آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

قاعده فرعیت/استلزام در سنت فلسفه اسلامی دست کم به دو شکل فهم شده است: ثبوت ب برای الف فرع/مستلزم ثبوت الف است؛ صدق حکم ایجابی الف ب است، صدق حکم الف موجود است را نتیجه می دهد. ابن سینا این قاعده را در شکل دوم آن و در مباحث منطق (کتاب العباره) بحث کرده است. این شکل دوم را قاعده وجود می نامم. دلایلی اقامه خواهم کرد که قاعده وجود ازنظر ابن سینا یک استنتاج منطقی نیست، بلکه یک استلزام متافیزیکی است. برای این منظور تعریفی از نتیجه شدن منطقی از نگاه ابن سینا در چهارچوب امروزین منطق تنظیم می کنم و نشان می دهم طبق این تعریف، قاعده وجود یک استنتاج منطقی نیست. پس ازآن، نشان می دهم که اگر تفسیر من از ابن سینا صحیح باشد، آنگاه صورت بندی های طیف وسیعی از معاصران از گزاره های محصوره نزد ابن سینا نادرست هستند. نیز نشان می دهم که این تفسیر از ابن سینا چگونه می تواند قواعد مرسومی را که او در منطق به روشنی پذیرفته است (به خصوص قاعده عکس نقیض موافق) معتبر تلقی کند. تنها معضل قاعده عکس نقیض موافق است. با استناد به برخی متن های ابن سینا استدلال می کنم که او قائل به عدم یکنواختی تحلیل گزاره هاست. براین اساس، قاعده عکس نقیض موافق نیز بدون اشکال پذیرفته خواهد شد.

The Rule of Existence (Assumption/Entailment) and Logical Consequence On Ibn Sīnā’s Thesis

The rule of assumption/entailment has been articulated in Islamic philosophy at least in two ways: (1) a's being b assumes/entails a's existence; (2) that a is b is true entails that a exists is true. Ibn Sina explores this rule in the latter form in logic (Kītāb al-‘ibāra). I call this form the rule of existence. I argue that for Ibn Sina the rule of existence is not a logical rule but a metaphysical entailment. To this end, I first abstract a definition of logical consequence from Ibn Sina’s considerations on the subject, using contemporary tools of logic. I then show that, according to this definition, the rule of existence is not logical. After that, I argue that based on my interpretation of Ibn Sina’s thesis, a number of formalizations of his categorical propositions that are popular in contemporary literature, are fundamentally mistaken. Moreover, I show how my interpretation of Ibn Sina can accommodate almost all the logical rules that he has already confirmed, especially the rule of contraposition. Based on exegetical considerations, I argue that Ibn Sina believes in the non-uniformity of the analysis of propositions. From this, I argue that the rule of contraposition proves to be valid.

تبلیغات