عیوب موجب فسخ نکاح (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
با یکى از عیوب چهارگانه برص1 و جذام2 جنون3 و قَرَن4 در زن نکاح فسخ مىشود، به شرط آن که مرد بعد از این که علم به این عیب پیدا کرد، با زن مواقعه و آمیزش نکند.
برخى قائل شدهاند عمیاء5 و عرجاء6(نابینایى و لنگى) نیز موجب فسخ نکاح است.
ادله قول نخست: روایات باب اعم از صحیحه عبدالرحمن و غیر آن، بر فسخ نکاح در چهار مورد نخست دلالت دارد.
1. محمد بن یعقوب عن أبی على الأشعری عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان بن یحیى عن عبدالرحمن بن أبی عبداللّه عن أبی عبداللّه(ع)، قال: المرأة تردّ مِن أربعة أشیاء: مِن البرص و الجذام والجنون و القرن و هو العفل مالم یقع علیها فإذا وقع علیها فلا؛7
عبدالرحمن بن ابى عبداللّه از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
عقد نکاح زن با یکى از عیوب چهارگانه برص و جذام و جنون و قرن فسخ مىشود. قرن همان عفل است. جواز ردّ تا وقتى است که با زن آمیزش نکند اما اگر با زن آمیزش کرد، مرد حق ردّ ندارد و نکاح زن فسخ نمىشود.
بیان دلالت روایت: دلالت روایت روشن است، در روایت قید «تدلیس» نیامده است، بنابراین حق فسخ براى مرد، مطلق است.
معلوم است که سقوط حق ردّ در صورت آمیزش با زن بعد از علم به عیب محقّق مىشود. پس اگر جهل به عیب داشت و پس از نزدیکى با زن دانست که در وى قرن و عفل هست، حق ردّ دارد.
2. محمد بن یعقوب عن عدّة مِن أصحابنا عن سهل بن زیاد عن أحمد بن محمد عن رفاعة بن موسى عن أبی عبداللّه(ع)، قال: تردّ المرأة مِن العَفَل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سوى ذلک فلا؛8
رفاعة بن موسى از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
زن با داشتن یکى از این چهار عیب عفل و برص و جذام و جنون برگردانده مىشود. اما در غیر این چهار عیب برگردانده نمىشود.
از آن جا که سهل بن زیاد در اسناد این روایت آمده، ضعیف است، ولى شیخ با اسناد خود از محمد بن یعقوب آن را نقل کرده و محتوایش با روایت اوّل تطابق دارد، جز اینکه در این روایت افزوده است: در غیر این چهار عیب حق ردّ وجود ندارد.
دلالت روایت بر جواز ردّ زن با یکى از عیوب چهار گانه روشن است و اختلاف در ترتیب عیوب به مدعاى ما ضررى نمىزند.
3. محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیى عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن الحسن بن صالح، قال: سألتُ أبا عبداللّه(ع) عن رجل تزوّج أمرأة فوجد بها قرناء، قال: هذه لاتحبل و ینقبض زوجها عن مجامعتها تردّ على أهلها. قلتُ: فإنْ کان قد دخل بها؟ قال: إنْ کان علم قبل أنْ یجامعها ثمّ جامعها فقد رضی بها و إنْ لم یعلم إلاّ بعد ما جا معها فإنْ شاء بعد أمسکها و إنْ شاء، سرّحها إلى أهلها، و لها ما أخذتْ منه بما استحلّ مِن فرجها؛9
حسن بن صالح روایت مىکند که از امام صادق(ع) سوءال کردم در باره مردى که با زنى ازدواج کرده و در او عیب «قرن» دیده بود. امام(ع) فرمود:
زن قرناء حامله نمىشود و شوهرش از مجامعت با وى بدش مىآید، به خانوادهاش برگردانده مىشود.
مىگوید: به امام عرض کردم که اگر آمیزش کرده باشد چطور؟ امام(ع) فرمود:
اگر قبل از آمیزش علم به عیب زن داشت و با وى جماع کرد، به قرناء بودن زن راضى شده، اما اگر بعد از مجامعت، علم به عیب زن پیدا کرد، اگر خواست، او را نگه مىدارد و اگر خواست، او را به خانوادهاش بر مىگرداند و چون با او آمیزش کرده، باید مهر او را بپردازد.
وجه استدلال نسبت به عیب قرن و عفل روشن است و روایت دلالت بر آن دارد که ردّ و اختیار فسخ بعد از علم به عیب و قبل از آمیزش تحقق پیدا مىکند. اما دلالت بر فسخ عقد بعد از آمیزش ندارد مگر آنکه عیب به گونهاى باشد که علم به آن حاصل نشود جز با آمیزش ـ مانند قرن ـ که دراین صورت مىتواند ردّ کند.
سخن امام(ع) که فرمود: «هذه لاتحبل و ینقبض زوجها عن مجامعتها» اگر در مقام تعلیل براى جواز ردّ باشد، چه بسا تصور شود که حکم جواز ردّ دایر مدار علت است و در نتیجه در غیر این موارد نیز اگر زن حتى به واسطه عقیم بودن حامله نشود و شوهر از مقاربت با او نه به سبب قرن بلکه به سبب دیگرى اشمئزاز داشته باشد، ردّ او جایز است. اما اگر سخن امام(ع) در مقام بیان حکمت حکم فسخ بوده هم چنان که اقرب همین است، این حکم در غیر این موارد جریان ندارد.
4. محمد بن علىّ بن الحسین بإسناده عن حمّاد عن الحلبی عن أبی عبداللّه(ع) أنّه قال فی الرجل یتزوّج إلى قوم فإذا امرأته عوراء و لم یبیّنوا له، قال: لاتردّ، و قال: إنّما یردّ النکاح مِن البرص، و الجذام و الجنون و العفل. قلتُ: أرأیتَ إنْ کان قدْ دخل بها کیف یصنع بمهرها؟ قال: المهر لها بما استحلّ مِن فرجها و یغرم ولیّها الذى أنکحها مثل ما ساق إلیها؛10
محمد بن علىّ بن الحسین به اسناد خود از حمّاد از حلبى از امام صادق(ع) در مورد مردى که با زنى از قومى ازدواج کرده و همسرش عوراء(نابینا از یک چشم) بود و آن قوم از عیب زن چیزى به مرد نگفته بودند، روایت مىکند که امام(ع) فرمود:
زن برگردانده نمىشود... بلکه فقط با عیوب چهارگانه برص و جذام و جنون و عفل عقد نکاح فسخ مىشود.
وى مىگوید: به امام(ع) عرض کردم: اگر مرد با زن آمیزش کرده باشد، مهر زن چه مىشود؟ امام(ع) مىفرماید:
در عوض آمیزش با زن، مهریه به او پرداخت مىشود و مبلغ آن را از ولىّ زن طلبکار خواهد بود.
