عبرت بزرگ عاشورا
آرشیو
چکیده
متن
نهضت بزرگ سیدالشهدا(ع) نقطه ی عطفی در تاریخ اسلام و دویست و پنجاه سال دوره ی حضور امامت و رهبری امامان معصوم: میباشد. و عاشورا همان گونه که الگوی ماندگار و نقشآفرین برای جوامع اسلامی و حتی غیر اسلامی بوده و خواهد بود، مقطع تاریخی اجتماعی عبرتآموزی نیز به شمار میرود. آنچه در مقطع زمانی خروج امام حسین(ع) از مدینه تا بازگشت کاروان زنان و دختران داغدیده به مدینه؛ یعنی در فاصله 7 تا 8 ماه روی داد و مرکز ثقل آن روز دهم محرم سال 61 بود، از ابعاد چندی قابل مطالعه و بررسی است و رفتار امام(ع) در همه این ابعاد الگو و هدایتگر است، اما این نهضت بزرگ را نباید تنها از منظر الگویی آن که بر محور امامت میچرخد، ملاحظه و مطالعه کرد، بلکه عاشورا به ویژه با توجه به ریشهها و زمینههای آن، مایه عبرت و ملاک بسیار مناسب و گویا برای ارزیابی وضع خود و بازنگری در آن است. و این همان محور مهمی است که رهبر معظم انقلاب اسلامی چند سال پیش، به تفصیل آن پرداخت و توجه صاحبنظران و تحلیلگران تاریخی و اجتماعی را به آن جلب نمود. مرکز اصلی توجه و تحلیل معظم له نیز با توجه به زمینههای تاریخی و اجتماعی عاشورا؛ نقشی که خواص در این باره رقم زدند، بود؛ خواصی که به رسالت دینی و وظیفه تاریخی اجتماعی خود عمل نکردند تا سرانجام یک روز جامعه گسترده اسلامی چشم گشود و مشاهده نمود که پسر پیامبر خدا (ص) را که آن همه در چشم و دل پیامبر اسلام(ص) و اهل بیت: عزیز و محترم بود و خود نیز با پیشینه ای درخشان و افتخار آمیز داشت، همراه بهترین یارانش با آن وضع دلخراش به شهادت رسانیده اند و زنها و دختران و کودکانش؛ همچون اسرای نامسلمان در شهرها گردانده و در معرض تماشای مسلمانان گذاشته شدهاند.
بررسی عاشورا و دامنههای تاریخی اجتماعی پیشین آن از این منظر باید از ابعاد چندی مورد توجه قرار گیرد، اما آنچه در این فرصت و در حدّ یک اشاره هشدار دهنده و عبرتآموز مورد نظر است؛ امری است که از آن میتوان به عبرت بزرگ عاشور نام برد. اگر گوش حقشنو و چشم عبرتبین و دل پندپذیر باشد، عاشورا حقایق و عبرتها و پندهای بسیاری برای شنیدن و دیدن و پذیرفتن دارد، اما واقعیت دردآور و عبرت بزرگ و پند تاریخی در این ماجرا در پاسخ به این پرسش تاریخی و اجتماعی است که چرا و چگونه کار جامعه اسلامی تنها در فاصله نیم قرن به جایی رسید که نه تنها فرزند رسول خدا (ص) ـ با آن جایگاه رفیع در چشم و دل مسلمانان ـ در متن همین جامعه همراه یاران اندک و زنان و کودکانش محاصره و سپس به بدترین وضع کشته شد و آنان چشم دوخته و فقط نظارهگر وضع موجود بودند، بلکه قاتلان از میان همین جامعه برخاسته و در رأس آنان شخصی یا اشخاصی که خود را جانشین پیامبر خدا (ص) دانسته و از همین جایگاه ادّعایی نیز فرمان به قتل پاره تن پیامبر(ص) دادند و دین فروشانی هم این فرمان را امضای شرعی کردند که از موضع دین و شرع پیامبر اعظم(ص) سخن میگفتند و حرکت سیدالشهدا (ع) را خروج بر دین جدّ خود شمردند و لازمه آن را کشته شدن به حکم همین دین دانستند؟!
این پرسش بزرگی است که بیتردید عبرت بزرگ عاشورا را باید در پاسخ به آن جست. پرسشی که در شرایط کنونی جامعه و در مقطع حال انقلاب اسلامی پس از سه دهه شکلگیری نظام و حاکمیت اسلامی و در سالگرد پیروزی آن، اگر مهمتر از اصل پرداختن به عاشورا به عنوان الگوی بزرگ نباشد، و اگر حتی برابر آن نباشد، اما بیتردید یک پرسش بسیار اساسی و فراگیر است. این که حضرت سیدالشهدا (ع) در برابر انحراف بزرگ جامعه اسلامی چه کرد، و این که ابعاد الگویی آن برای نسلهای بعدی و جوامع دیگر چیست، موضوع لازمی است که همواره در پی شناخت آن هستیم، اما چگونه جامعه اسلامی در این فاصله کوتاه به آن انحراف فراگیر و بزرگ غلتید که حسین بن علی(علیهم السلام) تنها با قربانی کردن خود توانست گسترش دامنههای آن را محدود سازد، پرسش دراز دامنی است که در وضع حال ما بسی عبرتآموز و راهگشا است.
عاشورا؛ سرانجام کج روی جامعه
اگر تحلیل ما این باشد که این رویداد حادثهای اتفاقی و ناخواسته بود، سؤال یاد شده اهمیت خود را از دست خواهد داد، بلکه موضوع آن منتفی خواهد شد. یزید خود پس از فرو نشستن سرمستی برخاسته از پیروزی، و آشکار شدن نشانههای شکست واقعی، نخستین تلاش را خود پایهریزی کرد تا شهادت حضرت را حادثهای ناخواسته قلمداد کند که از سوی برخی عامل خودسر حکومت وی؛ همچون ابن مرجانه صورت گرفته است.
پس از او نیز هر چند برخی متملّغان او مانند: ابنتیمیه و ابنحجر هیثمی تلاش نمودند تا دامن ناپاک او را از این بزرگترین جرم پاک کنند، اما در میان عالمان اهل سنت افراد بسیاری چون تفتازانی و دکتر طه حسین در برابر این تحریف بزرگ تاریخ ایستادند؛ به گونه ای که برخی از آن ها به کفر و لعن یزید حکم دادند.
یزید که به ادّعای دروغین خود عامل شهادت حضرت را عبیدالله بن زیاد و به تعبیر خویش ابن مرجانه معرّفی میکرد، نه تنها حتی به سرزنش ابن مرجانه نپرداخت، بلکه با دعوت کتبی او به شام و استقبال بنیامیه از او، به تکریم و قدردانی فراوان از وی پرداخت؛ و از جمله به او و عمر بن سعد، هر کدام یک میلیون درهم پاداش داد و خراج یک سال عراق را نیز به او واگذاشت و حوزه حکومت او را به خراسان نیز کشاند.
