ردپای سطحی نگری در رسانه ها
آرشیو
چکیده
متن
آیا هستی به انضمام همه موجوداتش در مرتبة واحدی قرار گرفته است؟! آیا هر موجودی یک مرتبه بیشتر ندارد و آن هم جلوهای است که از خود بروز میدهد؟ به چیزهای دور و نزدیک خودمان نظر کنیم، به اشیاء، حوادث و رویدادها، به روابط اجتماعی و فردی، به موضوعات و مسائلی که پیرامون هر یک از ما ظهور و بروز دارد و ما را به خود مشغول میدارد؛ آیا همة این مقولات در یک سلسلة طولی و در اندازهای واحد کنار هم ردیف شدهاند و ما صرفاً نظارهگر آن هستیم؟! آیا ریشة این پرسش به موجودات باز میگردد یا به فهم بشری؟ به عبارت دیگر، آیا فهم بشر هر آنچه هست را عیناً درک میکند؟ آیا ریشة مسئله در چیزها نهفته است یا آنکه مشکل از فهم بشری نشأت گرفته است؟ و یا شق سومیاز پاسخ وجود دارد؟ بهتر است بحث را پیرامون موضوع مقاله متمرکز نمائیم؛ آیا همة ما از مسائل زنان، درک یکسانی داریم؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا این «یکسان» بودن به دلیل یکسانی مسائل زنان است یا به دلیل یکسان نگری ما میباشد؟ اگر هم چنین نیست، همان پرسش بار دیگر جلوه میکند که آیا این ناهمسانی ریشه در خود مسائل زنان دارد یا به ناهمسان نگری ما بازمیگردد؟ به هر حال پاسخ به این پرسش اساسی، هر چه باشد، یقیناً در سمت و سوی تحقیقات و مطالعات ما تأثیرگذار است. اگر حقیقت را لایه لایه و دارای مراتب وجودی یا معرفتی بدانیم، پژوهشی دامنهدار را میطلبد و توقف بردار نیست. اما اگر چنین تلقی از مسائل نداشته باشیم، پژوهش سرنوشت دیگری پیدا میکند.
برای طرح پرسش بالا، از میان معرفتهای بشری، معرفتی شایسته تر از فلسفه وجود ندارد. زیرا این مسئله، به پرسش از چند و چون وجود و حقیقت چیزها بازمیگردد و فلسفه، تنها دانشی است که موضوع آن ماهیت و حقیقت چیزها میباشد. پژوهشگر نیز با همان مبانی فلسفی خویش به مسائل پژوهش نظر دارد. در اینجا، طرح مباحث فلسفی مسئله، به مجالی دیگر واگذار میشود و فقط به بحث لایه لایه بودن حقیقت تمام موجودات اشاره میشود.
هستی، حقیقتی مدرج و سطح بندی شده است. مسائل نیز به تبع متعلق آنها در یک سطح قرار ندارند. کمترین برهان فلسفی این نظریه آن است که موجودات خارج از قاعدة علت و معلول نیستند، این دو نیز در مرتبة واحدی قرار ندارند. ولی هرجا معلولی هست، لایة زیرین (علت) نیز وجود دارد. این قاعده استثناء بردار نیست و همچنین شامل فهم بشری به عنوان یکی از اجزاء مجموعة هستی میشود. بنابراین، ذهن همانندعین لایه لایه است. شاید در میان موجودات طبیعی، تنها بشر باشد که در بهرهبرداری از تمام یا بعضی از سطوح فهم و اندیشه، فاعل بالاختیار است، نه فاعل بالتسخیر.
مدرج بودن موجودات، فردی و منظومهای است. یک پدیده، فی نفسه، در سطوح مختلف وجودی و ماهیتی، پیچیده شده است. این سطوح میتواند ذاتیات، عرضیات و لوازمات یک شئ باشد. علاوه بر منظومهای از موجودات هم سنخ، در گردونة هستی نیز قرارگاه خاصی دارد. وقتی چنین وضعی از پدیدهها، مستقل از ذهن، حقیقت داشته باشد؛ نسبی تلقی کردن آنها نامفهوم است. زیرا نسبیت، تلقی ذهنی است که در عالم عین، حقیقت ندارد. تلقی نسبیت ـ همانند زمان و مکان ـ مقوله ای بر آمده از دستگاه ذهن و برای فهم پذیری دریافتهای ذهنی است. بنابراین، با مقولة ذهنی نسبیت، نمیتوان سطوح هستی را انکار کرد.
