در عرفان مسیحی، نور به دو شکلِ عمده درخور توجه بوده است: 1. بُعد تجربی؛ یعنی اینکه راهب یا عارف چگونه می تواند به نور به عنوان مقصد نهایی سلوک واصل شود و وجودش نورانی گردد. در واقع این بُعد توجه به وجودشناسی نور بوده است؛ 2. بُعد انتزاعی، که بیشتر در عرفان های نظری مد نظر بوده و بر حجاب های نورانی و وصف مقام ذات به عنوان نوری نادیدنی یا ظلمت توجه می کرده است. در دیدگاه اول، خدا سراسر نور است و در دیدگاه دوم، نور حجاب است و ذات خدا دست نیافتنی و در نتیجه ظلمت است. در بینش عرفانی هیلدگارد بینگنی، عارف قرن دوازدهم میلادی، نور عنصر کلیدی آن است و با توجه به پیش زمینه گنوسی به عنوان رمز، عالم قدسی در برابر جهان شر و تاریکی قرار می گیرد. او تجربه گر نوری است که با او سخن می گوید، به وی فهم تازه ای از کتاب مقدس و هستی می بخشد و تصاویری را نمایش می دهد. بر این اساس، نور در سه ساحت به شکل توصیفی و تحلیلی بررسی می شود: ساحت وجودی، ساحت معرفتی و ساحت نمادین. با نظر به این سه ساحت درمی یابیم عرفان هیلدگارد آمیزه ای از عرفان غرب و شرق مسیحی است که خدا و جهان روحانی آن سراسر نور است و دسترس ناپذیری مقام ذات نه با ظلمت که با نقص انسان وصف می شود.