آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۸

چکیده

متن

اومانیسم در ایتالیا

نخستین اومانیست‏ها در وصف خود از اصطلاح  Literoe humanioresبهره مى‏گرفتند. این اصطلاح در مقابل اصطلاح Literoe sacroe به‌کار مى‏رفت که به تعالیم و آموزش قدوسى اشاره داشت. در قرن پانزدهم، واژة umanista به استاد یا دانشجویى اطلاق مى‏شد که در زمینة ادبیات کلاسیک، تحقیق، تدریس و تحصیل مى‏کرد. این واژه از اصطلاح  Studia humanitatisبرگرفته شده بود که رشته‏اى مطالعاتى شامل نحو، خطابه، تاریخ و فلسفة اخلاق مى‏شد. این اصطلاح دقیقاً معادل اصطلاح یونانى «پایدیا»[1] بود. «پایدیا» در سنت یونانى درحقیقت آموزش‏هایى را شامل مى‏شد که آدمى را از حیوانات متمایز مى‏ساخت.

اما دربارة واژة انگلیسى humanism و معادل آلمانى آنhumanismus  باید گفت که این واژه از سال 1784 به بعد در آلمان مصطلح شد و از اواسط قرن نوزدهم بود که humanism تقریباً در همة زبان‏هاى اروپایى به کار رفت.(1)

اومانیسم براى آنکه مفهوم نوعى جهان‏بینى و چارچوبى فکرى به خود بگیرد،
راه پرفراز و نشیبى درپیش داشت. این راه با فرانچسکو پترارک[2] (1374ـ1304) آغاز شد؛ اما پیش از آنکه اومانیسم پا گیرد، علایم اضمحلال مکتب قرون وسطایى پدیدار شده و از قرنِ یازدهم میلادى نشانه‏هاى افول این سنّت ظاهر شده بود.

بعضى از مورخان و محققان تاریخ این امر را نوعى واکنش دربرابر وحشتى
مى‏دانند که پس از پایان هزارمین سال میلادى مستولى شد، چرا که هزارة اول به‌پایان رسیده بود، بى‏آنکه عالم ویران شود (بارتولی[3]، 1877: 19). در قرن دوازدهم میلادى نیز با کشف آثار ارسطو که رد آنها گم شده بود، تجدید حیاتى در امر آموزش پدید آمد. ظهور افرادی چون رابرت گروستست (1253ـ1175) و راجر بیکن (1294ـ1214) که «اومانیست‏هاى پیش از جنبش اومانیسم» نامیده شده‏اند، بر این امر دامن زد. تعلق خاطر رابرت گروستست به خاستگاه‏هاى اولیة مسیحیت سبب شد وى روایتى لاتینى از آثار یونانى به‌دست دهد؛ و شاگردش راجر بیکن نیز بى‏هیچ وقفه‏اى، کار شاقّ مطالعة نوشته‏هاى آباى کلیسا را به جان خرید و تلاش کرد ابهام‏هاى آنها را برطرف کند.

علاوه بر این، در قرن سیزدهم میلادى شاهد تأسیس دانشگاه‏ها در نقاط
مختلف اروپاى غربى، به‌خصوص در فرانسه و ایتالیا و انگلستان و اسپانیا هستیم
که از شور جدید و گستردة آموزشى خبر مى‏داد؛ هرچند که این دانشگاه‏ها اندک زمانی بعد تحت انقیاد مکتب اسکولاستیک حاکم درآمدند و به مراکز تعلیم سنت قرون وسطایى تبدیل شدند.

درهرحال، مورخان، پترارک را نخستین اومانیست‏ نامیده‏اند. چرا؟ زیرا فرانچسکو پترارک رویکرد جدیدى را در عرصة فرهنگ گشود که بى‏سابقه بود. نقطة عزیمت وى در این کار، عشق به دوران طلایى و پرشکوه روم بود. هیچ‏کس دقیقاً نمى‏داند چرا پترارک به سنت باستان توجه کرد و احساس غربت به آن عصر داشت. شاید عامل این وضع، علاقة فردى و شخصى وى به کیکرو (سیسرون) بود یا شاید یاد عظمت آن دوره این اندیشه را در ذهن وى پرورد که پاسخ سؤال‏هاى خود را از آن روزگار جست‏وجو کند. در هرحال، او عاشق ادبیات بود (کتاب‏هاى تغزلى نغمه‏ها و حماسة افریقاى وى ادیبانه‏ترین آثار در ایتالیاى آن روز است) و در این عرصه، هیچ‏کس بهتر از کیکرو نمى‏توانست الهام‏بخش او باشد. در همین عرصه و به واسطة کیکرو بود که او شکوه و عظمت روم باستان را کشف مى‏کرد. به روایتى، چهار موضوع، مورد علاقة پترارک، خاستگاه اومانیسم ــ و به تبع آن رنــسانس ــ به‌شمار می‌رود: توجه به نثر بلاغى، علاقة پرشور به کیکرو، شوق جمع‏آورى دست‌نوشته‏هاى باستان، و شهود این مطلب که علم آینده در گرو احیاى مطالعات یونانى است (سیموندز[4]، 1902: 54).