از سوی دیگر فاجعهای به این عظمت در برابر دیدگان امت، آن هم به دست کسانی که در نام، جزء همین امتاند، نمیتواند حاصل یک جابهجایی در حکومت و مرگ معاویه و روی کار آمدن فرزند جوان و فاسد و خام وی، یزید باشد. اینگونه تحلیل سست و بی پایه ی تاریخ نیز دست کمی از تحلیل نخست ندارد. چه فرقی میکند که در بستر عرضی تاریخ ابن زیاد، مجرم ردیف نخست شمرده شود و یا در بستر طولی تاریخ، این جنایت بزرگ را برخاسته از یک جابهجایی در حکومت پدر و پسر بشماریم. پیداست که خاستگاه عاشورا به عنوان نقطه عطف تاریخ اسلام بسی ریشهدارتر و پردامنهتر از چنین برداشتها و گمانهزنیهای بی پایه است.
عبرت بزرگ عاشورا را نیز باید در تحلیل همین بستر تاریخی و اجتماعی آن جست؛ از این رو پرسش را در قالبی دیگر تکرار میکنیم. آیا میشود وضع جامعه اسلامی از نظر اخلاق و تربیت و فکر و سقوط در گمراهی و بیخبری و دنیا طلبی و بیایمانی در فاصله فقط پنجاه سال به جایی برسد که جمعی از آنان کمر به قتل بهترین خلق؛ یعنی پسر پیامبری که آن همه خاطرهها از علاقه و عنایت وی به فرزندش بر جای مانده، ببندند و بخش معظم جامعه تماشای این وضعیت باشد، جمعی از آنان شادمانی کنند، اکثریتی خاموش بمانند، و اقلیتی نیز تنها به سوگواری بسنده کنند، و تکفریادهای گوشه و کنار نیز به جایی نرسد؟!
از پاسخ هویداست که آری میشود!! و دلیل هم آن است که شد آنچه شد! در این حال در جامعهای که مدّعیان علاقهمندی به اهل بیت و ویژه به حضرت سیدالشهدا (ع) و برخلاف دعوتی که از امام خود به عمل آوردند؛ دستهای از آنان در سپاه یزید و در برابر امام میایستند و جمع زیادی نیز بر این وضع سکوت میکنند، آیا گریه و اشک آنان بر وضع موجود ثمری خواهد داشت؟ چنانکه وقتی حضرت سجاد(ع) گریه ی کوفیان را از وضع پیش آمده و قتل و اسارت خاندان پیامبر(ص) مشاهده کرد، فرمود:
اینان بر ما گریه میکنند، پس چه کسی ما را کشت؟!
پیدا بود سبب اصلی، دستگاه شام و شخص یزید است، اما عامل مباشر و دست کم ناظران ساکت، کسانی بودند که امروز دستهای از آنان بر این وضع میگریستند. اینان همان اکثریتی بودند که در گزارشی از وضع مردم کوفه به حضرت سیدالشهدا (ع) درباره آنان گفته شد: قلوبهم معک و سیوفهم غداً مشهورة علیک؛ دلهایشان با تو است، ولی شمشیرهایشان فردا علیه تو کشیده میشود.
اگر هم به ادّعای خلاف واقع اموی مسلکانی، چون ابنتیمیه کشته شدن سیدالشهدا (ع) نتیجه خودسری یکی از عوامل حکومت یزید بوده باشد، اما در آن سرزمین بسیار پهناور اسلامی، به جز برخی حرکتهای محدود که بعدها در کوفه و حداکثر عراق شکل گرفت، شاهد خیزش گسترده در اعتراض عملی به این فاجعه و محاکمه عاملان و آمران و بانیان آن نیستیم؛ چرا که معلوم میشود در جامعه تحولات اساسی رخ داده است که دستگاه سلطنت شام راه را برای بیعت گرفتن از فرزند پیامبر(ص) تا سر حدّ محاصره و کشتن وی هموار میبیند. اگر دیگران به پشتوانه سالها همنشینی با پیامبر(ص) در مکه و مدینه و وجههای که از رهگذر سابقه خود در میان صحابه به حضرت، کسب کرده بودند، امیرالمؤمنین علی(ع) را وادار به بیعت و پذیرش حکومت خود کردند، اما به روشنی پیدا بود که یزید چنین پشتوانهای هم ندارد، پس چه شد که جوانکی قاتل و شرابخور و سگباز پس از دستیابی به حکومت، در نامه به حاکم مدینه او را به بیعت گرفتن از حسین بن علی(ع) و در صورت امتناع، کشتن وی فرمان میدهد؟!
هر چه بود از درون جامعه اسلامی و تحولات و رویدادهای اساسی پیش آمده در این فاصله بود؛ تحولاتی که یک سر آن دست خواصی بود که در مقاطع مختلف نه تنها به وظیفه خود عمل نکردند، بلکه برخی خود اسباب و ابزاری برای تحولات فکری، اخلاقی، تربیتی و دگرگونیهای اجتماعی شدند. تحولاتی که امیرالمؤمنین علی(ع) پس از به دستگیری حکومت با اشاره به آن ها اعلام میفرماید، که غربالگری در پیش است و جامعه تحولات دیگری را پیش رو دارد.
وقتی خواص که مرکز ثقل اندیشه و عمل و پیشرفت و پسرفت جامعه و محور حفظ اصول و دستاوردها و الگوی پایبندی به ارزشها و قرارها و برنامه های عملی پیامبر اکرم(ص) برای ادامه حرکت امت اسلامی هستند، به مسؤولیت خود عمل نکنند، دیگر چه میتوان انتظار داشت از مردمی که با گسترش مرزهای سرزمینی و پیوستن آنان به جمع امت اسلامی، خواص را واسطه خود با پیامبر خاتم(ص) میبینند و میدانند. و چه میتوان توقع داشت از نسلهای بعدی که نه نقش و جایگاه کسانی چون امیرالمؤمنین علی(ع) را در دعوت پیامبر اعظم(ص) دیدهاند و نه عنایت بسیار ویژه حضرت به ماهتاب رسالت صدیقه کبری فاطمه زهرا(س) و دردانههای آفرینش، حسن و حسین(علیهماسلام) را گواه بودهاند، و خواص نیز در انتقال حقایقی که در متن و حاشیه زندگی پیامبر خدا (ص) بوده است درست و به موقع عمل نکردهاند. و دست کم جلو جعل آن همه حدیث و افترای بر پیامبر اکرم(ص) و تحریف تاریخ را نگرفتهاند.
