ابن علقمى و سقوط بغداد (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ابن علقمى، از وزیران باتدبیر دستگاه خلافت عباسیان بود. دوره وزارت او با خلافت مستعصم، آخرین خلیفه عباسى - که خلافتش با سقوط بغداد در 656ه . پایان یافت - همزمان بود. در این دوره، دربار خلافت شاهد تقابل دو گروه شیعه و سنى بود که ابن علقمى (وزیر شیعه) در یک طرف و درباریان اهل سنت در طرف دیگر قرار داشتند. این تقابل با واقعه سقوط بغداد و نقش ابن علقمى در آن پیوند داشت. منظور اصلى این مقاله، بررسى نقش ابن علقمى در سقوط بغداد مىباشد.
مؤید الدین محمد بن علقمى از قبیله بنىاسد بود که اصل آنها از نیل (منطقهاى در حوالى کوفه، نزدیک حله) مىباشد. جدّ او را علقمى مىگفتند، زیرا نهر معروف به علقمى را حفر کرد. ابن علقمى در کودکى با فراگیرى علم و ادب، پیشرفت زیادى کرد؛ او خطى نیکو داشت؛ در ضبط امور بسیار ماهر بود؛ به علماء احترام مىگذاشت و به امور سیاست کاملاً آشنا بود.2
حمایت او از علما و دانشمندان به گونهاى بود که برخى از شعرا او را مدح و به نام او کتاب تألیف کردند، مانند رضى الدین صفانى لغوى (650ه ) که کتاب مجمع البحرین و العباب الزاخز را به نام او نوشت.3 ابن ابى الحدید هم کتاب شرح نهج البلاغه - که بیست مجلد است - به او تقدیم نمود و ابن علقمى یک صد دینار به او هدیه کرد و او هم ابن علقمى را در قصیدهاى مدح کرد.4 ابن طقطقى از شرف الدین ابوالقاسم على، فرزند ابن علقمى، نقل مىکند که کتابخانه پدرش ده هزار جلد کتاب نفیس داشت و مردم براى او کتاب تألیف مىکردند.5
ابن علقمى به امور دنیوى و کسب مال و ثروت بىاعتنا بود. وقتى بدرالدین، حاکم موصل، هدیههایى، شامل کتاب و چیزهاى نفیس به ارزش ده هزار دینار براى وى فرستاد، وزیر هدایا را نزد خلیفه برد و گفت: حاکم موصل این هدایا را براى من فرستاده و من هم شرم مىکنم که آنها را براى او بازگردانم، اکنون آنها را به شما مىدهم و تقاضا دارم قبول کنید و خلیفه هم پذیرفت. ابن علقمى هدایایى به ارزش دوازده هزار دینار براى حاکم موصل ارسال کرد.6
در ابتدا ابن علقمى به امور دیوانى مشغول کار شد. هنگامى که دایى او، ابن ضحاک، استادالدار بود، ابن علقمى نایب دیوان ابنیه و انشاء شد. پس از مرگ دایىاش، مشرف دارالتشریفات گردید و اجراى حکم برکنارى مؤید الدین قمى از وزارت، به عهده ابن علقمى و ابن ناقد استادالدارى گذاشته شد.7 پس از آن که ابن ناقد از مقام استادالدارى به وزارت رسید، ابن علقمى، جاى او را در استادالدارى گرفت و خلیفه، مستنصر، در سال 630ه ، مستنصریه را به او واگذار کرد.8 او تا پایان خلافت مستنصر، مقام استاد الدارى را بر عهده داشت.9 وقتى مستعصم در سال 640ه . به خلافت رسید، علىرغم این که اهل سنت اطراف او را گرفته بودند و خود او نیز از نظر مذهبى، متعصب بود، امّا ابن علقمى شیعه را در 642ه . به وزارت منصوب کرد.10
اکثر منابع تاریخى، مخصوصاً مورخان اهل سنت، در مباحث خود درباره ابن علقمى، در خصوص مذهب او نظر منفى دارند و او را عامل اصلى سقوط بغداد معرفى مىکنند، ولى از صفات نیک و فضل و ادب او نیز سخن مىگویند و همگان در تدبیر و ذکاوت او اتفاق نظر دارند. ابن کثیر که شدیدترین موضع را در قبال ابن علقمى گرفته و از او با صفات ناشایست یاد مىکند، از فضل و ادب او نیز سخن مىگوید.11 ابن عماد حنبلى هم او را مقصر اصلى در سقوط بغداد معرفى مىکند، امّا او را مرد فاضلى مىداند.12
نقش ابن علقمى در سقوط بغداد
مغولها پس از آن که قلمرو خوارزمشاهیان را درنوردیدند، بىمحابا به هجوم خود ادامه دادند و با فتح قلاع مستحکم اسماعیلیان، طومار آنها را در ایران در هم پیچیدند. در آن هنگام، آنان با قدرتى به نام «خلافت عباسیان» یا به تعبیر دیگر «خلافت اسلامى» روبهرو بودند. این خلافت قدرت نظامى چندانى نداشت، امّا معیار مشروعیت در جهان اسلام بود. خوارزمشاهیان هم پس از آن که در ایران به قدرت رسیدند، همواره در صدد کسب مشروعیت و تأیید خلیفه بودند. حکومتهاى دیگر مناطق نیز خود را نماینده خلافت مىدانستند. این قدرت معنوى قطعاً در کنار مرزهاى مغولهاى جاهطلب و غارتگر، قابل تحمل نبود.
در عزم مغول براى تصرف عراق نمىتوان شک کرد، چه قول کسانى که ابن علقمى را عامل سقوط بغداد مىدانند، بپذیریم یا آن را رد کنیم. این موضوع به همان روحیه کشورگشایى و غارتگرى مغولها مرتبط است و خلافت عباسى در انتظار حرکت مغولها بود، کما این که سلجوقیان و حتى خوارزمشاهیان با این مسئله روبهرو شدند. سلجوقیان با دعوت خلیفه براى سرکوب قیام بساسیرى و برچیدن بساط حکومت آل بویه وارد بغداد شدند امّا این سؤال مطرح است که اگر خلیفه چنین تقاضایى از طغرل نمىکرد، آیا واقعاً سلجوقیان نمىخواستند که به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود؟ همانگونه که خوارزمشاهیان پس از قدرت یافتن خواستار آن شدند و به دلیل مخالفت ناصر، خلیفه عباسى، منجر به حرکت سلطان محمد به سوى بغداد شد و با شکست او پایان پذیرفت.
