آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

در بخش اول مقاله، باب اول کتاب و تمامى دوازده فصل آن بررسى شد و اکنون، باب دوم و سوم مرور مى شود.

بررسى کتاب
باب دوم: در احادیث جعلى و دروغین
فصل اوّل. خبرهاى برخى کسانى که ادعاى رؤیت امام زمان(ع) را نموده اند:

1) در «اکمال»1، روایتى از سعد بن عبداللّه قمى وجود دارد که در آن مدّعى شده است که به همراه احمد بن اسحاق (یار و مصاحب حضرت ابومحمّد2)، امام زمان را در سن طفولیّت، نشسته بر زانوى پدر، در سامرّا زیارت کرده و ضمن آن از امام عسکرى(ع) سؤالاتى نموده اند و پاسخ گرفته اند.

دلایل جعلى بودن این خبر
1ـ سعد، از امام عسکرى(ع) پرسیده است:
آن کار بسیار زشت آشکارى که چون زن مرتکب شود، شویش مى تواند او را ـ در دورانى که ایّام عدّه [طلاق خود] را مى گذراند ـ از خانه بیرون کند، چیست؟3
و امام پاسخ داده است:
آن عمل، سحق است، نه زنا؛ اگر مساحقه کند، باید رجم شود و رجم، خوارى است. کسى را که خداوند خوار و دور کرده است، نباید او را نزدیک سازند [و به خانه راه دهند].4
علاّمه شوشترى، پاسخ منسوب به امام عسکرى(ع) را چنین نقد و رد مى کند:
احدى به این که «فاحشه مبیّنه» در «زن طلاق گفته شده اى که ایّام عده را در خانه شویش که او را طلاق گفته، مى گذراند»، سحق باشد قائل نیست؛ و تنها به آزار خانواده شوهر و یا زناى زن، تفسیر شده است.5 به علاوه، این خبر، متضمّن این مطلب است که «سحق» از «زنا» بدتر است؛ حال آنکه امامیه اتفاق دارند که از جهت حد ،چون زنا، بلکه پایین تر از زناست. سحق، مجازاتش تازیانه است؛ اگرچه زن شوهردار (محصنة)، آن را مرتکب شود و قول مشهورتر، همین است.6

7ـ سعد، در توصیف امام زمان(عج) مى گوید:
بر ران راست پدرش نشسته بود. در برابر امام عسکرى(ع)، انارى زرّین بود که نقش و نگارهاى بدیعى داشت و با جواهرات نفیسى مزیّن و آراسته بود. این انار زرّین را یکى از رؤساى بصره به او پیشکش داده بود.در دست امام عسکرى، قلمى بود که هرگاه مى خواست چیزى بنویسد، فرزندش انگشتهاى او را مى گرفت. امام عسکرى، انار را مقابل خود مى چرخاند و امام زمان را بدان سرگرم مى کرد تا مانع نوشتنش نشود.7

مناقشه در متن این خبر
علاّمه شوشترى، در نقد این قسمت مى نویسد:

الف ـ یکى از نشانه هاى امام آن است که اهل بازى نباشد. در خبر است که صفوان جمّال از حضرت صادق(ع)، درباره خصوصیات امام پرسید؛ پاسخ شنید: «امام کسى است که پى بازى و سرگرمى نیست». در همان حال، موسى بن جعفر(ع) که کودکى خردسال بود، بیامد و با او بزغاله اى بود از نژاد مکّى؛ موساى خردسال به او مى گفت: «اسجدی لربّک؛ پروردگارت را سجده کن!». امام صادق(ع) او را گرفته به سینه چسباند و فرمود: «بأبى و امّى من لایلهو ولا یلعب؛ قربانت! که پى سرگرمى و بازى نیستى8.»
و نیز در خبر است ـ که پس از شهادت حضرت على بن موسى(ع) ـ گروهى که در میانشان علىّ بن حسان واسطى بود، براى آزمودن حضرت جواد(ع) به دیدار او رفتند. واسطى با خود اسباب بازى هاى کودکانه سیمینى براى هدیه به حضرت جواد(ع) که در سنین کودکى بودند، برداشته بود. واسطى ـ خود ـ گوید: حضرت جواد(ع) از سر خشم به من نگاهى کرد و اسباب بازى ها را به چپ و راست پرتاب کرد و فرمود: «خداوند براى این چیزها ما را نیافریده است». من بارها از او پوزش خواستم و طلب عفو کردم تا امام مرا بخشید و برخاست و ـ به اندرون ـ در شد و من با اسباب بازى ها از خانه بیرون شدم.9

ب ـ در خبر آمده بود که «امام زمان(ع) پدرش را از نوشتن باز مى داشت»؛ این چیزى نیست که بتوان به آخرین ذخیره الهى نسبت داد.

ج ـ از این خبر پیداست که امام عسکرى(ع) اجازه داده است تا چنان انار زرّین جواهرنشان نگارینى برابر او، براى بازى و سرگرمى چنان فرزندى (بقیة اللّه)، باقى بماند.
چنین کارى، کردار خوشگذرانان عیّاش مرفه دنیا طلب است، نه کردار اهل بیتى که از دنیا و زر و زیبش روى گردان اند.10
در این خبر، همچنین آمده است:« امّت را نرسد که خود، امامشان را برگزینند» که حرف درستى است11 و منافاتى با جعلى بودن خبر ندارد؛ زیرا کسى که بخواهد خبرى جعل کند، باطلش را کمى به حق مى آمیزد تا براى کالاى فاسدش بازار گرمى کند و مشترى جلب نماید.12

مناقشه در سند این خبر
سند این خبر چنین است:
حدّثنا محمّد بن علىّ بن محمّد بن حاتم النوفلىّ المعروف بالکرمانىّ، قال: حدّثنا ابوالعبّاس أحمد بن عیسى الوشاء البغدادىّ، قال: حدّثنا احمد بن طاهر القمّى، قال: حدّثنا محمد بن بحر بن سهل الشیبانیّ، قال: حدّثنا أحمد بن مسرور.13
رجال سند، برخى «مجهول الحال»14 و برخى «مهمل»اند.15 این اشخاص از سعد بن عبداللّه قمى روایت کرده اند. این در حالى است که حلقه اتصال بین صدوق و سعد بن عبداللّه در تمام کتابهایش، پدر صدوق و یا استادش (محمد بن حسن بن احمد بن الولید) مى باشند که با تتبّع در مصنّفات و مشیخه صدوق، روشن و محرز است؛ ولى در این جا بین مؤلّف «کمال النعمة» و سعد بن عبداللّه قمى، پنج واسطه قرار گرفته که خلاف رویّه پیش گفته است.16

دلیلى دیگر بر موضوعیت این خبر
دلیل دیگر، گزارش مرگ «احمد بن اسحاق» در حیات حضرت عسکرى(ع) است که ضمن این خبر آمده؛ زیرا حیات احمد بن اسحاق پس از حضرت عسکرى(ع)، امرى قطعى و اجماعى است.
شیخ طوسى، در کتاب «الغیبة» عنوان مى دارد که در زمان سفراى حضرت حجّت(عج) ـ همزمان با غیبت صغرا ـ جماعاتى از ثقات بوده اند که سفرا، توقیعات را به آنان مى رسانده اند و احمد بن اسحاق، یکى از آن ثقات بوده است.17
ابن طاووس، در «ربیع الشیعة» مى گوید:
او [احمد بن اسحاق] از سفرا و ابواب [واسطه هاى] مشهور حضرت حجّت(ع) است.18

2) خبرى در «اکمال» 19 (باب من شاهد القائم، شماره 23) وجود دارد که در آن ادّعا شده: علىّ بن ابراهیم بن مهزیار، «حضرت حجّت(ع)» را دیده و با او ملاقات کرده است.20

دلایل جعلى بودن این خبر
1ـ در کتب رجالى از على بن ابراهیم بن مهزیار[مازیار]، ذکرى نرفته و خبرى از او در دست نیست.21
استاد غفارى در این باره مى نویسد:
از على بن ابراهیم بن مهزیار، در کتب رجالى، نشانى نیست؛ بلکه از «ابوالحسن على بن مهزیار» و برادرش «ابو اسحاق ابراهیم بن مهزیار» و پسران هر یک از آنان که دو تن بوده اند و محمّد نام داشته اند (نه على) در کتب رجال یاد شده است.22
همین خبر را شیخ طوسى در «کتاب الغیبة» با سندى دیگر آورده که در ضمن آن آمده است:
أخبرنا جماعة… عن علىّ بن الحسین، عن رجل ـ ذکر أنّه من أهل قزوین لم یذکر اسمه ـ… قال: دخلت على علىّ بن ابراهیم بن المهزیار أهوازى فسألته عن آل أبی محمد(ع)، فقال:….23
چنانکه ملاحظه مى شود، یک تن از افراد زنجیره سند، مردى است بى نام و نشان (مجهول) از مردم قزوین.

2ـ در این خبر، از برادر امام مهدى(ع)، موسى نام برده است؛ حال آنکه امامیه اتفاق نظر دارند که حضرت عسکرى(ع) بجز حضرت مهدى(ع)، از خود فرزندى برجا نگذارده است.
درباره این برادر موهوم، در متن خبر آمده است: در دیدارى که على بن ابراهیم بن مهزیار (موهوم) در مکّه، با شخصى که واسطه حضرت حجّت بوده داشته است، او از على بن ابراهیم مى پرسد:
أتعرف الصدیحین؟... آن دو خالص نسب را مى شناسى؟ گفتم: بله؛ گفت: نامشان چیست؟ گفتم: محمّد و موسى.24
شایان ذکر است که در خبر شیخ طوسى، درباره برادر حضرت مهدى(ع) ـ موسى ـ مطلبى وجود ندارد. شگفت آنکه در همین باب، در خبر19، مضمونى مشابه از ابراهیم بن مهزیار وجود دارد:
به مدینه آمدم و از خاندان حضرت عسکرى(ع) جویا شدم؛ بى نتیجه بود. به مکّه رفتم. در آنجا با جوانى برازنده دیدار کردم. از او پرسیدم: از احوال خاندان ابو محمّد چه مى دانى؟ پاسخ داد: سوگند به خدا که نور در جبین فرزندان حسن بن على، محمّد و موسى مى بینم و من فرستاده آن دو نزد توام تا از کارشان خبردارت کنم. اگر دوست دارى با آن دو تن ملاقات کنى و خاک پایشان را سرمه دیدگان سازى، با من به طایف بیا!25
استاد غفارى بر این خبر اشکال مى کند؛ بدین ترتیب که زمان ابراهیم بن مهزیار را پیش و مقدّم بر دوران حضرت مهدى(ع)، مى شناساند.26

3ـ در خبر آمده است که راوى هرچه گشت، اثرى از حضرت مهدى(ع) پیدا نکرد؛ حال آنکه سفیران آن حضرت از زمان مرگ پدرش(260هـ) تا پایان دوران غیبت صغرا [سال 329یا328هـ ـ بنا بر اختلافى که در سال مرگ سمرىّ (صهرىّ) وجود دارد ـ]، مشهور و شناخته شده بوده اند و شیعیان به ایشان مراجعه مى کرده اند؛ چون حلقه اتصال آنان با حضرت حجت(ع) بوده اند.27

