نخستین اومانیست ها (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
متن
اومانیسم در ایتالیا
نخستین اومانیستها در وصف خود از اصطلاح Literoe humanioresبهره مىگرفتند. این اصطلاح در مقابل اصطلاح Literoe sacroe بهکار مىرفت که به تعالیم و آموزش قدوسى اشاره داشت. در قرن پانزدهم، واژة umanista به استاد یا دانشجویى اطلاق مىشد که در زمینة ادبیات کلاسیک، تحقیق، تدریس و تحصیل مىکرد. این واژه از اصطلاح Studia humanitatisبرگرفته شده بود که رشتهاى مطالعاتى شامل نحو، خطابه، تاریخ و فلسفة اخلاق مىشد. این اصطلاح دقیقاً معادل اصطلاح یونانى «پایدیا»[1] بود. «پایدیا» در سنت یونانى درحقیقت آموزشهایى را شامل مىشد که آدمى را از حیوانات متمایز مىساخت.
اما دربارة واژة انگلیسى humanism و معادل آلمانى آنhumanismus باید گفت که این واژه از سال 1784 به بعد در آلمان مصطلح شد و از اواسط قرن نوزدهم بود که humanism تقریباً در همة زبانهاى اروپایى به کار رفت.(1)
اومانیسم براى آنکه مفهوم نوعى جهانبینى و چارچوبى فکرى به خود بگیرد،
راه پرفراز و نشیبى درپیش داشت. این راه با فرانچسکو پترارک[2] (1374ـ1304) آغاز شد؛ اما پیش از آنکه اومانیسم پا گیرد، علایم اضمحلال مکتب قرون وسطایى پدیدار شده و از قرنِ یازدهم میلادى نشانههاى افول این سنّت ظاهر شده بود.
بعضى از مورخان و محققان تاریخ این امر را نوعى واکنش دربرابر وحشتى
مىدانند که پس از پایان هزارمین سال میلادى مستولى شد، چرا که هزارة اول بهپایان رسیده بود، بىآنکه عالم ویران شود (بارتولی[3]، 1877: 19). در قرن دوازدهم میلادى نیز با کشف آثار ارسطو که رد آنها گم شده بود، تجدید حیاتى در امر آموزش پدید آمد. ظهور افرادی چون رابرت گروستست (1253ـ1175) و راجر بیکن (1294ـ1214) که «اومانیستهاى پیش از جنبش اومانیسم» نامیده شدهاند، بر این امر دامن زد. تعلق خاطر رابرت گروستست به خاستگاههاى اولیة مسیحیت سبب شد وى روایتى لاتینى از آثار یونانى بهدست دهد؛ و شاگردش راجر بیکن نیز بىهیچ وقفهاى، کار شاقّ مطالعة نوشتههاى آباى کلیسا را به جان خرید و تلاش کرد ابهامهاى آنها را برطرف کند.
علاوه بر این، در قرن سیزدهم میلادى شاهد تأسیس دانشگاهها در نقاط
مختلف اروپاى غربى، بهخصوص در فرانسه و ایتالیا و انگلستان و اسپانیا هستیم
که از شور جدید و گستردة آموزشى خبر مىداد؛ هرچند که این دانشگاهها اندک زمانی بعد تحت انقیاد مکتب اسکولاستیک حاکم درآمدند و به مراکز تعلیم سنت قرون وسطایى تبدیل شدند.
درهرحال، مورخان، پترارک را نخستین اومانیست نامیدهاند. چرا؟ زیرا فرانچسکو پترارک رویکرد جدیدى را در عرصة فرهنگ گشود که بىسابقه بود. نقطة عزیمت وى در این کار، عشق به دوران طلایى و پرشکوه روم بود. هیچکس دقیقاً نمىداند چرا پترارک به سنت باستان توجه کرد و احساس غربت به آن عصر داشت. شاید عامل این وضع، علاقة فردى و شخصى وى به کیکرو (سیسرون) بود یا شاید یاد عظمت آن دوره این اندیشه را در ذهن وى پرورد که پاسخ سؤالهاى خود را از آن روزگار جستوجو کند. در هرحال، او عاشق ادبیات بود (کتابهاى تغزلى نغمهها و حماسة افریقاى وى ادیبانهترین آثار در ایتالیاى آن روز است) و در این عرصه، هیچکس بهتر از کیکرو نمىتوانست الهامبخش او باشد. در همین عرصه و به واسطة کیکرو بود که او شکوه و عظمت روم باستان را کشف مىکرد. به روایتى، چهار موضوع، مورد علاقة پترارک، خاستگاه اومانیسم ــ و به تبع آن رنــسانس ــ بهشمار میرود: توجه به نثر بلاغى، علاقة پرشور به کیکرو، شوق جمعآورى دستنوشتههاى باستان، و شهود این مطلب که علم آینده در گرو احیاى مطالعات یونانى است (سیموندز[4]، 1902: 54).
نکتة قابل تأمل آن است که پترارک تعالیم خود را در تعارض با اصول کلیسا
نمىدانست. بهاعتقاد وى، فرهنگ و سنت باستان، کنیز و خادم مسیحیت است.
درعین حال، او منتقد بعضى از تعالیم کلیسا بود؛ اما خود را نیز وابسته به آن
مىدانست.
در بررسى تاریخى شکلگیرى اومانیسم، بعد از پترارک به شاگرد وى جیووانى بوکاچیو[5] (75 ـ 1313) میرسیم. بوکاچیو برخلاف پترارک که زبان یونانی نمىدانست، از طریق استاد دیگرش، لئونتیوس پیلاتوس[6] با علم و زبان یونانى آشنا شد. میزان این آشنایى چندان عمیق نبود؛ اما با الهام از آموزههاى پترارک، آغاز
خوبى بهحساب مىآمد. ویژگى دیگر بوکاچیو ــ برخلاف استادش ــ تنفر از راهبان
کلیسا بود، بهگونهاى که ایشان را دشمن علم و ریاکار مىدانست.
درواقع با بوکاچیو بود که شهر فلورانس به مرکز فعالیت و اقتدار
اومانیستها تبدیل شد. بعدها لوئیجى مارسیلیه[7] (1394ـ1342) و کولوچیوسالوتاتى[8] (1406ـ1330) بهعنوان رهبران اومانیستهاى ایتالیایى معروف شدند. آنان، متأثر از آثار پترارک و بوکاچیو، نخستین جمع و حلقة اومانیستها را در ایتالیا پى افکندند. در این حلقه، به نام افراد متعددى برمىخوریم؛ افرادى چون پالادیلى استراتزى[9] نخستین مدرس زبان یونانى در ایتالیا، مانوئل کرىسولوراس[10] که با کتاب Erotemata نحو زبان یونانى را براى نخستین بار در ایتالیا تعلیم داد، لئوناردو برونى[11] (1444 ـ 1369) شاگرد ممتاز کرىسولوراس در زبان یونانى، جورج اهل تربزاند[12] شاگرد دیگر کرىسولوراس در ادبیات یونانى، تئودورس گازا[13] که نحو زبان یونانى وى منبع اراسموس بود، جان آرجیروپولس[14] ، معلم لورنزودمدیچى[15] سیاستمدار معروف ایتالیایى، دمیتریوس کاکوندلیز[16] ، و نیز، جان لاسکاریس[17] که با اقامت در پاریس تخم اومانیسم را در فرانسه کاشت. این عده با ترویج زبان یونانى، امکان یونانشناسى و رومشناسى را در این سرزمینها فراهم کردند. بیشک، این حلقة مهجور که کمتر ذکرى از آن بهمیان مىآید، در ترویج فکر بازگشت به گذشته (یونان و روم) نقشی محوری داشتهاست، یعنى همان که بعدها در عهد تجدید حیات فرهنگى (رنسانس) تجلى یافت.
بعد از دو شخصیت مهم پترارک و بوکاچیو، سومین شخصیت بسیار مهم درمیان اومانیستها، جمیستوس پلتو[18] (1450ـ1355) است. ویژگى پلتو آن است که اومانیستها را متوجه افلاطون و نوافلاطونیان کرد. گویا هدف پلتو آن بود که
عرفان نوافلاطونى را جانشین کلیساى مسیحى و دیگر ادیان سازد.
کوزیمو دمدیچى[19] (1464ـ1389)، متأثر از آراى پلتو، یک آکادمى در فلورانس تأسیس کرد. مارسیلیو فیچینو[20] (1499ـ1433) شاگرد همین آکادمى بود که بهبزرگترین شارح فلسفة افلاطون در روزگار خود بدل گشت و در سال 1428 آثار فلوطین را از یونانى به لاتین ترجمه کرد. فیچینو تفاوت عمدهای با استادش پلتو
داشت و آن اینکه او برخلاف پلتو خواهان تحکیم مسیحیت بود.
شخصیت دیگر مروج آراى افلاطون، پیکو دلا میراندولا[21] (1494ـ1463) است. دیدگاههاى او دربارة افلاطون سبب شد آرای وى با تحریم کلیسا مواجه
شود؛ درعین حال وى بیشترین تأثیر را بر اومانیستها در کل اروپا برجاى
گذاشت. گفتنى است که در این دوران، علاوه بر آکادمى فلورانس، آکادمىهاى روم، ناپل و ونیز نیز فعالیت خود را آغاز کرده بودند و محور تحقیقات در همة آنها
فرهنگ و سنت یونان بود و هدف عمده نیز انتخاب و ترجمة پاکیزة کتابهاى
یونانى بود.
نکتة مهم دیگر دربارة بعضى از اومانیستهاى این دوره، مقام و موقعیت
مذهبى آنان است. از میان کسانى که ذکر شدند، جیوانى ــ که از نوادگان کوزیمو
دمدیچى بود ــ از سال 1513 تـا 1521 بـه مـقام پـاپى (پـاپ لـئو پنجم) رسید و با اومانیستهاى غیروابسته به کلیسا روابط نزدیکى داشت. پیش از وى، پاپ نیکلاس چهارم (منتخب در سال 1447) نیز دست به این کار زده بود. درواقع، او خود اومانیست بود و در عصر وى، روم به مرکز اجتماع فضلا و علماى اومانیست تبدیل شد. پاپ پیوس دوم[22] (1464ـ1458) نیز بهعنوان اومانیست شهرت یافته و بیش از همه حمایت هنرمندان را به خود جلب کرده بود.