این روایت بر نفى ردّ عوراء دلالت دارد، هر چند که عیب زن بیان نشده باشد. گویا مصداقى براى تدلیس است(اگر به تدلیس در این جا قائل باشیم). هم چنین روایت بر لزوم پرداخت مهریه به زن در صورت آمیزش با وى دلالت دارد، هر چند ولىّ زن باید به اندازه مهر غرامت بدهد. افزون بر این که روایت بر مدعاى ما یعنى انحصار ردّ در موارد چهارگانه دلالت دارد.
ادله قول دوم: بعضى از روایات باب بر جواز فسخ نکاح در عمیاء و عرجاء(کور و لنگ) دلالت دارد، از جمله:
1. محمد بن علی ّبن الحسین بإسناده عن عبدالحمید عن محمد بن مسلم، قال: قال أبو جعفر(ع): تردّ العمیاء و البرصاء و الجذماء و العرجاء؛11
محمد بن على بن الحسین در روایتى به اسناد خویش از عبدالحمید از محمد بن مسلم نقل مىکند که امام باقر(ع) فرمود:
زنان نابینا و مبتلا به پیسى و جذامى و لنگ، برگردانده مىشوند.
2. محمد بن الحسین عن أحمد بن محمد عن محمد بن سماعة عن عبدالحمید عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر(ع) قال: تردّ البرصاء و العمیاء و العرجاء؛12
محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل کرده است که فرمود: «زنان مبتلا به پیسى و زنان نابینا و لنگ، برگردانده مىشوند.
میان دو گروه روایت که هردو مثبت حکم ردّ هستند، هیچ گونه تعارضى وجود ندارد و مقتضاى جمع بین روایات یاد شده این است که بپذیریم ردّ و فسخ نکاح در شش چیز ثابت است.
اما در روایت عبدالرحمن بن أبی عبداللّه13 از امام صادق(ع) آمده است که وى بعد از بیان عیوب چهارگانه برص و جذام و جنون و قرن که ردّ در آنها جایز بود، فرمود: «فأمّا ماسوى ذلک فلا».
این سخن امام را بر غیر این عیوب چهارگانه و غیر عیوب منصوص مثل عمیاء و عرجاء حمل مىکنیم، هم چنان که صاحب وسایل چنین کرده است.
عیوب مرد: زن مىتواند با یکى از عیوب چهارگانه جنون، اخته بودن، ناتوانى جنسى، قطع آلت تناسلى در مرد، نکاح را فسخ کند.
روایات مربوط به جنون:
1. محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن احمد عن الحسین عن القاسم بن محمد عن علیّ بن أبی حمزة، قال: سئل أبو ابراهیم(ع) عن امرأة یکون لها زوج قد أصیب فی عقله بعد ما تزوّجها أو عرض له جنون، قال: لها أنْ تنزع نفسها منه إنْ شائت؛14
على بن أبى حمزه عرض کرد: از امام کاظم(ع) در مورد زنى که شوهر او بعد از ازدواج، دچار اختلال عقل شده یا دیوانگى بر او عارض شود، سوءال شد، امام(ع) فرمود: اگر زن بخواهد مىتواند از او جدا شود.
شیخ کلینى در کافى15از على بن أبی حمزه و نیز شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه16 به اسناد خود از قاسم بن محمد همین روایت را نقل کردهاند.
دلالت روایت روشن است در اینکه اگر مرد بعد از ازدواج دچار جنون شود، زن مىتواند از او جدا شود.
روایات مربوط به خصاء(اختگى):
1. مارواه محمد بن یعقوب عن عدّة مِن أصحابنا عن سهل بن زیاد عن محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن علیّ بن رئاب، عن بکیر(و فی نسخة ابن بکیر) عن أبیه عن أحدهما فی خصیّ دلّس نفسه لإمرأةٍ مسلمةٍ فتزوّجها فقال: یفرّق بینهما إنْ شاءتِ المرأة و یوجع رأسه، و إنْ رضیتْ به و أقامتْ معه لم یکن لها بعد رضاها به أن تأباه؛17
بُکیر(و در نسخهاى دیگر ابن بُکیر) از پدرش از امام صادق یا امام باقر(ع) در مورد مردى خصىّ18که با تدلیس [پنهان داشتن عیب خود] با زن مسلمانى ازدواج کرده، روایت کرده است که:
اگر زن خواست، از همدیگر جدا مىشوند و مرد به سبب تدلیس و پنهان کارى، تعزیر مىشود. اما اگر زن به چنین وضعى راضى شد و خواست با او زندگى کند، بعد از رضایت به چنین عیبى، نمىتواند امتناع کند.
دلالت روایت بر جواز ردّ صریح است. اینکه امام(ع) فرمود «یوجع رأسه» به جهت این است که خصىّ مدلّس تنبیه شود، تا این کار از او تکرار نشود.
2. روایت دیگرى از امام صادق(ع) نقل شده که موءیّد روایت اوّل است و در آن، امام(ع) افزوده است:
و تأخذ منه صداقها و یوجع ظهره کما دلّس نفسه؛19
زن مهریه خود را از مرد مىگیرد و مرد به سبب این که تدلیس کرده، تعزیر و مجازات مىشود.
3. در روایت دیگرى از امام صادق(ع) آمده است:
قال: یفرّق بینهما و یوجع ظهره و یکون لها المهر لدخوله علیها؛20
آن دو از یکدیگر جدا مىشوند و مرد تعزیر و مجازات مىشود و چون با زن آمیزش کرده، مهریه او را مىپردازد.
طبق این روایات، وقتى زن دریابد شوهرش خصى است، مىتواند نکاح را فسخ کند و مهریه خود را بگیرد و مرد نیز مجازات مىشود، اما اگر زن به چنین وضعیتى راضى شد نمىتواند فسخ کند.
روایات عنن(ناتوانى جنسى)
1. مارواه محمد بن یعقوب عن أبی علی الأشعری عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان بن یحیى عن ابن مسکان عن أبی بصیر یعنى المرادیّ، قال: سئلتُ أباعبداللّه(ع) عن امرأة ابتلی زوجها فلا یقدر على جماع، أتفارقه؟ قال: نعم إنْ شاءتْ. قال ابن مسکان: وفی روایة أخرى ینتظر سنة فإنْ أتاها و إلاّ فارقته، فإنْ أحبّت أنْ تقیم معه فلتقم؛21
أبی بصیر مرادى مىگوید: از امام صادق(ع) در باره زنى که شوهرش دچار بیمارى شده و نمىتواند با همسر خود آمیزش کند، سوءال کردم: آیا زن مىتواند از شوهر خود جدا شود؟ امام فرمود: اگر خواست، مىتواند جدا شود.
همچنین ابن مسکان در روایت دیگرى نقل کرده است که امام(ع) فرمود:
به مرد یک سال مهلت داده مىشود، اگر در این مدت نتوانست با همسرش آمیزش کند، زن از وى جدا مىشود و اگر دوست داشت با شوهر خود زندگى کند، به زندگى با او ادامه مىدهد.
