اسماعیلیان و مخالفانشان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سیر تطور فرقه اسماعیلیه و انشعابات درونى آن، راهگشاى مطالعه مناسبات اسماعیلیان با مخالفان است. اوج این مناسبات در قرن پنجم و ششم هجرى که مصادف با جنگهاى صلیبى است تعریف مىشود.
دشمنى تشیع با این فرقه بیشتر در چارچوب اعتقادى قابل بررسى است، اما مناسبات خصمانه جریان عمومى اهل سنتبا آنها علاوه بر توجیه مکتبى و اعتقادى، بیشتر در بستر سیاسى قابل تامل است و این بدان علت است که دو جریان فراگیر حامى اهل سنتیعنى «خلافت عباسى» و «سلطنتسلجوقى» از دو سو تهدید مىشوند: یکى دولت ریشهدار و مقتدر مستعلوى مصر و دیگرى دولتسیاسى و نظامى الموت; اولى رقیب عباسیان در خلافتبوده و دومى بر هم زننده کیان سلجوقى در چند دهه.
موضعگیرى اسماعیلیان نزارى نسبتبه جنگ صلیب هم در این رهگذر شکل مىگرفت. نزاریان شام به عنوان یک اقلیتسیاسى نظامى براى حفظ موقعیتخود در منطقه، مناسبات خود را با طرفین صلیبى و سلجوقى تعریف مىکردند.
اگر چه اسماعیلیان نخستین، خود را «الدعوة الهادیة» (1) نامیده و این نام را بر هر اسم دیگرى ترجیح دادهاند، اما ما این فرقه را کمتر به این نام مىشناسیم و بر این گروه دینى، اسامى دیگرى نیز در منابع تاریخى اطلاق شدهاست. اسماعیلیان که قائل به نص امامت اسماعیل بن جعفر هستند در یک تقسیمبندى که به دوره آغازین شکلگیرى آنان برمىگردد به سه گروه تقسیم مىشوند: گروه اول معتقدند که مرگ اسماعیل از روى تقیه اعلام شده (2) و او مهدى موعود است. از نظر نوبختى (3) و قمى (4) این گروه به اسماعیلیه خالصه و خطابیه و از دیدگاه شهرستانى (5) به اسماعیلیه واقفه مشهورند چون در اسماعیل متوقف شدهاند.
گروه دوم به مرگ اسماعیل در زمان پدر یقین دارند و معتقدند محمد فرزند اسماعیل از سوى امام صادقعلیه السلام تعیین شدهاست. این گروه بر خود، مبارکیه نام نهادهاند. (6) البته بعضى از پژوهشگران و خاورشناسان اسماعیلىشناس، مانند ایوانف به استناد نظر ابویعقوب سجستانى (7) در کتاب «اثبات النبوات» براین نظرند که مبارک نام خود اسماعیل بوده است. در نامه عبیدالله المهدى مؤسس دولت فاطمیان مصر به اسماعیلیان یمن که در کتاب «الفرائض و حدود الدین» تالیف جعفر بن منصور یمن درج شده نیز براین نظر تاکید شدهاست. (8) از میان این گروه، دسته سومى در امامت محمدبن اسماعیل توقف کردند که در تاریخ سبعیه مشهورند (9) و قرمطیان که به اعتقاد بسیارى از نویسندگان قدیم و جدید، همان اسماعیلیان هستند، از گروه سوم مىباشند.
قرمطیان داعیان بسیارى را به نقاط مختلف گسیل و هر یک از این داعیان سنت جدیدى را پىریزى کردند، لذا هر یک به نامهاى مختلف مشهورند; مثلا برایناساس که مامون برادر عبدان، شوهر خواهر حمدان قرمطى - رهبر قرامطه - داعى اسماعیلیان در فارس بوده، اسماعیلیان فارس «مامونیه» خوانده شدهاند. یا در اواخر قرن سوم، داعى قرمطیان در کوفه شخصى به نام ابو حاتم زطى بود. او خوردن سبزیجات و ذبح حیوان را قدغن کرد، لذا به «بقلیه» (10) معروف شدند و از آن پس قرمطیان جنوب عراق را بقلیه مىخواندند. (11) از میان بقلیون گروهى به رهبرى فردى به نام عیسىبن موسى منشعب شده و به ابوطاهر جنابى پیوستند. اینان که بیشترشان ایرانى بوده و در بحرین مقیم بودند به «اجمیون» شهرت یافتند. (12)
آنچه در این بیان گفتنى است زمینه شکلگیرى قرامطه است. تاریخنگاران متقدم معتقدند زمانى که عبیدالله المهدى مدعى امامتشد و دولت فاطمیان را در شمال افریقا تاسیس کرد، حمدان قرمط از او جدا شد و قرامطه را شکل داد، (13) زیرا آنان معتقد بودند که امام اصلى محمدبن اسماعیل بن جعفر و در پرده غیبت است. قرمطیان پس از انشعاب و تاسیس یک دولت مستقل اسماعیلى در بحرین که در ادامه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى، و نیز زندگى فردیشان افراطىتر شدند، هیچگاه با اسماعیلیان دیگر روابط دوستانهاى نداشتهاند. عبیدالله المهدى در اولین فرصت علیه قرامطه قیام کرد و حمدان قرمط را از داعىگرى منطقه عراق عزل و به جاى او شخصى به نام ابوالحسین را در حمات منصوب کرد. مکاتبه عبیدالله با ابوالحسین در رساله «استتار الامام» آمدهاست. (14) نظر دوخویه خاورشناس معروف هلندى مبنى بر روابط دوستانه قرمطیان و فاطمیان، امروز رد شده است. ریشه این ناسازگارى همانطور که گفته شد ظهور عبیدالله المهدى به عنوان امام فاطمیان بود و علت آنکه قرمطیان بحرین به آسانى به سوى افسانه مهدى ایرانى کشیده شدند همین بود. (15)
انشعاب بزرگتر در درون فرقه اسماعیلیه پس از مرگ المستنصربالله، هشتمین خلیفه فاطمى مصر، پدید آمد. افضل بن بدر جمالى وزیر خلیفه، از رسیدن نزار فرزند ارشد المستنصر به حق قانونى ولایتعهدى ممانعت کرد و برادر کوچکتر او المستعلى را که شوهر خواهرش بود به قدرت رساند. (16)
پس از این زمان، گروهى مدعى امامت و خلافت مشروع نزار شدند که در اسکندریه و با لقب المصطفى لدینالله (17) خود را خلیفه مىدانست. اینان از آن پس به نزاریان مشهور شدند و در ایران و سپس شام و هند به فعالیتخود ادامه دادند. گروه دیگر با نام مستعلویان در مصر و بخشهایى از شام برجاى ماندند. پایگاه نزاریان ایران بود که با رهبرى جدید حسن صباح توسعه یافت.
در گروه نزاریه یکى از بحثانگیزترین مسائل، جانشینى نزار بود. نزار اگر هم فرزند ذکورى داشته، مسلم است که هیچ یک از پسران خود را به جانشینى برنگزیده، لذا نزاریان پس از مرگ او به دستبرادرش المستعلى، بدون امام ماندهاند. البته مورخانى چون جوینى، خواجه رشیدالدین فضلالله، ابن قلانسى دمشقى و حتى غزالى در کتاب «المنقذ من الضلال» مىنویسند: عدهاى بر این عقیده بودند که پسر یا نوادهاى از نزار به طور پنهانى از مصر به الموت برده شد. (18)
البته این نظر اساس و پایه ندارد و ادامه راه اسماعیلیان نزارى را باید در مکتب و اندیشه حسن صباح و جانشینان او جستوجو کرد.
الآمر باحکامالله (19) جانشین المستعلى دو رساله علیه نزاریان نوشت که نخستین آن به نام «الهدایة الآمریة» (20) در رد امامت نزار است. نوشته دوم به نام «ایقاع صواعق الارغام» در واقع رد ردیه الهدایة الامریه، نوشته نزاریان شام است که در سال 516ه توسط الآمر باحکام الله تدوین شد. ظاهرا در همین رساله دوم است که براى نخستین بار نزاریان به حشیشیه ملقب شدهاند (21) و پس از آن مارکوپولو جهانگرد ونیزى، نزاریان ایران را حشیشیه نامید. (22) از این زمان است که اروپاییان تحت تاثیر این نامگذارى، انگیزه ترورهاى فداییان اسماعیلى را در مصرف داروى بیهوش کننده بنگ یا حشیش جستوجو مىکنند. البته قابل ذکر است که در منابع اهل سنت این فرقه با نامهاى دیگر آمده است. رشیدالدین فضلالله مىنویسد:
به خاطر نسخ شریعت توسط حسن دوم، فرزند محمدبن بزرگ امید بود که نزاریان را از آن پس ملاحده خواندند. (23)
غزالى اندیشمند معروف اهل سنت که در مخالفت و معارضتبا اسماعیلیان نیز شهرت ویژه دارد، آنان را به جهت اعتقاد به باطن آیات قرآنى و روایات «باطنیه» (24) نامیده است. قرامطه، (25) خرمیه، (26) سبعیه (27) و تعلیمیه (28) نامهاى دیگرى است که غزالى بر این فرقه نهاده است.
اسماعیلیان مصر هشتاد سال پس از انشعاب بزرگى که بعد از مرگ هشتمین خلیفه رخ داد، به حیات سیاسى خود ادامه دادند و با انقراض دولتشان به دست صلاح الدین ایوبى به نقاط دیگر، از جمله یمن و سپس هند، مهاجرت کردند. اما اسماعیلیان ایران با ظهور شخصیتى بزرگ همچون حسن صباح در فعالیتهاى سیاسى - اجتماعى خود که تا آن زمان مخفیانه عمل مىکردند، وارد مرحله جدیدى شدند. از این تاریخ اسماعیلیان ایران رسما سیاستستیز با سلجوقیان را در پیش گرفتند. با فتح قلعه الموت اولین ضربه به بر پیکر دولت مرکزى ایران - سلجوقیان - وارد شد.
مناسبات اسماعیلیان با مخالفان
هر چند مخالفین اصلى دولت و اندیشه اسماعیلى، خلافت عباسى، سلطنتسلجوقى و همپیمانان آن دو بودند، اما در مکتب تشیع و دولتهاى شیعى غیر اسماعیلى نیز جلوه این خصومت را مىتوان دید. در تفکر شیعى بعد از امام صادقعلیه السلام و بنا به نص، امامت در صلب فرزندش موسىبن جعفر قرار داده شدهاست. در این منظر هر ادعاى دیگرى همانند آنچه در سقیفه شکل رفتباطل و بىاساس است. روایاتى که در این زمینه از امام صادق نقل شده فراوان است، به طور کلى این روایات که در اصول کافى گرد آمده در دو گروه دستهبندى مىشود:
1- تاکید بر اصالت امامت موسى بن جعفر;
2- هشدار به شیعیان از گرویدن به اسماعیل و فرزندش محمد.
با این نگرش بود که عالمان شیعه علیه اسماعیلیان موضعگیرى مىکردند.