در قرن پانزدهم، اومانیستها، همچنان به گردآورى آثار یونانى ادامه مىدادند. افرادى چون نیکولو نیکولى[23] (1437ـ1364) هشتصد نسخة خطى از آثار یونان را جمعآورى کردند و از خود باقى گذاشتند. بدینترتیب بود که کتابخانهها شکل گرفت و درحقیقت در این مرحله، نهضت اومانیسم به اوج خود رسید. در این دوران (بهویژه نیمة دوم قرن پانزدهم) دو شخصیت به نامهاى آنجلو آمبروجینى[24] (1494ـ1454) ــ معلّم زبـان یـونانى و لاتـین در فـلـورانس ــ و فـرانـچـسکـو فیللفو[25] (1481ـ1398) باتوجه خاص خود به ادبیات، جنبش اومانیسم را به اوج خود رساندند. این دو ــ و بهخصوص آمبروجینى ــ زبان لاتینى را به زبانى زنده و انعطافپذیر تبدیل ساختند و در عین حال مفاهیم اومانیستى را در قالب این زبان ترویج کردند. در قرن پانزدهم، جنبش اومانیسم شاهد مشاجرات ادبى بود. مشاجرات پودجو براتچولنه[26] (1459ـ1380)، کاشف کتابخانههاى فراموششده با فیللفو و گوارینودورونا[27] (1460ـ1370) دربارة مسائل ادبى مشهور است.
با پایان قرن پانزدهم، نهضت اومانیسم در ایتالیا به نقطة پایانى خود نزدیک
مىشد. در آخرین شخصیت معروف اومانیست در ایتالیا، پیترو بمبو[28] (1547ـ1470) همان بازگشت به کیکرو را مشاهده مىکنیم. با غارت شهر روم در سال 1527 و اختلاف پاپ با امپراتور در سال 1530 درواقع علم و علمآموزى در ایتالیا افول کرد و بهتبع آن جنبش اومانیسم نیز به سردى گرایید.
اومانیسم در فرانسه
گرایشهاى اومانیستى ازطریق ژان دومونتریا[29] (1418ـ1354) ــ شاگرد پترارک ــ به فرانسه منتقل شد. دوست مونتریا، نیکلاس دوکلمانژ[30] (1437ـ1367)، نیز متأثر از کیکرو و فرهنگ کلاسیک بود، هرچند که به کلیسا نیز وفادار بود. در اصل، این دو نفر پیشگامان نهضت اومانیسم در فرانسه بودند؛ اما اوج معرفى نهضت اومانیسم در آن سرزمین، به سال 1494 برمىگردد، چه در این سال پادشاه وقت شارل هشتم هیئتی به ناپل اعزام کرد و بین فرانسه و ایتالیا ارتباطی نزدیک برقرار شد.
این افراد را باید از معروفترین اومانیستهاى فرانسوى دانست:
ــ جان لاسکاریس، مدرس زبان یونانى در دانشگاه پاریس از سال 1495.
ــ ژروم الندرو[31] (1542ـ1480) که آموزش زبان عبرى را در دانشگاه پاریس پىریزى کرد.
ــ گیوم بوده[32] (1540ـ1467) که رؤیاى تأسیس کالجى اومانیستى در پاریس را درسر داشت و سرانجام در سال 1530 بدین کار موفق شد. او بهترین عالم زبان یونانى روزگار خود بود.
ــ لفور دىتاپ[33] (1536ـ1455)، استاد مطالعات کلاسیک و مترجم انجیل.
ــ گیوم فارل[34]، شاگرد محبوب دى تاپل و رابط بین استاد و کالون.
ــ اتین دوله[35] (1546ـ1509)، شهید دوران رنسانس که به جرم ارتداد سوزانده شد.
ــ آدرین تورنبه[36] (1565ـ1512)، استاد زبان یونانى.
ــ ژولیوس سزار اسکالجر[37] (1558ـ1484).
ــ رابرت استین[38] (1559ـ1503) و هنرى استین (1598ـ1528)، پدر و پسرى که با چاپ آثار کلاسیک خدمت بزرگى به جنبش اومانیسم در فرانسه کردند.
اومانیسم در آلمان
در سال 1514، کتابى در شهر توبیگن آلمان به حمایت از روچلین(2) و
درنتیجة تحقیقات عبرىشناسانة وى منتشر شد(3). در همین سال، کتاب دیگرى در
مخالفت با آراى روچلین از سوى گراتیوس[39] و همفکرانش انتشار یافت(4). گراتیوس از بزرگان مکتب قرون وسطى بهشمار مىرفت. در این کتاب، او و
همفکرانش زبان عامیانة لاتین را سخت بهتمسخر گرفته بودند. کسانى نیز که
گرایشهاى اومانیستى داشتند، در این زمینه با گراتیوس همراه بودند. روچلین از
این کتاب ناخشنود شد؛ اما انتشار همین دو کتاب (و بحثهاى پیرامونى آنها)
زمینة رواج و گسترش رسمى نهضت اومانیسم را در آلمان فراهم ساخت. البته
باید گفت پیش از آن مدارسى در آلمان، در نضج اومانیسم نقش عمده داشتند.
مدرسة شلتاشتات[40] که روچلین در آن تحصیل کرده بود، و نیز مدرسة دونتر[41] که اراسموس در آن تحصیل کرده بود، در زمرة این مدارس بودند. ایتالیا و نهضت اومانیستى آن دیار نیز تأثیر خود را برجاى گذاشته بود. گرگور فون هایمبورگ[42] (1472ـ1410) که اومانیستهاى ایتالیایى سخت او را مىستودند، و پیتر لودر[43] (1474ـ1415) که شهرت کتاب Wonderlust وى از کوههاى آلپ گذشته و به
ایتالیا نیز رسیده بود، از نخستین سردمداران اومانیسم در آلمان بودند.
اراسموس در شرح مسافرتهاى خود به آلمان، از گروهى موسوم به
Confraternitas یا Sodalitium نام مىبرد. این گروه، جمعى از فضلاى آلمانى
بودند که با یکدیگر رفاقت و گرایشهاى اومانیستى داشتند.
در دانشگاههاى آلمانى نیز از سردمداران و پیشقراولان اومانیسم، کسانى مطرح
بودند که از جملة آنها مىتوان به افراد زیر اشاره کرد:
ــ موتیانوس روفوس[44] (1526ـ1471) در اروفرت، که متأثر از اندیشههاى پیکو بود.
ــ رودولف اگرى کولا[45] (1443ـ 1485) در هایدلبرگ، که به گفتة اراسموس، نخستین کسى بود که فرهنگ متعالى را در خارج از ایتالیا رواج داد.
ــ یوهان اک (1543ـ1486)[46] که مخالف سرسخت مارتین لوتر بود.
ــ اوربانوس رهگیوس[47] (1541ـ1489).
ــ گلاراآنوس[48] (1563ـ1488) در بازل که طى اقامت اراسموس در شهر بازل از وى حمایت و پشتیبانى کرد.
ــ در بیرون از دانشگاه نیز حلقهها و گروههاى اومانیستى فعال بودند. در شهر
نورمبرگ، اومانیستها به گرد ویلىبالد پیرکهایمر[49] (1528ـ1470) جمع شدهبودند. پیرکهایمر، سختکوشى از نوع آلمانى را با تنوع طلبى از نوع ایتالیایى (آن
هم با مذاق رنسانسى) تلفیق کرده بود. در اگوسبورک، اومانیستها دور کنراد
پوتینگر[50] (1547ـ1465) جمع شده بودند. عدهاى نیز در استراسبورگ بر گرد یاکوب ویمپفـلینـگ[51] (1528ـ1450) ــ مـدیر مدرسة آلـمـانى ــ و سـباسـتین برانت[52] (1521ـ1475) ــ طنزپرداز و نویسنده ــ حلقه زده بودند.
اما نام سه تن است که بیشترین نقش را در رواج جنبش اومانیسم در آلمان
برجاى گذاشتهاند. نخست، یوهان روچلین است که به او اشاره شد. دومین
شخصیت، اولریش فون هوتن[53] (1523ـ1488) است که علاوه بر آلمان در ایتالیا نیزتحصیل کرد و توجهش به سیاست و مسائل اجتماعى بود. او آرمان «آلمانى واحد تحت حکومت امپراتورى اصلاحطلب» را در سر داشت و بعدها به جنبش لوترى
تعلق خاطر نشان داد. سومین فرد، فیلیپ ملانکسون[54] (1560ـ1497) است. وى بهعلت کار برروى آثار ویرژیل و ترنس[55]، در سن 21 سالگى صاحب کرسى استادى در دانشگاه ویتنبرگ[56] شد. وی در رواج ادبیات کلاسیک در آلمان سهم بهسزایى داشت. واقعیت آن است که فعالیت و آثار همین افراد بود که سبب شد شاگردان ایشان به دور مارتین لوتر و زیوینگلى(5) حلقه زنند و نهضت اصلاحطلبى را در آلمان و نهایتاً در اروپا رواج دهند.
اومانیسم در انگلستان
همفرى، دوک گلاستر (1447ـ1391)، حامى علما و کلکسیونر و رفیق اومانیستهاى ایتالیایى را معمولاً پیشگام جنبش اومانیسم در انگلستان مىدانند. وى بهاتفاق دو دوست، توماس لینکر[57] (1524ـ1460) و ویلیام گروسین[58] (1519ـ1446)، رواجدهندگان نـهضت اومانیسم در انگلستان هستند. گروسین در ایتالیا تحصیل کرده بود و در اکسفورد به تدریس زبان یونانى مشغول بود.
