تتبعى در راحة الصدور راوندى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کتاب اعلام الملوک، مسمّى به راحة الصدور و آیة السرور از کتب مهمّ اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم خواه از باب سلاست انشاء و خواه از جهت اشتمال بر اطلاعات فراوان تاریخى و اجتماعى در شمار معتبرترین و سودمندترین کتب فارسى پیش از حمله مغول به شمار مىرود. مؤلف آن نجمالدین از راوند کاشان مىباشد. وى در این کتاب پر ارزش پس از مقدمه وارد تحقیق و بحث در دولت سلجوقیان شده و کار آنان را از ابتدا تا پایان کار سنجر به تفصیل آورده است.
این کتاب در سال 1921 میلادى به سعى و اهتمام محمد اقبال تصحیح گردید و توسط انتشارات امیر کبیر (چ اول، 1333 و چ دوم، 1364ش) با حواشى مرحوم مجتبى مینوى به چاپ رسید. مصحح محترم مقدمه عالمانهاى به زبان انگلیسى درباره شیوه کار خود در تصحیح، نویسنده کتاب، محتوا و منابع آن، تأثیر راحة الصدور در کتب تاریخ پس از خود و نقد کتاب نوشتهاند که براى مبتدیان و منتهیان فوق العاده سودمند است و به نکاتى اشاره کردهاند که پیش از آن کمتر کسى مطرح نموده است.
مقاله حاضر، ترجمه مقدمه انگلیسى محمد اقبال بر این کتاب گرانسنگ است.
مقدمه
کتاب حاضر شامل متن یک نسخه خطى کمیاب و تا جایى که مىدانیم منحصر به فرد از خاندان بزرگ سلجوقى در ایران مىباشد که توسط محمد بن على بن سلیمان الراوندى نگاشته شده است. نسخه خطى این کتاب که با حروف بزرگ و خوانا و به خط نسخ مىباشد در تاریخ یکم رمضان 635 (17 آوریل 1238) تحریر شده است. این نسخه پیش از این متعلق به مرحوم استاد شیفر (Schefer) بود و اکنون در کتابخانه ملى (Bibliotheque Nationale) در پاریس نگهدارى مىشود.(1) دانشجویان ایرانى از سال 1865 با اثر الراوندى آشنا شدند و این زمانى بود که یونگ (De Jong) و «De Goeje» در کتاب خود تحت عنوان
Catalogus Codicum Orientalium Bibliothecae Academiae lugduno Batavae
(در جلد سوم، صفحه 25) کار راوندى را به عنوان منبع تواریخ السلجوق که در طى سلطنت سلطان مراد دوم (1421 ـ 1451) به زبان ترکى و در سه بخش تألیف شده بود.(2) مورد توجه قرار دادند که کتاب حاضر ترجمه دومین بخش آن است. این مسأله مجدداً توسط پرفسور هوتسما (Houtsma) در یک مقاله کوتاه با نام
"Ueber eine Turkische Chronik zur Geschichte der Selguqen klein-Asiens"
که در ششمین کنگره بینالمللى شرق شناسان که در سال 1883 در لیدن قرائت شد مورد بررسى قرار گرفت.(3) اما وجود نسخه اصلى زمانى مشخص شد که استاد شیفر دارنده سابق نسخه خطى منحصر به فرد خلاصهاى از آن را که شامل سلطنت سلطان سنجر بود(4) در جلد 2، صفحه 31 ـ 47 از کتاب Nouveaux Melanges Orientaux با ترجمه فرانسوى و یادداشتها و تصویر یک صفحه از نسخه اصلى (f.62b) منتشر کرد (1886). دومین خلاصه از این کتاب شامل تاریخ سلسله سلجوقى از ابتدا تا مرگ ملکشاه،(5) توسط همین دانشمند و محقق در متممِ او بر سیاست نامه نظام الملک (صفحات 70 ـ 114) منتشر شد (1897). یک گزارش کامل از این نسخه خطى در J.R.A.Sمربوط به سال 1902 (صفحات 568 ـ 610) توسط پرفسور ادوارد گرانویل براون (E. G. Browne) که تحت تأثیر ارزش ناشى از قدرت و اعتبار محتواى کتاب قرار گرفته بود(6) ارائه شد. او این کتاب را براى انتشار برگزید.
خوشبختانه ما آثار کافى و موثق از تاریخ سلسله بزرگ سلجوقى که از 429 تا 590 قمرى (1037 ـ 1194) در ایران حکومت کردند در اختیار داریم. این دوره تقریباً 160 ساله را مىتوان به طور مشخص به سه بخش تقسیم کرد که براى هر یک از این بخشها تواریخى بسیار خوب از محققین و دانشمندان بزرگى در دست داریم که نه تنها خود شاهدان عینى وقایع ثبت شده بودند بلکه نقش مؤثرى نیز در این وقایع داشتهاند. نخستین بخش از این سه دوره که مىتوانیم آن را دوره امپراطورى بنامیم با مرگ ملکشاه در 485/1902 پایان مىیابد. درباره این دوره، تاریخ ستودنى بیهقى(7) را همراه با یادداشتهاى سالیانه بعدى ابنالاثیر داریم که گر چه معاصر نیستند اما مبتنى بر منابع موثق و اولیه و داراى جزئیات فراواناند. دومین دوره یا دوره میانى (یا دوره سنجر، چرا که او در این زمان اختیاردار برتر در خط فرمانروایى مرکزى یعنى عراق بود) با مرگ سنجر در 552/1157 پایان مىیابد و وقایع آن به طور کامل توسط ابنالاثیر و عمادالدین الکتاب الاصفهانى(8) ثبت شده است. سومین و آخرین دوره (552 ـ 590/1157 ـ 1194) دوره افول و سقوط است که کتاب حاضر منبعى موثق و بىنظیر در مورد آن است، زیرا همان طور که بعداً خواهیم دید خود نویسنده و دایىهایش در زمره درباریان برگزیده و مورد توجه سلطان طغرل، آخرین پادشاه سلجوقى بودند و بنابراین به آسانى اطلاعات دست اول از آنچه که در دربار مىگذشت مىگرفتند.(9)
از طرف دیگر نسخه خطى ما بسیار غنى است، زیرا به واسطه دوره نگارش، داراى هجىها و اصطلاحات قدیمى است. علاوه بر این در بر گیرنده ابیات بسیارى از برخى شعراى برجسته و بزرگ پارسى چون انورى، نظامى، مجیر بیلقانى، اثیر اخسیکتى، حسن غزنوى و جمالالدین اصفهانى است که بیشتر آنها با نویسنده ما همدوره بودهاند. این اشعار که قدیمىترین و معتبرترین متنهایى هستند که هم اکنون در دست داریم براى ما بسیار ارزشمند هستند. توجه کنید آثار این شاعران قدیمى تا چه اندازه توسط کاتبان بىتوجه و جاهل تحریف شدهاند به گونهاى که غیر ممکن است در دو نسخه خطى متفاوت تنها یک خط بدون شمارى تغییر و اختلاف پیدا کرد.
در آماده سازى این کتاب براى چاپ به طور کلى سعى کردهام از سبک تاریخ جهانگشاى با ویرایش ستودنى میرزا محمد قزوینى پیروى کنم. به منظور قادر ساختن خوانندگان به تحقیق، فکر کردم که همواره هر واقعه یا اظهار تاریخى را به نظیر خودش در نوشتههاى ابن الاثیر و البندارى که دو منبع بزرگ و مستقل در زمینه تاریخ سلجوقى هستند ارجاع دهم.
هر جا که ذکر تاریخها لازم بوده است، آنها را در پاورقى یا در داخل دو براکت []آوردهام. نویسنده بارها از شاهنامه نقل قول کرده است. با توجه به این، هر جا که دو خط متوالى یا بیشتر از شاهنامه آورده شده است من براى ارجاع دادن خواننده به متن اصلى از دو هلال () استفاده کردهام. بنابراین نباید به هیچ وجه گمان شود که من چیز جدیدى از شاهنامه به کتاب افزودهام که در متن اصلى نبوده است. بعداً متوجه شدم که این مسأله ممکن است موجب سردرگمى برخى خوانندگان شود، ولى در این موقع قسمتى از کتاب چاپ شده بود، بنابراین مجبور شدم این کار را ادامه دهم تا ناهماهنگى ایجاد نشود.
در نسخه اصلى خطى هر جا که اعراب گذارى صورت گرفته، فتحه پیش از الف و کسره پیش از یاء به صورت عمودى نوشته شده است(ا) مانند: ناشر، اسلام، دین، نصیر و غیره. نخست تصمیم داشتم این نحوه علامت گذارى را حفظ کنم اما وقتى که متقاعد شدم این یک روش منسوخ است از ادامه آن منصرف شدم. پس در صفحات نخستین کتاب این علامت عمودى وجود دارد. ناهمگونىهاى از این دست در کتاب وجود دارند که امیدوارم نادیده گرفته شوند.
فهرست لغات (صفحات 489 ـ 516) شامل کلمات و اصطلاحاتى است که نه کمیاباند و نه قدیمى. اما من در انجام این کار همان هدفى را مدنظر داشتم که دکتر نیکلسون (Nicholson) در هنگام آماده کردن فهرست لغات براى تذکرة الاولیا مدنظر داشت، این که ممکن است این کتاب، روزى به مؤلف یک لغتنامه علمى فارسى، که در آن کاربرد هر لغت با مثالهایى از متون کهن نشان داده مىشود کمک کند. همچنین بارها خوانندگان را به چند کتاب معاصر دیگر که در آنها همان کلمه یا اصطلاح را پیدا کرده بودم ارجاع دادم.
اشکالات آماده کردن یک کتاب براى چاپ با کمک یک نسخه خطى قدیمى منحصر به فرد براى دانشمندان و محققین مشخص است و لازم به ذکر نیست که بسیارى از مشکلات من حل نشده باقى ماندهاند. برخى از متون و اشعار (خصوصاً آثار مجیر بیلقانى) با وجود تلاشهاى چندین محقق لایق و صلاحیت دار به منظور فهم معانىِ آنها هنوز مبهماند. فهلویات یا اشعار محلى در صفحات 45 و 46 و 460 کاملاً بدون شرح رها شدهاند، زیرا حتى مشخص کردن لهجهاى که این اشعار به آن سروده شده است ممکن نبود.(10) تعدادى اسم خاص هستند که بدون مقدمه ذکر شدهاند، ظاهراً نویسنده فرض کرده است خوانندهها این افراد را مىشناسند.
از علامت گذارى در جملهها بیش از حد استفاده بردهام، اما اغلب به دلیل سبک نوشتارى نامنظمِ نویسنده و اظهارات ناگهانى او مجبور به انجام این کار شدهام.
اکنون باید از تمام همشاگردىهایى که مرا در انجام این کار یارى دادهاند تشکر کنم. عمیقترین قدردانى و سپاسگزارى من از آن دوست دانشمندم میرزا محمد قزوینى است که هم اکنون ساکن پاریس مىباشد و دانشجویان ایرانى او را به عنوان ویراستار ارزشمندترین کتب منتشر شده در گروه کتابهاى اوقاف گیب (E. J. W. Gibb Memorial) مىشناسند. ایشان همه نمونههاى غلطگیرى را خواند و براى مقابله آنها با نسخه اصلى در Nationale Bibliotheque زحمت زیادى کشید.(11) این کتاب قسمت زیادى از دقت و صحت خود را مدیون نویسندگى ایشان است. براى حل بسیارى از مشکلات خود به ایشان مراجعه مىکردم که نهایت همکارى را مبذول داشتند. از میان اظهارات او، مهمترینها را با ذکر نام ایشان در میان یادداشتهاى خود آوردهام. همچنین لازم است که از دوستم میرزا ذبیح اللّه بهروز مدرسِ فارسى این دانشگاه قدردانى کنم که مرا در مورد برخى از متون و اصطلاحات مشکوک یارى داد و همچنین از استاد بلوشر (Blochet) به خاطر این که لطف کرده و تصاویر و شکلها و جداول نسخه خطى اصلى را در اختیار من گذاشتند. (صفحات 438 و 439 و صفحه 451).
این مجلد وجودش را مدیون پرفسور ادوارد گرانویل براون (Edward G. Browne) است که براى اولین بار متوجه اهمیت کتاب شد و آن را براى انتشار انتخاب کرد. من از او به خاطر کتابها و دستنویسهاى بسیار ارزشمندى که در اختیارم گذاشت و به خاطر راهنمایى و کمک پیوستهاش ممنونم.
محمد اقبال
کمبریج آگوست، 1921
نویسنده
همه آنچه ما درباره نویسنده مىدانیم به طور کل از اثر خود او به دست آمده است. نام کامل او ابوبکر نجمالدین محمد بن سلیمان بن محمد بن احمد بن الحسین بن همت الراوندى بود و برخاسته از خانوادهاى دانشمند از اهالى راوند (شهرى کوچک در همسایگى کاشان) که همگى دانشمند و استاد بودند. پیش از آن که تحصیلات ابتدایى خود را به پایان برساند پدرش را از دست داد. اگر چه مشتاق بود که تحصیلاتش را ادامه دهد اما قادر به انجام آن نبود، زیرا از سال 570/75 ـ 1174 به بعد قحطى شدیدى در اصفهان و نواحى اطراف آن شایع شد. در این زمان دایى او تاجالدین احمد بن محمد بن على الراوندى سرپرستى او را بر عهده گرفت و معلم او نیز شد. تاج الدین مردى بسیار دانشمند بود و کرسى استادى دانشکدهاى را در همدان داشت که توسط جمال الدین آى آبا (اتابک سلطان طغرل) پایه گذارى شده بود. او در علوم فقه و مباحثه و تفسیر قرآن و احادیث و ادبیات عربى و فارسى استاد بود و تألیفاتى چند در این زمینهها داشت. او همچنین خطاطى بزرگ بود. مؤلف این کتاب ده سال تحت سرپرستى او بود (ظاهراً سال 570/1174 تا 580/1184) و در طى این مدت همراه او از همه شهرهاى بزرگ عراق دیدن کرد و به مهارتى در خطاطى دست یافت (او مىتوانست با هفتاد نوع خط مختلف بنویسد). همچنین مهارتهایى نیز در صحافى کتاب و طلاکارى (تذهیب) به دست آورد و همچنین علم حقوق و خداشناسى را از برخى از علماى مشهور و بزرگ زمان خود چون فخرالدین البلخى و بهاءالدین یزدى و صفىالدین الاصفهانى (استاد دانشکدهاى در همدان که توسط مادر سلطان ارسلان پایه گذارى شده بود(12)) فرا گرفت و از آنها جواز خطابه را دریافت کرد. او شایستگىهاى خود را در ابیاتى خطاب به حامى خود سلطان کیخسرو از روم چنین بیان مىکند:(13)
خسروا بنده سالهاى دراز زهد ورزیذ نه ز روى و ریا
در مدارس بسى که جان داذم شبها روز کرده چون یلدا
علم فقه و خلاف خوانده بسى نزد هم سن خوذ شده دانا
تازى و پارسى بدانسته شعرهاى چو لؤلؤى لالا
خط و تذهیب و جلد و مصحف را کرده چونان که نیستش همتا
هرچ چون من کسى بداند کرد از صنایع من آن کنم انشا
سلطان طغرل آخرین پادشاه سلجوقى که بین سالهاى (571 ـ 590/1175 ـ 1193) حکومت کرد حامى بزرگ دانشمندان بود و خود نیز علاقه زیادى به تحصیل هم داشت. در سال 577/1181 ناگهان سلطان طغرل به آموختن هنر خوش نویسى علاقهمند شد و زینالدین محمود بن محمد بن على الراوندى (دیگر دایى نویسنده کتاب حاضر) را به عنوان معلم خود انتخاب کرد. وقتى که سلطان در این هنر مهارتى یافت مصمم به تهیه نسخهاى از قرآن کریم شد و تعدادى از طلبکاران (مذهبان) را در اطراف خود جمع کرد تا به تزیین نسخه او بپردازند و براى هر بخش (سه پاره) از آن صد دینار مغربى صرف شد.(14) ظاهراً در این موقع بود که نویسنده کتاب توسط دایى خود به عنوان یک هنرمند به سلطان معرفى شد.(15)
پس از آن او کم کم توجه دستگاه سلطنت را به خود جلب کرد و ما در صفحه 344 این کتاب مىبینیم که او چگونه در یک موقعیت موفق مىشود براى دوست خود که خانهاش در جریان یک آشوب در شهر همدان توسط سربازان غارت شده بود (583/1187) غرامتى معادل دو برابر اموال از دست رفته او از سلطان بستاند.