ظاهرا قدیمىترین ردیه شناخته شده ضد اسماعیلى را فضل بن شاذان (29) دانشمند بزرگ شیعه نوشته است. (30)
عبدالجلیل قزوینى صاحب کتاب «النقض» هم رساله عمدهاى در رد اسماعیلیان نزارى نوشته که اینک مفقود است. (31) اما در کتاب معروف خود النقض به اسماعیلیان مکرر حمله مىکند و آنان را ملحد مىداند. (32)
در ادامه همین نگرش، دولتهاى شیعى ایران مانند آل باوند در طبرستان با اسماعیلیان رابطهاى خصمانه داشتند; خصوصا وقتى فرزند رستمبنعلى معروف به شاه غازى (33) در سال 537ه . بهدست نزاریان ترور شد، به گفته ظهیرالدین مرعشى شاهغازى از کله کشتگان اسماعیلى منارها ساخت. (34)
عبدالجلیل قزوینى هم در این مورد مىنویسد:
و در همه بسیط زمین و دایره مسلمانى، کدام سنى است که با ملحدان، آن کرده که شاه شاهان، رستم بن على بن شهریار شیعى، از قلعه گشادن و ملحد گرفتن و قتل و نهب و مانند آن که اظهر منالشمس است. (35)
روابط اسماعیلیان با سلجوقیان
رابطه دولتبزرگ سنى مذهب سلجوقیان با اسماعیلیان نیز براساس نگرش مکتب فقهى عالمان سنت و جماعتشکل مىگرفت. زمانى خواجه نظامالملک طوسى، تئوریسین دولتسلجوقى، این اندیشه را القا و ترویج مىکند که «هیچ گروهى نیستشومتر و بد دینتر و بد فعلتر از این قوم.. که از پس دیوارها بدى این مملکت مىگسالند و فساد دین مىجویند... و هر چند ممکن باشد که از فساد یا قیل و قال و بدعت چیزى باقى نگذارند». (36)
و پیش از او عبدالقادر بغدادى زیان باطنیه را بیشتر از زیان یهود، ترسایان، مجوس، دهریه و دیگر کافران مىپندارد (37) و رسوایىهاى آنان را بیشتر از ریگهاى بیابان و قطرات باران (38) . با این القائات طبعا دولت نظامى سلجوقى نیز برخوردى خصمانه را دنبال مىکند.
اولین اثر این نگاه عالمان اهل سنت، قتل همین تئورى پردازان بود، به قول زکریاى قزوینى، ابوالمحاسن رویانى نخستین فقیهى بود که اسماعیلیان را خارج از دین دانست و در رویان ترور شد. (39) یا خواجهنظامالملک همین که با شمشیر ابوطاهر ارانى بر زمین افتاد، (40) اسماعیلیان آغاز سعادت خود را جشن گرفتند. (41) ظاهرا گسترش همین ترورها بودهاست که بعدها برجان سنجر وحشت انداخت و او را به مصالحه با اسماعیلیان واداشت. (42) همچنین بحرانى که در مرکز خلافت عباسى - بغداد - با قیام ارسلان بساسیرى صورت گرفت از آثار و اندیشه سیاسى و مبارزه جویى اسماعیلیان بود.
ابوالحارث ارسلان بساسیرى در اصل، غلام ترکنژادى بود که در طى سالهاى واپسین حکمرانى آل بویه در عراق به مقام امیرى لشکر ارتقا یافته بود. او در بغداد رقیب نیرومندى همچون ابن مسلمه وزیر داشت. ابن مسلمه که پنهانى با طغرل اتحاد برقرار کرده و مانند خلیفه عباسى آمدن سلجوقیان را به بغداد پذیرفته بود، بساسیرى را به داشتن اتحاد با فاطمیان متهم ساخت. بساسیرى که گرایشهاى شیعى داشت و مجبور شده بود بغداد را پیش از فرا رسیدن سلجوقیان ترک گوید، اینک از مستنصر براى فتح بغداد به نام او کمک طلبید. در این میان، شورش و بلوا در پایتخت عباسیان، در اعتراض به ویرانگرى سپاهیان طغرل، به راه افتاده بود. اکنون معلوم شده که داعى معروف فاطمى مؤید شیرازى، نقشى عمده در ایجاد این بىنظمىهاى ضد سلجوقى و در رهبرى اقدامات بساسیرى داشته است. در 448ه . تبلیغات فاطمیان همراه با اقدامات نظامى تحت رهبرى کلى مؤید شیرازى، تشدید شد. بساسیرى پس از دریافت مبالغ هنگفتى هدایاى پولى و نیز سلاح از قاهره، که بهوسیله داعى مؤید به او تحویل شده بود، و به کمک برادر زنش، دبیس، حکمران مزیدى و تعداد زیادى از قبیله مردان عرب، شکستى سنگین بر سلجوقیان در ناحیه سنجار در 448ه . وارد ساخت. پس از این شکست، عقیلیان موصل باز فرمانبردارى از فاطمیان را پذیرفتند. اندکى بعد، طغرل موصل را گرفت، اما در نتیجه قیام برادر ناتنى خود، ابراهیم اینال که آرزو داشتبه کمک بساسیرى و فاطمیان، سلطنتسلجوقى را براى خود به دست آورد، از انجام اقدامات بیشتر علیه بساسیرى باز ماند.
عزیمت طغرل به مغرب ایران براى سرکوبى اینال، موقعیت مناسبى براى بساسیرى فراهم ساخت تا به بساط فعالیتهاى خود بپردازد. اندکى بعد، در ذوالقعده 450، بساسیرى همراه قریش عقیلى به آسانى به بغداد آمد. در بغداد خطبه به نام خلیفه فاطمى، مستنصر، خواندند و اذان به شیوه شیعیان گفتند. بساسیرى که مورد پشتیبانى عامه مردم از شیعه و سنى که به علت نفرت از سربازان ترک با هم متحد شده بودند، قرار گرفته بود، به قصر عباسیان حمله برد، اما موافقت کرد که قائم عباسى را تحتحفاظت قریش عقیلى قرار دهد، و این امر مایه ناراحتى مستنصر شد که انتظار داشتخلیفه اسیر عباسى را در قاهره تحویل گیرد. اما بساسیرى نشانههاى خلافت عباسیان را به پایتخت فاطمیان فرستاد. بعد از آن بساسیرى واسط و بصره را فتح کرد، اما توانستخوزستان را به نام فاطمیان تسخیر کند.
هنگامى که بساسیرى در اوج قدرت خود بود، قاهره او را رها کرد و به این ترتیب پیروزى او اجبارا به درازا نکشید. ابن مغربى، وزیر فاطمى، که جانشین یازورى شده بود، اینک از ادامه کمک بیشتر به بساسیرى سرباز زد. در این میان، طغرل طغیان اینال را فرو کوبیده بود، و خود را براى بازگشتبه بغداد آماده مىکرد. وى پیشنهاد کرد که حاضر استبساسیرى را در بغداد بگذارد، به شرط آنکه بیعتبا فاطمیان را بشکند و قائم را بر مسند خلافتبرگرداند. بساسیرى این پیشنهاد را رد کرد، و در ذوالقعده 451 بغداد را ترک گفت. چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد و با استقبال خلیفه آزاد شده عباسى روبهرو گردید. اندکى بعد سلجوقیان بساسیرى را تعقیب کرده، در نزدیکى کوفه او را کشتند; همچنانکه به شدت شیعیان عراق را به سیاست رسانیدند. به این ترتیب جاهطلبىهاى فاطمیان در عراق و داستان بساسیرى که به مدت یک سال پایتخت عباسیان را مطیع فاطمیان کرده بود، به پایان رسید. (43)
سلجوقیان نیز پس از تسلط بر بحران بغداد، بر بخشهایى از جزیره العرب که در سلطه اسماعیلیان مصر بود، مسلط شدند. در سال 462ه شریف مکه به نام محمدبن جعفر که تا آن زمان از مستنصر فاطمى تبعیت مىکرد، نمایندهاى نزد آلب ارسلان فرستاد و از اقامه نماز و خطبه به نام عباسیان به او خبر داد، بدین ترتیب حجاز از سلطه اسماعیلیان مصر خارج شد. (44)
آثار فتح الموت
گرفتن قلعه الموت در 483ه مرحله جدیدى را در فعالیتهاى اسماعیلیان و مناسبات آنها با سلجوقیان شکل داد. از این تاریخ دعوت اسماعیلى سیاست قیام آشکار علیه دولتسلجوقى را در پیش گرفت و فتح الموت اولین ضربه این قیام اسماعیلى بر پیکره آن دولتبه شمار مىرفت.
تصرف قهستان جلوه خصومت اسماعیلیان و سلجوقیان
پس از تصرف قلعه الموت و بیرون راندن حاکم علوى آن، حسین قاینى به فرمان رهبر و پیشوایش حسن صباح، مامور فتح قهستان گردید تا کار دعوت را در زادگاهش سامان دهد. قهستانیان با تعالیم اسماعیلیان چندان ناآشنا نبودند و از دیرباز با آمدن داعیان پیشین اسماعیلى با این مذهب آشنایى داشتند.
به احتمال زیاد اهالى قهستان از عصر بنىسیمجور با فرقه اسماعیلى آشنا شده بودند، زیرا جوزجانى مىنویسد: ابوعلى سیمجور در نیشابور به نام المستنصر فاطمى خطبه نمود و نام خلفاى عباسى را از خطبه انداخت و در موقعى که بین وى و سبکتکین در حدود طالقان خراسان نبردى روى داد، باطنیان و قرامطه به کمک وى شتافتند و او را کمک فراوانى نمودند. (45)
پس از قتل خواجه و نیز مرگ ملکشاه، هرج و مرج عظیمى سراسر امپراتورى ناهمگون و وسیع سلجوقى را فرا گرفت و اسماعیلیان توانستند با استفاده از احساسات عدالتخواهى بومیان، مناطق مختلفى را در قهستان اشغال نمایند. از جمله با تصرف قلعه بزرگ مؤمن آباد که مقدر بود در آینده شاهد بزرگترین مراسم مذهبى اسماعیلیان باشد، سراسر قهستان جنوبى در دسترس اسماعیلیان قرار گرفت و آنان توانستند با استفاده از آن، به زودى بر سایر مناطق همجوار مسلط شوند.
حملات سلجوقیان علیه قهستان
با توافق سنجر و برکیارق در سال 495ه عملیات مشترکى علیه اسماعیلیان آغاز شد. سلطان سنجر سپاهى بزرگ به قهستان فرستاد.
سلطان سنجر در نامهاى که به وزیر مسترشد خلیفه عباسى مىنویسد، تلفات اسماعیلیان را در این جنگ حدود ده هزار نفر ذکر مىکند. (46)
دو سال بعد از نخستین حمله، فرمانده سلجوقى با سپاهى بزرگ از خراسان به جنگ اسماعیلیان قهستان اعزام شد. سپاه اعزامى پس از ترک مرو راه قهستان را در پیش گرفت و در سر راه خود قلعهها و آبادىهاى مجاور طبس را ویران کرد و بسیارى از ساکنان مناطق را کشت. (47) ولى این حمله به علت فساد و آلودگى سپاه موفق نبود و سپاه سنجر مجبور شد با شرایط ذیل با صاحبان قلعهها مصالحه کند:
1- اسماعیلیان دژى بنا نکنند;
2- سلاح نسازند و خریدارى نکنند;
3- مردم را به عقاید خویش دعوت ننمایند. (48)
این مصالحه در حقیقتبه نفع اسماعیلیان تمام شد و به آنها فرصت داد که به جبران ویرانىها بپردازند و تجدید قوا نمایند. ولى در میان پیروان اهلسنت، نفرت فراوانى علیه سنجر برانگیخت. سلطان از سوى افکار عمومى تحت فشار قرار گرفته بود و براى توجیه اعمال خود در نامهاى به خلیفه بغداد چنین نوشت:
لیکن آن مفسدان از فتک و قتل غیله و انواع مکر و حیله فرو نمىایستادند و چندین امام و اسفهسلار بزرگ از خیار امت هلاک مىکردهاند و راههاى ناایمن مىداشتند و مسلمانان را گمراه مىکرده و اهل چند ناحیت چون «سبزوار و زوزن و بیژن آباد و دیهها خواف و باخزر» به فرو مىگرفتند و مىکشتند و کاروانها مىزدند و هم از جهت رعایا و عامه اسلام و ائمه خروش برآمد و بهدرخواست ایشان بود که آن سگان را امان داده شد. (49)
از جانب دیگر، با توجه به رشد روز افزون اسماعیلیان، حسن صباح با زیرکى و درایتخود سعى نمود روابط خود را با دربار سلطان سنجر در حد تعادل نگهدارد. به همین جهتبا اعزام سفرا به دربار سلطان، سعى در حفظ حرمتسلطان مىنمود و از جانبى دیگر، سلطان را از هر نوع اقدام افراطى برحذر مىداشت. بهقول رشیدالدین:
از خادمان او با یکى مواضعه کرد تا در شبى که سلطان مستخفته بود کاردى پیش تختش در زمین نشاند. چون سلطان بیدار شد و کارد را دید، اندیشناک شد. چون این تهمتبر کسى درست نمىشد به اخفاى آن اشارت فرمود. سیدنا پیغام داد اگر نه به سلطان ارادت خیر و امید نیکویى بودى آن کارد را که در شب در زمین درشت مىنشاندند در سینه نرم او استوار کردندى. (50)
این مدارا تا آخر عصر سلطان سنجر با اسماعیلیان برقرار بود. اسماعیلیان تا حدود سالهاى 511ه توانستند بر بسیارى از مناطق قهستان، عراق عجم، و گرجستان و گیلان مسلط شوند و با خاندانهاى محلى آن دم از یگانگى زنند. (51)
پس از درگذشتسلطان محمد سلجوقى در ذى الحجه 511، سلطان سنجر که همه کاره آل سلجوقى شده بود، نمایندهاى را براى تاکید صلح و تجدید پیمان به الموت فرستاد (52) و از حسن صباح که قدرتش به خارج مرزها کشیده شده بود درخواست صلح نمود.