در آن اوضاع، خلافت عباسى با قدرتى روبهرو گردید که به مراتب خطرناکتر و قوىتر از دو قدرت سابق بود، زیرا آنها مسلمان بودند، امّا این پدیده نو ظهور از کفارى بودند که مشروعیت هیچ امرى را نمىپذیرفتند. وحشىگرى و تهاجم، اصل اولیه آنها بود و هجوم به بغداد در همین راستا ارزیابى مىشد. امّا این که چه کسانى مغولها را همراهى کردند؟ آیا شیعیان (به طور عموم) و ابن علقمى - که متهم اصلى این پرونده مىباشد - نقشى در تحریک و یا حمایت و همکارى با مغولان داشتهاند؟ از مباحث مهمى است که هنوز جاى بررسى دارد.
سقوط بغداد، واقعهاى بزرگ و بسیار مهم در تاریخ اسلام است، زیرا تا قبل از این حادثه، مسلمانان اگر چه به صورت ظاهرى تحت لواى حاکم اسلامى بودند و حکومتهاى منطقهاى نیز خود را به آن متصل مىنمودند و از آن مشروعیت مىگرفتند، با سقوط بغداد، خلافت عباسى منقرض شد و شکاف بزرگى در جهان اسلام پدید آمد.
منابع تاریخى درباره نقش ابن علقمى در این حادثه اظهار نظرهاى متفاوتى کردهاند. به طور کلى، منابع، از لحاظ نوع موضعگیرى درباره نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو دستهاند:
دسته اول، منابعى که صریحاً ابن علقمى را در این حادثه مقصر دانسته و حتى او را عامل اصلى این واقعه معرفى مىکنند؛ اکثر منابع اهل سنت و مخصوصاً تاریخنگاران شامى و مصرى در این خصوص اتفاق نظر دارند و ابن علقمى را دعوت کننده و تحریک کننده هلاکو، در حمله به بغداد مىدانند. مورّخانى مانند منهاج السراج جوزجانى، ابن الوردى، العینى، ابن شاکر، یونینى، ابن تغرى بردى، ابن کثیر، ابن عنبه، صفدى، ذهبى، سبکى، ابو شامه مقدسى، سیوطى، ابن عماد حنبلى و ابن خلدون، از این گروهند.
دسته دوم کسانى هستند که یا به طور واضح، وزیر را از این اتهام تبرئه کردهاند که ابن فوطى و ابن طقطقى از این دستهاند و از مضمون کلام یا سکوت برخى چنین استفاده مىشود که آنها براى وزیر در این واقعه نقشى قائل نیستند، مانند رشید الدین فضل اللَّه همدانى، ابن العبرى و خواجه نصیر طوسى.
به هر حال، در خصوص نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو مسئله باید بررسى شود:
1. مسئله ارتباط ابن علقمى با مغول؛
2. نقش ابن علقمى در کاهش سپاه خلیفه.
آنها که ابن علقمى را مقصر مىدانند این دو مطلب را به او نسبت مىدهند و آنها که او را تبرئه مىکنند، براى او در این دو موضوع نقشى قائل نیستند. یعنى یک دسته، ابن علقمى را عامل تضعیف خلافت و کاهش سپاه مىدانند و دستهاى دیگر او را فردى مىدانند که همواره در صدد دفاع از خلافت و مقابله با هجوم مغولان بود و خلیفه را تشویق و راهنمایى مىکرد تا به نحو شایسته این کار را انجام دهد، اما عدم تدبیر خلیفه و اطرافیان او را عامل اصلى شکست اقدامات وزیر مىدانند. همچنین دستهاى وزیر را به داشتن رابطه پنهانى با مغولان و تشویق و تحریک آنان به حمله متهم مىکنند و دستهاى هم با ردّ این رابطه، معتقدند که وزیر چنین نیتى در سر نداشت.
1. ارتباط وزیر با مغولها
مسأله ارتباط وزیر با مغولها براى اولین بار پس از واقعه کرخ مطرح شد. این واقعه در سال 654ه . اتفاق افتاد و در اثر آن محله کرخ غارت شد و شیعیان آن جا قتل عام شدند. این مسئله به تحریک دربار و دستور خلیفه صورت گرفت. پس از کشتار کرخ، ابن علقمى اقدام به افشاى توطئه اطرافیان خلیفه، مخصوصاً مجاهدالدین دواتدر صغیر، مبنى بر عزل خلیفه کرد. مجاهد الدین دواتدر هم در مقابل به طرفداران خود گفت که در شهر شایعه کنند که وزیر با مغولها در ارتباط است و قصد براندازى خلافت دارد و به همین منظور، جاسوسان هلاکو نزد وزیر تردّد مىکنند.13 جوزجانى در طبقات ناصرى مىگوید که اطرافیان خلیفه نامهاى را که وزیر به هلاکو نوشته بود، به خلیفه نشان دادند، امّا خلیفه ادعاى آنها را قبول نکرد، چون مىدانست میان آنها با وزیر کدورت وجود دارد و آنها قصد متهم کردن او را دارند.14
پس از واقعه کرخ، هنگامى که وزیر جریان توطئه اطرافیان خلیفه را به او گوشزد نمود، خلیفه این ادعا را نپذیرفت و به مجاهدالدین ایبک گفت که من به تو اعتماد دارم و این اتهام را قبول ندارم؛ پس ظاهراً خلیفه ادعاى هر دو طرف درباره یکدیگر را قبول نداشت. حال این سؤال پیش مىآید که آیا واقعاً خلیفه هر دو ادعا را تهمت مىدانست یا این که از روى مصلحت و جلوگیرى از درگیرى این اعتماد را عنوان کرد؟ به هر صورت، طرفهاى متخاصم در دربار خلیفه، از این پس، یکدیگر را به براندازى خلافت متهم کردهاند و البته هر یک، عامل این براندازى را متفاوت از یکدیگر دانستهاند.