آغاز انحراف بزرگ
بیتردید مهمترین برنامه عملی رسول اعظم(ص) برای پس از خود مسأله امامت و رهبری مستمرّ جامعه اسلامی بوده است. وقتی خواص در حساسترین موقعیتها به مسؤولیت دینی و تاریخی خود در این باره عمل نکردند، و حتی برخی از آنان با وجود درخواست حضرت علی(ع) حتی حاضر به شهادت بر آن چیزی که خود و دیگران شاهد بودهاند، نشدند، و نه تنها خود برای یاری و دست کم گواهی به در خانه دختر پیامبر(ص) نیامدند، بلکه حضور فاطمه3 در مقابل در خانه آنان، آن هم با تعبیر جِئْتُکَ مُسْتَنْصرةً؛ برای درخواست کمک پیش تو آمدهام نیز نتوانست، آنان را از لانههای راحتی و بی خیالی و پستوهای ام و اگر و توجیه گری بیرون کشد، آیا جای شگفتی است پس از یک دوره کامل منع حدیث و جعل خبر و ساختن شخصیت و آمدن نسل جدید و پس از پنجاه سال تغییر در سیره و سلوک و منش و حتی اندیشه و اعتقادات جامعه، فرزندان پیامبر اکرم(ص) به دست همان کسانی کشته و اسیر شوند که خود را خلیفه رسول خدا (ص) معرّفی میکنند؟!
اگر مهمترین برنامه عملی پیامبر خدا (ص) مسألة امامت و رهبری امت اسلامی بوده است، بیتردید بزرگترین انحراف نیز از همین جا آغاز شد. در این فاصله کسانی در جامعه گسترش یافته اسلامی، نقطه ی ثقل مدیریت و هدایت علمی و عملی جامعه شدند که برخی از آنان هیچ پیشینهای در انقلاب پیامبر(ص) نداشتند و برخی اساساً به اجبار، یا به انگیزه فردای بهترکه برای خود پیشبینی، یا حتی برنامهریزی میکردند به اسلام پیوستند، و برخی نیز که سابقه دیرینه و حتی ستودنی در روزهای دشواری رسالت پیامبر(ص) داشتند اما شایستگی کافی و مطلق برای سکّانداری و هدایت امت بزرگ اسلامی در حال و آینده را نداشتند و گذشت زمان به روشنی نشان داد که امت اسلامی راهی جز برگشتن به سوی باب مدینة العلم پیامبر(ص) ندارد، اما دیگر بسی دیر شده بود و فرصتطلبها و شخصیتهای جعلی، بسیاری از مجاری امور و دستها و دلها را در دست گرفته بودند، و شد آنچه شد.
همین کسان تنها در دوره کوتاه کمتر از پنج سال حکومت امیرالمؤمنین(ع) سه جنگ عمده و خانمانسوز را راه انداختند و امیرالمؤمنین علی(ع) را درگیر آن همه دشواری و مصیبت و فشارهای همه جانبه ساختند و این فرصت بزرگ برای امت اسلامی را نیز سوزاندند. طبیعی بود در این وانفسای فرصتسوزیها و بیعملی خواص و فرصتطلبی شخصیتهای جعلی و نسلهای تازه و طبقات ناآگاه، وجود با کفایت سبط اکبر حسن بن علی(علیه السلام) با وجود امیدها و اقدامات اولیه کاری از پیش نبرد و سرنوشت امت اسلامی دوباره در همان جادهای رقم بخورد و به بیابانی قدم بگذارد که پیشتر نیز به آن گرفتار آمده بود.
وقتی امامت که در تعبیر فاطمی نظام امت و امان از گسیختگی است و در کلام رضوی قلّه و اصل و فرع اسلام است، به خاطر بیعملی یا بدعملی خواص در جایگاه خود قرار و آرام نگیرد و امر امت به دست دغلبازانی چون مروان و ریاست طلبان و شکمبارههایی، چون ولید و بوزینه بازانی چون یزید افتد و در برابر نصوص پیامبر(ص) دست به اجتهاد زده شود، جای شگفتی نخواهد بود که حریم شرع پیامبر(ص) نیز به ابزاری برای شکستن حرمت رسول خدا (ص) و کشتن و اسارت فرزندان او درآید. و چند قرن بعد کسانی مانند قاضی ابیبکر بن العربی ناصبی در تطهیر یزید و دفاع از او به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) و حاکم مشروع وقت و تبرئه قاتلان سیدالشهدا (ع) به عنوان اینکه آنان جلو فتنهگری را گرفته و با تمسک به سخن پیامبر(ص) حسین(ع) را کشتهاند!، سخن برانند و صفحات کتاب خود را، همچون صفحات تاریخ با قلم جهل و حماقت و کینه سیاه کنند.
پاسخ به پرسش بزرگ
پاسخ تفصیلی به پرسش مورد بحث و بررسی ابعاد آن، مجال وسیع میطلبد و چه بسا از عهده ی یک فرد نیز بیرون باشد، اما از میان ابعاد مختلف آن که میتواند و باید توشه ما در پاسداری از انقلاب اسلامی و سرمایه بزرگ جمهوری اسلامی و حفظ حرمت و نفوذ کلمه ارکان و بانیان و سازندگان این پیکره عظیم و استوار به ویژه رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) باشد، با استمداد از سخنی گویا و جامع از امیرالمؤمنین علی(ع) به یک موضوع مهم و در واقع یکی از ابعاد تحولات تاریخی اجتماعی چند دهه ی نخست تاریخ اسلام اشاره میکنیم؛ سخنی که میتوان آن را تحلیلی تاریخی اجتماعی شمرد، اما تحلیلی منطبق با واقع و نه بر اساس حدس و گمان، که شأن کسی چون علی ابن ابیطالب(ع) از آن دور است.
این قطعه به خوبی نشان میدهد که مخالفان و دشمنان پیامبر خدا (ص) و کسانی که در زمان حیات حضرت با انواع ترفندها نتوانسته بودند سدّ راه پیشرفت اسلام شوند، تلاش کردند تا رهبری جامعه را پس از رحلت حضرت از خاندان او بیرون برند. اینان اسلام را راهی برای دستیابی به اهداف دنیایی و نردبانی برای وصول به ریاست و عزّت قرار دادند. و به همین منظور تلاش نمودند تا نام و خاطره خاندان پیامبر اکرم(ص) و به ویژه حضرت علی(ع) را از یادها ببرند و دیگرانی را با جعل شخصیت، در دلها و ذهنها جایگزین سازند. مشکل این نبود که رسول اعظم(ص) پسری ندارد؛ مشکل این بود که قریشیان تصمیم گرفته بودند رهبری امت را به هر بها و بهانهای از خاندان عترت: دور سازند. مشکل این بود کسانی که حضور پیامبر(ص) را مانع دستیابی به اهداف خود میدیدند و حتی راندهشدگان تبعیدی چون حکم بن ابی العاص، انتظار رفع این مانع را میکشیدند و تاریخ نشان داد که چگونه خود و فرزندانشان به ریاست و موقعیت دست یافتند.