2. و بالإسناد عن صفوان عن أبان عن أبی عبداللّه(ع)، قال فی العنّین22 إذا علم أنه عنّین لایأتی النساء: فرّق بینهما، و إذا وقع علیها وقعة [دفعة ـ استبصار] واحدة لم یفرّق بینهما، و الرجل لایردُّ من عیب؛23
ابان از امام صادق(ع) در مورد عنّین در صورتى که خود بداند دچار ناتوانى جنسى شده و نمىتواند با زنان آمیزش کند، نقل کرده که امام(ع) فرمود:
از یکدیگر جدا مىشوند اما اگر براى یک بار هم توانست آمیزش کند، از یکدیگر جدا نمىشوند و مرد هر عیبى که داشته باشد، همسرش نمىتواند فسخ کند.
شیخ طوسى روایت بالا را در دو کتاب تهذیب24 و استبصار25 به اسناد خود از ابى على الأشعرى نقل کرده است.
3. شیخ صدوق در کتاب من لایحضرهالفقیه26 همین روایت را با این اسناد آورده است:
صفوان بن یحیى عن محمد ین یحیى عن محمد بن أحمد عن أحمد بن الحسن عن عمرو بن سعید عن مصدق بن صدقة عن عمّار بن موسى عن أبی عبداللّه(ع) أنّه سئل عن رجل أُخذ عن امرأته فلایقدر على اتیانها، فقال: إذا لم یقدر على اتیان غیرها من النساء فلایمسکها إلاّ برضاها بذلک و إنْ کان یقدر على غیرها فلابأس بإمساکها؛27
از امام صادق(ع) در مورد مردى که نمىتواند با همسرخود آمیزش کند، سوءال شد، امام فرمود:
در صورتى که با دیگر زنان هم نمىتواند آمیزش کند، نباید آن زن را نزد خود نگه دارد مگر با رضایت او. لکن اگر مىتواند با زنان دیگر، غیر از همسر خود، آمیزش کند، مىتواند زن را نگه دارد.
وجه دلالت: براساس دو روایت اوّل، اختیار با زن است، اگر خواست مىتواند به سبب عنن بودن شوهرش، عقد را فسخ کند و اگر خواست، مىتواند به زندگى با او ادامه دهد. براساس روایت سوم، مردى که از آمیزش با زن خود، ناتوان است، فقط با رضایت همسر مىتواند وى را نگه دارد. بلکه اگر مرد از نظر جنسى به طور مطلق ناتوان نباشد و توان آمیزش با زنان دیگر را داشته باشد و فقط توان آمیزش با همسر خود را نداشته باشد، نگه داشتن زن منعى ندارد.
در جمله «الرجل لایردّ من عیب»، اگر فعل «یردّ» را مجهول بخوانیم، ناچار باید قول امام را بر غیر عیوب منصوص حمل کنیم یا بر عیوبى حمل کنیم که بعد از عقد حادث شده است. نیز مىتوان فعل را معلوم خواند و سخن امام(ع) را حمل بر استحباب طلاق به قصد پوشاندن عیب زن کرد. هر دو احتمال را صاحب وسایل مطرح کرده است، منتهى حمل عیب در جمله مذکور بر عیوب بعد از عقد، در مورد جنون پذیرفتنى نیست.
معلوم است که فسخ و ردّ نکاح غیر از طلاق مىباشد. احکام و آثار طلاق بر فسخ نکاح چه از جانب مرد و چه از جانب زن مترتّب نیست. هنگام طلاق باید زن از حیض پاک باشد، عَدْلین به وقوع طلاق شهادت بدهند؛ اگر مرد پیش از آمیزش، همسرش را طلاق داد، نصف مهر را به وى بپردازد و غیر آن، هیچ یک از این شروط در فسخ نیست.
حکم ردّ و فسخ به واسطه یکى از عیوب چون بر خلاف مقتضاى عقد نکاح و خلاف اصل است؛ از این رو باید در آن به قدر متیقن اکتفا کرد. در هنگام شک در عیب، اصل اوّلیه و قانون التزام، حاکم است.
آیا هر جا که مناط و ملاک حکم موجود باشد، مىتوان این حکم را از دایره عیوب منصوص به غیر منصوص توسعه داد؟ این سوءال در ذهن خطور مىکند که: آیا فسخ نکاح در عیوب منصوصه از باب تعبّد محض است یا به ملاک عدم امکان زندگى طبیعى است؟ و در این صورت بعض عیوب دیگر و امراض جدیدى مانند ایدز را شامل مىشود؟ خصوصاً بنابر آنچه که پزشکان مىگویند که این بیمارى از ناحیه تماسهاى جنسى مستقیم یا از راه خون سرایت مىکند.
در اینکه بعضى از امراض و عیوب منصوص مثل قرن و عفل در زن، قابل علاج و درمانند، باز جاى سوءال است که در صورت امکان علاج این عیوب آیا باز حق ردّ و فسخ پابرجاست؟
چون لسان روایات باب، تعلیل نیست و علت کلى نیز کشف نشده، ناگزیریم روایات را بر عیوب متیقن حمل کنیم، با آن که راه خلاص به سبب ممکن بودن طلاق باز است، هر چند طلاق براى مرد آسانتر است و براى زن با مراجعه به حاکم شرعى و ادعاى عسر و حرج تحقق پیدا مىکند.
این نظر با توجه به آنچه در پیمان زناشویى و نکاح گفته شد(که از محکم ترینپیمانها و بناهاست) به احتیاط نزدیکتر است. به هم زدن میثاق ازدواج، از مبغوضترین و منفورترین حلالها نزد خداست.
فتاواى فقها نیز در این مورد دایر مدار روایات باب(عیوب و تدلیس) و مستفاد از آنهاست.
1. بَرَص: [البَرَصُ] لونء مختلطء حمرةً و بیاضاً أوغیرهما و لایحصل إلاّمِن فساد المزاج و خلل فی الطبیعة، یقال: بَرِصَ الجسم بَرَصاً، مِن باب «تَعِبَ»، و الذکر أَبْرَص و الأُنْثى بَرْصَاء، و الجمع بُرْص، کأحمر و حَمْرَاء و حُمْرٍ؛ برص رنگى آمیخته از سرخى و سفیدى یا غیر آن مىباشد و نتیجه فساد مزاج و خلل طبیعى بدن است.
بَرِصَ از باب «تَعِبَ» آمده. مذکر آن «أبْرَص» و موءنثش «بَرْصاء» و جمع آن «بُرْص» بر وزن «فُعْل» مىباشد مثل أَحْمَر و حَمْرَاء حُمْرٍ. مجمع البحرین، ج1، ص141 (مترجم).
2. والجُذام، بضمّ الأوّل: داء معروف یظهرمعه یبس الأعضاء و تناثر اللحم. و قد جُذِمَ، بالضمّ، فهو مجذومء و الْجَذْمَى: جمع الأجذم، مثل الحَمْقَى جَمْع أَحْمَق. و الأَجذَم مقطوع الید. و جذمت الید مِن باب «تَعِبَ»: قُطِعَتْ. و جذم الرجل: صار أجذم، و المرأة جَذماء... ؛ و جذام به ضمّ اوّل: درد و بیمارى است که با آن اعضاى بدن خشکیده مىشود و گوشت اعضا قطعه قطعه مىشود و از بین مىرود. در زبان فارسى به آن، مرض «خوره» گویند. و «قد جذم» یعنى او مجذوم است و جَذْمى جمع أَجذَم است مثل حَمْقَى که جمع أَحْمَق است و أجذَم، همان مقطوع الید است و «جذمت الید» از باب «تَعِبَ» به معنى «قُطعتْ» و مرد جاذم شد، یعنى اجذم شد. و به زن، جذماء گویند. مجمع البحرین، ج1، ص280.