نکتة قابل تأمل آن است که پترارک تعالیم خود را در تعارض با اصول کلیسا
نمى‏دانست. به‌اعتقاد وى، فرهنگ و سنت باستان، کنیز و خادم مسیحیت است.
درعین حال، او منتقد بعضى از تعالیم کلیسا بود؛ اما خود را نیز وابسته به آن
مى‏دانست.

در بررسى تاریخى شکل‏گیرى اومانیسم، بعد از پترارک به شاگرد وى جیووانى بوکاچیو[5] (75 ـ 1313) می‌رسیم. بوکاچیو برخلاف پترارک که زبان  یونانی نمى‏دانست، از طریق استاد دیگرش، لئونتیوس پیلاتوس[6] با علم و زبان یونانى آشنا شد. میزان این آشنایى چندان عمیق نبود؛ اما با الهام از آموزه‏هاى پترارک، آغاز
خوبى به‌حساب مى‏آمد. ویژگى دیگر بوکاچیو ــ برخلاف استادش ــ تنفر از راهبان
کلیسا بود، به‌گونه‏اى که ایشان را دشمن علم و ریاکار مى‏دانست.

درواقع با بوکاچیو بود که شهر فلورانس به مرکز فعالیت و اقتدار
اومانیست‏ها تبدیل شد. بعدها لوئیجى مارسیلیه[7] (1394ـ1342) و کولوچیوسالوتاتى[8] (1406ـ1330) به‌عنوان رهبران اومانیست‏هاى ایتالیایى معروف شدند. آنان، متأثر از آثار پترارک و بوکاچیو، نخستین جمع و حلقة اومانیست‏ها را در ایتالیا پى افکندند. در این حلقه، به نام افراد متعددى برمى‏خوریم؛ افرادى چون پالادیلى استراتزى[9] نخستین مدرس زبان یونانى در ایتالیا، مانوئل کرى‏سولوراس[10] که با کتاب Erotemata نحو زبان یونانى را براى نخستین بار در ایتالیا تعلیم داد، لئوناردو برونى[11] (1444 ـ 1369) شاگرد ممتاز کرى‌سولوراس در زبان یونانى، جورج اهل تربزاند[12] شاگرد دیگر کرى‌سولوراس در ادبیات یونانى، تئودورس گازا[13] که نحو زبان یونانى وى منبع اراسموس بود، جان آرجیروپولس[14] ، معلم لورنزودمدیچى[15] سیاستمدار معروف ایتالیایى، دمیتریوس کاکوندلیز[16] ، و نیز، جان لاسکاریس[17] که با اقامت در پاریس تخم اومانیسم را در فرانسه کاشت. این عده با ترویج زبان یونانى، امکان یونان‏شناسى و روم‏شناسى را در این سرزمین‏ها فراهم کردند. بی‌شک، این حلقة مهجور که کمتر ذکرى از آن به‌میان مى‏آید، در ترویج فکر بازگشت به گذشته (یونان و روم) نقشی محوری داشته‏است، یعنى همان که بعدها در عهد تجدید حیات فرهنگى (رنسانس) تجلى یافت.

بعد از دو شخصیت مهم پترارک و بوکاچیو، سومین شخصیت بسیار مهم درمیان اومانیست‏ها، جمیس‏توس پلتو[18]  (1450ـ1355) است. ویژگى پلتو آن است که اومانیست‏ها را متوجه افلاطون و نوافلاطونیان کرد. گویا هدف پلتو آن بود که
عرفان نوافلاطونى را جانشین کلیساى مسیحى و دیگر ادیان سازد.

کوزیمو دمدیچى[19] (1464ـ1389)، متأثر از آراى پلتو، یک آکادمى در فلورانس تأسیس کرد. مارسیلیو فیچینو[20] (1499ـ1433) شاگرد همین آکادمى بود که به‌بزرگ‏ترین شارح فلسفة افلاطون در روزگار خود بدل گشت و در سال 1428 آثار فلوطین را از یونانى به لاتین ترجمه کرد. فیچینو تفاوت عمده‏‌ای با استادش پلتو
داشت و آن اینکه او برخلاف پلتو خواهان تحکیم مسیحیت بود.

شخصیت دیگر مروج آراى افلاطون، پیکو دلا میراندولا[21] (1494ـ1463) است. دیدگاه‏هاى او دربارة افلاطون سبب شد آرای وى با تحریم کلیسا مواجه
شود؛ درعین حال وى بیشترین تأثیر را بر اومانیست‏ها در کل اروپا برجاى
گذاشت. گفتنى است که در این دوران، علاوه بر آکادمى فلورانس، آکادمى‏هاى روم، ناپل و ونیز نیز فعالیت خود را آغاز کرده بودند و محور تحقیقات در همة آنها
فرهنگ و سنت یونان بود و هدف عمده نیز انتخاب و ترجمة پاکیزة کتاب‏هاى
یونانى بود.

نکتة مهم دیگر دربارة بعضى از اومانیست‏هاى این دوره، مقام و موقعیت
مذهبى آنان است. از میان کسانى که ذکر شدند، جیوانى ــ که از نوادگان کوزیمو
دمدیچى بود ــ از سال 1513 تـا 1521 بـه مـقام پـاپى (پـاپ لـئو پنجم) رسید و با اومانیست‏هاى غیروابسته به کلیسا روابط نزدیکى داشت. پیش از وى، پاپ نیکلاس چهارم (منتخب در سال 1447) نیز دست به این کار زده بود. درواقع، او خود اومانیست بود و در عصر وى، روم به مرکز اجتماع فضلا و علماى اومانیست تبدیل شد. پاپ پیوس دوم[22] (1464ـ1458) نیز به‌عنوان اومانیست شهرت یافته  و بیش از همه حمایت هنرمندان را به خود جلب کرده بود.

