مقالات
حوزه های تخصصی:
در این نوشتار به نسبت بین زبان و منطق در فلسفه هگل خواهیم پرداخت. در ابتدا بین دو وجه مهم زبان، یعنی وجه نشانه شناسانه و وجه معناشناسانه، تمایز خواهیم نهاد. خواهیم دید زبان از وجه نخست صرفا بر مبنای قواعد دستوری یا به منزله ساختاری از نشانه ها لحاظ می شود. اما هنگامی که، به شکل انضمامی، وجه معنایی زبان نیز در تحلیل وارد گردد، با زبان همچون قلمرو عام بازنمایی ها روبه رو خواهیم شد. از همین لحاظ است که هگل زبان را، به منزله عرصه بازنمایی ها، مبنای نحوه ای از شناخت به معنای آشنایی می داند که شرط و پیش فرض شناخت فلسفی ست. در وهله سوم نشان خواهیم داد که زبان به منزله مبنای نحوه شناختِ مبتنی بر آشنایی، همان نقطه آغاز سیر پدیدارشناسی روح است. به همین معنا ست که هگل پدیدارشناسی را نردبان صعود آگاهی عرفی تا سطح آگاهی فلسفی می داند. به تعبیر دیگر، پیشرویِ دیالکتیکیِ قالب های آگاهی از سطح آگاهی و زبان عرفی آغاز می شود و به سطح منطق همچون حقیقت زبان می رسد. در این وهله چهارم روشن می شود که مقام منطق دقیقا وارونه مقام آگاهی عرفی ست و از این لحاظ می توان گفت زبان یعنی منطق بالقوه و منطق یعنی زبانِ بالفعل.
اصل پراگماتیکی: عالی ترین مرحله وضوح در پراگماتیسم پیرس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
«اصل پراگماتیکی» مبنای پراگماتیسم پیرس است. او در تأسیس این اصل تحت تأثیر دکارت و اصطلاح «وضوح» او، و کانت و معنای «پراگما» از سوی اوست. پیرس ابتدا وضوح را از منظر دکارت و لایب نیتس معنا می کند، اما آنها را کافی ندانسته و مورد انتقاد قرار می دهد. پس از آن، اصل پراگماتیکی خود را ارائه می دهد و آن را به عنوان عالی ترین مرحله وضوح معرفی می کند. او در نامگذاری این اصل واژه «پراگما» ( نه پراکتیک) را برمی گزیند، چون مطابق نظر کانت «تجربه» در معنای پراگما دخالت تام دارد. این اصل، اصلی منطقی است که در نظریه تحقیق پیرس مطرح می شود و به آثار عملی محسوسی توجه دارد که درپی هر عقیده ای ایجاد می شود. پیرس در نظریه تحقیق از عقیده سخن می گوید آنگاه که انسان را آماده عمل می کند. او وظیفه فکر را ایجاد عادت، و هویت عادت را هدایت به سوی عمل می داند. بدین ترتیب، وی میان عقیده، عمل، عادت و آثار محسوس و عملی عقیده ارتباط برقرار می کند. این اصل هم چنین اصلی معنا شناختی است که کارکرد اصلی آن برطرف کردن معضلات مابعدالطبیعه و روشن ساختن بی معنایی برخی از گزاره های آن است.
ضرورت تعلیم فلسفه برای نیل به سعادت از دیدگاه محمّدبن زکریای رازی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اگرچه از بین رفتن اکثر آثار محمد بن زکریای رازی بررسی اندیشه های وی را دشوار نموده، اما مطالعه آثار به جای مانده از وی نشان می دهد که مسأله سعادت برای او یک مسأله مهم بوده است. در اندیشه رازی سعادت همان رهایی از درد و و رنج و رسیدن به بی رنجی است و چون عالم ماده مقرون و مشحون با رنج است و قوای جسمانی سبب پیوند ما با این عالم هستند، لذا سعادت انسان در رهایی از این عالم و قوای جسمانی است. زکریا معتقد است که انسان می تواند بدون کمک گرفتن از دین و تنها به کمک عقل و فلسفه این راه رهایی را بپیماید. وی فلسفه و داشتن سیرت فلسفی را تنها راه سعادتمندی و نائل شدن شخص به سعادت حقیقی می داند. و در نظام فکری او فلسفه و داشتن زیست فلسفی نقش ضروری و بدیل ناپذیر در بحث سعادتمندی نوع انسانی ایفا می کند. در این مقاله اثبات مدعاهای فوق و اینکه فلسفه چگونه می تواند سبب رسیدن به سعادت شود، به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
انرگیا و انتلخیا: نقدی بر ارسطو از منظر رویکرد منادولوژیک(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقاله ی حاضر کوششی است برای ارزیابی و نقادی نظریه ی حرکت ارسطویی از منظر رویکرد منادولوژیک - رویکردی که می کوشد همه چیز را بدون دخالت معجزه آسای غیر، و صرفا با اتکا به درون زایی جوهر توضیح دهد. این رویکرد میراثی لایب نیتسی است و در این نوشته نیز چیستی آن با رجوع به منادولوژی لایب نیتس توضیح داده خواهد شد. اتخاذ رویکرد منادولوژیک در فهم نقادانه ی ارسطو موجب پدید آمدن تعبیری متفاوت با تعبیر رایج از فلسفه ی او خواهد شد که این تعبیر را تعبیر طبیعت شناسانه نام نهاده ایم. در این پژوهش به مفاهیم انتلخیا، دونامیس/فوسیس و انرگیا پرداخته شده است. بخش اصلی این نوشتار با تکیه بر تعبیر طبیعت شناسانه به سراغ تمایز موجودات طبیعی و مصنوعی و جدایی متحرک و محرک می رود تا نشان دهد نظرات ارسطو در این حوزه ها نه با رویکرد طبیعت شناسانه سازگارند و نه خود قدرت مقاومت در برابر انتقادات و پرسش ها را دارند. این مقاله تلاشی است بران آشکار کردن این نکته که ارسطویی ماندن مستلزم گذر از ارسطو است. مقاله ی حاضر رویکردی تاریخی و تبارشناسانه ندارد و صرفا تحلیلی است فلسفی درباره ی مفهوم خودمتحرک بودن، در موجودات غیرمجرد، از طریق خوانش ارسطو به اتکای منادولوژی.