دایىهاى الراوندى که همگى معلمین حرفهاى بودند نزد سلطان و بزرگان و درباریانى که پسرانشان را به منظور یادگیرى علوم نزد آنها مىفرستادند گرامى داشته مىشدند و این پسران از شاگردى آنها احساس غرور و به آن افتخار مىکردند. این خانواده از چنان اعتبارى در خطاطى برخوردار بودند که دستخط کاشى (خط کاشیان) شناسایى و مشهور شد. زین الدین، شاعر بود و به زبان فارسى و عربى شعر مىسرود. سبک نوشتارى او در عراق مشهور و مورد پسند بود و بسیارى از دانشمندان و شعرا از او تقلید مىکردند.(16)
سرانجام در سال 585/1189 ارتباط نویسنده ما با سلطان طغرل قطع شد و این زمانى بود که او همراه دایى خود زینالدین که سفیر سلطان براى حاکم مازندران بود عراق را ترک کرد، اما چون آب و هواى مازندران با او سازگار نبود بیمار شد و پس از اقامتى شش ماهه در آنجا به زادگاه خویش (راوند) بازگشت. در آن جا بیمارى او یک سال دیگر نیز ادامه یافت. زمانى کوتاه پس از بازگشت او در سال 586/1190 سلطان طغرل توسط اتابک قزل ارسلان که شورش کرده بود دستگیر شد و در دژ دیزمار (نزدیک تبریز) زندانى شد. مدت اسارت او تقریباً دو سال به طول انجامید و اگر چه بعد از کشته شدن اتابک در سال 588/1192 تاج و تخت خود را باز یافت ولى هرگز نتوانست توجه خود را مصروف امرى صلح جویانه کند و یک سال و نیم دیگر را هم به تلاشهاى بیهوده براى بازگرداندن نظم به پادشاهى خود گذراند. (588 ـ 590).
سرانجام در نبردى مهم در برابر سپاه خوارزمشاه که در خارج از رى در 24 ربیع الاول سال 590 (19 مارس 1194) در گرفت کشته شد و با مرگ او سلسله بزرگ سلجوقیان از بین رفت.
الراوندى پس از بازگشتش از مازندران (در سال 586) مجبور شد که معاش خود را از راههاى دیگرى تأمین کند و احتمالاً این زمانى بود که با خانواده بزرگ و ثروتمند علوى از اهالى همدان ارتباط پیدا کرد و معلم سه پسر امیرسعید فخرالدین علاءالدوله با نامهاى مجدالدین همایون و فخرالدین خسرو شاه و عمادالدین مردانشاه شد. امیرسعید عربشاه، بزرگ خاندان، که خواهرش همسر سلطان ارسلان بود در سال 584 (یا اوایل 585) توسط سلطان طغرل به خاطر توطئه بر ضد او به دار آویخته شد.(17) الراوندى نزدیک شش سال در این خانواده زندگى کرد و دو سال دیگر را نیز با شاگرد جوانى به نام شهاب الدین احمد بن على منصور بن محمد بن منصور البزاز القاسانى گذراند و بسیار هم با او صمیمى بود. در اینجا بود که براى نخستین بار فکر تحریر این کتاب به ذهنش راه یافت و به دوست جوانش نیز قول داد که نام او را به نشانه قدردانى از توجهاتش در این کتاب ذکر کند.(18) همچنین او در نظر داشت که برگزیدهاى از اشعار شعراى ایرانى آن عصر را گردآورى کند. الهام بخش او در این زمینه شخصى به نام شمس الدین احمد بن منوچهر شصت قلعه بود که سیداشرف شاعر به او توصیه کرده بود که اشعار شعراى جدید چون عمادى و انورى و ابوالفرج رونى را به خاطر بسپارد و از اشعار شعراى قدیمى مانند سنایى و عنصرى و معزى و رودکى اجتناب کند.(19) به نظر مىرسد او سرانجام با ترکیب این دو طرز فکر کتاب حاضر را که هم شامل تاریخ و هم برگزیده شعر مىباشد پدید آورد.
براى مدتى او نتوانست به مقصودش جامه عمل بپوشاند، زیرا در سالهاى پس از مرگ سلطان طغرل در کشور امنیت وجود نداشت. عراق توسط نیروهاى خوارزمشاه تصرف شده بود و مردم از ظلم و بىقانونى سرداران و سپاهیان او بسیار در رنج بودند. دیگر هیچ حرمتى براى علم و اخلاق باقى نمانده بود و مردان دانشمند مورد بىاعتنایى واقع شده بودند. کتابهاى ارزشمند یا نابود مىشدند یا توسط این حاکمان ظالم به حراج گذاشته مىشدند. غلامان (اغلب رافضى یا شیعه) اموال مردم را از آنان به ناحق براى حکمرانان ستمگر مىگرفتند. نویسنده این کتاب بیش از یک بار از این وضعیت آشفته و بىقانون شکایت مىکند.(20) در طى این سالها او روزگار را در انزوا و گوشه نشینى گذراند و اوقات خود را به مطالعه اختصاص داد.
در سال 599/1202 او تحریر این کتاب را آغاز و حدود دو یا سه سال روى آن کار کرد. پس از تکمیل کتاب طبیعتاً او مشتاق بود که آن را به فردى از پادشاهان سلجوقى آسیاى صغیر (که این کتاب تاریخ اجداد آنها بود) تقدیم کند بدان امید که پاداشى قابل توجه بگیرد و ارتباط خود را با خاندان سلجوقى تجدید کند. بنابراین توجه او به سلطان رکنالدین سلیمانشاه حاکم سلجوقى آن زمان معطوف شد. این پادشاه در سال 597/1 ـ 1200 حکومت را که حق برادرش غیاث الدین کیخسرو بود غصب کرد و چهار سال یعنى تا زمان مرگش در سال 601/5 ـ 1204 فرمانروایى کرد. در صفحه 461 این کتاب نویسنده آورده است که نخست قرار بود که کتاب به رکن الدین تقدیم شود اما هنگامى که مؤلف فهمید او غاصب است و وارث اصلى سلطنت برادرش کیخسرو است تغییر عقیده داد و کتاب را به کیخسرو تقدیم کرده است. در هر حال، حقیقت این است که نخستین سفارش این کتاب به رکنالدین اهدا شد، ولى پس از مرگ او در سال 601/5 ـ 1204 الراوندى کتاب را به کیخسرو که تازه به تخت نشسته بود تقدیم کرد. بنابراین به نظر مىرسد که او کتاب را بازبینى و تغییرات لازم را براى تقدیم به پادشاه جدید ایجاد کرده است. با وجود این به نظر مىرسد که این بازبینى به دقت صورت نگرفته است، زیرا هنوز نشانههایى از تقدیم کتاب به رکن الدین سلیمانشاه در آن به چشم مىخورد، براى مثال به متن زیر توجه کنید:
ـ پیوسته این شهریار جهاندار از بهر کسان خوان مىنهاذ شیران لشکرش از سگان ابخازى براى کرگسان خوان نهاذند (ص 36، س 1ـ2).
در این جا مؤلف آشکارا از پیکار سلیمانشاه در ابخاز سخن مىگوید که شرحى از آن در ترجمه ترکى تاریخ ابن بىبى مربوط به سلجوقیان آسیاى صغیر آمده است (ویرایش هوتسما، ص 57) و آنچه که در زیر مىآید:
ـ اى آنک تراست ملک آتاش با دیو و پرى به زیر خاتم
(ص 123، س 23)
ـ پشت دین بلمظفر آن شاهى کامذ آتاش شاه پیغمبر
(ص 258، س 7)
در هر دو بیت فوق به طور واضح اشارههایى به سلیمان پیغمبر است و منظور نویسنده از آن سلیمانشاه است. همچنین نام او با جوهر قرمز در پایین جدول صفحه 451 این کتاب نوشته شده است که نشان مىدهد این جدول براى ارائه به سلیمانشاه آماده شده بود.
در هر حال مؤلف تلاش مىکند که این حقایق را پنهان کند و مىگوید کتاب در اصل براى تقدیم به کیخسرو نوشته شده بود و فتح آناتولى توسط این پادشاه در سال 603/7ـ1206 زمان مناسبى براى اهداى این کتاب تشخیص داده شد.(21) خود او شخصاً به قونیه (Lconium) رفت و ظاهراً نسخه بازبینى شده کتاب را با خود برد و به سلطان تقدیم کرد.(22) به نظر مىرسد او این کار را به تشویق و پیشنهاد بازرگانى به نام جمال الدین ابوبکر بن ابى العلاء الرومى که قصد دیدارى از همدان داشت انجام داد. این بازرگان سخنان دلنشین از سخاوتمندى و نیکىهاى کیخسرو به مردم شهر براى او گفت.(23)
نویسنده بعد از این دیگر چیزى درباره خود نمىگوید. از آثار دیگرش علاوه بر کتاب حاضر دو اثر دیگر را به عنوان آثار نوشته شده ذکر مىکند که عبارتند از کتابى در محکومیت رافضیه و کتابى دیگر در مورد اصول خطاطى (اصول خط).(24) او همچنین تصمیم خود مبنى بر نوشتن دو کتاب دیگر یعنى یک تاریخ مستقل از دوره سلطان طغرل و یک تاریخ عمومى از زمان آدم تا زمان خودش را اعلام مىکند.(25) من از وجود هیچ یک از این چهار کتاب اطلاعى ندارم.
محتوا و منابع کتاب
اساساً کتاب ما شامل تاریخ سلسله بزرگ سلجوقى از برپایى آن در اوایل قرن پنجم قمرى تا سقوط آن در 590/1194 مىباشد. در متمم صفحات 375ـ403 یک شرح مفصل از وقایع پنج سال بعد آورده شده که در مجموع روند نقل اتفاقات را تا به سال 595ـ1199 ادامه مىدهد. ارزش تاریخى کتاب وابسته به روایاتى است که از سالهاى 555ـ595/1190ـ1199 (یعنى دو دوره آخر سلسله مورد بحث مربوط به سلطنت سلطان ارسلان و سلطان طغرل) مىآورد.(26) اطلاعات مربوط به این دو دوره هم دست اول و هم مفصل هستند. اما در مورد اوایل دوره سلجوقى، کتاب به سختى مىتواند آموزنده و مفید باشد، دورههاى سلطنت دوازده پادشاه نخست سلسله سلجوقى بسیار خلاصه و به شیوهاى ناخوشایند بیان شدهاند.
اگر چه کتاب شیوه نگارشى واضح و ساده دارد که همان سبک فارسى پیش از مغول است اما به زیبایى آن تا حد زیادى لطمه خورده است و این به جهت زیادى حجم مطالبِ نامربوط شامل گریزهاى طولانى، ذکر مکرر و معمولاً نامناسب ضرب المثلهاى مبتذل و پیش پا افتاده عربى (که برخى بسیار طولانى هستند) همراه با ترجمه فارسى آنها و حجم زیاد شعر مىباشد. به دنبال برآورد من اگر مطالب بى ربط کتاب را حذف کنیم مىتوانیم آن را به یک چهارم حجم فعلىاش کاهش دهیم.
در مجموع مؤلف 264 ضرب المثل عربى آورده که همه آنها بدون اشاره به نام منبع و ذکر نام از اثر ثعالبى یعنى کتاب الفرائد و القلائد گرفته شدهاند.(27) مجموع تعداد ابیاتى که در کتاب آمده 2799 مىباشد که از این تعداد 511 بیت از خود نویسنده (در مدح حامىاش کیخسرو)، 144 بیت از انورى، 196 بیت از سید اشرف (حسن قزوینى)، 77 بیت از اثیر اخسیتکى، 348 بیت از مجیر بیلقانى، 81 بیت از جمال الدین اصفهانى، 71 بیت از عمادى، 249 بیت از نظامى (که بیشتر آنها مربوط به مثنوى مشهور او خسرو و شیرین مىباشد)، 122 بیت از شاعران مختلف عرب (غالباً طغرایى و متنبى)، 6 بیت فهلویات یا اشعار محلى، 676 بیت از شاهنامه و بقیه آنها یعنى حدود 323 بیت از شاعران مختلف فارسى مىباشد. همچنین ابیاتى از نظامى و شاهنامه بدون ذکر منبع آورده شده است و بقیه اشعار به همین ترتیب. متأسفانه ابیات مربوط به شاهنامه از متن کامل آن گرفته نشده است. گویا مؤلف مجموعهاى از ابیات اخلاقى و پندآموز شاهنامه را در اختیار داشته است و بدون رعایتِ ترتیب آنها را نقل کرده است. از مجموع 676 بیت، 526 بیت را در ویرایش ترنرماکان (کلکته 1829) یافتم.
تعداد ابیات برگرفته از خسرو و شیرین نظامى خیلى زیاد نیست و خوشبختانه به ترتیبى است که به راحتى و با جستجوى اسم در فهرست کتب دیگر مىتوان آنها را مطابقه داد.
تنها منبع اطلاعات تاریخى مؤلف این کتاب در قسمتهاى آغازین، اثر ظهیرالدین نیشابورى است (به صفحات 64 و 45 نگاه کنید) که معلم سلطان ارسلان و خویشاوند الراوندى بود.(28)
به نظر من محتواى قسمتهاى مختلف آخرِ کتاب شاید آن قدر که در نگاه اول به ذهن مىآید مهم نباشد. از میان آنها مىتوان دو بخش مربوط به تیراندازى (با تیر و کمان) و مسابقه اسب سوارى را (صفحات 428ـ434) کاملاً ناخوشایند دانست و آن را حذف کرد، زیرا در این بخشها تنها بحث شرعیات مطرح است و یا به این تمرینها تحت شرایط مختلف و با یک دید مذهبى نگاه مىکند. به همین ترتیب یک بخش مستقل نیز در مورد مشروعیت شراب از صفحه 416 تا 428 وجود دارد. منابع چنین موضوعاتى برخى کتابهاى مشهور مربوط به شریعت حنفى هستند که نویسنده در صفحه 418 آنها را یکایک بر شمرده است، این کتابها عبارتند از: تفسیرهاى الجامع الکبیر، الجامع الصغیر، مختصر التحاوى، مسعودى، تفسیرهاى قدورى و مجاز فرغانى.(29) ویژگىهاى دارویى شرابهاى مختلف (صفحات 8ـ426) لفظ به لفظ (بدون ذکر منبع) از کتاب بزرگ ذخیره خوارزمشاهى اثر اسماعیل جرجانى اخذ شده است (فوت 531).(30)
بخش مربوط به شطرنج (صفحات 405ـ416) هیچ مطلب در خور توجه و آموزندهاى دربر ندارد و تقریباً تکرار همان چیزهایى است که نویسندگان قدیم و جدید به عربى و فارسى در مورد شطرنج گفتهاند، این که بازى شطرنج در هندوستان اختراع شد و در دوره انوشیروان عادل به ایران آمد و این که وزیر او بزرگمهر تغییراتى در آن ایجاد کرد و این که از آن جا به دست رومىها رسید و آنها نیز تغییرات بیشترى در آن ایجاد کردند.
چون موضوع منشأ و سیر تاریخى شطرنج بسیار گسترده است ما نمىتوانیم با چند جمله ساده حق مطلب را در مورد آن ادا کنیم. پس شاید کافى باشد که خواننده کنجکاو را به کتابى کاملاً جدید ارجاع دهیم، کتابى به نام «A History Of chess» (تاریخ شطرنج) نوشته موراى (H.J.R. Murray) (آکسفورد 1913) که مطالعهاى کامل است در مورد شطرنج بر اساس بهترین منابع موجود اعم از شرقى و غربى.(31)
و بخش مربوط به خطاطى (صفحات 437ـ447) از این لحاظ که ماهیت خط منسوب را نشان مىدهد جالب است. این خط روشى تدوین شده براى ترکیب حروف الفبا بر اساس اصول هندسى است یعنى هر حرف با کمک حرف قبلى نوشته مىشود، به طورى که همه حروف به هم مرتبطاند (منسوب). در این جا چهار نوع خط مختلف ذکر شدهاند که عبارتند از: نسخ، رقع، ثلث و محکک و در بسیارى موارد (مثلاً در مورد الف، دال، را، کاف، لام، میم، نون، واو و یا) نویسنده به روشهاى مجزا براى ترکیب حروف بر طبق هر یک از این چهار خط اشاره مىکند.
بخش مربوط به الغالب و المغلوب (صفحات 447ـ457) روش محاسبه نتیجه جنگ بین دو رقیب را بیان مىدارد. بر طبق گفته الراوندى این روش را اولین بار نیکوماخس به پسر خود ارسطو یاد داد و او هم آن را نزد الکساندر کبیر برد. الکساندر چنان به درستى و مطمئن بودن این روش معتقد شد که هرگز به جنگ یا نبردى که بر طبق این روش نتیجه آن شکست بود دست نمىزد، به طور خلاصه این روش چنین است:
قبل از هر چیز مجموع حروف نام یکى از دو طرف دعوا یا مسابقه را بر طبق حروف ابجد پیدا کنید، سپس نه تا نه تا مشخص کنید و باقیمانده را در آخرین ردیف عمودى سمت راست حروف در جدول صفحه 451 جستجو کنید. به همین شکل باقیمانده را براى رقیب دیگر نیز پیدا کنید و آن را در ردیف افقى که باقیمانده قبلى در آن است جستجو کنید. اگر باقیمانده دوم یک حرف سیاه رنگ باشد رقیب اول پیروز خواهد شد، اگر قرمز رنگ باشد رقیب دوم پیروز مىشود و اگر سبز رنگ باشد رقبا با یکدیگر صلح خواهند کرد.(32)
بیهودگى این روش چنان واضح است که نیازى به گفتنش نیست، اولاً معلوم است که اگر دو رقیب ثابت در تعداد زیادى جنگ شرکت کنند نتیجه همه آنها یکسان خواهد بود و این بدان معنا است که یکى از دو طرف همواره پیروز و دیگرى همواره شکست خورده خواهد بود. علاوه بر این، چگونگى محاسبه مجموع حروف نامها کاملاً اختیارى است. در نمونههاى صفحات 452ـ456 نویسنده گاهى کنیه را به حساب مىآورد و نام اصلى را رها مىکند و گاهى بر عکس، حروف مشدده گاهى دو بار شمرده مىشوند و گاهى یک بار، حرف الف در کلمات ابن و ابو گاهى به حساب مىآید و گاهى نیز رها مىشود و به همین ترتیب.
