۱.
نقش مهمّ ژرار ژنت، ساختارگرای فرانسوی، در تکوین نظریّه زمان روایی به عنوان یکی از مهم ترین مؤلّفه های پیشبرد روایت داستانی، بسیار قابل توجّه است. اما سوالی که این جا مطرح است این است که زمان داستان یوسف نبی از چه کارکردهایی برخوردار است؟ و چگونه تحلیل زمانمندی این روایت به فهم ژانرهای روایی کمک می کند؟ نویسنده ازچه تکنیک های زمان روایی بهره برده است؟. ژنت نظریّه زمان در روایت خود را در پنج محور «نظم»، «تداوم»، «بسامد»، «وجه» و «لحن» مطرح می کند. این پژوهش که به روش توصیف و تحلیل مؤلفه های روایی صورت گرفته، نشان می دهد نویسنده برای بنای پیرنگ مورد نظر خود، توالی خطّی زمان را به هم می زند و با شکست زمان کنونی در صدد تغییر زمان تقویمی، به زمان روایت برمی آید و به کمک «پس نگری و پیش نگری» گره ها و شکاف های داستان اصلی را برطرف می کند. نویسنده در برخی موارد برای انتقال سریع پیام خود از شتاب مثبت «تلخیص» بهره می برد و البته گاه نیز از شتاب «ثابت» استفاده می کند. وجه غالب روایتِ داستان مبتنی بر بسامد «مفرد» است؛ ولی چون داستانی قرآنی است، از ویژگی بارز آخر هر روایت، بهره گیری از بسامد «مکرر» برای تثبیت پیام روایت در ذهن خواننده است. در مورد تکنیک وجه، زاویه دید داستان، دانای کل می باشد او بر تمام رخدادها و افکار شخصیت ها مسلط است.
۲.
اسطوره شناسی، از زیرشاخه های نشانه شناسی مطرح در نظریه رولان بارت است که به تحلیل شیوه ارسال پیام و اهداف ضمنی در رمزگان های فرهنگی متن می پردازد. در پژوهش حاضر با تکیه بر نظریه بارت، با روش توصیفی-تحلیلی به تحلیل چهار سوره نازعات، عبس، شمس و تین پرداخته شده تا برخی اهداف و ایدئولوژی های پنهان در پشت داستان های آن روشن شود. بر این اساس، داستان موسی و فرعون، ماجرای نادیده گرفتن درخواست نابینای معرفت جو، داستان قوم ثمود و پی بریدن شتر سفارش شده حضرت صالح (ع) و درنهایت، داستان کوه سینا و سخن گفتن خداوند با موسی (ع) به عنوان رمزگان های برجسته فرهنگی در این چهار سوره شناخته شدند. چنین نتیجه گیری شده است که این داستان ها غالباً درس اخلاق و خودشناسی را در ضمن خود دارند: سوره نازعات، پیام دوری از غرور و پیروی از هوای نفس را دارد؛ سوره عبس، امربه معروف را بر اساس درخواست و احساس نیاز انسان های طالب حقیقت سفارش می کند و نه بر اساس تمایلات شخصِ آمِر به معروف؛ سوره شمس انسان را از پیروی راه اکثریت جامعه بر حذر داشته و خواهان استقلال شخصیتی و عقیدتی تک تک افراد جامعه بدون تأثیرپذیری از دیگران است و سوره تین نیز حضور در طبیعت به ویژه کوهساران را برای ارتقاء سطح بینش و ادراکات انسان لازم دانسته و آن را عاملی برای خودشناسی و بازنگری در اعمال و رفتار خویش با دیگران معرفی کرده است.
۳.
اسلوب التفات با توجه به کارکرد بلاغی خود، همواره در پی شناخت مفاهیم و دلالت های برجسته و نهفته ی قرآنی است تا بدین طریق وجه ارتباطی مستحکمی میان معانی آیات هر سوره بیابد. دراین میان، سور عزائم درکنار نقاط مشترک بسیاری، اعم از اغراض، تکرار آیات و ساختارنحوی، دربردارنده ی تناسب التفاتی چشم گیری نیز می باشند. لذا درپژوهش حاضر، با روش توصیفی-تحلیلی ضمن نگاهی گذرا به مباحث نظری التفات، به اغراض هر سوره و انواع التفات ها ازجمله عددی، ضمیری و نحوی پرداخته شد و رابطه ی اصلی آن ها با محور عمودی سوره نیز مورد توجه قرار گرفت که درنهایت نتایجی از این قبیل به دست آمد: التفات عددی و ضمیری، تنها التفات هایی بوده اند که دراین سوره ها مرتباً تکرار شده اند. علاوه براین، التفات های به کار رفته دراین سوره ها ازمنظر نوع، تعداد و غرض با یکدیگر هماهنگ و متناسب بوده تا جایی که التفات عددی و ضمیری با بسامدهای یکنواختی همراه با چهار غرض مشترک یعنی: تعظیم شأن خداوند و قدرت نمایی، تحقیر وتوبیخ کافران، تهدید و تخویف آن ها و همدردی با پیامبر اکرم(ص) تکرار شده اند.
۴.