اما جان کالت[59] (1519ـ1467) بود که این نهضت را قوت بخشید. اوتحصیلکردة ایتالیا و مبلغ شرک جدید بود و شاید نخستین کسى باشد که روشهاى انتقادى را در فهم معانى کتاب مقدس به کارگرفت. (لیندسی[60]، 1906: 165)
کالت در سال 1510 ادارة مدرسة سنت پل را برعهده گرفت. هدف این
مدرسه، آموزش ادبیات لاتینى و یونانى در حد مطلوب بود. بعدها اراسموس و
لیلى[61] و دیگران، اصلاحاتى در زمینة آموزش و مواد تعلیمى در این مدرسه صورت دادند. دوست صمیمى کالت، سرتوماس مور[62] (1535ـ1478)، باکتاب اتوپیای[63] خود، امکان تلفیق فرهنگ اومانیستى را با مسیحیت فراهم ساخت. سعة صدر و تساهل موجود و آرا و افکار او، از ویژگىهاى جنبش اومانیسم و بعدها عصر رنسانس بهحساب مىآمد.
در میان دیگر مبلغان اومانیسم در انگلستان، به افراد زیر باید اشاره کرد:
ــ سرتوماس اسمیت[64] (1577ـ1512).
ــ سرجان چکه[65] (1557ـ1514)، که مطالعات یونانى را در دانشگاه کمبریج پایهگذارى کرد.
ــ راجر اسکم[66] (1568ـ1515)، اصلاحگر در نظام آموزشى و طرفدار جدّى فرهنگ یونانى.
ــ ویلیام تیندل[67] (1536ـ1484)، که از شاگردى اراسموس تا پیروى از لوتر را در سرگذشت خود ثبت کرد.
باید توجه کرد که رواج ترجمة آثار یونانى نیز نقش عمدهاى در بسط مکتب
اومانیسم داشت. در این زمینه، ترجمههاى نورث[68] (1601ـ1535) از آثار پلوتارک، و ترجمة چاپمن[69] (1634ـ1559) از آثار هومر، مثالهاى گویایى هستند. با چنین ترجمههایى بود که اومانیسم در جامعة انگلستان ریشه دواند و در نهایت ادبیات دورة ویکتوریا نیز شکل گرفت. درعین حال باید بهیاد داشت که اومانیسم در انگلستان بیشتر از همه مرهون عقاید اراسموس است. این عقاید، شعار مدرسة جان کالت بود: «هدف من از تأسیس این مدرسه، افزایش معرفت، عبادت خداوند و آقایمان عیسى مسیح (ع)، و عرضة شیوههاى زندگى مناسب یک مسیحى است».
اومانیسم در دیگر کشورهاى اروپایى
اسپانیا
شاخصترین فرد در این زمینه در اسپانیا، آنتونیو لبریها[70] (1522ـ1442) است. او بعد از تحصیل در ایتالیا، در دانشگاههاى سویل، سالامانکا و آلکالا به تدریس مشغول شد. شایان ذکر است که دانشگاه آلکالا، مرکز اومانیستهاى اسپانیایى بود. کاردینال هیمنس[71] (1517ـ1436) که تولیت این دانشگاه را برعهده داشت، ازحامیان اومانیسم بود.
اسکاتلند
در اسکاتلند، نهضت اومانیسم دیر پا گرفت. از چهرههاى شاخص این جریان به افراد زیر باید اشاره کرد:
ــ پاتریک هامیلتون (1582ـ1504).
ــ جورج بیوکنن[72] (1582ـ1506)، تحصیلکردة فرانسه و مترجم و سرایندة اشعار مذهبى به زبان لاتینى، که ادبیات لاتین در اشعار وى به اوج خود رسید.
ــ آندره ملویل[73] (1622ـ1545)، که آموزههاى اومانیسم را در دانشگاههاى اسکاتلند رواج داد.
هلند
بزرگترین شخصیت اومانیستى، کسى نیست جز دسیدریوس اراسموس[74]، متولد روتردام هلند (1466). درواقع او به همة اروپا تعلق دارد؛ هرچند که او را ذیل کشور هلند ــ یعنى زادگاه او ــ مىآوریم. وى ابتدا در فرانسه و سپس در انگلستان، مجدداً در فرانسه، بعد در ایتالیا، مجدداً در انگلستان و نهایتاً در بازل آلمان رحل اقامت افکند. بهلحاظ موقعیت فکرى و اجتماعى، رفیق و طرف مکاتبة رهبران اومانیسم در این کشورها بود. در زمینة مطالعات کلاسیک، دو کتاب Adagia de Copia Verborumو Apophthegmataاو بیشتر مطالعه مىشد؛ و بهلحاظ اقبال عمومى، کتاب دوم شش بار چاپ شد. در زبان یونانى شهره بود؛ هرچند در لاتینى آن تبحّر را نداشت. در آثارى چون Encomium Morioe و Colloquia از ضرورت اصلاحات سخن بهمیان آورد و جالب است که در این زمینه، مرجع وى نه افلاطون که آباى کلیسا است. ترجمهها و آثار وى دربارة آباى کلیسا و متون مقدس، حکایت از تلاش او در اصلاح کلیسا مىکرد. وى بیش از هرکس دیگر در رواج نهضت اومانیسم در اروپا نقش داشته است.
تکمله
در این تکمله، فهرستى از رویکردها و دیدگاههاى اصلى اومانیستهاى نخستین ارائه میشود:
1. احیا و تجدید دوران کلاسیک: اومانیستها، بازگشت به متون گذشتگان(6) و جستوجو در آراى بزرگان رومى و یونانى را به نیت تماس و ارتباط جدید با واقعیت انسانى دنبال مىکردند. بهزعم ایشان، در تماس با بزرگان دوران روم باستان بود که حقیقت انسانى و جنبههاى مختلف آن کـشف مـیشد. پترارک بهعنوان بنیانگذار شناختهشدة اومانیسم، با نوشتن نامهها[75] به کیکرو ــ بهصورت نمادین ــ این موقعیت را بهتصویر مىکشید. ماکیاولى نیز در این باره چنین مىگوید:
شامگاهان که به خانه برمیگردم و وارد اتاق مطالعهام مىشوم و لباسهاى پر از گرد و خاکم را از تن درمىآورم و لباس و جامة موقر و شاهانه برتن مىکنم، به جلسة باستانى مردان باستان وارد مىشوم. آنها به گرمى به استقبالم مىآیند و من در غذاى ایشان سهیم مىشوم؛ گویى که این غذا از هنگام تولدم به من تعلق داشته است. بىهیچ شرمى با آنان سخن مىگویم و از آنان دربارة علت کارهایشان مىپرسم و آنان با انسانیت (humanitas)(7) به من جواب مىدهند.
2. واقعگرایى: اومانیستهاى نخستین به اعتبارى واقعگرا بودند. از دید آنان، واقعیت و حکمت نه درمیان فلاسفه و متفکران که درمیان مردم عادى یافت مىشود. لئون باتیستا آلبرتى مىگفت که حکمت را «در بازار، در تئاتر و در خانههاى مردم مىتوان یافت». فرانچسکو گویت چاردینى[76] (1540ـ1483) ــ مورخ ایتالیایى ــ مىگفت: «براى من هیچ لذتى بزرگتر از گوشدادن به صحبتهاى پیرمردى نیست که به روشى غیرمعمول دربارة مسائل عمومى و سیاسى صحبت مىکند؛ پیرمردى که از کتابهای فلاسفه نیاموخته بلکه از تجربه و عمل آموخته؛ چرا که تجربه و عمل، تنها روشهاى حقیقى یادگیرى هر چیزى است».
3. پیدایش مفهوم فرد و توجه به شأن و مقام آدمى: مفهوم فردیت و استقلال فردى، نخستین بار با پترارک پدید آمد و بعدها وجه مشخصة مکتب اومانیسم شد. جان کلام آن چیزى است که «جیوانى پیکودلامیراندولا» در خطابه دربارة شأن آدمى بیان داشتهاست: «انسانیت آدمى تنها به آنچه خداوند معین کردهاست، محدود نیست؛ و آدمى آزاد است که شأن و مقام خود را جستوجو کند و فرداى خویش را بسازد».
4. بررسى انتقادى و توجه به جزئیات: در مکتب اومانیسم، خوداتکایى یا خودبسندگى انسان توصیه میشد. این خوداتکایى در مطالعه و تحقیقات علمى نیز مطرح شد. تحلیلهاى «بوکاچیو» دربارة اساطیر و تصحیح انتقادى متون ازسوى «سالوتى»، اولین قدمها در این زمینه بود. علاوه بر این، جستوجوى دقیق در جزئیات و حوادث و پدیدهها را بهصورت دقیق بررسىکردن، شیوة ایشان بود. این روحیه بههمراه رواج روزافزون رشتة ریاضیات ــ که هم اصول هنرى را بیان مىکرد و هم رشتهای دانشگاهى بود ــ در رشد و ظهور علم جدید نقش داشت. گروهى از مورخان بر این اعتقادند که شعار «بازگشت به عهد باستان» اومانیستها، در رشد علم جدید بسیار دخیل بود؛ چه، با این کار، آثار و نظریات فیثاغورسیان، آرخیموس، هیپوکراتس و دیگر فیلسوفان طبیعى مجدداً مطرح شد.
5. ستایش از آزادى: ستایش از آزادى، وجه مشخصة اومانیستها است. منظور ایشان از آزادى، توان آدمى در ساختن جهان خویش ــ آن هم به شیوهاى مستقل و بدون وابستگى به نهادهاى قرون وسطى نظیر کلیسا، فئودالیسم، امپراتورىها و حکومتها ــ و بهترساختن زندگى و... بود. مانتى، مارسلو فیچینو و بهخصوص پیکودلامیراندولا در این باره بیشتر از همه سخن گفتهاند.
6. تأکید بر ناتورالیسم: مراد از ناتورالیسم این است که طبیعت، قلمرو انسان است و آدمى (جسم و نیازها و احساساتش) به طبیعت وابسته است. خوشى و لذتبردن از طبیعت، غایت فعالیتهاى آدمى است و وظیفة حکومت تأمین همین خوشى است. فضیلت چیزى نیست مگر حسابگرىها دربارة همین خوشى و سودمندى. نهایت و غایت علومى چون پزشکى و شعر و بلاغت و ... نیز تأمین همین خواستههاى طبیعى است.
