بدون شک واژه غربت واژه ای است جهانی. انسان طبیعتاً با ابن درد غربت زاده می شود زیرا که از بدو خلقت، خود را دورافتاده از اصل خویش می بیند. در پی این جدایی، او در جستجوی چشیدن طعم سعادت، وصل و عشق مطلق خواهد بود (آیا در دوران جنینی نیز طعم وحدت را می چشد؟). تمامی متون کلاسیک ادب پارسی به ویژه ادبیّات عرفانی از این غم دوری از عشق ازلی (موطن اصلی روح)، متأثر شده اند. در جستجوی معشوق و معشوقه بودن در آثار ادبی، نماد این غم جدایی و دوری از یار است و حاکی از یک عشق مطلق پاک. منبع این عشق پاک در شرق و آثاری که به ابعاد الهی وجود می پردازند هویدا است. درد اصلی انسان این است که خود را غریب، در تبعید و تنها حس می کند. با یأس به دنبال معشوق بودن او فقط زمانی مداوا می شود که خود را از قید دستیابی به معشوق برهاند. وصل زمانی محقق می شود که شخص از نیاز به وصل رها شده باشد. البته ابن چشم پوشی، ثمره دوبینی عرفانی نیست، زیرا که منشأ عرفان پارسی دریکی شدن دو واقعیت به ظاهر متضاد است که به نوعی به یکدیگر وابسته اند، زیرا که هر دو واقعیّت از خداوند نشأت می گیرند. موطن اصلی روح، عالم نور و عشقی است که منبع و منشأ وجود کلیّه موجودات است. شرایط انسانی ما ایجاب می کند که با قدرت پالایش روحی که در جدایی وجود دارد، شعله بر خرمن ""خود"" زنیم و این مانع حریص اصلی وبانی و باعث جدایی از مظهر وجود را ریشه کن کنیم. ارزش این جهان درمکان آزمایش بودن آن است. تنها عامل و بزرگترین منبع انرژی که می تواند ما را به بوته این آزمایش هدایت می کند و باعث گذراندن و با موفقیّت سپری کردن آن می شود، عشق است، زیرا که از عشق زاده شده ایم و به عشق نیز باز خواهیم گشت.