گزارش تحلیلی امیرالمؤمنین(ع)
به نقل ابن ابیالحدید معتزلی، شخصی به حضرت علی(ع) گفت: ای امیرمؤمنان! اگر رسول خدا (ص) پسر بالغ و رشد یافتهای باقی گذاشته بود، آیا عربها کار خلافت را به او میسپردند؟
حضرت امیر(ع) پاسخ فرمود: نه، بلکه آنان او را اگر مانند کاری که من کردم نمیکرد، میکشتند.
حضرت سپس به تبیین موضوع پرداخت:
عربها وضع پیامبر خدا (ص) را خوش نداشتند و به او از فضل و ارزشی که خداوند عطا فرموده بود، رشک بردند، و روزگار و عمر او را طولانی شمردند تا جایی که همسرش را نسبت ناروا دادند و شترش را رم دادند؛ در حالی که احسان پیامبر(ص) به آنان بزرگ بود و نعمتهای فراوانی به آنان ارزانی داشته بود. آنان از زمان حیات پیامبر هماهنگ شدند که پس از وفات او کار حکومت را از اهل بیت او بگردانند. و اگر قریشیان نام پیامبر را وسیلهای برای دستیابی به ریاست و نردبانی برای عزت و امارت قرار نداده بودند، پس از پیامبر حتی یک روز نیز خداوند را پرستش نمیکردند، و بلافاصله از دین خارج شده و به دوران گذشته خود باز میگشتند.
پس از آن خداوند پیروزیها را بر آنان پیش آورد، و آنان پس از دوره تنگدستی توانگر شدند و بعد از دشواری و گرسنگی ثروتمند گشتند. در نتیجه در چشم آنان آنچه از اسلام پیشتر زشت و دشوار مینمود، خوب و دلنشین آمد، و دین، در دل بسیاری از آنها، پس از آن که بی ثبات بود، قرار یافت. آنان (پیش خود) گفتند: اگر این دین حق نبود، چنین نبود (و این پیروزیها را نداشت). آنگاه این پیروزیها و پیشرفتها را به دیدگاههای حاکمان خویش و حسن تدبیر امیران و دستاندرکاران منتسب کردند. در نتیجه، در نگاه مردم، آوازه و نامآوری دستهای، و فراموشی و از یاد رفتن دستهای دیگر جا افتاد، و ما جزء کسانی بودیم که یادشان از میان رفت و نامشان پنهان ماند، و آواز و آوازه شان خاموش شد، تا روزگارانی دراز بر ما رفت و سالها و دورهها با همه ی رویدادهایش گذشت، و بسیاری از شناختهشدگان مردند و بسیاری از ناشناسان سر برآوردند، و چه امیدی است اگر پسری هم برای پیامبر بود!
فتأکد عند الناس نباهة قوم و خمول آخرین، فکنّا نحن ممّن خمل ذکره، و خبت ناره، و انقطع صوته ووصیته، حتی أکل الدهر علینا و شرب، و مضت السنون و الاحقاب بما فیها، و مات کثیر ممّن یعرف، و نشأ کثیر ممّن لا یعرف، و ما عسی أن یکون الولد لو کان.
آنگاه حضرت تأکید میفرماید که پیامبر او را نه به خاطر قوم و خویشی، بلکه به خاطر جهاد و خیرخواهیاش؛ آنگونه که همه میدانند به خود نزدیک ساخت. سپس به بیان انگیزه خود در به دست گیری حکومت میپردازد:
خدایا، تو میدانی من حکومت و بلندی مقام و ریاست نخواستم. فقط برپایی حدود تو و ادای وظیفه شرعی، و قرار گرفتن امور در جای خود، و رساندن کامل حقوق به صاحبان آن، و حرکت در مسیر پیامبرت، و هدایت گمراهان به روشناییهای هدایتت را خواستم.
جمع بند این بیان تفصیلی حضرت امیر(ع) را میتوان در جمله ی کوتاه دیگری از آن بزرگوار یافت که به نقل ابن ابیالحدید فرمود: ما لَنا و لِقُرَیشِ! یَخضُمُونَ الدُّنیا بِإسمِنا وَ یَطْئَوْنَ عَلَی رِقاِبنا؛ فَیا للهِ وَ لِلْعَجَب! مِنْ إسم جَلیل لِمُسَمّی ذلیلٍ؛ این چه چالشی میان ما و قریش است! دنیا را با نام ما میجوند و میخورند، اما بر گردن ما پا میگذارند؛ خدا را از این شگفتی! نامی جلیل و نامبرداری ذلیل.
عبرت بزرگ عاشورا توجه درست به پیآمداین واقیت است که خواص به نقش تاریخی و ایمانی خود در مقاطع نیم قرن گذشته، نه تنها عمل نکردند، بلکه بسیاری از آنان با کسانی هم سخن و همراه شدند که حتی یک روز به واقع به پیامبر (ص) ایمان نیاوردند؛ کسانیکه رهین جمله نجات بخش رسول خدا (ص) بودند که فرمود: اذهبوا فأنتم الطلقاء.
آیا تفسیر دیگری از پذیرش اسلام توسط بنیامیه میتوان ارائه کرد؟ بعدها؛ هشتاد سال سلطنت بنیامیه و رفتاری که با اسلام و خاندان پیامبر(ص) کردند؛ نشانگر خوبی برای تطبیق این تفسیر با واقع است. این بیعملی و عافیت طلبی خواص و آن فرصت طلبی و زیاده خواهی عناصری چون معاویه و مروان، چنان جامعه را دگرگون ساخت و ارزشهای ناب و ارزشمداران راستین را کنار زد که حتی نمازگزاری امیرالمؤمنین(ع) با آن سابقه چون خورشید روشن نیز زیر سؤال رفت و سبکمغزان بیپروایی از میان لشکریان خودش به وی نسبت کفر دادند و از او خواهان توبه شدند!
گزارش سید الشهدا(ع) از وضع موجودد
(ع) در سخنرانی معروف خود در منیی در جمع گروهی از همان خواص و دست کم خطاب به خواص جامعه، از وضع موجود بر زبان میآورد. خطابهای که در فراخوانی جامعه به ویژه خواص و نخبگان و عالمان جامعه به پایبندی به مسؤولیت امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با فساد و ستم ایراد شده است. و به همین انگیزه توجه حاضران را معطوف به وضع موجود میکند. وضعی که خواص به وجود آوردهاند یا دست کم همراهی کردهاند، و چیزی نیز جز عزم یکپارچه آنان بر اصلاح آن و دوری جستن از منافع و مطامع زودگذر و تن دادن به رسالت دینی تاریخی و انقلابی، نمیتواند از واقعیت موجود به حقیقت مطلوب برساند.