در قرن پانزدهم، اومانیست‏ها، همچنان به گردآورى آثار یونانى ادامه مى‏دادند. افرادى چون نیکولو نیکولى[23] (1437ـ1364) هشتصد نسخة خطى از آثار یونان را جمع‏آورى کردند و از خود باقى گذاشتند. بدین‏ترتیب بود که کتابخانه‏ها شکل گرفت و درحقیقت در این مرحله، نهضت اومانیسم به اوج خود رسید. در این دوران (به‌ویژه نیمة دوم قرن پانزدهم) دو شخصیت به نام‏هاى آنجلو آمبروجینى[24] (1494ـ1454) ــ معلّم زبـان یـونانى و لاتـین در فـلـورانس ــ و فـرانـچـسکـو فیللفو[25] (1481ـ1398) باتوجه خاص خود به ادبیات، جنبش اومانیسم را به اوج خود رساندند. این دو ــ و به‌خصوص آمبروجینى ــ زبان لاتینى را به زبانى زنده و انعطاف‏پذیر تبدیل ساختند و در عین حال مفاهیم اومانیستى را در قالب این زبان ترویج کردند. در قرن پانزدهم، جنبش اومانیسم شاهد مشاجرات ادبى بود. مشاجرات پودجو براتچولنه[26] (1459ـ1380)، کاشف کتابخانه‏هاى فراموش‌شده با فیللفو و گوارینودورونا[27] (1460ـ1370) دربارة مسائل ادبى مشهور است.

با پایان قرن پانزدهم، نهضت اومانیسم در ایتالیا به نقطة پایانى خود نزدیک
مى‏شد. در آخرین شخصیت معروف اومانیست در ایتالیا، پیترو بمبو[28] (1547ـ1470)  همان بازگشت به کیکرو را مشاهده مى‏کنیم. با غارت شهر روم در سال 1527 و اختلاف پاپ با امپراتور در سال 1530 درواقع علم و علم‏آموزى در ایتالیا افول کرد و به‌تبع آن جنبش اومانیسم نیز به سردى گرایید.

 

 

اومانیسم در فرانسه

گرایش‏هاى اومانیستى از‌طریق ژان دومونتریا[29] (1418ـ1354) ــ شاگرد پترارک ــ به فرانسه منتقل شد. دوست مونتریا، نیکلاس دوکلمانژ[30] (1437ـ1367)، نیز متأثر از کیکرو و فرهنگ کلاسیک بود، هرچند که به کلیسا نیز وفادار بود. در اصل، این دو نفر پیشگامان نهضت اومانیسم در فرانسه بودند؛ اما اوج معرفى نهضت اومانیسم در آن سرزمین، به سال 1494 برمى‏گردد، چه در این سال پادشاه وقت شارل هشتم هیئتی به ناپل اعزام کرد و بین فرانسه و ایتالیا ارتباطی نزدیک برقرار شد.

    این افراد را باید از معروف‏ترین اومانیست‏هاى فرانسوى دانست:

    ــ جان لاسکاریس، مدرس زبان یونانى در دانشگاه پاریس از سال 1495.

    ــ ژروم الندرو[31] (1542ـ1480) که آموزش زبان عبرى را در دانشگاه  پاریس پى‏ریزى کرد.

    ــ گیوم بوده[32] (1540ـ1467) که رؤیاى تأسیس کالجى اومانیستى در پاریس را درسر داشت و سرانجام در سال 1530 بدین کار موفق شد. او بهترین عالم زبان یونانى روزگار خود بود.

    ــ لفور دى‏تاپ[33] (1536ـ1455)، استاد مطالعات کلاسیک و مترجم انجیل.

    ــ گیوم فارل[34]، شاگرد محبوب دى تاپل و رابط بین استاد و کالون.

    ــ اتین دوله[35] (1546ـ1509)، شهید دوران رنسانس که به جرم ارتداد سوزانده شد.

    ــ آدرین تورنبه[36] (1565ـ1512)، استاد زبان یونانى.

 

    ــ ژولیوس سزار اسکالجر[37] (1558ـ1484).

    ــ رابرت استین[38] (1559ـ1503) و هنرى استین (1598ـ1528)، پدر و پسرى که با چاپ آثار کلاسیک خدمت بزرگى به جنبش اومانیسم در فرانسه کردند.