نقل قول مستقیم یا غیر مستقیم بعضى کتب تاریخى از کتاب حاضر
همان طور که در بالا اشاره کردیم تنها منبع اطلاعات نویسنده براى قسمتهاى آغازین این کتاب، سلجوقنامه اثر ظهیرالدین نیشابورى بوده است که کتاب خود را در دوره سلطنت طغرل، آخرین شاه سلجوقى نوشته است. ما از وجود این کتاب چیزى نمىدانیم اما دلایلى داریم که نشان مىدهد منبع اصلى نقل تاریخ سلسله سلجوقى در تمام کتب تاریخ بعدى پارسى همین کتاب بوده است. علاوه بر الراوندى، حمداللّه مستوفى (730ق) و حافظ ابرو (830ق) نیز براى تألیف تواریخ بزرگ خود که به ترتیب تاریخ گزیده و زبدة التواریخ نام دارند از کتاب ذکر شده استفاده کردهاند و هر دو این نویسندگان آن را جزء منابع خود ذکر کردهاند.(33)
این واقعیت را که هر سه نویسنده فوق مقدار قابل توجهى از مطالب خود را لفظ به لفظ از سلجوقنامه نقل مىکنند مىتوان به کمک متون مشترک بین آثارشان نشان داد.(34) برخى از این مشترکات را ببینید:
تاریخ گزیده
1. گفت امشب با سلطان حکایت نشایست گفت که به جهت عم کوفته خاطر بود مگر در حبس از ضجرت زهر از نگین مکیده است (ص 443).
2. و چهل و هفت هزار سوار پیوسته ملازم او بودندى و اقطاعات ایشان در ممالک پراکنده بودى تا هر جا که برسیدندى بازماندگى نبودى (ص 449).
3. سلطان خواست تا زفاف بدارالملک رى باشد... به سبب خوشى هوا به قصران بیرونى نزول کرد رعاف برو مستولى شد و به هیچ چیز امساک نپذیرفت (ص 438ـ439).
4. جواب فرستاد که دو سه روز دیگر تحمل کنید تا این سگ یعنى سلطان را از پاى برگیریم چون سلطان محرور مزاج بود هر ماه فصد کردى. سعدالملک فصاد ملک را بفریفت و نیش او زهرآلود کرد تا بدان فصد کند (ص 454ـ455).
5. غزان زن و بچه در پیش داشتند و به تضرع زینهار خواستند و از هر خانهاى یک من نقره و یک اسب به جرم مىدادند (ص 461).
راحة الصدور
1. گفت دوش از این معنا با سلطان چیزى نشایست گفت که به سبب عمش دلتنگ بوذ مگر دوش در حبس از سر ضجرت و قهر زهر از نگین بر مکیذ (ص 127).
2. و لشکرى که همواره ملازم رکاب بوذند... چهل و شش هزار سوار بوذند و اقطاعات ایشان در بلاد ممالک پراکنده بوذى تا به هر طرف که رسیذندى ایشان را علوفه مُعد بوذى (ص 131).
3. سوى رى رفت تا زفاف بدارالملک باشذ... به قصران بیرونى به در رى... از جهت خنکى هوا نزول فرموذ... رعاف برو مستولى شذ و به هیچ دارو امساک نپذیرفت (ص 111ـ112).
4. جواب داذ که یک هفته صبر کنیذ... چندانک ما این سگ را از پاى برگیریم یعنى سلطان را و سلطان به غایت محرور مزاج بوذ و هر ماه فصد کردى. سعدالملک با فصاد راست کرده بوذ و نیشى بداذه زهر آلود تا سلطان را بذان فصد کنذ (ص 159ـ160).
5. غزان زنان و اطفال خود را در پیش داشتند و تضرع کنان پیش آمذند و زنهار خواستند و از هر خانهاى هفت من نقره قبول مىکردند که بدهند (ص 179).
متأسفانه زبدة التواریخ اثر حافظ ابرو به علت کمیاب بودن در دسترس من نبود، در غیر این صورت جالب بود که چند نمونه از متون مشترک با آن کتاب را نیز مىآوردم.
تاریخ گزیده و زبدة التواریخ هر دو منابع مورد پسند همه تاریخ نویسان بعدى پارسى بودند. بنابراین سلجوقنامه هم به طور غیر مستقیم مورد استفاده آنها بوده است. در میان آنها مؤلفین روضة الصفا و حبیب السیر و تاریخ الفى در خور توجهند، چرا که این کتب در شرق و غرب شهرت زیادى دارند. هر سه نویسنده نیز در مقدمههاى خود تاریخ گزیده را به عنوان منبع ذکر کردهاند.(35) نشانههایى از این منبع در همه کتب یاد شده پیدا مىشود، براى ما کافى است که به منظور تنوع، چند متن از مشهورترین این کتب، روضة الصفا را با کتاب خودمان مقایسه کنیم:
روضة الصفا
1. با وزیر بگو که بد بدعت و زشت قاعده در جهان آوردى زود باشد که هر چه درباره من اندیشى درباره اعقاب خویش مشاهده کنى.
2. در عهد او نابینایى در اصفهان پدید آمده که او را علوى مدنى مىگفتند و در آخر روز به سر کوچه خویش عصا به دست بایستادى و گفتى خدایش بیامرزاد که این پیر ضریر را به خانه او رساند.
3. سلطان سنجر پادشاهى بود از آل سلجوق ممتع به طول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع مال و فتح بلاد و قمع اهل فتنه... مراسم جهانگیرى و جهاندارى نیکو دانستى... اگر
راحة الصدور
1. وزیر را بگوى که بذ بدعتى و زشت قاعدتى در جهان آوردى به وزیر کشتن، ارجو که این سنت در حق خویشتن و اعقاب باز بینى (ص 118).
2. و در آن عهد نابینایى ظاهر شد او را علوى مدنى گفتندى، آخر روز بر در کوچه خوذ ایستاذى عصایى در دست دعا کردى که خذایش بیامرزاذ که دست این نابینا گیرذ و ... به در خانه رسانذ (ص 157).
3. سلطان سنجر پاذشاهى بوذ که از آل سلجوق به طول عمر ازو ممتعتر کس نبوذ و نشر ذکر و طیب عیش و تحصیل مال و ظفر بر مراد و قمع اضداد و فتح بلاد کرد... آیین جهاندارى
روضة الصفا
چه در جزئیات امور ساده لوح بود اما در کلیات قضایا دقیقهاى مهمل نگذاشتى.
4. روز دیگر وقت اشتداد حرارت طشت دارى به تصور آن که سلطان در خواب است با دیگرى مىگفت که سلجوقیان قومى عظیم بىحمیتاند... مردى را که این همه کفران نعمت از وى صادر شد اکنون او را وزیر مىسازد و بر وى اعتماد مىفرماید.
راحة الصدور
و قوانین شهریارى... نیکو دانستى... اگر چه در جزویات امور ساذه دل و پاستانى طبع بوذ رایى صایب و عزیمتى صادق داشت (ص 168).
4. روز دیگر گرمگاه سلطان در خرگاه خویش آسایش داذه بوذ طشت دارى به امید آنک سلطان خفتست با قومى مىگفت چه بىحمیت قومىاند این سلجوقیان مردى این همه سختى بر وى سلطان آورد... اکنون دیگر او را وزارت مىدهذ و برو اعتماد مىکنذ (ص 147ـ148).
آثار دیگرى که مستقیماً با استفاده از کتاب حاضر نوشته شدهاند از این قرارند:
1. یک خلاصه از تاریخ سلجوقیان که به انتهاى تاریخ جهانگشاى در Bibliotheque Nationale(متمم فارسى 1556) پیوست شده است. میرزا محمد در مقدمه فارسى خود (ص. قبآ) بر جلد اول این کتاب، شرحى در مورد این خلاصه دارد که گمان مىکنم بهترین راه، آوردن خلاصهاى از شرح اوست:(36)
این خلاصه که نه نویسنده و نه تاریخ آن معلوم است همه مقدمه (37 صفحه از نسخه خطى راحة الصدور) را حذف مىکند و به جاى آن یک مقدمه کوتاه نیم صفحهاى مىآورد. همچنین همه نتیجه را حذف مىکند (25 صفحه از نسخه اصلى راحة الصدور) و سرانجام اشعار و ضرب المثلها و مطالب نامربوط دیگر را هم حذف مىکند. با این حال بخش تاریخى متن راحة الصدور کاملاً دست نخورده، بدون تغییر یا کاهش و افزایش حتى یک کلمه باقى مانده است. پس تا آن جا که راحة الصدور کتابى تاریخى به حساب مىآید این خلاصه عملاً نسخه خطى دومى از آن را فراهم مىکند... .(37)
2. یک رساله در مورد تاریخ سلجوقى تحت عنوان الاراده فى حکایة السلجوقیه که بر آن هم میرزا محمد شرحى نوشته است(38) و من در این جا مجدداً برخى از اظهارات او را نقل مىکنم:
دومین خلاصه راحةالصدور، الاراده فى حکایة السلجوقیه نام دارد و توسط محمد بن محمد بن محمد بن عبداللّه بن النظام الحسینى الیزدى نوشته شده است که وزیر ابوسعید، آخرین فرمانرواى مؤثر مغول در ایران بود. ابوسعید از 717ـ736 قمرى/1317ـ1336 میلادى فرمانروایى کرد و در 743 قمرى/3ـ1342 بدرود جهان گفت. ما در اختیار داشتنِ ویرایشى از این کتابِ اخیر را که در 711 قمرى (12ـ1311 میلادى) تألیف شده است... به دکتر کارل (Karl Sussheim) مدیونیم. ایشان یک ویرایش شرقى از این کتاب را با مقدمه و یادداشتهاى ترکى در انتشارات معارف قاهره و در سال 1326 قمرى (1908میلادى) منتشر نمود و همچنین یک ویرایش غربى از آن را در مطبعه بریل (Brill) (لیدن 1909) منتشر کرد که شامل همان متن و (صفحه به صفحه و کلمه به کلمه) مىباشد ولى داراى مقدمه و یادداشتهاى آلمانى است. این خلاصه نیز مانند قبلى مقدمه نتیجه و گریزهاى راحة الصدور را حذف مىکند، ولى به جاى نقل عین بخشهاى تاریخى کتاب، مؤلف، آنها را به صورت آراسته به صنایع بدیعى و مصنوع بازنویسى کرده است... اما در مقدمه مؤلف ذکرى از راحة الصدور به میان نمىآید و به جاى آن، تاریخ دیگرى از سلجوقیان که تا زمان سلطنت سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه را در بر مىگرفته اساس کار مؤلف معرفى مىشود.(39)
با این حال آشکار است که او ـ جداى از برشها و تغییرات لفظى ـ دقیقاً طبق راحة الصدور پیش رفته است. بنابراین ما در این جا نمونه دیگرى از سرقت ادبى را داریم شبیه آن که توسط بزم آرا انجام شده است. کارى که بزم آرا انجام داده است تنها بازنویسى لباب الالباب محمد عوفى است با اندکى تغییرات و نه آن طور که خود او ادعا کرده است، کارى مستقل.(40)
3. اثر دیگر، بخش تاریخ سلجوقى در انتهاى کار بزرگ رشیدالدین (جامع التواریخ) است که دقیقاً مانند خلاصهاى است که ذکر شد با این تفاوت که در انتهاى این بخش یک متمم (ذیل) مربوط به سلطنت سلطان طغرل وجود دارد که توسط ابوحمید محمد بن ابراهیم در سال 599 یا طبق اظهار خود او هشت سال و دو ماه پس از مرگِ سلطان نوشته شده است. این بخش که من از آن به عنوان نسخه دوم راحة الصدور براى قسمتهاى تاریخى کتاب استفاده کردهام کمکى مؤثر در رفع پارهاى ابهامات بود.(41)
بر اساس تحقیقاتى که تاکنون انجام دادهام رشیدالدین به استفاده از راحة الصدور اشارهاى نکرده است. ممکن است بخشهایى از کتاب او را من ندیده باشم. چنانچه آن جا هم نامى از راحة الصدور نبرده باشد این علت از ناحیه مورخ بزرگى مانند او اگر غیر قابل بخشش به حساب نیاید قابل ملاحظه است.
4. دیگرى نسخه ترکى کتاب حاضر است که قسمتى از یک تاریخ بزرگ خطى به نام تواریخ السلجوق است. این نوشته که در دوره سلطنت سلطان مراد دوم تألیف شده است (1421ـ1451) بىامضا مىباشد و به سه بخش تقسیم شده است. اولین بخشِ آن، شامل تاریخ افسانهاى قبایل قدیم ترک مىباشد و از جامع التواریخ ترجمه شده است. قسمت دوم از کتاب حاضر و قسمت سوم از تاریخ پارسى ابن بىبى یعنى سلجوقیان آسیاى صغیر برگردانده شده است. این قسمت اخیر توسط پرفسور هوتسما در کتاب او تحت عنوان
Recueil de textes a I histoire des Seljoucide (جلد 3، لیدن، 1902) منتشر شده است و منبع آن، دستنوشته شماره 942 مىباشد.(42)
از ترجمه ترکى راحة الصدور چند نسخه خطى دیگر هم موجودند: یکى در Dresden، دیگرى در موزه آسیایى سنت پترزبورگ و سه نسخه در کتابخانه طوپقاپوسراى (Topkapu-serai) در کنستانتین پل (Constantinople).(43)
5. در آخر مىتوانیم از تاریخ جهانآرا نام ببریم که خواجه احمد غفارى آن را در 971/4ـ1563 نوشت. این کتاب بر خلاف کتابهاى قبلى کاملاً از روى راحة الصدور نوشته نشده است ولى به نظر مىرسد نویسنده در موقع نگارش راحةالصدور را در پیش رو داشته است، متنهاى زیر را مقایسه کنید:
تاریخ جهان آرا
1. سلطان ملکشاه صورتى خوب و قدى به اعتدال و یالى افراخته و بازوى قوى با ضخمى مایل و محاسنى گرد داشت. چهرهاش سرخ و سپید، یک چشم را بر حسب عادت شکسته داشتى و تمام اسلحه خوب به کار فرمودى و در سوارى و گوى باختن چالاک بوذ (نسخه بریتیش میوزیوم a - b 89. f، یا 141).
2. برکیارق چهره خوب و قامت معتدل و ابروى گشاده و خط و شارب به هم پیوسته (b 89 .f).
3. سلطان محمد تمام قد کشیده ابرو بود، چهرهاش اندک مایل به زردى و محاسن سیاه و انبوه به طول مایل داشت (a 90 f.).
4. سنجر به چهره گندم گون، آبله روى، محاسن در طول و عرض مایل به اعتدال، پشت و یال افراشته، معتدل القامه بود (b 90 f.).
5. ملکشاه [بن محمود] چهرهاش به زردى مایل، روى آبله نشان، محاسن گرد، میانه بالا بود (b 91 f.).
راحة الصدور
1. سلطان ملکشاه صورتى خوب داشت و قدى تمام یالى افراشته و بازوى قوى بضخمى مایل بوذ محاسنى گرد رنگ چهره سرخ و سپید، یک چشم اندک مایه شکسته داشتى از عادت نه از خلقت. جمله سلاحها کار فرموذى، در سوارى و گوى باختن به غایت چالاک بود (ص 125).
2. سلطان برکیارق خوب چهره به غایت بوذ معتدل قامت، خط و محاسن به هم پیوسته ابرو گشاذه (ص 138).
3. سلطان محمد تمام بالا بوذ کشیذه ابرو، چهره به اندک مایه زردى مایل، محاسن سیاه و انبوه به طول مایل (ص 152).
4. سلطان سنجر گندم گون، آبله نشان بوذ، محاسنى تمام در طول و عرض... پشت و یال افراشته، بالا تمام و سینه پهن (ص 167).
5. سلطان ملکشاه... آبله رو بوذ چهره به زردى مایل، محاسن گرد، قوى بازو... معتدل قامت (ص 249).
ویژگىهاى دستورى و نوشتارى کتاب
این دستنوشته نیز مانند سایر دستنوشتههاى قرن هفتم و پیش از آن داراى ویژگىهاى در املاى کلمات است:
ـ «ا» همیشه داراى مد (آ) نیست. به منظور یکنواخت بودن کار در متن چاپ شده، همه جا آن را قرار دادهام.
ـ تقریباً همه جا از کلمات است و اند و از همه کلمات دیگر که به کلمه قبلى متصل مىشوند حذف شده است؛ مانند:
بیرونست (بیرون است)، نزدیکست، پاکست، سینهست
شاهند (شاهاند)، نیکند (نیکاند)
ازیشان (از ایشان)، ازینجا، کندر (کاندر)، ومروز (و امروز)
سرنجام (سرانجام)، بنامیزذ (بنام ایزذ)
همچنین در کنیهها «ا» حذف شده است، مانند:
بوالبرکات (ابوالبرکات)، بوالفضل
ـ همه جا ک، ز، ج، ب به جاى گ، ژ، چ، پ نوشته شدهاند، بدون این که هیچ علامتى براى تشخیص آنها از هم وجود داشته باشد.