نشانه هاى خبرهاى جعلى درباره امام مهدى(ع)
1ـ خبرهایى که در آنها حضرت حجّت(ع) از نزدیکى وقت ظهور خود خبر داده است.
از آن حضرت به تواتر پیوسته است که فرمودند:
کذب الوقّاتون؛ کسانى که از زمان ظهور و وقت دقیق آن دم مى زنند، دروغ مى گویند.28

2ـ اخبارى که پس از مرگ آخرین سفیر حضرت مهدى(ع)، جناب صهرىّ (سمرىّ)، از مشاهده آن حضرت ـ در دوران غیبت کبرا ـ خبر مى دهند؛ زیرا آن حضرت به آخرین سفیرش چنین نوشت:
درباره هیچ کس وصیّت مکن که بعد از مرگ، جانشینت گردد؛ زیرا دوران غیبت کامل ـ کبرى ـ فرا رسیده است و ظهورى نخواهد بود، مگر پس از رخصت خداوند متعال که پس از سپرى شدن زمانى دراز، قساوت دلها و لبریز گشتن زمین از بى عدالتى خواهد بود. زود است که از شیعیانم، کسى بیاید و مدّعى شود که مرا دیده است. بدانید! هر کس پیش از خروج سفیانى و وقوع آن بانگ بلند (الصیحة)، ادعا کند که مرا دیده است، او دروغگوى افترا زنى بیش نیست.29

فصل دوم. خبرهایى که در آنها به دروغ تفسیرى را به امام حسن عسکرى(ع)، نسبت داده اند:

دلایل جعلى بودن این اخبار
1ـ گواه بطلان نسبت این تفسیر به حضرت عسکرى(ع)، شهادت خرّیت30 فنّ و نقّاد آثار، احمد بن الحسین الغضائرى، استاد نجاشى، از پیشوایان علم رجال است که گوید:
ابن بابویه (شیخ صدوق)، از محمّد بن ابى القاسم که ضعیف و کذّاب است، تفسیرى را روایت کرده است. محمد بن ابى القاسم این تفسیر را از دو شخص مجهول، به نامهاى «یوسف بن محمد بن زیاد» و «على بن محمد بن یسار» نقل کرده است.31
علاّمه شوشترى درباره اصطلاح «مجهول» مى نویسد:
مقصود از مجهول، دانسته نبودن حال راوى به لحاظ ضعف و قوّت است. بسیارى از اوقات، پیشوایان علم رجال، راوى مجهول را جرح مى کنند و مطعون و معیوب مى نمایانند. مجهول بودن راوى، با شناخته بودن نام و نسب او و نیز با آمدن نامش در سند روایات دیگر منافاتى ندارد.32
پس از «ابن الولید»، ناقد «نوادر الحکمة» و…، نقّادى چون ابن الغضائرى دیده نشده؛ بلکه او فوق ابن الولید است.
اگر درباره هر آن که این مرد بر کتاب یا حدیثش خرده گرفته و بدگفته است، غور و بررسى کنیم و تعمّق ورزیم، آن کتاب و حدیث را منکر مى یابیم؛ مثلا: او از کتاب«سلیم بن قیس» و تفسیر«محمّدبن قاسم استرآبادى» که آن را به حضرت عسکرى(ع)، نسبت داده و کتابهاى«علىّ بن احمد کوفى» و کتاب«حسن بن عباس بن حریش» بدگفته است. با تحقق در این آثار متوجه مى شویم که هریک، منکراتى را شامل است؛ بویژه تفسیر که نامنکر در آن اندک است. از کتابهاى«کوفى»، کتاب «استغاثة» به دست ما رسیده است که در آن بسیارى از مسائل اجماعى را رد کرده و منکر شده است.«کافى» در باب«شأن انا انزلناه» خبرهایى از کتاب ابن حریش روایت کرده است که از آنها معنا و مفهوم درستى به دست نیاید و نشانه هاى ساختگى بودنشان، چون آتشى است که بر سر کوهى افروخته باشد.
از همین قبیل است روایات کسانى دیگر که ابن الغضائرى از درک و فهمشان ایراد گرفته است؛ کلامشان در بردارنده مطالبى است که خرده گیران نکته سنج، ناروا و مردود مى دانند و طبیعت آدمى از آن کراهت دارد و مى رمد و از نورانیّت کلام معصومین(ع)، چشم انداز زیبا و دل انگیز، عظمت و کمال، عزّ و شکوه و درخشش کلام معصومان (ع) در آنها نشانى دیده نمى شود.33
یاقوت، ابن الغضائرى را چنین وصف کرده است:
ادیب فاضل تیزهوشى بود؛ خطّى داشت که بر خطّ ابن مقله تنه مى زد و عیبهایش را مى نمایاند.34
شیخ طوسى در مقدمه فهرستش، از ابتکار بى نظیر ابن الغضائرى در نگارش دو اثر نفیس، مشتمل بر مصنفات و اصول شیعى ستایش کرده و آن را منحصر به فرد دانسته است.35
ابن الغضائرى(م425هـ)، از اعاظم علماى شیعه در قرن پنجم هجرى و از شیوخ محدثان امامیه و اجلاّى محققان، از شاگردان پدرش حسین بن عبیداللّه(م411هـ) و شریک بحث ابوالعباس احمد نجاشى(م450هـ) بوده است.
کتاب رجال او از منابع مهم کتب رجالى است و علامه حلّى در کتاب خود (خلاصةالأقوال) و ابن داوود در «رجال» خویش و سیدبن طاووس(م673هـ) در کتابش(حل الإشکال) از آن نقل مى کنند. سیدبن طاووس، کتاب«الجرح» او را براى آنکه محفوظ بماند، تماما در کتاب خویش درج کرده است.36
ابن الغضائرى افزون بر دو کتابى که درباره اصول و مصنّفات شیعى تألیف کرده، دو کتاب نیز درباره ممدوحان و مذمومان نگاشت و پس از درگذشت او هر چهار کتاب محفوظ ماند و به دست نجاشى رسید. وى همچنین، اثرى تاریخى درباره«وفیات الرجال» نوشت که این هم در اختیار نجاشى قرار گرفت.37
بنابراین، از واقعیت دور نیست اگر بگوییم آثار ابن الغضائرى از مهمترین منابع و مآخذ نجاشى در تألیف رجال(فهرست) مشهورش ـ که از نابترین کتب رجالى موجود مى باشد ـ بوده است.

2ـ با غور در اخبار تفسیر منسوب به عسکرى(ع)، بطلان بسیارى از آنها روشن و ساختگى بودنشان عیان مى شود.
علامه شوشترى در ادامه، نمونه هاى فراوانى از کتاب موسوم به تفسیر عسکرى را نقل و نقد نموده و بى اعتبارى و جعل و وضع کتاب را خاطرنشان مى کند. سپس مى نویسد:
آنچه از کتاب روایت کردم، نمونه هایى از آن مى باشد؛ چنانچه به دنبال غور و بررسى و استقصا بودم، بیشتر کتاب، اگر نگویم همه را، باید نقل مى کردم؛ زیرا در این کتاب، صحیح در نهایت کمیابى است.38

3ـ سنّت الهى که به دست پیامبران در میان مردم جریان داشته، ابراز دلیل و اظهار نشانه هاى روشنگر براى اتمام حجّت بوده است، نه پذیرفتن پیشنهادات اعجازطلبانه جاهلان و دشمنان و مخالفان. 39 این اصل، یکى از ابزار هاى شناخت حدیث صحیح از سقیم است؛ ولى على رغم این اصل، تفسیر عسکرى از مطالب خلاف آن، انباشته است. بدین ترتیب که پیامبران به تمام پیشنهاد ها و تقاضا هاى معجزه خواهان، پاسخ مثبت مى داده اند و همین در دروغ بودن این مطالب بسنده است و چنانچه این کتاب مجعول نبود، این معجزه هاى عجیبى که از پیامبر(ص) و على(ع) و سایر امامان(ع) بیان داشته است، علماى شیعه نقل مى کردند.40

4ـ اگر این کتاب از حضرت عسکرى(ع) مى بود، علىّ بن ابراهیم قمى و محمّدبن مسعود عیاشى که معاصر آن حضرت بودند، قسمتى از آن را نقل مى کردند و یا محمّدبن عباس بن مروان41 که به دوران آن حضرت نزدیک بود، باید چنین مى کرد؛ امّا هیچ یک ـ لااقل بخش کوچکى از کتاب را ـ در تفاسیرى که هم اکنون از آنان در دست است، نقل نکرده اند.
اگر کسى بگوید صدوق که از پیشوایان علم رجال و دانش حدیث بوده به آن اعتماد کرده و برخى از مندرجاتش را در کتابهاى خود آورده است، گوییم:
اوّلا، حجیّت سخن صدوق و مانند او، در امورى است که بدانیم نادرست نیست؛ در صورتى که ما روشن ساختیم که این کتاب، دروغهاى روشن و رسوا دارد.
ثانیا، طعن و ردّ ابن الغضائرى بر این کتاب به ما رسیده است که پیش از این دانستیم.
ثالثا، منقولات صدوق در کتابهایش، غیر از امور باطل و مطالب منکر واضحى است که در این کتاب وجود دارد؛ لذا محتمل است که آن مطالب درست و نامنکر را، از کتابى غیر از کتاب موجود نقل کرده باشد. آنچه طبرسى در «الاحتجاج» از او نقل کرده نیز همین گونه است.42

5ـ این تفسیر، هرچند که در آن معجزه هاى زیادى به سان پیامبر(ص)، براى امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد، بر روى هم کتابى مجعول است.43 آرى، به شهادت قرآن، على(ع) چون محمّد(ص) است و به منزله شخص آن حضرت؛ امّا این دلیل بر آن نیست که هرچه به آنان نسبت داده اند، لزوما صحیح باشد. بى تردید، گروهى از غالیان، اخبارى در معجزات، فضایل و… براى آن بزرگواران وضع کرده اند.44

