بسیاری از حکایات آمده در نسخ خطی، چاپ و ترجمه های متفاوت هزار ویک شب جواهراتی از شگردهای حکایت پردازی در سنّت ادبی مشرق زمین اند. حکایات اصلی بسیاری با ساختار پیچیده و جذّاب و حکایات فرعی فراوانی که هنرمندانه در خلال حکایات اصلی جاگرفته اند. برای ارزیابی و درک نزدیک چنین اثری که حکایت پردازانش طی شش قرن، گستره ای از شرق به غرب جهان اسلام را سیرکرده و آن را تدوین کرده اند، باید جهانٍ فرهنگی چندگانه نهفته در خود اثر و نیز «بده بستان» هایی که در فراگرد انتقال به دیگر ملل را تجربه کرده، بشناسیم. از این رو نگاهی دوسویه به شگردهای درون متنی و بینامتنی ضرورتی انکارناشدنی است تا از یک سو کارکرد حکایت فرعی در کنار حکایت اصلی آشکار شود و از دیگر سو فرآیندی که طی آن یک حکایت فرعی توانسته در حلقه های داستانی متفاوت به کار رود، شناخته شود. پژوهش حاضر به روش تحلیلی- توصیفی، سندکاوی و استناد به متن، ناظر است به بحث درباره سه حکایت درونه ای- از شگرد های درون متنی گرفته تا رهیافت بینامتنی و شرح چگونگی جرح و تعدیل آن ها- و نیل به این دستیافت که حکایات مذکور در راستای حفظ و تداوم سنّت حکایت پردازی بین المللی، گرچه در ظاهر تغییراتی یافته اند، اما بنیان ثابت خود را کماکان حفظ کرده اند.