7. نگرش تاریخى ـ جغرافیایى: قرون وسطاییان، «فرهنگ کلاسیک» را جذب میکردند و به تعبیرى «معاصرش» مىساختند؛ بدین معنا که حقایق، شخصیتها و آموزهها براى قرون وسطاییان جنبة ارزشى و ایدئولوژیک داشت. امّا
اومانیستها براى نخستین بار، از مـنظر تـاریخى ـ جـغرافیایى، مسائل را بررسى و ارزیابى کردند؛ و در این جهت، تلاش براى کشف افلاطون و ارسطوى واقعى آغاز
شد. مطالعة مجدد متون ایشان، درک و فهم شخصیتهاى ادبى و فلاسفة
باستان، نگرش جدید اومانیستها را به تاریخ پى افکند. با همین نگرش
تاریخى بود که به عنصر «زمان» در تاریخ و عنصر «مکان» در نقاشى توجه خاص
شد؛ ضمن آنکه شخصیت انسان، محور اصلى نگرشها بهحساب مىآمد. ماکیاولى، اساس علم سیاست جدید را تاریخ مىدانست.
8. تساهل: جنگهاى مذهبى قرون شانزدهم و هفدهم، عموم مردم را به
امکان همزیستى مسالمتآمیز بین مذاهب مختلف هدایت کرد؛ اما براى
اومانیستها، تساهل از جاى دیگرى نشأت مىگرفت: اعتقاد به وحدت بنیادین
باورهاى دینى بشر و بدینترتیب تحقق صلح دینى و جهانى، امّا صلح و آرامش
مذهبى متضمن وحدت و یگانگى بین فلسفه و دین بود. «لئوناردو برونى» مىپرسید: آیا سنت پل چیزى بیش از افلاطون یاد مىدهد؟ اومانیستها با پدران
کلیسا در این عقیده شریک بودند که مسیحیت تحقق همان خرد و حکمتى را دنبال
مىکند که فلسفة قدیم درپى آن بوده است.
9. برترى زندگى بر اندیشه: اومانیستها زندگى را بر اندیشه و تأمل نظرى صرف برترى مىدادند و از همین منظر به نظر آنان فلسفة اخلاق بر فیزیک و متافیزیک برتر بود. لئوناردو برونى مىگفت: «فلسفة اخلاق، قلمرو ما است. کسانى که به فیزیک مىپردازند، خود را فراموش مىکنند». درواقع، تأکید اومانیستها بر آن جنبه از حیات آدمى بود که در قرون وسطى بهفراموشى سپرده شده بود. آنان اخلاق نیکوماخوس ارسطو را ارج مىنهادند و ارسطوى نویسندة اخلاق نیکوماخوس و استاد حکمت را با ارسطوى فیزیکدان مقایسه مىکردند.
10. اومانیسم و مسیحیت: اومانیسم، ضدمذهب و ضدمسیحیت نبود. دفاع از ارزش و آزادى انسان، ویژگى جدید این مکتب بهحساب مىآمد. بهطور کلّى، اومانیستها دو موضوع را در مذهب مدنظر داشتند: الف ـ کارکرد مدنى و عرفى و این جهانى دین، ب ـ تساهل دینى. کسانى مانند «جیانوزومانتى» در انجیل، علاوه بر سعادت آنجهانى، خوشبختى زمینى و اینجهانى را مىجستند. بهاعتقاد مانتى، مذهب عبارت بود از اطمینان به تلاش آدمى، موفقیت این تلاش و اجرى که آدمی در حیات اخروى دریافت مىکرد. این نکتة تاریخى را بهیاد داشته باشیم که در سال 1447، «پارنتوچلى» اومانیست بهعنوان نیکولاى پنجم «به مقام پاپى رسید و همراه با او بود که اومانیسم در بالاترین سطح در کلیسا تثبیت شد» و نیز در سال 1458 اندئاسیلویوپیکولومینى به عنوان پیوس دوم بر تخت پاپى جلوس کرد. او را در تاریخ با عنوان پاپ اومانیست مىشناسند.
پینوشتها
1. درمورد کاربرد واژة اومانیسم باید گفت که براساس مطالعات والتر راگ (Walter Raegg)، اصطلاحاتى چون humanistic از سال 1784 به کار گرفته شد. واژة humanism از سال 1808 و با آثار فردریک ایمانوئل نیتهمر[77] گسترش یافت و از اواسط قرن نوزدهم تقریباً در همة زبانهاى اروپایى بهکار رفت. محققى بهنام اگوستو کامپانا[78] در سال 1946، با نوشتن مقالهای با عنوان «The Origin of the Word Humanist» نشان داد که نخستین اومانیستها این واژه را درمورد خود به کار نمىبردند.
2. Joannem Reuchlin (1522-1455)، سیاستمدار و عالم آلمانى که دفاع و ترویج زبان عبرى ازسوى او، قوّت تازهای به نیروهاى آزاداندیش زمان خویش داد، ولى تخصص اصلى وى در ادبیات یونانى بود. لغتنامهاى به زبان لاتین نوشت و بسیارى از متون کلاسیک یونانى را نیز ترجمه کرد.
3. نام این کتاب چنین بود:
Claroum Virorum Epistoloe, Latinae, Groecoe et Hebraicoe variis
teporibus missoe ad Joannem Reuchlin.
4. عنوان این کتاب چنین بود:
Epistoloe obscurorum virorum ad venerabilem virum M. Ortuinum
variis et locis et temporibus missoe ac demum in Volumen Gratium coactoe.
5. H. Zwingli (1531ـ1484)؛ اصلاحطلب بزرگ سوئیسى که مروج مذهب پروتستان بود، اما تعالیمش به تأسیس کلیساى جدید منجر نشد. او دربارة تجسد مسیح با لوتر اختلاف داشت. در کتاب On the Lords Supper عقاید خود را آورده است.
6. برخى از مورخان بر این نظرند که هر دوره از تاریخ را که در آن دوران کلاسیک احیا شد، مىتوان دورة اومانیستى نامید. براین اساس، اگوستین قدیس و آلکوین (Alcuin) و برخى علماى قرن دوازدهمى حوزة شارتر (Chartres) اومانیست هستند. جنبش ادبى انتقادى اوایل قرن بیستم به رهبرى اروینگ بابت (Irring Babbitt)، پ. المر(P. Elmars) نیز با عنوان جنبش اومانیسم جدید توصیف شده است. از سوى دیگر، دیدگاههاى جدیدى که محوریت
انسان در آنها اصل است با عنوان مکتب اومانیسم آمدهاند؛ اومانیسم پراگماتیستى فردیناد سى. اس. شیلر و اومانیسم مسیحى ژاکوب مارتین از این جملهاند، هرچند که با یکدیگر تفاوت بسیار دارند.
7. hummanitas یا umanita مورد اشارة ماکیاولى، به چیزى بیش از انسانیت و مهربانى دلالت دارد. این واژه بهمعناى رشد فضایل اخلاقى در همة صورتهایش و به منتهاى درجه بود. این واژه با مفاهیم فهم و شعور و نیکى، دلسوزى، بخشندگى، بردبارى، قدرت تشخیص، دوراندیشى و فصاحت قرین بود. بدین ترتیب، استاد humanitas کسى بود که در زندگى روزمره و حیات طبیعى، بهصورت فعال شرکت داشت.
[1]. Paidia
[2]. Francesco Petrarch
[3]. Bartoli, A.
[4] . Symonds, J. A.
[5]. Giovanni Boccaccio
[6] . Leontius Pilatus
[7] . Luigi Marsiglio
[8] . Coluccio Salutatti
[9] . Palla degli Strozzi
[10] . Manuel Chrysoloras
[11] . Leonardo Bruni
[12] . George of Trebizond
[13] . Theodorus Gaza
[14]. John Argyropoulos
[15]. Lorenzo dé Medici
[16] . Demetrius Chalcondyles
[17] . John Lascaris
[18] . Gemisthos Pletho
[19] . Cosimo dé Medici
[20] . Marsiglio Ficino
[21] . Pico della Mirandola
[22]. Pius ll
[23]. Niccolo Niccoli
[24]. Angelo Ambrogini
[25]. Francesco Filelfo
[26]. Poggio Bracciolini
[27]. Guarino de Verona
[28]. Pietro Bembo
[29]. Jean de Montreuil
[30]. Nicholas de Clémanges
[31]. Jerome Alender
[32]. Guillaume Budé
[33]. Lefevre d΄Etaples
[34]. Guillaume Farel
[35]. Etienne Dolet
[36]. Adrien Turnébe
[37]. Julius Caesar Scaliger
[38]. Estiennes
[39]. Gratius
[40]. Schlettstadt
[41]. Deventer
[42]. Gregor Von Heimburg
[43]. Peter Luder
[44]. Mutianus Rufus
[45]. Rudolf Agricola
[46]. Johann Eck
[47]. Urbanus Rhegius
[48]. Glareanus
[49]. Wilibald Pirkheimer
[50]. Conrad Peutinger
[51]. Jacob Wimpfeling
[52]. S. Brant
[53]. Ulrich von Hutten
[54]. Philip Melanchthon
[55]. Trance
[56]. Wittenberg
[57]. Thomas Linacre
[58]. William Grocyn
[59]. John Colet
[60]. Lindsay, T.M.