6ـ پیداست که صدوق این تفسیر را از محمّدبن قاسم استرآبادى مفسّر، پس از درگذشت شیخش (ابن الولید) روایت کرده است و اگر ابن الولید زنده مى بود، اجازه روایت آن را به شاگردش صدوق نمى داد و قطعا صدوق، اشاره استادش را مى پذیرفت؛ زیرا صدوق در تمام استثنائات ابن الولید، از او پیروى کرده است.45 مثلا در باب الصوم از«من لا یحضره الفقیه» پس از ذکر خبرى درباره روزه عید غدیرخم مى نویسد:
و أ مّا خبر صلاة یوم غدیرخمّ والثواب المذکور فیه لمن صامه فانّ شیخنا محمدبن الحسن ـ رضى الله عنه ـ کان لایصحّحه، و یقول: انّه من طریق محمّدبن الموسى الهمدانیّ و کان کذّابا غیر ثقة و کلّ ما لم یصحّحه ذلک الشیخ ـ قدّس الله روحه ـ ولم یحکم بصحّته من الأخبار فهو عندنا متروک غیر صحیح؛46
و امّا خبر مربوط به نماز روز غدیر خم و ثواب مذکور در آن، براى کسى که آن روز را روزه بدارد، پس شیخ ما، محمدبن حسن بن ولید ـ رضى الله عنه ـ آن خبر را صحیح نمى دانست و مى گفت که آن از طریق محمّد بن موسى الهمدانى است47 و او دروغگو و ناموثّق بوده است؛ و هرخبرى که آن شیخ ـ قدس اللّه روحه ـ، آن را صحیح نداند و به درستى آن حکم نکند، پس آن نزد ما نادرست و متروک است.
بنابراین، وقتى ابن الولید کتابهاى استادان و شیوخ خود (سعد و صفّار) را چون حاوى غرائب48 بوده اند (و نه منکرات) روایت نکرده است، چگونه چنین کتابى ـ تفسیر منسوب به عسکرى(ع) ـ را که پر از منکرات است، روایت مى کند؟!!
درباره دقّت نظر فوق العاده ابن الولید و تبعیّت شیخ صدوق از او، ذیل نام محمّدبن احمدبن یحیى در«رجال نجاشى» سندى بسیار مهم و نفیس وجود دارد که در آن استثنائات ابن الولید در روایت او از احمدبن محمدبن یحیى و تبعیت شاگردش شیخ صدوق از وى منعکس شده است:
و کان محمّدبن الحسن بن الولید یستثنى من روایة محمّدبن أحمدبن یحیى[1] ما رواه عن محمّدبن موسى الهمدانى،[2] و ما رواه عن رجل،[3] أو یقول بعض أصحابنا،[4]أو عن محمّدبن یحیى المعاذیّ،[5] أو عن أبی عبدالله الرازىّ الجامورانیّ،[6] أو عن أبی عبدالله السیّارى،[7] أو عن یوسف بن السخت،[8] أو عن وهب بن منبّه،[9] أو عن أبی علیّ النیشابوریّ (النیسابوری)، [10] أو عن أبی یحیى الواسطیّ،[11] أو عن محمّدبن علیّ أبی سمینة،[12] أو یقول فی حدیث،[13] أو کتاب لم أره[14] أو عن سهل بن زیاد الآدمیّ،[15] أو عن محمّدبن عیسى بن عبید باسناد منقطع،[16] أو عن أحمد بن هلال،[17] أو محمّدبن علىّ الهمدانی،[18] أو عبداللّه بن محمّد الشامیّ،[19] أو عبداللّه بن أحمد الرازىّ،[20] أو أحمدبن الحسین بن سعید،[21] أ و أحمدبن بشیرالرّ قّیّ،[22] أو عن محمّدبن هارون،[23] أو عن ممّویة بن معروف،[24] أو عن محمّدبن عبداللّه بن مهران،[25] أو ما ینفرد(یتفرّد) به الحسن بن الحسین اللّؤلؤىّ،[26] و ما یرویه عن جعفربن محمّدبن مالک،[27] أو یوسف بن الحارث،[28] أو عبداللّه بن محمّد الدمشقیّ.49
ابوالعبّاس بن نوح گوید:
شیخ ما، ابو جعفر محمّدبن حسن بن ولید در تمام این موارد(بیست و هشتگانه) درست گفته و خطا نکرده است؛ و ابوجعفربن بابویه(شیخ صدوق) نیز در این موارد از او تبعیت کرده است، جز در یک مورد: محمّدبن عیسى بن عبید(مورد پانزدهم) و نمى دانم چه چیز، او(ابن الولید) را، درباره وى به شک و گمان افکنده و یا از او چه ناپسندى دیده بوده است؛ زیرا عدالت و وثاقت محمدبن عیسى، امرى روشن است.50
علاوه بر ابوالعبّاس بن نوح، نجاشى نیز ذیل نام وى(محمّدبن عیسى بن عبیدبن یقطین بن موسى، مولى أسد بن خزیمة،أبوجعفر)، از او با عناوینى چون: جلیل فی أصحابنا، ثقة، عین، کثیر الروایة وحسن التصانیف، به نیکى یاد مى کند و مى افزاید که نامبرده از ابو جعفر ثانى، امام جواد(ع)، مکاتبة و مشافهة روایت مى کرده است.51
نتیجه این سخنان، بى تردید مدح یا به اصطلاح «تعدیل» محمد بن عیسى است؛ ولى شیخ طوسى در «رجال» و «فهرست» خود نظرى دیگر دارد؛ شیخ، در «فهرست» نوشته است:
محمد بن عیسى بن عبید الیقطینى، ضعیف است و ابو جعفر محمد بن على بن بابویه (شیخ صدوق)، نامبرده را از جمع راویان «نوادر الحکمة» (از تألیفات محمّد بن احمد بن یحیى) استثنا و خارج کرده و گفته است: «روایاتى که مختصّ وى و او در نقلش منفرد باشد، روایت نمى کنم»؛ همچنین گفته اند که وى بر مذهب غالیان بوده است.52
او در «رجال» خویش از محمد بن عیسى در چهار موضع (اصحاب امامان رضا، هادى و عسکرى(ع) و کسانى که از امامى روایت نکرده اند، نام برده و در دو جا او را ضعیف دانسته است: یک بار بنا به گفته قمى ها و بار دوم بدون هیچ قیدى.53
نتیجه این سخنان، بى تردید ذمّ یا جرح محمّد بن عیسى است. نتیجه گیرى نهایى آنکه هرگاه درباره یک راوى، دو وصف متعارض (مدح و ذمّ) وارد شود، آن دو، یکدیگر را خنثى مى کنند و راوى را «بدون وصف: مجهول» بر جاى مى گذارند و روایت راوى مجهول در خور اعتنا نیست.54
بنابراین در تبعیّت شیخ صدوق از استثنائات استادش ابن الولید، نباید استثنایى وجود داشته باشد؛ بویژه که در «رجال» نجاشى، مادح محمّد بن عیسى، ذیل شرح حال وى درباره شیخ صدوق، روایتى نقل شده که در آن، صدوق عدم اعتماد استادش را نسبت به نوع خاصّى از روایات محمّد بن عیسى، به دیگران گفته و به آنان اعلام داشته است.55 همچنین در ادامه، ذکر شده که گروهى این نظر را از ابن الولید نپذیرفته و بر ممدوح بودن محمّد بن عیسى، پاى فشرده اند. بنابراین، سخن ابوالعباس بن نوح درباره عدم تبعیّت صدوق از ابن الولید، چندان مستحکم نمى نماید؛ اگر هم، به احتمال ضعیف، فرض کنیم که شیخ صدوق بر خلاف نظر استادش به محمد بن عیسى اعتماد داشته، این نقصى است براى او که از گفته خود تخطّى کرده است. او گفته بود:
هر خبرى (وعلى الاصول هر مخبرى) که ابن الولید، صحیح و درست نداند، نزد ما نادرست و متروک (وایضا: مطرود) است.

آخرین نگاه به تفسیر عسکرى
درباره تفسیر و مؤلفش اختلاف را رها کرده، به خود تفسیر مراجعه مى کنیم. در این تفسیر موجود ـ که ثابت نیست همان باشد که مصدر صدوق بوده ـ مطالب درستى هست که مى توان به معصوم نسبت داد؛ چون با اصول مذهب، کتاب، سنّت و عقل سازگار است. مطالبى نیز هست که با تأویل و توجیه و تکلّف مى توان آنها را با اصول مذهب، توفیق داد. مطالبى هم هست که نه تنها به هیچ وجه نمى توان آنها را به معصومان نسبت داد، بلکه حتّى به یک فرد مسلمان امامى مذهب که به اصول امامیّه پایبند باشد، نمى توان نسبت داد… چون امام(ع) را حجّت خدا مى دانیم و او را از گفتار نادرست و بیهوده مبرّا و منزّه مى شمریم، اگر در کتابى، مطلبى نادرست را به امام نسبت دهند، نقل آن را جایز نمى دانیم، چه رسد به تمسّک و احتجاج؛ مگر اینکه ثابت شود از روى تقیّه فرموده است؛ و چنانچه محملى از قبیل تقیّه نداشته باشد، به ضرس قاطع آن را افترا مى شمریم. ابن غضائرى و دیگران از همین جهت است که مؤلّف را جرح مى کنند و کتاب را موضوع مى دانند و اینکه در متأخّران، یعنى پس از قرن دهم هجرى، عنایت بیشترى به این کتاب شده است به جهت اخبارى بوده که در فضائل و مناقب اهل بیت عصمت(ع) و طعن مخالفینشان در آن وجود دارد.
مطلب دیگر این که، شیخ صدوق در این کتاب و «امالى» و هر کجا که از «تفسیر جرجانى (عسکرى)» نقل کرده است، سلسله سند را بدین شکل آورده: محمّد بن ابى القاسم از یوسف بن محمد بن زیاد و علىّ بن محمد بن سیّار، از پدران آن دو، از امام عسکرى(ع) و یا از آن حضرت، از پدرش ابوالحسن الثالث(ع)؛ حال آنکه به مقتضاى آنچه در مقدّمه این تفسیر موجود آمده، راوى امام، پسران هستند که نزد امام باقى ماندند، نه پدران آنها؛ و این امور همه علائم خلط و ضعف مستند است و یا شاید نسخه اى که صدوق از آن نقل کرده، غیر از نسخه اى بوده که اکنون در دست است.56
ابن الغضائرى، کتاب را به ابوالحسن الثالث( امام هادى) نسبت داده؛ حال آنکه کتاب موجود، منسوب به حسن بن علىّ عسکرى(ع) است. صدوق و دیگران، سند را به حضرت عسکرى(ع) اسناد داده اند. شاید منشأ اشتباه ابن غضائرى، اشتراک وصف عسکرى بین پدر و پسر (یعنى امام هادى و امام یازدهم) بوده است.57
نکته دیگرى که درباره ابن الغضائرى گفتنى است، این سخن اوست:
این تفسیر را سهل دیباجى برساخته و از پدرش، ضمن احادیثى این چنین منکر، گرفته است.
در ردّ این سخن، گفته شده است:
این عبارت، بى معناست؛ زیرا سهل در طریق این تفسیر قرار ندارد و شاید هم آمدن نام سهل دیباجى در نقل قولى که از ابن غضائرى آمد، تحریفى از سوى ناسخان باشد.58

فصل سوم. خبرهایى که از روى غرض ورزى در آنها کم و زیاد شده و یا شمارى از واژگانش دگرگون شده است:

1) خطیب بغدادى، در خبرى از رسول خدا(ص) چنین روایت کرده است:
اذا رأیتم معاویة یخطب على منبرى فاقبلوه، فانّه أمین مأمون؛59
چون مشاهده کردید معاویه بر منبرم سخن مى گوید، او را پذیرا شوید و تصدیق کنید؛ زیرا وى درستکار و درخور اطمینان و معتمد است.
اسناد این خبر در «تاریخ بغداد» از این قرار است:
حدثنى الحسن بن محمد الخلال، قال: أخبرنا یوسف بن أبی حفص الزاهد، قال: أخبرنا محمد بن اسحاق الفقیه املاء، قال: حدثنى أبوالنضر الغازى، قال: أخبرنا الحسن بن کثیر، قال: أخبرنا بکر بن أیمن القیسى، قال: أخبرنا عامر بن یحیى الصریمى، قال: أخبرنا أبوالزبیر عن جابر، قال: قال رسول اللّه(ص)…
خطیب بغدادى درباره این سند مى نویسد:
این حدیث را جز با این سند ننوشته ام که در آن ابوالنضر الغازى، الحسن بن کثیر، بکر بن أیمن القیسى وعامر بن یحیى الصریمى، یعنى چهار تنى که بین محمد بن اسحاق وابوالزبیر واسطه خبرند، همگى مجهول اند.60
اصل این خبر، روایت نصربن مزاحم در کتاب «وقعة صفّین» از حسن بصرى، از پیامبر(ص) است:
اذا رأیتم معاویة یخطب على منبرى فاقتلوه؛61 چون مشاهده کردید معاویه بر منبرم سخن مى گوید، او را بکشید و هلاک نمایید!
حسن بصرى گوید:
کسى برایم نقل کرد که ابوسعید خدرىّ مى گفت: «نکردیم و روى رستگارى ندیدیم!».
چنانکه دیدیم در خبر، «فاقتلوه» (او را بکشید) را به «فاقبلوه» ( او را بپذیرید و تصدیق کنید) تغییر داده و عبارت «فإنّه امین مأمون» (زیرا که او درستکار و معتمد است) را شاهد این تغییر قرار داده اند تا اذهان مخاطبان منحرف و مجاب گردد.62