موضعگیرى اسماعیلیان در جنگهاى صلیبى
هر چند پدیده مهم جنگهاى صلیبى در خارج از حوزه جغرافیایى اسلام و در صفحات شرقى مدیترانه رخ نمودهاست، اما حضور نزاریان شام در آن صفحات و موضعگیرى ایشان نسبتبه صلیبىها، بیانگر تاثیرپذیرى از اندیشه سیاسى اسماعیلیان و جلوهاى از خصومت آنان با خلافتبغداد و هم پیمانان آن است.
در ابتدا اسماعیلیان شام تحت تاثیر بینش دینى مخدومان خود در الموت و قهستان، روابط خویش را با سلجوقیان شام و سایر امیران تنظیم مىکردند. همانطور که «ژاک دو ویترى» روحانى فرانسوى که در روزگار جنگ صلیب به مقام اسقفى شهر عکا رسیده بود گفته است:
در ایالت فنیقیه، نزدیک مرزهاى آنتارادنیا که اکنون طرطوشه خوانده مىشود، طایفهاى سکونت دارند که از همه طرف در میان کوهها و صخرهها محصورند، و ده قلعه دارند که به علت راههاى تنگ و صخرههاى غیر قابل عبور بسیار محکم و دسترسناپذیر هستند، و حومهها و درههاى حاصلخیزى که به انواع میوهها و غلات گرانبارند، و به خاطر فضاى فرحبخشى که دارند بسیار مطبوع و دلپذیر هستند. گویند تعداد این مردم که اساسین خوانده مىشوند از 40000 تن بیشتر است. آنها براى خود رئیسى دارند که منصبش موروثى نیست، بلکه به خاطر فضیلتبیشترش برگزیده مىشود و او را پیر یا شیخ مىگویند و این تنها به خاطر زیادى سن او نیست، بلکه به خاطر مناعت و تقدم او در حزم و دور اندیشى است. خاستگاه و سرمنشا این طایفه وجایى که از آنجا به شام آمدهاند، و نخستین رئیس و پیشواى دین نا فرخنده آنها از ناحیه دور افتادهاى در مشرق، نزدیک شهر بغداد، و بخشهایى از ولایت ایران است. این طایفه میان لاهوت و ناسوت فرقى قائل نیستند، و معتقدند که اطاعت و فرمانبردارى ایشان از رئیسشان کافى است که به فیض آن به زندگى جاوید برسند. از این رو، وابسته و سرسپرده رهبر و پیر خود هستند که او را شیخ مىنامند. با چنین سرسپردگى و انقیاد و فرمانبردارى است که هیچ دشوار یا خطرناکى در دنیا وجود ندارد که آنها از انجام دادنش ترس داشته باشند یا نتوانند با حدث ذهن و اراده قوى، به فرمان پیشواى خود، آن را انجام دهند. (53)
نزاریان شام در عصر بزرگترین و قدرتمندترین پیشواى خود یعنى راشدالدین سنان هر چند با صلیبىها درگیرىهایى داشتهاند و حتى در سال 588ه پادشاه صلیبى اورشلیم بهنام «مارکى کونراد» را کشتند (54) ، اما به طور کلى با ظهور دولت ایوبى و شخص صلاح الدین ایوبى که دولت اسماعیلى مصر را برچیده بود، نزاریان شام عموما با صلیبىها روابط صمیمانه برقرار کرده و به جنگ با دولتسنى مذهب ایوبى همت گماردند و حتى سنان یکبار در جمادى الثانى سال 570 و بار دیگر در ذوالقعده 511 فداییانى را براى ترور صلاحالدین ایوبى به درون اردوى او فرستاد، اما موفق نشد. (55)
برخورد ایوبىها و همپیمانان آنان یعنى زنگیان موصل علیه اسماعیلیان شام را مىتوان در تاریخهاى عمومى اسلام یا تاریخهاى اختصاصى شامات خواند. پیمان اسماعیلیان نزارى شام با سن لویى پادشاه فرانسه نیز جلوه دیگرى از خصومت مورد اشاره است.
محقق معاصر اسماعیلى در این مورد مىنویسد: «لویى به دنبال شکست اولیهاش در جنگ صلیبى که خود به راه انداختهبود و نشانگر اوج کوششهاى جهان مسیحیتبراى پس گرفتن سرزمین قدس بود، با دادن خونبها خویشتن را از اسارت در مصر باز خرید و براى مدت چهار سال (1250-1254م) در عکا اقامت گزید، لویى نهم یا سن لویى، هنگامى که در عکا بود، به مبادله سفیر و هدایا با رهبر جامعه نزارى شام پرداخت، و نیز اطلاعاتى درباره معتقدات آنها کسب کرد. شرح مفصل این رویدادها به قلم یکى از مشهورترین مورخان و وقایعنگاران فرانسه، ژان دو ژوئنویل، که خانواده او در خدمت کنتهاى شامپانى بودهاند، براى ما باقى ماندهاست. ژوئنویل در جنگ صلیبى(هفتم) همراه پادشاه فرانسه بود، و به عنوان دوست نزدیک و منشى او با وى در عکا باقى ماند. وى در 1254م با سنلویى به فرانسه بازگشت، ولى از همراهى پادشاه در جنگ صلیبى تونس در 1270م امتناع ورزید; و این جنگ اخیر حتى از لشکرکشى به مصر مصیبتبارتر از کار درآمد. ژوئنویل در فرانسه تاریخ گرانبهایى درباره لویى به نام تاریخ سنلویى نوشت، و در آن به رویدادهاى نافرخنده جنگ صلیبى آن پادشاه و عملیات وى در ماوراى دریا مفصلا اشاره کرد.
ژوئنویل که از نزاریان به عنوان اساسین و نیز بدویان نام مىبرد، مىگوید که در دوره اقامت پادشاه در عکا، احتمالا در 1250-1251م، نیز فرستادگانى از جانب امیر بدویان، که شیخ الجبل نامیده مىشد، به نزد او آمدند... و از پادشاه پرسیدند که آیا با رهبر آنها آشناست؟ و شاه پاسخ داد که آشنا نیست و هرگز او را ندیده است، هر چند درباره او سخن بسیار شنیده است.
آنگاه نمایندگان به شاه گفتند که وى باید به رهبر آنها خراج بپردازد، به همان نحو که امپراتور آلمان، پادشاه مجارستان، سلطان مصر(بابل)، و بسیارى از امیران دیگر سالانه مىپردازند، زیرا آنان به خوبى مىدانند که اگر وى از آنها خرسند نباشد، آنها مجال زیستن و حکومت کردن نخواهند داشت. ژوئنویل همچنین اضافه مىکند که نمایندگان اعلام داشتند رهبرشان همچنین خرسند مىشود اگر شاه آنها را از خراجى که سالانه به استاد اعظم شهسواران معبد یا مهماننواز مىپردازند معاف بدارد.
ژوئنویل سپس حکایت مىکند که شاه قول داد در دیدار دوم پاسخ آنها را بدهد، و این دیدار دوم بعدا در همان روز با حضور استادان اعظم شهسواران مهماننواز و معبد صورت گرفت; اما به جاى آنکه به قول خویش وفا کند، اینک استادان اعظم، رژینالد دوویشیه و ویلیام دو شاتونف، نمایندگان (شیخ الجبل) را تحت فشار قرار دادند و تقاضاى پیشینن خود را تکرار کردند. ژوئنویل توضیح مىدهد که در ضمن ملاقات سوم که روز بعد صورت گرفت، استادان اعظم نمایندگان نزارى را به باد سرزنش گرفتند که چرا پیامى اینچنین گستاخانه به شاه فرانسه عرضه داشتهاند، و به نمایندگان دستور دادند که به نزد رهبر خود بروند و طى پانزده روز با نامهاى از جانب امیر و رهبر خود باز آیند تا پادشاه از او رضایتحاصل کند. بنابر گفته ژوئنویل که امکان دارد در بعضى از این دیدارها حضور مىداشته است، فرستادگان نزارى در موعد مقرر به عکا بازگشتند، و هدایاى گرانبهایى از جمله یک فیل بلورین و چند تندیس ساخته شده از عنبر و دیگر زینتآلات مرصع به طلا، و نیز پیراهنى و انگشترىاى به هدیه آورند. در ارتباط با این دو قلم اخیر (یعنى پیراهن و انگشترى) ژوئنویل مىنویسد که نمایندگان پادشاه گفتند که: اعلیحضرتا! ما از نزد رهبر خویش باز آمدهایم، او به اطلاع شما مىرساند که همچنان که پیراهن، بخشى از جامه است که به تن نزدیکتر است، وى این پیراهن خود را به عنوان هدیه یا به علامت اینکه شما پادشاهى هستید که وى بیشترین محبت را به شما دارد و سخت مایل است که این محبت افزونى یابد، براى شما مىفرستد، و براى اطمینان بیشتر، این هم انگشترى اوست که براى شما مىفرستد که از طلاى خالص است و نامش بر آن حک شدهاست، و با این انگشترى خداوندگار ما پشتیبانى خود را از شما اعلام مىدارد و از آن پس شما را به سان یکى از انگشتان دستخود مىشمارد.
سن لویى که مشتاق بود روابط دوستانه با اسماعیلیان نزارى ایجاد کند، به پیشنهاد صلح آنها با فرستادن هدایا و نمایندگان خویش به نزد شیخ الجبل پاسخ داد. (56)
متقابلا خلافت عباسى، سلطنتسلجوقى و عالمان و فقیهان همراه آنان، دشمنى با اسماعیلیان را بر جنگ علیه صلیبىها ترجیح مىدادند و اسماعیلیان را نسبتبه صلیبىها دشمن بزرگتر مىدانستند; مثلا غزالى که سرسختانه علیه اسماعیلیان قلم به دست گرفت و فرمان قتل آنان را صادر کرد، به رغم حضور در شام به هنگام حمله مسیحیان، فتوایى علیه آنان صادر نکرد.