 

اومانیسم در آلمان

در سال 1514، کتابى در شهر توبیگن آلمان به حمایت از روچلین(2) و
درنتیجة تحقیقات عبرى‌شناسانة وى منتشر شد(3). در همین سال، کتاب دیگرى در
مخالفت با آراى روچلین از سوى گراتیوس[39] و همفکرانش انتشار یافت(4). گراتیوس از بزرگان مکتب قرون وسطى به‌شمار مى‏رفت. در این کتاب، او و
همفکرانش زبان عامیانة لاتین را سخت به‌تمسخر گرفته بودند. کسانى نیز که
گرایش‏هاى اومانیستى داشتند، در این زمینه با گراتیوس همراه بودند. روچلین از
این کتاب ناخشنود شد؛ اما انتشار همین دو کتاب (و بحث‏هاى پیرامونى آنها)
زمینة رواج و گسترش رسمى نهضت اومانیسم را در آلمان فراهم ساخت. البته
باید گفت پیش از آن مدارسى در آلمان، در نضج اومانیسم نقش عمده داشتند.
مدرسة شلت‌اشتات[40] که روچلین در آن تحصیل کرده بود، و نیز مدرسة دونتر[41] که اراسموس در آن تحصیل کرده بود، در زمرة این مدارس بودند. ایتالیا و نهضت اومانیستى آن دیار نیز تأثیر خود را برجاى گذاشته بود. گرگور فون هایمبورگ[42] (1472ـ1410) که اومانیست‏هاى ایتالیایى سخت او را مى‏ستودند، و پیتر لودر[43] (1474ـ1415) که شهرت کتاب Wonderlust وى از کوه‏هاى آلپ گذشته و به
ایتالیا نیز رسیده بود، از نخستین سردمداران اومانیسم در آلمان بودند.

    اراسموس در شرح مسافرت‏هاى خود به آلمان، از گروهى موسوم به
Confraternitas یا Sodalitium نام مى‏برد. این گروه، جمعى از فضلاى آلمانى
بودند که با یکدیگر رفاقت و گرایش‏هاى اومانیستى داشتند.

    در دانشگاه‏هاى آلمانى نیز از سردمداران و پیشقراولان اومانیسم، کسانى مطرح
بودند که از جملة‌ آنها مى‏توان به افراد زیر اشاره کرد:

    ــ موتیانوس روفوس[44] (1526ـ1471) در اروفرت، که متأثر از اندیشه‏هاى پیکو بود.

    ــ رودولف اگرى کولا[45] (1443ـ 1485) در هایدلبرگ، که به گفتة اراسموس، نخستین کسى بود که فرهنگ متعالى را در خارج از ایتالیا رواج داد.

    ــ یوهان اک (1543ـ1486)[46] که مخالف سرسخت مارتین لوتر بود.

    ــ اوربانوس رهگیوس[47] (1541ـ1489).

    ــ گلاراآنوس[48] (1563ـ1488) در بازل که طى اقامت اراسموس در شهر بازل از وى حمایت و پشتیبانى کرد.

    ــ در بیرون از دانشگاه نیز حلقه‏ها و گروه‏هاى اومانیستى فعال بودند. در شهر
نورمبرگ، اومانیست‏ها به گرد ویلى‏بالد پیرکهایمر[49] (1528ـ1470)  جمع شده‏بودند. پیرکهایمر، سخت‏کوشى از نوع آلمانى را با تنوع طلبى از نوع ایتالیایى (آن
هم با مذاق رنسانسى) تلفیق کرده بود. در اگوسبورک، اومانیست‏ها دور کنراد
پوتینگر[50] (1547ـ1465) جمع شده بودند. عده‏اى نیز در استراسبورگ بر گرد یاکوب ویمپ‌فـلینـگ[51] (1528ـ1450) ــ مـدیر مدرسة آلـمـانى ــ و سـباسـتین برانت[52]  (1521ـ1475) ــ طنزپرداز و نویسنده ــ حلقه زده بودند.

    اما نام سه تن است که بیشترین نقش را در رواج جنبش اومانیسم در آلمان
برجاى گذاشته‏اند. نخست، یوهان روچلین است که به او اشاره شد. دومین
شخصیت، اولریش فون هوتن[53] (1523ـ1488) است که علاوه بر آلمان در ایتالیا نیزتحصیل کرد و توجهش به سیاست و مسائل اجتماعى بود. او آرمان «آلمانى واحد تحت حکومت امپراتورى اصلاح‌طلب» را در سر داشت و بعدها به جنبش لوترى
تعلق خاطر نشان داد. سومین فرد، فیلیپ ملانکسون[54] (1560ـ1497) است. وى به‌علت کار برروى آثار ویرژیل و ترنس[55]، در سن 21 سالگى صاحب کرسى استادى در دانشگاه ویتنبرگ[56] شد. وی در رواج ادبیات کلاسیک در آلمان سهم به‌سزایى داشت. واقعیت آن است که فعالیت و آثار همین افراد بود که سبب شد شاگردان ایشان به دور مارتین لوتر و زیوینگلى(5) حلقه زنند و نهضت اصلاح‏طلبى را در آلمان و نهایتاً در اروپا رواج دهند.

 

اومانیسم در انگلستان

همفرى، دوک گلاستر (1447ـ1391)، حامى علما و کلکسیونر و رفیق اومانیست‏هاى ایتالیایى را معمولاً پیشگام جنبش اومانیسم در انگلستان مى‏دانند. وى به‌اتفاق دو دوست، توماس لینکر[57] (1524ـ1460) و ویلیام گروسین[58] (1519ـ1446)، رواج‌‌دهندگان نـهضت اومانیسم در انگلستان هستند. گروسین در ایتالیا تحصیل کرده ‏بود و در اکسفورد به تدریس زبان یونانى مشغول بود.