2) ابونعیم اصفهانى (م430هـ) در کتاب «أربعین»، ذیل اخبار مهدى(ع)، در خبر بیست و یکم و سى و پنجم، با اسناد خبر به ابن مسعود و ابن عمر، نوشته است:
دنیا به پایان نرسد، مگر آنکه خداوند از خاندانم مردى برانگیزد همنام من و پدرش همنام پدرم تا زمین را از داد بیاکند، پس از آنکه از بیداد آکنده بوده است.
در این خبر، به دروغ، عبارت: «و پدرش، همنام پدرم» را افزوده اند؛ جهتش آن بوده است که چون از پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) اخبار مربوط به مهدى(ع) متواتر گشت، منصور دوانیقى، خلیفه خونریز عباسى، براى کسب وجهه و تحمیق عوام، فرصت را غنیمت شمرد و ادعا کرد که پسرش مهدى، همان مهدى موعود(ع) است. نام مهدى (پسر منصور) محمّد و نام خود منصور، عبداللّه بوده و در بخشنامه سرتاسرى اخذ بیعت براى پسرش، به آن تصریح کرده است.63
احتمال دیگر آن است که این خبر را به نفع محمّد، فرزند عبداللّه بن حسن المحض، باالحاق بخش مجعول، تغییر داده باشند؛ زیرا عبداللّه بن حسن محض درباره پسرش چنین ادعایى کرده بود که با مواجهه امام صادق(ع) با این ادعا و مجادله معروف آن حضرت با وى همراه بوده است.
نوبختى در «فرق الشیعة» مى نویسد:
چون حضرت باقر(ع) درگذشت، گروهى از اصحابش که مغیرة بن سعید یکى از آنها بود، به امامت محمّد بن عبداللّه قائل بوده اند.
خانواده محمّد بن عبداللّه بن حسن، او را مهدى صدا مى زدند که در میان عامّه مردم نیز رواج یافت! و چون وى آنچنان تند سخن مى گفت که سخنش آشکار نبود، خبرى برایش جعل کردند که در آن آمده بود: «مهدى، کند زبان و در سخن گفتن درمانده است»! و چون نام مادرش هند بود، خبرى ساختند مبنى بر اینکه نام مادر مهدى، سه حرف دارد: اوّل آن «هاء» است و آخرش «دال»!64
از دلایل الحاقى بودن فقره «و پدرش، همنام پدرم» به اصل خبر، روایت حذیفه و زرّ بن عبداللّه و همچنین ابن عمر با سندهایى دیگر، بدون این فقره اضافى است که ابونعیم هم آن را روایت کرده است.
گنجى شافعى گوید:
ترمذى، خبر را بدون این فقره نقل کرده است. 65

فصل چهارم. احادیث گوناگون پراکنده:

1) در «کتاب سلیم بن قیس هلالى»، و در «ارشاد القلوب» دیلمى به نقل از سلیم آمده که وى از محمّد بن ابى بکر چنین شنیده است:
هنگام وفات پدرم، بر بالین او بودم و پیوسته این جمله را از او مى شنیدم: «ویل لى، ویل لى؛ واى بر من! واى بر من!» عایشه، عبدالرحمان بن ابى بکر و عمر، جهت وضو گرفتن براى اقامه نماز میّت بیرون مى شوند و محمد بن ابى بکر به پدرش مى گوید: پدرجان! بگو «لا إله الاّ اللّه». پدر پاسخ مى دهد: نمى گویم و هرگز نتوانم گفت، تا بمیرم و به آتش در شوم و به تابوت اندر. او همچنان «واى بر من!» مى گفت و براى خود هلاک و مرگ مى طلبید تا بمرد و من پلکهایش را بستم.
عمر وارد شد و پس از دانستن ما وقع، گفت: هرآنچه گفته هذیان بوده. شما خود مى دانید، خانواده اى هستید که وقت مردن هذیان مى گویید!

دلایل جعلى بودن این خبر
1ـ محمد بن ابى بکر، هنگام وفات پدرش، دو سال و چند ماهه بوده؛ زیرا تولّد وى در حجّة الوداع (سال دهم هجرت) رخ داده است.
و سخن مجلسى که «شاید از طرف ناسخان یا راویان تصحیفى روى داده [و نام کسى دیگر، به محمّد بن ابى بکر تغییر یافته] است» درست نیست؛ زیرا نام او کرارا در خبر آمده و در انتهاى خبر، از کشته شدن وى در مصر سخن رفته؛ پس احتمال تصحیف یا تحریف،منتفى است. احتمال دیگرى که مجلسى داده، این است که یکى از معجزات على(ع) در محمد بن ابى بکر ظاهر گشته و کودک دو سال و چند ماهه را به این گونه سخن گفتن، واداشته است. این هم، نادرست است؛ زیرا سیاق خبر که دلالت دارد محمّد بن ابى بکر در آن هنگام ـ برخلاف شهادت صریح تاریخ ـ مرد کاملى بوده، از پذیرش آن، ابا دارد و چنانچه سخن گفتن وى معجزه مى بود، خبر به نحوى آن را روشن کرده، بر آن دلالت مى داشت.66

2ـ شیخ مفید و ابن الغضائرى، کتاب سلیم را چون مشتمل بر این گونه مضامین است، مورد طعن و عیبجویى قرار داده اند.
شیخ مفید، در شرح «اعتقادات» صدوق مى گوید:
امّا حدیث سلیم در کتاب منسوب به او، به روایت ابان بن ابى عیّاش، معنا و مقصود در آن فى الجمله صحیح است؛67 با وجود این، کتابى غیر قابل اعتماد بوده ، عمل به بیشتر آن روا نیست و یقینا در این کتاب تخلیط و تدلیس صورت گرفته و دیندار را سزد که از [اعتماد و] عمل به تمام مندرجات این کتاب، خوددارى ورزد و به همه آن اطمینان نکند و تقلید از دیگران را در نقل آن به یک سو نهد.68
ابن الغضائرى، پس از نقل عنوان «سلیم» در کتابش، مى نویسد:
این کتاب نامور به او منسوب است. و بى تردید کتابى مجعول است و در خود کتاب، نشانه هاى قطعى و صریحى در این باره وجود دارد، مانند: «محمد بن ابى بکر، در هنگام مرگ پدرش، او را نصیحت کرد» و یا خبرى که در آن گوید: «امامان شیعه، سیزده تن بوده اند».
علاّمه شوشترى مى نویسد:
اگرچه ابن الغضائرى تمام کتاب را عیب کرده و درباره ابان بن ابى عیاش، گفته که جعل و وضع کتاب سلیم منسوب به اوست؛ ولى درست تر، سخن شیخ مفید است که گفت: هر کتاب که بر صحّتش قرائنى در دست باشد، بدان اعتماد و عمل شود و اگر قرینه خلاف موجود بود، نباید به آن اخبار، اعتماد و عمل کرد و چنانچه هیچ گونه قرینه اى وجود نداشت، در آن خبر توقف کنند [و از انکار یا اعتماد به این گونه اخبار بدون قرینه، باز ایستند].
نتیجه اینکه، پس از مطالبى که در خصوص [ضعف اعتبار] کتاب سلیم دانستیم، نقل و روایت مشایخ ثلاثه از آن و ستایش نعمانى از کتاب [در اعتبار بخشیدن به کتاب] بى ثمر است.69

3ـ درباره محمّد بن ابى بکر، واقدى از طریق اهل سنّت (عامّه) روایت کرده است که ابوبکر به همسرش اسماء وصیّت کرد او را غسل دهد و اگر دست تنها بود، فرزندش محمّد به او کمک کند.
واقدیّ گوید:
در این خبر، سهو و غفلت رفته است؛ زیرا محمّد، روزى که ابوبکر بمرد، سه ساله(!) بود.70

2) کلینى در «کافى» (کتاب الحجّة، باب «فى شأن انا أنزلناه فى لیلة القدر و تفسیرها») از حسن بن عباس بن حریش، از ابو جعفر ثانى (امام جواد ـ ع ـ)، از امام صادق(ع)، از امام باقر(ع) از گفتگویى که با ابن عباس داشته، خبرى نقل مى کند که در آن، امام باقر(ع) به عبداللّه بن عبّاس حمله کرده و بیان داشته که چشمانش با ضربات بال جبرئیل نابینا شده؛ چون در موردى به انکار سخن على(ع) دست یازیده است و در ادامه، تعبیر موهن «سبک مغز» را درباره ابن عباس به کاربرده است. همچنین، روایت دلالت بر این دارد که ابن عباس با اهل بیت(ع) دشمن بوده است.71

دلایل جعلى بودن این خبر
1ـ ابن عباس، نزد حضرت باقر(ع)، بسیار محبوب بوده است. کشّى از حضرت صادق(ع) نقل مى کند که فرمودند: پدرم، ابن عباس را خیلى دوست مى داشت. مادرش، لباس او (حضرت باقرـ ع ـ) را که پسر بچّه اى بود، بر وى مى پوشاند تا به همراه بچّه هاى بنى عبدالمطلب، نزد ابن عباس رود. پس از آنکه ابن عباس نابینا شد، پدرم نزد وى آمد. پرسید: تو کیستى؟ پاسخ داد: «محمّد بن علىّ بن حسین هستم». ابن عبّاس گفت: «اگر دیگران نشناسندت ـ غم مخور! ـ، من تو را مى شناسم و با شناخت من از تو، از شناختن دیگران بى نیازى!»

2ـ روایت دلالت داشت که ابن عباس با اهل بیت دشمن بوده است؛ در حالى که بینا دلى او نسبت به حق، از مباحثاتى که با عمر، معاویه، عایشه، ابن زبیر و… در امر امامت داشته، بدیهى و روشن است.