دکتر عمر فروخ (57) در کنگره بزرگداشت غزالى در دمشق در سال 1961م در خطابهاى اعلام داشت که علتسکوت غزالى در جنگهاى صلیبى، بیمارى روحى او و رویکرد او به تصوف بوده است. این نظر که بسیارى از پژوهشگران معاصر جهان عرب هم بدان معتقدند صحیح نیست، چرا که بسیارى از آثار، به خصوص کتابهاى جنجال آفرین خود را در همین دوره عزلت و گوشهنشینى یا نقاهت روحى نوشته است. ذکر این نکته در اینجا ضرورى است که مجتبى مینوى طى مقالهاى (58) رسالهاى مختصر را از غزالى با نام «تحفةالملوک» معرفى مىکند. این رساله در یازده باب و بنا به درخواست محمدبن ملکشاه نوشته شد و در باب یازدهم با عنوان «در حثبر جهاد» مسلمانها و سلاطین و اسیرها را به جنگ علیه صلیبىها فرا مىخواند. او مىنویسد: «بدان که چون شهرى یا ولایتى از دیار اسلامى را کافران برگفتند، بر همه مسلمانها واجب شود در وقت، نیت جهاد کردن و به جهاد رفتن چون استطاعتیابند.»
همچنین اضافه مىکند: «... از این بهتر که عمر در رضاى خداى تعالى نفقه کنى و بیتالمقدس که قبله انبیاعلیهم السلام است از کافران باز ستانى; و تربتخلیل که خوک خانه کافران کردهاند، از دستانشان بیرون آرى.» ولى به نظر مىآید اولا صحبت انتساب این رساله به امام محمد غزالى جاى بحث دارد، چون برخلاف روش معهود در آثار غزالى نام این رساله در سایر آثار او نیامده است و دیگر اینکه غزالى، شافعى متعصب، غالبا در این رساله به مذهب ابوحنیفه تکیه مىکند. اگر براى دو علت فوق هم جوابى بیابیم، موضعگیرى غزالى نسبتبه جنگهاى صلیبى در مقایسه با موضعگیرى علیه شیعیان، اسماعیلیان و فاطمیان مصر و شام بسیار محدود است و تردیدى نیست که از نظر غزالى، دشمن بزرگتر، آنها هستند، نه صلیبىها.
یکى دیگر از عالمان و فقیهان معاصر جنگهاى صلیبى، شرف الدین ابو سعد عبدالله بن محمد بن هبةالله نعیمى معروف به ابن ابى عصرون(492-585ه / 1098-1189م) است و از فقیهان و قاضیان شافعى مذهب در عراق و شام و معاصر اتابکان موصل و ایوبىها مىباشد. (59) همچنین از اساتید عمادالدین کاتب اصفهانى مورخ مشهور به حساب مىآید از افتخارات او این است که بعد از انحلال دولت فاطمى در مصر به دست صلاح الدین، وى به همراه هیئتى در سال 567ه به بغداد نزد خلیفه عباسى رفت و سلطه مجدد خلافت عباسى بر قاهره را به او تبریک گفت. (60) خشنودى و خرسندى جامعه اهل سنت از برچیده شدن حکومت فاطمى به حدى است که ابنجوزى مورخ معروف و صاحب «المنتظم» کتابى در این مورد تالیف کرده و نامش را «النصر على مصر» گذاشتهاست. (61)
حتى پس از آنکه بیتالمقدس در سال 492ه /1099م به دست صلیبىها سقوط کرد، قاضى شهر دمشق به نام زیدالدین ابوسعد هروى، به بغداد رفت تا یارى خلیفه و سلطان سلجوقى را طلب کند، اما دستخالى بازگشت. (62) حتى اعتراض و تظاهرات مردم بغداد به رهبرى علماى شهر نیز خلیفه و سلطان را بیدار و علیه صلیبیون تحریکشان نکرد (63) و بدین جهتبود که دشمن متحد و منسجم صلیبى قریب دو قرن صفحات شرقى دریاى مدیترانه را در اشغال خود داشت و سرانجام در عصر ممالیک با درایت و فداکارىهاى سردارانى چون فخرالدین یوسف جوینى که خراسانى الاصل بود، آن مناطق آزاد شد.
پىنوشتها:
1. جعفر بن منصور الیمن، الرشد و الهدایة، تحقیق کامل حسین(لیدن، 1948م) ص 21.
2. اینکه اسماعیل در سال 143ه و پنجسال قبل از وفات امام صادقعلیه السلام درگذشت از مسلمات تاریخى است.
3. حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه محمد جواد مشکور(تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى 1361).
4. سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ویراسته محمد جواد مشکور (تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى 1361).
5. محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل (قاهره، بىنا، 1968م) ج 1، ص 27 و 167.
6. عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، تحقیق محمدبدر (قاهره، بىنا، 1328ه ) ص 46; حسن بن موسى نوبختى، همان، ص 58 و سعد بن عبدالله اشعرى، همان، ص 80.
7. او از متفکران بزرگ اسماعیلى به شمار مىرود.
8. فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 114-115.
9. حسن بن موسى نوبختى، همان، ص 61-63; سعدبنعبدالله اشعرى، همان، ص 82-86 و محمدبن حسن دیلمى، بیان مذهب الباطنیة و بطلانه، تحقیق ر. شتروتمان(استانبول، مطبعة الدولة، 1928م) ص 21.
10. بقل به معنى سبزیجات است.
11. فرهادى دفترى، همان، ص 157.
12. همان، ص 158.
13. ابن دوادارى، کنز الدرر، تحقیق صلاحالدین المنجد و دیگران(قاهره، 1961م) ج 6 و احمد بن على مقریزى، اتعاة الحنفاء باخبارالفاطمیین الخلفاء، تحقیق جمال الدین الشیال و محمد حلمى احمد(قاهره، 1967م) ج 1، ص 167; شهاب الدین نویرى، نهایة الارب فى فنون الارب، تحقیق جابر عبدالعال حینى و دیگران (قاهره، 1984م) ج 5، ص 229.
14. براى اطلاع از این رساله قدیمى ر.ک: سهیل ذکار، اخبار القرامطه (دمشق، دارحسان، 1402ه ).
15. ابوطاهر، پسر و جانشین ابوسعید جنابى که در انتظار مهدى موعود بود، جوانى اصفهانى به نام زکریا را که در بحرین مقامى یافته بود به عنوان مهدى معرفى کرد و امور حکومت را به او سپرد. البته با تندروىهاى این جوان، ابوطاهر دستور قتل او را صادر کرد.
16. احمد بن على مقریزى، همان، ج 3، ص 85. ابن میسر، تاریخنگار مشهور مصرى، خبر نادرى را نقل مىکند; او مىنویسد: المستنصر به وقت عقد المستعلى با خواهر افضل، او را ولیعهد مؤمنین خوانده است (اخبار مصر، تحقیق ایمن فؤاد سید (قاهره، المعهد العلمى الفرنسى للآثار الشرقیة، 1981م) ص 62). مقریزى هم نقل مىکند که در زمان خلافت الآمر باحکام الله در سال 516ه ، خلیفه مجلسى ترتیب داد و در آن مجلس عمه خلیفه (خواهر نزار) ولایتعهدى نزار پس از المستنصربالله را منکر شد.
17. احمد بن على مقریزى، همان، ج 3، ص 13 و ابن میسر، اخبار مصر، ص 61. البته سربازان افضل بىدرنگ او را کشتند (ابن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهره(قاهره، دارالکتب المصریة، 1375ه ) ج 5، ص 144 و احمد بن على مقریزى، همان، ج 3، ص 86.
18. ر.ک: فرهاد دفترى، همان، ص 401 - 402.
19. او از 495-524ه در مصر خلافت کرده است.
20. این رساله را على اصغر آصف فیضى از اسماعیلیان مستعلوى معاصر هند، در سال 1928م در بمبئى چاپ کردهاست.
21. فرهاد دفترى، افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1376) ص 53.
22. همان، ص 187 به بعد. البته مجتبى مینوى معتقد است که این لفظ را مارکوپولو از خود جعل نکردهاست، بلکه از مردم ایران شنیده است (ر.ک: «باطنیه، اسماعیلیه (مقالیه)»، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه فردوسى، 1251).
23. جامع التواریخ، ص 165. ابوالقاسم کاشانى نیز همین نظر را پذیرفته است (زبدة التواریخ، ص 185).
24. ابو حامد غزالى، فضائح الباطنیة و فضائل المستظهریة، تحقیق عبدالرحمان بدوى (کویت، دارالکتاب الثقافیة، بىتا) ص 11-12.
25. همان، ص 12-13.
26. همان، ص 14.
27. همان، ص 16.
28. همان، ص 17.
29. ابومحمد بن شاذان بن خلیل نیشابورى از فقیهان و متکلمان بزرگ شیعه و متوفاى 260ه است که حدود 108 کتاب به او نسبت دادهاند. ردیه مذکور، کتاب «الرد على الباطنیة و القرامطة» است. شیخ طوسى پدرش را از اصحاب امام هادى و امام عسکرىعلیهما السلام مىداند (الفهرست (قم، منشورات الشریف الرضى، بىتا) ص 124 و احمد بن على نجاشى، رجال النجاشى (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407ه ) ص 306-308).
30. فرهادى دفترى، همان، ص 33.
31. همان، ص 64.
32. عبدالجلیل قزوینى، النقض، ص 80، 119، 206، 301-307، 411-444، 469-470، 448، 475-480 و 586.
33. شاه غازى پنجمین امیر آلباوند است که از 534-560ه حکم راند.
34. ظهیر الدین مرعشى، تاریخ طبرستان، ص 40-41.
35. عبدالجلیل قزوینى، همان، ص 553.
36. خواجه نظام الملک طوسى، سیاستنامه، ص 188.
37. عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 201.
38. همان.
39. زکریا قزوینى، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه شرفکندى، ص 140.
40. تاریخ جهانگشاى، ج 3، ص 203-204 و جامع التواریخ، ص 110.
41. حسن صباح در مورد قتل خواجه گفته است: «قتل هذا الشیطان اول السعادة» (جامع التواریخ، ص 110; مجمع التواریخ، ص 202 و ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، ص 146). خواجه رشیدالدین فضلالله فهرستى از ترور شدگان فداییان اسماعیلى را ارائه مىدهد.
42. تاریخ جهانگشاى، ج 3، ص 214.
43. حسن شمیسانى، مدینة سنجار من الفتح العربى الاسلامى حتى الفتح العثمانى(بیروت، دارالافاق الجدیدة، 1403ه ) ص 100-102.
44. الکامل فى التاریخ، ذیل حوادث سال 462ه و ابن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، ج 5، ص 84.
45. طبقات ناصرى، ج 1، ص 213.
46. عباس اقبال، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، ص 308.
47. همان، ص 308.
48. الکامل فى التاریخ، ذیل حوادث 497ه و جامع التواریخ، ص 123.
49. عباس اقبال، همان، ص 310.
50. جامع التواریخ، (بخش نزاریان)، ص 112 و تاریخ جهانگشاى، ج 3، ص 214.
51. ابوالقاسم کاشانى، همان، ص 167.
52. همان; جامع التواریخ، ص 112 و مجمع التواریخ، ص 217.
53. ر.ک: فرهاد دفترى، همان، ص 135-136.
54. الکامل فى التاریخ، ذیل حوادث سال 588ه و عبدالرحمان بن اسماعیل،الروضتین فى اخبار الدولتین(قاهره بىنا، 1287-1288ه ) ج 2، ص 196.
55. عبدالرحمان بن اسماعیل، همان، ص 239-240 و 258.
56. فرهاد دفترى، همان، ص 137-139.
57. او از مورخان و محققان لبنانى و مشهور جهان عرب است که بیش از یک دهه از مرگ او مىگذرد.
58. مجتبى مینوى، «از خزائن ترکیه»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تهران، سال هشتم، شماره سوم، فروردین 1340. بنا به ادعاى وى نسخه منحصر به فرد آن، در مجموعه ایاصوفیه در ترکیه موجود است.
59. براى شرح حال او ر.ک: به وفیات الاعیان، ج 3، ص 53-57 و طبقات الشافعیة، ص 10 و 237.
60. ابن جوزى، المنتظم، ج 10، ص 272.
61. همان.
62. ابن تغرى بردى، همان، ج 5، ص 151-152.