    اما جان کالت[59] (1519ـ1467) بود که این نهضت را قوت بخشید. اوتحصیلکردة ایتالیا و مبلغ شرک جدید بود و شاید نخستین کسى باشد که روش‏هاى انتقادى را در فهم معانى کتاب مقدس به کارگرفت. (لیندسی[60]، 1906: 165)

    کالت در سال 1510 ادارة مدرسة سنت پل را برعهده گرفت. هدف این
مدرسه، آموزش ادبیات لاتینى و یونانى در حد مطلوب بود. بعدها اراسموس و
لیلى[61] و دیگران، اصلاحاتى در زمینة آموزش و مواد تعلیمى در این مدرسه صورت دادند. دوست صمیمى کالت، سرتوماس مور[62] (1535ـ1478)، باکتاب اتوپیای[63] خود، امکان تلفیق فرهنگ اومانیستى را با مسیحیت فراهم ساخت. سعة صدر و تساهل موجود و آرا و افکار او، از ویژگى‏هاى جنبش اومانیسم و بعدها عصر رنسانس به‌حساب مى‏آمد.

    در میان دیگر مبلغان اومانیسم در انگلستان‌، به افراد زیر باید اشاره کرد:

    ــ سرتوماس اسمیت[64] (1577ـ1512).

    ــ سرجان چکه[65] (1557ـ1514)، که مطالعات یونانى را در دانشگاه کمبریج پایه‏گذارى کرد.

    ــ راجر اسکم[66] (1568ـ1515)، اصلاحگر در نظام آموزشى و طرفدار جدّى فرهنگ یونانى.

    ــ ویلیام تیندل[67] (1536ـ1484)، که از شاگردى اراسموس تا پیروى از لوتر را در سرگذشت خود ثبت کرد.

    باید توجه کرد که رواج ترجمة آثار یونانى نیز  نقش عمده‏اى در بسط مکتب
اومانیسم داشت. در این زمینه، ترجمه‏هاى نورث[68] (1601ـ1535) از آثار پلوتارک، و  ترجمة چاپمن[69] (1634ـ1559) از آثار هومر، مثال‏هاى گویایى هستند. با چنین ترجمه‏هایى بود که اومانیسم در جامعة انگلستان ریشه دواند و در نهایت ادبیات دورة ویکتوریا نیز شکل گرفت. درعین حال باید به‌یاد داشت که اومانیسم در انگلستان بیشتر از همه مرهون عقاید اراسموس است. این عقاید، شعار مدرسة جان کالت بود: «هدف من از تأسیس این مدرسه، افزایش معرفت، عبادت خداوند و آقایمان عیسى مسیح (ع)، و عرضة شیوه‏هاى زندگى مناسب یک مسیحى است».

 

اومانیسم در دیگر کشورهاى اروپایى

اسپانیا

شاخص‏ترین فرد در این زمینه در اسپانیا، آنتونیو  لبریها[70] (1522ـ1442) است. او بعد از تحصیل در ایتالیا، در دانشگاه‏هاى سویل، سالامانکا و آلکالا به تدریس مشغول شد. شایان ذکر است که دانشگاه آلکالا، مرکز اومانیست‏هاى اسپانیایى بود. کاردینال هیمنس[71] (1517ـ1436) که تولیت این دانشگاه را برعهده داشت، ازحامیان اومانیسم بود.

 

اسکاتلند

در اسکاتلند، نهضت اومانیسم دیر پا گرفت. از چهره‏هاى شاخص این جریان به افراد زیر باید اشاره کرد:

    ــ پاتریک هامیلتون (1582ـ1504).

    ــ جورج بیوکنن[72]  (1582ـ1506)، تحصیلکردة فرانسه و مترجم و سرایندة اشعار مذهبى به زبان لاتینى، که ادبیات لاتین در اشعار وى به اوج خود رسید.

    ــ آندره ملویل[73] (1622ـ1545)،  که آموزه‏هاى اومانیسم را در دانشگاه‏هاى اسکاتلند رواج داد.

 

هلند

بزرگ‏ترین شخصیت اومانیستى، کسى نیست جز دسیدریوس اراسموس[74]، متولد روتردام هلند (1466). درواقع او به همة اروپا تعلق دارد؛ هرچند که او را ذیل کشور هلند ــ یعنى زادگاه او ــ مى‏آوریم. وى ابتدا در فرانسه و سپس در انگلستان، مجدداً در فرانسه، بعد در ایتالیا، مجدداً در انگلستان و نهایتاً در بازل آلمان رحل اقامت افکند. به‌لحاظ موقعیت فکرى و اجتماعى، رفیق و طرف مکاتبة رهبران اومانیسم در این کشورها بود. در زمینة مطالعات کلاسیک، دو کتاب  Adagia de Copia Verborumو  Apophthegmataاو بیشتر مطالعه مى‏شد؛ و به‌لحاظ اقبال عمومى، کتاب دوم شش بار چاپ شد. در زبان یونانى شهره بود؛ هرچند در لاتینى آن تبحّر را نداشت. در آثارى چون Encomium Morioe و Colloquia از ضرورت اصلاحات سخن به‌میان آورد و جالب است که در این زمینه، مرجع وى نه افلاطون که آباى کلیسا است. ترجمه‏ها و آثار وى دربارة آباى کلیسا و متون مقدس، حکایت از تلاش او در اصلاح کلیسا مى‏کرد. وى بیش از هرکس دیگر در رواج نهضت اومانیسم در اروپا نقش داشته است.

