میان نظریه و روش، یک بار در مقام تولید نظریه و بار دیگر در مقام کاربست آن، دو نقطه تماس متصور است. در مقام کاربست نظریه، یعنی شناخت و چاره جویی برای مسائل فرهنگی و اجتماعی جوامع (که تحت عنوان کارویژه سیاست گذاری فرهنگی معنا می یابد)، مراجعه به نظریه های علوم اجتماعی (به عنوان ظرفیت حوزه نظر) انکارناپذیر است. ترجمه و تدریس این نظریه ها در مراکز دانشگاهی کشور و به تبع آن کاربست آن ها در فرآیند مسئله شناسی، تصمیم گیری و اجرا، از واقعیت های امروز جامعه ما نیز هست. امّا در این رهگذر، مسئله این است که نظریه های علوم اجتماعی برون زا، غالباً برای حل مسائل جوامع مبدأ عرضه شده اند که با مسائل فرهنگی و اجتماعی جامعه ما ناهمگونی های (معرفتی و غیرمعرفتی) بسیاری دارند. بنابراین شایسته است شیوه برخورد و مواجهه با این نظریه ها، هوشمندانه باشد. مقاله حاضر، «شناخت چالش های مکاتب روشی موجود»، «اتکا به مبانی معرفتی درون زا» و «لحاظ نیازها و زمینه های فرهنگی و اجتماعی درونی» را از الزامات این هوشمندی دانسته و تلاش کرده تا با بازخوانی اصول و مبانی اندیشهٔ صدرایی، خطوط راهنمایی را برای استفاده ازاین گونه نظریه ها در عرصه سیاست گذاری فرهنگی پیشنهاد نماید.