[61]. Lily
[62]. S. T. More
[63]. Utopia
[64]. S. T. Smith
[65]. Sir John Cheke
[66]. Roger Ascham
[67]. W. Tyndale
[68]. Sir Thomas North
[69]. George Chapman
[70]. Antonia Lebrixa
[71]. Ximenes
[72]. G. Buchanan
[73]. A. Melville
[74]. Desiderius Erasmus
[75]. Letters
[76]. F. Guicciardini
[77]. Friedrich Immanuel Niethammer
[78]. Augusto Campana
نخستین اومانیستها در وصف خود از اصطلاح Literoe humanioresبهره مىگرفتند. این اصطلاح در مقابل اصطلاح Literoe sacroe بهکار مىرفت که به تعالیم و آموزش قدوسى اشاره داشت. در قرن پانزدهم، واژة umanista به استاد یا دانشجویى اطلاق مىشد که در زمینة ادبیات کلاسیک، تحقیق، تدریس و تحصیل مىکرد. این واژه از اصطلاح Studia humanitatisبرگرفته شده بود که رشتهاى مطالعاتى شامل نحو، خطابه، تاریخ و فلسفة اخلاق مىشد. این اصطلاح دقیقاً معادل اصطلاح یونانى «پایدیا»[1] بود. «پایدیا» در سنت یونانى درحقیقت آموزشهایى را شامل مىشد که آدمى را از حیوانات متمایز مىساخت.
اما دربارة واژة انگلیسى humanism و معادل آلمانى آنhumanismus باید گفت که این واژه از سال 1784 به بعد در آلمان مصطلح شد و از اواسط قرن نوزدهم بود که humanism تقریباً در همة زبانهاى اروپایى به کار رفت.(1)
اومانیسم براى آنکه مفهوم نوعى جهانبینى و چارچوبى فکرى به خود بگیرد،
راه پرفراز و نشیبى درپیش داشت. این راه با فرانچسکو پترارک[2] (1374ـ1304) آغاز شد؛ اما پیش از آنکه اومانیسم پا گیرد، علایم اضمحلال مکتب قرون وسطایى پدیدار شده و از قرنِ یازدهم میلادى نشانههاى افول این سنّت ظاهر شده بود.
بعضى از مورخان و محققان تاریخ این امر را نوعى واکنش دربرابر وحشتى
مىدانند که پس از پایان هزارمین سال میلادى مستولى شد، چرا که هزارة اول بهپایان رسیده بود، بىآنکه عالم ویران شود (بارتولی[3]، 1877: 19). در قرن دوازدهم میلادى نیز با کشف آثار ارسطو که رد آنها گم شده بود، تجدید حیاتى در امر آموزش پدید آمد. ظهور افرادی چون رابرت گروستست (1253ـ1175) و راجر بیکن (1294ـ1214) که «اومانیستهاى پیش از جنبش اومانیسم» نامیده شدهاند، بر این امر دامن زد. تعلق خاطر رابرت گروستست به خاستگاههاى اولیة مسیحیت سبب شد وى روایتى لاتینى از آثار یونانى بهدست دهد؛ و شاگردش راجر بیکن نیز بىهیچ وقفهاى، کار شاقّ مطالعة نوشتههاى آباى کلیسا را به جان خرید و تلاش کرد ابهامهاى آنها را برطرف کند.
علاوه بر این، در قرن سیزدهم میلادى شاهد تأسیس دانشگاهها در نقاط
مختلف اروپاى غربى، بهخصوص در فرانسه و ایتالیا و انگلستان و اسپانیا هستیم
که از شور جدید و گستردة آموزشى خبر مىداد؛ هرچند که این دانشگاهها اندک زمانی بعد تحت انقیاد مکتب اسکولاستیک حاکم درآمدند و به مراکز تعلیم سنت قرون وسطایى تبدیل شدند.
درهرحال، مورخان، پترارک را نخستین اومانیست نامیدهاند. چرا؟ زیرا فرانچسکو پترارک رویکرد جدیدى را در عرصة فرهنگ گشود که بىسابقه بود. نقطة عزیمت وى در این کار، عشق به دوران طلایى و پرشکوه روم بود. هیچکس دقیقاً نمىداند چرا پترارک به سنت باستان توجه کرد و احساس غربت به آن عصر داشت. شاید عامل این وضع، علاقة فردى و شخصى وى به کیکرو (سیسرون) بود یا شاید یاد عظمت آن دوره این اندیشه را در ذهن وى پرورد که پاسخ سؤالهاى خود را از آن روزگار جستوجو کند. در هرحال، او عاشق ادبیات بود (کتابهاى تغزلى نغمهها و حماسة افریقاى وى ادیبانهترین آثار در ایتالیاى آن روز است) و در این عرصه، هیچکس بهتر از کیکرو نمىتوانست الهامبخش او باشد. در همین عرصه و به واسطة کیکرو بود که او شکوه و عظمت روم باستان را کشف مىکرد. به روایتى، چهار موضوع، مورد علاقة پترارک، خاستگاه اومانیسم ــ و به تبع آن رنــسانس ــ بهشمار میرود: توجه به نثر بلاغى، علاقة پرشور به کیکرو، شوق جمعآورى دستنوشتههاى باستان، و شهود این مطلب که علم آینده در گرو احیاى مطالعات یونانى است (سیموندز[4]، 1902: 54).
نکتة قابل تأمل آن است که پترارک تعالیم خود را در تعارض با اصول کلیسا
نمىدانست. بهاعتقاد وى، فرهنگ و سنت باستان، کنیز و خادم مسیحیت است.
درعین حال، او منتقد بعضى از تعالیم کلیسا بود؛ اما خود را نیز وابسته به آن
مىدانست.
در بررسى تاریخى شکلگیرى اومانیسم، بعد از پترارک به شاگرد وى جیووانى بوکاچیو[5] (75 ـ 1313) میرسیم. بوکاچیو برخلاف پترارک که زبان یونانی نمىدانست، از طریق استاد دیگرش، لئونتیوس پیلاتوس[6] با علم و زبان یونانى آشنا شد. میزان این آشنایى چندان عمیق نبود؛ اما با الهام از آموزههاى پترارک، آغاز
خوبى بهحساب مىآمد. ویژگى دیگر بوکاچیو ــ برخلاف استادش ــ تنفر از راهبان
کلیسا بود، بهگونهاى که ایشان را دشمن علم و ریاکار مىدانست.
درواقع با بوکاچیو بود که شهر فلورانس به مرکز فعالیت و اقتدار
اومانیستها تبدیل شد. بعدها لوئیجى مارسیلیه[7] (1394ـ1342) و کولوچیوسالوتاتى[8] (1406ـ1330) بهعنوان رهبران اومانیستهاى ایتالیایى معروف شدند. آنان، متأثر از آثار پترارک و بوکاچیو، نخستین جمع و حلقة اومانیستها را در ایتالیا پى افکندند. در این حلقه، به نام افراد متعددى برمىخوریم؛ افرادى چون پالادیلى استراتزى[9] نخستین مدرس زبان یونانى در ایتالیا، مانوئل کرىسولوراس[10] که با کتاب Erotemata نحو زبان یونانى را براى نخستین بار در ایتالیا تعلیم داد، لئوناردو برونى[11] (1444 ـ 1369) شاگرد ممتاز کرىسولوراس در زبان یونانى، جورج اهل تربزاند[12] شاگرد دیگر کرىسولوراس در ادبیات یونانى، تئودورس گازا[13] که نحو زبان یونانى وى منبع اراسموس بود، جان آرجیروپولس[14] ، معلم لورنزودمدیچى[15] سیاستمدار معروف ایتالیایى، دمیتریوس کاکوندلیز[16] ، و نیز، جان لاسکاریس[17] که با اقامت در پاریس تخم اومانیسم را در فرانسه کاشت. این عده با ترویج زبان یونانى، امکان یونانشناسى و رومشناسى را در این سرزمینها فراهم کردند. بیشک، این حلقة مهجور که کمتر ذکرى از آن بهمیان مىآید، در ترویج فکر بازگشت به گذشته (یونان و روم) نقشی محوری داشتهاست، یعنى همان که بعدها در عهد تجدید حیات فرهنگى (رنسانس) تجلى یافت.
بعد از دو شخصیت مهم پترارک و بوکاچیو، سومین شخصیت بسیار مهم درمیان اومانیستها، جمیستوس پلتو[18] (1450ـ1355) است. ویژگى پلتو آن است که اومانیستها را متوجه افلاطون و نوافلاطونیان کرد. گویا هدف پلتو آن بود که
عرفان نوافلاطونى را جانشین کلیساى مسیحى و دیگر ادیان سازد.
کوزیمو دمدیچى[19] (1464ـ1389)، متأثر از آراى پلتو، یک آکادمى در فلورانس تأسیس کرد. مارسیلیو فیچینو[20] (1499ـ1433) شاگرد همین آکادمى بود که بهبزرگترین شارح فلسفة افلاطون در روزگار خود بدل گشت و در سال 1428 آثار فلوطین را از یونانى به لاتین ترجمه کرد. فیچینو تفاوت عمدهای با استادش پلتو
داشت و آن اینکه او برخلاف پلتو خواهان تحکیم مسیحیت بود.
شخصیت دیگر مروج آراى افلاطون، پیکو دلا میراندولا[21] (1494ـ1463) است. دیدگاههاى او دربارة افلاطون سبب شد آرای وى با تحریم کلیسا مواجه
شود؛ درعین حال وى بیشترین تأثیر را بر اومانیستها در کل اروپا برجاى
گذاشت. گفتنى است که در این دوران، علاوه بر آکادمى فلورانس، آکادمىهاى روم، ناپل و ونیز نیز فعالیت خود را آغاز کرده بودند و محور تحقیقات در همة آنها
فرهنگ و سنت یونان بود و هدف عمده نیز انتخاب و ترجمة پاکیزة کتابهاى
یونانى بود.
نکتة مهم دیگر دربارة بعضى از اومانیستهاى این دوره، مقام و موقعیت
مذهبى آنان است. از میان کسانى که ذکر شدند، جیوانى ــ که از نوادگان کوزیمو
دمدیچى بود ــ از سال 1513 تـا 1521 بـه مـقام پـاپى (پـاپ لـئو پنجم) رسید و با اومانیستهاى غیروابسته به کلیسا روابط نزدیکى داشت. پیش از وى، پاپ نیکلاس چهارم (منتخب در سال 1447) نیز دست به این کار زده بود. درواقع، او خود اومانیست بود و در عصر وى، روم به مرکز اجتماع فضلا و علماى اومانیست تبدیل شد. پاپ پیوس دوم[22] (1464ـ1458) نیز بهعنوان اومانیست شهرت یافته و بیش از همه حمایت هنرمندان را به خود جلب کرده بود.