منابع تاریخى گوناگون که اغلب متعلق به اهل سنت مىباشند، به ارتباط وزیر با مغولها و دعوت از آنها براى حمله به بغداد اشاره کردهاند؛ ابن شاکر در این خصوص معتقد است: پس از حادثه کرخ و کشتار شیعیان، اهل کرخ نزد وزیر شکایت کردند، وزیر هم که از این حادثه در دلش آتش انتقام داشت از مغول دعوت کرد تا براى حمله به بغداد اقدام کنند و در کاهش سپاه نیز خلیفه را متقاعد ساخت.15
منهاج السراج جوزجانى نیز مىگوید: مستعصم باللّه، وزیرى بدمذهب و رافضى به اسم احمد العلقمى داشت. او به انتقام واقعه کرخ، به مغولان نامه نوشت و از آنان دعوت کرد به بغداد حمله کنند و با اجازه خلیفه سپاه را به اطراف بغداد فرستاد و به خلیفه وانمود کرد که با مغولان صلح شده است و پس از این که بغداد از سپاهیان خالى شد، از مغولان دعوت کرد. جوزجانى تعصب خود را به خلیفه و اطرافیان او آشکار و از آنها به نیکى یاد مىکند و حتى وقتى حادثه کرخ را یادآور مىشود، از عاملان حادثه به نیکى یاد مىکند.16
العینى هم در عقد الجمان، واقعه کرخ را سبب خشم ابن علقمى مىداند که براى انتقام از مسببان این واقعه، مغولان را در حمله به بغداد یارى کرد و سبب سقوط بغداد شد. وى از ابن علقمى با عنوان «رافضى خبیث» یاد مىکند.17
ابن الوردى در تاریخ خود، حادثه کرخ و کشتار شیعیان به دست اطرافیان خلیفه را عامل دعوت ابن علقمى از هلاکو مىداند و مىنویسد: او در صدد بود تا خلافت را به علویان منتقل کند.18 یونینى در ذیل مرآة الزمان همین مطلب را بیان کرده است.19 ابن عنبه در فصول الفخریه مىگوید: مؤید الدین محمد وزیر مستعصم و او بنىالعباس را برانداخت و هلاکو را به بغداد آورد.20 ابو شامه مقدسى هم وزیر خلیفه را عامل اصلى سقوط بغداد مىداند و معتقد است: هلاکو با نقشه وزیر توانست بر بغداد مسلط شود.21 یونینى، قدرى واضحتر از دیگران نحوه ارتباط وزیر با هلاکو را بیان کرده است: وزیر، برادر و غلامش را به سوى مغولها فرستاد و با آنها مکاتبه کرد و تصرف عراق را کارى آسان جلوه داد و همچنین از آنها خواست پس از تصرف عراق، او جانشین آنها در این منطقه باشد و مغولها هم تقاضاى او را پذیرفتند و وعده مقام به او دادند.22
ذهبى نیز در العبر فى خبر من غبر این موضوع را آورده و موضوع سفارت برادر و غلام وزیر نزد مغولها را ذکر کرده است.23 سبکى و صفدى هم داستان دعوت وزیر از مغولان را به این صورت آوردهاند: وزیر سر یک مرد را تراشیده و نامه خود را با سوزن به سر او خالکوبى نمود و بر آن سرمه مالید و زمانى که موهاى آن مرد بلند شد و دیگر نوشته پیدا نبود، او را به سوى مغولها فرستاد و به او گفت: وقتى به نزد مغولها رسیدى بگو موهاى سرت را بتراشند و نوشتهها را بخوانند و در پایاننامه نوشته بود: پس از خواندن نامه ورقه را پاره کنید و مقصود کشتن فرستاده بود، ضمن این که این دو مورخ نیز، علت اقدام وزیر را انتقام از واقعه کرخ بیان مىکنند.24 ابن کثیر هم حادثه کرخ را علت اقدام وزیر مىداند: وزیر، در صدد بود خلافت را از اهل سنت خارج کند و خلیفه فاطمى را به قدرت برساند.25 همچنین برخى از منابع، از نامهنگارى بدرالدین لؤلؤ، امیر موصل، با خلیفه سخن گفتهاند که قصد داشت خلیفه را از حمله مغول آگاه سازد، اما وزیر، مانع از رسیدن نامههاى امیر موصل به خلیفه شد.26 همچنین نقل شده است که ابن صلایا، نایب خلیفه در اربل، به خلیفه نامه نوشت و او را از حمله مغول آگاه ساخت.27 ابن علقمى پس از واقعه کرخ، به ابن صلایا، که شیعه بود، نامه نوشت و از کشتار شیعیان و وضع اسفبار آنها شکوه کرد و از قصد مخالفان و اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله سخن گفت.