صاحب جامع المقاصد در حاشیه جلد سیزدهم کتاب خویش گوید: الجذام: علةء صعبةء یحمرّ معها العضوثمّ یسودّ ثمّ ینقطع و یتناثر نعوذ باللّه و اکبر ما یکون ذلک فی الوجه و یتصوّر فی کلّ عضو، فمتى ما ظهرتْ هذة العلة و ثبتت بحیث لایخفى على أحد فلاشکّ فی ثبوت الخیار؛ جذام بیمارى سختى است که با آن عضو سرخ مىشود و بعد رو به سیاهى مىرود و بعد عضو خود به خود قطعه قطعه مىشود و از بین مىرود. بیشتر در صورت نمایان مىشود و در هر عضوى از بدن قابل تصور است. پس آن گاه که این مرض ظاهر شد و ثابت شد، به طورى که بر هیچ کسى مخفى نماند، شک و شبههاى در ثبوت خیار به وسیله این بیمارى نیست. (مترجم)
3. جنون: فساد عقل و اختلال در آن است. سهوى که سریع الزوال است، جنون نیست و حالت کُما و بیهوشى اعتبار ندارند. نیز اغمایى که یک بار غلبه دارد، جنون نیست. اختلال در عقل به هر صورت که اتفاق بیفتد، جنون است. وقتى جنون به عنوان عیب مطرح شد اصل گوید: اقتضاى خیار مىکند از جانبین و اخبار مستفیض بر آن دلالت دارد. (مترجم).
4. وَ الْقَرن مِثْلُ فَلْسٍ أیضاً العفلة و هو لحم ینبت فی الفرج فی مدخل الذکر کالغدّة الغلیظة و قد یکون عظماً و یُحکَى أنّه اخْتُصِمَ إِلى القاضی شریح فی جاریة بها «قَرْنء» فقال: أَقْعِدوها فإنْ أصاب الأرضَ فهو عیبء و إلاّ فلا؛ قَرْن به سکون «راء» مثل فَلْس بر وزن فَعْل که «العفلة» هم نام نهادهاند، گوشتى است که در فرج زن در ورودى آلت تناسلى روییده و مجراى رحم را تنگ کرده که مرد نمىتواند مقاربت نماید. مثل غدهاى ضخیم است و گاهى گوشت نیست، بلکه استخوان است. نقل شده در مورد جاریهاى که مرض «قرن» داشت به شریح قاضى شکایت برده شد، شریح گفت: جاریه را بنشانید، اگر به زمین رسید، عیب است و در غیر این صورت عیب نیست.
شیخ ابو عبداللّه قلعىّ در کتاب خود (على غریب المهذّب) گوید: «القرن» به فتح «راء» و به منزله عفله است که مصدر جاى اسم واقع شده و این امرى جایز است. المصباح المنیر، ج1و2، ص 500 و 501.
ابن اثیر در نهایه گفته است: قرن به سکون «راء» چیزى است که در فرج زن مثل دندان که مانع از وَطْى و آمیزش است و به آن عفل گویند. النهایه، ج4، ص54، ماده «قرن». کلام صاحب الصحاح قریب به همین معناست. الصحاح، ج6، ص2180، ماده «قرن». (مترجم).
5. عمی: عَمِىَ یَعْمَى: ذهب بصره کلُّه؛ کسى که هر دو بینایى چشم خود را از دست بدهد. المنجد فی اللغه، ماده «عمى» دارالمشرق، بیروت، ص 530.
6. عرج: عَرَجَ یَعْرِجُ و یَعْرُجُ عُرُوجاً و مَعْرجاً: أصابه شیءء فی رجله فمشى مشیةً غیر متساویة فکان یمیل جسده خطوةً إلى الیمین و خُطوة إلى الشمال، فهو أعرج جمع عُرْج و عُرجان؛ «عَرَجَ» مضارع آن یَعْرِجُ و یَعْرُجُ آمده و عَرَجَ عُرُوجاً و مَعْرجاً یعنى چیزى به پایش اصابت کرد و لنگان شد، پس راه رفتنش راست نیست؛ کج راه مىرود، بدنش را یک قدم به طرف راست و قدمى دیگر به طرف چپ خم مىکند، گویند در این صورت او أعرج است و جمع آن عُرْج و عُرْجان آمده، موءنث آن عرجاء است. المنجد فی اللغة، ص 494. (مترجم)
7. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث1. شیخ طوسى آن را به اسناد از محمد بن یعقوب روایت کرده است. تهذیب، ج7، ص427 و نیز شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه، ج3، ص432، حدیث 4495، به اسناد خویش از صفوان بن یحیى نقل کرده است.
8. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث2.
9. همان، باب 3 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث3.
10. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث6. نیز در باب 2 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث5. نیز کلینى در کافى از علىّ بن ابراهیم از پدرش از ابن ابى عمیر از حماد آن را نقل کرده است. الکافى، ج5، ص406.
11. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث7.
12. همان، حدیث 12.
13. همان، حدیث13.
14. وسائل الشیعه، ج14، باب 12 از ابواب العیوب و التدلیس، ص 607، حدیث1.
15. کافى، ج6، باب فی المصاب بعقله بعد التزویج، ص 151، حدیث1.
16. من لایحضره الفقیه، ج3، باب الشقاق، ص522، حدیث 4818.
17. وسائل الشیعه، ج14، باب 13 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث1.
18. خِصَـآء به کسر اوّل و بامدّ تلفظ مىشود. خَصِىّ بر وزن فعیل و معناى مفعولى مىدهد کسى که دو بیضهاش بیرون آورده شده است. خُصْیه مثل مُدْیة جمع آن خصىً مثل «مُدىً» آمده است. الصحاح، ج6، ص2327. (مترجم)
19. وسائل الشیعه، ج14، باب 13 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث2.
20. همان، حدیث3.
21. وسائل الشیعه، ج14، باب 14 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث1.
22. العنن ـ بالفتح ـ اسم مصدر آن «عُنّه» به ضم عین آمده است. به مردى که عیب «عنن» داشته باشد، «عنّین» مثل «سکّین» گفته مىشود. القاموس المحیط، ج4، ص249 ماده «عنن» و «عنن» از «عنَّ»به معنى «اعرض» گرفته شده و «عنن» به معنى «اعراض» آمده. تحریر الاحکام، ج2، ص28.(مترجم)
23. وسائل الشیعه، ج14، باب 14 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث2.
24. تهذیب الاحکام، ج7، ص430، حدیث 1714.
25. استبصار، ج3، ص250، حدیث896.
26. من لایحضره الفقیه، ج3، ص550، باب حکم العنّین، حدیث 4894.