(ع) خطاب به عموم مردم به اجمال و با استناد به برخی آیات، جایگاه و نقش امر به معروف و نهی از منکر و مسؤولیت عالمان و برگزیدگان جامعه را بازگو میفرماید و تعریفی جامع و بلند از این وظیفه مهم ارائه میدهد؛ آنگاه سخن خود را متوجه عالمان و نخبگان و شخصیتهایی از امت اسلامی میکند که در آن جمع حاضر بودند. پایان بخش این یادداشت میتوانست این خطابه تاریخی و درس آموز باشد اما پرهیز از طولانی شدن بیشتر، چارهای جز بازگویی آن در وقتی دیگر نمیگذارد.
(ص) را به نقطهای رساند که چارهای جز برپاسازی عاشورا و شهادت و اسارت خویش ندیدند، این مردم به رسالت ایمانی و انقلابی خویش در مقاطع مختلف عمل کنند و اگر دشمنان نیز آنان را به برپایی عاشورایی دیگر کشاندند؛ همچون سیدالشهدا (ع) بایستند و از کیان اسلام و مسلمین دفاع و حراست کنند؛ چرا که: کُلُّ یومٍ عَاشورا وَ کُلُّ أرضٍ کربل.
بررسی عاشورا و دامنههای تاریخی اجتماعی پیشین آن از این منظر باید از ابعاد چندی مورد توجه قرار گیرد، اما آنچه در این فرصت و در حدّ یک اشاره هشدار دهنده و عبرتآموز مورد نظر است؛ امری است که از آن میتوان به عبرت بزرگ عاشور نام برد. اگر گوش حقشنو و چشم عبرتبین و دل پندپذیر باشد، عاشورا حقایق و عبرتها و پندهای بسیاری برای شنیدن و دیدن و پذیرفتن دارد، اما واقعیت دردآور و عبرت بزرگ و پند تاریخی در این ماجرا در پاسخ به این پرسش تاریخی و اجتماعی است که چرا و چگونه کار جامعه اسلامی تنها در فاصله نیم قرن به جایی رسید که نه تنها فرزند رسول خدا (ص) ـ با آن جایگاه رفیع در چشم و دل مسلمانان ـ در متن همین جامعه همراه یاران اندک و زنان و کودکانش محاصره و سپس به بدترین وضع کشته شد و آنان چشم دوخته و فقط نظارهگر وضع موجود بودند، بلکه قاتلان از میان همین جامعه برخاسته و در رأس آنان شخصی یا اشخاصی که خود را جانشین پیامبر خدا (ص) دانسته و از همین جایگاه ادّعایی نیز فرمان به قتل پاره تن پیامبر(ص) دادند و دین فروشانی هم این فرمان را امضای شرعی کردند که از موضع دین و شرع پیامبر اعظم(ص) سخن میگفتند و حرکت سیدالشهدا (ع) را خروج بر دین جدّ خود شمردند و لازمه آن را کشته شدن به حکم همین دین دانستند؟!
این پرسش بزرگی است که بیتردید عبرت بزرگ عاشورا را باید در پاسخ به آن جست. پرسشی که در شرایط کنونی جامعه و در مقطع حال انقلاب اسلامی پس از سه دهه شکلگیری نظام و حاکمیت اسلامی و در سالگرد پیروزی آن، اگر مهمتر از اصل پرداختن به عاشورا به عنوان الگوی بزرگ نباشد، و اگر حتی برابر آن نباشد، اما بیتردید یک پرسش بسیار اساسی و فراگیر است. این که حضرت سیدالشهدا (ع) در برابر انحراف بزرگ جامعه اسلامی چه کرد، و این که ابعاد الگویی آن برای نسلهای بعدی و جوامع دیگر چیست، موضوع لازمی است که همواره در پی شناخت آن هستیم، اما چگونه جامعه اسلامی در این فاصله کوتاه به آن انحراف فراگیر و بزرگ غلتید که حسین بن علی(علیهم السلام) تنها با قربانی کردن خود توانست گسترش دامنههای آن را محدود سازد، پرسش دراز دامنی است که در وضع حال ما بسی عبرتآموز و راهگشا است.
عاشورا؛ سرانجام کج روی جامعه
اگر تحلیل ما این باشد که این رویداد حادثهای اتفاقی و ناخواسته بود، سؤال یاد شده اهمیت خود را از دست خواهد داد، بلکه موضوع آن منتفی خواهد شد. یزید خود پس از فرو نشستن سرمستی برخاسته از پیروزی، و آشکار شدن نشانههای شکست واقعی، نخستین تلاش را خود پایهریزی کرد تا شهادت حضرت را حادثهای ناخواسته قلمداد کند که از سوی برخی عامل خودسر حکومت وی؛ همچون ابن مرجانه صورت گرفته است.
پس از او نیز هر چند برخی متملّغان او مانند: ابنتیمیه و ابنحجر هیثمی تلاش نمودند تا دامن ناپاک او را از این بزرگترین جرم پاک کنند، اما در میان عالمان اهل سنت افراد بسیاری چون تفتازانی و دکتر طه حسین در برابر این تحریف بزرگ تاریخ ایستادند؛ به گونه ای که برخی از آن ها به کفر و لعن یزید حکم دادند.
یزید که به ادّعای دروغین خود عامل شهادت حضرت را عبیدالله بن زیاد و به تعبیر خویش ابن مرجانه معرّفی میکرد، نه تنها حتی به سرزنش ابن مرجانه نپرداخت، بلکه با دعوت کتبی او به شام و استقبال بنیامیه از او، به تکریم و قدردانی فراوان از وی پرداخت؛ و از جمله به او و عمر بن سعد، هر کدام یک میلیون درهم پاداش داد و خراج یک سال عراق را نیز به او واگذاشت و حوزه حکومت او را به خراسان نیز کشاند.
از سوی دیگر فاجعهای به این عظمت در برابر دیدگان امت، آن هم به دست کسانی که در نام، جزء همین امتاند، نمیتواند حاصل یک جابهجایی در حکومت و مرگ معاویه و روی کار آمدن فرزند جوان و فاسد و خام وی، یزید باشد. اینگونه تحلیل سست و بی پایه ی تاریخ نیز دست کمی از تحلیل نخست ندارد. چه فرقی میکند که در بستر عرضی تاریخ ابن زیاد، مجرم ردیف نخست شمرده شود و یا در بستر طولی تاریخ، این جنایت بزرگ را برخاسته از یک جابهجایی در حکومت پدر و پسر بشماریم. پیداست که خاستگاه عاشورا به عنوان نقطه عطف تاریخ اسلام بسی ریشهدارتر و پردامنهتر از چنین برداشتها و گمانهزنیهای بی پایه است.