برتر از معرفت فلسفی بشر، مرجع بی بدیل دیگری به نام آموزه های وحیانی (که از ذات هستی بخش، بر بشر خاکی ابلاغ شده است) نیز وجود دارد که میتوان دربارة پرسش اساسی، پاسخ راسخ تری را دریافت کرد. این پاسخ، مستقیماً با متن هستی پیوند دارد. در قرآن کریم (سورة روم) به گونهای زیبا و استوار به حقیقتمندی و عمق هستی اشاره شده است. عالم، ظاهر و باطنی دارد؛ ظاهر، همان حیات دنیوی و باطن آن، آخرت است. لیکن بیشتر انسانها به همان جنبة ظاهری آگاهی دارند و از آخرت غفلت میورزند. «یعملون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون»[1] در این آیة شریفه، به لایه لایه بودن و باطن داشتن دنیا و علم بشر، اشاره شده است. معرفت بشری با توجه به آخرت امکان تعمیق مییابد. لذا در آیات بعد، انسانها مؤاخذه میشوند که چرا در حقیقت خلقت آسمانها و زمین تفکر نمیکنند، چرا بر روی زمین سیر و سفر نمیکنند تا از عاقبت کار گذشتگان با خبر شده و عبرت بگیرند. عبرت، در جایی است که چیزها علاوه بر آنکه آشکار هستند، حقیقت و گوهرة وجودی خود را پنهان نگاه داشتهاند و این گوهر و آئینة عبرت آموزی، تنها برای اهل نظر و آخرت گرایان، نمایان میگردد. تنها برای مؤمنین و آخرت گرایان درک لایهها و حقایق هستی ممکن است و از میان آدمیان گروه اندکی چنین هستند. زیرا اکثر مردم، به دلیل دانش ظاهری نسبت به حیات دنیوی، شوق لقاء خداوند و درک حقایق عالم را ندارند و به آن کافر و بیعقیده هستند؛ «و ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون»[2]در اینجا، معلوم گشت که بنابر معرفت فلسفی بشر و آموزههای وحیانی، عالم خلقت با تمام موضوعات و مسائلش، یکسان و در یک سطح قرار نگرفته است و حقیقت اشیاء همان بطونی است که در ظاهرشان پوشیده است. با وصف این، در میان آدمیان، افراد زیادی هستند که خواسته یا ناخواسته بر این اعتقاد نبوده و عالم را عاری از حقیقت و باطن میدانند یا نسبت به موضوعات و مسائل نگرش باطنی ندارند. به زعم آنان کثرت دانش از جنبههای ظاهری پدیده ها، نشانة عمق آگاهی آنان است. حال آنکه این معلومات ظاهری نمیتواند جایگزین معلومات باطنی گردیده و دلیل تعمیق معرفت بشری باشد. چنین رویکردی را میتوان «ظاهریگری»، «قشری گری» و «سطحی نگری» نامید. خصلت قشری گری ممکن است در جسم و جان، اندیشه و رفتار فرد ریشه دوانیده و برای تعمیق روح و روان او موانعی را پیش آورد. بررسی مصادیق و جنبههای مختلف قشری گری و سطحی نگری برای کنار گذاشتن موانع شناخت حقیقت و اسرار هستی، امری لازم و ضروری است. سنخ شناسی قشری گری، میتواند از نوع فلسفی یا مطالعات موردی باشد. صورت اول کلی بوده و اختصاص به دورهای خاص ندارد؛ بر خلاف مطالعات موردی که برداشتی انتزاعی از موضوعی خاص و در دورهای معین از زیست بشری است. بر این اساس، در هر دورهای از زیست بشر جنبههای خاصی از قشری گری و سطحی نگری ظهور و بروز دارد. در این گفتار، برای بررسی سطحینگری در زمان کنونی، روش دوم (مطالعات موردی) را «جهت تبیین سطحینگری در مسائل زنان» استفاده میکنیم. در این نوشتار کتابهایی در مسائل زنان مورد توجه قرار گرفته است، هر چند در این مجال امکان بررسی تمام کتب میسر نمیباشد و به نمونههای برجسته بسنده شده است.
1- دنیوی گری
قشری گری با نوعی دنیوی گری همدم است. در این نوع نگرش، امور مربوط به زیست اینجهانی بشر اهمیت مییابد و چون مادیت جوهرة این جهان است، لذا خواص مادیِ زیست بشر مورد توجه قرار میگیرد. وقتی با چنین نگاهی به موضوع زن توجه میشود، آن دسته از مسائل زنان که خواص مادی دارد، محوریت مییابد. جهان مادی دارای انرژی و نیرو است و بشر میتواند از این انرژی برای تحقق مقاصد اینجهانی خویش بهره برداری کند. با چنین رویکردی از زن، چه تفسیری ارائه میدهیم. جز این است که زن را به مثابه موجودی مادی بپنداریم که انرژی بی بدیلی در او نهفته است (یعنی زن به مثابة نیروی کار تلقی شود) لذا آن دسته از مسائل زنان مورد توجه قرار میگیرد که در چرخة نظام سوداگر مفید باشد. تعریفی که از تواناییهای زنان ارائه میگردد بر پایة مؤلفههای اقتصادی است. «زن خانگی»، زنی است که انرژی و تواناییهای اقتصادی وی حبس شده است. او میتواند «با بازار کار و سازمانهای صنفی و اداری پرتنش و پرآشوب» رابطه برقرار کند؛ با بازار سیاه و مفهوم تلخ بده بستانهای اجتماعی آشنا شود.[3] درنتیجه خانگی ماندن زنان ایرانی، از نگاه دنیوی، یک مسئله است. اما آیا این مسئله (زنان خانگی) یک مسئله اصیل زنانه است یا مسئله دنیای سرمایهداری؟!