در قرن پانزدهم، اومانیستها، همچنان به گردآورى آثار یونانى ادامه مىدادند. افرادى چون نیکولو نیکولى[23] (1437ـ1364) هشتصد نسخة خطى از آثار یونان را جمعآورى کردند و از خود باقى گذاشتند. بدینترتیب بود که کتابخانهها شکل گرفت و درحقیقت در این مرحله، نهضت اومانیسم به اوج خود رسید. در این دوران (بهویژه نیمة دوم قرن پانزدهم) دو شخصیت به نامهاى آنجلو آمبروجینى[24] (1494ـ1454) ــ معلّم زبـان یـونانى و لاتـین در فـلـورانس ــ و فـرانـچـسکـو فیللفو[25] (1481ـ1398) باتوجه خاص خود به ادبیات، جنبش اومانیسم را به اوج خود رساندند. این دو ــ و بهخصوص آمبروجینى ــ زبان لاتینى را به زبانى زنده و انعطافپذیر تبدیل ساختند و در عین حال مفاهیم اومانیستى را در قالب این زبان ترویج کردند. در قرن پانزدهم، جنبش اومانیسم شاهد مشاجرات ادبى بود. مشاجرات پودجو براتچولنه[26] (1459ـ1380)، کاشف کتابخانههاى فراموششده با فیللفو و گوارینودورونا[27] (1460ـ1370) دربارة مسائل ادبى مشهور است.
با پایان قرن پانزدهم، نهضت اومانیسم در ایتالیا به نقطة پایانى خود نزدیک
مىشد. در آخرین شخصیت معروف اومانیست در ایتالیا، پیترو بمبو[28] (1547ـ1470) همان بازگشت به کیکرو را مشاهده مىکنیم. با غارت شهر روم در سال 1527 و اختلاف پاپ با امپراتور در سال 1530 درواقع علم و علمآموزى در ایتالیا افول کرد و بهتبع آن جنبش اومانیسم نیز به سردى گرایید.
اومانیسم در فرانسه
گرایشهاى اومانیستى ازطریق ژان دومونتریا[29] (1418ـ1354) ــ شاگرد پترارک ــ به فرانسه منتقل شد. دوست مونتریا، نیکلاس دوکلمانژ[30] (1437ـ1367)، نیز متأثر از کیکرو و فرهنگ کلاسیک بود، هرچند که به کلیسا نیز وفادار بود. در اصل، این دو نفر پیشگامان نهضت اومانیسم در فرانسه بودند؛ اما اوج معرفى نهضت اومانیسم در آن سرزمین، به سال 1494 برمىگردد، چه در این سال پادشاه وقت شارل هشتم هیئتی به ناپل اعزام کرد و بین فرانسه و ایتالیا ارتباطی نزدیک برقرار شد.
این افراد را باید از معروفترین اومانیستهاى فرانسوى دانست:
ــ جان لاسکاریس، مدرس زبان یونانى در دانشگاه پاریس از سال 1495.
ــ ژروم الندرو[31] (1542ـ1480) که آموزش زبان عبرى را در دانشگاه پاریس پىریزى کرد.
ــ گیوم بوده[32] (1540ـ1467) که رؤیاى تأسیس کالجى اومانیستى در پاریس را درسر داشت و سرانجام در سال 1530 بدین کار موفق شد. او بهترین عالم زبان یونانى روزگار خود بود.
ــ لفور دىتاپ[33] (1536ـ1455)، استاد مطالعات کلاسیک و مترجم انجیل.
ــ گیوم فارل[34]، شاگرد محبوب دى تاپل و رابط بین استاد و کالون.
ــ اتین دوله[35] (1546ـ1509)، شهید دوران رنسانس که به جرم ارتداد سوزانده شد.
ــ آدرین تورنبه[36] (1565ـ1512)، استاد زبان یونانى.
ــ ژولیوس سزار اسکالجر[37] (1558ـ1484).
ــ رابرت استین[38] (1559ـ1503) و هنرى استین (1598ـ1528)، پدر و پسرى که با چاپ آثار کلاسیک خدمت بزرگى به جنبش اومانیسم در فرانسه کردند.
اومانیسم در آلمان
در سال 1514، کتابى در شهر توبیگن آلمان به حمایت از روچلین(2) و
درنتیجة تحقیقات عبرىشناسانة وى منتشر شد(3). در همین سال، کتاب دیگرى در
مخالفت با آراى روچلین از سوى گراتیوس[39] و همفکرانش انتشار یافت(4). گراتیوس از بزرگان مکتب قرون وسطى بهشمار مىرفت. در این کتاب، او و
همفکرانش زبان عامیانة لاتین را سخت بهتمسخر گرفته بودند. کسانى نیز که
گرایشهاى اومانیستى داشتند، در این زمینه با گراتیوس همراه بودند. روچلین از
این کتاب ناخشنود شد؛ اما انتشار همین دو کتاب (و بحثهاى پیرامونى آنها)
زمینة رواج و گسترش رسمى نهضت اومانیسم را در آلمان فراهم ساخت. البته
باید گفت پیش از آن مدارسى در آلمان، در نضج اومانیسم نقش عمده داشتند.
مدرسة شلتاشتات[40] که روچلین در آن تحصیل کرده بود، و نیز مدرسة دونتر[41] که اراسموس در آن تحصیل کرده بود، در زمرة این مدارس بودند. ایتالیا و نهضت اومانیستى آن دیار نیز تأثیر خود را برجاى گذاشته بود. گرگور فون هایمبورگ[42] (1472ـ1410) که اومانیستهاى ایتالیایى سخت او را مىستودند، و پیتر لودر[43] (1474ـ1415) که شهرت کتاب Wonderlust وى از کوههاى آلپ گذشته و به
ایتالیا نیز رسیده بود، از نخستین سردمداران اومانیسم در آلمان بودند.
اراسموس در شرح مسافرتهاى خود به آلمان، از گروهى موسوم به
Confraternitas یا Sodalitium نام مىبرد. این گروه، جمعى از فضلاى آلمانى
بودند که با یکدیگر رفاقت و گرایشهاى اومانیستى داشتند.
در دانشگاههاى آلمانى نیز از سردمداران و پیشقراولان اومانیسم، کسانى مطرح
بودند که از جملة آنها مىتوان به افراد زیر اشاره کرد:
ــ موتیانوس روفوس[44] (1526ـ1471) در اروفرت، که متأثر از اندیشههاى پیکو بود.
ــ رودولف اگرى کولا[45] (1443ـ 1485) در هایدلبرگ، که به گفتة اراسموس، نخستین کسى بود که فرهنگ متعالى را در خارج از ایتالیا رواج داد.
ــ یوهان اک (1543ـ1486)[46] که مخالف سرسخت مارتین لوتر بود.
ــ اوربانوس رهگیوس[47] (1541ـ1489).
ــ گلاراآنوس[48] (1563ـ1488) در بازل که طى اقامت اراسموس در شهر بازل از وى حمایت و پشتیبانى کرد.
ــ در بیرون از دانشگاه نیز حلقهها و گروههاى اومانیستى فعال بودند. در شهر
نورمبرگ، اومانیستها به گرد ویلىبالد پیرکهایمر[49] (1528ـ1470) جمع شدهبودند. پیرکهایمر، سختکوشى از نوع آلمانى را با تنوع طلبى از نوع ایتالیایى (آن
هم با مذاق رنسانسى) تلفیق کرده بود. در اگوسبورک، اومانیستها دور کنراد
پوتینگر[50] (1547ـ1465) جمع شده بودند. عدهاى نیز در استراسبورگ بر گرد یاکوب ویمپفـلینـگ[51] (1528ـ1450) ــ مـدیر مدرسة آلـمـانى ــ و سـباسـتین برانت[52] (1521ـ1475) ــ طنزپرداز و نویسنده ــ حلقه زده بودند.
اما نام سه تن است که بیشترین نقش را در رواج جنبش اومانیسم در آلمان
برجاى گذاشتهاند. نخست، یوهان روچلین است که به او اشاره شد. دومین
شخصیت، اولریش فون هوتن[53] (1523ـ1488) است که علاوه بر آلمان در ایتالیا نیزتحصیل کرد و توجهش به سیاست و مسائل اجتماعى بود. او آرمان «آلمانى واحد تحت حکومت امپراتورى اصلاحطلب» را در سر داشت و بعدها به جنبش لوترى
تعلق خاطر نشان داد. سومین فرد، فیلیپ ملانکسون[54] (1560ـ1497) است. وى بهعلت کار برروى آثار ویرژیل و ترنس[55]، در سن 21 سالگى صاحب کرسى استادى در دانشگاه ویتنبرگ[56] شد. وی در رواج ادبیات کلاسیک در آلمان سهم بهسزایى داشت. واقعیت آن است که فعالیت و آثار همین افراد بود که سبب شد شاگردان ایشان به دور مارتین لوتر و زیوینگلى(5) حلقه زنند و نهضت اصلاحطلبى را در آلمان و نهایتاً در اروپا رواج دهند.
اومانیسم در انگلستان
همفرى، دوک گلاستر (1447ـ1391)، حامى علما و کلکسیونر و رفیق اومانیستهاى ایتالیایى را معمولاً پیشگام جنبش اومانیسم در انگلستان مىدانند. وى بهاتفاق دو دوست، توماس لینکر[57] (1524ـ1460) و ویلیام گروسین[58] (1519ـ1446)، رواجدهندگان نـهضت اومانیسم در انگلستان هستند. گروسین در ایتالیا تحصیل کرده بود و در اکسفورد به تدریس زبان یونانى مشغول بود.
