تأمل در نسبت میان عقل و وحی، فلسفه و دین و به تعبیری آتن و اورشلیم، بُن مایه کوشش های فکری بزرگ ترین چهره های سنّت فلسفه سیاسی بوده است. پرسش بنیادینی که در فلسفه سیاسی مطرح می شود این است: «چگونه باید زیست؟» کوشش برای پاسخ به این پرسش بنیادین در سنت فلسفه سیاسی، به ویژه از وقتی با سنت وحیانی ادیان ابراهیمی مواجه شد، با کوشش برای دفاع از خود فلسفه به مثابه والاترین شیوه زندگی، این همان شد. ما در این مقاله می کوشیم تا نشان دهیم که عقل و وحی، یا فلسفه و دین، از همان آغاز یک وجه مشترک بنیادین داشتند: زندگی کافی نیست، آنچه لازم است، خوب زیستن است. اما پاسخ هر یک آنها به این پرسش که «خوب چیست؟»، از بنیاد متفاوت بود. استدلال ما این است که آن اشتراک و این افتراق، زمینه ساز دیالوگی شد که نه تنها به تداوم سنت فلسفه سیاسی کمک کرد، بلکه امکاناتی را برای طرف وحیانی به منظور تدوین الهیاتی نظام مند فراهم نمود. با این حال به نظر می رسد که فلسفه سیاسی مدرن، به مثابه شیوه تفکری که ذاتاً درون ماندگار است، آغازِ پایان این دیالوگ میان دو سنت استعلایی عقلانی و وحیانی محسوب می شود. این مقاله، کوششی برای پرداختن به نسبت میان عقل و وحی، یا فلسفه و دین، از حیث موسّع ترین استلزامات سیاسی آن و مدخلیّت فلسفه سیاسی مدرن در قطع دیالوگ مزبور است.