نظریه مرحله ای و تحلیل بقا بر اساس نظریه مشابهت زمانی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
چهاربعدگرایی به عنوان یک هستی شناسی اشیای مادی بر این اعتقاد است که بقای اشیا در زمان، مشابه امتداد آنها در مکان است. یکی از نسخه های مهم این نظریه مشهور به نظریه مرحله ای، بر این باور است که اشیا عادی، مراحلی لحظه ای هستند که به واسطه داشتن مشابه های زمانی مختلف در زمان های مختلف بقا دارند. یکی از ایرادات عمده این نظر این است که این نظریه، در تبیین حقیقی بقای اشیا در زمان توفیقی ندارد. این نوشتار دو هدف دارد: ما نخست تبیین نظریه مرحله ای از بقا و برخی مسائل وابسته بدان (یعنی مسائل اتصاف زمانی، ارجاع و شمارش غیرزمانمند) را ارائه می نماییم و سپس به ذکر برخی از دشواری هایی که اتخاذ چنین رویکردی پدید می آورد، می پردازیم. با قطع نظر از نارسایی تحلیل نظریه مرحله ای از بقا و اتصاف زمانی و نقدهای مختلفی که از این حیث بر آن وارد شده است، چنین می نماید که راهبردهای آن در حل مشکل آن در شمارش غیرزمانمند مغایر ملاک های متعارف وحدت و کثرت عددی می باشد.
بررسی کارکردهای فطرت در اندیشه ی غزالی، در مقایسه با آثار ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
غزالی در آثار مختلفش، ابراز می کند که هر انسانی بر فطرتی بی نشان (الفطره الاصلیه) متولد می شود اما این والدین هستند که انسان را از فطرت نخستینش به آئین خاصی سوق می دهند. او فطرت را در معانی مختلف و با رویکردهای متفاوت به کار می برد. در رویکرد انسان شناسی دینی، از نظر غزالی، اولاً نمی توان به سادگی پذیرفت که فطرت اصلی انسان که با آن متولد می شود دقیقاً مطابق با اسلام است و ثانیاً برای رسیدن به حقیقت، باید به فطرت اصلی توجه نمود. همچنین غزالی در محک النظر و احیاءالعلوم، با رویکرد منطقی نسبت به فطرت، آن را گاهی مترادف با عقل می داند و گاهی ابزاری شهودی برای فرایند استدلال های منطقی. در جستار حاضر بر آنیم تا به اهمیت مفهوم فطرت در اندیشه ی غزالی و تأثیرپذیری وی در این بحث، از ابن سینا توجه کنیم و نشان دهیم که غزالی، گاهی فطرت را در مباحث انسان شناسانه ی دینی مورد توجه قرار داده و گاهی در مباحث معرفت شناسانه و نیز در برخی از مبادی منطق. از این رو، غزالی و ابن سینا را در متن آثارشان مورد توجه قرار خواهیم داد، البته آثاری که در آنها از فطرت بیشتر سخن گفته اند، تا مقایسه ی دقیق تری میان آراء آن دو در خصوص فطرت داشته باشیم.
عینیت مفاهیم و داوری های اخلاقی در دیدگاه فیلیپا فوت؛ فهم های متفاوت از نظریه خیر طبیعی و مسائل پیش روی آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تبیین عینیت مفاهیم و داوری های اخلاقی، از جمله مهم ترین دغدغه های فیلیپا فوت در طول عمر فلسفه ورزی اش بوده است و دیدگاه او در این باب در آثار متأخرش، به عنوان اثری مهم و تأثیرگذار شناخته می شود. فوت در این دوره معتقد است که داوری های اخلاقی، به دسته ای از داوری ها تعلق دارند که بر مبنای خیر طبیعی شکل می گیرند. در این دیدگاه، خیر طبیعی هر موجود زنده، با توجه به سبک زندگی گونه ای که بدان تعلق دارد بدست می آید. در مقاله حاضر، ضمن شرح اجمالی دیدگاه فوت در تبیین عینیت احکام و داوری های اخلاقی، با طراحی گفت و گویی میان منتقدان و مدافعان فوت، به بررسی قوت و ضعف نظریه خیر طبیعی خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که نزاع میان مدافعان و مخالفان فوت، بر اختلاف میان دو رویکرد تفسیری از «زندگی انسانی» بنا شده است؛ رویکرد مبتنی بر سعادت و رویکرد مبتنی بر فاعلیت. گرچه رویکرد مبتنی بر فاعلیت می تواند تا حدی به نقدهای مطرح پاسخ دهد، اما خود اشکالات دیگری را پدید خواهد آورد.