اما جان کالت[59] (1519ـ1467) بود که این نهضت را قوت بخشید. اوتحصیلکردة ایتالیا و مبلغ شرک جدید بود و شاید نخستین کسى باشد که روشهاى انتقادى را در فهم معانى کتاب مقدس به کارگرفت. (لیندسی[60]، 1906: 165)
کالت در سال 1510 ادارة مدرسة سنت پل را برعهده گرفت. هدف این
مدرسه، آموزش ادبیات لاتینى و یونانى در حد مطلوب بود. بعدها اراسموس و
لیلى[61] و دیگران، اصلاحاتى در زمینة آموزش و مواد تعلیمى در این مدرسه صورت دادند. دوست صمیمى کالت، سرتوماس مور[62] (1535ـ1478)، باکتاب اتوپیای[63] خود، امکان تلفیق فرهنگ اومانیستى را با مسیحیت فراهم ساخت. سعة صدر و تساهل موجود و آرا و افکار او، از ویژگىهاى جنبش اومانیسم و بعدها عصر رنسانس بهحساب مىآمد.
در میان دیگر مبلغان اومانیسم در انگلستان، به افراد زیر باید اشاره کرد:
ــ سرتوماس اسمیت[64] (1577ـ1512).
ــ سرجان چکه[65] (1557ـ1514)، که مطالعات یونانى را در دانشگاه کمبریج پایهگذارى کرد.
ــ راجر اسکم[66] (1568ـ1515)، اصلاحگر در نظام آموزشى و طرفدار جدّى فرهنگ یونانى.
ــ ویلیام تیندل[67] (1536ـ1484)، که از شاگردى اراسموس تا پیروى از لوتر را در سرگذشت خود ثبت کرد.
باید توجه کرد که رواج ترجمة آثار یونانى نیز نقش عمدهاى در بسط مکتب
اومانیسم داشت. در این زمینه، ترجمههاى نورث[68] (1601ـ1535) از آثار پلوتارک، و ترجمة چاپمن[69] (1634ـ1559) از آثار هومر، مثالهاى گویایى هستند. با چنین ترجمههایى بود که اومانیسم در جامعة انگلستان ریشه دواند و در نهایت ادبیات دورة ویکتوریا نیز شکل گرفت. درعین حال باید بهیاد داشت که اومانیسم در انگلستان بیشتر از همه مرهون عقاید اراسموس است. این عقاید، شعار مدرسة جان کالت بود: «هدف من از تأسیس این مدرسه، افزایش معرفت، عبادت خداوند و آقایمان عیسى مسیح (ع)، و عرضة شیوههاى زندگى مناسب یک مسیحى است».
اومانیسم در دیگر کشورهاى اروپایى
اسپانیا
شاخصترین فرد در این زمینه در اسپانیا، آنتونیو لبریها[70] (1522ـ1442) است. او بعد از تحصیل در ایتالیا، در دانشگاههاى سویل، سالامانکا و آلکالا به تدریس مشغول شد. شایان ذکر است که دانشگاه آلکالا، مرکز اومانیستهاى اسپانیایى بود. کاردینال هیمنس[71] (1517ـ1436) که تولیت این دانشگاه را برعهده داشت، ازحامیان اومانیسم بود.
اسکاتلند
در اسکاتلند، نهضت اومانیسم دیر پا گرفت. از چهرههاى شاخص این جریان به افراد زیر باید اشاره کرد:
ــ پاتریک هامیلتون (1582ـ1504).
ــ جورج بیوکنن[72] (1582ـ1506)، تحصیلکردة فرانسه و مترجم و سرایندة اشعار مذهبى به زبان لاتینى، که ادبیات لاتین در اشعار وى به اوج خود رسید.
ــ آندره ملویل[73] (1622ـ1545)، که آموزههاى اومانیسم را در دانشگاههاى اسکاتلند رواج داد.
هلند
بزرگترین شخصیت اومانیستى، کسى نیست جز دسیدریوس اراسموس[74]، متولد روتردام هلند (1466). درواقع او به همة اروپا تعلق دارد؛ هرچند که او را ذیل کشور هلند ــ یعنى زادگاه او ــ مىآوریم. وى ابتدا در فرانسه و سپس در انگلستان، مجدداً در فرانسه، بعد در ایتالیا، مجدداً در انگلستان و نهایتاً در بازل آلمان رحل اقامت افکند. بهلحاظ موقعیت فکرى و اجتماعى، رفیق و طرف مکاتبة رهبران اومانیسم در این کشورها بود. در زمینة مطالعات کلاسیک، دو کتاب Adagia de Copia Verborumو Apophthegmataاو بیشتر مطالعه مىشد؛ و بهلحاظ اقبال عمومى، کتاب دوم شش بار چاپ شد. در زبان یونانى شهره بود؛ هرچند در لاتینى آن تبحّر را نداشت. در آثارى چون Encomium Morioe و Colloquia از ضرورت اصلاحات سخن بهمیان آورد و جالب است که در این زمینه، مرجع وى نه افلاطون که آباى کلیسا است. ترجمهها و آثار وى دربارة آباى کلیسا و متون مقدس، حکایت از تلاش او در اصلاح کلیسا مىکرد. وى بیش از هرکس دیگر در رواج نهضت اومانیسم در اروپا نقش داشته است.
تکمله
در این تکمله، فهرستى از رویکردها و دیدگاههاى اصلى اومانیستهاى نخستین ارائه میشود:
1. احیا و تجدید دوران کلاسیک: اومانیستها، بازگشت به متون گذشتگان(6) و جستوجو در آراى بزرگان رومى و یونانى را به نیت تماس و ارتباط جدید با واقعیت انسانى دنبال مىکردند. بهزعم ایشان، در تماس با بزرگان دوران روم باستان بود که حقیقت انسانى و جنبههاى مختلف آن کـشف مـیشد. پترارک بهعنوان بنیانگذار شناختهشدة اومانیسم، با نوشتن نامهها[75] به کیکرو ــ بهصورت نمادین ــ این موقعیت را بهتصویر مىکشید. ماکیاولى نیز در این باره چنین مىگوید:
شامگاهان که به خانه برمیگردم و وارد اتاق مطالعهام مىشوم و لباسهاى پر از گرد و خاکم را از تن درمىآورم و لباس و جامة موقر و شاهانه برتن مىکنم، به جلسة باستانى مردان باستان وارد مىشوم. آنها به گرمى به استقبالم مىآیند و من در غذاى ایشان سهیم مىشوم؛ گویى که این غذا از هنگام تولدم به من تعلق داشته است. بىهیچ شرمى با آنان سخن مىگویم و از آنان دربارة علت کارهایشان مىپرسم و آنان با انسانیت (humanitas)(7) به من جواب مىدهند.
2. واقعگرایى: اومانیستهاى نخستین به اعتبارى واقعگرا بودند. از دید آنان، واقعیت و حکمت نه درمیان فلاسفه و متفکران که درمیان مردم عادى یافت مىشود. لئون باتیستا آلبرتى مىگفت که حکمت را «در بازار، در تئاتر و در خانههاى مردم مىتوان یافت». فرانچسکو گویت چاردینى[76] (1540ـ1483) ــ مورخ ایتالیایى ــ مىگفت: «براى من هیچ لذتى بزرگتر از گوشدادن به صحبتهاى پیرمردى نیست که به روشى غیرمعمول دربارة مسائل عمومى و سیاسى صحبت مىکند؛ پیرمردى که از کتابهای فلاسفه نیاموخته بلکه از تجربه و عمل آموخته؛ چرا که تجربه و عمل، تنها روشهاى حقیقى یادگیرى هر چیزى است».
3. پیدایش مفهوم فرد و توجه به شأن و مقام آدمى: مفهوم فردیت و استقلال فردى، نخستین بار با پترارک پدید آمد و بعدها وجه مشخصة مکتب اومانیسم شد. جان کلام آن چیزى است که «جیوانى پیکودلامیراندولا» در خطابه دربارة شأن آدمى بیان داشتهاست: «انسانیت آدمى تنها به آنچه خداوند معین کردهاست، محدود نیست؛ و آدمى آزاد است که شأن و مقام خود را جستوجو کند و فرداى خویش را بسازد».
4. بررسى انتقادى و توجه به جزئیات: در مکتب اومانیسم، خوداتکایى یا خودبسندگى انسان توصیه میشد. این خوداتکایى در مطالعه و تحقیقات علمى نیز مطرح شد. تحلیلهاى «بوکاچیو» دربارة اساطیر و تصحیح انتقادى متون ازسوى «سالوتى»، اولین قدمها در این زمینه بود. علاوه بر این، جستوجوى دقیق در جزئیات و حوادث و پدیدهها را بهصورت دقیق بررسىکردن، شیوة ایشان بود. این روحیه بههمراه رواج روزافزون رشتة ریاضیات ــ که هم اصول هنرى را بیان مىکرد و هم رشتهای دانشگاهى بود ــ در رشد و ظهور علم جدید نقش داشت. گروهى از مورخان بر این اعتقادند که شعار «بازگشت به عهد باستان» اومانیستها، در رشد علم جدید بسیار دخیل بود؛ چه، با این کار، آثار و نظریات فیثاغورسیان، آرخیموس، هیپوکراتس و دیگر فیلسوفان طبیعى مجدداً مطرح شد.
5. ستایش از آزادى: ستایش از آزادى، وجه مشخصة اومانیستها است. منظور ایشان از آزادى، توان آدمى در ساختن جهان خویش ــ آن هم به شیوهاى مستقل و بدون وابستگى به نهادهاى قرون وسطى نظیر کلیسا، فئودالیسم، امپراتورىها و حکومتها ــ و بهترساختن زندگى و... بود. مانتى، مارسلو فیچینو و بهخصوص پیکودلامیراندولا در این باره بیشتر از همه سخن گفتهاند.
6. تأکید بر ناتورالیسم: مراد از ناتورالیسم این است که طبیعت، قلمرو انسان است و آدمى (جسم و نیازها و احساساتش) به طبیعت وابسته است. خوشى و لذتبردن از طبیعت، غایت فعالیتهاى آدمى است و وظیفة حکومت تأمین همین خوشى است. فضیلت چیزى نیست مگر حسابگرىها دربارة همین خوشى و سودمندى. نهایت و غایت علومى چون پزشکى و شعر و بلاغت و ... نیز تأمین همین خواستههاى طبیعى است.
