آینه اسکندری که گفته اند آینه ای بوده است بر سر مناره اسکندریه و از عجایب هفتگانه جهان، در متون نظم و نثر پارسی به خصوص در شعر حافظ وخاقانی با ویژگی های خارق العاده منعکس شده است. نویسندگان کتب تاریخی و جغرافیایی نیز از قدیم در خلال آثار خود شرح و توضیحاتی گاه متناقض در باب این آینه آورده اند. این نوشته ها بنابر قراین، ماخذ خاقانی و حافظ و .... بوده اند. استادان و محققان معاصر نیز به خصوص در شرح اشعار حافظ با استناد به این منابع بحث ها کرده اند. اما به نظر می آید که هنوز واقعیت، ماهیت و کیفیت این آینه در بوته ابهام مانده است. نویسنده در این مقاله بر آن است که ضمن جمع بندی اقول مختلف قدیم و جدید و تحلیل آنها، گامی درجهت رفع این ابهامات بردارد.
یادکرد از مردمان و سرزمینهای مختلف در شعر فارسی، بازتاب آگاهیهای شاعران از موضوعات یاد شده است. مردم و سرزمین اروپا از روزگاران گذشته معمولا در میان شاعران پارسیگوی نامی آشنا داشتهاند. از حدود قرن ششم هجری شاعران ایرانی از اروپا و اروپاییان با نامهای مصطلح جدید، بویژه فرنگ و فرنگی در اشعار خود یاد کردهاند. در این نوشته سعی شده است مجموعهای از تصورات مثبت و منفی شاعران ایرانی نسبت به اروپائیان از قرن ششم تا دوازدهم هجری بررسی گردد.
مقاله حاضر به بررسی جایگاه سه اصطلاح نظر، مزه، اتحاد (وحدت) در بینش کلامی و عرفانی بهاء ولد اختصاص دارد. موضوعات محوری بحث عبارتند از: آثار این دریافت ها در روح و جان عارف، وجود دوگانه نظر، آشنایی با قلمرو نظر، تنوع مفهوم معیت، جمال گرایی به عنوان یکی از محورهای اساسی جهان بینی بهاء ولد، پیوند مزه ها و خوشی های با جهان غیب. در جهان بینی بهاء ولد سه اصطلاح نظر، مزه و اتحاد با یکدیگر پیوندی نزدیک دارند، به گونه ای که می توان گفت نوعی پیوستگی و ترتیب میان آنها برقرار است، بدین معنی که دست یابی عارف از نظر به مزه و از مزه به وحدت میسر می شود.
در این مقاله پس از اشاره به دلبستگی شهریار به موازین و قراردادهای شعر کلاسیک فارسی، تاثیرپذیری وی از اصول و آموزههای مکتب رمانتیسم مورد بحث قرار گرفته و ضمن پرداختن به پیشینه آشنایی وی با رمانتیسم و آثار رمانتیکهای ایرانی، چگونگی بازتاب جلوههای صوری و محتوایی رمانتیسم در شعر او ذیل عنوانهای تخیل رمانتیک، فضاسازی رمانتیک، نقد مظاهر تمدن و بازگشت به دوران قبل مدرنیسم، بازگشت به دامن طبیعت، روستاستایی، بازگشت به دوران کودکی و رویکرد عاطفی و شهودی به دین بررسی شده است.
این مقاله به بررسی چگونگی تاثیر شعر رمانتیک اروپا بر روند پیدایش و تکامل شعر نو پارسی میپردازد. تاملی بر اشعار نیما یوشیج به عنوان پایهگذار شعر نو پارسی و چند تن از نوپردازان پس از او نشان میدهد که شعر رمانتیک اروپا تاثیر عمیقی بر ابعاد مختلف شعر نو پارسی نهاده است. هوگو، دوموسه، گوتیه و دیگران در شعر فرانسه و وردزورث، کلریج، شلی و دیگر رمانتیکهای انگلیس برای شکستن قالبهای صوری و مفهومی نئوکلاسیک تغییراتی را در شعر لازم میدیدند تا به وسیله آنها بتوانند شعر را از خمودگی در محتوی، قالب و زبان درآورند. نیما آن تغییرات را در شعر کهن پارسی به کار گرفت و به دیگران هم معرفی کرد. در این مطالعه بازتاب چند اصل شعر کهن پارسی به کار گرفت و به دیگران هم معرفی کرد. در این مطالعه بازتاب چند اصل شعر رمانتیک اروپا در آثار منظوم نیما، توللی، فرخزاد، نادر پور و اخوان مورد بررسی قرار گرفته است تا بیانگر عمق تاثیر شعر دوره رمانتیک اروپا بر پیدایش و رشد شعر نو پارسی باشد.