27. وسائل الشیعه، ج14، باب 14 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث3.
برخى قائل شدهاند عمیاء5 و عرجاء6(نابینایى و لنگى) نیز موجب فسخ نکاح است.
ادله قول نخست: روایات باب اعم از صحیحه عبدالرحمن و غیر آن، بر فسخ نکاح در چهار مورد نخست دلالت دارد.
1. محمد بن یعقوب عن أبی على الأشعری عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان بن یحیى عن عبدالرحمن بن أبی عبداللّه عن أبی عبداللّه(ع)، قال: المرأة تردّ مِن أربعة أشیاء: مِن البرص و الجذام والجنون و القرن و هو العفل مالم یقع علیها فإذا وقع علیها فلا؛7
عبدالرحمن بن ابى عبداللّه از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
عقد نکاح زن با یکى از عیوب چهارگانه برص و جذام و جنون و قرن فسخ مىشود. قرن همان عفل است. جواز ردّ تا وقتى است که با زن آمیزش نکند اما اگر با زن آمیزش کرد، مرد حق ردّ ندارد و نکاح زن فسخ نمىشود.
بیان دلالت روایت: دلالت روایت روشن است، در روایت قید «تدلیس» نیامده است، بنابراین حق فسخ براى مرد، مطلق است.
معلوم است که سقوط حق ردّ در صورت آمیزش با زن بعد از علم به عیب محقّق مىشود. پس اگر جهل به عیب داشت و پس از نزدیکى با زن دانست که در وى قرن و عفل هست، حق ردّ دارد.
2. محمد بن یعقوب عن عدّة مِن أصحابنا عن سهل بن زیاد عن أحمد بن محمد عن رفاعة بن موسى عن أبی عبداللّه(ع)، قال: تردّ المرأة مِن العَفَل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سوى ذلک فلا؛8
رفاعة بن موسى از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
زن با داشتن یکى از این چهار عیب عفل و برص و جذام و جنون برگردانده مىشود. اما در غیر این چهار عیب برگردانده نمىشود.
از آن جا که سهل بن زیاد در اسناد این روایت آمده، ضعیف است، ولى شیخ با اسناد خود از محمد بن یعقوب آن را نقل کرده و محتوایش با روایت اوّل تطابق دارد، جز اینکه در این روایت افزوده است: در غیر این چهار عیب حق ردّ وجود ندارد.
دلالت روایت بر جواز ردّ زن با یکى از عیوب چهار گانه روشن است و اختلاف در ترتیب عیوب به مدعاى ما ضررى نمىزند.
3. محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیى عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن الحسن بن صالح، قال: سألتُ أبا عبداللّه(ع) عن رجل تزوّج أمرأة فوجد بها قرناء، قال: هذه لاتحبل و ینقبض زوجها عن مجامعتها تردّ على أهلها. قلتُ: فإنْ کان قد دخل بها؟ قال: إنْ کان علم قبل أنْ یجامعها ثمّ جامعها فقد رضی بها و إنْ لم یعلم إلاّ بعد ما جا معها فإنْ شاء بعد أمسکها و إنْ شاء، سرّحها إلى أهلها، و لها ما أخذتْ منه بما استحلّ مِن فرجها؛9
حسن بن صالح روایت مىکند که از امام صادق(ع) سوءال کردم در باره مردى که با زنى ازدواج کرده و در او عیب «قرن» دیده بود. امام(ع) فرمود:
زن قرناء حامله نمىشود و شوهرش از مجامعت با وى بدش مىآید، به خانوادهاش برگردانده مىشود.
مىگوید: به امام عرض کردم که اگر آمیزش کرده باشد چطور؟ امام(ع) فرمود:
اگر قبل از آمیزش علم به عیب زن داشت و با وى جماع کرد، به قرناء بودن زن راضى شده، اما اگر بعد از مجامعت، علم به عیب زن پیدا کرد، اگر خواست، او را نگه مىدارد و اگر خواست، او را به خانوادهاش بر مىگرداند و چون با او آمیزش کرده، باید مهر او را بپردازد.
وجه استدلال نسبت به عیب قرن و عفل روشن است و روایت دلالت بر آن دارد که ردّ و اختیار فسخ بعد از علم به عیب و قبل از آمیزش تحقق پیدا مىکند. اما دلالت بر فسخ عقد بعد از آمیزش ندارد مگر آنکه عیب به گونهاى باشد که علم به آن حاصل نشود جز با آمیزش ـ مانند قرن ـ که دراین صورت مىتواند ردّ کند.
سخن امام(ع) که فرمود: «هذه لاتحبل و ینقبض زوجها عن مجامعتها» اگر در مقام تعلیل براى جواز ردّ باشد، چه بسا تصور شود که حکم جواز ردّ دایر مدار علت است و در نتیجه در غیر این موارد نیز اگر زن حتى به واسطه عقیم بودن حامله نشود و شوهر از مقاربت با او نه به سبب قرن بلکه به سبب دیگرى اشمئزاز داشته باشد، ردّ او جایز است. اما اگر سخن امام(ع) در مقام بیان حکمت حکم فسخ بوده هم چنان که اقرب همین است، این حکم در غیر این موارد جریان ندارد.
4. محمد بن علىّ بن الحسین بإسناده عن حمّاد عن الحلبی عن أبی عبداللّه(ع) أنّه قال فی الرجل یتزوّج إلى قوم فإذا امرأته عوراء و لم یبیّنوا له، قال: لاتردّ، و قال: إنّما یردّ النکاح مِن البرص، و الجذام و الجنون و العفل. قلتُ: أرأیتَ إنْ کان قدْ دخل بها کیف یصنع بمهرها؟ قال: المهر لها بما استحلّ مِن فرجها و یغرم ولیّها الذى أنکحها مثل ما ساق إلیها؛10
محمد بن علىّ بن الحسین به اسناد خود از حمّاد از حلبى از امام صادق(ع) در مورد مردى که با زنى از قومى ازدواج کرده و همسرش عوراء(نابینا از یک چشم) بود و آن قوم از عیب زن چیزى به مرد نگفته بودند، روایت مىکند که امام(ع) فرمود:
زن برگردانده نمىشود... بلکه فقط با عیوب چهارگانه برص و جذام و جنون و عفل عقد نکاح فسخ مىشود.
وى مىگوید: به امام(ع) عرض کردم: اگر مرد با زن آمیزش کرده باشد، مهر زن چه مىشود؟ امام(ع) مىفرماید:
در عوض آمیزش با زن، مهریه به او پرداخت مىشود و مبلغ آن را از ولىّ زن طلبکار خواهد بود.
این روایت بر نفى ردّ عوراء دلالت دارد، هر چند که عیب زن بیان نشده باشد. گویا مصداقى براى تدلیس است(اگر به تدلیس در این جا قائل باشیم). هم چنین روایت بر لزوم پرداخت مهریه به زن در صورت آمیزش با وى دلالت دارد، هر چند ولىّ زن باید به اندازه مهر غرامت بدهد. افزون بر این که روایت بر مدعاى ما یعنى انحصار ردّ در موارد چهارگانه دلالت دارد.