2- بحران معنا
از خواص جهان مادی، برجستگی مادیت و پوشیده ماندن معناست. معانی ناب، آنگونه که زنگارهای مادی دامن آنها را آلوده نکرده باشد، در جهان مادی خود را پنهان میکنند. همانطور که معانی در پشت الفاظ نهفته اند، نه بالعکس. نگاهی سطحی نگر، نظام معانی را درک نمیکند و لذا در عالم معنا غوطه ور نمیگردد. از این منظر وقتی پیرامون مسائل زنان کنکاش میکند، تنها آن دسته از مسائل را برجسته میپندارد که مربوط به جایگاه زن در جهان باشد. بدین ترتیب، پژوهشگر سطحی نگر با بحران معنا یا سرگشتگی در معنا روبرو میشود. تصور زن در جهان معنوی برای او کاری دشوار و بلکه دست نیافتنی است. به همین جهت وقتی با چهرههای معنوی زنان مواجه میشود، هر چند از ناحیة ضمیر فطری و معنوی خویش، آنان را با شکوه میبیند؛ لیکن با آنان احساس غربت میکند و قادر به برقراری پیوند صمیمی و قلبی با آنها نمیباشد. برای او جهان معنوی، جهان غریبی است، جهانی مملو از محدودیت و دلتنگی. تفسیر او از زنان معنوی چنگی به دل نمیزند. «زن معنوی»؛ یعنی زن خمودگی و محدودیت. زیرا جهان آزاد و رهایی بخش، جهانی است که از معنویت گذر کرده و اینجهانی شده باشد.
به هر حال، چنین مواجههای با چهرههای معنوی و دنیوی را میتوان در پارهای از تذکره نویسیها و یادنامه نویسیها مشاهده نمود. آنجا که از چهرههای معنوی و مذهبی، همچون جهان ملک خاتون و پروین اعتصامی و سپیدة کاشانی یاد مینماید، با وجود توصیف آنان به متانت اخلاقی، اعتدال گرایی، پندآموزیهای حکیمانه و پایبندی به اعتقادات مذهبی و عرفانی؛ به سرعت از هم نشینی با آنها میگریزد. زیرا از نگاه سطحی نگر، اینگونه زنان معنوی؛ پردهپوش و محصور و لاجرم گرفتار محدودیت اندیشه هستند. اما وقتی گذرشان به چهرههای اینجهانی میافتد، با درنگ فراوان، داد سخن و ثناگویی برمیدارند. چرا که آنان اهل پرده دری و گستاخی، سنت شکنی و حیاگریزی و معشوقه نویسیاند.[4]
3- بیغایتی
نگاه سطحی گرایانه غایت و آرمان شکوهمندی را برای زنان ترسیم نمینماید. زیرا این امر، متعلق به عالم معنا بوده و مستلزم معناکاوی میباشد که فرد سطحی نگر از اجرای چنین عملی عاجز است. هر چند اذهان بیدار در برابر تفسیرهای سطحی گرایانه از موقعیتهای زنان، به دنبال هدف و غایت میباشند و پاسخی را دریافت نمیکنند. به طور نمونه بیان میشود زن میتواند با کار اقتصادی در چرخة سرمایهداری شرکت کند، سیاستمدار شود و در معاملات قدرت تأثیر گذار باشد، اهل قلم و نویسنده یا نقاش و موسیقیدان و کارگردان و هنــرپیشه شـود؛ درمواجه با این ادعاها سؤال میشود، همة اینها برای چیست؟ آیا صرفاً برای آن است که زنان ارزش و اعتباری کسب کنند؟[5] آیا غایت و رسالتی متعالی تر از نفس این گونه موقعیتها وجود ندارد؟ آیا ارزشی والاتر و بالاتر از کسب اعتبار برای زنان وجود ندارد؟ سطحی نگری پاسخی برای این پرسشها ندارد. توان نهایی او در حد پرداختن به مسائلی است که در تحقق موقعیتهای اجتماعی زنان مؤثر است، او نمیتواند برای این گونه موقعیتها، ارزشهای غایی و رسالت معنوی ترسیم کند.