عبرت بزرگ عاشورا را نیز باید در تحلیل همین بستر تاریخی و اجتماعی آن جست؛ از این رو پرسش را در قالبی دیگر تکرار میکنیم. آیا میشود وضع جامعه اسلامی از نظر اخلاق و تربیت و فکر و سقوط در گمراهی و بیخبری و دنیا طلبی و بیایمانی در فاصله فقط پنجاه سال به جایی برسد که جمعی از آنان کمر به قتل بهترین خلق؛ یعنی پسر پیامبری که آن همه خاطرهها از علاقه و عنایت وی به فرزندش بر جای مانده، ببندند و بخش معظم جامعه تماشای این وضعیت باشد، جمعی از آنان شادمانی کنند، اکثریتی خاموش بمانند، و اقلیتی نیز تنها به سوگواری بسنده کنند، و تکفریادهای گوشه و کنار نیز به جایی نرسد؟!
از پاسخ هویداست که آری میشود!! و دلیل هم آن است که شد آنچه شد! در این حال در جامعهای که مدّعیان علاقهمندی به اهل بیت و ویژه به حضرت سیدالشهدا (ع) و برخلاف دعوتی که از امام خود به عمل آوردند؛ دستهای از آنان در سپاه یزید و در برابر امام میایستند و جمع زیادی نیز بر این وضع سکوت میکنند، آیا گریه و اشک آنان بر وضع موجود ثمری خواهد داشت؟ چنانکه وقتی حضرت سجاد(ع) گریه ی کوفیان را از وضع پیش آمده و قتل و اسارت خاندان پیامبر(ص) مشاهده کرد، فرمود:
اینان بر ما گریه میکنند، پس چه کسی ما را کشت؟!
پیدا بود سبب اصلی، دستگاه شام و شخص یزید است، اما عامل مباشر و دست کم ناظران ساکت، کسانی بودند که امروز دستهای از آنان بر این وضع میگریستند. اینان همان اکثریتی بودند که در گزارشی از وضع مردم کوفه به حضرت سیدالشهدا (ع) درباره آنان گفته شد: قلوبهم معک و سیوفهم غداً مشهورة علیک؛ دلهایشان با تو است، ولی شمشیرهایشان فردا علیه تو کشیده میشود.
اگر هم به ادّعای خلاف واقع اموی مسلکانی، چون ابنتیمیه کشته شدن سیدالشهدا (ع) نتیجه خودسری یکی از عوامل حکومت یزید بوده باشد، اما در آن سرزمین بسیار پهناور اسلامی، به جز برخی حرکتهای محدود که بعدها در کوفه و حداکثر عراق شکل گرفت، شاهد خیزش گسترده در اعتراض عملی به این فاجعه و محاکمه عاملان و آمران و بانیان آن نیستیم؛ چرا که معلوم میشود در جامعه تحولات اساسی رخ داده است که دستگاه سلطنت شام راه را برای بیعت گرفتن از فرزند پیامبر(ص) تا سر حدّ محاصره و کشتن وی هموار میبیند. اگر دیگران به پشتوانه سالها همنشینی با پیامبر(ص) در مکه و مدینه و وجههای که از رهگذر سابقه خود در میان صحابه به حضرت، کسب کرده بودند، امیرالمؤمنین علی(ع) را وادار به بیعت و پذیرش حکومت خود کردند، اما به روشنی پیدا بود که یزید چنین پشتوانهای هم ندارد، پس چه شد که جوانکی قاتل و شرابخور و سگباز پس از دستیابی به حکومت، در نامه به حاکم مدینه او را به بیعت گرفتن از حسین بن علی(ع) و در صورت امتناع، کشتن وی فرمان میدهد؟!
هر چه بود از درون جامعه اسلامی و تحولات و رویدادهای اساسی پیش آمده در این فاصله بود؛ تحولاتی که یک سر آن دست خواصی بود که در مقاطع مختلف نه تنها به وظیفه خود عمل نکردند، بلکه برخی خود اسباب و ابزاری برای تحولات فکری، اخلاقی، تربیتی و دگرگونیهای اجتماعی شدند. تحولاتی که امیرالمؤمنین علی(ع) پس از به دستگیری حکومت با اشاره به آن ها اعلام میفرماید، که غربالگری در پیش است و جامعه تحولات دیگری را پیش رو دارد.
وقتی خواص که مرکز ثقل اندیشه و عمل و پیشرفت و پسرفت جامعه و محور حفظ اصول و دستاوردها و الگوی پایبندی به ارزشها و قرارها و برنامه های عملی پیامبر اکرم(ص) برای ادامه حرکت امت اسلامی هستند، به مسؤولیت خود عمل نکنند، دیگر چه میتوان انتظار داشت از مردمی که با گسترش مرزهای سرزمینی و پیوستن آنان به جمع امت اسلامی، خواص را واسطه خود با پیامبر خاتم(ص) میبینند و میدانند. و چه میتوان توقع داشت از نسلهای بعدی که نه نقش و جایگاه کسانی چون امیرالمؤمنین علی(ع) را در دعوت پیامبر اعظم(ص) دیدهاند و نه عنایت بسیار ویژه حضرت به ماهتاب رسالت صدیقه کبری فاطمه زهرا(س) و دردانههای آفرینش، حسن و حسین(علیهماسلام) را گواه بودهاند، و خواص نیز در انتقال حقایقی که در متن و حاشیه زندگی پیامبر خدا (ص) بوده است درست و به موقع عمل نکردهاند. و دست کم جلو جعل آن همه حدیث و افترای بر پیامبر اکرم(ص) و تحریف تاریخ را نگرفتهاند.
آغاز انحراف بزرگ
بیتردید مهمترین برنامه عملی رسول اعظم(ص) برای پس از خود مسأله امامت و رهبری مستمرّ جامعه اسلامی بوده است. وقتی خواص در حساسترین موقعیتها به مسؤولیت دینی و تاریخی خود در این باره عمل نکردند، و حتی برخی از آنان با وجود درخواست حضرت علی(ع) حتی حاضر به شهادت بر آن چیزی که خود و دیگران شاهد بودهاند، نشدند، و نه تنها خود برای یاری و دست کم گواهی به در خانه دختر پیامبر(ص) نیامدند، بلکه حضور فاطمه3 در مقابل در خانه آنان، آن هم با تعبیر جِئْتُکَ مُسْتَنْصرةً؛ برای درخواست کمک پیش تو آمدهام نیز نتوانست، آنان را از لانههای راحتی و بی خیالی و پستوهای ام و اگر و توجیه گری بیرون کشد، آیا جای شگفتی است پس از یک دوره کامل منع حدیث و جعل خبر و ساختن شخصیت و آمدن نسل جدید و پس از پنجاه سال تغییر در سیره و سلوک و منش و حتی اندیشه و اعتقادات جامعه، فرزندان پیامبر اکرم(ص) به دست همان کسانی کشته و اسیر شوند که خود را خلیفه رسول خدا (ص) معرّفی میکنند؟!
