رابطه فرهنگ با زبان از دیر باز مورد بحث بوده و مطالب موافق و مخالف زیادی درباره آن نوشته شده است. درباره تعریف فرهنگ، نظریات متعدد و گاه متناقضی وجود دارد. اکتسابی بودن، راه و رسم زندگی جامعه بودن و برخی به عنوان عاداتی که یک انسان به عنوان عضو جامعه اخذ می کند، تأکید دارند. از سوی دیگر زبان به عنوان یک پدیده اجتماعی باعث رشد شاخه ای از زبان شناسی به نام «جامعه شناسی زبان» شده است. در این دیدگاه، یادگیری یک زبان جدید به فراگیری دستور زبان، واژگان و نظام آوایی آن زبان محدود نمی شود؛ بلکه، یادگیری زبان جدید به «تلاش برای مشارکت اجتماعی در فرهنگ جدید» تبدیل شده است. یعنی، راهبردهای اجتماعی در زبان آموزی اهمیت دارند. زبان یک فرایند شناختی و اجتماعی است و ما از طریق هم کنشی با دیگران و تلاش ذهنی آگاهانه آن را فرا می گیریم. در این مقاله بیش تر به نوعی دیگر از زبان می پردازیم که به یادگیری، آموزش و فرهنگ سروکار دارد. زبان به عنوان جزء ضروری و سازنده فرایندهای آموزشی در کلاس درس و جامعه شناخته می شود و از عمده ترین ابزارهای تهیه و تنظیم محتوا در همه موضوعات درسی است. به عبارت دیگر می خواهیم بدانیم آموزش و یادگیری زبان چگونه با مسئله فرهنگ مرتبط است و مناسبت این دو چیست؟ می توان نتیجه گرفت که مطالعه فرهنگ با مطالعه زبان، قابل مقایسه است چرا که زبانی را که زبان آموزان می خواهند بیاموزند ممکن است به دلیل علاقه به فرهنگ آن زبان باشد. امّا این باور که شناخت به وسیله زبان گفتار و یا نوشتار از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود، زبان را به پدیده ای منفعل و غیرقابل انعطاف تبدیل می کند. در حالی که امروزه مفاهیم شناخت و زبان از حالت منفعل خود خارج شده و به مفاهیمی قابل تغییر و تحول تبدیل شده است. در این صورت است که روند آموزش و یادگیری زبان طبیعی تر به نظر می رسد؛ و این به معنای تغییر از فرایندی ساختارگرایانه به مفهومی کنشی می باشد که در آموزش زبان دوم رواج بیشتری یافته است.