ـ «به» برخى اوقات به جاى «ب» نوشته مىشود، مانند:
به بهتر (ببهتر)، به بغداذ، به چو تو (ص 151، س 12)
ـ ذ (ذال) همیشه به جاى د (دال) در کلمات فارسى مىآید:
الف) وقتى حرف قبل از آن متحرک باشد، مانند:
صذ، خرذ، خذاوند، بذند
ب) وقتى حرف قبل از آن صدادار بلند باشد مثل ا، اى، او، مانند:
داماذ، باذ، فرسوذ، بوذ، کلیذ، آفریذ
اما وقتى حرف قبل از آن ساکن باشد به صورت د و بدون نقطه نوشته مىشود، مانند:
ـ در فعلهاى منفى گاهى به جاى ن، نه مىآید، مانند:
دور نه بوذ (دور نبوذ)، نه زیبذ (نزیبذ)، نه گذشته بوذ (398، 13)، باز نهایستذ (432، 5)
ـ «و» و «ا» هر دو از کلمه ابو حذف شدهاند، مانند:
بلمعالى (ابوالمعالى)، بلغنایم (ابوالغنایم)، بلفضل (ابوالفضل)
ـ «ه» (آخر) معمولاً در ترکیبات تشکیل شده با «چه» و «که» نوشته نمىشود، مانند:
هرچ (هر چه)، آنچ (آنچه)، چنانک (چنانکه)، چندانک (چندانکه)، بدانک (بدان که) هر ک (هر که) گاهى «چى» به جاى چه و «کى» به جاى که نوشته مىشود.
وقتى چه و که به کلمات زیر متصل مىشوند «ه» از آنها حذف مىشود، مانند:
چگفت (چه گفت)، چباشذ (چه باشذ)، کچون (که چون)، کچونان، کحالى، کتا (که تا)
ـ «ء» بعد از ا ممتد حذف مىشود، مانند:
بهاالدین (بهاءالدین)، ماوراالنهر (ماوراءالنهر)
ـ وقتى «ء» قبل از ى باشد به جاى آن ی مىآید، مانند:
جایى (چائى)، رویى (روئى)، خویى، جذایى
ـ قبل از ضمایر متصل در کلمات مختوم به «ه» و همچنین در دوم شخص مفرد ماضى نقلى به جاى ا، ء مىآوریم، مانند:
سایه ش (سایهاش)، خزانه ش، والده ش، بنده ت، آوردهى (آوردهاى)، نهاذه ى، مانده ى
ـ در کلمات مختوم به «ه» براى نشان دادن حالت نکره آن، یک ى اضافى مىآید، مانند:
زمانه ى، مجموعه ى، کلمه ى، عرصه ى، بهره ى
ـ هرگاه دو کلمه پشت سر هم به صورتى باشند که حرف آخر یکى همانند حرف اول دیگرى باشد یکى از آن دو حرف یکسان حذف مىشوند، مانند:
هروز (هر روز)، سخترین (سختترین)
کلمات زیر املاهاى قدیمى دارند:
خوراسان، اصفاهان (134، 19)، شاهانشاه (217، 11)
در فهرست لغات به کلمههاى قدیمى دیگرى نیز توجه شده است.
در این جا برخى از ویژگىهاى دستورى مىآیند:
ـ پیشوند «ب» با افعال منفى به کار مىرود، مانند:
بنگرفت، بنپوشذ، بنمیرذ، بنگذاشت
ـ قبل از افعال منفى «مى» قرار مىگیرد، مانند:
مىنبندذ، مىنرویذ
ـ وقتى کلمات را با ها جمع مىبندیم «ه» آخر حذف مىشود، مانند:
دیذها (دیذهها)، جامها (جامهها)، خانها (خانهها)
ـ زمانهاى کامل به شکل مرکب نوشته مىشوند، مانند:
داذست (داذه است)، یافتست، ساختست، آمذست
ـ با به جاى «ب» به کار رفته است، مانند:
نماز پنجگانه را با سه (بسه) آوردند (ص 394)
نکتها با یاذ (بیاذ) پاذشاه دهذ (406)
با همذان آمذند، با در مزدقان مىبوذند (349)
ـ شان به جاى «ایشان را» به کار مىرود، مانند:
کشان (که ایشان را) بکشند یا بیاویزند (32)
گوش بگرفتهشان پیش تو یزدان آرذ (150)
ـ «بمى» به جاى مى به کار رفته است، مانند:
قبالها بمى خواست (مىخواست)، ص 381، س 19
ـ «هرچ» به جاى هرک (هر که) به کار رفته است، مانند:
گوشت گوسفند نه به کار بوذ چنانکه هرچ بخورذ اجلش برسذ (359، 1)
هرچ به تحریم آن فتوى دهذ کافر شوذ (417)
هرچ به زیارت طوس رسذ به هفتاذ حج مقبول باشذ (394)
هرچ پنج زوذتر به هدف زنذ برده وى باشذ (430، 23)
ـ «را» اغلب پس از مفعول مستقیم حذف مىشود، مانند:
بونصر کندرى یک سال با خوذ گردانیذ (117، 14)، (بونصر کندرى را).
مى سگالیذند که گرد بازو بگیرند (277، 13)، (گرد بازو را)
ملک سلیمان مشوش خواست کردن (256، 6)، (ملک سلیمان را)
سلطان چنان نموذند که ما از اتابک گریخته آمذیم (362، 8)، (سلطان را چنان نموذند)
ماده آن فتنه از رى برداشت (366)، (ماده آن فتنه را)
عراق خراب و یباب گذاشتند (399)، (عراق را)
همچنین به کاربردهاى «را» که در زیر آمده است توجه کنید:
للّه را مرا بگذار (77، 21)
شب را غریوى در شهر افتاذ (399، 2)
ـ کلمه «بن» اغلب از اسمهاى خاص حذف مىشود، مانند:
محمد یحیى (محمد بن یحیى)، محمد منصور (محمد بن منصور)، مظفر الدین حماد (بن حماد)
همچنین به این ترکیب توجه کنید: زنگى پارس (زنگى از پارس)
ـ در یک مورد «چند» به صورت چندها جمع بسته شده است (ص 157. 7)
ـ «ى» در آخر فعل که اغلب بارى تشخیص وجه شرطى از اخبارى به کار مىرود در این کتاب گاهى در حالت دوم هم به کار رفته است:
باباطاهر پاره شیفته گونه بوذى (بوذ)، (ص 99 س 2)
پلنگ پیش او روباه لنگ آیذى (آیذ)، (ص 40 س 7ـ8)
البته در جمله دوم فعل آیذى مىتواند در وجه شرطى به حساب آید.
پىنوشتها:
1. 1314 Persan Supplement. ر.ک: فهرست نامه بلوشر، ج 1، ص 276 و 277. میرزا کاظم زاده یک رو نوشت از آن براى دکتر ادوارد گرانویل براون تهیه کرد که او آن را در اختیار من گذاشت.
2. بخش سوم که ترجمه ترکى تاریخ فارسى ابن بیبى در مورد سلجوقیان آسیاى صغیر است توسط پرفسور هوتسما در کتاب او تحت عنوان «Recueil de Textes relatifs a histoire des Seljoucides» (جلد سوم) در سال 1902 در لیدن منتشر شد.
3. ر.ک: ص 371 از کتاب Actes du Sixieme Congres International des Orientalistes.
(2e partie, section 1: Semitique)
4. ر.ک: راحة الصدور، ص 167 ـ 184.
5. ر.ک: راحة الصدور، ص 86 ـ 136.
6. این نسخه علاوه بر این که یک سند تاریخى است ممکن است از دستنوشتههاى نویسنده در طول زندگى او یا بعد از مرگش رونویسى شده باشد.
7. این کتاب تاریخ السبکتکین نام دارد و گروه کتابهاى «Bibliotheca Indica» منتشر شده است، (کلکته 1862).
8. کتاب او در حقیقت ترجمه عربى از تاریخچه فارسى است که توسط وزیر انوشیروان بن خالد نوشته شده و در نسخه اصلاح شده البندارى تحت عنوان «زبدة النصره و نخبة العصره» به همت پرفسور هوتسما (Houtsma) چاپ شده است (1889 لیدن).
9. در این جا به طور اجمالى دو منبع موثق دیگر، مقارن با این دو تاریخ را معرفى مىکنم. اولین آنها زبدة التواریخ اثر صدر الدین على الحسینى است که در 622/1225 نوشته شده است و در حال حاضر یک نسخه خطى آن در بریتیش میوزیوم (British Museum) نگهدارى مىشود. ر.ک: متمم، نوشته ریو بر فهرست نامه عربى، ص 342). این کتاب بسیارى از جزئیات دوره سلطنت سلطان طغرل را که در کتاب حاضر نیست شامل مىشود. کتاب دیگر یک ضمیمه (ذیل) است در انتهاى قسمت تاریخ سلجوقى در جامع التواریخ، اثر رشید الدین. این ضمیمه توسط ابو حمید محمد بن ابراهیم در 559/1202 نوشته شده است و به گونهاى مفصلتر به ده سال آخر فرمانروایى طغرل مىپردازد (580 ـ 590).
10. استاد شیفر اظهار مىدارد که این اشعار به لهجه کردى هستند، اما معناى آنها را توضیح نمىدهد (Nouveaux Melanges Orientaux، ج 2، ص 7 و 13).
11. خود من نیز رونوشتها را پیش از نوشتن مجدد براى چاپ با نسخه اصلى در پاریس مقابله نمودم.
12. ر.ک: ص 300 از متن.
13. ص 437 و 7 ـ 12 و 11.
14. این نسخه از قرآن هرگز به صورت یک جلد کامل در نیامد، زیرا همان طور که نویسنده در ص 44 بیان مىکند بخشى از آن به تملک علاء الدین مراغه و قسمتى به تملک بکتیمور شاه اخلاف درآمد و قسمت سوم هم در نزد طلاکاران باقى ماند.
15. براى اطلاع از جزئیات به صفحه 39 ـ 44 نگاه کنید.
16. من مىدانم که یکى از کتابهاى او یعنى ترجمه فارسى شرف النبوه (کتابى در حدیث نگاه کنید به حاجى خلیفه، 44) هنوز در کتابخانه ولى الدین در داخل مسجد سلطان با یزید واقع در کنستانتین پل محفوظ است (N.888) در فهرست ـ نامه آن کتابخانه) همچنین نگاه کنید به قصیده عربى که او سروده است: 577/2 ـ 1181، ص 4 ـ 52).
17. ر.ک: ص 352. نویسنده این کتاب مرثیهاى براى او سروده است. ر.ک: ص 353 ـ 355.
18. ر.ک: راحة الصدور، ص 47 ـ 49.
19. ر.ک: راحة الصدور، ص 57 ـ 58.
20. براى نمونه ر.ک: راحة الصدور، ص 30 ـ 38.
21. ص 62 ـ 63.
22. راحة الصدور، ص 64.
23. ص 401 ـ 402.
24. ص 394، سطر 4 ـ 23 و ص 445، سطر 15.
25. ص 44، سطر 9 ـ 18 و ص 463، سطر 6 ـ 3.
26. ص 281 ـ 403. زمانى که مىبینیم حقیقت تقریباً آن چیزى نیست که ما در البندارى و ابن الاثیر در مورد تاریخ سلجوق در این دوره مشاهده مىکنیم باز هم بر ارزش کتاب ما افزوده مىشود.
27. ر.ک: متمم (ریو) بر فهرست نامه دستنوشتههاى عربى بریتیش میو زیوم، ص 634. این کتاب مجموعهاى است از ضرب المثلهاى اخلاقى و سیاسى که تحت هشت عنوان طبقه بندى شدهاند، بعضى آن را به ابوالحسن محمد بن الحسین الاهوازى نسبت مىدهند که پیش از ثعالبى بوده است.
دستنوشتههاى این کتاب متعددند، ولى یادداشتهاى من از میراث عربى 3956 در Biblotheque Nationale گرفته شدهاند.
28. منظورم از اثر ظهیرالدین سلجوقنامه (تاریخ سلجوقیان) است که از اهمیت آن به عنوان منبع اصلى اکثر تاریخهاى پارسى بعد از آن متعاقباً بحث خواهد شد.
29. ر.ک: یادداشتهاى صفحه 487 و 488.
30. ر.ک: فهرست نامه فارسى ریو، ص 466 ـ 467.
31. 393 صفحه اول این کتاب که شامل تاریخ و سیر شطرنج در آسیاست موجب اهمیت زیاد آن کتاب براى ما شده است.
32. بعداً خواهیم دید که در جدول حرف سبز رنگى وجود ندارد. تنها حروفى که مىتوانند بدون مخدوش کردن مثالهاى صفحات 452ـ456 سبز باشند 9 تا هستند یعنى یک حرف قرمز در هر ردیف که در انتهاى سمت راست همان ردیف هم همان حرف به رنگ سیاه وجود داشته باشد، مثلاً الف قرمز رنگ در ردیف اول، ب قرمز رنگ در ردیف دوم، جیم قرمز رنگ در ردیف سوم، دال قرمز رنگ در ردیف چهارم و الى آخر. ولى این کار لازم نیست چون به هر صورت نتیجه همان خواهد بود، علت آن است که نویسنده مىگوید (ص 452، سطر 1ـ2) اگر باقیمانده یکسان باشد ما بین رقبا صلح برقرار خواهد شد.
33. نگاه کنید به صفحه 8 از رونوشت تاریخ گزیده که در گروه کتب اوقاف گیب (E. J. W. Gibb Memorial) منتشر شده است صفحه 26 از Collections Scientifiques de I Institute des Affaires Etrangeres (ج 3 Les Manuscrits Persans, St. Petersbourg,، 1886) که در آن محتواى زبدة التواریخ به طور کامل توسط بارون ویکتور راشن (Baron Victor Rosen) شرح داده شده است (ص 52ـ111).
34. بلوشر (m. bLOCHET) عقیده دارد (نگاه کنید به فهرست نامه فارسى در Bibl. Nationale، ج 1، ص 277) که حمداللّه مستوفى مستقیماً از راحة الصدور استفاده کرده است، اما من آن را بعید مىدانم، زیرا او تمام منابع خود را در مقدمه کتابش برشمرده است و دلیلى وجود ندارد که نام راحة الصدور را حذف کرده باشد.
35. در این مورد هم بلوشر عقیده دارد (در همان نوشته که ذکر شد) که راحة الصدور منبع بدون واسطه میرخواند مؤلف کتاب روضة الصفا بوده است، اما من باز هم با او مخالفم چرا که نام کتاب ما در میان فهرست طولانى منابع او در ابتداى کتابش نیامده است.
36. نگاه کنید به صفحه 75 از ترجمه انگلیسى پروفسور براون (Browne) از مقدمه فارسى.
37. در طول اقامت کوتاهم در پاریس فرصت پیدا کردم که نگاهى به آن بیندازم و از تعدادى نکات اختلاف یادداشت بردارم که آنها را در پاورقى کتاب آوردهام. نام این رساله را نمىدانیم ولى من (شاید از روى اشتباه) آن را رساله جوینى نامیدهام و در یادداشتهایم همین نام را آوردهام.
38. همان جا که ذکر شد، ص 75ـ76.
39. دکتر ریو (Riue) حدس مىزند (فهرست نامه فارسى در Brit. Museum، ص 849، ستون a) که اساس الاراده (که در دستنوشته او به اشتباه al-Iraqiyya نوشته شده) سلجوقنامه، اثر ظهیرالدین است. ممکن است این درست باشد ولى باید بدانیم سلجوقنامه در طى دوره آخرین حکومت سلطان طغرل نوشته شده و بنابراین باید تا آن زمان پیش رفته و نه این که در دوره سلطان محمود متوقف شود. به هر حال، شکى نیست که نویسنده الاراده سعى کرده است با بیانات نادرست، سرقت ادبى خود را مخفى کند.
40. دکتر «Sussheim» معتقد است (ص 27 از مقدمه آلمانى او) که الاراده منبع مورد استفاده میرخواند در تألیف روضةالصفا بوده است، بر اساس این که چندین متن مشابه در این دو کتاب وجود دارد. به نظر من این دلیل کافى نیست، زیرا مورخان پارسى عادت دارند که از کتب یکدیگر به آسانى نقل قول کنند و همواره مىتوانیم متونى شبیه به هم و حتى دقیقاً مثل هم را در کتب یک دوره پیدا کنیم. علاوه بر این میرخواند به طور کامل منابعِ مورد استفاده خود را در مقدمه کتابش بر مىشمارد و نام الاراده را در این میان ذکر نمىکند، اگر او از این کتاب نیز استفاده کرده بود دلیلى براى حذف نام آن وجود نداشت.
41. پرفسور براون لطف کرد یک بخش از جامع التواریخ (یک دستنوشته متعلق به شرکت اوقاف گیب (E. J. W. Gibb Memorial) شامل تاریخ سلجوقیان را در اختیار من گذاشت. اگر چه این بخش یک نسخه جدید است ولى به وضوح نوشته شده و داراى صحت است.
42. در فهرست نامه لیدن (ج 2، ص 24ـ25) همه این کتاب (هر سه قسمت آن) به اشتباه به الراوندى نسبت داده شده است، دلیل این اشتباه را هوتسما در مقدمهاش توضیح مىدهد (ص 6، یادداشت 3).