اگر مهمترین برنامه عملی پیامبر خدا (ص) مسألة امامت و رهبری امت اسلامی بوده است، بیتردید بزرگترین انحراف نیز از همین جا آغاز شد. در این فاصله کسانی در جامعه گسترش یافته اسلامی، نقطه ی ثقل مدیریت و هدایت علمی و عملی جامعه شدند که برخی از آنان هیچ پیشینهای در انقلاب پیامبر(ص) نداشتند و برخی اساساً به اجبار، یا به انگیزه فردای بهترکه برای خود پیشبینی، یا حتی برنامهریزی میکردند به اسلام پیوستند، و برخی نیز که سابقه دیرینه و حتی ستودنی در روزهای دشواری رسالت پیامبر(ص) داشتند اما شایستگی کافی و مطلق برای سکّانداری و هدایت امت بزرگ اسلامی در حال و آینده را نداشتند و گذشت زمان به روشنی نشان داد که امت اسلامی راهی جز برگشتن به سوی باب مدینة العلم پیامبر(ص) ندارد، اما دیگر بسی دیر شده بود و فرصتطلبها و شخصیتهای جعلی، بسیاری از مجاری امور و دستها و دلها را در دست گرفته بودند، و شد آنچه شد.
همین کسان تنها در دوره کوتاه کمتر از پنج سال حکومت امیرالمؤمنین(ع) سه جنگ عمده و خانمانسوز را راه انداختند و امیرالمؤمنین علی(ع) را درگیر آن همه دشواری و مصیبت و فشارهای همه جانبه ساختند و این فرصت بزرگ برای امت اسلامی را نیز سوزاندند. طبیعی بود در این وانفسای فرصتسوزیها و بیعملی خواص و فرصتطلبی شخصیتهای جعلی و نسلهای تازه و طبقات ناآگاه، وجود با کفایت سبط اکبر حسن بن علی(علیه السلام) با وجود امیدها و اقدامات اولیه کاری از پیش نبرد و سرنوشت امت اسلامی دوباره در همان جادهای رقم بخورد و به بیابانی قدم بگذارد که پیشتر نیز به آن گرفتار آمده بود.
وقتی امامت که در تعبیر فاطمی نظام امت و امان از گسیختگی است و در کلام رضوی قلّه و اصل و فرع اسلام است، به خاطر بیعملی یا بدعملی خواص در جایگاه خود قرار و آرام نگیرد و امر امت به دست دغلبازانی چون مروان و ریاست طلبان و شکمبارههایی، چون ولید و بوزینه بازانی چون یزید افتد و در برابر نصوص پیامبر(ص) دست به اجتهاد زده شود، جای شگفتی نخواهد بود که حریم شرع پیامبر(ص) نیز به ابزاری برای شکستن حرمت رسول خدا (ص) و کشتن و اسارت فرزندان او درآید. و چند قرن بعد کسانی مانند قاضی ابیبکر بن العربی ناصبی در تطهیر یزید و دفاع از او به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) و حاکم مشروع وقت و تبرئه قاتلان سیدالشهدا (ع) به عنوان اینکه آنان جلو فتنهگری را گرفته و با تمسک به سخن پیامبر(ص) حسین(ع) را کشتهاند!، سخن برانند و صفحات کتاب خود را، همچون صفحات تاریخ با قلم جهل و حماقت و کینه سیاه کنند.
پاسخ به پرسش بزرگ
پاسخ تفصیلی به پرسش مورد بحث و بررسی ابعاد آن، مجال وسیع میطلبد و چه بسا از عهده ی یک فرد نیز بیرون باشد، اما از میان ابعاد مختلف آن که میتواند و باید توشه ما در پاسداری از انقلاب اسلامی و سرمایه بزرگ جمهوری اسلامی و حفظ حرمت و نفوذ کلمه ارکان و بانیان و سازندگان این پیکره عظیم و استوار به ویژه رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) باشد، با استمداد از سخنی گویا و جامع از امیرالمؤمنین علی(ع) به یک موضوع مهم و در واقع یکی از ابعاد تحولات تاریخی اجتماعی چند دهه ی نخست تاریخ اسلام اشاره میکنیم؛ سخنی که میتوان آن را تحلیلی تاریخی اجتماعی شمرد، اما تحلیلی منطبق با واقع و نه بر اساس حدس و گمان، که شأن کسی چون علی ابن ابیطالب(ع) از آن دور است.
این قطعه به خوبی نشان میدهد که مخالفان و دشمنان پیامبر خدا (ص) و کسانی که در زمان حیات حضرت با انواع ترفندها نتوانسته بودند سدّ راه پیشرفت اسلام شوند، تلاش کردند تا رهبری جامعه را پس از رحلت حضرت از خاندان او بیرون برند. اینان اسلام را راهی برای دستیابی به اهداف دنیایی و نردبانی برای وصول به ریاست و عزّت قرار دادند. و به همین منظور تلاش نمودند تا نام و خاطره خاندان پیامبر اکرم(ص) و به ویژه حضرت علی(ع) را از یادها ببرند و دیگرانی را با جعل شخصیت، در دلها و ذهنها جایگزین سازند. مشکل این نبود که رسول اعظم(ص) پسری ندارد؛ مشکل این بود که قریشیان تصمیم گرفته بودند رهبری امت را به هر بها و بهانهای از خاندان عترت: دور سازند. مشکل این بود کسانی که حضور پیامبر(ص) را مانع دستیابی به اهداف خود میدیدند و حتی راندهشدگان تبعیدی چون حکم بن ابی العاص، انتظار رفع این مانع را میکشیدند و تاریخ نشان داد که چگونه خود و فرزندانشان به ریاست و موقعیت دست یافتند.
گزارش تحلیلی امیرالمؤمنین(ع)
به نقل ابن ابیالحدید معتزلی، شخصی به حضرت علی(ع) گفت: ای امیرمؤمنان! اگر رسول خدا (ص) پسر بالغ و رشد یافتهای باقی گذاشته بود، آیا عربها کار خلافت را به او میسپردند؟
حضرت امیر(ع) پاسخ فرمود: نه، بلکه آنان او را اگر مانند کاری که من کردم نمیکرد، میکشتند.
حضرت سپس به تبیین موضوع پرداخت:
عربها وضع پیامبر خدا (ص) را خوش نداشتند و به او از فضل و ارزشی که خداوند عطا فرموده بود، رشک بردند، و روزگار و عمر او را طولانی شمردند تا جایی که همسرش را نسبت ناروا دادند و شترش را رم دادند؛ در حالی که احسان پیامبر(ص) به آنان بزرگ بود و نعمتهای فراوانی به آنان ارزانی داشته بود. آنان از زمان حیات پیامبر هماهنگ شدند که پس از وفات او کار حکومت را از اهل بیت او بگردانند. و اگر قریشیان نام پیامبر را وسیلهای برای دستیابی به ریاست و نردبانی برای عزت و امارت قرار نداده بودند، پس از پیامبر حتی یک روز نیز خداوند را پرستش نمیکردند، و بلافاصله از دین خارج شده و به دوران گذشته خود باز میگشتند.