3ـ در خبر آمده است که دیدگان ابن عباس در اثر تکان وضربه بال جبرئیل به این سبب که فرموده على(ع) را درباره لیلة القدر ـ و عرضه امور بر دوازده تن امام معصوم در آن شب ـ نپذیرفته بود، نابینا شده است؛ حال آنکه مسعودى نوشته است: «ابن عباس، آن قدر بر على و حسن و حسین(ع) گریست تا نابینا شد». مى پرسیم چرا جبرئیل چشم دشمنان على(ع) را کور نکرد ـ و یک راست به سراغ شیفته اهل بیت رفت ـ و پیشاهنگ حامیان على(ع) را نابینا کرد آن که پس از معصومان(ع)، نافذترین زبان و بیان را داشت؟! چرا معاویه را کور نکرد؛ همو که بنى هاشم را به کورى نسبت مى داد و نکوهش مى کرد؟!
در معارف ابن قتیبه آمده است:
سه تن، یکى پس از دیگرى بینایى خود را از دست دادند: عبدالمطلب، پسرش عباس و عبداللّه بن عباس (جدّ، پدر و نوه)؛ از این رو، معاویه به ابن عباس مى گفت: «شما بنى هاشم از ناحیه چشم، کارتان عیب دارد و کور مى شوید» و ابن عباس بدو پاسخ مى داد: «و شما بنى امیه از ناحیه دل، کارتان خراب است و کور دلید».72

4ـ ابن عباس با امیرالمؤمنین على(ع) کاملا نزدیک و صمیمى بوده است؛ به این دلیل که معاویه پس از ماجراى حکمیّت در جنگ صفّین، فرمان داد تا در کنار على(ع)، حسنین(ع) و مالک اشتر(رض)، ابن عباس را هم در قنوت نمازها نفرین کنند.73

5ـ عبارتهاى این خبر، مختل و از هم گسیخته اند؛ چنان که نمى توان از آن معناى مشخصى دریافت.پایین ترین عوام الناس هم این گونه سخن نمى گوید؛ چه رسد به امامان که پیشوایان کلام اند و درخت تناور سخنورى در میان آنان ریشه دوانده و به برگ و بار نشسته است.74
متأسفانه، این اختلال، به این خبر منحصر نیست؛ بلکه تمام خبرهاى این باب که نه خبر است با یک سند75 و از کتاب ابن حریش روایت شده اند، مختل و از هم گسیخته اند.
«و یکى از علایم وضع و جعل حدیث، آن است که در الفاظ حدیث غلطهایى از لحاظ قواعد ادبى مشاهده شود یا رکاکتى در ناحیه معنا وجود داشته باشد؛ زیرا از پیامبر که فصیحترین عرب و همچنین از امامان شیعه که سرآمد فصحاى عرب اند، جمله اى نادرست یا معناى زننده و رکیک صادر نمى گردد؛ بنابراین نورانیّت حدیث، چون روز آشکار است».76 حال آنکه در خبر مربوط به ابن عبّاس ـ اخبار دیگرش بماند ـ موارد متعددّى از غلطهاى ادبى و معانى سست و زننده وجود دارد. براى مثال در آغاز خبر از قول امام صادق(ع) درباره امام باقر(ع) آمد است:
آنچنان خنده اش گرفت و براى خنداندن اطرافیان، خود را به خنده واداشت که چشمش پر آب گشت؛ تو گویى که در اشک غرق شده است! بعد رو به اطرافیان کرد و گفت: مى دانید چه چیزى مرا به خنده انداخته است؟ گفتند: نه، نمى دانیم. گفت: اینکه ابن عباس ادعا کرده از کسانى است که مشمول این آیه اند: الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا.77

6ـ از خبر، چنین فهمیده مى شود که محاجّه امام باقر(ع) با ابن عباس، در دوران امامت آن حضرت بوده است. این دوران از سال 59 هجرى به بعد است؛ حال آنکه ابن عبّاس همزمان با فتنه ابن زبیر در سال 68هجرى در طائف بدرود حیات گفته است و حضرت باقر(ع) منحصرا در سنین خردسالى خود با ابن عباس دیدار داشته است.78

راوى خبر در بوته نقد رجالى
ابو على، حسن بن عبّاس بن حریش رازى، از ابو جعفر ثانى (حضرت جواد) روایت مى کند و او راوى بسیار ضعیفى است. کتاب «انّا انزلناه فى لیلة القدر» از اوست؛ کتابى است با احادیث فاسد، بد و پست (ردىّ الحدیث) و واژگانى مضطرب و درهم و نابسامان (مضطرب الألفاظ).
علامه شوشترى در «قاموس الرجال» در این باره مى نویسد:
اگر مى خواهى درستى سخن نجاشى و ابن الغضائرى درباره کتاب ابن الحریش را دریابى، به باب «فضل انّا انزلناه فى لیلة القدر»، از کتاب «کافى» مراجعه کن تا به صدق کلامشان پى برى. در آنجا نه خبر با سند واحد از ابن حریش از امام نهم وجود دارد که جملگى واژگانى تباه و خراب و مفاهیمى بى خریدار و غیر رایج دارند.79
سپس، علاّمه شوشترى، موضع ابن الغضائرى را مى شناساند و مى ستاید:
خدا، «ابن الغضائرى» را خیر فراوان دهد! او بعد از ذکر عنوان ابن حریش، در توصیف کتابش مى گوید: «کلمات این کتاب، پوک و فاسد و بى ارزش اند و گمان پردازى هاى مؤلّفش، گواه ساختگى بودنش است».
بنابراین، استاد (ابن الغضائرى) و شاگرد برجسته و دانشمندش (نجاشى) در زمینه کتاب ابن حریش، همداستان اند و آن را مردود و بى ارزش مى دانند.
علىّ بن حکم، درباره ابن حریش مى گفت:
وى ضعیفى است که اعتماد به حدیثش شایسته نیست و گفته اند حدیث جعل مى کرده است.80
پس جاى شگفتى نیست اگر کسى چون «سهل بن زیاد آدمى» که فضل بن شادان درباره او گفته است: «انّه احمق: یقینـا، او نـادان اسـت»،روایتگـر اخبار ابن حریش باشد.81

باب سوم: در نیایشهاى تحریف شده و ساختگى
فصل اوّل. دعاهاى تحریف شده:

1) در مناجات شعبانیه (که ابن طاووس در «الاقبال»، از ابن خالویه نقل کرده و در «مفاتیح الجنان»، ضمن اعمال مشترک ماه شعبان ذکر شده) آمده است:

1ـ الهى لم اسلّط على حسن ظنّى قنوط الأیاس و لا انقطع رجائى من جمیل کرمک.
 در فراز دوم این نیایش، فعل «لاانقطع: گسسته نشد»، در اصل «لم اقطع: نگسستم» بوده است که با فعل «لم اسلّط: چیره نساختم»، در فراز اوّل نیایش، همخوان و سازگار است. بنابراین، هر دو فعل، متعدّى و عبارت انداز: لم+متکلّم وحده مضارع.

2ـ الهى إن حطّتنى الذنوب من مکارم لطفک فقد نبّهنى الیقین الى کرم عطفک.
پیداست که عبارت «فقد نبّهنى» (مرا بیدار کرده است)، شکل تحریف شده «فقد نوّهنى» (مرا بالا برده است) مى باشد؛ زیرا بین «حطّ: پایین آوردن و از قدر کسى کاستن» (مصدر فعل حطّت) که در فراز نخست آمده، با «تنبیه: کسى را بیدار و هشیار کردن» (مصدر فعل نبّه) که در فراز دوم آمده است، تناسبى وجود ندارد.
«حطّ: ساقط کردن»، با «تنویه: بالا بردن» و «تنبیه: بیدار کردن» با «انامة: خواب کردن» که در فراز بعدى همین دعا آمده است، تناسب دارد: الهى ان أنامتنى الغفلة…، فقد نبّهتنى المعرفة…؛ خدایا اگر ناآگاهى و بى خبرى مرا به خواب برده، شناخت و آگاهى بیدارم کرده است.

3ـ یا قریبا لایبعد عن المغترّ به؛ اى نزدیکى که از «فریفته به خود در اثر توهّم ایمنى از او»، دور نمى گردى!
معنا و مفهوم این عبارت، نادرست است؛ زیرا معتقدان به کیشهاى فاسد، جملگى مى پندارند از سوى خدا ایمن اند و خطرى تهدیدشان نمى کند؛ آنان فریفته این خیال اند و خویشتن را با وجود کمال دورى، به خدا نزدیک مى دانند.
بنابراین «المغترّ به» (فریفته با توهّم ایمنى از خدا)، شکل محرّف دو وجه زیراست:
الف ـ «المعتزّ به» (عزیز و مکرّم از انتساب به خدا)،
ب ـ «المعنزّ به» (در معرض لطف و بخشش خدا).82
اى نزدیکى که از «در معرض بخشش خود» و از «عزیز و مکرّم از انتساب به خود»، دور نیستى!

2) در «مصباح»، ذیل زیارت عاشورا در دعاى صفوان بن مهران و در «مفاتیح الجنان» پس از زیارت عاشورا، ضمن دعاى بعد از زیارت عاشورا ـ بخش پایانى آن ـ، خطاب به امیر المؤمنین على(ع) و حضرت اباعبداللّه الحسین(ع)، آمده است:
انصرفت یا سیّدی یا أمیرالمؤمنین ومولاى وأنت یا أباعبداللّه یا سیّدی وسلامی علیکما متّصل….
پیداست که ضمیر منفصل «أنت» شکل تحریف شده فعل ماضى متکلّم وحده «ابت» (بازگشتم) از مصدر «أوب» (بازگشتن و رجوع کردن) است.83
بنابراین، فعل «ابت» در فراز دوم دعا با فعل «انصرفت» (بازگشتم) در فراز اوّل، مترادف و همخوان است.
در عبارت تحریف شده، معنا و مفهوم بر لفظ ضمایر منفصل تکیه مى زند و حمل مى گردد که بى معناست:انصرفت أنا و أنت یا أباعبداللّه؛ اى امام حسین: من و تو باز گشتیم!!84

3) در دعاى صباح منسوب به امیرالمؤمنین على(ع)، آمده است:

1ـ واغرس اللّهمّ بعظمتک فى شرب جنانى ینابیع الخشوع؛ خدایا! به بزرگى ات، در آبشخور سینه ام، چشمه هاى فروتنى را بنشان و کشت کن!
دلیل تحریف عبارت، آن است که نسبت دادن کاشتن به چشمه، بى معناست؛ شکل درست، «اغرز: فراوان کن!»است که در برخى نسخه ها آمده است.85

2ـ فبئس المطیّة التّى امتطت نفسى من هواها فواها لها لما سوّلت لها ظنونها ومناها؛ چه بد مرکبى است مرکب هوا که نفسم بر آن سوار است! پس چه خوش است آنچه که خیالات و آرزوهایش براى او آراسته است!
چکیده سخن علامه شوشترى این است که کاربرد «فواها لها» در فقره دوم این نیایش، درست نیست؛ چون دعا در مقام نکوهش و نفرین نفس است. دلیل آن هم سیاق دعا و مضمون عبارت بعدى است که به علّت گستاخى نفس نسبت به خداوند، برایش طلب مرگ کرده است: «وتبّا لها لجرأتها على سیّدها ومولاها»؛ در حالى که «واها» برعکس، بر تعجّب و تحسین دلالت دارد؛ یعنى: شگفتا! چه خوش است! به به!
سپس علاّمه بر سخن فیروز آبادى، صاحب لغتنامه «قاموس المحیط»، که «واها» را کلمه «تلهّف: اندوه و دریغ خوارى» دانسته،86 اشکال گرفته و افزوده است که شاید او کلمه بدون تنوین (واه) را به این معنا دیده است؛ ولى «واها» چنین معنایى ندارد؛ پس پیداست که در دعا تحریف صورت گرفته و «فویلا لها»، به «فواها لها» بدل گشته است.87
با جستجو در فرهنگهاى معتبر لغوى، در مى یابیم که کلمه «واها» علاوه بر افاده معناى تعجّب و تحسین، بر مفهوم تفجیع و تلهّف نیز دلالت دارد. ابن منظور در «لسان العرب» از ابن برى نقل مى کند:
و تقول فى التفجیع واها وواه أیضا.
و از دقّت در کاربردهاى کلمه «واها» به نظر مى رسد که هر گاه با حرف اضافه «لام» (واها له) بیاید به معناى تعجّب و تحسین است و با حرف اضافه «على» (واها علیه: دریغ و درد بر او)، براى بیان تفجیع (کسى را سخت دردمند کردن) و تلهّف (بر چیزى اندوهگین و دردمند و دریغ خوار شدن) مى آید.88
بنابراین، کلام علامه شوشترى مبنى بر اینکه صورت بدون تنوین (واه) براى بیان مفهوم تفجیع و تلهّف به کار مى رود و صورت تنوین دار (واها) از افاده چنین مفهومى قاصر است، سخن استوارى نیست؛ لذا تحریف موجود در دعا، عبارت از تغییر حرف «على» به حرف «لام» بوده است؛ پس به جاى «فواها لها» باید گفت: «فواها علیها» تا عبارت محرّف، اصلاح گردد. درباره کاربرد این واژه با «على» در «فرهنگ لاروس» آمده است:
فواها على مافات؛
پس دریغ برآنچه از دست رفت!