موضوع نامه وزیر به ابن صلایا، حاکم اربل، خود یکى از نکات مورد بحث است. برخى این نامه را دلیلى بر قصد وزیر در دعوت از مغولها و براندازى خلافت مىدانند. وزیر که از قصد اطرافیان خلیفه مبنى بر کشتار شیعیان آگاه بود، به ابن صلایا نامه نوشت تا هم او را از وضعیت مطلع کند و هم در جبهه شیعیان هماهنگى ایجاد کند، زیرا در تحولات این دوره یک مسأله قطعى است و آن این که جنگ دیوانسالاران و درباریان شیعه و سنى به اوج خود رسیده بود و آنها در صدد حذف یکدیگر از صحنه بودند. کما این که بعد از واقعه کرخ - همان طور که قبلاً گفته شد - منطقه نیل مورد هجوم و غارت سپاهیان خلیفه قرار گرفت و ابن علقمى وزیر که از اهداف اطرافیان خلیفه آگاهى داشت. به همین منظور به ابن صلایا نوشت: «قد نهب الکرخ المعظم و دیس البساط النبوى المکرم و قد نهبوا العترة العلویة واستأسروا العصابه الهاشمیه...»؛ یعنى کرخ، این شهر معظم غارت شد و بساط پیامبر گرامى برچیده شد. خاندان على را غارت کردند و پیروان هاشمى را به اسارت گرفتند. وزیر هم چنین ابن صلایا را از قصد اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله آگاه کرد و با اقدامات خود به مقابله با آنها پرداخت و اعلام کرد این که اطرافیان خلیفه او را تهدید به مرگ کردهاند.28 وى در پایاننامه خود، آیهاى از قرآن را بیان کرد «فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون» پس خواهیم آورد براى ایشان لشکرهایى که طاقت آن را نداشته باشند و آنها را از آن جا با ذلت و خوارى بیرون خواهیم کرد.29 این آیه که متضمن تهدید مىباشد سبب شده که برخى این نحوه نامهنگارى وزیر، آن هم براى یک حاکم شیعه را معنادار توصیف کنند. این لشکرى که وزیر از آن سخن مىگوید کدام است؟ آیا وعده الهى مقصود او مىباشد یا این که همان لشکر مغولها مىباشد که به زودى بغداد را درنوردید؟
نکته درخور توجه این است که وزیر در نامه خود به ابن صلایا، هم از واقعه کرخ شکوه کرد و هم این که از قصد اطرافیان براى ادامه سرکوب شیعیان خبر داد و همچنین تهدید او به مرگ را مطرح کرد و سپس به اقدامات خود براى مقابله با آنها پرداخت، اما در منابع اشارهاى نشده که مقصود وزیر از اقدامات چیست؟ و اصولاً وزیر که مىخواست ابن صلایا را از توطئه اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله مطلع سازد، چرا این آیه را آورد؟ در صورتى مىتوانیم وزیر را از هر گونه اتهامى تبرئه کنیم که آیه مذکور را به نصرت الهى و یارى خداوند معنا کنیم و الا وزیر لشکرى در اختیار نداشت که با آن به جنگ مخالفان برود. ضمن این که او در نامه خود از ابن صلایا هم تقاضاى تجهیز نیرو و آماده ساختن لشکر نکرده بود؛ پس لشکر مورد نظر در آیه را باید «مدد الهى» معنا کنیم و الا انگشت اتهام به سوى وزیر خواهد رفت، ضمن این که اگر نصرت الهى را مقصود وزیر بدانیم و بخواهیم دقیق شویم، همین لشکر مغول نیز مىتوانست مصداق نصرت الهى باشد. از این رو، برخى مورخان این نامه وزیر را به معناى قصد او براى براندازى خلافت دانستهاند و گفتهاند که وزیر در صدد بود تا با حیله، خلیفه و اطرافیانش را از میان بردارد.30
وقتى به دیدگاههاى تاریخنگاران اهل سنت درباره ارتباط ابن علقمى با مغولها توجه شود، دو نکته درخور تأمل است: اوّلاً، آنها در بیان چگونگى ارتباط ابن علقمى با مغولها اظهار نظرهاى متفاوتى کردهاند، البته در علت اقدام وزیر تقریباً اتفاق نظر دارند؛ یعنى واقعه کرخ و کشتار شیعیان را علت خشم وزیر و دعوت او از مغولها مىدانند. برخى از منابع صرف ارتباط را بیان مىکنند بدون آن که از نحوه این ارتباط سخن گویند. بعضى نیز فرستادن برادر و غلام وزیر را، نحوه ارتباط و دعوت از مغولها مىدانند. مورخان دیگر تراشیدن سر یک مرد و نوشتن پیام براى مغولان بر روى سر او را ذکر مىکنند. آن چه مسلم است این که در این خصوص، میان این منابع اتفاق نظر وجود ندارد.