ادله قول دوم: بعضى از روایات باب بر جواز فسخ نکاح در عمیاء و عرجاء(کور و لنگ) دلالت دارد، از جمله:
1. محمد بن علی ّبن الحسین بإسناده عن عبدالحمید عن محمد بن مسلم، قال: قال أبو جعفر(ع): تردّ العمیاء و البرصاء و الجذماء و العرجاء؛11
محمد بن على بن الحسین در روایتى به اسناد خویش از عبدالحمید از محمد بن مسلم نقل مىکند که امام باقر(ع) فرمود:
زنان نابینا و مبتلا به پیسى و جذامى و لنگ، برگردانده مىشوند.
2. محمد بن الحسین عن أحمد بن محمد عن محمد بن سماعة عن عبدالحمید عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر(ع) قال: تردّ البرصاء و العمیاء و العرجاء؛12
محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل کرده است که فرمود: «زنان مبتلا به پیسى و زنان نابینا و لنگ، برگردانده مىشوند.
میان دو گروه روایت که هردو مثبت حکم ردّ هستند، هیچ گونه تعارضى وجود ندارد و مقتضاى جمع بین روایات یاد شده این است که بپذیریم ردّ و فسخ نکاح در شش چیز ثابت است.
اما در روایت عبدالرحمن بن أبی عبداللّه13 از امام صادق(ع) آمده است که وى بعد از بیان عیوب چهارگانه برص و جذام و جنون و قرن که ردّ در آنها جایز بود، فرمود: «فأمّا ماسوى ذلک فلا».
این سخن امام را بر غیر این عیوب چهارگانه و غیر عیوب منصوص مثل عمیاء و عرجاء حمل مىکنیم، هم چنان که صاحب وسایل چنین کرده است.
عیوب مرد: زن مىتواند با یکى از عیوب چهارگانه جنون، اخته بودن، ناتوانى جنسى، قطع آلت تناسلى در مرد، نکاح را فسخ کند.
روایات مربوط به جنون:
1. محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن احمد عن الحسین عن القاسم بن محمد عن علیّ بن أبی حمزة، قال: سئل أبو ابراهیم(ع) عن امرأة یکون لها زوج قد أصیب فی عقله بعد ما تزوّجها أو عرض له جنون، قال: لها أنْ تنزع نفسها منه إنْ شائت؛14
على بن أبى حمزه عرض کرد: از امام کاظم(ع) در مورد زنى که شوهر او بعد از ازدواج، دچار اختلال عقل شده یا دیوانگى بر او عارض شود، سوءال شد، امام(ع) فرمود: اگر زن بخواهد مىتواند از او جدا شود.
شیخ کلینى در کافى15از على بن أبی حمزه و نیز شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه16 به اسناد خود از قاسم بن محمد همین روایت را نقل کردهاند.
دلالت روایت روشن است در اینکه اگر مرد بعد از ازدواج دچار جنون شود، زن مىتواند از او جدا شود.
روایات مربوط به خصاء(اختگى):
1. مارواه محمد بن یعقوب عن عدّة مِن أصحابنا عن سهل بن زیاد عن محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن علیّ بن رئاب، عن بکیر(و فی نسخة ابن بکیر) عن أبیه عن أحدهما فی خصیّ دلّس نفسه لإمرأةٍ مسلمةٍ فتزوّجها فقال: یفرّق بینهما إنْ شاءتِ المرأة و یوجع رأسه، و إنْ رضیتْ به و أقامتْ معه لم یکن لها بعد رضاها به أن تأباه؛17
بُکیر(و در نسخهاى دیگر ابن بُکیر) از پدرش از امام صادق یا امام باقر(ع) در مورد مردى خصىّ18که با تدلیس [پنهان داشتن عیب خود] با زن مسلمانى ازدواج کرده، روایت کرده است که:
اگر زن خواست، از همدیگر جدا مىشوند و مرد به سبب تدلیس و پنهان کارى، تعزیر مىشود. اما اگر زن به چنین وضعى راضى شد و خواست با او زندگى کند، بعد از رضایت به چنین عیبى، نمىتواند امتناع کند.
دلالت روایت بر جواز ردّ صریح است. اینکه امام(ع) فرمود «یوجع رأسه» به جهت این است که خصىّ مدلّس تنبیه شود، تا این کار از او تکرار نشود.
2. روایت دیگرى از امام صادق(ع) نقل شده که موءیّد روایت اوّل است و در آن، امام(ع) افزوده است:
و تأخذ منه صداقها و یوجع ظهره کما دلّس نفسه؛19
زن مهریه خود را از مرد مىگیرد و مرد به سبب این که تدلیس کرده، تعزیر و مجازات مىشود.
3. در روایت دیگرى از امام صادق(ع) آمده است:
قال: یفرّق بینهما و یوجع ظهره و یکون لها المهر لدخوله علیها؛20
آن دو از یکدیگر جدا مىشوند و مرد تعزیر و مجازات مىشود و چون با زن آمیزش کرده، مهریه او را مىپردازد.
طبق این روایات، وقتى زن دریابد شوهرش خصى است، مىتواند نکاح را فسخ کند و مهریه خود را بگیرد و مرد نیز مجازات مىشود، اما اگر زن به چنین وضعیتى راضى شد نمىتواند فسخ کند.
روایات عنن(ناتوانى جنسى)
1. مارواه محمد بن یعقوب عن أبی علی الأشعری عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان بن یحیى عن ابن مسکان عن أبی بصیر یعنى المرادیّ، قال: سئلتُ أباعبداللّه(ع) عن امرأة ابتلی زوجها فلا یقدر على جماع، أتفارقه؟ قال: نعم إنْ شاءتْ. قال ابن مسکان: وفی روایة أخرى ینتظر سنة فإنْ أتاها و إلاّ فارقته، فإنْ أحبّت أنْ تقیم معه فلتقم؛21
أبی بصیر مرادى مىگوید: از امام صادق(ع) در باره زنى که شوهرش دچار بیمارى شده و نمىتواند با همسر خود آمیزش کند، سوءال کردم: آیا زن مىتواند از شوهر خود جدا شود؟ امام فرمود: اگر خواست، مىتواند جدا شود.
همچنین ابن مسکان در روایت دیگرى نقل کرده است که امام(ع) فرمود:
به مرد یک سال مهلت داده مىشود، اگر در این مدت نتوانست با همسرش آمیزش کند، زن از وى جدا مىشود و اگر دوست داشت با شوهر خود زندگى کند، به زندگى با او ادامه مىدهد.
2. و بالإسناد عن صفوان عن أبان عن أبی عبداللّه(ع)، قال فی العنّین22 إذا علم أنه عنّین لایأتی النساء: فرّق بینهما، و إذا وقع علیها وقعة [دفعة ـ استبصار] واحدة لم یفرّق بینهما، و الرجل لایردُّ من عیب؛23
ابان از امام صادق(ع) در مورد عنّین در صورتى که خود بداند دچار ناتوانى جنسى شده و نمىتواند با زنان آمیزش کند، نقل کرده که امام(ع) فرمود:
از یکدیگر جدا مىشوند اما اگر براى یک بار هم توانست آمیزش کند، از یکدیگر جدا نمىشوند و مرد هر عیبى که داشته باشد، همسرش نمىتواند فسخ کند.