دستور نقش گرای هلیدی یکی از نظریات مطرح در زبان شناسی نقش گرا است که فراتر از سطح مطالعات نحوی به بافت متن و شکل گیری زبان متن توجه دارد و دارای سه فرانقش: اندیشگانی، بینافردی و متنی است که اساس زبان شناسی نقش گرا را تشکیل می دهند. فرانقش اندیشگانی که حاصل تجربه حاصل از جهان بیرون است، دارای سه مؤلفه: فرایند، شرکت کنندگان و عناصر پیرامونی است. در این میان عنصر فرایند که در قالب فعل، در جمله نمود پیدا می کند، دارای نقش کانونی و مرکزی است و به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم می شود. پژوهش حاضر به روش توصیفی – تحلیلی و آماری سوره مبارکه مطفّفین را به منظور دستیابی به لایه های نهفته آیات و شناخت عمیق تر مفاهیم سوره، بر مبنای فرانقش اندیشگانی مورد بررسی قرار داد و به این نتایج دست یافت که فرایند غالب موجود در سوره مذکور به دو فرایند مادی (30./.) و رابطه ای (28./.) اختصاص دارد و این امر با مفاهیم سوره هماهنگ است. هم چنین این دو فرایند با توجه به ماهیتشان که جنبه مادی و توصیف دارند، بهترین ابزار برای تحقق چنین مفاهیمی می باشند. فرایند رفتاری (17./.) از نظر بسامد در مرتبه بعدی قرار دارد و جهت بازتاب حالات رفتاری مجرمان و مؤمنان استفاده شده است. دو فرایند کلامی (13./.) و ذهنی (11./.) اگر چه دارای بسامد کمتری به نسبت دیگر انواع فرایندها هستند؛ اما نقش برجسته ای را در راستای تکمیل معانی مدنظر سوره ایفا می کنند.
۵.
نظریه شبکه شعاعی، یکی از نظریه های مهم در معناشناسی شناختی است. با توجه به این نظریه، نخست معنای «پیش نمونه» واژگان(صراط، سبیل، طریق)جهت دسیابی به معنای مرکزی آن ها پرداخته می شود؛ سپس ارتباط دادن معنای مرکزی آن ها با توسعه معنایی در شبکه شعاعی صورت می گیرد. شبکه شعاعی بدان اشاره دارد که هر واژه می تواند در بافت های گفتاریِ متفاوت، مفهومی مختلف و مرتبط با معنای مرکزی خود داشته باشد. توسعه معنایی نیز براساس رابطه همنشینی و استعاره مفهومی و طرحواره های تصویری مورد تحلیل قرار می گیرد. جُستار حاضر می کوشد که با رویکردی شناختی و با تکیه بر روش توصیفی تحلیلی به معناشناسی واژگان قرآنی(صراط، سبیل، طریق) با نظریه شبکه شعاعی بپردازد. از این پژوهش با توجه به استعاره مفهومی و طرحواره های تصویری چنین حاصل می شود که امور محسوس به عنوان مبدأ برای امور معنوی غیرمحسوس به عنوان مقصد بیان می شوند؛ به جهت این که انسان امور معنوی را در قالب محسوسات بهتر درک کرده و به کار می گیرد. از شبکه شعاعی این کمک حاصل می شود که خداوند با نظر داشتن شرایط و موقعیت های گوناگون انسان، پیام متناسب با شناخت و فهم انسان را در کانون توجه قرار می دهد.
۶.
تبیین پیوستگی آیات قرآن کریم در سطح معناشناختی در برخی موارد، از جمله آیه 71 سوره هود، دشوار است. وان دایک معتقد است در تبیین پیوستگی متن باید به سطح کاربردشناختی نیز توجه داشت. او مدل نوینی در این باره ارائه کرده است. هدف این مقاله بررسی پیوستگی کارگفتی آیه 71 سوره هود بر اساس مدل کلان ساختار وان دایک به روش توصیفی-تحلیلی است. این مقاله به دنبال پاسخ به این سوالات است که مدل کلان ساختار وان دایک چیست و پیوستگی کارگفتی عبارت «فضحکت فبشرناها» بر اساس این مدل چگونه قابل تبیین است. یافته های تحقیق نشان داد که کلان ساختارِ بخش آغازین سوره، کارگفتِ إعطای فضل به مؤمنان و عذاب منکران است. کلان کارگفتِ داستان، آماده سازی بافتِ ذهنی حضرت ابراهیم(ع) و همسرش برای فرزند دار شدن (به عنوان مصداق اعطای فضل) و آماده سازی ذهن ایشان برای عذاب قوم لوط (به عنوان مصداق عذاب منکران) است؛ در نتیجه، بر اساس پیوستگی کارگفتی در فضای کلان ساختار، کاربری حرف فاء در «فضحکت» مبنای معناشناختی و در «فبشرناها» مبنای کاربردشناختی دارد. بر این مبنا، «ضحکت» کنش باگفته «لا تخف» است و نتیجه بشارت نیست. از آنجا که بافت ذهنی حضرت ابراهیم(ع) متوجه امنیت همسرشان و نجات قوم لوط است، بشارت فرزند دار شدن به همسر ایشان رسید (فبشرناها).