ثانیاً، در باب اصل موضوع حمله هلاکو به بغداد، منابع اهل سنت سخنى نگفتهاند که آیا اصولاً هلاکو قصد حمله به بغداد را داشته است یا خیر؟ آیا هلاکو فقط به دعوت ابن علقمى به سوى بغداد حرکت کرد یا این که اگر او دعوت هم نمىکرد، خان مغول باز هم عازم بغداد بود؟ اولین ارتباط مستقیم هلاکو با بغداد در سال 654ه بود، هنگامى که مغولان به قلعههاى اسماعیلیان حمله کردند. در این زمان، هلاکو سفیرى به بغداد اعزام کرد و خواستار کمک خلیفه در این زمینه شد. خلیفه نیز قصد داشت با اعزام نیرو او را یارى کند، اما مشاوران و اطرافیان او چنین کارى را صلاح ندانستند و گفتند او به سپاه ما نیازمند نیست بلکه قصد دارد بغداد را از سپاه خالى کند و آن گاه بر ما ضربه بزند و بغداد را تصرف کند، اما وزیر معتقد بود که خلیفه به درخواست هلاکو جواب مثبت دهد، ولى خلیفه نظر مشاورانش را پسندید.31 ابن العبرى در این زمینه مىگوید: وزیران و امیران مخالفت کردند.32
هلاکو پس از فتح قلاع اسماعیلى به سوى همدان حرکت کرد و در 655ه در آن جا اردو زد، وى که از خلیفه به سبب عدم همراهى عصبانى بود، در نامهاى به او درخواست کرد دست از مقابله بردارد و تسلیم خان مغول شود و براى اثبات حسن نیت خود، باروهاى بغداد را ویران و خندق شهر را پر کند و خودش نیز براى مذاکره نزد هلاکو برود و اگر خودش نمىآید، سه تن از بزرگان دولت خود را بفرستد که در این صورت، هلاکو با او صلح خواهد کرد.33
خلیفه، در برابر تقاضاى هلاکو ناتوان بود. وزیر بر این عقیده بود که خلیفه براى منصرف کردن هلاکو از حمله به بغداد، هدایاى زیادى براى او ارسال کند، اما اطرافیان خلیفه، مخصوصاً مجاهدالدین ایبک دواتدار صغیر که با وزیر خصومت داشتند، به مخالفت برخاستند و این مسئله هم بدون نتیجه ماند.34 پس از آن، خلیفه، شرف الدین، پسر محیى الدین بن جوزى و به قولى بدر الدین دزبکى و قاضى بندنیجان را با هدایایى اندک نزد هلاکو فرستاد و به او گوشزد کرد که [تا کنون] هر کس قصد خاندان عباسى کرده، عاقبت بدى دیده است و این دولت تا قیامت پایدار خواهد بود. او همچنین هلاکو را به عاقبت یعقوب لیث، بساسیرى و سلطان محمد خوارزمشاه توجه داد، اما هلاکو با دریافت این نامه براى حمله به بغداد مصمم شد.35
2. کاهش سپاه خلیفه و نقش ابن علقمى در این مسئله
منابع تاریخى، اعم از شیعه و سنى بر این عقیدهاند که سپاه خلیفه در این زمان به شدت کاهش یافته بود، اما در علت این کاهش اختلاف است؛ آیا ابن علقمى سبب این کاهش بود؟ کما این که منابع اهل سنت بر این باورند یا این که بر طبق برخى منابع، خلیفه و سیاستهاى او درباره سپاهیان موجب کاهش سپاه شد. پس اصل موضوع کاهش سپاهیان پذیرفته شده است اما سؤالى که مطرح مىشود این است که چرا در این وضعیت که مغولها پشت دروازههاى عراق بودند، سپاه خلیفه کاهش یافت؟ خلیفه، هر چند بىتدبیر بود، اما آیا به این خطر آگاهى نداشت که کاهش یکباره سپاهیان در این وضعیت، به طور طبیعى اذهان را مشکوک مىکند؟
آنان که وزیر را سبب کاهش سپاه خلیفه مىدانند، معتقدند: تعداد سپاهیان خلیفه در آغاز حکومت او صد هزار نفر بود و در اثر اقدامات وزیر به ده تا بیست هزار نفر کاهش یافت، زیرا وزیر، خلیفه را متقاعد کرد تا مواجب سپاه را قطع کند و شمار آنها را کاهش دهد و در عوض، هزینه آن را به عنوان هدیه، براى مغولها بفرستد تا شرایط صلح ایجاد شود.36
ابن کثیر نیز کاهش سپاه بغداد را به ابن علقمى نسبت مىدهد و بر این باور است که علت این کار، انتقامجویى وزیر از حادثه کرخ بود؛ او خلیفه را متقاعد کرد امیران سپاه و سربازان را از اقطاع و درآمدهایشان محروم کند و ابن علقمى با مغولها مکاتبه کرد و آنها را براى حمله به بغداد دعوت کرد.37
ابن فوطى، مورخ شیعى، مىگوید: در سال 650ه ، شمار زیادى از سپاهیان به دلیل قطع ارزاق و حقوق از سپاه خارج شدند و به شام رفتند.38 خلیفه، به وضع سپاهیان توجهى نداشت و حقوق آنها را قطع کرده بود، به همین دلیل، فقر و بیچارگى آنها باعث شد تا در خیابانها و محافل گدایى کنند.39
در مقابل این مورخ، قطب الدین یونینى در ذیل مرآة الزمان مىنویسد: خلیفه تمایلى به قطع حقوق سپاهیان نداشت، بلکه ابن علقمى وزیر، او را متقاعد به این کار کرد. وى دلیل قبول پیشنهاد وزیر از سوى خلیفه را در بىتدبیرى و عدم قدرت تصمیمگیرى او مىداند، زیرا وزیر فردى باتدبیر بود که بر تمام امور تسلط داشت.40
جوزجانى در طبقات ناصرى، وزیر را متهم مىکند که به انتقام واقعه کرخ به مغولها نامه نوشت و آنها را دعوت کرد و با اجازه خلیفه، سپاه را به اطراف بغداد فرستاد تا شهر خالى شود و نزد خلیفه وانمود کرد که با مغولها صلح شده است و بعد از این اقدام، مغولها را به بغداد فرا خواند.41
ابن علقمى هنگام سقوط بغداد و پس از آن
هنگامى که خلیفه شرایط هلاکو را نپذیرفت، وى تصمیم قطعى خود را مبنى بر تصرف بغداد عملى کرد. در این زمان، شهرهاى مسیر بغداد یکى پس از دیگرى در برابر تهاجم مغولها سقوط کرده و حاکمانى، مثل بدرالدین لؤلؤ، حاکم موصل، و اتابک ابوبکر، حاکم فارس، به مغولها پیوسته بودند. تنها امیر وفادار به خلیفه، ابن صلایا، امیر شیعه اربل بود که به گفته همدانى، در صدد تجهیز سپاه براى مقابله با مغولها بود، ولى خلیفه به اقدام او توجه نکرد.42 همدانى مىگوید: زمانى که هلاکو پشت دروازههاى بغداد بود، برخى از امیران سپاه به خلیفه پیشنهاد تجهیز سپاه و مقابله با تهاجم مغولان دادند و ابن علقمى تلاش زیادى در این خصوص به خرج داد، امّا خلیفه از پرداخت حقوق به سپاهیان خوددارى کرد43؛ به این ترتیب، آخرین امید دفاع از بغداد از میان رفت.
این سؤال به طور جدى مطرح است که در چنین وضع دشوار و فوق العاده خطرناک، چه چیزى خلیفه را به این رفتار راهنمایى مىکرد؟ آیا خلیفه مسائل ابتدایى جنگ و حکومتدارى را نمىدانست؟ چرا در حالى که هلاکو در راه بغداد است، خلیفه حاضر نیست اموال خود را براى تجهیز سپاه هزینه کند؟
وقتى هلاکو به بغداد نزدیک شد سپاه خلیفه - که حدود هزار نفر بودند - علىرغم پیروزى اولیه شکست خوردند.44 درباره خلیفه نقل شده است که حتى در حین جنگ نیز به امور توجهى نداشت، به گونهاى که در زمان درگیرى سپاه خلیفه با مغولها، او در حجره خود به تماشاى نمایش کنیزک خود مشغول بود. در این زمان تیرى از پنجره وارد شد و دخترک را به قتل رساند که موجب وحشت خلیفه شد.45 پس از این حوادث، خلیفه که متوجه وخامت اوضاع شده و از امدادهاى غیبى ناامید گردیده بود، ابن علقمى و ابن درنوس را با هدایاى فراوان نزد هلاکو فرستاد، امّا هلاکو نمایندگان خلیفه را نپذیرفت.46
البته این گونه رفتار از خلیفه چندان عجیب نیست، زیرا همان طور که از قول ابن العبرى بیان شد، وقتى به خلیفه گفتند: مغولها به عراق رسیدهاند و باید چارهاى اندیشید، خلیفه در پاسخ گفت: مرا بغداد بس است و آنها وقتى بدانند من به بغداد قانع هستم، کارى نخواهند کرد، ضمن این که تا وقتى من در این شهر هستم کسى به آن حمله نخواهد کرد.47 پس چندان عجیب نیست که خلیفه این چنین بىخردانه عمل کند و فرصتها را یکى پس از دیگرى از دست بدهد.