4) دعایى است که شیخ در «مصباح المتهجّد» از معلّى بن خنیس، از امام صادق(ع)، ضمن ادعیه ماه رجب آورده و در «مفاتیح الجنان» در دعاهاى هر روز ماه رجب، آمده است:
اللّهمّ انّی أسئلک صبر الشاکرین لک وعمل الخائفین منک.
یکى از جلوه هاى بارز تحریف، جابجایى کلمات از مکان اصلى آنها در جملات و کلمات مى باشد؛89 در این فقره از دعا، صورت صحیح، «عمل الشاکرین وصبر الخائفین» بوده که تحریف شده است؛ دلیلش هم آن است که شخص ترسان از خدا (خائف)، براى اطاعت و خوددارى از معصیت و تحمل مصیبت، به صبر احتیاج دارد و شاکر، براى تحقق شکرگزارى، با انفاق مال و جدیت در عبادت و کارسازى براى دیگران، به عمل نیازمند است.
اللّهمّ أنت العلىّ العظیم وأنا عبدک البائس الفقیر. أنت الغنىّ الحمید وأنا العبد الذّلیل.
در ترتیب عبارت دعا، تحریف شده و ترتیب صحیح نیایش چنین است:
اللّهمّ أنت العلى العظیم وأنا العبد الذلیل وأنت الغنى الحمید وأنا عبدک البائس الفقیر؛
خداوندا تو بزرگ و والایى و من بنده اى کوچک و حقیرم و تو بى نیاز ستوده اى و من بینوایى تهیدستم.
هر بخش با بخش پس از خود، چون دو مصر ع از یک بیت اند که ضرورتا باید تناسب معنایى داشته باشند.90

5) در یکى دیگر از دعاهاى ماه رجب که در هر دو «مصباح» بدون اسناد و در «اقبال» سید بن طاووس از حضرت حجت نقل شده و شروع آن با عبارت «اللّهمّ یا ذالمنن السابغة والآلاء الوازعة والرحمة الواسعة» مى باشد، آمده است: «یا من… قدّر فأحسن وصوّر فأتقن» که محرّف مى باشد و شکل درست آن چنین است: «یا من… قدّر فأتقن وصوّر فأحسن»؛ زیرا تقدیر و اندازه گیرى، مستلزم اتقان و سنجیدگى و محکم کارى است و صورتگرى با زیباسازى و آفرینش نیکو، مناسبت دارد.91

فصل دوم. دعاهاى جعلى و بربافته:
شیخ در «مصباح المتهجّد» روایتى دارد که در آن، ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید از ناحیه مقدّسه حضرت حجّت(ع)، توقیعى (مکتوب امضا شده اى) ارائه مى دهد که در آن آمده است که در هر روز از ماه رجب، دعایى را بخوانند؛ آغاز دعا، این گونه است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم. اللّهمّ إنّى أسألک بمعانى جمیع ما یدعوک به ولاة أمرک…

دلایل جعلى بودن این دعا
1ـ در «أسألک بما نطق فیهم من مشیّتک»، سخن گفتن مشیت خداوند درباره امامان، چه معنایى تواند داشت؟!

2ـ در «فجعلتهم معادن لکلماتک وأرکانا لتوحیدک وآیاتک و مقاماتک الّتی لاتعطیل لها»، سؤال آن است که موصول «الّتى» به چه کسى اشاره دارد؟ به «ولاة أمرک»؟!
بنابراین، لفظ و معنا استوار نیست واگر به «وآیاتک ومقاماتک» اشاره دارد، باز هم لفظ و معنا استوار نیست.

3ـ در «لافرق بینک وبینها الاّ انّهم عبادک وخلقک»؛
الف ـ نخست آنکه بین ضمایر موجود در «بینهما» و «انّهم» که پیداست مرجع واحدى دارند، تغایر و تضاد وجود دارد و از این نظر، عبارت، مضطرب و نااستوار است.
ب ـ ظاهرا، در این فقره، واژه مقامات به ملائکه اشاره دارد، هرچند به آن تصریح نشده است؛ فرشتگان، مقامات الهى نیستند؛ بلکه هر یک مقامى دارند؛ نه آنکه خود، مقام باشند. 92 مفهوم عبارت این است که آنان با خداوند در تمام صفاتش غیر از خالقیّت و مخلوقیّت، برابرند؛ نظیر آنکه بگویند: «فلان کس، مانند سلطان است، جز اینکه سلطنت ندارد؛ یعنى در کمالاتش همچون اوست، غیر از امر سلطنت» و چنین سخنى درباره ملائکه، کفر محض است.93

4ـ خطاب به خداوند متعال که «یا… فاقد کلّ مفقود؛ اى کسى که آنچه را گم مى کند، دیگر نمى یابد» و این معنا کفر مطلق است. شکل درست و مناسب،مى تواند چنین باشد: «یا… واجد کلّ مفقود؛ اى کسى که هرآنچه گم باشد، مى یابى!».

نقد سند این دعا
1ـ در سند این خبر، شخصى وجود دارد به نام «احمد بن محمّد بن عیّاش» که دانشیان فنّ رجال، جرحش کرده و ضعیفش دانسته اند. نجاشى درباره او نوشته است:
احمد بن محمّد بن عبیداللّه بن الحسن بن عیّاش بن إبراهیم بن أیّوب الجوهرىّ أبوعبداللّه، حدیث را سماع کرد و در پایان زندگى، آشفته حال و در کار خویش دو دل شد. کتاب هایى دارد. از کتاب هایش، کتاب اعمال ماه رجب است. من خود، این شیخ را دیده ام. او با من و پدرم دوست بود. از او بسیار شنیدم؛ ولى چون دیدم شیوخ و اساتیدمان، تضعیفش مى کنند (ضعیفش مى دانند)، هیچ از او روایت نکردم و از خودش هم کناره گرفتم. از عالمان و ادیبان نیرومندى بود که شعرى نیکو و خطّى خوش داشت. خدا رحمتش کند و از او درگذرد! در سنه 401 بدرود حیات گفت.94
شیخ طوسى مى نویسد:
احمد بن محمّد بن عیّاش، شخصى کثیر الروایه بود که در آخر عمر، آشفته و پریشان شد [و به اصطلاح قاطى کرد].59
علاّمه شوشترى در «قاموس الرجال» مى نویسد:
اجتناب نجاشى از روایات او کارى پسندیده بوده است. شیخ طوسى در «مصباح»خویش، در بین دعاهاى ماه رجب، دعایى را با مطلع «اللّهمّ انّی اسألک بمعانى جمیع مایدعوک…» از او رعایت کرده که الفاظ و معناى سست و نابسامان و عبارات زشت و ناپسندى دارد.96

2ـ در این سند، ابن عیاش از شخصى به نام «خیبر بن عبداللّه» و او از محمّد بن عثمان روایت کرده است؛ لیکن از «خیبر بن عبداللّه» در کتب رجالى، نامى به میان نیامده است. لذا دعا به اعتبار این راوى، روایتى مهمل است و در طیف روایات ضعیف، رده بندى مى شود. از کسانى که این دعا را نقل کرده اند، ندیدم کسى درباره آن سخن گوید. ابن طاووس در کتاب «اقبال» از شیخ، و مجلسى هم در «بحار» از «اقبال» نقل کرده اند، بدون آنکه درباره آن بیانى ـ روشنگر ـ در میان آرند.97

چند نکته سودمند روایى ـ رجالى از کتاب «الأخبار الدخیلة»
1ـ عارضه تصحیف به طور فوق العاده اى در کتاب «اختیار معرفة الرجال (رجال کشىّ)» راه یافته است. مثلا در مواضعى از این کتاب، نام «ابو بصیر لیث مرادى» و نام «ابوبصیر یحیى بن ابى القاسم اسدى» به هم در آمیخته و مخلوط شده اند.98
«ابوبصیر، عنوان مشترک دو تن از راویان امامیه و اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) است. در بسیارى از روایات امامیه، نام ابوبصیر، بدون افزودن هیچ قید، در سلسله اسناد قرار گرفته و تنها با کمک گرفتن از قرائن خارجى ممکن است هویت راوى را حدس زد. شمار اسانیدى که هویت ابوبصیر در آنها با قیدى تعیین شده، بسیار اندک است و گاه برخى از این قیود ذکر شده نیز به خودى خود چندان استوار نیست و احتمال مى رود ناشى از خلط بوده باشد… تفکیک این دو شخصیّت هم عصر که هر دو در کوفه متوطّن بوده اند، در پاره اى موارد نمى تواند از قطعیّت برخوردار باشد».99

2ـ کتاب «تهذیب الأحکام» شیخ طوسى، کتاب خبرى است که در برخى مواضع، ضمن شرح بعض عبارات استادش (مفید)، به فقه نزدیک مى شود. موضوع کتاب، خبرهاى صحیح نبوده، بلکه تحقیق در خبرهاى سلیم (بى عیب) و سقیم (معیوب) و حتّى الامکان جمع بین این دو نوع خبر است؛ زیرا وى بر جماعتى درآمده بود که توان علمى نداشتند و از تمییز شبهات عاجز بودند.100

3ـ کتاب «دلائل الامامة» از محمد بن جریر بن رستم طبرى، کتابى است شامل غثّ و ثمین (بد و پست، فاخر و گرانبها) که در آن از شیبانى، زیاد روایت کرده است.101 شیخ طوسى و نجاشى درباره شیبانى نوشته اند:
گروهى از یاران ما، بلکه جمله اصحاب ما، او را تضعیف کرده اند.102
ابن الغضائرى درباره او گوید:
بسیار کذّاب است و فراوان دست اندرکار جعل حدیث بوده است.
کتـاب، همچنین از شخصى به نام بلوىّ، از عمارة بن زید، خیلى روایت دارد.103 غضائرى پدر (حسین بن عبیداللّه) و غضائرى پسر (احمد بن حسین بن عبیداللّه) ـ هر دو ـ گویند:
از بلوىّ درباره عماره سؤال شد، پاسخ داد: عماره مردى بود از آسمان؛ پایین آمد؛ بر من حدیث کرد و آنگاه به آسمان بر شد.104
ابن الغضائرىّ گوید:
عمارة، اسمى است بى مسمّا، هرچه از این نام روایت کنند، دروغ است و در سیماى حدیثى که از این نام روایت شود، کذب جلوه گر و روشن است.105

