دو پارادایم حاکم بر جامعه شناسی دین از اواخر قرن بیستم آتش مناقشه ای داغ را برافروختند که محور آن ها، چگونگی ارتباط پلورالیسم مذهبی و مشارکت دینی بود. از یک سو، پارادایم سکولاریزاسیون استدلال کرد که قدرت و اقتدار یک دین در جامعه، در انحصاری بودن آن است و پلورالیسم مذهبی موجب فرسایش ایمان مذهبی افراد می شود و تأثیراتی سکولارکننده دارد. از سوی دیگر، پارادایم اقتصاد/ بازار دین استدلال کرد که تنوع و رقابت آزاد میان مذاهب مختلف در یک جامعه، نه تنها به سکولاریزاسیون منجر نمی شود، بلکه به افزایش مشارکت و بسیج مذهبی می انجامد. این استدلال ها برای آزمون تجربی در تحقیقات اجتماعی به دو فرضیه متضاد و مانعه الجمع منجر شد: 1. پلورالیسم مذهبی ارتباط منفی با مشارکت دینی دارد (پارادایم سکولاریزاسیون)، 2. پلورالیسم مذهبی ارتباط مثبتی با مشارکت دینی دارد (پارادایم اقتصاد/ بازار دین). با وجود این، مجموعه عظیمی از پژوهش های جامعه شناختی نتایج متعارضی به دنبال دارد. برخی یافته های تجربی از فرضیه پارادایم سکولاریزاسیون حمایت کرده و دلالت بر رد فرضیه پارادایم اقتصاد/ بازار دین داشته است. برخی دیگر، از فرضیه پارادایم اقتصاد/ بازار دین حمایت کرده اند و دلالت بر رد فرضیه پارادایم سکولاریزاسیون داشته اند. براین اساس مسئله ای کلی برای مقاله حاضر شکل گرفت، مبنی بر اینکه چرا الگوی رایج در علوم اجتماعی به طور عام و جامعه شناسی به طور خاص آن است که پژوهش های تجربی متعدد در یک موضوع واحد، نتایج متعارضی به دنبال دارند. برای پاسخ به پرسش مزبور و حل این مسئله، از استدلال های مندرج در دیدگاه رئالیسم انتقادی استفاده شد.