پس از آن خداوند پیروزیها را بر آنان پیش آورد، و آنان پس از دوره تنگدستی توانگر شدند و بعد از دشواری و گرسنگی ثروتمند گشتند. در نتیجه در چشم آنان آنچه از اسلام پیشتر زشت و دشوار مینمود، خوب و دلنشین آمد، و دین، در دل بسیاری از آنها، پس از آن که بی ثبات بود، قرار یافت. آنان (پیش خود) گفتند: اگر این دین حق نبود، چنین نبود (و این پیروزیها را نداشت). آنگاه این پیروزیها و پیشرفتها را به دیدگاههای حاکمان خویش و حسن تدبیر امیران و دستاندرکاران منتسب کردند. در نتیجه، در نگاه مردم، آوازه و نامآوری دستهای، و فراموشی و از یاد رفتن دستهای دیگر جا افتاد، و ما جزء کسانی بودیم که یادشان از میان رفت و نامشان پنهان ماند، و آواز و آوازه شان خاموش شد، تا روزگارانی دراز بر ما رفت و سالها و دورهها با همه ی رویدادهایش گذشت، و بسیاری از شناختهشدگان مردند و بسیاری از ناشناسان سر برآوردند، و چه امیدی است اگر پسری هم برای پیامبر بود!
فتأکد عند الناس نباهة قوم و خمول آخرین، فکنّا نحن ممّن خمل ذکره، و خبت ناره، و انقطع صوته ووصیته، حتی أکل الدهر علینا و شرب، و مضت السنون و الاحقاب بما فیها، و مات کثیر ممّن یعرف، و نشأ کثیر ممّن لا یعرف، و ما عسی أن یکون الولد لو کان.
آنگاه حضرت تأکید میفرماید که پیامبر او را نه به خاطر قوم و خویشی، بلکه به خاطر جهاد و خیرخواهیاش؛ آنگونه که همه میدانند به خود نزدیک ساخت. سپس به بیان انگیزه خود در به دست گیری حکومت میپردازد:
خدایا، تو میدانی من حکومت و بلندی مقام و ریاست نخواستم. فقط برپایی حدود تو و ادای وظیفه شرعی، و قرار گرفتن امور در جای خود، و رساندن کامل حقوق به صاحبان آن، و حرکت در مسیر پیامبرت، و هدایت گمراهان به روشناییهای هدایتت را خواستم.
جمع بند این بیان تفصیلی حضرت امیر(ع) را میتوان در جمله ی کوتاه دیگری از آن بزرگوار یافت که به نقل ابن ابیالحدید فرمود: ما لَنا و لِقُرَیشِ! یَخضُمُونَ الدُّنیا بِإسمِنا وَ یَطْئَوْنَ عَلَی رِقاِبنا؛ فَیا للهِ وَ لِلْعَجَب! مِنْ إسم جَلیل لِمُسَمّی ذلیلٍ؛ این چه چالشی میان ما و قریش است! دنیا را با نام ما میجوند و میخورند، اما بر گردن ما پا میگذارند؛ خدا را از این شگفتی! نامی جلیل و نامبرداری ذلیل.
عبرت بزرگ عاشورا توجه درست به پیآمداین واقیت است که خواص به نقش تاریخی و ایمانی خود در مقاطع نیم قرن گذشته، نه تنها عمل نکردند، بلکه بسیاری از آنان با کسانی هم سخن و همراه شدند که حتی یک روز به واقع به پیامبر (ص) ایمان نیاوردند؛ کسانیکه رهین جمله نجات بخش رسول خدا (ص) بودند که فرمود: اذهبوا فأنتم الطلقاء.
آیا تفسیر دیگری از پذیرش اسلام توسط بنیامیه میتوان ارائه کرد؟ بعدها؛ هشتاد سال سلطنت بنیامیه و رفتاری که با اسلام و خاندان پیامبر(ص) کردند؛ نشانگر خوبی برای تطبیق این تفسیر با واقع است. این بیعملی و عافیت طلبی خواص و آن فرصت طلبی و زیاده خواهی عناصری چون معاویه و مروان، چنان جامعه را دگرگون ساخت و ارزشهای ناب و ارزشمداران راستین را کنار زد که حتی نمازگزاری امیرالمؤمنین(ع) با آن سابقه چون خورشید روشن نیز زیر سؤال رفت و سبکمغزان بیپروایی از میان لشکریان خودش به وی نسبت کفر دادند و از او خواهان توبه شدند!
گزارش سید الشهدا(ع) از وضع موجودد
(ع) در سخنرانی معروف خود در منیی در جمع گروهی از همان خواص و دست کم خطاب به خواص جامعه، از وضع موجود بر زبان میآورد. خطابهای که در فراخوانی جامعه به ویژه خواص و نخبگان و عالمان جامعه به پایبندی به مسؤولیت امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با فساد و ستم ایراد شده است. و به همین انگیزه توجه حاضران را معطوف به وضع موجود میکند. وضعی که خواص به وجود آوردهاند یا دست کم همراهی کردهاند، و چیزی نیز جز عزم یکپارچه آنان بر اصلاح آن و دوری جستن از منافع و مطامع زودگذر و تن دادن به رسالت دینی تاریخی و انقلابی، نمیتواند از واقعیت موجود به حقیقت مطلوب برساند.
(ع) خطاب به عموم مردم به اجمال و با استناد به برخی آیات، جایگاه و نقش امر به معروف و نهی از منکر و مسؤولیت عالمان و برگزیدگان جامعه را بازگو میفرماید و تعریفی جامع و بلند از این وظیفه مهم ارائه میدهد؛ آنگاه سخن خود را متوجه عالمان و نخبگان و شخصیتهایی از امت اسلامی میکند که در آن جمع حاضر بودند. پایان بخش این یادداشت میتوانست این خطابه تاریخی و درس آموز باشد اما پرهیز از طولانی شدن بیشتر، چارهای جز بازگویی آن در وقتی دیگر نمیگذارد.
(ص) را به نقطهای رساند که چارهای جز برپاسازی عاشورا و شهادت و اسارت خویش ندیدند، این مردم به رسالت ایمانی و انقلابی خویش در مقاطع مختلف عمل کنند و اگر دشمنان نیز آنان را به برپایی عاشورایی دیگر کشاندند؛ همچون سیدالشهدا (ع) بایستند و از کیان اسلام و مسلمین دفاع و حراست کنند؛ چرا که: کُلُّ یومٍ عَاشورا وَ کُلُّ أرضٍ کربل.