موقعیتها، خود به خود خلق نمیشوند. بلکه آدمی در خلق آنها نقش اساسی دارد و این نقش با معنا بخشی به موقعیتهای اجتماعی زنان میسر است و نگاه سطحی گرایانه نمیتواند به موقعیتها معنای اصیل و ریشه داری اعطاء کند. به همین دلیل است که امروزه با وجود تحقق بخش زیادی از این موقعیتها، بحرانهای اجتماعی زنان شدیدتر میشود. به عبارت دیگر، وقتی موقعیتها دارای غایت و آرمانی نباشد، تاریخ مصرف خواهند داشت و تاریخ مصرف موقعیتهای بیغایت و بیآرمان، همان تحقق آنها است. زمانی که زنی نویسنده، هنرمند و هنرپیشه شد؛ به پایان خود رسیده است. اما تداوم این موقعیتها به غایات معنوی آنها وابسته است. امروزه علیرغم آنکه زن مدرن همپای مردان در بسیاری از موقعیتهای اقتصادی و اجتماعی نقش دارد؛ لیکن بیشتر احساس دلتنگی میکند. این وضعیت به دلیل همان سطحی نگری در مسائل زنان است.
«اکثرِ فیلمهای سینمایی، ما را دوست ندارند. اکثر نوشتهها و ارتباطات جمعی، به ما علاقهای ندارند. متأثر کننده است که بسیاری از زنان امروز دلشکسته و نومید شدهاند و با کوششی بیپایان به دنبال عشق به مکانهایی میروند که مملو از بیعشقی است. امروزه ما در دنیایی پر از وهم و خیال گم شدهایم. ما برده نیازهای خود و برده قدرت دنیا شدهایم. نگاهبان زندان ما یک هیولای سه سر است. یک سر او به طرف گذشته ما است، سر دیگر او به سوی ناامنی و سردیگر او به سوی فرهنگ گسیخته شدة امروز است.» [6]
4- تقدس زدایی
سطحی نگری صرفاً در صید معانی ناتوان نبوده؛ بلکه در معنویت زدایی و گذار زن از فضای قدسی نیز مؤثر است و این وصف، رویة دیگر دنیاگرایانه نگاه سطحی است. نگاه سطحی میکوشد با مفاهیم دم دستی اینجهانی به تفسیر و حل مسائل زنان نائل گردد. دقیقاً با این روند، زن از موقعیت تقدس و معنویت خارج میشود. ناب ترین مرجع برای دریافت تعالیم معنوی و قدسی، ادیان وحیانی است که نگاه سطحی نگر بدان باور ندارد یا نسبت به آن غفلت میورزد. لذا خواسته یا ناخواسته خود را از آموزههای وحیانی محروم میسازد. بسیاری از کتب مربوط به بررسی مسائل زنان در شرایطی تألیف شدهاند که عاری از ارجاعات وحیانی است. از این رو، در اینگونه کتابها تفسیر و تصویری که از جایگاه و هویت زن ارائه میگردد، عمدتاً غیر مذهبی است. به طوری که استناد به کلام مخلوق خداوند از سخن خالق اصالت بیشتری دارد. فرآیند گذار به فضای غیر قدسی نیز از طریق همین اصالتهای کاذب شکل میگیرد. در فضای غیر قدسی، همه چیز فاقد ارزش میشود، دیگر تقاضا برای فهم ارزش زن یا زن ارزشی، تمنای محالی خواهد بود. از نگاه سطحی نگر، نباید درخواست تعریف «زن ارزشی» را کرد. در فضای غیر دینی، حریمها شکسته میشود، هیچ چیز حرمت پیدا نمیکند؛ حتی حریم عشق نیز برداشته میشود و عشق دیگر معنا ندارد. زیرا مرز بین عشق و هوس و هرزگی که به واسطة حریمها از هم جدا میشوند، برداشته شده است. عشق در عالم قدسی معنا پیدا میکند. به همین دلیل است که عشق را مقدس و هوس را نامقدس میدانیم. نگاه سطحی هم به عالم نامقدس تعلق دارد.
