و جبریت تاریخى در جامعه بشرى اتخاذ نکرده است. وى در توضیحات و تحلیلهاى خود از تاثیر قضا و قدر و ناگریزى آن در پدیدهها تا اختیار انسان و اراده او در رویدادهاى تاریخى در نوسان است. اگر بخواهیم حجم این دو نظر متناقض را در لابه لاى سطور کتاب تاریخ جهانگشاى جوینى بسنجیم، بىشک حجم عبارات، آیات، احادیث و روایات مربوط به تاثیرگذارى قضا و قدر چند برابر نقش اراده انسانى است. تجلیات اراده انسانى و اختیار بشرى بسیار محدود است. پس مىتوان جوینى را مورخى تقدیر گرا دانست و تاریخنگارى وى را از این نگرش مورد ارزیابى قرار داد.
پیچیدگى برخورد جوینى به مساله قضا و قدر، جبریت و یا اختیار تاریخى بشر از آن رو فزونى مىگیرد که نمىتوان خط فاصلى بین دیدگاههاى تقدیرگراى وى کشید و آن را به نگرش ابزارى و نگرش اعتقادى تقسیم کرد. به عبارت دیگر دقیقا معلوم نیست جوینى کجا توسل به تقدیر الهى و سرنوشت محتوم بشرى را ابزار و مستمسکى زیرکانه براى گفتن کاستىهاى پادشاهان و کجا تلاشى رندانه و هوشیارانه براى توجیه این کاستىها به کار مىگیرد. آنچه مسلم است این که، تاریخ نگارى جوینى در خدمت ایلخانان و براى آنان بوده است. تمام روایات تاریخى برخوردى دوگانه با دستگاه حکومتى دارند. گاه در خدمت تثبیت قدرت و ایجاد مشروعیتحکومتى هستند و حرکتهاى اجتماعى و اندیشههاى معارض را از میدان بدر مىکنند و عامل توجیه اعمال سلطان هستند و گاه تصریح یا تلویح جزو اسباب براندازى حکومت و زیر سؤال برنده مشروعیت آن عمل مىکنند. دو پارگى و دوگانگى مواضع جوینى هم در سبک و زبان و هم در اندیشه و تفکر کاملا نمایان است. گاه وى رندانه موضع ضد ایلخانى گرفته با نگرش ابزارى به تقدیر، ایلخانان مغول را به اقبح صفات بر مىشمرد و از برافتادن سلطان ایرانى نالیده «شیطان» مغولى را به نقد مىکشد و از این که در اثر مکرها و ظلم و جور فلک، هر یتیمى بر کریمى برترى یافته است، افسوس مىخورد و گاه از استبداد و ضعف شخصیتى و بىکارگى سلطان خوارزمشاهى، جور و کشت و کشتار و خون آشامى فرمانرواى مغولى در پوشش تقدیر پرده درى مىکند و گاه نیز با توسل بر بختبلند و تقدیر ازلى و بکارگیرى «فر و آیین خسروى»، (62) ایلخانان مغول را «برداشته و برگرفته یزدان» معرفى مىکند که از جانب خدا به وى الهامات و کراماتى صادر مىشود. (63)
در منظومه فکرى جوینى و سایر ایرانیان، حاکمیت زمینى عطیهاى الهى است که خداوند به هر کس، «آسایش گستر و دادگر و کامیاب و پیروزمند» و آراسته به «کمالات نفسانى و روحانى» بخواهد اعطا مىکند. (64) وى مصداق چنین اعطایى را با توسل به آیات قرآنى ثابت مىکند و آیه شریفه «توتى الملک من تشاء» و یا «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده» را شاهدى بر اثبات دیدگاههاى توجیهگرایانهاش در قبال ایلخان مغول مىآورد. جوینى از بکارگیرى چنین تفکرى، در مورد فرمانروایانى که فاقد ویژگىهاى برشمرده هستند، اهداف ابزارگرایانه در ایجاد مشروعیتبراى ایلخانان دارد. وى حتى ناگاه موفق به کشف «حقیقتسر الهى» شده، خروج چنگیز خان و انتقال «ملک و شاهى به پادشاه گیتى منگوقاآن» را سر الهى قلمداد کرده (65) تا اسماعیلیه، آن «فئه باغیه صباحى و طایفه طاغیه مباحى» را نابود سازد. (66) به این دلیل، سپاهیان مغول را «شمشیر زنان احمدى» مىنامد. (67)
باید گفت که در بیشتر وقتها شخصیتهاى مخلوق جوینى از مغولان همگى هالهاى از قداستبرگرد سر خود پیچیدهاند هرچند آنان از فرق سر تا نوک پا مغولىاند و «دیگرى» محسوب مىشوند اما او سعى در پوشاندن جامه ایرانى بر اندامشان دارد که به نظر نابرازنده مىرسد. تلاش وى در «خودى نشان دادن مغولان، همچون آب در هاون کوفتن است. آیا مىتوان بر اسب سوار خانه بدوش صحراگرد مغول، جامه شهرى یکجانشین ایرانى پوشانید و فرمانروایان شمنپرست مغول را خسروان با «فر و آیین خسروى» جا زد؟ با اینهمه نباید تردید کرد که اندیشه مشیت الهى و تقدیر تاریخى جوینى، گامهاى مهمى در تثبیتسلطه مغولان برداشته است و حتى وى جزو اولین کسانى است که بلیه این جهانى مغولان را در «عذاب الهى» جهت تنبه مردمان طاغى و انتقام، نظریهمند کرده است و یورش آنان را از جهت نظرى با اندیشه قضا و قدرى توجیه نموده است.