43. نگاه کنید به ص 53 (یادداشت 4) از Ossturkische Dialektstudien نوشته «W. Bang» و مارکوارت (Y. Marquart) منتشر شده در
Abhandlungen d. Konigl. Gesellschaft d. Wissenschaften zu Gottingen
(Phil-Historische Klasse)، برلین 1914. پروفسور هوتسما (در همان جا که ذکر شد) مىگوید کار یک ویرایش ترکى از راحة الصدور در شهر کنستانتین پل چندین سال پیش آغاز شد ولى به دلایلى به انجام نرسید.
این کتاب در سال 1921 میلادى به سعى و اهتمام محمد اقبال تصحیح گردید و توسط انتشارات امیر کبیر (چ اول، 1333 و چ دوم، 1364ش) با حواشى مرحوم مجتبى مینوى به چاپ رسید. مصحح محترم مقدمه عالمانهاى به زبان انگلیسى درباره شیوه کار خود در تصحیح، نویسنده کتاب، محتوا و منابع آن، تأثیر راحة الصدور در کتب تاریخ پس از خود و نقد کتاب نوشتهاند که براى مبتدیان و منتهیان فوق العاده سودمند است و به نکاتى اشاره کردهاند که پیش از آن کمتر کسى مطرح نموده است.
مقاله حاضر، ترجمه مقدمه انگلیسى محمد اقبال بر این کتاب گرانسنگ است.
مقدمه
کتاب حاضر شامل متن یک نسخه خطى کمیاب و تا جایى که مىدانیم منحصر به فرد از خاندان بزرگ سلجوقى در ایران مىباشد که توسط محمد بن على بن سلیمان الراوندى نگاشته شده است. نسخه خطى این کتاب که با حروف بزرگ و خوانا و به خط نسخ مىباشد در تاریخ یکم رمضان 635 (17 آوریل 1238) تحریر شده است. این نسخه پیش از این متعلق به مرحوم استاد شیفر (Schefer) بود و اکنون در کتابخانه ملى (Bibliotheque Nationale) در پاریس نگهدارى مىشود.(1) دانشجویان ایرانى از سال 1865 با اثر الراوندى آشنا شدند و این زمانى بود که یونگ (De Jong) و «De Goeje» در کتاب خود تحت عنوان
Catalogus Codicum Orientalium Bibliothecae Academiae lugduno Batavae
(در جلد سوم، صفحه 25) کار راوندى را به عنوان منبع تواریخ السلجوق که در طى سلطنت سلطان مراد دوم (1421 ـ 1451) به زبان ترکى و در سه بخش تألیف شده بود.(2) مورد توجه قرار دادند که کتاب حاضر ترجمه دومین بخش آن است. این مسأله مجدداً توسط پرفسور هوتسما (Houtsma) در یک مقاله کوتاه با نام
"Ueber eine Turkische Chronik zur Geschichte der Selguqen klein-Asiens"
که در ششمین کنگره بینالمللى شرق شناسان که در سال 1883 در لیدن قرائت شد مورد بررسى قرار گرفت.(3) اما وجود نسخه اصلى زمانى مشخص شد که استاد شیفر دارنده سابق نسخه خطى منحصر به فرد خلاصهاى از آن را که شامل سلطنت سلطان سنجر بود(4) در جلد 2، صفحه 31 ـ 47 از کتاب Nouveaux Melanges Orientaux با ترجمه فرانسوى و یادداشتها و تصویر یک صفحه از نسخه اصلى (f.62b) منتشر کرد (1886). دومین خلاصه از این کتاب شامل تاریخ سلسله سلجوقى از ابتدا تا مرگ ملکشاه،(5) توسط همین دانشمند و محقق در متممِ او بر سیاست نامه نظام الملک (صفحات 70 ـ 114) منتشر شد (1897). یک گزارش کامل از این نسخه خطى در J.R.A.Sمربوط به سال 1902 (صفحات 568 ـ 610) توسط پرفسور ادوارد گرانویل براون (E. G. Browne) که تحت تأثیر ارزش ناشى از قدرت و اعتبار محتواى کتاب قرار گرفته بود(6) ارائه شد. او این کتاب را براى انتشار برگزید.
خوشبختانه ما آثار کافى و موثق از تاریخ سلسله بزرگ سلجوقى که از 429 تا 590 قمرى (1037 ـ 1194) در ایران حکومت کردند در اختیار داریم. این دوره تقریباً 160 ساله را مىتوان به طور مشخص به سه بخش تقسیم کرد که براى هر یک از این بخشها تواریخى بسیار خوب از محققین و دانشمندان بزرگى در دست داریم که نه تنها خود شاهدان عینى وقایع ثبت شده بودند بلکه نقش مؤثرى نیز در این وقایع داشتهاند. نخستین بخش از این سه دوره که مىتوانیم آن را دوره امپراطورى بنامیم با مرگ ملکشاه در 485/1902 پایان مىیابد. درباره این دوره، تاریخ ستودنى بیهقى(7) را همراه با یادداشتهاى سالیانه بعدى ابنالاثیر داریم که گر چه معاصر نیستند اما مبتنى بر منابع موثق و اولیه و داراى جزئیات فراواناند. دومین دوره یا دوره میانى (یا دوره سنجر، چرا که او در این زمان اختیاردار برتر در خط فرمانروایى مرکزى یعنى عراق بود) با مرگ سنجر در 552/1157 پایان مىیابد و وقایع آن به طور کامل توسط ابنالاثیر و عمادالدین الکتاب الاصفهانى(8) ثبت شده است. سومین و آخرین دوره (552 ـ 590/1157 ـ 1194) دوره افول و سقوط است که کتاب حاضر منبعى موثق و بىنظیر در مورد آن است، زیرا همان طور که بعداً خواهیم دید خود نویسنده و دایىهایش در زمره درباریان برگزیده و مورد توجه سلطان طغرل، آخرین پادشاه سلجوقى بودند و بنابراین به آسانى اطلاعات دست اول از آنچه که در دربار مىگذشت مىگرفتند.(9)
از طرف دیگر نسخه خطى ما بسیار غنى است، زیرا به واسطه دوره نگارش، داراى هجىها و اصطلاحات قدیمى است. علاوه بر این در بر گیرنده ابیات بسیارى از برخى شعراى برجسته و بزرگ پارسى چون انورى، نظامى، مجیر بیلقانى، اثیر اخسیکتى، حسن غزنوى و جمالالدین اصفهانى است که بیشتر آنها با نویسنده ما همدوره بودهاند. این اشعار که قدیمىترین و معتبرترین متنهایى هستند که هم اکنون در دست داریم براى ما بسیار ارزشمند هستند. توجه کنید آثار این شاعران قدیمى تا چه اندازه توسط کاتبان بىتوجه و جاهل تحریف شدهاند به گونهاى که غیر ممکن است در دو نسخه خطى متفاوت تنها یک خط بدون شمارى تغییر و اختلاف پیدا کرد.
در آماده سازى این کتاب براى چاپ به طور کلى سعى کردهام از سبک تاریخ جهانگشاى با ویرایش ستودنى میرزا محمد قزوینى پیروى کنم. به منظور قادر ساختن خوانندگان به تحقیق، فکر کردم که همواره هر واقعه یا اظهار تاریخى را به نظیر خودش در نوشتههاى ابن الاثیر و البندارى که دو منبع بزرگ و مستقل در زمینه تاریخ سلجوقى هستند ارجاع دهم.
هر جا که ذکر تاریخها لازم بوده است، آنها را در پاورقى یا در داخل دو براکت []آوردهام. نویسنده بارها از شاهنامه نقل قول کرده است. با توجه به این، هر جا که دو خط متوالى یا بیشتر از شاهنامه آورده شده است من براى ارجاع دادن خواننده به متن اصلى از دو هلال () استفاده کردهام. بنابراین نباید به هیچ وجه گمان شود که من چیز جدیدى از شاهنامه به کتاب افزودهام که در متن اصلى نبوده است. بعداً متوجه شدم که این مسأله ممکن است موجب سردرگمى برخى خوانندگان شود، ولى در این موقع قسمتى از کتاب چاپ شده بود، بنابراین مجبور شدم این کار را ادامه دهم تا ناهماهنگى ایجاد نشود.
در نسخه اصلى خطى هر جا که اعراب گذارى صورت گرفته، فتحه پیش از الف و کسره پیش از یاء به صورت عمودى نوشته شده است(ا) مانند: ناشر، اسلام، دین، نصیر و غیره. نخست تصمیم داشتم این نحوه علامت گذارى را حفظ کنم اما وقتى که متقاعد شدم این یک روش منسوخ است از ادامه آن منصرف شدم. پس در صفحات نخستین کتاب این علامت عمودى وجود دارد. ناهمگونىهاى از این دست در کتاب وجود دارند که امیدوارم نادیده گرفته شوند.
فهرست لغات (صفحات 489 ـ 516) شامل کلمات و اصطلاحاتى است که نه کمیاباند و نه قدیمى. اما من در انجام این کار همان هدفى را مدنظر داشتم که دکتر نیکلسون (Nicholson) در هنگام آماده کردن فهرست لغات براى تذکرة الاولیا مدنظر داشت، این که ممکن است این کتاب، روزى به مؤلف یک لغتنامه علمى فارسى، که در آن کاربرد هر لغت با مثالهایى از متون کهن نشان داده مىشود کمک کند. همچنین بارها خوانندگان را به چند کتاب معاصر دیگر که در آنها همان کلمه یا اصطلاح را پیدا کرده بودم ارجاع دادم.
اشکالات آماده کردن یک کتاب براى چاپ با کمک یک نسخه خطى قدیمى منحصر به فرد براى دانشمندان و محققین مشخص است و لازم به ذکر نیست که بسیارى از مشکلات من حل نشده باقى ماندهاند. برخى از متون و اشعار (خصوصاً آثار مجیر بیلقانى) با وجود تلاشهاى چندین محقق لایق و صلاحیت دار به منظور فهم معانىِ آنها هنوز مبهماند. فهلویات یا اشعار محلى در صفحات 45 و 46 و 460 کاملاً بدون شرح رها شدهاند، زیرا حتى مشخص کردن لهجهاى که این اشعار به آن سروده شده است ممکن نبود.(10) تعدادى اسم خاص هستند که بدون مقدمه ذکر شدهاند، ظاهراً نویسنده فرض کرده است خوانندهها این افراد را مىشناسند.
از علامت گذارى در جملهها بیش از حد استفاده بردهام، اما اغلب به دلیل سبک نوشتارى نامنظمِ نویسنده و اظهارات ناگهانى او مجبور به انجام این کار شدهام.
اکنون باید از تمام همشاگردىهایى که مرا در انجام این کار یارى دادهاند تشکر کنم. عمیقترین قدردانى و سپاسگزارى من از آن دوست دانشمندم میرزا محمد قزوینى است که هم اکنون ساکن پاریس مىباشد و دانشجویان ایرانى او را به عنوان ویراستار ارزشمندترین کتب منتشر شده در گروه کتابهاى اوقاف گیب (E. J. W. Gibb Memorial) مىشناسند. ایشان همه نمونههاى غلطگیرى را خواند و براى مقابله آنها با نسخه اصلى در Nationale Bibliotheque زحمت زیادى کشید.(11) این کتاب قسمت زیادى از دقت و صحت خود را مدیون نویسندگى ایشان است. براى حل بسیارى از مشکلات خود به ایشان مراجعه مىکردم که نهایت همکارى را مبذول داشتند. از میان اظهارات او، مهمترینها را با ذکر نام ایشان در میان یادداشتهاى خود آوردهام. همچنین لازم است که از دوستم میرزا ذبیح اللّه بهروز مدرسِ فارسى این دانشگاه قدردانى کنم که مرا در مورد برخى از متون و اصطلاحات مشکوک یارى داد و همچنین از استاد بلوشر (Blochet) به خاطر این که لطف کرده و تصاویر و شکلها و جداول نسخه خطى اصلى را در اختیار من گذاشتند. (صفحات 438 و 439 و صفحه 451).
این مجلد وجودش را مدیون پرفسور ادوارد گرانویل براون (Edward G. Browne) است که براى اولین بار متوجه اهمیت کتاب شد و آن را براى انتشار انتخاب کرد. من از او به خاطر کتابها و دستنویسهاى بسیار ارزشمندى که در اختیارم گذاشت و به خاطر راهنمایى و کمک پیوستهاش ممنونم.
محمد اقبال
کمبریج آگوست، 1921
نویسنده
همه آنچه ما درباره نویسنده مىدانیم به طور کل از اثر خود او به دست آمده است. نام کامل او ابوبکر نجمالدین محمد بن سلیمان بن محمد بن احمد بن الحسین بن همت الراوندى بود و برخاسته از خانوادهاى دانشمند از اهالى راوند (شهرى کوچک در همسایگى کاشان) که همگى دانشمند و استاد بودند. پیش از آن که تحصیلات ابتدایى خود را به پایان برساند پدرش را از دست داد. اگر چه مشتاق بود که تحصیلاتش را ادامه دهد اما قادر به انجام آن نبود، زیرا از سال 570/75 ـ 1174 به بعد قحطى شدیدى در اصفهان و نواحى اطراف آن شایع شد. در این زمان دایى او تاجالدین احمد بن محمد بن على الراوندى سرپرستى او را بر عهده گرفت و معلم او نیز شد. تاج الدین مردى بسیار دانشمند بود و کرسى استادى دانشکدهاى را در همدان داشت که توسط جمال الدین آى آبا (اتابک سلطان طغرل) پایه گذارى شده بود. او در علوم فقه و مباحثه و تفسیر قرآن و احادیث و ادبیات عربى و فارسى استاد بود و تألیفاتى چند در این زمینهها داشت. او همچنین خطاطى بزرگ بود. مؤلف این کتاب ده سال تحت سرپرستى او بود (ظاهراً سال 570/1174 تا 580/1184) و در طى این مدت همراه او از همه شهرهاى بزرگ عراق دیدن کرد و به مهارتى در خطاطى دست یافت (او مىتوانست با هفتاد نوع خط مختلف بنویسد). همچنین مهارتهایى نیز در صحافى کتاب و طلاکارى (تذهیب) به دست آورد و همچنین علم حقوق و خداشناسى را از برخى از علماى مشهور و بزرگ زمان خود چون فخرالدین البلخى و بهاءالدین یزدى و صفىالدین الاصفهانى (استاد دانشکدهاى در همدان که توسط مادر سلطان ارسلان پایه گذارى شده بود(12)) فرا گرفت و از آنها جواز خطابه را دریافت کرد. او شایستگىهاى خود را در ابیاتى خطاب به حامى خود سلطان کیخسرو از روم چنین بیان مىکند:(13)
خسروا بنده سالهاى دراز زهد ورزیذ نه ز روى و ریا
در مدارس بسى که جان داذم شبها روز کرده چون یلدا
علم فقه و خلاف خوانده بسى نزد هم سن خوذ شده دانا
تازى و پارسى بدانسته شعرهاى چو لؤلؤى لالا
خط و تذهیب و جلد و مصحف را کرده چونان که نیستش همتا
هرچ چون من کسى بداند کرد از صنایع من آن کنم انشا
سلطان طغرل آخرین پادشاه سلجوقى که بین سالهاى (571 ـ 590/1175 ـ 1193) حکومت کرد حامى بزرگ دانشمندان بود و خود نیز علاقه زیادى به تحصیل هم داشت. در سال 577/1181 ناگهان سلطان طغرل به آموختن هنر خوش نویسى علاقهمند شد و زینالدین محمود بن محمد بن على الراوندى (دیگر دایى نویسنده کتاب حاضر) را به عنوان معلم خود انتخاب کرد. وقتى که سلطان در این هنر مهارتى یافت مصمم به تهیه نسخهاى از قرآن کریم شد و تعدادى از طلبکاران (مذهبان) را در اطراف خود جمع کرد تا به تزیین نسخه او بپردازند و براى هر بخش (سه پاره) از آن صد دینار مغربى صرف شد.(14) ظاهراً در این موقع بود که نویسنده کتاب توسط دایى خود به عنوان یک هنرمند به سلطان معرفى شد.(15)
پس از آن او کم کم توجه دستگاه سلطنت را به خود جلب کرد و ما در صفحه 344 این کتاب مىبینیم که او چگونه در یک موقعیت موفق مىشود براى دوست خود که خانهاش در جریان یک آشوب در شهر همدان توسط سربازان غارت شده بود (583/1187) غرامتى معادل دو برابر اموال از دست رفته او از سلطان بستاند.
دایىهاى الراوندى که همگى معلمین حرفهاى بودند نزد سلطان و بزرگان و درباریانى که پسرانشان را به منظور یادگیرى علوم نزد آنها مىفرستادند گرامى داشته مىشدند و این پسران از شاگردى آنها احساس غرور و به آن افتخار مىکردند. این خانواده از چنان اعتبارى در خطاطى برخوردار بودند که دستخط کاشى (خط کاشیان) شناسایى و مشهور شد. زین الدین، شاعر بود و به زبان فارسى و عربى شعر مىسرود. سبک نوشتارى او در عراق مشهور و مورد پسند بود و بسیارى از دانشمندان و شعرا از او تقلید مىکردند.(16)
سرانجام در سال 585/1189 ارتباط نویسنده ما با سلطان طغرل قطع شد و این زمانى بود که او همراه دایى خود زینالدین که سفیر سلطان براى حاکم مازندران بود عراق را ترک کرد، اما چون آب و هواى مازندران با او سازگار نبود بیمار شد و پس از اقامتى شش ماهه در آنجا به زادگاه خویش (راوند) بازگشت. در آن جا بیمارى او یک سال دیگر نیز ادامه یافت. زمانى کوتاه پس از بازگشت او در سال 586/1190 سلطان طغرل توسط اتابک قزل ارسلان که شورش کرده بود دستگیر شد و در دژ دیزمار (نزدیک تبریز) زندانى شد. مدت اسارت او تقریباً دو سال به طول انجامید و اگر چه بعد از کشته شدن اتابک در سال 588/1192 تاج و تخت خود را باز یافت ولى هرگز نتوانست توجه خود را مصروف امرى صلح جویانه کند و یک سال و نیم دیگر را هم به تلاشهاى بیهوده براى بازگرداندن نظم به پادشاهى خود گذراند. (588 ـ 590).