5- فقر فلسفی
بعد از تعالیم وحیانی، فلسفه مهم ترین دانشی است که میتواند آدمی را به حقیقت هستی موجودات نزدیک گرداند. زیرا فلسفه به ذات و چیستی امور میپردازد و از نمودها گذر کرده به حقایق پدیدهها نائل میگردد. تا وقتی رنج پرسشهای فلسفی را به جان نخریم، حل مسائل پیرامون موضوع،بینتیجه و کم عمق خواهد بود. زیرا در غالب اوقات، حقایق امور پنهان است و فلسفه در پی آشکار ساختن حقایق است. این مطلب را «هایدگر» با تشبیه زیبا و معناداری برای «ژان گیتون» فرانسوی تفهیم کرده است. گیتون در بارة ملاقاتش با هایدگر گفته است:
«هایدگر مرا به ناهار دعوت کرد و من به منزل او رفتم. او کلبه خودش را به من نشان داد. یک کلبة چوبی که خود ساخته بود. بعد دو نفری زیر بارش برف شروع به قدم زدن کردیم. سپس به جایی رسیدیم که همه جا را برف فراگرفته بود و چیزی دیده نمیشد. او لختی تأمل کرد، آنگاه با بیل شروع به کنار زدن برفها کرد. بعد از اینکه کلبهای از زیر برف نمایان شد، گفت: فیلسوف این گونه است او باید وجود را آشکار کند نه عدم را.»[7]
چنین وظیفهای در توان نگاه سطحی نیست. سطحی نگری فاقد پیش فرضهای فلسفی است و از مفاهیم و مبادی جزئی و ملموس بهره میگیرد، لذا نمیتوان به کمک آن مسائل زنان را به طور بنیادی حل نمود. یک جنبه از ناتوانی فلسفی سطحی نگری، عدم اخذ نتایج عمیق از مقدماتی است که به زحمت گرد آورده، او ممکن است از کنار هم گذاردن مقدمات و اطلاعات بیشمار به این نتیجه برسد که: «واقعیت زندگی زن غربی از دید زن شرقی به دور مانده است و مغرب زمین در بحران نابرابری زن و مرد میگذرد. در مغرب زمین هیچکس برابری و آزادی را به زن تعارف نکرده است و زن شرقی این واقعیات را نمیداند» گرچه این نتایج درست است؛ لیکن نهایت تحقیق نبوده و میتوان به نتایج عمیقتری دست یافت. از جمله این نتایج به ما میگوید: «زن شرقی برای دست یافتن به زندگی و موقعیت متعالی و معنوی نباید به الگویی که از زن غربی ارائه میشود، امید داشته باشد.»
6- یکسان نگری
سطحی نگری جدای از شبیه نگری و یکسان نگری نیست، چنین نگاهی تنها از افقی واحد (افق سطحی) به چیزها نمینگرد، بلکه همه چیز را در افقی واحد میبیند. وقتی همه چیز در سطح واحدی ملاحظه شود و به اختلاف شرایط و مراتب وجودی پدیدهها هیچ توجهی نگردد؛ لاجرم مسائل آنها نیز در یک سطح تلقی میشود. از این رو، دیدگاه سطحی نگر میکوشد تمام موضوعات را در یک سطح قرار داده و پاسخ یکسانی به مسائل آن ارائه نماید. همین نوع برخورد را در موضع زن و مسائل آن مشاهده میکنیم. یک نمونه آن عبارت از طرح ناشیانة مباحث فمینیستی در ایران است. برخی از نویسندگان به دلیل فقدان برخورداری از تحلیل عمیق نسبت به جامعة زنان ایرانی و نیز به دلیل خود باختگی در مقابل دانش غربی؛ تصور کردهاند که پژوهشگران ایرانی برای حل مسائل زنان میبایست به آگاهی بیشتری در مورد فمینیسم دست یابند. لذا برخود واجب میدانند که در راه ترجمه متون غربی تلاش بیشتری از خود نشان دهند.[8] حال آنکه وقتی نگرش فلسفی در مورد مسائل زنان وجود ندارد، طرح مسائل دیگران لزوماً به معنای طرح مسائل ما نمیتواند باشد. فمینیسم، یک جنبش اجتماعی ـ سیاسی است و خاستگاه معرفتی آن غرب است. بنابراین، جنبشی که خاستگاه فلسفی ندارد تا ماهیت فرا زمانی ـ مکانی پیدا کند؛ موضوعات و مسائل خود را از شرایط سیاسی و اجتماعی سرزمین مادری اخذ میکند و از آنجا که شرایط سیاسی و اجتماعی زنان ایرانی غیر از شرایط زنان غربی است؛ لذا فمینیسم نمیتواند مرجع علمیبرای پژوهشگر مسائل زنان در ایران باشد. لیکن نگاه سطحی گرا هیچ توجهی به ظرافت موضوع و مسائل زنان ندارد و مسائل زن ایرانی را شبیه مسائل زن غربی میبیند و به همین دلیل در جهت یکسان سازی مسائل قدم برمیدارد.