پىنوشتها:
1. مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، قم: انتشارات عروج، قم: انتشارات صدرا، بىتا، ص 31.
2. فردریش نیچه، «در باب فواید و مضار تاریخ براى زندگى»، ترجمه مراد فرهادپور، ارغنون، شماره 3، پاییز 1373، ص 150.
3. ایزایا برلین، چهارمقاله درباره آزادى، ترجمه محمدعلى موحد، تهران: خوارزمى، 1318، ص 178.
4. ایزایا برلین، همان، ص 180.
5. داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، چاپ دوم، تهران: باغ آیینه، 1371، ص 52.
6. ایزایا برلین، همان، ص 162.
7. ایزایا برلین، همان، ص 180.
8. عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى، تهران: دنیاى کتاب، 1375، جلد 1، ص 2-3.
9. فریدریش نیچه، همان، ص 150.
10. علامه محمد قزوینى مصحح تاریخ جهانگشاى جوینى معتقد است که تالیف کتاب قطعا بین سنه 65-658 یا سنه 651-658 محصور مىشود. ر.ک: مقدمه مصحح، ص 101.
11. ر.ک: به عنصر المعانى کیکاوسبن قابوس، قابوسنامه،
12. جوینى، همان، ج 2، ص 118.
13. جوینى، همان، ج 1، ص 4-5.
14. همان، ج 1، ص 141 و 161.
15. همان، 86 و 101.
16. همان، جلد 1، ص 11.
17. جوینى، همان، ج 2، ص 283.
18. همان، ص 183.
19. همان، ص 162-165 و 172-174.
20. براى کسب اطلاع بیشتر ر.ک: محمدرضا باطنى، زبان و تفکر، چاپ پنجم، تهران: آبانگاه، 1373.
21. شیرین بیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ اول، تهران: نشر مرکز دانشگاهى، 1371، ج 2، ص 367-369.
22. جوینى، همان، ج 1، ص 85-90.
23. جوینى، همان، ج 3، ص 11.
24. همان، ص 81.
25. جوینى، ج 1، ص 181.
26. جوینى، همان، ج 2، ص 133.
27. جوینى، همان، ج 1، ص 17.
28. همان، ص 83 و 126-127.
29. همان، ص 118.
30. عباس میلانى، «تاریخ در تاریخ بیهقى»، تجدد و تجدد ستیزى در ایران، تهران: آتیه، 1378، ص 38.
31. جوینى، همان، ج 1، ص 2.
32. محسن مهدى، فلسفه تاریخ ابنخلدون، ترجمه مجید مسعودى، چاپ سوم، تهران: علمى و فرهنگى، 1373، ص 172.
33. همان، ص 187.
34. جوینى، همان، ج 1، ص 11.
35. همان، ج 1، ص 8.
36. همان، ص 96.
37. عباس میلانى، همان، ص 42-43.
38. همان.
39. انعام/59.
40. حدید/22.
41. جوینى، همان، ج 1، ص 67.
42. همان، ج 1، ص 75.
43. همان، ص 81.
44. علق/6 و 7.
45. جوینى، همان، ص 12.
46. همان.
47. عبدالرحمان ابنخلدون، مقدمه، ترجمه محمدپروین گنابادى، چاپ هفتم، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369، ج 1، ص 13.
48. جوینى، همان، ج 1، ص 12-13.
49. همان.
50. همان.
51. همان.
52. همان، ص 81.
53. همان، ص 203.
54. جوینى، همان، ج 2، ص 118.
55. همان، ص 207.
56. همان، ص 118.
57. همان، ص 129-130.
58. رعد/11.
59. جوینى، همان، ج 1، ص 13.
60. همان، ص 62.
61. جوینى، همان، ج 2، ص 129.
62. جوینى، همان، ج 3، ص 114.
63. همان، ج 1، ص 187.
64. فرهنگ رجایى، تحول اندیشه سیاسى در شرق باستان، تهران، قومس، 1372، ص 85-86.
65 جوینى، همان، ج 3، ص 138.
66. همان، ص 139.
67. همان، ص 140.
منابع:
- ابنخلدون، عبدالرحمان مقدمه، ترجمه محمدپروین گنابادى، چاپ هفتم، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369، ج 1، ص 13.
- برلین، ایزایا چهارمقاله درباره آزادى، ترجمه محمدعلى موحد، تهران: خوارزمى، 1318، ص 178.
- بیانى، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ اول، تهران: نشر مرکز دانشگاهى، 1371، ج 2، ص 367-369.
- جوینى، عطاملک، تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى، تهران: دنیاى کتاب، 1375، جلد 1، ص 2-3.
- رجایى، فرهنگ، تحول اندیشه سیاسى در شرق باستان، تهران، قومس، 1372، ص 85-86.
- شایگان، داریوش، آسیا در برابر غرب، چاپ دوم، تهران: باغ آیینه، 1371، ص 52.
- مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت، قم: انتشارات عروج، قم: انتشارات صدرا، بىتا، ص 31.
- مهدى، محسن، فلسفه تاریخ ابنخلدون، ترجمه مجید مسعودى، چاپ سوم، تهران: علمى و فرهنگى، 1373،
- میلانى، عباس «تاریخ در تاریخ بیهقى»، تجدد و تجدد ستیزى در ایران، تهران: آتیه، 1378، ص 38.
یادداشت:
1) دانشجوى دکترى تاریخ اسلام دانشگاه شهید بهشتى