63. عبد الله ناصرى طاهرى، علل و آثار جنگهاى صلیبى(تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373) ص 77.
یادداشت:
1) عضو هیئت علمى کتابخانه ملى.
دشمنى تشیع با این فرقه بیشتر در چارچوب اعتقادى قابل بررسى است، اما مناسبات خصمانه جریان عمومى اهل سنتبا آنها علاوه بر توجیه مکتبى و اعتقادى، بیشتر در بستر سیاسى قابل تامل است و این بدان علت است که دو جریان فراگیر حامى اهل سنتیعنى «خلافت عباسى» و «سلطنتسلجوقى» از دو سو تهدید مىشوند: یکى دولت ریشهدار و مقتدر مستعلوى مصر و دیگرى دولتسیاسى و نظامى الموت; اولى رقیب عباسیان در خلافتبوده و دومى بر هم زننده کیان سلجوقى در چند دهه.
موضعگیرى اسماعیلیان نزارى نسبتبه جنگ صلیب هم در این رهگذر شکل مىگرفت. نزاریان شام به عنوان یک اقلیتسیاسى نظامى براى حفظ موقعیتخود در منطقه، مناسبات خود را با طرفین صلیبى و سلجوقى تعریف مىکردند.
اگر چه اسماعیلیان نخستین، خود را «الدعوة الهادیة» (1) نامیده و این نام را بر هر اسم دیگرى ترجیح دادهاند، اما ما این فرقه را کمتر به این نام مىشناسیم و بر این گروه دینى، اسامى دیگرى نیز در منابع تاریخى اطلاق شدهاست. اسماعیلیان که قائل به نص امامت اسماعیل بن جعفر هستند در یک تقسیمبندى که به دوره آغازین شکلگیرى آنان برمىگردد به سه گروه تقسیم مىشوند: گروه اول معتقدند که مرگ اسماعیل از روى تقیه اعلام شده (2) و او مهدى موعود است. از نظر نوبختى (3) و قمى (4) این گروه به اسماعیلیه خالصه و خطابیه و از دیدگاه شهرستانى (5) به اسماعیلیه واقفه مشهورند چون در اسماعیل متوقف شدهاند.
گروه دوم به مرگ اسماعیل در زمان پدر یقین دارند و معتقدند محمد فرزند اسماعیل از سوى امام صادقعلیه السلام تعیین شدهاست. این گروه بر خود، مبارکیه نام نهادهاند. (6) البته بعضى از پژوهشگران و خاورشناسان اسماعیلىشناس، مانند ایوانف به استناد نظر ابویعقوب سجستانى (7) در کتاب «اثبات النبوات» براین نظرند که مبارک نام خود اسماعیل بوده است. در نامه عبیدالله المهدى مؤسس دولت فاطمیان مصر به اسماعیلیان یمن که در کتاب «الفرائض و حدود الدین» تالیف جعفر بن منصور یمن درج شده نیز براین نظر تاکید شدهاست. (8) از میان این گروه، دسته سومى در امامت محمدبن اسماعیل توقف کردند که در تاریخ سبعیه مشهورند (9) و قرمطیان که به اعتقاد بسیارى از نویسندگان قدیم و جدید، همان اسماعیلیان هستند، از گروه سوم مىباشند.
قرمطیان داعیان بسیارى را به نقاط مختلف گسیل و هر یک از این داعیان سنت جدیدى را پىریزى کردند، لذا هر یک به نامهاى مختلف مشهورند; مثلا برایناساس که مامون برادر عبدان، شوهر خواهر حمدان قرمطى - رهبر قرامطه - داعى اسماعیلیان در فارس بوده، اسماعیلیان فارس «مامونیه» خوانده شدهاند. یا در اواخر قرن سوم، داعى قرمطیان در کوفه شخصى به نام ابو حاتم زطى بود. او خوردن سبزیجات و ذبح حیوان را قدغن کرد، لذا به «بقلیه» (10) معروف شدند و از آن پس قرمطیان جنوب عراق را بقلیه مىخواندند. (11) از میان بقلیون گروهى به رهبرى فردى به نام عیسىبن موسى منشعب شده و به ابوطاهر جنابى پیوستند. اینان که بیشترشان ایرانى بوده و در بحرین مقیم بودند به «اجمیون» شهرت یافتند. (12)
آنچه در این بیان گفتنى است زمینه شکلگیرى قرامطه است. تاریخنگاران متقدم معتقدند زمانى که عبیدالله المهدى مدعى امامتشد و دولت فاطمیان را در شمال افریقا تاسیس کرد، حمدان قرمط از او جدا شد و قرامطه را شکل داد، (13) زیرا آنان معتقد بودند که امام اصلى محمدبن اسماعیل بن جعفر و در پرده غیبت است. قرمطیان پس از انشعاب و تاسیس یک دولت مستقل اسماعیلى در بحرین که در ادامه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى، و نیز زندگى فردیشان افراطىتر شدند، هیچگاه با اسماعیلیان دیگر روابط دوستانهاى نداشتهاند. عبیدالله المهدى در اولین فرصت علیه قرامطه قیام کرد و حمدان قرمط را از داعىگرى منطقه عراق عزل و به جاى او شخصى به نام ابوالحسین را در حمات منصوب کرد. مکاتبه عبیدالله با ابوالحسین در رساله «استتار الامام» آمدهاست. (14) نظر دوخویه خاورشناس معروف هلندى مبنى بر روابط دوستانه قرمطیان و فاطمیان، امروز رد شده است. ریشه این ناسازگارى همانطور که گفته شد ظهور عبیدالله المهدى به عنوان امام فاطمیان بود و علت آنکه قرمطیان بحرین به آسانى به سوى افسانه مهدى ایرانى کشیده شدند همین بود. (15)
انشعاب بزرگتر در درون فرقه اسماعیلیه پس از مرگ المستنصربالله، هشتمین خلیفه فاطمى مصر، پدید آمد. افضل بن بدر جمالى وزیر خلیفه، از رسیدن نزار فرزند ارشد المستنصر به حق قانونى ولایتعهدى ممانعت کرد و برادر کوچکتر او المستعلى را که شوهر خواهرش بود به قدرت رساند. (16)
پس از این زمان، گروهى مدعى امامت و خلافت مشروع نزار شدند که در اسکندریه و با لقب المصطفى لدینالله (17) خود را خلیفه مىدانست. اینان از آن پس به نزاریان مشهور شدند و در ایران و سپس شام و هند به فعالیتخود ادامه دادند. گروه دیگر با نام مستعلویان در مصر و بخشهایى از شام برجاى ماندند. پایگاه نزاریان ایران بود که با رهبرى جدید حسن صباح توسعه یافت.
در گروه نزاریه یکى از بحثانگیزترین مسائل، جانشینى نزار بود. نزار اگر هم فرزند ذکورى داشته، مسلم است که هیچ یک از پسران خود را به جانشینى برنگزیده، لذا نزاریان پس از مرگ او به دستبرادرش المستعلى، بدون امام ماندهاند. البته مورخانى چون جوینى، خواجه رشیدالدین فضلالله، ابن قلانسى دمشقى و حتى غزالى در کتاب «المنقذ من الضلال» مىنویسند: عدهاى بر این عقیده بودند که پسر یا نوادهاى از نزار به طور پنهانى از مصر به الموت برده شد. (18)
البته این نظر اساس و پایه ندارد و ادامه راه اسماعیلیان نزارى را باید در مکتب و اندیشه حسن صباح و جانشینان او جستوجو کرد.
الآمر باحکامالله (19) جانشین المستعلى دو رساله علیه نزاریان نوشت که نخستین آن به نام «الهدایة الآمریة» (20) در رد امامت نزار است. نوشته دوم به نام «ایقاع صواعق الارغام» در واقع رد ردیه الهدایة الامریه، نوشته نزاریان شام است که در سال 516ه توسط الآمر باحکام الله تدوین شد. ظاهرا در همین رساله دوم است که براى نخستین بار نزاریان به حشیشیه ملقب شدهاند (21) و پس از آن مارکوپولو جهانگرد ونیزى، نزاریان ایران را حشیشیه نامید. (22) از این زمان است که اروپاییان تحت تاثیر این نامگذارى، انگیزه ترورهاى فداییان اسماعیلى را در مصرف داروى بیهوش کننده بنگ یا حشیش جستوجو مىکنند. البته قابل ذکر است که در منابع اهل سنت این فرقه با نامهاى دیگر آمده است. رشیدالدین فضلالله مىنویسد:
به خاطر نسخ شریعت توسط حسن دوم، فرزند محمدبن بزرگ امید بود که نزاریان را از آن پس ملاحده خواندند. (23)
غزالى اندیشمند معروف اهل سنت که در مخالفت و معارضتبا اسماعیلیان نیز شهرت ویژه دارد، آنان را به جهت اعتقاد به باطن آیات قرآنى و روایات «باطنیه» (24) نامیده است. قرامطه، (25) خرمیه، (26) سبعیه (27) و تعلیمیه (28) نامهاى دیگرى است که غزالى بر این فرقه نهاده است.
اسماعیلیان مصر هشتاد سال پس از انشعاب بزرگى که بعد از مرگ هشتمین خلیفه رخ داد، به حیات سیاسى خود ادامه دادند و با انقراض دولتشان به دست صلاح الدین ایوبى به نقاط دیگر، از جمله یمن و سپس هند، مهاجرت کردند. اما اسماعیلیان ایران با ظهور شخصیتى بزرگ همچون حسن صباح در فعالیتهاى سیاسى - اجتماعى خود که تا آن زمان مخفیانه عمل مىکردند، وارد مرحله جدیدى شدند. از این تاریخ اسماعیلیان ایران رسما سیاستستیز با سلجوقیان را در پیش گرفتند. با فتح قلعه الموت اولین ضربه به بر پیکر دولت مرکزى ایران - سلجوقیان - وارد شد.
مناسبات اسماعیلیان با مخالفان
هر چند مخالفین اصلى دولت و اندیشه اسماعیلى، خلافت عباسى، سلطنتسلجوقى و همپیمانان آن دو بودند، اما در مکتب تشیع و دولتهاى شیعى غیر اسماعیلى نیز جلوه این خصومت را مىتوان دید. در تفکر شیعى بعد از امام صادقعلیه السلام و بنا به نص، امامت در صلب فرزندش موسىبن جعفر قرار داده شدهاست. در این منظر هر ادعاى دیگرى همانند آنچه در سقیفه شکل رفتباطل و بىاساس است. روایاتى که در این زمینه از امام صادق نقل شده فراوان است، به طور کلى این روایات که در اصول کافى گرد آمده در دو گروه دستهبندى مىشود:
1- تاکید بر اصالت امامت موسى بن جعفر;
2- هشدار به شیعیان از گرویدن به اسماعیل و فرزندش محمد.
با این نگرش بود که عالمان شیعه علیه اسماعیلیان موضعگیرى مىکردند.