 

تکمله

در این تکمله، فهرستى از رویکردها و دیدگاه‏هاى اصلى اومانیست‏هاى نخستین ارائه می‌شود:

    1. احیا و تجدید دوران کلاسیک: اومانیست‏ها، بازگشت به متون گذشتگان(6) و جست‌وجو در آراى بزرگان رومى و یونانى را به نیت تماس و ارتباط جدید با واقعیت انسانى دنبال مى‏کردند. به‌زعم ایشان، در تماس با بزرگان دوران روم باستان بود که حقیقت انسانى و جنبه‏هاى مختلف آن کـشف مـی‌شد. پترارک به‌عنوان بنیانگذار شناخته‌شدة اومانیسم، با نوشتن نامه‏ها[75] به کیکرو ــ به‌صورت نمادین ــ این موقعیت را به‌تصویر مى‏کشید. ماکیاولى نیز در این باره چنین مى‏گوید:

شامگاهان که به خانه برمی‌گردم و وارد اتاق مطالعه‏ام مى‏شوم و لباس‏هاى پر از گرد و خاکم را از تن درمى‏آورم و لباس و جامة موقر و شاهانه برتن مى‏کنم، به جلسة باستانى مردان باستان وارد مى‏شوم. آنها به گرمى به استقبالم مى‏آیند و من در غذاى ایشان سهیم مى‏شوم؛ گویى که این غذا از هنگام تولدم به من تعلق داشته است. بى‏هیچ شرمى با آنان سخن مى‏گویم و از آنان دربارة علت کارهایشان مى‏پرسم و آنان با انسانیت (humanitas)(7) به من جواب مى‏دهند.

    2. واقع‌گرایى: اومانیست‏هاى نخستین به اعتبارى واقع‏گرا بودند. از دید آنان، واقعیت و حکمت نه درمیان فلاسفه و متفکران که درمیان مردم عادى یافت مى‏شود. لئون باتیستا آلبرتى مى‏گفت که حکمت را «در بازار، در تئاتر و در خانه‏هاى مردم مى‏توان یافت». فرانچسکو گویت چاردینى[76] (1540ـ1483) ــ مورخ ایتالیایى ــ مى‏گفت: «براى من هیچ لذتى بزرگ‌تر از گوش‌دادن به صحبت‏هاى پیرمردى نیست که به روشى غیرمعمول دربارة مسائل عمومى و سیاسى صحبت مى‏کند؛ پیرمردى که از کتاب‌های فلاسفه نیاموخته بلکه از تجربه و عمل آموخته؛ چرا که تجربه و عمل، تنها روش‏هاى حقیقى یادگیرى هر چیزى است».

    3. پیدایش مفهوم فرد و توجه به شأن و مقام آدمى: مفهوم فردیت و استقلال فردى، نخستین بار با پترارک پدید آمد و بعدها وجه مشخصة مکتب اومانیسم شد. جان کلام آن چیزى است که «جیوانى پیکودلامیراندولا» در خطابه دربارة شأن آدمى بیان داشته‏است: «انسانیت آدمى تنها به آنچه خداوند معین کرده‏است، محدود نیست؛ و آدمى آزاد است که شأن و مقام خود را جست‌وجو کند و فرداى خویش را بسازد».

    4. بررسى انتقادى و توجه به جزئیات: در مکتب اومانیسم، خوداتکایى یا خودبسندگى انسان توصیه می‌شد. این خوداتکایى در مطالعه و تحقیقات علمى نیز مطرح شد. تحلیل‏هاى «بوکاچیو» دربارة اساطیر و تصحیح انتقادى متون ازسوى «سالوتى»، اولین قدم‏ها در این زمینه بود. علاوه بر این، جست‌وجوى دقیق در جزئیات و حوادث و پدیده‏ها را به‌صورت دقیق بررسى‌کردن، شیوة ایشان بود. این روحیه به‌همراه رواج روزافزون رشتة ریاضیات ــ که هم اصول هنرى را بیان مى‏کرد و هم رشته‏ای دانشگاهى بود ــ در رشد و ظهور علم جدید نقش داشت. گروهى از مورخان بر این اعتقادند که شعار «بازگشت به عهد باستان» اومانیست‏ها، در رشد علم جدید بسیار دخیل بود؛ چه، با این کار، آثار و نظریات فیثاغورسیان، آرخیموس، هیپوکراتس و دیگر فیلسوفان طبیعى مجدداً مطرح شد.

    5. ستایش از آزادى: ستایش از آزادى، وجه مشخصة اومانیست‏ها است. منظور ایشان از آزادى، توان آدمى در ساختن جهان خویش ــ آن هم به شیوه‏اى مستقل و بدون وابستگى به نهادهاى قرون وسطى نظیر کلیسا، فئودالیسم، امپراتورى‏ها و حکومت‏ها ــ و بهترساختن زندگى و... بود. مانتى، مارسلو فیچینو و به‌خصوص پیکودلامیراندولا در این باره بیشتر از همه سخن گفته‏اند.