7. نگرش تاریخى ـ جغرافیایى: قرون وسطاییان، «فرهنگ کلاسیک» را جذب میکردند و به تعبیرى «معاصرش» مىساختند؛ بدین معنا که حقایق، شخصیتها و آموزهها براى قرون وسطاییان جنبة ارزشى و ایدئولوژیک داشت. امّا
اومانیستها براى نخستین بار، از مـنظر تـاریخى ـ جـغرافیایى، مسائل را بررسى و ارزیابى کردند؛ و در این جهت، تلاش براى کشف افلاطون و ارسطوى واقعى آغاز
شد. مطالعة مجدد متون ایشان، درک و فهم شخصیتهاى ادبى و فلاسفة
باستان، نگرش جدید اومانیستها را به تاریخ پى افکند. با همین نگرش
تاریخى بود که به عنصر «زمان» در تاریخ و عنصر «مکان» در نقاشى توجه خاص
شد؛ ضمن آنکه شخصیت انسان، محور اصلى نگرشها بهحساب مىآمد. ماکیاولى، اساس علم سیاست جدید را تاریخ مىدانست.
8. تساهل: جنگهاى مذهبى قرون شانزدهم و هفدهم، عموم مردم را به
امکان همزیستى مسالمتآمیز بین مذاهب مختلف هدایت کرد؛ اما براى
اومانیستها، تساهل از جاى دیگرى نشأت مىگرفت: اعتقاد به وحدت بنیادین
باورهاى دینى بشر و بدینترتیب تحقق صلح دینى و جهانى، امّا صلح و آرامش
مذهبى متضمن وحدت و یگانگى بین فلسفه و دین بود. «لئوناردو برونى» مىپرسید: آیا سنت پل چیزى بیش از افلاطون یاد مىدهد؟ اومانیستها با پدران
کلیسا در این عقیده شریک بودند که مسیحیت تحقق همان خرد و حکمتى را دنبال
مىکند که فلسفة قدیم درپى آن بوده است.
9. برترى زندگى بر اندیشه: اومانیستها زندگى را بر اندیشه و تأمل نظرى صرف برترى مىدادند و از همین منظر به نظر آنان فلسفة اخلاق بر فیزیک و متافیزیک برتر بود. لئوناردو برونى مىگفت: «فلسفة اخلاق، قلمرو ما است. کسانى که به فیزیک مىپردازند، خود را فراموش مىکنند». درواقع، تأکید اومانیستها بر آن جنبه از حیات آدمى بود که در قرون وسطى بهفراموشى سپرده شده بود. آنان اخلاق نیکوماخوس ارسطو را ارج مىنهادند و ارسطوى نویسندة اخلاق نیکوماخوس و استاد حکمت را با ارسطوى فیزیکدان مقایسه مىکردند.
10. اومانیسم و مسیحیت: اومانیسم، ضدمذهب و ضدمسیحیت نبود. دفاع از ارزش و آزادى انسان، ویژگى جدید این مکتب بهحساب مىآمد. بهطور کلّى، اومانیستها دو موضوع را در مذهب مدنظر داشتند: الف ـ کارکرد مدنى و عرفى و این جهانى دین، ب ـ تساهل دینى. کسانى مانند «جیانوزومانتى» در انجیل، علاوه بر سعادت آنجهانى، خوشبختى زمینى و اینجهانى را مىجستند. بهاعتقاد مانتى، مذهب عبارت بود از اطمینان به تلاش آدمى، موفقیت این تلاش و اجرى که آدمی در حیات اخروى دریافت مىکرد. این نکتة تاریخى را بهیاد داشته باشیم که در سال 1447، «پارنتوچلى» اومانیست بهعنوان نیکولاى پنجم «به مقام پاپى رسید و همراه با او بود که اومانیسم در بالاترین سطح در کلیسا تثبیت شد» و نیز در سال 1458 اندئاسیلویوپیکولومینى به عنوان پیوس دوم بر تخت پاپى جلوس کرد. او را در تاریخ با عنوان پاپ اومانیست مىشناسند.
پینوشتها
1. درمورد کاربرد واژة اومانیسم باید گفت که براساس مطالعات والتر راگ (Walter Raegg)، اصطلاحاتى چون humanistic از سال 1784 به کار گرفته شد. واژة humanism از سال 1808 و با آثار فردریک ایمانوئل نیتهمر[77] گسترش یافت و از اواسط قرن نوزدهم تقریباً در همة زبانهاى اروپایى بهکار رفت. محققى بهنام اگوستو کامپانا[78] در سال 1946، با نوشتن مقالهای با عنوان «The Origin of the Word Humanist» نشان داد که نخستین اومانیستها این واژه را درمورد خود به کار نمىبردند.
2. Joannem Reuchlin (1522-1455)، سیاستمدار و عالم آلمانى که دفاع و ترویج زبان عبرى ازسوى او، قوّت تازهای به نیروهاى آزاداندیش زمان خویش داد، ولى تخصص اصلى وى در ادبیات یونانى بود. لغتنامهاى به زبان لاتین نوشت و بسیارى از متون کلاسیک یونانى را نیز ترجمه کرد.
3. نام این کتاب چنین بود:
Claroum Virorum Epistoloe, Latinae, Groecoe et Hebraicoe variis
teporibus missoe ad Joannem Reuchlin.
4. عنوان این کتاب چنین بود:
Epistoloe obscurorum virorum ad venerabilem virum M. Ortuinum
variis et locis et temporibus missoe ac demum in Volumen Gratium coactoe.
5. H. Zwingli (1531ـ1484)؛ اصلاحطلب بزرگ سوئیسى که مروج مذهب پروتستان بود، اما تعالیمش به تأسیس کلیساى جدید منجر نشد. او دربارة تجسد مسیح با لوتر اختلاف داشت. در کتاب On the Lords Supper عقاید خود را آورده است.
6. برخى از مورخان بر این نظرند که هر دوره از تاریخ را که در آن دوران کلاسیک احیا شد، مىتوان دورة اومانیستى نامید. براین اساس، اگوستین قدیس و آلکوین (Alcuin) و برخى علماى قرن دوازدهمى حوزة شارتر (Chartres) اومانیست هستند. جنبش ادبى انتقادى اوایل قرن بیستم به رهبرى اروینگ بابت (Irring Babbitt)، پ. المر(P. Elmars) نیز با عنوان جنبش اومانیسم جدید توصیف شده است. از سوى دیگر، دیدگاههاى جدیدى که محوریت
انسان در آنها اصل است با عنوان مکتب اومانیسم آمدهاند؛ اومانیسم پراگماتیستى فردیناد سى. اس. شیلر و اومانیسم مسیحى ژاکوب مارتین از این جملهاند، هرچند که با یکدیگر تفاوت بسیار دارند.
7. hummanitas یا umanita مورد اشارة ماکیاولى، به چیزى بیش از انسانیت و مهربانى دلالت دارد. این واژه بهمعناى رشد فضایل اخلاقى در همة صورتهایش و به منتهاى درجه بود. این واژه با مفاهیم فهم و شعور و نیکى، دلسوزى، بخشندگى، بردبارى، قدرت تشخیص، دوراندیشى و فصاحت قرین بود. بدین ترتیب، استاد humanitas کسى بود که در زندگى روزمره و حیات طبیعى، بهصورت فعال شرکت داشت.
[1]. Paidia
[2]. Francesco Petrarch
[3]. Bartoli, A.
[4] . Symonds, J. A.
[5]. Giovanni Boccaccio
[6] . Leontius Pilatus
[7] . Luigi Marsiglio
[8] . Coluccio Salutatti
[9] . Palla degli Strozzi
[10] . Manuel Chrysoloras
[11] . Leonardo Bruni
[12] . George of Trebizond
[13] . Theodorus Gaza
[14]. John Argyropoulos
[15]. Lorenzo dé Medici
[16] . Demetrius Chalcondyles
[17] . John Lascaris
[18] . Gemisthos Pletho
[19] . Cosimo dé Medici
[20] . Marsiglio Ficino
[21] . Pico della Mirandola
[22]. Pius ll
[23]. Niccolo Niccoli
[24]. Angelo Ambrogini
[25]. Francesco Filelfo
[26]. Poggio Bracciolini
[27]. Guarino de Verona
[28]. Pietro Bembo
[29]. Jean de Montreuil
[30]. Nicholas de Clémanges
[31]. Jerome Alender
[32]. Guillaume Budé
[33]. Lefevre d΄Etaples
[34]. Guillaume Farel
[35]. Etienne Dolet
[36]. Adrien Turnébe
[37]. Julius Caesar Scaliger
[38]. Estiennes
[39]. Gratius
[40]. Schlettstadt
[41]. Deventer
[42]. Gregor Von Heimburg
[43]. Peter Luder
[44]. Mutianus Rufus
[45]. Rudolf Agricola
[46]. Johann Eck
[47]. Urbanus Rhegius
[48]. Glareanus
[49]. Wilibald Pirkheimer
[50]. Conrad Peutinger
[51]. Jacob Wimpfeling
[52]. S. Brant
[53]. Ulrich von Hutten
[54]. Philip Melanchthon
[55]. Trance
[56]. Wittenberg
[57]. Thomas Linacre
[58]. William Grocyn
[59]. John Colet
[60]. Lindsay, T.M.
[61]. Lily
[62]. S. T. More
[63]. Utopia
[64]. S. T. Smith
[65]. Sir John Cheke
[66]. Roger Ascham
[67]. W. Tyndale
[68]. Sir Thomas North
[69]. George Chapman
[70]. Antonia Lebrixa
[71]. Ximenes
[72]. G. Buchanan
[73]. A. Melville
[74]. Desiderius Erasmus
[75]. Letters
[76]. F. Guicciardini
[77]. Friedrich Immanuel Niethammer
[78]. Augusto Campana