ظاهرا قدیمىترین ردیه شناخته شده ضد اسماعیلى را فضل بن شاذان (29) دانشمند بزرگ شیعه نوشته است. (30)
عبدالجلیل قزوینى صاحب کتاب «النقض» هم رساله عمدهاى در رد اسماعیلیان نزارى نوشته که اینک مفقود است. (31) اما در کتاب معروف خود النقض به اسماعیلیان مکرر حمله مىکند و آنان را ملحد مىداند. (32)
در ادامه همین نگرش، دولتهاى شیعى ایران مانند آل باوند در طبرستان با اسماعیلیان رابطهاى خصمانه داشتند; خصوصا وقتى فرزند رستمبنعلى معروف به شاه غازى (33) در سال 537ه . بهدست نزاریان ترور شد، به گفته ظهیرالدین مرعشى شاهغازى از کله کشتگان اسماعیلى منارها ساخت. (34)
عبدالجلیل قزوینى هم در این مورد مىنویسد:
و در همه بسیط زمین و دایره مسلمانى، کدام سنى است که با ملحدان، آن کرده که شاه شاهان، رستم بن على بن شهریار شیعى، از قلعه گشادن و ملحد گرفتن و قتل و نهب و مانند آن که اظهر منالشمس است. (35)
روابط اسماعیلیان با سلجوقیان
رابطه دولتبزرگ سنى مذهب سلجوقیان با اسماعیلیان نیز براساس نگرش مکتب فقهى عالمان سنت و جماعتشکل مىگرفت. زمانى خواجه نظامالملک طوسى، تئوریسین دولتسلجوقى، این اندیشه را القا و ترویج مىکند که «هیچ گروهى نیستشومتر و بد دینتر و بد فعلتر از این قوم.. که از پس دیوارها بدى این مملکت مىگسالند و فساد دین مىجویند... و هر چند ممکن باشد که از فساد یا قیل و قال و بدعت چیزى باقى نگذارند». (36)
و پیش از او عبدالقادر بغدادى زیان باطنیه را بیشتر از زیان یهود، ترسایان، مجوس، دهریه و دیگر کافران مىپندارد (37) و رسوایىهاى آنان را بیشتر از ریگهاى بیابان و قطرات باران (38) . با این القائات طبعا دولت نظامى سلجوقى نیز برخوردى خصمانه را دنبال مىکند.
اولین اثر این نگاه عالمان اهل سنت، قتل همین تئورى پردازان بود، به قول زکریاى قزوینى، ابوالمحاسن رویانى نخستین فقیهى بود که اسماعیلیان را خارج از دین دانست و در رویان ترور شد. (39) یا خواجهنظامالملک همین که با شمشیر ابوطاهر ارانى بر زمین افتاد، (40) اسماعیلیان آغاز سعادت خود را جشن گرفتند. (41) ظاهرا گسترش همین ترورها بودهاست که بعدها برجان سنجر وحشت انداخت و او را به مصالحه با اسماعیلیان واداشت. (42) همچنین بحرانى که در مرکز خلافت عباسى - بغداد - با قیام ارسلان بساسیرى صورت گرفت از آثار و اندیشه سیاسى و مبارزه جویى اسماعیلیان بود.
ابوالحارث ارسلان بساسیرى در اصل، غلام ترکنژادى بود که در طى سالهاى واپسین حکمرانى آل بویه در عراق به مقام امیرى لشکر ارتقا یافته بود. او در بغداد رقیب نیرومندى همچون ابن مسلمه وزیر داشت. ابن مسلمه که پنهانى با طغرل اتحاد برقرار کرده و مانند خلیفه عباسى آمدن سلجوقیان را به بغداد پذیرفته بود، بساسیرى را به داشتن اتحاد با فاطمیان متهم ساخت. بساسیرى که گرایشهاى شیعى داشت و مجبور شده بود بغداد را پیش از فرا رسیدن سلجوقیان ترک گوید، اینک از مستنصر براى فتح بغداد به نام او کمک طلبید. در این میان، شورش و بلوا در پایتخت عباسیان، در اعتراض به ویرانگرى سپاهیان طغرل، به راه افتاده بود. اکنون معلوم شده که داعى معروف فاطمى مؤید شیرازى، نقشى عمده در ایجاد این بىنظمىهاى ضد سلجوقى و در رهبرى اقدامات بساسیرى داشته است. در 448ه . تبلیغات فاطمیان همراه با اقدامات نظامى تحت رهبرى کلى مؤید شیرازى، تشدید شد. بساسیرى پس از دریافت مبالغ هنگفتى هدایاى پولى و نیز سلاح از قاهره، که بهوسیله داعى مؤید به او تحویل شده بود، و به کمک برادر زنش، دبیس، حکمران مزیدى و تعداد زیادى از قبیله مردان عرب، شکستى سنگین بر سلجوقیان در ناحیه سنجار در 448ه . وارد ساخت. پس از این شکست، عقیلیان موصل باز فرمانبردارى از فاطمیان را پذیرفتند. اندکى بعد، طغرل موصل را گرفت، اما در نتیجه قیام برادر ناتنى خود، ابراهیم اینال که آرزو داشتبه کمک بساسیرى و فاطمیان، سلطنتسلجوقى را براى خود به دست آورد، از انجام اقدامات بیشتر علیه بساسیرى باز ماند.
عزیمت طغرل به مغرب ایران براى سرکوبى اینال، موقعیت مناسبى براى بساسیرى فراهم ساخت تا به بساط فعالیتهاى خود بپردازد. اندکى بعد، در ذوالقعده 450، بساسیرى همراه قریش عقیلى به آسانى به بغداد آمد. در بغداد خطبه به نام خلیفه فاطمى، مستنصر، خواندند و اذان به شیوه شیعیان گفتند. بساسیرى که مورد پشتیبانى عامه مردم از شیعه و سنى که به علت نفرت از سربازان ترک با هم متحد شده بودند، قرار گرفته بود، به قصر عباسیان حمله برد، اما موافقت کرد که قائم عباسى را تحتحفاظت قریش عقیلى قرار دهد، و این امر مایه ناراحتى مستنصر شد که انتظار داشتخلیفه اسیر عباسى را در قاهره تحویل گیرد. اما بساسیرى نشانههاى خلافت عباسیان را به پایتخت فاطمیان فرستاد. بعد از آن بساسیرى واسط و بصره را فتح کرد، اما توانستخوزستان را به نام فاطمیان تسخیر کند.
هنگامى که بساسیرى در اوج قدرت خود بود، قاهره او را رها کرد و به این ترتیب پیروزى او اجبارا به درازا نکشید. ابن مغربى، وزیر فاطمى، که جانشین یازورى شده بود، اینک از ادامه کمک بیشتر به بساسیرى سرباز زد. در این میان، طغرل طغیان اینال را فرو کوبیده بود، و خود را براى بازگشتبه بغداد آماده مىکرد. وى پیشنهاد کرد که حاضر استبساسیرى را در بغداد بگذارد، به شرط آنکه بیعتبا فاطمیان را بشکند و قائم را بر مسند خلافتبرگرداند. بساسیرى این پیشنهاد را رد کرد، و در ذوالقعده 451 بغداد را ترک گفت. چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد و با استقبال خلیفه آزاد شده عباسى روبهرو گردید. اندکى بعد سلجوقیان بساسیرى را تعقیب کرده، در نزدیکى کوفه او را کشتند; همچنانکه به شدت شیعیان عراق را به سیاست رسانیدند. به این ترتیب جاهطلبىهاى فاطمیان در عراق و داستان بساسیرى که به مدت یک سال پایتخت عباسیان را مطیع فاطمیان کرده بود، به پایان رسید. (43)
سلجوقیان نیز پس از تسلط بر بحران بغداد، بر بخشهایى از جزیره العرب که در سلطه اسماعیلیان مصر بود، مسلط شدند. در سال 462ه شریف مکه به نام محمدبن جعفر که تا آن زمان از مستنصر فاطمى تبعیت مىکرد، نمایندهاى نزد آلب ارسلان فرستاد و از اقامه نماز و خطبه به نام عباسیان به او خبر داد، بدین ترتیب حجاز از سلطه اسماعیلیان مصر خارج شد. (44)
آثار فتح الموت
گرفتن قلعه الموت در 483ه مرحله جدیدى را در فعالیتهاى اسماعیلیان و مناسبات آنها با سلجوقیان شکل داد. از این تاریخ دعوت اسماعیلى سیاست قیام آشکار علیه دولتسلجوقى را در پیش گرفت و فتح الموت اولین ضربه این قیام اسماعیلى بر پیکره آن دولتبه شمار مىرفت.
تصرف قهستان جلوه خصومت اسماعیلیان و سلجوقیان
پس از تصرف قلعه الموت و بیرون راندن حاکم علوى آن، حسین قاینى به فرمان رهبر و پیشوایش حسن صباح، مامور فتح قهستان گردید تا کار دعوت را در زادگاهش سامان دهد. قهستانیان با تعالیم اسماعیلیان چندان ناآشنا نبودند و از دیرباز با آمدن داعیان پیشین اسماعیلى با این مذهب آشنایى داشتند.
به احتمال زیاد اهالى قهستان از عصر بنىسیمجور با فرقه اسماعیلى آشنا شده بودند، زیرا جوزجانى مىنویسد: ابوعلى سیمجور در نیشابور به نام المستنصر فاطمى خطبه نمود و نام خلفاى عباسى را از خطبه انداخت و در موقعى که بین وى و سبکتکین در حدود طالقان خراسان نبردى روى داد، باطنیان و قرامطه به کمک وى شتافتند و او را کمک فراوانى نمودند. (45)
پس از قتل خواجه و نیز مرگ ملکشاه، هرج و مرج عظیمى سراسر امپراتورى ناهمگون و وسیع سلجوقى را فرا گرفت و اسماعیلیان توانستند با استفاده از احساسات عدالتخواهى بومیان، مناطق مختلفى را در قهستان اشغال نمایند. از جمله با تصرف قلعه بزرگ مؤمن آباد که مقدر بود در آینده شاهد بزرگترین مراسم مذهبى اسماعیلیان باشد، سراسر قهستان جنوبى در دسترس اسماعیلیان قرار گرفت و آنان توانستند با استفاده از آن، به زودى بر سایر مناطق همجوار مسلط شوند.
حملات سلجوقیان علیه قهستان
با توافق سنجر و برکیارق در سال 495ه عملیات مشترکى علیه اسماعیلیان آغاز شد. سلطان سنجر سپاهى بزرگ به قهستان فرستاد.
سلطان سنجر در نامهاى که به وزیر مسترشد خلیفه عباسى مىنویسد، تلفات اسماعیلیان را در این جنگ حدود ده هزار نفر ذکر مىکند. (46)
دو سال بعد از نخستین حمله، فرمانده سلجوقى با سپاهى بزرگ از خراسان به جنگ اسماعیلیان قهستان اعزام شد. سپاه اعزامى پس از ترک مرو راه قهستان را در پیش گرفت و در سر راه خود قلعهها و آبادىهاى مجاور طبس را ویران کرد و بسیارى از ساکنان مناطق را کشت. (47) ولى این حمله به علت فساد و آلودگى سپاه موفق نبود و سپاه سنجر مجبور شد با شرایط ذیل با صاحبان قلعهها مصالحه کند:
1- اسماعیلیان دژى بنا نکنند;
2- سلاح نسازند و خریدارى نکنند;
3- مردم را به عقاید خویش دعوت ننمایند. (48)
این مصالحه در حقیقتبه نفع اسماعیلیان تمام شد و به آنها فرصت داد که به جبران ویرانىها بپردازند و تجدید قوا نمایند. ولى در میان پیروان اهلسنت، نفرت فراوانى علیه سنجر برانگیخت. سلطان از سوى افکار عمومى تحت فشار قرار گرفته بود و براى توجیه اعمال خود در نامهاى به خلیفه بغداد چنین نوشت:
لیکن آن مفسدان از فتک و قتل غیله و انواع مکر و حیله فرو نمىایستادند و چندین امام و اسفهسلار بزرگ از خیار امت هلاک مىکردهاند و راههاى ناایمن مىداشتند و مسلمانان را گمراه مىکرده و اهل چند ناحیت چون «سبزوار و زوزن و بیژن آباد و دیهها خواف و باخزر» به فرو مىگرفتند و مىکشتند و کاروانها مىزدند و هم از جهت رعایا و عامه اسلام و ائمه خروش برآمد و بهدرخواست ایشان بود که آن سگان را امان داده شد. (49)
از جانب دیگر، با توجه به رشد روز افزون اسماعیلیان، حسن صباح با زیرکى و درایتخود سعى نمود روابط خود را با دربار سلطان سنجر در حد تعادل نگهدارد. به همین جهتبا اعزام سفرا به دربار سلطان، سعى در حفظ حرمتسلطان مىنمود و از جانبى دیگر، سلطان را از هر نوع اقدام افراطى برحذر مىداشت. بهقول رشیدالدین:
از خادمان او با یکى مواضعه کرد تا در شبى که سلطان مستخفته بود کاردى پیش تختش در زمین نشاند. چون سلطان بیدار شد و کارد را دید، اندیشناک شد. چون این تهمتبر کسى درست نمىشد به اخفاى آن اشارت فرمود. سیدنا پیغام داد اگر نه به سلطان ارادت خیر و امید نیکویى بودى آن کارد را که در شب در زمین درشت مىنشاندند در سینه نرم او استوار کردندى. (50)
این مدارا تا آخر عصر سلطان سنجر با اسماعیلیان برقرار بود. اسماعیلیان تا حدود سالهاى 511ه توانستند بر بسیارى از مناطق قهستان، عراق عجم، و گرجستان و گیلان مسلط شوند و با خاندانهاى محلى آن دم از یگانگى زنند. (51)
پس از درگذشتسلطان محمد سلجوقى در ذى الحجه 511، سلطان سنجر که همه کاره آل سلجوقى شده بود، نمایندهاى را براى تاکید صلح و تجدید پیمان به الموت فرستاد (52) و از حسن صباح که قدرتش به خارج مرزها کشیده شده بود درخواست صلح نمود.