سرانجام در نبردى مهم در برابر سپاه خوارزمشاه که در خارج از رى در 24 ربیع الاول سال 590 (19 مارس 1194) در گرفت کشته شد و با مرگ او سلسله بزرگ سلجوقیان از بین رفت.
الراوندى پس از بازگشتش از مازندران (در سال 586) مجبور شد که معاش خود را از راههاى دیگرى تأمین کند و احتمالاً این زمانى بود که با خانواده بزرگ و ثروتمند علوى از اهالى همدان ارتباط پیدا کرد و معلم سه پسر امیرسعید فخرالدین علاءالدوله با نامهاى مجدالدین همایون و فخرالدین خسرو شاه و عمادالدین مردانشاه شد. امیرسعید عربشاه، بزرگ خاندان، که خواهرش همسر سلطان ارسلان بود در سال 584 (یا اوایل 585) توسط سلطان طغرل به خاطر توطئه بر ضد او به دار آویخته شد.(17) الراوندى نزدیک شش سال در این خانواده زندگى کرد و دو سال دیگر را نیز با شاگرد جوانى به نام شهاب الدین احمد بن على منصور بن محمد بن منصور البزاز القاسانى گذراند و بسیار هم با او صمیمى بود. در اینجا بود که براى نخستین بار فکر تحریر این کتاب به ذهنش راه یافت و به دوست جوانش نیز قول داد که نام او را به نشانه قدردانى از توجهاتش در این کتاب ذکر کند.(18) همچنین او در نظر داشت که برگزیدهاى از اشعار شعراى ایرانى آن عصر را گردآورى کند. الهام بخش او در این زمینه شخصى به نام شمس الدین احمد بن منوچهر شصت قلعه بود که سیداشرف شاعر به او توصیه کرده بود که اشعار شعراى جدید چون عمادى و انورى و ابوالفرج رونى را به خاطر بسپارد و از اشعار شعراى قدیمى مانند سنایى و عنصرى و معزى و رودکى اجتناب کند.(19) به نظر مىرسد او سرانجام با ترکیب این دو طرز فکر کتاب حاضر را که هم شامل تاریخ و هم برگزیده شعر مىباشد پدید آورد.
براى مدتى او نتوانست به مقصودش جامه عمل بپوشاند، زیرا در سالهاى پس از مرگ سلطان طغرل در کشور امنیت وجود نداشت. عراق توسط نیروهاى خوارزمشاه تصرف شده بود و مردم از ظلم و بىقانونى سرداران و سپاهیان او بسیار در رنج بودند. دیگر هیچ حرمتى براى علم و اخلاق باقى نمانده بود و مردان دانشمند مورد بىاعتنایى واقع شده بودند. کتابهاى ارزشمند یا نابود مىشدند یا توسط این حاکمان ظالم به حراج گذاشته مىشدند. غلامان (اغلب رافضى یا شیعه) اموال مردم را از آنان به ناحق براى حکمرانان ستمگر مىگرفتند. نویسنده این کتاب بیش از یک بار از این وضعیت آشفته و بىقانون شکایت مىکند.(20) در طى این سالها او روزگار را در انزوا و گوشه نشینى گذراند و اوقات خود را به مطالعه اختصاص داد.
در سال 599/1202 او تحریر این کتاب را آغاز و حدود دو یا سه سال روى آن کار کرد. پس از تکمیل کتاب طبیعتاً او مشتاق بود که آن را به فردى از پادشاهان سلجوقى آسیاى صغیر (که این کتاب تاریخ اجداد آنها بود) تقدیم کند بدان امید که پاداشى قابل توجه بگیرد و ارتباط خود را با خاندان سلجوقى تجدید کند. بنابراین توجه او به سلطان رکنالدین سلیمانشاه حاکم سلجوقى آن زمان معطوف شد. این پادشاه در سال 597/1 ـ 1200 حکومت را که حق برادرش غیاث الدین کیخسرو بود غصب کرد و چهار سال یعنى تا زمان مرگش در سال 601/5 ـ 1204 فرمانروایى کرد. در صفحه 461 این کتاب نویسنده آورده است که نخست قرار بود که کتاب به رکن الدین تقدیم شود اما هنگامى که مؤلف فهمید او غاصب است و وارث اصلى سلطنت برادرش کیخسرو است تغییر عقیده داد و کتاب را به کیخسرو تقدیم کرده است. در هر حال، حقیقت این است که نخستین سفارش این کتاب به رکنالدین اهدا شد، ولى پس از مرگ او در سال 601/5 ـ 1204 الراوندى کتاب را به کیخسرو که تازه به تخت نشسته بود تقدیم کرد. بنابراین به نظر مىرسد که او کتاب را بازبینى و تغییرات لازم را براى تقدیم به پادشاه جدید ایجاد کرده است. با وجود این به نظر مىرسد که این بازبینى به دقت صورت نگرفته است، زیرا هنوز نشانههایى از تقدیم کتاب به رکن الدین سلیمانشاه در آن به چشم مىخورد، براى مثال به متن زیر توجه کنید:
ـ پیوسته این شهریار جهاندار از بهر کسان خوان مىنهاذ شیران لشکرش از سگان ابخازى براى کرگسان خوان نهاذند (ص 36، س 1ـ2).
در این جا مؤلف آشکارا از پیکار سلیمانشاه در ابخاز سخن مىگوید که شرحى از آن در ترجمه ترکى تاریخ ابن بىبى مربوط به سلجوقیان آسیاى صغیر آمده است (ویرایش هوتسما، ص 57) و آنچه که در زیر مىآید:
ـ اى آنک تراست ملک آتاش با دیو و پرى به زیر خاتم
(ص 123، س 23)
ـ پشت دین بلمظفر آن شاهى کامذ آتاش شاه پیغمبر
(ص 258، س 7)
در هر دو بیت فوق به طور واضح اشارههایى به سلیمان پیغمبر است و منظور نویسنده از آن سلیمانشاه است. همچنین نام او با جوهر قرمز در پایین جدول صفحه 451 این کتاب نوشته شده است که نشان مىدهد این جدول براى ارائه به سلیمانشاه آماده شده بود.
در هر حال مؤلف تلاش مىکند که این حقایق را پنهان کند و مىگوید کتاب در اصل براى تقدیم به کیخسرو نوشته شده بود و فتح آناتولى توسط این پادشاه در سال 603/7ـ1206 زمان مناسبى براى اهداى این کتاب تشخیص داده شد.(21) خود او شخصاً به قونیه (Lconium) رفت و ظاهراً نسخه بازبینى شده کتاب را با خود برد و به سلطان تقدیم کرد.(22) به نظر مىرسد او این کار را به تشویق و پیشنهاد بازرگانى به نام جمال الدین ابوبکر بن ابى العلاء الرومى که قصد دیدارى از همدان داشت انجام داد. این بازرگان سخنان دلنشین از سخاوتمندى و نیکىهاى کیخسرو به مردم شهر براى او گفت.(23)
نویسنده بعد از این دیگر چیزى درباره خود نمىگوید. از آثار دیگرش علاوه بر کتاب حاضر دو اثر دیگر را به عنوان آثار نوشته شده ذکر مىکند که عبارتند از کتابى در محکومیت رافضیه و کتابى دیگر در مورد اصول خطاطى (اصول خط).(24) او همچنین تصمیم خود مبنى بر نوشتن دو کتاب دیگر یعنى یک تاریخ مستقل از دوره سلطان طغرل و یک تاریخ عمومى از زمان آدم تا زمان خودش را اعلام مىکند.(25) من از وجود هیچ یک از این چهار کتاب اطلاعى ندارم.
محتوا و منابع کتاب
اساساً کتاب ما شامل تاریخ سلسله بزرگ سلجوقى از برپایى آن در اوایل قرن پنجم قمرى تا سقوط آن در 590/1194 مىباشد. در متمم صفحات 375ـ403 یک شرح مفصل از وقایع پنج سال بعد آورده شده که در مجموع روند نقل اتفاقات را تا به سال 595ـ1199 ادامه مىدهد. ارزش تاریخى کتاب وابسته به روایاتى است که از سالهاى 555ـ595/1190ـ1199 (یعنى دو دوره آخر سلسله مورد بحث مربوط به سلطنت سلطان ارسلان و سلطان طغرل) مىآورد.(26) اطلاعات مربوط به این دو دوره هم دست اول و هم مفصل هستند. اما در مورد اوایل دوره سلجوقى، کتاب به سختى مىتواند آموزنده و مفید باشد، دورههاى سلطنت دوازده پادشاه نخست سلسله سلجوقى بسیار خلاصه و به شیوهاى ناخوشایند بیان شدهاند.
اگر چه کتاب شیوه نگارشى واضح و ساده دارد که همان سبک فارسى پیش از مغول است اما به زیبایى آن تا حد زیادى لطمه خورده است و این به جهت زیادى حجم مطالبِ نامربوط شامل گریزهاى طولانى، ذکر مکرر و معمولاً نامناسب ضرب المثلهاى مبتذل و پیش پا افتاده عربى (که برخى بسیار طولانى هستند) همراه با ترجمه فارسى آنها و حجم زیاد شعر مىباشد. به دنبال برآورد من اگر مطالب بى ربط کتاب را حذف کنیم مىتوانیم آن را به یک چهارم حجم فعلىاش کاهش دهیم.
در مجموع مؤلف 264 ضرب المثل عربى آورده که همه آنها بدون اشاره به نام منبع و ذکر نام از اثر ثعالبى یعنى کتاب الفرائد و القلائد گرفته شدهاند.(27) مجموع تعداد ابیاتى که در کتاب آمده 2799 مىباشد که از این تعداد 511 بیت از خود نویسنده (در مدح حامىاش کیخسرو)، 144 بیت از انورى، 196 بیت از سید اشرف (حسن قزوینى)، 77 بیت از اثیر اخسیتکى، 348 بیت از مجیر بیلقانى، 81 بیت از جمال الدین اصفهانى، 71 بیت از عمادى، 249 بیت از نظامى (که بیشتر آنها مربوط به مثنوى مشهور او خسرو و شیرین مىباشد)، 122 بیت از شاعران مختلف عرب (غالباً طغرایى و متنبى)، 6 بیت فهلویات یا اشعار محلى، 676 بیت از شاهنامه و بقیه آنها یعنى حدود 323 بیت از شاعران مختلف فارسى مىباشد. همچنین ابیاتى از نظامى و شاهنامه بدون ذکر منبع آورده شده است و بقیه اشعار به همین ترتیب. متأسفانه ابیات مربوط به شاهنامه از متن کامل آن گرفته نشده است. گویا مؤلف مجموعهاى از ابیات اخلاقى و پندآموز شاهنامه را در اختیار داشته است و بدون رعایتِ ترتیب آنها را نقل کرده است. از مجموع 676 بیت، 526 بیت را در ویرایش ترنرماکان (کلکته 1829) یافتم.
تعداد ابیات برگرفته از خسرو و شیرین نظامى خیلى زیاد نیست و خوشبختانه به ترتیبى است که به راحتى و با جستجوى اسم در فهرست کتب دیگر مىتوان آنها را مطابقه داد.
تنها منبع اطلاعات تاریخى مؤلف این کتاب در قسمتهاى آغازین، اثر ظهیرالدین نیشابورى است (به صفحات 64 و 45 نگاه کنید) که معلم سلطان ارسلان و خویشاوند الراوندى بود.(28)
به نظر من محتواى قسمتهاى مختلف آخرِ کتاب شاید آن قدر که در نگاه اول به ذهن مىآید مهم نباشد. از میان آنها مىتوان دو بخش مربوط به تیراندازى (با تیر و کمان) و مسابقه اسب سوارى را (صفحات 428ـ434) کاملاً ناخوشایند دانست و آن را حذف کرد، زیرا در این بخشها تنها بحث شرعیات مطرح است و یا به این تمرینها تحت شرایط مختلف و با یک دید مذهبى نگاه مىکند. به همین ترتیب یک بخش مستقل نیز در مورد مشروعیت شراب از صفحه 416 تا 428 وجود دارد. منابع چنین موضوعاتى برخى کتابهاى مشهور مربوط به شریعت حنفى هستند که نویسنده در صفحه 418 آنها را یکایک بر شمرده است، این کتابها عبارتند از: تفسیرهاى الجامع الکبیر، الجامع الصغیر، مختصر التحاوى، مسعودى، تفسیرهاى قدورى و مجاز فرغانى.(29) ویژگىهاى دارویى شرابهاى مختلف (صفحات 8ـ426) لفظ به لفظ (بدون ذکر منبع) از کتاب بزرگ ذخیره خوارزمشاهى اثر اسماعیل جرجانى اخذ شده است (فوت 531).(30)
بخش مربوط به شطرنج (صفحات 405ـ416) هیچ مطلب در خور توجه و آموزندهاى دربر ندارد و تقریباً تکرار همان چیزهایى است که نویسندگان قدیم و جدید به عربى و فارسى در مورد شطرنج گفتهاند، این که بازى شطرنج در هندوستان اختراع شد و در دوره انوشیروان عادل به ایران آمد و این که وزیر او بزرگمهر تغییراتى در آن ایجاد کرد و این که از آن جا به دست رومىها رسید و آنها نیز تغییرات بیشترى در آن ایجاد کردند.
چون موضوع منشأ و سیر تاریخى شطرنج بسیار گسترده است ما نمىتوانیم با چند جمله ساده حق مطلب را در مورد آن ادا کنیم. پس شاید کافى باشد که خواننده کنجکاو را به کتابى کاملاً جدید ارجاع دهیم، کتابى به نام «A History Of chess» (تاریخ شطرنج) نوشته موراى (H.J.R. Murray) (آکسفورد 1913) که مطالعهاى کامل است در مورد شطرنج بر اساس بهترین منابع موجود اعم از شرقى و غربى.(31)
و بخش مربوط به خطاطى (صفحات 437ـ447) از این لحاظ که ماهیت خط منسوب را نشان مىدهد جالب است. این خط روشى تدوین شده براى ترکیب حروف الفبا بر اساس اصول هندسى است یعنى هر حرف با کمک حرف قبلى نوشته مىشود، به طورى که همه حروف به هم مرتبطاند (منسوب). در این جا چهار نوع خط مختلف ذکر شدهاند که عبارتند از: نسخ، رقع، ثلث و محکک و در بسیارى موارد (مثلاً در مورد الف، دال، را، کاف، لام، میم، نون، واو و یا) نویسنده به روشهاى مجزا براى ترکیب حروف بر طبق هر یک از این چهار خط اشاره مىکند.
بخش مربوط به الغالب و المغلوب (صفحات 447ـ457) روش محاسبه نتیجه جنگ بین دو رقیب را بیان مىدارد. بر طبق گفته الراوندى این روش را اولین بار نیکوماخس به پسر خود ارسطو یاد داد و او هم آن را نزد الکساندر کبیر برد. الکساندر چنان به درستى و مطمئن بودن این روش معتقد شد که هرگز به جنگ یا نبردى که بر طبق این روش نتیجه آن شکست بود دست نمىزد، به طور خلاصه این روش چنین است:
قبل از هر چیز مجموع حروف نام یکى از دو طرف دعوا یا مسابقه را بر طبق حروف ابجد پیدا کنید، سپس نه تا نه تا مشخص کنید و باقیمانده را در آخرین ردیف عمودى سمت راست حروف در جدول صفحه 451 جستجو کنید. به همین شکل باقیمانده را براى رقیب دیگر نیز پیدا کنید و آن را در ردیف افقى که باقیمانده قبلى در آن است جستجو کنید. اگر باقیمانده دوم یک حرف سیاه رنگ باشد رقیب اول پیروز خواهد شد، اگر قرمز رنگ باشد رقیب دوم پیروز مىشود و اگر سبز رنگ باشد رقبا با یکدیگر صلح خواهند کرد.(32)
بیهودگى این روش چنان واضح است که نیازى به گفتنش نیست، اولاً معلوم است که اگر دو رقیب ثابت در تعداد زیادى جنگ شرکت کنند نتیجه همه آنها یکسان خواهد بود و این بدان معنا است که یکى از دو طرف همواره پیروز و دیگرى همواره شکست خورده خواهد بود. علاوه بر این، چگونگى محاسبه مجموع حروف نامها کاملاً اختیارى است. در نمونههاى صفحات 452ـ456 نویسنده گاهى کنیه را به حساب مىآورد و نام اصلى را رها مىکند و گاهى بر عکس، حروف مشدده گاهى دو بار شمرده مىشوند و گاهى یک بار، حرف الف در کلمات ابن و ابو گاهى به حساب مىآید و گاهى نیز رها مىشود و به همین ترتیب.