پس از شکست نیروهاى اندک خلیفه در مقابل مغولها و محاصره بغداد، خلیفه چارهاى جز تسلیم ندید. این که وى چگونه تسلیم شد و چه طور به قتل رسید، از مسائل مورد اختلاف مورخان است. دیدگاه برخى این است که پس از محاصره بغداد، ابن علقمى نزد هلاکو رفته براى خود امان گرفت و پس از این که به حضور خلیفه آمد، او را به رفتن نزد هلاکو تشویق کرد؛ به این صورت که هلاکو قصد دارد دخترش را به عقد ابوبکر، پسر خلیفه درآورد و خلیفه مىتواند در خلافت باقى بماند، همان گونه که در دوره سلجوقیان چنین شد، خلیفه هم به این کار راضى شد و نزد هلاکو رفت که منجر به قتل او شد.48
از بعضى دیگر نقل شده است که وزیر وقتى نزد هلاکو رفت و بازگشت، به خلیفه گفت: شرط هلاکو براى صلح این است که نصف خراج عراق به وى تعلق بگیرد و خلیفه هم پذیرفت، سپس نزد هلاکو رفت.49 البته ابن کثیر درباره قتل خلیفه مىگوید: پس از این که اموال و خزاین خلیفه تصرف شد، شیعیان و دیگر منافقان به هلاکو گفتند: اگر با خلیفه صلح کند، خیلى زود اوضاع مانند سابق خواهد شد و او را به قتل خلیفه تشویق کردند و این کار را ابن علقمى انجام داد.50 صفدى، ابن علقمى را عامل قتل خلیفه مىداند و مىنویسد: ابن علقمى هلاکو را تشویق کرد و گفت که اگر خلیفه را به قتل نرساند، حکومت عراق را به طور کامل به دست نخواهد آورد.51 ابن فوطى در دو کتاب خویش، تمام وقایع سقوط را بیان کرده، امّا چیزى درباره نقش وزیر در تسلیم شدن و قتل خلیفه ذکر نکرده است. ابن فوطى مطلبى در خصوص رفتن وزیر نزد هلاکو قبل از سقوط بغداد نقل کرده، اما چیزى از شرایط صلح و تسلیم شدن خلیفه ذکر نکرده است. درباره قتل خلیفه هم مىگوید: هلاکو دستور قتل او را صادر کرد.52 همدانى در جامع التواریخ معتقد است از آن جا که در این موقعیت، وزیر نتوانست چارهاى براى خلیفه بیندیشد زیرا از دست وى کارى ساخته نبود، خلیفه از بغداد خارج شد و خود را به هلاکو تسلیم کرد و به دست او به قتل رسید.53
در باب چگونگى قتل خلیفه، منابع تاریخى نقل کردهاند: زمانى که هلاکو دستور قتل او را صادر کرد به پیشنهاد خواجه نصیرالدین طوسى براى این که خون خلیفه به زمین ریخته نشود او را در جوالى قرار داده و خفه کردند.54
دیدگاههاى مختلفى درباره سرانجام ابن علقمى مطرح شده است، همان منابعى که او را در سقوط بغداد و قتل خلیفه مقصر مىدانستند، عاقبت ناگوارى براى او نقل کردهاند: سُبکى معتقد است که وزیر به آرزوهاى خود نرسید و از کردار خود پشیمان شد و به خاطر سخنزنى که به او گفت: این گونه در زمان امیرالمؤمنین سوار مىشدى، از شدت غم و اندوه و پشیمانى از دنیا رفت55؛ العینى آورده است که هلاکو به سبب بدسیرتى و خیانتش در حق خلیفه، او را به قتل رساند؛56 ابن خلدون با تأیید وزارت ابن علقمى پس از قتل خلیفه، مىگوید: او فاقد قدرت و اعتبار بود و سرانجام به دست هلاکو به قتل رسید57؛ یونینى مىنویسد: پس از قتل خلیفه، ابن علقمى به مغولان پیشنهاد داد خلافت به علویان منتقل شود که آنها موافقت نکردند58؛ ابن طقطقى نقل کرده است که ابن علقمى پس از آن که مدتى در دستگاه هلاکو وزیر بود، در جمادى الآخر 656ه در اثر بیمارى درگذشت؛59 ابن فوطى مىنویسد: وزیر به مرگ طبیعى از دنیا رفت و او را در مشهد موسى بن جعفر به خاک سپردند و سلطان مقرر کرد پس از او پسرش، عز الدین ابوالفضل، وزیر شود او پس از ابن علقمى وزیر شد، ولى در سال 657ه درگذشت.60
در میان منابع متأخر و تحقیقات جدید هم در خصوص نقش ابن علقمى اختلاف نظر وجود دارد:
شیخ عباس قمى در کتاب تتمة المنتهى دخالت ابن علقمى را در این ماجرا تأیید مىکند و با دفاع از نحوه عملکرد وزیر مىنویسد: چون خلیفه تدبیر نداشت، خدعه وزیر در او اثر کرد. وزیر به او گفت: هلاکو قصد دارد دخترش را به عقد پسرت ابوبکر درآورد و شما را هم بر خلافت ابقا کند، همان گونه که سلجوقیان چنین کردند. وزیر جمعى از علما را به همراه خلیفه نزد هلاکو برد و هلاکو هم شمشیر در میان آنها انداخت و بعد از آن، چهل روز خون مردم در بغداد ریخته شد. شیخ عباس قمى همچنین موضوع مکاتبه ابن علقمى با مغولها را تأیید مى کند و علت آن را هم انتقام از واقعه کرخ مىداند و این که وزیر قصد داشت خلافت را به آل على منتقل کند.61 وى تمامى اتهاماتى که منابع اهل سنت به ابن علقمى وارد کردهاند نقل و تأیید مىکند، اوّل این که وزیر با اقدامات خود خلیفه را فریب داد؛ دوم این که با مغولان مکاتبه کرد و سوم این که انگیزه او انتقال خلافت به علویان و محرک او واقعه کرخ بوده است.
خانم شیرین بیانى هم در کتاب دین و دولت در ایران عهد مغول به نوعى اتهام علیه ابن علقمى را تأیید مىکند البته نه آن که وزیر را تنها مسبّب و عامل سقوط بغداد معرّفى کند، بلکه به عقیده او، چون وزیر شکست مقابل مغولها را حتمى دانست، ترجیح داد قبل از تهاجم، مصالحه صورت گیرد، زیرا جنگ به منزله شکست حتمى و نابودى همگان خواهد بود. امّا اطرافیان خلیفه به هیچ وجه با وزیر توافق نداشتند و خلیفه هم از خود تدبیرى نداشت به همین دلیل، وزیر خود وارد عمل شد و به مذاکره با خان مغول پرداخت و دائماً با پیشنهاد امتیازات مادى به خلیفه، در صدد بود تا هلاکو را راضى کند.62 آغا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام الشیعه نظر دیگرى ارائه کرده است. او ابن علقمى را از هر گونه اتهام تبرئه مىکند، امّا دلیل محکمى ارائه نداده است. به نظر وى، مردم بغداد به دلیل اختلافات فرقهاى و زندگى تجملپرستانه، توان مقابله با مغولهاى بسیار قدرتمند را نداشتند. او همچنین با ردّ این ادعا که ابن علقمى قصد انتقال خلافت به علویان را داشت، معتقد است شیعیان اگر چه عباسیان را قبول نداشتند، امّا به طور علنى و رسمى با آنها مقابله نمىکردند.63
برخى از نویسندگان معاصر نیز به تبرئه ابن علقمى از تمام اتهامات مىپردازند از جمله دیدگاه الشیبى، مورخ شیعه، این است که سقوط بغداد نتیجه تهاجم لجام گسیخته مغولها بود، امّا اهل سنت این گناه را بر گردن شیعیان انداختند و ابن علقمى را عامل این واقعه معرفى کردند، همان طور که پیش از این نیز مردم حله را متهم به نوشتن نامه به سلطان محمد خوارزمشاه و دعوت از او براى حمله به بغداد کردند و به همین اتهام، قوم بنىاسد مورد هجوم و سرکوب قرار گرفتند که در پى آن، چهار هزار نفر کشته و بقیه آواره شدند.64 البته وى که اصل تهاجم مغول را امرى طبیعى مىداند، در خصوص ابن علقمى، چیزى نمىگوید که آیا ابن علقمى، پس از قطعى شدن تهاجم، با آن مقابله کرد یا خود را با شرایط موجود تطبیق داد و هماهنگى با مغولها را برگزید.