    6. تأکید بر ناتورالیسم: مراد از ناتورالیسم این است که طبیعت، قلمرو انسان است و آدمى (جسم و نیازها و احساساتش) به طبیعت وابسته است. خوشى و لذت‌بردن از طبیعت، غایت فعالیت‏هاى آدمى است و وظیفة حکومت تأمین همین خوشى است. فضیلت چیزى نیست مگر حسابگرى‏ها دربارة همین خوشى و سودمندى. نهایت و غایت علومى چون پزشکى و شعر و بلاغت و ... نیز تأمین همین خواسته‏هاى طبیعى است.

    7. نگرش تاریخى ـ جغرافیایى: قرون وسطاییان، «فرهنگ کلاسیک» را جذب می‌کردند و به تعبیرى «معاصرش» مى‏ساختند؛ بدین معنا که حقایق، شخصیت‏ها و آموزه‏ها براى قرون وسطاییان جنبة ارزشى و ایدئولوژیک داشت. امّا
اومانیست‏ها براى نخستین بار، از مـنظر تـاریخى ـ جـغرافیایى، مسائل را بررسى و ارزیابى کردند؛ و در این جهت، تلاش براى کشف افلاطون و ارسطوى واقعى آغاز
شد. مطالعة مجدد متون ایشان، درک و فهم شخصیت‏هاى ادبى و فلاسفة
باستان، نگرش جدید اومانیست‏ها را به تاریخ پى افکند. با همین نگرش
تاریخى بود که به عنصر «زمان» در تاریخ و عنصر «مکان» در نقاشى توجه خاص
شد؛ ضمن آنکه شخصیت انسان، محور اصلى نگرش‏ها به‌حساب مى‏آمد. ماکیاولى، اساس علم سیاست جدید را تاریخ مى‏دانست.

    8. تساهل: جنگ‏هاى مذهبى قرون شانزدهم و هفدهم، عموم مردم را به
امکان همزیستى مسالمت‌آمیز بین مذاهب مختلف هدایت کرد؛ اما براى
اومانیست‏ها، تساهل از جاى دیگرى نشأت مى‏گرفت: اعتقاد به وحدت بنیادین
باورهاى دینى بشر و بدین‏ترتیب تحقق صلح دینى و جهانى، امّا صلح و آرامش
مذهبى متضمن وحدت و یگانگى بین فلسفه و دین بود. «لئوناردو برونى» مى‏پرسید: آیا سنت پل چیزى بیش از افلاطون یاد مى‏دهد؟ اومانیست‏ها با پدران
کلیسا در این عقیده شریک بودند که مسیحیت تحقق همان خرد و حکمتى را دنبال
مى‏کند که فلسفة قدیم درپى آن بوده است.

    9. برترى زندگى بر اندیشه: اومانیست‏ها زندگى را بر اندیشه و تأمل نظرى صرف برترى مى‏دادند و از همین منظر به نظر آنان فلسفة اخلاق بر فیزیک و متافیزیک برتر بود. لئوناردو برونى مى‏گفت: «فلسفة اخلاق، قلمرو ما است. کسانى که به فیزیک مى‏پردازند، خود را فراموش مى‏کنند». درواقع، تأکید اومانیست‏ها بر آن جنبه از حیات آدمى بود که در قرون وسطى به‌فراموشى سپرده شده بود. آنان اخلاق نیکوماخوس ارسطو را ارج مى‏نهادند و ارسطوى نویسندة اخلاق نیکوماخوس و استاد حکمت را با ارسطوى فیزیک‏دان مقایسه مى‏کردند.

   10. اومانیسم و مسیحیت: اومانیسم، ضدمذهب و ضدمسیحیت نبود. دفاع از ارزش و آزادى انسان، ویژگى جدید این مکتب به‌حساب مى‏آمد. به‌طور کلّى، اومانیست‏ها دو موضوع را در مذهب مدنظر داشتند: الف ـ کارکرد مدنى و عرفى و این جهانى دین، ب ـ تساهل دینى. کسانى مانند «جیانوزومانتى» در انجیل، علاوه بر سعادت آن‌جهانى، خوشبختى زمینى و این‌جهانى را مى‏جستند. به‌اعتقاد مانتى، مذهب عبارت بود از اطمینان به تلاش آدمى، موفقیت این تلاش و اجرى که آدمی در حیات اخروى دریافت مى‏کرد. این نکتة تاریخى را به‌یاد داشته باشیم که در سال 1447، «پارنتوچلى» اومانیست به‌عنوان نیکولاى پنجم «به مقام پاپى رسید و همراه با او بود که اومانیسم در بالاترین سطح در کلیسا تثبیت شد» و نیز در سال 1458 اندئاسیلویوپیکولومینى به عنوان پیوس دوم بر تخت پاپى جلوس کرد. او را در تاریخ با عنوان پاپ اومانیست مى‏شناسند.

 

پی‌نوشت‌ها

1. درمورد کاربرد واژة اومانیسم باید گفت که براساس مطالعات والتر راگ (Walter Raegg)، اصطلاحاتى چون humanistic از سال 1784 به کار گرفته شد. واژة humanism از سال 1808 و با آثار فردریک ایمانوئل نیتهمر[77] گسترش یافت و از اواسط قرن نوزدهم تقریباً در همة زبان‏هاى اروپایى به‌کار رفت. محققى به‌نام اگوستو کامپانا[78] در سال 1946، با نوشتن مقاله‌ای با عنوان «The Origin of the Word Humanist» نشان داد که نخستین اومانیست‏ها این واژه را درمورد خود به کار نمى‏بردند.