موضعگیرى اسماعیلیان در جنگهاى صلیبى
هر چند پدیده مهم جنگهاى صلیبى در خارج از حوزه جغرافیایى اسلام و در صفحات شرقى مدیترانه رخ نمودهاست، اما حضور نزاریان شام در آن صفحات و موضعگیرى ایشان نسبتبه صلیبىها، بیانگر تاثیرپذیرى از اندیشه سیاسى اسماعیلیان و جلوهاى از خصومت آنان با خلافتبغداد و هم پیمانان آن است.
در ابتدا اسماعیلیان شام تحت تاثیر بینش دینى مخدومان خود در الموت و قهستان، روابط خویش را با سلجوقیان شام و سایر امیران تنظیم مىکردند. همانطور که «ژاک دو ویترى» روحانى فرانسوى که در روزگار جنگ صلیب به مقام اسقفى شهر عکا رسیده بود گفته است:
در ایالت فنیقیه، نزدیک مرزهاى آنتارادنیا که اکنون طرطوشه خوانده مىشود، طایفهاى سکونت دارند که از همه طرف در میان کوهها و صخرهها محصورند، و ده قلعه دارند که به علت راههاى تنگ و صخرههاى غیر قابل عبور بسیار محکم و دسترسناپذیر هستند، و حومهها و درههاى حاصلخیزى که به انواع میوهها و غلات گرانبارند، و به خاطر فضاى فرحبخشى که دارند بسیار مطبوع و دلپذیر هستند. گویند تعداد این مردم که اساسین خوانده مىشوند از 40000 تن بیشتر است. آنها براى خود رئیسى دارند که منصبش موروثى نیست، بلکه به خاطر فضیلتبیشترش برگزیده مىشود و او را پیر یا شیخ مىگویند و این تنها به خاطر زیادى سن او نیست، بلکه به خاطر مناعت و تقدم او در حزم و دور اندیشى است. خاستگاه و سرمنشا این طایفه وجایى که از آنجا به شام آمدهاند، و نخستین رئیس و پیشواى دین نا فرخنده آنها از ناحیه دور افتادهاى در مشرق، نزدیک شهر بغداد، و بخشهایى از ولایت ایران است. این طایفه میان لاهوت و ناسوت فرقى قائل نیستند، و معتقدند که اطاعت و فرمانبردارى ایشان از رئیسشان کافى است که به فیض آن به زندگى جاوید برسند. از این رو، وابسته و سرسپرده رهبر و پیر خود هستند که او را شیخ مىنامند. با چنین سرسپردگى و انقیاد و فرمانبردارى است که هیچ دشوار یا خطرناکى در دنیا وجود ندارد که آنها از انجام دادنش ترس داشته باشند یا نتوانند با حدث ذهن و اراده قوى، به فرمان پیشواى خود، آن را انجام دهند. (53)
نزاریان شام در عصر بزرگترین و قدرتمندترین پیشواى خود یعنى راشدالدین سنان هر چند با صلیبىها درگیرىهایى داشتهاند و حتى در سال 588ه پادشاه صلیبى اورشلیم بهنام «مارکى کونراد» را کشتند (54) ، اما به طور کلى با ظهور دولت ایوبى و شخص صلاح الدین ایوبى که دولت اسماعیلى مصر را برچیده بود، نزاریان شام عموما با صلیبىها روابط صمیمانه برقرار کرده و به جنگ با دولتسنى مذهب ایوبى همت گماردند و حتى سنان یکبار در جمادى الثانى سال 570 و بار دیگر در ذوالقعده 511 فداییانى را براى ترور صلاحالدین ایوبى به درون اردوى او فرستاد، اما موفق نشد. (55)
برخورد ایوبىها و همپیمانان آنان یعنى زنگیان موصل علیه اسماعیلیان شام را مىتوان در تاریخهاى عمومى اسلام یا تاریخهاى اختصاصى شامات خواند. پیمان اسماعیلیان نزارى شام با سن لویى پادشاه فرانسه نیز جلوه دیگرى از خصومت مورد اشاره است.
محقق معاصر اسماعیلى در این مورد مىنویسد: «لویى به دنبال شکست اولیهاش در جنگ صلیبى که خود به راه انداختهبود و نشانگر اوج کوششهاى جهان مسیحیتبراى پس گرفتن سرزمین قدس بود، با دادن خونبها خویشتن را از اسارت در مصر باز خرید و براى مدت چهار سال (1250-1254م) در عکا اقامت گزید، لویى نهم یا سن لویى، هنگامى که در عکا بود، به مبادله سفیر و هدایا با رهبر جامعه نزارى شام پرداخت، و نیز اطلاعاتى درباره معتقدات آنها کسب کرد. شرح مفصل این رویدادها به قلم یکى از مشهورترین مورخان و وقایعنگاران فرانسه، ژان دو ژوئنویل، که خانواده او در خدمت کنتهاى شامپانى بودهاند، براى ما باقى ماندهاست. ژوئنویل در جنگ صلیبى(هفتم) همراه پادشاه فرانسه بود، و به عنوان دوست نزدیک و منشى او با وى در عکا باقى ماند. وى در 1254م با سنلویى به فرانسه بازگشت، ولى از همراهى پادشاه در جنگ صلیبى تونس در 1270م امتناع ورزید; و این جنگ اخیر حتى از لشکرکشى به مصر مصیبتبارتر از کار درآمد. ژوئنویل در فرانسه تاریخ گرانبهایى درباره لویى به نام تاریخ سنلویى نوشت، و در آن به رویدادهاى نافرخنده جنگ صلیبى آن پادشاه و عملیات وى در ماوراى دریا مفصلا اشاره کرد.
ژوئنویل که از نزاریان به عنوان اساسین و نیز بدویان نام مىبرد، مىگوید که در دوره اقامت پادشاه در عکا، احتمالا در 1250-1251م، نیز فرستادگانى از جانب امیر بدویان، که شیخ الجبل نامیده مىشد، به نزد او آمدند... و از پادشاه پرسیدند که آیا با رهبر آنها آشناست؟ و شاه پاسخ داد که آشنا نیست و هرگز او را ندیده است، هر چند درباره او سخن بسیار شنیده است.
آنگاه نمایندگان به شاه گفتند که وى باید به رهبر آنها خراج بپردازد، به همان نحو که امپراتور آلمان، پادشاه مجارستان، سلطان مصر(بابل)، و بسیارى از امیران دیگر سالانه مىپردازند، زیرا آنان به خوبى مىدانند که اگر وى از آنها خرسند نباشد، آنها مجال زیستن و حکومت کردن نخواهند داشت. ژوئنویل همچنین اضافه مىکند که نمایندگان اعلام داشتند رهبرشان همچنین خرسند مىشود اگر شاه آنها را از خراجى که سالانه به استاد اعظم شهسواران معبد یا مهماننواز مىپردازند معاف بدارد.
ژوئنویل سپس حکایت مىکند که شاه قول داد در دیدار دوم پاسخ آنها را بدهد، و این دیدار دوم بعدا در همان روز با حضور استادان اعظم شهسواران مهماننواز و معبد صورت گرفت; اما به جاى آنکه به قول خویش وفا کند، اینک استادان اعظم، رژینالد دوویشیه و ویلیام دو شاتونف، نمایندگان (شیخ الجبل) را تحت فشار قرار دادند و تقاضاى پیشینن خود را تکرار کردند. ژوئنویل توضیح مىدهد که در ضمن ملاقات سوم که روز بعد صورت گرفت، استادان اعظم نمایندگان نزارى را به باد سرزنش گرفتند که چرا پیامى اینچنین گستاخانه به شاه فرانسه عرضه داشتهاند، و به نمایندگان دستور دادند که به نزد رهبر خود بروند و طى پانزده روز با نامهاى از جانب امیر و رهبر خود باز آیند تا پادشاه از او رضایتحاصل کند. بنابر گفته ژوئنویل که امکان دارد در بعضى از این دیدارها حضور مىداشته است، فرستادگان نزارى در موعد مقرر به عکا بازگشتند، و هدایاى گرانبهایى از جمله یک فیل بلورین و چند تندیس ساخته شده از عنبر و دیگر زینتآلات مرصع به طلا، و نیز پیراهنى و انگشترىاى به هدیه آورند. در ارتباط با این دو قلم اخیر (یعنى پیراهن و انگشترى) ژوئنویل مىنویسد که نمایندگان پادشاه گفتند که: اعلیحضرتا! ما از نزد رهبر خویش باز آمدهایم، او به اطلاع شما مىرساند که همچنان که پیراهن، بخشى از جامه است که به تن نزدیکتر است، وى این پیراهن خود را به عنوان هدیه یا به علامت اینکه شما پادشاهى هستید که وى بیشترین محبت را به شما دارد و سخت مایل است که این محبت افزونى یابد، براى شما مىفرستد، و براى اطمینان بیشتر، این هم انگشترى اوست که براى شما مىفرستد که از طلاى خالص است و نامش بر آن حک شدهاست، و با این انگشترى خداوندگار ما پشتیبانى خود را از شما اعلام مىدارد و از آن پس شما را به سان یکى از انگشتان دستخود مىشمارد.
سن لویى که مشتاق بود روابط دوستانه با اسماعیلیان نزارى ایجاد کند، به پیشنهاد صلح آنها با فرستادن هدایا و نمایندگان خویش به نزد شیخ الجبل پاسخ داد. (56)
متقابلا خلافت عباسى، سلطنتسلجوقى و عالمان و فقیهان همراه آنان، دشمنى با اسماعیلیان را بر جنگ علیه صلیبىها ترجیح مىدادند و اسماعیلیان را نسبتبه صلیبىها دشمن بزرگتر مىدانستند; مثلا غزالى که سرسختانه علیه اسماعیلیان قلم به دست گرفت و فرمان قتل آنان را صادر کرد، به رغم حضور در شام به هنگام حمله مسیحیان، فتوایى علیه آنان صادر نکرد.
دکتر عمر فروخ (57) در کنگره بزرگداشت غزالى در دمشق در سال 1961م در خطابهاى اعلام داشت که علتسکوت غزالى در جنگهاى صلیبى، بیمارى روحى او و رویکرد او به تصوف بوده است. این نظر که بسیارى از پژوهشگران معاصر جهان عرب هم بدان معتقدند صحیح نیست، چرا که بسیارى از آثار، به خصوص کتابهاى جنجال آفرین خود را در همین دوره عزلت و گوشهنشینى یا نقاهت روحى نوشته است. ذکر این نکته در اینجا ضرورى است که مجتبى مینوى طى مقالهاى (58) رسالهاى مختصر را از غزالى با نام «تحفةالملوک» معرفى مىکند. این رساله در یازده باب و بنا به درخواست محمدبن ملکشاه نوشته شد و در باب یازدهم با عنوان «در حثبر جهاد» مسلمانها و سلاطین و اسیرها را به جنگ علیه صلیبىها فرا مىخواند. او مىنویسد: «بدان که چون شهرى یا ولایتى از دیار اسلامى را کافران برگفتند، بر همه مسلمانها واجب شود در وقت، نیت جهاد کردن و به جهاد رفتن چون استطاعتیابند.»