شیخ طوسى روایت بالا را در دو کتاب تهذیب24 و استبصار25 به اسناد خود از ابى على الأشعرى نقل کرده است.
3. شیخ صدوق در کتاب من لایحضرهالفقیه26 همین روایت را با این اسناد آورده است:
صفوان بن یحیى عن محمد ین یحیى عن محمد بن أحمد عن أحمد بن الحسن عن عمرو بن سعید عن مصدق بن صدقة عن عمّار بن موسى عن أبی عبداللّه(ع) أنّه سئل عن رجل أُخذ عن امرأته فلایقدر على اتیانها، فقال: إذا لم یقدر على اتیان غیرها من النساء فلایمسکها إلاّ برضاها بذلک و إنْ کان یقدر على غیرها فلابأس بإمساکها؛27
از امام صادق(ع) در مورد مردى که نمىتواند با همسرخود آمیزش کند، سوءال شد، امام فرمود:
در صورتى که با دیگر زنان هم نمىتواند آمیزش کند، نباید آن زن را نزد خود نگه دارد مگر با رضایت او. لکن اگر مىتواند با زنان دیگر، غیر از همسر خود، آمیزش کند، مىتواند زن را نگه دارد.
وجه دلالت: براساس دو روایت اوّل، اختیار با زن است، اگر خواست مىتواند به سبب عنن بودن شوهرش، عقد را فسخ کند و اگر خواست، مىتواند به زندگى با او ادامه دهد. براساس روایت سوم، مردى که از آمیزش با زن خود، ناتوان است، فقط با رضایت همسر مىتواند وى را نگه دارد. بلکه اگر مرد از نظر جنسى به طور مطلق ناتوان نباشد و توان آمیزش با زنان دیگر را داشته باشد و فقط توان آمیزش با همسر خود را نداشته باشد، نگه داشتن زن منعى ندارد.
در جمله «الرجل لایردّ من عیب»، اگر فعل «یردّ» را مجهول بخوانیم، ناچار باید قول امام را بر غیر عیوب منصوص حمل کنیم یا بر عیوبى حمل کنیم که بعد از عقد حادث شده است. نیز مىتوان فعل را معلوم خواند و سخن امام(ع) را حمل بر استحباب طلاق به قصد پوشاندن عیب زن کرد. هر دو احتمال را صاحب وسایل مطرح کرده است، منتهى حمل عیب در جمله مذکور بر عیوب بعد از عقد، در مورد جنون پذیرفتنى نیست.
معلوم است که فسخ و ردّ نکاح غیر از طلاق مىباشد. احکام و آثار طلاق بر فسخ نکاح چه از جانب مرد و چه از جانب زن مترتّب نیست. هنگام طلاق باید زن از حیض پاک باشد، عَدْلین به وقوع طلاق شهادت بدهند؛ اگر مرد پیش از آمیزش، همسرش را طلاق داد، نصف مهر را به وى بپردازد و غیر آن، هیچ یک از این شروط در فسخ نیست.
حکم ردّ و فسخ به واسطه یکى از عیوب چون بر خلاف مقتضاى عقد نکاح و خلاف اصل است؛ از این رو باید در آن به قدر متیقن اکتفا کرد. در هنگام شک در عیب، اصل اوّلیه و قانون التزام، حاکم است.
آیا هر جا که مناط و ملاک حکم موجود باشد، مىتوان این حکم را از دایره عیوب منصوص به غیر منصوص توسعه داد؟ این سوءال در ذهن خطور مىکند که: آیا فسخ نکاح در عیوب منصوصه از باب تعبّد محض است یا به ملاک عدم امکان زندگى طبیعى است؟ و در این صورت بعض عیوب دیگر و امراض جدیدى مانند ایدز را شامل مىشود؟ خصوصاً بنابر آنچه که پزشکان مىگویند که این بیمارى از ناحیه تماسهاى جنسى مستقیم یا از راه خون سرایت مىکند.
در اینکه بعضى از امراض و عیوب منصوص مثل قرن و عفل در زن، قابل علاج و درمانند، باز جاى سوءال است که در صورت امکان علاج این عیوب آیا باز حق ردّ و فسخ پابرجاست؟
چون لسان روایات باب، تعلیل نیست و علت کلى نیز کشف نشده، ناگزیریم روایات را بر عیوب متیقن حمل کنیم، با آن که راه خلاص به سبب ممکن بودن طلاق باز است، هر چند طلاق براى مرد آسانتر است و براى زن با مراجعه به حاکم شرعى و ادعاى عسر و حرج تحقق پیدا مىکند.
این نظر با توجه به آنچه در پیمان زناشویى و نکاح گفته شد(که از محکم ترینپیمانها و بناهاست) به احتیاط نزدیکتر است. به هم زدن میثاق ازدواج، از مبغوضترین و منفورترین حلالها نزد خداست.
فتاواى فقها نیز در این مورد دایر مدار روایات باب(عیوب و تدلیس) و مستفاد از آنهاست.
1. بَرَص: [البَرَصُ] لونء مختلطء حمرةً و بیاضاً أوغیرهما و لایحصل إلاّمِن فساد المزاج و خلل فی الطبیعة، یقال: بَرِصَ الجسم بَرَصاً، مِن باب «تَعِبَ»، و الذکر أَبْرَص و الأُنْثى بَرْصَاء، و الجمع بُرْص، کأحمر و حَمْرَاء و حُمْرٍ؛ برص رنگى آمیخته از سرخى و سفیدى یا غیر آن مىباشد و نتیجه فساد مزاج و خلل طبیعى بدن است.
بَرِصَ از باب «تَعِبَ» آمده. مذکر آن «أبْرَص» و موءنثش «بَرْصاء» و جمع آن «بُرْص» بر وزن «فُعْل» مىباشد مثل أَحْمَر و حَمْرَاء حُمْرٍ. مجمع البحرین، ج1، ص141 (مترجم).
2. والجُذام، بضمّ الأوّل: داء معروف یظهرمعه یبس الأعضاء و تناثر اللحم. و قد جُذِمَ، بالضمّ، فهو مجذومء و الْجَذْمَى: جمع الأجذم، مثل الحَمْقَى جَمْع أَحْمَق. و الأَجذَم مقطوع الید. و جذمت الید مِن باب «تَعِبَ»: قُطِعَتْ. و جذم الرجل: صار أجذم، و المرأة جَذماء... ؛ و جذام به ضمّ اوّل: درد و بیمارى است که با آن اعضاى بدن خشکیده مىشود و گوشت اعضا قطعه قطعه مىشود و از بین مىرود. در زبان فارسى به آن، مرض «خوره» گویند. و «قد جذم» یعنى او مجذوم است و جَذْمى جمع أَجذَم است مثل حَمْقَى که جمع أَحْمَق است و أجذَم، همان مقطوع الید است و «جذمت الید» از باب «تَعِبَ» به معنى «قُطعتْ» و مرد جاذم شد، یعنى اجذم شد. و به زن، جذماء گویند. مجمع البحرین، ج1، ص280.
