یکی از پدیده های مرتبط با انسان که در هستی شناسی و معرفت شناسی متأثر از رویکردهای انسان شناسی بوده است، جایگاه زن است. در این میان، ادبیات ابزار مناسبی برای بیان هستی شناسی و معرفت شناسی جایگاه زن در ساحت های فردی و اجتماعی بوده است. ازاین رو، تحقیق حاضر تلاشی است تا با اتخاذ یک رویکرد کیفی و روش سند پژوهی، زن گرایی و مبانی انسان شناختی آن در جوامع اسلامی معاصر را مورد نقد و بررسی قرار دهد. نوشتار حاضر ضمن تبیین رابطه ادبیات و انسان شناسی، نشان داد که ادبیات کشورهای مسلمان از دهه شصت قرن نوزدهم تاکنون، به دلیل تأثیرپذیری از فضای استعماری و پسااستعماری در تبیین نگاه اسلامی در عاملیت زن در ساحت اجتماعی و فردی و برابری و آزادی زن، ناموفق بوده اند. همچنین مرور انتقادی دوره های انسان شناختی در ادبیات این سده نشان داد که این رویکردهای انسان شناسی به دلیل اتخاذ نگاه مرد محور، دارای نقص روش شناختی و به دلیل تبعیت از فمینیسم، تعهدات سیاسی و مارکسیسم انتقادی و همچنین اتخاذ راهبرد پراگماتیک متمایل به سکولاریسم در خلق آثار، دارای نقص معرفت شناختی هستند که در برخی مواقع به صورت رادیکال در تضاد با اسلام قرار می گیرد. در پایان ضمن اشاره به نقش برخی جنبش ها مانند انقلاب اسلامی ایران در احیاگرایی رئال اسلامی، دیدگاه اسلام در مورد عاملیت زن و برابری طلبی تبیین شده است.