2. Joannem Reuchlin (1522-1455)، سیاستمدار و عالم آلمانى که دفاع و ترویج زبان عبرى ازسوى او، قوّت تازه‌ای به نیروهاى آزاداندیش زمان خویش داد، ولى تخصص اصلى وى در ادبیات یونانى بود. لغتنامه‌اى به زبان لاتین نوشت و بسیارى از متون کلاسیک یونانى را نیز ترجمه کرد.

3. نام این کتاب چنین بود:

Claroum Virorum Epistoloe, Latinae, Groecoe et Hebraicoe variis
 teporibus missoe  ad Joannem Reuchlin.

4. عنوان این کتاب چنین بود:

Epistoloe obscurorum virorum ad venerabilem virum M. Ortuinum
variis et locis et temporibus missoe ac demum in Volumen Gratium coactoe.

5. H. Zwingli (1531ـ1484)؛ اصلاح‏طلب بزرگ سوئیسى که مروج مذهب پروتستان بود، اما تعالیمش به تأسیس کلیساى جدید منجر نشد. او دربارة تجسد مسیح با لوتر اختلاف داشت. در کتاب On the Lords Supper عقاید خود را آورده است.

6. برخى از مورخان بر این نظرند که هر دوره از تاریخ را که در آن دوران کلاسیک احیا شد، مى‏توان دورة اومانیستى نامید. براین اساس، اگوستین قدیس و آلکوین (Alcuin) و برخى علماى قرن دوازدهمى حوزة شارتر (Chartres) اومانیست هستند. جنبش ادبى انتقادى اوایل قرن بیستم به رهبرى اروینگ بابت (Irring Babbitt)، پ. المر(P. Elmars)  نیز با عنوان جنبش اومانیسم جدید توصیف شده ‏است. از سوى دیگر، دیدگاه‏هاى جدیدى که محوریت
انسان در آنها اصل است با عنوان مکتب اومانیسم آمده‏اند؛ اومانیسم پراگماتیستى فردیناد سى. اس. شیلر و اومانیسم مسیحى ژاکوب مارتین از این جمله‏اند، هرچند که با یکدیگر تفاوت بسیار دارند.

7. hummanitas یا umanita مورد اشارة ماکیاولى، به چیزى بیش از انسانیت و مهربانى دلالت دارد. این واژه به‌معناى رشد فضایل اخلاقى در همة صورت‏هایش و به منتهاى درجه بود. این واژه با مفاهیم فهم و شعور و نیکى، دلسوزى، بخشندگى، بردبارى، قدرت تشخیص، دوراندیشى و فصاحت قرین بود. بدین ترتیب، استاد humanitas کسى بود که در زندگى روزمره و حیات طبیعى، به‌صورت فعال شرکت داشت.

 

[1]. Paidia

 

[2]. Francesco Petrarch

[3]. Bartoli, A.

[4] . Symonds, J. A.

[5]. Giovanni Boccaccio

[6] . Leontius Pilatus

[7] . Luigi Marsiglio

[8] . Coluccio Salutatti

[9] . Palla degli Strozzi

[10] . Manuel Chrysoloras

[11] . Leonardo Bruni

[12] . George of Trebizond

[13] . Theodorus Gaza

[14]. John Argyropoulos

[15]. Lorenzo dé Medici

[16] . Demetrius Chalcondyles

[17] . John Lascaris

[18] . Gemisthos Pletho

[19] . Cosimo dé Medici

[20] . Marsiglio Ficino

[21] . Pico della Mirandola

[22]. Pius ll

[23]. Niccolo Niccoli

[24]. Angelo Ambrogini

[25]. Francesco Filelfo

[26]. Poggio Bracciolini

[27]. Guarino de Verona

[28]. Pietro Bembo

[29]. Jean de Montreuil

[30]. Nicholas de Clémanges

[31]. Jerome Alender

[32]. Guillaume Budé

[33]. Lefevre d΄Etaples

[34]. Guillaume Farel

[35]. Etienne Dolet

[36]. Adrien Turnébe

[37]. Julius Caesar Scaliger

[38]. Estiennes

[39]. Gratius

[40]. Schlettstadt

[41]. Deventer

[42]. Gregor Von Heimburg

[43]. Peter Luder

[44]. Mutianus Rufus

[45]. Rudolf Agricola

[46]. Johann Eck

[47]. Urbanus Rhegius

[48]. Glareanus

[49]. Wilibald Pirkheimer

[50]. Conrad Peutinger

[51]. Jacob Wimpfeling

[52]. S. Brant

[53]. Ulrich von Hutten

[54]. Philip Melanchthon

[55]. Trance

[56]. Wittenberg

[57]. Thomas Linacre

[58]. William Grocyn

[59]. John Colet

[60]. Lindsay, T.M.

[61]. Lily

[62]. S. T. More

[63]. Utopia

[64]. S. T. Smith

[65]. Sir John Cheke

[66]. Roger Ascham

[67]. W. Tyndale

[68]. Sir Thomas North

[69]. George Chapman

[70]. Antonia Lebrixa

[71]. Ximenes

[72]. G. Buchanan

[73]. A. Melville

[74]. Desiderius Erasmus

[75]. Letters

[76]. F. Guicciardini

[77]. Friedrich Immanuel Niethammer

[78]. Augusto Campana

تبلیغات