نتیجه
درباره کاهش سپاه، شاید بتوان وزیر را تبرئه کرد، زیرا منابعى که مدافع وزیر هستند، دلایل خوبى ارائه کردهاند که بر دلایل منابع اهل سنت ترجیح دارد، زیرا منابع اهل سنت تنها به این مطلب اشاره دارند که وزیر در صدد انتقام از واقعه کرخ بود و به همین منظور، خلیفه را به کاهش سپاه متقاعد کرد تا هزینههاى آن به عنوان هدیه براى مغولها ارسال شود، اما مىدانیم که هدایا براى مغولها ارسال نشد، پس قطع هزینه و حقوق سپاهیان توجیهى نداشت. ضمن این که منابع مذکور، دلیل متقن مبنى بر این که وزیر چگونه به کاهش سپاه کمک کرد، بیان نمىکنند. اما منابع مدافع وزیر، به بیان اقدامات ابن علقمى براى مقابله با مغولها و بحث تجهیز سپاه - که خلیفه آن را نپذیرفت - پرداختهاند، پس مسأله هزینه و کمبود مالى مطرح نبوده و این اموال را وزیر در اختیار نداشته که بخواهد مخفى کند، بلکه در اختیار خود خلیفه بوده است.
نکته دیگر این است که هیچ یک از منابع، سخنى از اطرافیان خلیفه و درباریان اهل سنت درباره تجهیز سپاه به میان نیاوردهاند، در حالى که این افراد در نقطه مقابل وزیر قرار داشتند، مخصوصاً این که مجاهدالدین دو اتدار صغیر و دیگر افراد دربار، وزیر را به ارتباط با مغولها متهم مىکردند؛ به این ترتیب که وى در صدد آوردن مغولها به بغداد است، پس چگونه با چنین خطر بزرگى مقابله نمىکنند و دست روى دست گذاشته شاهد کاهش سپاه هستند، حال آن که ضرورىترین مسأله براى مقابله با مغولها وجود سپاه مقتدر بود. بنابراین، به نظر مىرسد کاهش سپاه با موافقت خلیفه و به دلیل مالاندوزى او صورت گرفته است.
اما در مورد ارتباط وزیر با مغولها، چند مطلب موجب عدم تبرئه وزیر مىشود. منابع مدافع وزیر در سقوط بغداد آن گونه که در بحث کاهش سپاه عمل کردند، در مقابل منابع مخالف که وزیر را به داشتن رابطه متهم مىکنند، موضع نمىگیرند و وزیر را تبرئه نمىکنند. همچنین نامه وزیر به ابن صلایا، متضمن معناى انتقام و مقابله مىباشد، البته در این خصوص از خود منابع شیعى هم مطالبى استفاده مىشود. ابن طقطقى نیز در تاریخ فخرى رفتن ابن علقمى نزد هلاکو را بیان مىکند و آن زمانى بود که هلاکو به سوى بغداد حرکت و درخواست کرد که وزیر نزد او رود. خلیفه هم وزیر را خواست و گفت: هلاکو چنین تقاضایى کرده و تو هم نزد او برو. وزیر گفت: در این صورت، چه کسى شهر را اداره کند؟ خلیفه گفت: چارهاى نیست، باید نزد هلاکو بروى و ابن علقمى هم نزد هلاکو رفت و در ملاقاتى که صورت گرفت، هلاکو او را پسندید و خواجه نصیر طوسى هم ابن علقمى را آن طور که باید به هلاکو معرفى کرد.65
دو نکته در کلام ابن طقطقى در خور توجه است: اول این که، چرا هلاکو وزیر را خواست؟ آیا وزیر شرایط متفاوتى داشت؟ چرا از خلیفه نخواست که نماینده ویژه خود را اعزام کند بلکه هلاکو زمانى که قصد حرکت به سوى بغداد را داشت، مشخص کرد چه کسى باید بیاید؟ دوم این که هلاکو چه چیز در وزیر مشاهده کرد که او را پسندید و همچنین این نکته که «خواجه نصیر آن طور که باید او را به هلاکو معرفى کرد»، آیا غیر از این است که وزیر مشکلى با ما ندارد؟! کما این که بعد از سقوط بغداد، این هماهنگى مشخص شد؛ هلاکو با وزیر آن گونه رفتار کرد که با دوست رفتار مىکرد، پس نمىتوان رابطه مثبت میان ابن علقمى و مغولها را رد کرد.
رابطه ابن علقمى با مغولها این گونه معنا مىشود که ابن علقمى در آغاز شاید خواهان حمله مغولها نبود و در جریان حمله آنان به بغداد، براى مهاجمان زمینهسازى نکرد، اما چون سقوط بغداد را قطعى مىدانست، چاره را در معامله و مذاکره دانست، زیرا مقاومت بىفایده و حتى بسیار مضر بود.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و کارشناس ارشد تاریخ اسلام مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360)، ص 451.
3. همان؛ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، به اهتمام سید حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش)، ص 321.
4. ابن طقطقى، پیشین، ص 451؛ هندوشاه، پیشین، ص 321؛ بدرالدین محمود العینى، عقد الجمان فى تاریخ اهل الزمان، (قاهره، الهیئه المصریه العامه الکتاب، 1407ق/1987م) ج1، ص 54.
5. ابن طقطقى، پیشین، ص 451؛ ابن فوطى، الحوادث الجامعه، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381)، ص 132.
6. ابن طقطقى، پیشین، ص 452.
7. ابن فوطى، پیشین، ص 9 - 19 - 95.
8. ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بیروت، دارالفکر، 1414ق / 1998م)، ج 5، ص 143.
9. ابن فوطى، پیشین، ص 96.
10. همان، ص 118؛ ابن طقطقى، پیشین، ص 451.
11. ابن کثیر، البدایه والنهایه، الطبعة الرابعة، (بیروت، دارالمعرفة، 1419ق / 1998م)، ج 7، ص 249.
12. ابن عماد حنبلى، پیشین، ج 5، ص 272.
13. رشیدالدین فضل اللَّه همدانى، جامع التواریخ، به تصحیح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373)، ج 2، ص 994 - 995 - 1003.
14. منهاج السراج جوزجانى، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1343)، ج 2، ص 193.
15. ابن شاکر الکتبى، عیون التواریخ، تحقیق محمد فیصل السامر و عبدالمنعم داوود، (بىجا، دارالرشید، 1980) ج 20، ص 131.
16. جوزجانى، پیشین، ج 2، ص 191.
17. العینى، پیشین، ج 1، ص 170.
18. زین الدین ابن الوردى، تاریخ ابن الوردى، (نجف، المطبعة الحیدریه، 1389ق / 1969م)، ج 2، ص 279.