همچنین اضافه مىکند: «... از این بهتر که عمر در رضاى خداى تعالى نفقه کنى و بیتالمقدس که قبله انبیاعلیهم السلام است از کافران باز ستانى; و تربتخلیل که خوک خانه کافران کردهاند، از دستانشان بیرون آرى.» ولى به نظر مىآید اولا صحبت انتساب این رساله به امام محمد غزالى جاى بحث دارد، چون برخلاف روش معهود در آثار غزالى نام این رساله در سایر آثار او نیامده است و دیگر اینکه غزالى، شافعى متعصب، غالبا در این رساله به مذهب ابوحنیفه تکیه مىکند. اگر براى دو علت فوق هم جوابى بیابیم، موضعگیرى غزالى نسبتبه جنگهاى صلیبى در مقایسه با موضعگیرى علیه شیعیان، اسماعیلیان و فاطمیان مصر و شام بسیار محدود است و تردیدى نیست که از نظر غزالى، دشمن بزرگتر، آنها هستند، نه صلیبىها.
یکى دیگر از عالمان و فقیهان معاصر جنگهاى صلیبى، شرف الدین ابو سعد عبدالله بن محمد بن هبةالله نعیمى معروف به ابن ابى عصرون(492-585ه / 1098-1189م) است و از فقیهان و قاضیان شافعى مذهب در عراق و شام و معاصر اتابکان موصل و ایوبىها مىباشد. (59) همچنین از اساتید عمادالدین کاتب اصفهانى مورخ مشهور به حساب مىآید از افتخارات او این است که بعد از انحلال دولت فاطمى در مصر به دست صلاح الدین، وى به همراه هیئتى در سال 567ه به بغداد نزد خلیفه عباسى رفت و سلطه مجدد خلافت عباسى بر قاهره را به او تبریک گفت. (60) خشنودى و خرسندى جامعه اهل سنت از برچیده شدن حکومت فاطمى به حدى است که ابنجوزى مورخ معروف و صاحب «المنتظم» کتابى در این مورد تالیف کرده و نامش را «النصر على مصر» گذاشتهاست. (61)
حتى پس از آنکه بیتالمقدس در سال 492ه /1099م به دست صلیبىها سقوط کرد، قاضى شهر دمشق به نام زیدالدین ابوسعد هروى، به بغداد رفت تا یارى خلیفه و سلطان سلجوقى را طلب کند، اما دستخالى بازگشت. (62) حتى اعتراض و تظاهرات مردم بغداد به رهبرى علماى شهر نیز خلیفه و سلطان را بیدار و علیه صلیبیون تحریکشان نکرد (63) و بدین جهتبود که دشمن متحد و منسجم صلیبى قریب دو قرن صفحات شرقى دریاى مدیترانه را در اشغال خود داشت و سرانجام در عصر ممالیک با درایت و فداکارىهاى سردارانى چون فخرالدین یوسف جوینى که خراسانى الاصل بود، آن مناطق آزاد شد.
پىنوشتها:
1. جعفر بن منصور الیمن، الرشد و الهدایة، تحقیق کامل حسین(لیدن، 1948م) ص 21.
2. اینکه اسماعیل در سال 143ه و پنجسال قبل از وفات امام صادقعلیه السلام درگذشت از مسلمات تاریخى است.
3. حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه محمد جواد مشکور(تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى 1361).
4. سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ویراسته محمد جواد مشکور (تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى 1361).
5. محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل (قاهره، بىنا، 1968م) ج 1، ص 27 و 167.
6. عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، تحقیق محمدبدر (قاهره، بىنا، 1328ه ) ص 46; حسن بن موسى نوبختى، همان، ص 58 و سعد بن عبدالله اشعرى، همان، ص 80.
7. او از متفکران بزرگ اسماعیلى به شمار مىرود.
8. فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 114-115.
9. حسن بن موسى نوبختى، همان، ص 61-63; سعدبنعبدالله اشعرى، همان، ص 82-86 و محمدبن حسن دیلمى، بیان مذهب الباطنیة و بطلانه، تحقیق ر. شتروتمان(استانبول، مطبعة الدولة، 1928م) ص 21.
10. بقل به معنى سبزیجات است.
11. فرهادى دفترى، همان، ص 157.
12. همان، ص 158.
13. ابن دوادارى، کنز الدرر، تحقیق صلاحالدین المنجد و دیگران(قاهره، 1961م) ج 6 و احمد بن على مقریزى، اتعاة الحنفاء باخبارالفاطمیین الخلفاء، تحقیق جمال الدین الشیال و محمد حلمى احمد(قاهره، 1967م) ج 1، ص 167; شهاب الدین نویرى، نهایة الارب فى فنون الارب، تحقیق جابر عبدالعال حینى و دیگران (قاهره، 1984م) ج 5، ص 229.
14. براى اطلاع از این رساله قدیمى ر.ک: سهیل ذکار، اخبار القرامطه (دمشق، دارحسان، 1402ه ).
15. ابوطاهر، پسر و جانشین ابوسعید جنابى که در انتظار مهدى موعود بود، جوانى اصفهانى به نام زکریا را که در بحرین مقامى یافته بود به عنوان مهدى معرفى کرد و امور حکومت را به او سپرد. البته با تندروىهاى این جوان، ابوطاهر دستور قتل او را صادر کرد.
16. احمد بن على مقریزى، همان، ج 3، ص 85. ابن میسر، تاریخنگار مشهور مصرى، خبر نادرى را نقل مىکند; او مىنویسد: المستنصر به وقت عقد المستعلى با خواهر افضل، او را ولیعهد مؤمنین خوانده است (اخبار مصر، تحقیق ایمن فؤاد سید (قاهره، المعهد العلمى الفرنسى للآثار الشرقیة، 1981م) ص 62). مقریزى هم نقل مىکند که در زمان خلافت الآمر باحکام الله در سال 516ه ، خلیفه مجلسى ترتیب داد و در آن مجلس عمه خلیفه (خواهر نزار) ولایتعهدى نزار پس از المستنصربالله را منکر شد.
17. احمد بن على مقریزى، همان، ج 3، ص 13 و ابن میسر، اخبار مصر، ص 61. البته سربازان افضل بىدرنگ او را کشتند (ابن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهره(قاهره، دارالکتب المصریة، 1375ه ) ج 5، ص 144 و احمد بن على مقریزى، همان، ج 3، ص 86.
18. ر.ک: فرهاد دفترى، همان، ص 401 - 402.
19. او از 495-524ه در مصر خلافت کرده است.
20. این رساله را على اصغر آصف فیضى از اسماعیلیان مستعلوى معاصر هند، در سال 1928م در بمبئى چاپ کردهاست.
21. فرهاد دفترى، افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1376) ص 53.
22. همان، ص 187 به بعد. البته مجتبى مینوى معتقد است که این لفظ را مارکوپولو از خود جعل نکردهاست، بلکه از مردم ایران شنیده است (ر.ک: «باطنیه، اسماعیلیه (مقالیه)»، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه فردوسى، 1251).
23. جامع التواریخ، ص 165. ابوالقاسم کاشانى نیز همین نظر را پذیرفته است (زبدة التواریخ، ص 185).
24. ابو حامد غزالى، فضائح الباطنیة و فضائل المستظهریة، تحقیق عبدالرحمان بدوى (کویت، دارالکتاب الثقافیة، بىتا) ص 11-12.
25. همان، ص 12-13.
26. همان، ص 14.
27. همان، ص 16.
28. همان، ص 17.
29. ابومحمد بن شاذان بن خلیل نیشابورى از فقیهان و متکلمان بزرگ شیعه و متوفاى 260ه است که حدود 108 کتاب به او نسبت دادهاند. ردیه مذکور، کتاب «الرد على الباطنیة و القرامطة» است. شیخ طوسى پدرش را از اصحاب امام هادى و امام عسکرىعلیهما السلام مىداند (الفهرست (قم، منشورات الشریف الرضى، بىتا) ص 124 و احمد بن على نجاشى، رجال النجاشى (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407ه ) ص 306-308).
30. فرهادى دفترى، همان، ص 33.
31. همان، ص 64.
32. عبدالجلیل قزوینى، النقض، ص 80، 119، 206، 301-307، 411-444، 469-470، 448، 475-480 و 586.
33. شاه غازى پنجمین امیر آلباوند است که از 534-560ه حکم راند.
34. ظهیر الدین مرعشى، تاریخ طبرستان، ص 40-41.
35. عبدالجلیل قزوینى، همان، ص 553.
36. خواجه نظام الملک طوسى، سیاستنامه، ص 188.
37. عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 201.
38. همان.
39. زکریا قزوینى، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه شرفکندى، ص 140.
40. تاریخ جهانگشاى، ج 3، ص 203-204 و جامع التواریخ، ص 110.
41. حسن صباح در مورد قتل خواجه گفته است: «قتل هذا الشیطان اول السعادة» (جامع التواریخ، ص 110; مجمع التواریخ، ص 202 و ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، ص 146). خواجه رشیدالدین فضلالله فهرستى از ترور شدگان فداییان اسماعیلى را ارائه مىدهد.
42. تاریخ جهانگشاى، ج 3، ص 214.
43. حسن شمیسانى، مدینة سنجار من الفتح العربى الاسلامى حتى الفتح العثمانى(بیروت، دارالافاق الجدیدة، 1403ه ) ص 100-102.
44. الکامل فى التاریخ، ذیل حوادث سال 462ه و ابن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، ج 5، ص 84.
45. طبقات ناصرى، ج 1، ص 213.
46. عباس اقبال، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، ص 308.
47. همان، ص 308.
48. الکامل فى التاریخ، ذیل حوادث 497ه و جامع التواریخ، ص 123.
49. عباس اقبال، همان، ص 310.
50. جامع التواریخ، (بخش نزاریان)، ص 112 و تاریخ جهانگشاى، ج 3، ص 214.
51. ابوالقاسم کاشانى، همان، ص 167.
52. همان; جامع التواریخ، ص 112 و مجمع التواریخ، ص 217.
53. ر.ک: فرهاد دفترى، همان، ص 135-136.
54. الکامل فى التاریخ، ذیل حوادث سال 588ه و عبدالرحمان بن اسماعیل،الروضتین فى اخبار الدولتین(قاهره بىنا، 1287-1288ه ) ج 2، ص 196.
55. عبدالرحمان بن اسماعیل، همان، ص 239-240 و 258.
56. فرهاد دفترى، همان، ص 137-139.
57. او از مورخان و محققان لبنانى و مشهور جهان عرب است که بیش از یک دهه از مرگ او مىگذرد.
58. مجتبى مینوى، «از خزائن ترکیه»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تهران، سال هشتم، شماره سوم، فروردین 1340. بنا به ادعاى وى نسخه منحصر به فرد آن، در مجموعه ایاصوفیه در ترکیه موجود است.
59. براى شرح حال او ر.ک: به وفیات الاعیان، ج 3، ص 53-57 و طبقات الشافعیة، ص 10 و 237.
60. ابن جوزى، المنتظم، ج 10، ص 272.
61. همان.
62. ابن تغرى بردى، همان، ج 5، ص 151-152.
63. عبد الله ناصرى طاهرى، علل و آثار جنگهاى صلیبى(تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373) ص 77.
یادداشت:
1) عضو هیئت علمى کتابخانه ملى.