نمونة دیگری از یکسان نگری را در موضوع «عشق» میتوان بررسی کرد. از منظر روانشناسی فرویدی، بین عشق و تمایلات جنسی که به فیزیولوژی بدن باز میگردد، تفاوتی وجود ندارد. این مطلب ممکن است به دلیل نگاه تقلیلی مادی گرایانه باشد. در چنین نگرشی تمام علل و عوامل به امور مادی تأویل و تقلیل میرود. لذا هیچ کشش فوق مادی وجود ندارد تا باعث وقوع جذبههای معنوی یا عارفانه گردد. از سوی دیگر چنین برداشتی ممکن است به دلیل افق سطحی نگرانة فرد باشد. زیرا در نگاه سطحی، از موجودات عالم، چیزی غیر از مادیت مشاهده نمیشود و چون با چنین نگاهی نمیتوان به مراتب والاتری از عشق که عاری از هرگونه تمایلات و غرایز جنسی است، آگاهی یافت؛ لذا در جهت یکسان نگری آن مراتب با عشق مادی برمیآیند. به تعبیر دیگر در مقام تفسیر و تعبیر، عشق معنوی را تا مرز عشق مادی تقلیل میدهند. یکی از روان شناسان ضمن نقد نگاه فرویدی به مقولة عشق، ریشة این نوع نگاه را در سیطرة علوم طبیعی در قرن نوزدهم میداند. «اینیاس لپ»[9] کشیش و روان پزشک فرانسوی در این زمینه گفته است:
«برای درک فروید انسان هرگز نباید فراموش کند که او با هوشمندی وتراوشات فکریش فرزند راستین قرن علمی نوزدهم بود. در آن زمان تنها علوم طبیعی بود که نام علم بر آن نهاده میشد. چگونه او میتوانست از یکسان پنداشتن محرکهای غریزی انسان و غرایز جانوران پرهیز کند؟ با وجودی که او بینندهای باریک بین و بسیار امین بود، ولی در تشخیص و مشاهده اساس و اصول فعالیت روانی انسان بدانگونه نبود. در دنیای واقعی و موجود، غیر ممکن است که بتوان عشق را تا سطح واکنش بیولوژی تنزل داد.»[10]
با وجودی که آقای «لپ» سعی در تفکیک مطلق بین تلذذ جنسی «ارگاسم جنسی» با کشش عارفانه مینماید؛ لیکن در نهایت نتوانسته است اختلاف مرتبة کشش معنوی و مادی را درک نماید. لذا بر این باور است که: «از نقطه نظر روانشناسی قابل انکار نیست که نیروی عاطفی که عارف در عشق به خدا مصرف میکند با آنچه که دیگران در عشق جنسی، دوستی و توجه به دانش و هنر مصرف میکنند، یکسان است.»[11] او نیز گرفتار یکسان بینی غربی است.
7- ساده انگاری
سطحی نگری، توأمان با ساده نگری است. در سطحی نگری به پیچیدگی روابط و اختلاف افق موضوعات و مسائل توجه نمیشود و لذا همواره تمایل به ساده سازی آنها وجود دارد. در نتیجه مفاهیم پیچیده به یک سلسله معانی سادة ملموس تقلیل مییابد. در این حالت، طبیعی است که برای تحلیل مفاهیم ساده شده میتوان از متناظرهای غیر عادی استفاده کرد. یک نمونة آن مقولة «عشق» است. عشق مفهومی مشکک و ذومراتب است. مفهوم عشق را از دانیترین مراتب وجودی آن (تمایلات جنسی) تا عالی ترین مرتبة آن (عشق به خدا و معبود) میتوان بازشناسی کرد. بنابراین، تجلیات عشق در مرتبه و افق واحدی قرار ندارند؛ حتی محبت میان زن و شوهر در ردیف تمایلات و غرایز جنسی قرار ندارند. در این صورت، احکام و مسائل مرتبهای را نمیتوان برای مرتبة دیگر نسخه پیچی کرد. در واقع، چنین عملی به منزلة ساده کردن موضوعات و مسائل و تقلیل مفاهیم است. عرفا درست عمل میکردند که برای بیان هنر عشق ورزیهای عرفانی از تمثیلات و تجربیات عرفانی که عاری از هر گونه حرکتهای غیر عادی و بیمارگونه است؛ بهره میگرفتند. لیکن، امروزه عرفا جای خود را به کسان دیگری سپردهاند که از افقی بسیار نازل به مفهوم عشق[12] و مسائل آن مینگرند. مردم امروز، هنر عشق ورزیدن را از روان شناسان طلب میکنند.
دانش روانکاوی به اقتضای حوزة مطالعاتیاش، موضوع عشق را در افقی بسیار نازل تر از افق عرفانی مورد مطالعه قرار میدهد. روان شناسی تجربیات عرفانی را که ناب ترین تجربة معنوی بشر است، موضوع خود قرار نمیدهد، بلکه مصادیق پژوهشی آن، رفتارهای عادی و غیر عادی است که به لحاظ روششناسی قابل تجربة حسی است. لذا در تشریح مطالب روانکاوی یا از موضوعات آزمایشی (ایجاد موضوع در شرایط آزمایشگاهی) و یا از مواردی بهره میگیرد که کم و بیش برخاسته از سرشت بیمارگونه بوده است.[13]این عمل، همان ساده کردن مفاهیم پیچیده است. آیا به راستی میتوان از مطالعه بر روی بیماران روانی، تصویری درست و عمیق از «هنر عشقورزیدن» ارائه نمود؟ چنین روشی برای تبیین رفتار محبت آمیز و عاشقانة نرمال میان زن و شوهر، به دشواری قابل تجویز است تا چه رسد به تجربیات عرفانی.