4ـ دأب شیخ طوسى در نامهاى شبیه هم ـ مانند یزید و برید ـ ذکرشان در دو باب است.106 مثلا در سند روایتى، نامى تحت عنوان (یزید الکناسىّ) وجود دارد، سؤال این است که آیا وى، واقعا «برید» است که شیخ نخست، ذیل حرف «ب» در میان اصحاب صادق(ع) از او نام برده است و یا «یزید» است که بار دیگر شیخ ذیل حرف «ى» در میان اصحاب صادق(ع) از او یاد کرده است. شیخ پس از ذکر اسمهاى مشتبه در دو باب، آنها را روشن نمى سازد و این پسندیده نیست؛ زیرا این گمان را دامن مى زند که مسمّا ها ـ به تبع اسمها ـ متعدّدند.
به همین سبب در اسانید اخبار، نسبت به برید الکناسى و یزید الکناسى، اشتباه مى شود. ظاهرا در این مورد، امر بر خود شیخ مشتبه بوده؛ زیرا خبر واحدى را در «تهذیب» از یکى و در «استبصار» از دیگرى روایت مى کند و در اثر مشتبه بودن امر این دو اسم بر اوست که آن را در دو باب «ب» و «ى» ذکر کرده است.107

5ـ گاهى علماى اهل سنّت از شخص عامّى (سنّى) به عنوان شیعى یاد مى کنند. در این جا، مفهوم «شیعى» آن است که نامبرده، على(ع) را از عثمان برتر مى بیند و افضل مى داند و نه از خلیفه اوّل و دوم؛ مانند «عمّار الدّهنىّ» که نجاشى درباره او نوشته است:
عمّار در بین عامّه، ثقه و مهترى صاحب جاه است.
برخى از اهل سنّت، وى را شیعى غیر رافضى مى دانند؛108 فرزند او، معاویة بن عمار دهنى از چهره هاى برجسته و درخشان شیعه است.109 شیخ طوسى، نام عمّار دهنى را در بین اصحاب حضرت صادق(ع) آورده که اعمّ از امامى بودن است؛110 چون شیخ، نام منصور دوانیقى و ابوحنیفه را که از آن حضرت روایت کرده اند، در میان اصحاب حضرتش آورده است.111
________________________________________
1. کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص454 و456
2. کنیه حضرت امام حسن عسکرى(ع).
3. اشاره دارد به آیه اول از سوره طلاق: «یا أیّها النبى اذا طلّقتم النساء فطلّقوهنّ لعدّتهنّ واحصوا العدّة واتقوا اللّه ربّکم، لاتخرجوهنّ من بیوتهنّ ولایخرجن إلاّ أن یأتین بفاحشة مبیّنة…؛ اى پیامبر! چون زنان را طلاق گویید، در [زمان بندى] عدّه آنان طلاقشان گویید و حساب آن عدّه را نگه دارید، و از خدا، پروردگارتان، بترسید. آنان را از خانه هایشان بیرون مکنید، و بیرون نروند مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکارى شده باشند». (از ترجمه آقاى محمد مهدى فولادوند)
4. الأخبار الدخیلة، محمّد تقى شوشترى، ص92 (جلد نخست که شماره جلد ندارد، همان متن اصلى است و سه جلد دیگر، زیر عنوان «مستدرکات» انتشار یافته اند).
5. بنگرید به: مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسى؛ المیزان، محمد حسین طباطبایى، ذیل آیه اول سوره طلاق.
6. الأخبار ر الدخیلة، ص98و99
7. همان، ص90
8. همان، ص99 و نیز بنگرید به: کمال الدین، ص457؛ الأصول من الکافى، ج1، ص311، ح15. در سند این خبر، نام «معلّى بن محمد بصرى» دیده مى شود که «مضطرب الحدیث و المذهب» معرفى شده است (رجال النجاشى، ص418،ش1117). ابن الغضائرى گوید: «او از ضعفا روایت مى کند و رواست که ـ حدیث او ـ به عنوان شاهد آورده شود» (کمال الدین، ص457، استاد غفارى).
9. همان؛ اثبات الوصیة، مسعودى؛ دلائل الامامة، طبرسى چاپ دوم: قم، منشورات رضى، 1363ش، ص212و213
10. الأخبار الدخیلة، ص99
11. درباره امامان معصوم(ع) که به امر خداوند و تصریح پیامبر، معیّن و منصوص اند، با وجود این، تحقق امامت معصومان با شئون کاملش، بى تردید، در گرو پذیرش مردم است: «لولا حضور الحاضر وقیام الحجّة بوجود الناصر…، لألقیت حبلها على غاربها؛ اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجّت بر من تمام نمى نمودند، رشته این کار (خلافت و حکومت که از شئون امامت است) را از دست مى گذاشتم (نهج البلاغة، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه سوم).
12. الأخبار الدخیلة، ص104
13. کمال الدین و تمام النعمة، ص454
14. «نسبت به عقیده و مذهبشان، در کتب رجالى ذکرى نرفته یا مدحى و قدحى نشده است». (درایة الحدیث، ص88)
15. «نامشان، در کتب رجالى نیامده یا بدون هیچ گونه وصفى آمده است».(همان)
16. کمال الدین، ص454، پانوشت استاد على اکبر غفارى.
17. کتاب الغیبة، محمد بن حسن طوسى، چاپ اول، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411هـ، ص417
18. همان،ص465؛ الأخبار الدخیلة، ص102
19. استاد غفارى، ضمن مباحث حدیثى خود، در جلسات درس دوره دکترى دانشگاه تربیت مدرس مى فرمودند که نام کتاب«کمال الدین» است، نه«اکمال الدین» و دنباله نام کتاب«تمام النعمة» به جاى«اتمام النعمة»، مؤیّدى بر این سخن است.
20. الأخبارالدخیله، ص104 ـ 108؛ کمال الدین، ص465 ـ 470
21. همان، ص108
22. کمال الدین، ص465 ـ 466(پانوشت).
درباره«على بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسى، ص360، ش5336؛ الفهرست، شیخ طوسى، تحقیق: جواد قیّومى، چاپ اول، قم، نشرالفقاهة، 1417هـ ، ص152، ش379؛ رجال النجاشى، ص253، ش664
درباره«ابراهیم بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسى، ص374، ش5532، ص383، ش5639؛ رجال النجاشى، ص16، ش17
درباره«محمدبن على بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسى، ص390، ش5751 که وى را از اصحاب امام هادى(ع) واثقه شناسانده است.
درباره«محمدبن ابراهیم بن مهزیار» بنگرید به: رجال الطوسى، ص402، ش5897، که او را از اصحاب امام عسکرى(ع) ـ بدون هرگونه وصفى ـ شناسانده است. در رجال نجاشى و فهرست شیخ طوسى از این دو تن(دو محمّد)، نامى برده نشده است.
«از اخبار صحیح چنین بر مى آید که ابراهیم بن مهزیار، وکیل حضرت عسکرى(ع)، بعد از وفات آن حضرت و پیش از روشن شدن حقیقت درباره جانشین حضرت عسکرى، در دوران حیرت، رحلت کرد و اجل مهلتش نداد که حقیقت را دریابد و اموال حضرت عسکرى(ع) را به حضرت مهدى(عج) برساند؛ لذا به فرزندش محمدبن ابراهیم بن مهزیار وصیت کرد که این کار را انجام دهد و او هم چنین کرد».(الأخبارالدخیلة،ص118)
از بیم نظام بیدادگر عبّاسى و کید حاسدان، شئون مربوط به مهدى(عج) و امامتش، سخت پنهانى و نامحسوس بود.
23. کتاب الغیبة، شیخ طوسى، تهران، مکتبةنینوى الحدیثة، بى تا، ص159 ـ 161
24. کمال الدین، ص467
25. همان، ص445 ـ 453
26. همان.
27. الأخار الدخیلة، ص108
28. همان، ص126
29. هما، ص126 و127؛ چهارمین نایب از نوّاب خاص حضرت قائم، ابوالحسین على بن محمّدبن زیاد صهرى است که بعد از حسین بن روح، بدین سمت برگزیده شد. با مرگ او دورهه نیابت خاصه و غیبت صغرا خاتمه یافته، غیبت کبرا شروع شده است. سمرىّ یا صیمرىّ، صورت تحریف شده صهرىّ است که بدان موصوف بوده؛ به گفته مسعودى در «اثبات الوصیة»، وى داماد وزیر بوده و هرکه داماد یکى از بزرگان مى شد، بدان موصوف مى گشت، همچون پسوند«داماد» در نام متأخران.(دایرةالمعارف مصاحب، ج1، ص133؛ الأخبارالدخیلة، ص68 ـ 69)
30. خریّت، راهنماى حاذقى را گویند که به تنگناها و کوره راههاى بیابان راه یابد؛«هو خرّیت هذا الأمر: حاذق ماهر فیه»؛ «راهبر استاد و دانا» و….(بنگرید: تاج العروس؛ المعجم الوسیط؛ فرهنگ لاروس؛ صحاح جوهرى؛ لسان العرب)
31. الأخبارالدخیلة، ص152
32. همان، ص215
33. قاموس الرجال، محمدتقى شوشترى، ج1، ص443
34. معجم الادباء، یاقوت الحموى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج2، ص202؛ قاموس الرجال، 446/1؛ ابن مقله از کسانى است که در خط خوش به آنان مثل مى زنند.
35. الفهرست، ص32
36. دایرةالمعارف تشیّع، ج1، ص354(نقل با تخلیص).
37. قاموس الرجال، ج1، ص441 و 442
38. الأخبارالدخیلة، ص151 ـ 212
39. براى مثال بنگرید به: البیان فى تفسیرالقرآن، ابوالقاسم خویى، فصل«اعجازالقرآن».
40. الأخبارالدخیلة، ص212
41. شیخ طوسى در باب«من لم یرو عن واحد من الأئمة(ع)» از کتاب «رجال» خود(ص443 ، ش6321) درباره او چنین آورده است:«محمدبن عباس بن على بن مروان، معروف به ابن حجام، کنیه اش ابوعبدالله، تلّعکبرى، در سال328 از او حدیث شنیده و اجازه دریافت داشته ام».
42. الأخبار الدخیلة، ص213
43. عبارت کتاب به صورت مبتداى بدون خبر چاپ شده است؛ با توجّه به سیاق، در جاى خبر،«مجعول است» را به ترجمه افزودیم.(الأخبارالدخیلة، ص215، سطر17 ـ 20)
44. الأخبارالدخیلة، ص215
45. ابن ولید، کتبى را به علّت ضعف موجود در آنها ـ عمدتا ضعف سند ـ، استثنا نموده و روایت نکرده است، مانند کتاب«بصائرالدرجات» استادش صفّار.