نقل قول مستقیم یا غیر مستقیم بعضى کتب تاریخى از کتاب حاضر
همان طور که در بالا اشاره کردیم تنها منبع اطلاعات نویسنده براى قسمتهاى آغازین این کتاب، سلجوقنامه اثر ظهیرالدین نیشابورى بوده است که کتاب خود را در دوره سلطنت طغرل، آخرین شاه سلجوقى نوشته است. ما از وجود این کتاب چیزى نمىدانیم اما دلایلى داریم که نشان مىدهد منبع اصلى نقل تاریخ سلسله سلجوقى در تمام کتب تاریخ بعدى پارسى همین کتاب بوده است. علاوه بر الراوندى، حمداللّه مستوفى (730ق) و حافظ ابرو (830ق) نیز براى تألیف تواریخ بزرگ خود که به ترتیب تاریخ گزیده و زبدة التواریخ نام دارند از کتاب ذکر شده استفاده کردهاند و هر دو این نویسندگان آن را جزء منابع خود ذکر کردهاند.(33)
این واقعیت را که هر سه نویسنده فوق مقدار قابل توجهى از مطالب خود را لفظ به لفظ از سلجوقنامه نقل مىکنند مىتوان به کمک متون مشترک بین آثارشان نشان داد.(34) برخى از این مشترکات را ببینید:
تاریخ گزیده
1. گفت امشب با سلطان حکایت نشایست گفت که به جهت عم کوفته خاطر بود مگر در حبس از ضجرت زهر از نگین مکیده است (ص 443).
2. و چهل و هفت هزار سوار پیوسته ملازم او بودندى و اقطاعات ایشان در ممالک پراکنده بودى تا هر جا که برسیدندى بازماندگى نبودى (ص 449).
3. سلطان خواست تا زفاف بدارالملک رى باشد... به سبب خوشى هوا به قصران بیرونى نزول کرد رعاف برو مستولى شد و به هیچ چیز امساک نپذیرفت (ص 438ـ439).
4. جواب فرستاد که دو سه روز دیگر تحمل کنید تا این سگ یعنى سلطان را از پاى برگیریم چون سلطان محرور مزاج بود هر ماه فصد کردى. سعدالملک فصاد ملک را بفریفت و نیش او زهرآلود کرد تا بدان فصد کند (ص 454ـ455).
5. غزان زن و بچه در پیش داشتند و به تضرع زینهار خواستند و از هر خانهاى یک من نقره و یک اسب به جرم مىدادند (ص 461).
راحة الصدور
1. گفت دوش از این معنا با سلطان چیزى نشایست گفت که به سبب عمش دلتنگ بوذ مگر دوش در حبس از سر ضجرت و قهر زهر از نگین بر مکیذ (ص 127).
2. و لشکرى که همواره ملازم رکاب بوذند... چهل و شش هزار سوار بوذند و اقطاعات ایشان در بلاد ممالک پراکنده بوذى تا به هر طرف که رسیذندى ایشان را علوفه مُعد بوذى (ص 131).
3. سوى رى رفت تا زفاف بدارالملک باشذ... به قصران بیرونى به در رى... از جهت خنکى هوا نزول فرموذ... رعاف برو مستولى شذ و به هیچ دارو امساک نپذیرفت (ص 111ـ112).
4. جواب داذ که یک هفته صبر کنیذ... چندانک ما این سگ را از پاى برگیریم یعنى سلطان را و سلطان به غایت محرور مزاج بوذ و هر ماه فصد کردى. سعدالملک با فصاد راست کرده بوذ و نیشى بداذه زهر آلود تا سلطان را بذان فصد کنذ (ص 159ـ160).
5. غزان زنان و اطفال خود را در پیش داشتند و تضرع کنان پیش آمذند و زنهار خواستند و از هر خانهاى هفت من نقره قبول مىکردند که بدهند (ص 179).
متأسفانه زبدة التواریخ اثر حافظ ابرو به علت کمیاب بودن در دسترس من نبود، در غیر این صورت جالب بود که چند نمونه از متون مشترک با آن کتاب را نیز مىآوردم.
تاریخ گزیده و زبدة التواریخ هر دو منابع مورد پسند همه تاریخ نویسان بعدى پارسى بودند. بنابراین سلجوقنامه هم به طور غیر مستقیم مورد استفاده آنها بوده است. در میان آنها مؤلفین روضة الصفا و حبیب السیر و تاریخ الفى در خور توجهند، چرا که این کتب در شرق و غرب شهرت زیادى دارند. هر سه نویسنده نیز در مقدمههاى خود تاریخ گزیده را به عنوان منبع ذکر کردهاند.(35) نشانههایى از این منبع در همه کتب یاد شده پیدا مىشود، براى ما کافى است که به منظور تنوع، چند متن از مشهورترین این کتب، روضة الصفا را با کتاب خودمان مقایسه کنیم:
روضة الصفا
1. با وزیر بگو که بد بدعت و زشت قاعده در جهان آوردى زود باشد که هر چه درباره من اندیشى درباره اعقاب خویش مشاهده کنى.
2. در عهد او نابینایى در اصفهان پدید آمده که او را علوى مدنى مىگفتند و در آخر روز به سر کوچه خویش عصا به دست بایستادى و گفتى خدایش بیامرزاد که این پیر ضریر را به خانه او رساند.
3. سلطان سنجر پادشاهى بود از آل سلجوق ممتع به طول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع مال و فتح بلاد و قمع اهل فتنه... مراسم جهانگیرى و جهاندارى نیکو دانستى... اگر
راحة الصدور
1. وزیر را بگوى که بذ بدعتى و زشت قاعدتى در جهان آوردى به وزیر کشتن، ارجو که این سنت در حق خویشتن و اعقاب باز بینى (ص 118).
2. و در آن عهد نابینایى ظاهر شد او را علوى مدنى گفتندى، آخر روز بر در کوچه خوذ ایستاذى عصایى در دست دعا کردى که خذایش بیامرزاذ که دست این نابینا گیرذ و ... به در خانه رسانذ (ص 157).
3. سلطان سنجر پاذشاهى بوذ که از آل سلجوق به طول عمر ازو ممتعتر کس نبوذ و نشر ذکر و طیب عیش و تحصیل مال و ظفر بر مراد و قمع اضداد و فتح بلاد کرد... آیین جهاندارى
روضة الصفا
چه در جزئیات امور ساده لوح بود اما در کلیات قضایا دقیقهاى مهمل نگذاشتى.
4. روز دیگر وقت اشتداد حرارت طشت دارى به تصور آن که سلطان در خواب است با دیگرى مىگفت که سلجوقیان قومى عظیم بىحمیتاند... مردى را که این همه کفران نعمت از وى صادر شد اکنون او را وزیر مىسازد و بر وى اعتماد مىفرماید.
راحة الصدور
و قوانین شهریارى... نیکو دانستى... اگر چه در جزویات امور ساذه دل و پاستانى طبع بوذ رایى صایب و عزیمتى صادق داشت (ص 168).
4. روز دیگر گرمگاه سلطان در خرگاه خویش آسایش داذه بوذ طشت دارى به امید آنک سلطان خفتست با قومى مىگفت چه بىحمیت قومىاند این سلجوقیان مردى این همه سختى بر وى سلطان آورد... اکنون دیگر او را وزارت مىدهذ و برو اعتماد مىکنذ (ص 147ـ148).
آثار دیگرى که مستقیماً با استفاده از کتاب حاضر نوشته شدهاند از این قرارند:
1. یک خلاصه از تاریخ سلجوقیان که به انتهاى تاریخ جهانگشاى در Bibliotheque Nationale(متمم فارسى 1556) پیوست شده است. میرزا محمد در مقدمه فارسى خود (ص. قبآ) بر جلد اول این کتاب، شرحى در مورد این خلاصه دارد که گمان مىکنم بهترین راه، آوردن خلاصهاى از شرح اوست:(36)
این خلاصه که نه نویسنده و نه تاریخ آن معلوم است همه مقدمه (37 صفحه از نسخه خطى راحة الصدور) را حذف مىکند و به جاى آن یک مقدمه کوتاه نیم صفحهاى مىآورد. همچنین همه نتیجه را حذف مىکند (25 صفحه از نسخه اصلى راحة الصدور) و سرانجام اشعار و ضرب المثلها و مطالب نامربوط دیگر را هم حذف مىکند. با این حال بخش تاریخى متن راحة الصدور کاملاً دست نخورده، بدون تغییر یا کاهش و افزایش حتى یک کلمه باقى مانده است. پس تا آن جا که راحة الصدور کتابى تاریخى به حساب مىآید این خلاصه عملاً نسخه خطى دومى از آن را فراهم مىکند... .(37)
2. یک رساله در مورد تاریخ سلجوقى تحت عنوان الاراده فى حکایة السلجوقیه که بر آن هم میرزا محمد شرحى نوشته است(38) و من در این جا مجدداً برخى از اظهارات او را نقل مىکنم:
دومین خلاصه راحةالصدور، الاراده فى حکایة السلجوقیه نام دارد و توسط محمد بن محمد بن محمد بن عبداللّه بن النظام الحسینى الیزدى نوشته شده است که وزیر ابوسعید، آخرین فرمانرواى مؤثر مغول در ایران بود. ابوسعید از 717ـ736 قمرى/1317ـ1336 میلادى فرمانروایى کرد و در 743 قمرى/3ـ1342 بدرود جهان گفت. ما در اختیار داشتنِ ویرایشى از این کتابِ اخیر را که در 711 قمرى (12ـ1311 میلادى) تألیف شده است... به دکتر کارل (Karl Sussheim) مدیونیم. ایشان یک ویرایش شرقى از این کتاب را با مقدمه و یادداشتهاى ترکى در انتشارات معارف قاهره و در سال 1326 قمرى (1908میلادى) منتشر نمود و همچنین یک ویرایش غربى از آن را در مطبعه بریل (Brill) (لیدن 1909) منتشر کرد که شامل همان متن و (صفحه به صفحه و کلمه به کلمه) مىباشد ولى داراى مقدمه و یادداشتهاى آلمانى است. این خلاصه نیز مانند قبلى مقدمه نتیجه و گریزهاى راحة الصدور را حذف مىکند، ولى به جاى نقل عین بخشهاى تاریخى کتاب، مؤلف، آنها را به صورت آراسته به صنایع بدیعى و مصنوع بازنویسى کرده است... اما در مقدمه مؤلف ذکرى از راحة الصدور به میان نمىآید و به جاى آن، تاریخ دیگرى از سلجوقیان که تا زمان سلطنت سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه را در بر مىگرفته اساس کار مؤلف معرفى مىشود.(39)
با این حال آشکار است که او ـ جداى از برشها و تغییرات لفظى ـ دقیقاً طبق راحة الصدور پیش رفته است. بنابراین ما در این جا نمونه دیگرى از سرقت ادبى را داریم شبیه آن که توسط بزم آرا انجام شده است. کارى که بزم آرا انجام داده است تنها بازنویسى لباب الالباب محمد عوفى است با اندکى تغییرات و نه آن طور که خود او ادعا کرده است، کارى مستقل.(40)
3. اثر دیگر، بخش تاریخ سلجوقى در انتهاى کار بزرگ رشیدالدین (جامع التواریخ) است که دقیقاً مانند خلاصهاى است که ذکر شد با این تفاوت که در انتهاى این بخش یک متمم (ذیل) مربوط به سلطنت سلطان طغرل وجود دارد که توسط ابوحمید محمد بن ابراهیم در سال 599 یا طبق اظهار خود او هشت سال و دو ماه پس از مرگِ سلطان نوشته شده است. این بخش که من از آن به عنوان نسخه دوم راحة الصدور براى قسمتهاى تاریخى کتاب استفاده کردهام کمکى مؤثر در رفع پارهاى ابهامات بود.(41)
بر اساس تحقیقاتى که تاکنون انجام دادهام رشیدالدین به استفاده از راحة الصدور اشارهاى نکرده است. ممکن است بخشهایى از کتاب او را من ندیده باشم. چنانچه آن جا هم نامى از راحة الصدور نبرده باشد این علت از ناحیه مورخ بزرگى مانند او اگر غیر قابل بخشش به حساب نیاید قابل ملاحظه است.
4. دیگرى نسخه ترکى کتاب حاضر است که قسمتى از یک تاریخ بزرگ خطى به نام تواریخ السلجوق است. این نوشته که در دوره سلطنت سلطان مراد دوم تألیف شده است (1421ـ1451) بىامضا مىباشد و به سه بخش تقسیم شده است. اولین بخشِ آن، شامل تاریخ افسانهاى قبایل قدیم ترک مىباشد و از جامع التواریخ ترجمه شده است. قسمت دوم از کتاب حاضر و قسمت سوم از تاریخ پارسى ابن بىبى یعنى سلجوقیان آسیاى صغیر برگردانده شده است. این قسمت اخیر توسط پرفسور هوتسما در کتاب او تحت عنوان
Recueil de textes a I histoire des Seljoucide (جلد 3، لیدن، 1902) منتشر شده است و منبع آن، دستنوشته شماره 942 مىباشد.(42)
از ترجمه ترکى راحة الصدور چند نسخه خطى دیگر هم موجودند: یکى در Dresden، دیگرى در موزه آسیایى سنت پترزبورگ و سه نسخه در کتابخانه طوپقاپوسراى (Topkapu-serai) در کنستانتین پل (Constantinople).(43)
5. در آخر مىتوانیم از تاریخ جهانآرا نام ببریم که خواجه احمد غفارى آن را در 971/4ـ1563 نوشت. این کتاب بر خلاف کتابهاى قبلى کاملاً از روى راحة الصدور نوشته نشده است ولى به نظر مىرسد نویسنده در موقع نگارش راحةالصدور را در پیش رو داشته است، متنهاى زیر را مقایسه کنید:
تاریخ جهان آرا
1. سلطان ملکشاه صورتى خوب و قدى به اعتدال و یالى افراخته و بازوى قوى با ضخمى مایل و محاسنى گرد داشت. چهرهاش سرخ و سپید، یک چشم را بر حسب عادت شکسته داشتى و تمام اسلحه خوب به کار فرمودى و در سوارى و گوى باختن چالاک بوذ (نسخه بریتیش میوزیوم a - b 89. f، یا 141).
2. برکیارق چهره خوب و قامت معتدل و ابروى گشاده و خط و شارب به هم پیوسته (b 89 .f).
3. سلطان محمد تمام قد کشیده ابرو بود، چهرهاش اندک مایل به زردى و محاسن سیاه و انبوه به طول مایل داشت (a 90 f.).
4. سنجر به چهره گندم گون، آبله روى، محاسن در طول و عرض مایل به اعتدال، پشت و یال افراشته، معتدل القامه بود (b 90 f.).
5. ملکشاه [بن محمود] چهرهاش به زردى مایل، روى آبله نشان، محاسن گرد، میانه بالا بود (b 91 f.).
راحة الصدور
1. سلطان ملکشاه صورتى خوب داشت و قدى تمام یالى افراشته و بازوى قوى بضخمى مایل بوذ محاسنى گرد رنگ چهره سرخ و سپید، یک چشم اندک مایه شکسته داشتى از عادت نه از خلقت. جمله سلاحها کار فرموذى، در سوارى و گوى باختن به غایت چالاک بود (ص 125).
2. سلطان برکیارق خوب چهره به غایت بوذ معتدل قامت، خط و محاسن به هم پیوسته ابرو گشاذه (ص 138).
3. سلطان محمد تمام بالا بوذ کشیذه ابرو، چهره به اندک مایه زردى مایل، محاسن سیاه و انبوه به طول مایل (ص 152).
4. سلطان سنجر گندم گون، آبله نشان بوذ، محاسنى تمام در طول و عرض... پشت و یال افراشته، بالا تمام و سینه پهن (ص 167).
5. سلطان ملکشاه... آبله رو بوذ چهره به زردى مایل، محاسن گرد، قوى بازو... معتدل قامت (ص 249).
ویژگىهاى دستورى و نوشتارى کتاب
این دستنوشته نیز مانند سایر دستنوشتههاى قرن هفتم و پیش از آن داراى ویژگىهاى در املاى کلمات است:
ـ «ا» همیشه داراى مد (آ) نیست. به منظور یکنواخت بودن کار در متن چاپ شده، همه جا آن را قرار دادهام.
ـ تقریباً همه جا از کلمات است و اند و از همه کلمات دیگر که به کلمه قبلى متصل مىشوند حذف شده است؛ مانند:
بیرونست (بیرون است)، نزدیکست، پاکست، سینهست
شاهند (شاهاند)، نیکند (نیکاند)
ازیشان (از ایشان)، ازینجا، کندر (کاندر)، ومروز (و امروز)
سرنجام (سرانجام)، بنامیزذ (بنام ایزذ)
همچنین در کنیهها «ا» حذف شده است، مانند:
بوالبرکات (ابوالبرکات)، بوالفضل
ـ همه جا ک، ز، ج، ب به جاى گ، ژ، چ، پ نوشته شدهاند، بدون این که هیچ علامتى براى تشخیص آنها از هم وجود داشته باشد.