8- روزمرگی
حیات بشری توأمان با فراز و نشیبها و یکنواختیها میباشد، بخشهایی از این حیات همواره تأمل برانگیز و فراموش نشدنی و بخشهای دیگر فاقد جذابیتهای عقلانی و عاطفی است. به تعبیر دیگر حیات بشر به دو بخش اساسی عادی و غیر عادی تقسیم میشود. بخش عادی زندگی همان یکنواختیهایی است که برای انسان چندان جذابیت و لطفی ندارد و به اصطلاح جنبة روزمرگی زندگی را تشکیل میدهد.
روزمرگی، آن دسته اتفاقاتی میباشد که بشر همه روزه با آن مواجه بوده و تبدیل به عادت شده است؛ یعنی اتفاقاتی که عودت پذیر میباشد. امور عادی شده به تدریج معنای خود را از دست میدهد یا لااقل در نظر انسان مورد غفلت قرار میگیرد. مانند تبدیل شب و روز که به دلیل عادی شدن این دو پدیده، غالباً مورد غفلت قرار میگیرد. اما بخشهای غیر عادی یا غیر روزمرّه زندگی اینچنین نیست. این بخش از زندگی بشر، بخشهای پر معنای (تلخ و شیرین) آن را تشکیل میدهد. از این رو، برای فهم و تحقیق آن به رنج طاقت فرسایی نیاز است، به مثابه غواصی که در قسمتهای عمیق دریای زندگی است. بر همین اساس، مسائل زنان نیز شامل بخشهای کم عمق و عمیق است و چون سطحی نگری توان غوطه وری در بخشهای عمیق مسائل زنان را ندارد، بیش از پیش به جنبههای عادی و روزمرّة آن رو میآورد. سطحی نگر به دلیل کم عمقی امور روزمرّه، مجبور به پرگویی و پرداختن به جزئیاتی میشود که برای همگان کمابیش اتفاق میافتد و ملالآور است. رمان نویسی، یکی از ورطههای بارز غلطیدن در دام روزمره نویسی است. ساخت رمانهای بلند به گونهای است که نویسندگان کممایه و سطحینگر را به بزرگنمایی و پرگویی در امور روزمره مجبور میسازد. در اینگونه رمان نویسیها، پیامهای ناب و پند آمیز نویسنده در انبوهی از مطالب عادی و کم مایه گم میگردد.[14] مانند آنکه بخواهیم سوزنی را در انبار کاه پیدا کنیم. بیجهت نیست که عرفا و عالمان اخلاق در بیان حکایتهای حکیمانه و پندآموز به اصل مطلب و گزیده گویی میپرداختند. مگر آنکه کار رمان نویسی و عارف را قیاس مع الفارق بدانیم. در این صورت، نباید انتظار داشت که تحلیل مسائل عمیق زنان و سایر موضوعات را در رمان و داستان نویسیها جستجو کرد. به همین دلیل است که میگوئیم آن دسته از افرادی که بهرهای از تجربیات عرفانی بردهاند و به اعماق معنا و مفهوم واقعی حیات و هستی سفر کردهاند؛ نباید کلامشان در بیان واقعه، به مطالب روزمره آمیخته گردد.[15] واقعه عرفانی آن قدر کشش سماعی دارد که مجبور به پرگویی و روزمرّه گویی نشویم.
9- کنش انفعالی
وقتی سطحی نگری تمایلی به غوطه وری در بحر عمیق معنا نداشته باشد، به تدریج با بیهویتی و بحران معنا مواجه میگردد. تعبیر دیگر بحران معنا، پوچ گرایی است. زیرا با خالی شدن دنیای سطحی نگر از نظام معانی، چیزی جز مجسمههای بیروح یا دنیای پوچ باقی نمیماند.