46. الأخبارالدخیلة، ص218 ـ 219؛ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، مترجم: صدر بلاغى ـ محمدجواد غفارى، چاپ اوّل، تهران، نشر صدوق، 1369ش، ج2، ص410 ـ 411(باب صوم التطوّع و ثوابه من الأیّام المتفرّقة).
47.محمّدبن موسى بن عیسى ابوجعفر الهمدانىّ السمّان، قمى ها با نسبت دادن وى به غالیگرى، تضعیفش کرده اند و ابن الولید پیوسته مى گفت:«او حدیث جعل مى کند». ابن الغضائرى درباره او گفته است:«او راوى ضعیفى است که از ضعفا نقل مى کند. شایسته است حدیث او به عنوان«شاهد» آورده شود، نه مستقلا. قمى ها مردودش دانسته و از «نوادرالحکمة»، روایات او را مستثنا نموده اند». ابن الولید از روایاتش، روایتهاى محمدبن موسى را استثنا کرده بود و اعتقاد داشت که کتابهاى زید زرّاد و زید نرسى، ساخته محمد بن موسى است. ابن الولید در روایاتى که از محمّد بن احمد بن یحیى نقل مى کرد، روایات محمدبن موسى را کنار گذارده بود. (رجال النجاشى، ص338، ش904 و ص348، ش939؛ معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم موسوى خویى، چاپ چهارم، قم، مرکز نشر آثار شیعه، 1369ش، ج17، ص282 و 283)
48. غرائب، جمع غریب است و اقسامى دارد: 1 ـ غریب الاسناد، 2 ـ غریب المتن. در معناى غرائب و اقسام آن، بنگرید به: درایة الحدیث، ص52و53
49. رجال النجاشى، ص348، ش939
50. همان.
51. همان، ص333، ش896
52. الفهرست، ص216، ش611
53. رجال الطوسى، ص367، ش5464 و ص391، ش5758 و ص401، ش5885 و ص448؛ ش6361
54. بنگرید به: معجم رجال الحدیث، ج17، ص283
55. به نقل از شیخ طوسى در«الفهرست»، عدم اعتماد شیخ صدوق به روایات متفرّده محمدبن عیسى را، اندکى پیشتر بیان کردیم.
56. من لایحضره الفقیه، به ترجمه و شرح على اکبر غفارى، ج6، ص513 ـ 517(چکیده اى از شرح استاد غفارى).
57. الاخبارالدخیلة، ص213
58. همان، ص151؛ معجم رجال الحدیث، ج8، ص333
59. الأخبارالدخیلة، ص230؛ تاریخ بغداد، احمدبن على خطیب بغدادى(392 ـ 463ق)، بیروت، دارالفکر، بى تا، ج1، ص259
60. تاریخ بغداد، ج1، ص259
61. الأخبارالدخیلة، ص230 ـ 231؛ وقعة صفین، نصربن مزاحم منقرى(م212ق)، به تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، قم، منشورات مکتبةالمرعشى النجفى، 1404هـ ، ص216. در این مأخذ، خبر، از عبداللّه بن مسعود نیز نقل شده است.
62.الأخبارالدخیلة، ص63 ـ 66
63 . همان، ص229 ـ 230
64 و 65. همان.
66. همان، ص233 و 234
67. در الأخبارالدخیلة(ص234) آمده است:«فالمعنى فیه غیرصحیح» و در متن چاپى شرح «اعتقادات» صدوق آمده است:«فالمعنى فیه صحیح» که با توجّه به عبارت بعد از آن:«غیر أنّ هذا الکتاب غیر موثوق به…» عبارت دوم:«فالمعنى فیه صحیح»، باید درست باشد.
68. تصحیح اعتقادات الإمامیة(شرح «اعتقادات» صدوق)به انضمام دو کتاب دیگر)، شیخ مفید(م413هـ)، تحقیق عده اى از محققان، چاپ دوم، بیروت، دارالمفید، 1414هـ، ج5، ص149 ـ 150. در ادامه کلام شیخ مفید آمده است:«براى تشخیص احادیث صحیح و فاسدى که این کتاب در خود جاى داده، [جویاى حقیقت] باید به دانشیان [فنّ حدیث]مراجعه کند تا صحیح را به او بنمایند و توفیق ره سپردن بر راه درست، از خداوند است».
69 . الأخبار الدخیلة، ص234
70 . همان.
71. الأصول من الکافى، ابوجعفر کلینى رازى، به تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، ج1، ص247 و 248، ح2
72. الأخبارالدخیلة، ص236؛ المعارف، عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینورى(276)، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407هـ، ص325
73. همان، ص236 و 237
74. قال الامام علیه(ع):«و انّا لأمراء الکلام، و فینا تنشّبت عروقه و علینا تهدّلت غصونه: ما امیران گفتاریم. سخن ـ به تعلیم ما ـ ریشه دوانیده و شاخه هاى خود را بر سر ما…[آویخته است]».(نهج البلاغه، ترجمه شهیدى، خطبه233)
75. سند واحد در اخبار نه گانه، از این قرار است: محمّدبن أبى عبداللّه و محمّدبن الحسن، عن سهل بن زیاد و محمّدبن یحیى، عن أحمدبن محمّد جمیعا، عن الحسن بن العبّاس بن الحریش، عن أبی جعفرالثانى(ع).(الکافى، ج1، ص242)
76. درایةالحدیث، ص91
77. الکافى، ج1، ص247 و نیز بنگرید به: مرآةالعقول، محمدباقر مجلسى، چاپ دوم، دارالکتب الاسلامیة، 1336ش، ج3، ص74
78. الأخبارالدخیلة، ص235 ـ 236
79. رجال النجاشى، ص60، ش138؛ قاموس الرجال، ج3، ص271
80. الأخبارالدخیلة، ص237؛ لسان المیزان، احمدبن علىّ بن حجر عسقلانى(م 852هـ)، بیروت، دارالفکر، 1414هـ، ج2، ص271
81. همان.
82. الأخبارالدخیلة، ص250؛ کلیّات مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، مترجم: مصباح زاده، چاپ هفتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374ش، ص286 و 288
83. مانند«قلت» از مصدر«قول»؛ «صمت» از مصدر«صوم»؛ «قمت» از مصدر«قوم» و…
84. الأخبارالدخیلة، ص252؛ مفاتیح الجنان، ص843 و 844
85. بئرعزیزة و عین عزیزة: چاه و چشمه پرآب؛ غزارة: کثرث و فراوانى.
86. واها: له و بترک تنوینه کلمة تعجّب من طیب کلّ شىء و کلمة تلهّف».(قاموس المحیط)
87. الأخبارالدخیلة، ص261 و 262
88. بنگرید به:لسان العرب، ج15، ص424، مادّه«ویه»؛ المعجم الوسیط؛ فرهنگ لاروس.
89. در این باره در قرآن کریم آمده است: یحرّ فون الکلم عن مواضعه؛(نساء/46؛ مائده/13) کلمات را از جاهاى خود بر مى گردانند؛ یحرّ فون الکلم من بعد مواضعه(مائده/ 41)؛ کلمات را از جاهاى خود دگرگون مى کنند.
90. الأخبارالدخیلة، ص247؛ مفاتیح الجنان، ص243
91. همان، ص248؛ همان، ص243 و 244
92. و ما منّا الاّ له مقام معلوم(صافّات/ 164)؛ و هیچ یک از ما[فرشتگان] نیست، مگر[اینکه] براى او[مقام و] مرتبه اى معیّن است.
93. الأخبار الدخیلة، ص263 و 264؛ مفاتیح الجنان، ص245؛ ممکن است با تغییر ضمیر در«بینها» به«بینهم» و تأمین تناسب میان«بینهم» و«أنّهم»، برخى این عبارت را در حق امامان شیعه(ع) بدانند ـ که قبلا از آنان تلویحا یاد شده بود. در این فرض نیز مضمون عبارت، کفر محض است. امامان شیعه راضى نبودند با اوصافى که خداوند را وصف مى کنند، وصف شوند؛ اگر چه مراد واصفان، مفهومى دیگر باشد. آنان از این امر، شدیدا دورى مى جستند تا مبادا مردم را شبهه اى فراهم آید و غالیان را دستاویزى(الأخبارالدخیلة، ص240).
94 . الأخبارالدخیلة، ص264 و 265؛ رجال النجاشى، ص85، ش207؛ رجال الطوسى، ص413، ش5983 باب«من لم یرو عن واحد من الأئمّة»؛ الفهرست، شیخ طوسى، ص79، ش99؛ قاموس الرجال؛ ج1، ص623؛ نیز بنگرید به: الکنى و الألقاب، شیخ عباس قمى،چاپ پنجم: تهران، کتابخانه صدر، 1368ش، ج2، ص369
95، 96 و 97 . همان.
98. الأخبارالدخیلة، ص33
99. دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، ج5، ص213
100. الأخبارالدخیلة، ص40
101. دلائل الإمامة، ابوجعفرمحمد طبرى(قرن چهارم)،چاپ سوم: قم، منشورات الرضى، 1363هـ ش. درباره روایت کتاب از«ابوالفضل محمد بن عبدالله شیبانى» بنگرید به این صفحات:123، 124، 127، 138، 142، 144، 147، 152، 155، 229، 234 و 248
102. شیبانى در جستجوى حدیث، عمرى در سفر بود. اصل وى، کوفى است. در ابتداى کارش ثقه بود؛ امّا بعدا کار را تباه گردانید و یاوه گفت. شیبانى کثیرالروایه بوده و حافظه خوبى داشته است.(رجال الطوسى، ص447، ش6390«باب من لم یرو عن واحد من الأئمة»؛ الفهرست، ص216، ش610؛ رجال النجاشى، ص396، ش1059)
«نجاشى» دوران خلط(تباهى کار و یاوه گویى) شیبانى را درک کرده؛ لذا از او حدیث نقل ننموده است و از کسانى که از او در زمان ثقه بودنش روایت کرده اند، روایت نموده است.(قاموس الرجال، ج1، ص445).
103. درباره عبدالله بن محمد بلوى و عمارةبن زید، بنگرید به: دلائل الإمامة، ص84، 86، 104، 113، 114، 158، 186، 187و 212 و در برخى اسناد، عمارةبن یزید به جاى عمارةبن زید دیده مى شود که ظاهرا درست نیست.
104. رجال النجاشى، ص303، ش827
105. الأخبارالدخیلة، ص47
106. شیخ در میان اصحاب حضرت صادق(ع)، یک بار از«برید الکناسى» و یک بار هم از«یزید، ابوخالد الکناسى» نام برده است (رجال الطوسى، ص171، ش2009 و ص323، ش4833). همچنین، شیخ در میان اصحاب حضرت باقر(ع) مى نویسد: «یزید یکنّى أبا خالد الکناسىّ»(همان، ص149، ش1655).
107. الأخبارالدخیلة، ص54؛ قاموس الرجال، ج2، ص275، ش1072
108. از همین قبیل است تصریح ذهبى درباره حاکم نیشابورى که او شیعى است و رافضى نیست (اخبارالدخیلة، ص186).
109. رجال النجاشى، ص411، ش1096
110. رجال الطوسى، ص251، ش3525
111. الأخبارالدخیلة، ص186

تبلیغات