ـ «به» برخى اوقات به جاى «ب» نوشته مىشود، مانند:
به بهتر (ببهتر)، به بغداذ، به چو تو (ص 151، س 12)
ـ ذ (ذال) همیشه به جاى د (دال) در کلمات فارسى مىآید:
الف) وقتى حرف قبل از آن متحرک باشد، مانند:
صذ، خرذ، خذاوند، بذند
ب) وقتى حرف قبل از آن صدادار بلند باشد مثل ا، اى، او، مانند:
داماذ، باذ، فرسوذ، بوذ، کلیذ، آفریذ
اما وقتى حرف قبل از آن ساکن باشد به صورت د و بدون نقطه نوشته مىشود، مانند:
ـ در فعلهاى منفى گاهى به جاى ن، نه مىآید، مانند:
دور نه بوذ (دور نبوذ)، نه زیبذ (نزیبذ)، نه گذشته بوذ (398، 13)، باز نهایستذ (432، 5)
ـ «و» و «ا» هر دو از کلمه ابو حذف شدهاند، مانند:
بلمعالى (ابوالمعالى)، بلغنایم (ابوالغنایم)، بلفضل (ابوالفضل)
ـ «ه» (آخر) معمولاً در ترکیبات تشکیل شده با «چه» و «که» نوشته نمىشود، مانند:
هرچ (هر چه)، آنچ (آنچه)، چنانک (چنانکه)، چندانک (چندانکه)، بدانک (بدان که) هر ک (هر که) گاهى «چى» به جاى چه و «کى» به جاى که نوشته مىشود.
وقتى چه و که به کلمات زیر متصل مىشوند «ه» از آنها حذف مىشود، مانند:
چگفت (چه گفت)، چباشذ (چه باشذ)، کچون (که چون)، کچونان، کحالى، کتا (که تا)
ـ «ء» بعد از ا ممتد حذف مىشود، مانند:
بهاالدین (بهاءالدین)، ماوراالنهر (ماوراءالنهر)
ـ وقتى «ء» قبل از ى باشد به جاى آن ی مىآید، مانند:
جایى (چائى)، رویى (روئى)، خویى، جذایى
ـ قبل از ضمایر متصل در کلمات مختوم به «ه» و همچنین در دوم شخص مفرد ماضى نقلى به جاى ا، ء مىآوریم، مانند:
سایه ش (سایهاش)، خزانه ش، والده ش، بنده ت، آوردهى (آوردهاى)، نهاذه ى، مانده ى
ـ در کلمات مختوم به «ه» براى نشان دادن حالت نکره آن، یک ى اضافى مىآید، مانند:
زمانه ى، مجموعه ى، کلمه ى، عرصه ى، بهره ى
ـ هرگاه دو کلمه پشت سر هم به صورتى باشند که حرف آخر یکى همانند حرف اول دیگرى باشد یکى از آن دو حرف یکسان حذف مىشوند، مانند:
هروز (هر روز)، سخترین (سختترین)
کلمات زیر املاهاى قدیمى دارند:
خوراسان، اصفاهان (134، 19)، شاهانشاه (217، 11)
در فهرست لغات به کلمههاى قدیمى دیگرى نیز توجه شده است.
در این جا برخى از ویژگىهاى دستورى مىآیند:
ـ پیشوند «ب» با افعال منفى به کار مىرود، مانند:
بنگرفت، بنپوشذ، بنمیرذ، بنگذاشت
ـ قبل از افعال منفى «مى» قرار مىگیرد، مانند:
مىنبندذ، مىنرویذ
ـ وقتى کلمات را با ها جمع مىبندیم «ه» آخر حذف مىشود، مانند:
دیذها (دیذهها)، جامها (جامهها)، خانها (خانهها)
ـ زمانهاى کامل به شکل مرکب نوشته مىشوند، مانند:
داذست (داذه است)، یافتست، ساختست، آمذست
ـ با به جاى «ب» به کار رفته است، مانند:
نماز پنجگانه را با سه (بسه) آوردند (ص 394)
نکتها با یاذ (بیاذ) پاذشاه دهذ (406)
با همذان آمذند، با در مزدقان مىبوذند (349)
ـ شان به جاى «ایشان را» به کار مىرود، مانند:
کشان (که ایشان را) بکشند یا بیاویزند (32)
گوش بگرفتهشان پیش تو یزدان آرذ (150)
ـ «بمى» به جاى مى به کار رفته است، مانند:
قبالها بمى خواست (مىخواست)، ص 381، س 19
ـ «هرچ» به جاى هرک (هر که) به کار رفته است، مانند:
گوشت گوسفند نه به کار بوذ چنانکه هرچ بخورذ اجلش برسذ (359، 1)
هرچ به تحریم آن فتوى دهذ کافر شوذ (417)
هرچ به زیارت طوس رسذ به هفتاذ حج مقبول باشذ (394)
هرچ پنج زوذتر به هدف زنذ برده وى باشذ (430، 23)
ـ «را» اغلب پس از مفعول مستقیم حذف مىشود، مانند:
بونصر کندرى یک سال با خوذ گردانیذ (117، 14)، (بونصر کندرى را).
مى سگالیذند که گرد بازو بگیرند (277، 13)، (گرد بازو را)
ملک سلیمان مشوش خواست کردن (256، 6)، (ملک سلیمان را)
سلطان چنان نموذند که ما از اتابک گریخته آمذیم (362، 8)، (سلطان را چنان نموذند)
ماده آن فتنه از رى برداشت (366)، (ماده آن فتنه را)
عراق خراب و یباب گذاشتند (399)، (عراق را)
همچنین به کاربردهاى «را» که در زیر آمده است توجه کنید:
للّه را مرا بگذار (77، 21)
شب را غریوى در شهر افتاذ (399، 2)
ـ کلمه «بن» اغلب از اسمهاى خاص حذف مىشود، مانند:
محمد یحیى (محمد بن یحیى)، محمد منصور (محمد بن منصور)، مظفر الدین حماد (بن حماد)
همچنین به این ترکیب توجه کنید: زنگى پارس (زنگى از پارس)
ـ در یک مورد «چند» به صورت چندها جمع بسته شده است (ص 157. 7)
ـ «ى» در آخر فعل که اغلب بارى تشخیص وجه شرطى از اخبارى به کار مىرود در این کتاب گاهى در حالت دوم هم به کار رفته است:
باباطاهر پاره شیفته گونه بوذى (بوذ)، (ص 99 س 2)
پلنگ پیش او روباه لنگ آیذى (آیذ)، (ص 40 س 7ـ8)
البته در جمله دوم فعل آیذى مىتواند در وجه شرطى به حساب آید.
پىنوشتها:
1. 1314 Persan Supplement. ر.ک: فهرست نامه بلوشر، ج 1، ص 276 و 277. میرزا کاظم زاده یک رو نوشت از آن براى دکتر ادوارد گرانویل براون تهیه کرد که او آن را در اختیار من گذاشت.
2. بخش سوم که ترجمه ترکى تاریخ فارسى ابن بیبى در مورد سلجوقیان آسیاى صغیر است توسط پرفسور هوتسما در کتاب او تحت عنوان «Recueil de Textes relatifs a histoire des Seljoucides» (جلد سوم) در سال 1902 در لیدن منتشر شد.
3. ر.ک: ص 371 از کتاب Actes du Sixieme Congres International des Orientalistes.
(2e partie, section 1: Semitique)
4. ر.ک: راحة الصدور، ص 167 ـ 184.
5. ر.ک: راحة الصدور، ص 86 ـ 136.
6. این نسخه علاوه بر این که یک سند تاریخى است ممکن است از دستنوشتههاى نویسنده در طول زندگى او یا بعد از مرگش رونویسى شده باشد.
7. این کتاب تاریخ السبکتکین نام دارد و گروه کتابهاى «Bibliotheca Indica» منتشر شده است، (کلکته 1862).
8. کتاب او در حقیقت ترجمه عربى از تاریخچه فارسى است که توسط وزیر انوشیروان بن خالد نوشته شده و در نسخه اصلاح شده البندارى تحت عنوان «زبدة النصره و نخبة العصره» به همت پرفسور هوتسما (Houtsma) چاپ شده است (1889 لیدن).
9. در این جا به طور اجمالى دو منبع موثق دیگر، مقارن با این دو تاریخ را معرفى مىکنم. اولین آنها زبدة التواریخ اثر صدر الدین على الحسینى است که در 622/1225 نوشته شده است و در حال حاضر یک نسخه خطى آن در بریتیش میوزیوم (British Museum) نگهدارى مىشود. ر.ک: متمم، نوشته ریو بر فهرست نامه عربى، ص 342). این کتاب بسیارى از جزئیات دوره سلطنت سلطان طغرل را که در کتاب حاضر نیست شامل مىشود. کتاب دیگر یک ضمیمه (ذیل) است در انتهاى قسمت تاریخ سلجوقى در جامع التواریخ، اثر رشید الدین. این ضمیمه توسط ابو حمید محمد بن ابراهیم در 559/1202 نوشته شده است و به گونهاى مفصلتر به ده سال آخر فرمانروایى طغرل مىپردازد (580 ـ 590).
10. استاد شیفر اظهار مىدارد که این اشعار به لهجه کردى هستند، اما معناى آنها را توضیح نمىدهد (Nouveaux Melanges Orientaux، ج 2، ص 7 و 13).
11. خود من نیز رونوشتها را پیش از نوشتن مجدد براى چاپ با نسخه اصلى در پاریس مقابله نمودم.
12. ر.ک: ص 300 از متن.
13. ص 437 و 7 ـ 12 و 11.
14. این نسخه از قرآن هرگز به صورت یک جلد کامل در نیامد، زیرا همان طور که نویسنده در ص 44 بیان مىکند بخشى از آن به تملک علاء الدین مراغه و قسمتى به تملک بکتیمور شاه اخلاف درآمد و قسمت سوم هم در نزد طلاکاران باقى ماند.
15. براى اطلاع از جزئیات به صفحه 39 ـ 44 نگاه کنید.
16. من مىدانم که یکى از کتابهاى او یعنى ترجمه فارسى شرف النبوه (کتابى در حدیث نگاه کنید به حاجى خلیفه، 44) هنوز در کتابخانه ولى الدین در داخل مسجد سلطان با یزید واقع در کنستانتین پل محفوظ است (N.888) در فهرست ـ نامه آن کتابخانه) همچنین نگاه کنید به قصیده عربى که او سروده است: 577/2 ـ 1181، ص 4 ـ 52).
17. ر.ک: ص 352. نویسنده این کتاب مرثیهاى براى او سروده است. ر.ک: ص 353 ـ 355.
18. ر.ک: راحة الصدور، ص 47 ـ 49.
19. ر.ک: راحة الصدور، ص 57 ـ 58.
20. براى نمونه ر.ک: راحة الصدور، ص 30 ـ 38.
21. ص 62 ـ 63.
22. راحة الصدور، ص 64.
23. ص 401 ـ 402.
24. ص 394، سطر 4 ـ 23 و ص 445، سطر 15.
25. ص 44، سطر 9 ـ 18 و ص 463، سطر 6 ـ 3.
26. ص 281 ـ 403. زمانى که مىبینیم حقیقت تقریباً آن چیزى نیست که ما در البندارى و ابن الاثیر در مورد تاریخ سلجوق در این دوره مشاهده مىکنیم باز هم بر ارزش کتاب ما افزوده مىشود.
27. ر.ک: متمم (ریو) بر فهرست نامه دستنوشتههاى عربى بریتیش میو زیوم، ص 634. این کتاب مجموعهاى است از ضرب المثلهاى اخلاقى و سیاسى که تحت هشت عنوان طبقه بندى شدهاند، بعضى آن را به ابوالحسن محمد بن الحسین الاهوازى نسبت مىدهند که پیش از ثعالبى بوده است.
دستنوشتههاى این کتاب متعددند، ولى یادداشتهاى من از میراث عربى 3956 در Biblotheque Nationale گرفته شدهاند.
28. منظورم از اثر ظهیرالدین سلجوقنامه (تاریخ سلجوقیان) است که از اهمیت آن به عنوان منبع اصلى اکثر تاریخهاى پارسى بعد از آن متعاقباً بحث خواهد شد.
29. ر.ک: یادداشتهاى صفحه 487 و 488.
30. ر.ک: فهرست نامه فارسى ریو، ص 466 ـ 467.
31. 393 صفحه اول این کتاب که شامل تاریخ و سیر شطرنج در آسیاست موجب اهمیت زیاد آن کتاب براى ما شده است.
32. بعداً خواهیم دید که در جدول حرف سبز رنگى وجود ندارد. تنها حروفى که مىتوانند بدون مخدوش کردن مثالهاى صفحات 452ـ456 سبز باشند 9 تا هستند یعنى یک حرف قرمز در هر ردیف که در انتهاى سمت راست همان ردیف هم همان حرف به رنگ سیاه وجود داشته باشد، مثلاً الف قرمز رنگ در ردیف اول، ب قرمز رنگ در ردیف دوم، جیم قرمز رنگ در ردیف سوم، دال قرمز رنگ در ردیف چهارم و الى آخر. ولى این کار لازم نیست چون به هر صورت نتیجه همان خواهد بود، علت آن است که نویسنده مىگوید (ص 452، سطر 1ـ2) اگر باقیمانده یکسان باشد ما بین رقبا صلح برقرار خواهد شد.
33. نگاه کنید به صفحه 8 از رونوشت تاریخ گزیده که در گروه کتب اوقاف گیب (E. J. W. Gibb Memorial) منتشر شده است صفحه 26 از Collections Scientifiques de I Institute des Affaires Etrangeres (ج 3 Les Manuscrits Persans, St. Petersbourg,، 1886) که در آن محتواى زبدة التواریخ به طور کامل توسط بارون ویکتور راشن (Baron Victor Rosen) شرح داده شده است (ص 52ـ111).
34. بلوشر (m. bLOCHET) عقیده دارد (نگاه کنید به فهرست نامه فارسى در Bibl. Nationale، ج 1، ص 277) که حمداللّه مستوفى مستقیماً از راحة الصدور استفاده کرده است، اما من آن را بعید مىدانم، زیرا او تمام منابع خود را در مقدمه کتابش برشمرده است و دلیلى وجود ندارد که نام راحة الصدور را حذف کرده باشد.
35. در این مورد هم بلوشر عقیده دارد (در همان نوشته که ذکر شد) که راحة الصدور منبع بدون واسطه میرخواند مؤلف کتاب روضة الصفا بوده است، اما من باز هم با او مخالفم چرا که نام کتاب ما در میان فهرست طولانى منابع او در ابتداى کتابش نیامده است.
36. نگاه کنید به صفحه 75 از ترجمه انگلیسى پروفسور براون (Browne) از مقدمه فارسى.
37. در طول اقامت کوتاهم در پاریس فرصت پیدا کردم که نگاهى به آن بیندازم و از تعدادى نکات اختلاف یادداشت بردارم که آنها را در پاورقى کتاب آوردهام. نام این رساله را نمىدانیم ولى من (شاید از روى اشتباه) آن را رساله جوینى نامیدهام و در یادداشتهایم همین نام را آوردهام.
38. همان جا که ذکر شد، ص 75ـ76.
39. دکتر ریو (Riue) حدس مىزند (فهرست نامه فارسى در Brit. Museum، ص 849، ستون a) که اساس الاراده (که در دستنوشته او به اشتباه al-Iraqiyya نوشته شده) سلجوقنامه، اثر ظهیرالدین است. ممکن است این درست باشد ولى باید بدانیم سلجوقنامه در طى دوره آخرین حکومت سلطان طغرل نوشته شده و بنابراین باید تا آن زمان پیش رفته و نه این که در دوره سلطان محمود متوقف شود. به هر حال، شکى نیست که نویسنده الاراده سعى کرده است با بیانات نادرست، سرقت ادبى خود را مخفى کند.
40. دکتر «Sussheim» معتقد است (ص 27 از مقدمه آلمانى او) که الاراده منبع مورد استفاده میرخواند در تألیف روضةالصفا بوده است، بر اساس این که چندین متن مشابه در این دو کتاب وجود دارد. به نظر من این دلیل کافى نیست، زیرا مورخان پارسى عادت دارند که از کتب یکدیگر به آسانى نقل قول کنند و همواره مىتوانیم متونى شبیه به هم و حتى دقیقاً مثل هم را در کتب یک دوره پیدا کنیم. علاوه بر این میرخواند به طور کامل منابعِ مورد استفاده خود را در مقدمه کتابش بر مىشمارد و نام الاراده را در این میان ذکر نمىکند، اگر او از این کتاب نیز استفاده کرده بود دلیلى براى حذف نام آن وجود نداشت.
41. پرفسور براون لطف کرد یک بخش از جامع التواریخ (یک دستنوشته متعلق به شرکت اوقاف گیب (E. J. W. Gibb Memorial) شامل تاریخ سلجوقیان را در اختیار من گذاشت. اگر چه این بخش یک نسخه جدید است ولى به وضوح نوشته شده و داراى صحت است.
42. در فهرست نامه لیدن (ج 2، ص 24ـ25) همه این کتاب (هر سه قسمت آن) به اشتباه به الراوندى نسبت داده شده است، دلیل این اشتباه را هوتسما در مقدمهاش توضیح مىدهد (ص 6، یادداشت 3).
43. نگاه کنید به ص 53 (یادداشت 4) از Ossturkische Dialektstudien نوشته «W. Bang» و مارکوارت (Y. Marquart) منتشر شده در
Abhandlungen d. Konigl. Gesellschaft d. Wissenschaften zu Gottingen
(Phil-Historische Klasse)، برلین 1914. پروفسور هوتسما (در همان جا که ذکر شد) مىگوید کار یک ویرایش ترکى از راحة الصدور در شهر کنستانتین پل چندین سال پیش آغاز شد ولى به دلایلى به انجام نرسید.