روایت در سادهترین مفهوم، داستانی است که در زمان روی میدهد و راوی کسی است که این داستان را نقل میکند. با این که حجم گستردهای از اشعار نیما یوشیج روایتی از درد و رنج جامعه، عشق متعالی انسان به مردم و خاطرات کودکی و طبیعتی است که شاعر در آن زندگی کرده و تجربه آموخته اما به این جنبه از شعر او کمتر توجه شده است. اشعار روایت مدارانه نیما دارای دو ساخت سنتی و نو هستند. در ساخت سنتی گاه شاعر به شکل قدیم شعر کاملا وفادار بوده و گاه در قالبهای معهود شعر قدیم تغییراتی به وجود آورده که نتیجه رویکرد خاص او به کارکد جدید قافیه بوده است و از آمادگی ذهنی شاعر برای ورود به ساخت تازهای از شعر حکایت میکند. به عبارت دیگر نیما با روی آوردن به کارکرد دیگری از قافیه در واقع زمینه را برای طرح حرفها و درد و رنجهای تازه فراختر کرده است. در تمام اشعار روایی چه در ساخت سنتی و چه غیرسنتی، شاعر به عنوان دانای کل، شخصیتها و گفتار آنها را شکل داده و هرجا که لازم بوده با هنرمندی به توصیف صحنه و فضای داستان پرداخته و یا با تفسیر و تحلیل واقعه، نتیجهگیری و پیامرسانی کرده است. هدف نیما از روایتهای داستانی گاه اثبات مقولهای اخلاقی و گاه آموزش پند و حکمت و زمانی تهییج احساسات خواننده و تاثیرگذاری بیشتر بر او است و آنجا که مقولهای اجتماعی را مطرح میکند زبان او به شدت استعاری و سمبولیک و پنهان کار میشود. به طوری که به همراه عدول از هنجارهای صرفی و نحوی، بخصوص در منظومههای بلند، زبان شعر او بسیار دشواریاب گردیده و ارتباط معرفتی خواننده را با شعر به سختی ممکن میسازد.
در دهه چهل قرن شمسی حاضر جریان جدیدی در شعر معاصر فارسی ظهور کرد که به دلیل گسست کامل از جریانهای شعری پیش از خود و به سبب غرابتی که در اندیشهها و اشعار بانیان و شاعران آن وجود داشت، به (موج نو) مشهور شد، و پس از گذشت مدتی کوتاه، با تغییراتی اندک، در هیأت (شعر حجمگرا) نمودار شد. این جریان در مقایسه با جریان شعر (سنتگرا) شعری بود (سنتگریز) یا حتی (سنت ستیز) بود و در مقایسه با جریان (شعر نو یا نیمایی)، مدرن مینمود چنان که شعر (نو)ی نیمایی پیش از خود را نیز (کهنه) میانگاشت. همچنین در قیاس با (شعر متعهد و ملتزم) که طرفدار نظریه (هنر برای مردم) بود و شعر را وسیله میدانست نه هدف، این جریان شعری هوادار نظریه (هنری برای هنر) بود و در جستجوی دستیابی به (شعر محض یا ناب) به غیر متعهد بودن شعر تاکید داشت. به همین دلیل، (جامعهگرایی) و (محتوا گرایی) که از اصول جریان شعر نیمایی بود، در این جریان جایگاهی نداشت، و (فردگرایی) اساس کار را تشکیل میداد. در یک کلام، در این جریان با شاعرانی روبرو هستیم سنت ستیز، تعهد گریز، رویگردان از جامعهگرایی و محتواگرایی، و مدعی شعر مدرن و طرفدار شعر محض که از هر قید و بند فکری، اجتماعی، اخلاقی و ادبی آزاد باشد.
وحی در قران مفهوم گسترش یافته ای دارد که شامل انواع هدایت های ناشناخته از هدایت جماد و نبات و حیوان گرفته تا هدایت انسان را شامل میشود. مولوی با نگاهی نو و بدیع به آیات قرانی، انواع و مراتب وحی را بیان داشته و همچنانکه شیوه خاص اوست تفسیر عرفانی لطیف و بی سابقه ای ارائه میدهد. او هر چند عالی ترین مرتبه وحی را مخصوص پیامبران عظام میداند که کسی را یارای دستیابی بدان نیست ولی با بهای آسمان را پس از ختم نبوت به روی زمینیان بسته نمی داند و می گوید هر انسانی باتحمل ریاضت و مجاهدت می تواند محل وحی الهی و در معرض وزش نسیمهای رحمت و الهامات پروردگار قرار گیرد. نوشتار حاضر، سعی دارد آراء مولوی را در خصوص معانی و مراتب مختلف وحی در مثنوی باز نماید و در پایان رابطه انسان کامل با وحی و الهام و عدم تفاوت وتمایز اساسی میان این دو اصطلاح را در نزد مولانا، مورد بحث و بررسی قرار دهد.