دیدگاه سطحی نگر گاه هشداری معنوی به خود میدهد. آغاز این هشدار، گذار از دیدگاه سطحی نگرانه است. چنین فرآیندی را میتوان به «گذار معنوی» تعبیر نمود. اما اگر تمایلی به گذار وجود نداشته باشد، به ناچار باید به گونهای با درد و رنج بحران معنا کنار آید. این کنار آمدنها ماهیتی کاملاً انفعالی داشته و از سر استیصال و درماندگی پدید میآید و فلسفهای در عمق آن پنهان نیست. کنشهای انفعالی سطحینگرانه گونههای مختلفی دارد، یک شکل آن ایجاد «معانی کاذب» است. وقتی نگاه سطحیگرا، با فساد و درد دستهای از زنان مواجه میشود، در پی تولید معانی کاذب بر میآید تا به این وسیله به نوعی ابراز همدردی نائل گردد. لیکن کاذب بودن تعابیر دردمندانه سطحینگر وقتی آشکار میگردد که زمینه آن فساد و درد معدوم میشود و به اصطلاح «سالبه به انتفاء موضوع» میگردد، اما در نگاه سطحینگر، هیچ نشانی از ابراز رضایت مشاهده نمیشود. شاعرهای در شعری به نام «رقاصه»، از زبان زنی رقاصه، از درد و رنجی که باده پرستان میخانه بر آن زن تحمیل کردهاند؛ مینالد و با او همدردی میکند.[16]در این شعر، بینشاطی، خسته دلی و تلخ کامی زن رقاصه به تصویر کشیده میشود. لیکن گویندة شعر در این همدردی با آن زن رقاصه، جدی نبوده و این موضوع را سوژه ای برای شعرسرائی خود انتخاب کرده است. زیرا اگر چنین نیست، انتظار میرود که در زمان برچیده شدن بساط میخانه و میخانه چی (یعنی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی) در وصف گذشتن آن روزهای تاریک و تباهی و آیندهای روشن برای آن زن نیز شعر میسرود. اما دریغ از یک بیت شعر مسرّت بخش!
نتیجه گیری
گرچه در این گفتار مطالعة موردی در بارة سطحی نگری در مسائل زنان به چند کتاب محدود گردید؛ لیکن، امروزه مواردی از این دست کتابها در بازار نشر ایران بسیار زیاد است. به طوری که عرضه و فروش اینگونه کتابها، بازار نشر کتب اصیل، عمیق و غیر سطحی نگر را به رکود کشانده است. چنین وضعیتی همت بیدریغ و عاشقانة دیگری را از ناحیة فرهیختگان دل سوخته، طلب میکند تا چشم و دل و ذائقة خوانندة ایرانی را به سوی دریای عمیق معنویت تغییر دهند. سطحی نگری، نگرشی نیست که بتواند از عهدة حل مسائل بنیادین زنان برآید. زیرا خصلتهای ماهوی سطحی نگری، مانند دنیوی گری، بیمعنایی، بیغایتی، تقدس زدایی، یکسان نگری، ساده انگاری و روزمرّگی و . . . . موجب شانه خالی کردن آن از این وظیفة سنگین شده است. سطحی نگری با چنین خصلتهایی، نه فقط مسائل زنان را کم نکرده است که بر شمار آنها افزوده است. تحقیق در باب پیآمدهای ذهنی و عینی نگرش سطحی، درستی این ادعا را کاملاً روشن میسازد. به هر حال، عبور از سطحی نگری به معنای گذار به حیات معنوی است. در این راه، ناب ترین تعالیم، آموزههای وحیانی و حکمت معنوی است که نتیجه تجربة معنوی فیلسوفان و حکیمان الهی است.
پی نوشتها:
1- روم، 7
2- روم، 8
3- مهرانگیز کار، فرشته عدالت و پارههای دوزخ، ر.ک: (مقالة زن از دیدگاهی دیگر)، نشر روشنگران، چاپ اول، 1370.
4- برای نمونه ر.ک: غزل تاج بخش، زن، شعر و اندیشه، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول،ص 1378.
5- مهرانگیز کار، فرشتة عدالت . . .، ص 25.
6- ماریان ویلیامسون، زن یک ارزش، ترجمه مینو احمد سرتیپ، نشر سمر، چاپ اول،1377، ص 23.
7- گفت و گو با ژان گیتون، نشریه کیهان فرهنگی، سال یازدهم، مرداد 1373، ش 112
8- برای مثال نگاه کنید به یادداشت مترجمان کتاب زیر:
پاملا ابوت، کلر والاس، نگرشهای فمینیستی، ترجمه مریم خراسانی و حمید احمدی، نشر دنیای مادر، چاپ اول، 1376
9-Iynace lepp
10- اینیاس لپ، روانشناسی عشق ورزیدن، ترجمه کاظم سامی و محمود ریاضی، انتشارات چاپخش، چاپ چهارم، 1377، ص 30.
11- همان، ص 249.
12- برای نمونه رجوع کنید به منبع پیشین.
13-- ر.ک: پیشین، ص13.
14- برای نمونه ر.ک: رمان نیمة غایب، اثر حسین سناپور، نشر چشمه، چاپ چهارم، 1379.
15- برای نمونه ر.ک: بتی جین ایدی، در آغوش نور، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، نشر تیر، چاپ یازدهم، 1378.
16- سیمین بهبهانی، جای پا تا آزادی؛ (مجموعه اشعار)، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، 1377، ص 45.