صاحب جامع المقاصد در حاشیه جلد سیزدهم کتاب خویش گوید: الجذام: علةء صعبةء یحمرّ معها العضوثمّ یسودّ ثمّ ینقطع و یتناثر نعوذ باللّه و اکبر ما یکون ذلک فی الوجه و یتصوّر فی کلّ عضو، فمتى ما ظهرتْ هذة العلة و ثبتت بحیث لایخفى على أحد فلاشکّ فی ثبوت الخیار؛ جذام بیمارى سختى است که با آن عضو سرخ مىشود و بعد رو به سیاهى مىرود و بعد عضو خود به خود قطعه قطعه مىشود و از بین مىرود. بیشتر در صورت نمایان مىشود و در هر عضوى از بدن قابل تصور است. پس آن گاه که این مرض ظاهر شد و ثابت شد، به طورى که بر هیچ کسى مخفى نماند، شک و شبههاى در ثبوت خیار به وسیله این بیمارى نیست. (مترجم)
3. جنون: فساد عقل و اختلال در آن است. سهوى که سریع الزوال است، جنون نیست و حالت کُما و بیهوشى اعتبار ندارند. نیز اغمایى که یک بار غلبه دارد، جنون نیست. اختلال در عقل به هر صورت که اتفاق بیفتد، جنون است. وقتى جنون به عنوان عیب مطرح شد اصل گوید: اقتضاى خیار مىکند از جانبین و اخبار مستفیض بر آن دلالت دارد. (مترجم).
4. وَ الْقَرن مِثْلُ فَلْسٍ أیضاً العفلة و هو لحم ینبت فی الفرج فی مدخل الذکر کالغدّة الغلیظة و قد یکون عظماً و یُحکَى أنّه اخْتُصِمَ إِلى القاضی شریح فی جاریة بها «قَرْنء» فقال: أَقْعِدوها فإنْ أصاب الأرضَ فهو عیبء و إلاّ فلا؛ قَرْن به سکون «راء» مثل فَلْس بر وزن فَعْل که «العفلة» هم نام نهادهاند، گوشتى است که در فرج زن در ورودى آلت تناسلى روییده و مجراى رحم را تنگ کرده که مرد نمىتواند مقاربت نماید. مثل غدهاى ضخیم است و گاهى گوشت نیست، بلکه استخوان است. نقل شده در مورد جاریهاى که مرض «قرن» داشت به شریح قاضى شکایت برده شد، شریح گفت: جاریه را بنشانید، اگر به زمین رسید، عیب است و در غیر این صورت عیب نیست.
شیخ ابو عبداللّه قلعىّ در کتاب خود (على غریب المهذّب) گوید: «القرن» به فتح «راء» و به منزله عفله است که مصدر جاى اسم واقع شده و این امرى جایز است. المصباح المنیر، ج1و2، ص 500 و 501.
ابن اثیر در نهایه گفته است: قرن به سکون «راء» چیزى است که در فرج زن مثل دندان که مانع از وَطْى و آمیزش است و به آن عفل گویند. النهایه، ج4، ص54، ماده «قرن». کلام صاحب الصحاح قریب به همین معناست. الصحاح، ج6، ص2180، ماده «قرن». (مترجم).
5. عمی: عَمِىَ یَعْمَى: ذهب بصره کلُّه؛ کسى که هر دو بینایى چشم خود را از دست بدهد. المنجد فی اللغه، ماده «عمى» دارالمشرق، بیروت، ص 530.
6. عرج: عَرَجَ یَعْرِجُ و یَعْرُجُ عُرُوجاً و مَعْرجاً: أصابه شیءء فی رجله فمشى مشیةً غیر متساویة فکان یمیل جسده خطوةً إلى الیمین و خُطوة إلى الشمال، فهو أعرج جمع عُرْج و عُرجان؛ «عَرَجَ» مضارع آن یَعْرِجُ و یَعْرُجُ آمده و عَرَجَ عُرُوجاً و مَعْرجاً یعنى چیزى به پایش اصابت کرد و لنگان شد، پس راه رفتنش راست نیست؛ کج راه مىرود، بدنش را یک قدم به طرف راست و قدمى دیگر به طرف چپ خم مىکند، گویند در این صورت او أعرج است و جمع آن عُرْج و عُرْجان آمده، موءنث آن عرجاء است. المنجد فی اللغة، ص 494. (مترجم)
7. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث1. شیخ طوسى آن را به اسناد از محمد بن یعقوب روایت کرده است. تهذیب، ج7، ص427 و نیز شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه، ج3، ص432، حدیث 4495، به اسناد خویش از صفوان بن یحیى نقل کرده است.
8. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث2.
9. همان، باب 3 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث3.
10. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث6. نیز در باب 2 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث5. نیز کلینى در کافى از علىّ بن ابراهیم از پدرش از ابن ابى عمیر از حماد آن را نقل کرده است. الکافى، ج5، ص406.
11. وسائل الشیعه، ج14، باب 1 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث7.
12. همان، حدیث 12.
13. همان، حدیث13.
14. وسائل الشیعه، ج14، باب 12 از ابواب العیوب و التدلیس، ص 607، حدیث1.
15. کافى، ج6، باب فی المصاب بعقله بعد التزویج، ص 151، حدیث1.
16. من لایحضره الفقیه، ج3، باب الشقاق، ص522، حدیث 4818.
17. وسائل الشیعه، ج14، باب 13 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث1.
18. خِصَـآء به کسر اوّل و بامدّ تلفظ مىشود. خَصِىّ بر وزن فعیل و معناى مفعولى مىدهد کسى که دو بیضهاش بیرون آورده شده است. خُصْیه مثل مُدْیة جمع آن خصىً مثل «مُدىً» آمده است. الصحاح، ج6، ص2327. (مترجم)
19. وسائل الشیعه، ج14، باب 13 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث2.
20. همان، حدیث3.
21. وسائل الشیعه، ج14، باب 14 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث1.
22. العنن ـ بالفتح ـ اسم مصدر آن «عُنّه» به ضم عین آمده است. به مردى که عیب «عنن» داشته باشد، «عنّین» مثل «سکّین» گفته مىشود. القاموس المحیط، ج4، ص249 ماده «عنن» و «عنن» از «عنَّ»به معنى «اعرض» گرفته شده و «عنن» به معنى «اعراض» آمده. تحریر الاحکام، ج2، ص28.(مترجم)
23. وسائل الشیعه، ج14، باب 14 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث2.
24. تهذیب الاحکام، ج7، ص430، حدیث 1714.
25. استبصار، ج3، ص250، حدیث896.
26. من لایحضره الفقیه، ج3، ص550، باب حکم العنّین، حدیث 4894.
27. وسائل الشیعه، ج14، باب 14 از ابواب العیوب و التدلیس، حدیث3.