19. قطب الدین یونینى، ذیل مرآة الزمان، الطبعة الثانیه، (قاهره، دارالکتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م)، ج 1، ص 86.
20. جمال الدین ابن عنبه، الفصول الفخریه، به اهتمام سید جلال الدین محدث ارموى، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363)، ص 76.
21. ابو شامه مقدسى، تراجم القرنین السادس والسابع، الطبعة الثانیه، (بیروت، دارالجمل، 1974م)، ص 198.
22. یونینى، پیشین، ج 1، ص 87.
23. شمسالدین ذهبى، العبر فى خبر من غبر، تحقیق ابو هاج محمد السعید بن بسیونى زغلول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا)، ج 3، ص 277.
24. تاج الدین سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق عبدالفتاح، محمد الحلو و محمود محمد الطنامى، (قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا)، ج 1، ص 186؛ صفدى، الوافى بالوفیات، (بیروت، دار صادر، 1405ق / 1985م)، ج 1، ص 186.
25. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236.
26. یونینى، پیشین، ج 1، ص 87؛ ذهبى، پیشین، ج 3، ص 277.
27. یونینى، پیشین، ص 87 .
28. ابن الوردى، پیشین، ج 2، ص 279 - 280.
29. نمل 27: 37.
30. عبدالحمید آیتى، تحریر تاریخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372)، ص 24.
31. عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370)، ج 3، ص 280.
32. ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، الطبعة الثانیه، (بیروت، دارالمشرق، 1992)، ص 371.
33. جوینى، پیشین، ج 3، ص 280.
34. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1001.
35. همان، ص 1003.
36. جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفاء، الطبعة الاولى، (بیروت، دارالکتب العملیه، بىتا)، ص 373.
37. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236.
38. ابن فوطى، پیشین، ص 163.
39. همان، ص 190.
40. یونینى، پیشین، ص 255.
41. جوزجانى، پیشین، ج 2، ص 190.
42. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1005.
43. همان، ص 1002.
44. ابن فوطى، پیشین، ص 192.
45. همان.
46. همان، ص 193.
47. ابن العبرى، پیشین، ص 352.
48. الملک اشرف غسانى، العسجد المسبوک والجوهر المحکوک، (بغداد، دارالبیان، 1395ه / 1975م)، ج 2، ص 630؛ ذهبى، پیشین، ج 3، ص 278؛ سیوطى، پیشین، ص 377.
49. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236؛ العینى، پیشین، ج 1، ص 172.
50. همان، ص 237.
51. صفدى، پیشین، ج 17، ص 642.
52. ابن فوطى، پیشین، ص 357؛ همو، مجمع الاداب فى معجم الالقاب، تحقیق محمد کاظم، الطبعة الاولى، (قم، مؤسسه الطباعة والنشر وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، 1416ق)، ج 5، ص 208.
53. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1017.
54. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 237؛ سبکى، پیشین، ج 8، ص 270؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1368)، ج 5، ص 779.
55. سُبکى، پیشین، ج 8، ص 273.
56. العینى، پیشین، ج 1، ص 272.
57. ابن خلدون، پیشین، ص 779.
58. یونینى، پیشین، ج 1، ص 272.
59. ابن طقطقى، پیشین، ص 453.
60. ابن فوطى، پیشین، ص 197 - 202.
61. شیخ عباس قمى، تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفاء، تصحیح على محدثزاده، (طهران، کتابفروشى مرکزى، 1373ق / 1333ش)، ص 373.
62. شیرینبیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370)، ج 1، ص 314 - 309.
63. آغا بزرگ طهرانى، طبقات اعلام الشیعه، الطبعة الثانیه، (قم، مؤسسه اسماعیلیان، بىتا)، ج 3، ص 151.
64. کامل مصطفى الشیبى، تشیع و تصوف تا آغاز سده 12 هجرى، علىرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1374)، ص 51.
65. ابن طقطقى، پیشین، ص 453.
منابع
- آیتى، عبدالحمید، تحریر تاریخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش).
- ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1368ش).
- ابن شاکر الکتبى، محمد، عیون التواریخ، تحقیق محمد فیصل السامر وعبدالمنعم داوود، (بىجا، سلسله کتب التراث دار الرشید للنشر، 1980م).
- ابن طقطقى، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، 1360).
- ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، الطبعه الثانیه، (بیروت، دار المشرق، 1992م).
- ابن عماد حنبلى، عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بیروت، دارالفکر، 1414ق / 1998م).
- ابن عنبه، جمال الدین احمد، الفصول الفخریه، به اهتمام سید جلال الدین محدث ارموى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1363ش).
- ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الالقاب، تحقیق محمد کاظم، الطبعه الاولى، (قم، موسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، 1416ق).
- ابن فوطى، کمال الدین ابوالفضل عبدالرزاق بن احمد، الحوادث الجامعه، عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381ش).
- ابن کثیر، ابى الفداء اسماعیل، البدایه والنهایه، الطبعه الرابعه، (بیروت، دارالمعرفه، 1419ق / 1998م).
- ابن الوردى، زین الدین عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردى، (نجف، المطبعه الحیدریه، 1389ق / 1969م).
- ابو شامه مقدسى، عبدالرحمن بن اسماعیل، تراجم القرنین السادس والسابع (الذیل على الروضتین)، الطبعه الثانیه، (بیروت، دارالجمل، 1974م).
- بیانى، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370).
- جوزجانى، منهاج السراج، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1343).
- جوینى، عطاملک، تاریخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370ش).
- ذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، العبر فى خبر من غبر، تحقیق ابو هاج محمد السعید بن بسیونى زغلول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
- سبکى، تاج الدین ابى نصر عبدالوهاب ابن على، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق عبدالفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحى، (قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا).
- سیوطى، جلال الدین، تاریخ خلفاء، الطبعه الاولى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
- الشیبى، کامل مصطفى، تشیع و تصوف تا آغاز سده 12، ترجمه علىرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1374ش).
- صفدى، صلاح الدین خلیل بن ایبک، الوافى بالوفیات، (بیروت، دار صادر، 1405ق / 1985م).
- طهرانى، شیخ آغا بزرگ، طبقات اعلام الشیعه، الطبعه الثانیه، (قم، موسسه اسماعیلیان، بىتا).
- العینى، بدرالدین محمود، عقد الجمان فى تاریخ اهل الزمان، تحقیق محمد محمدامین، (قاهره، الهیئه المصریه العامه الکتاب، 1407ق / 1987م).
- غسانى، الملک اشرف، العسجد المسبوک والجوهر المحکوک فى طبقات الخلفاء والملوک، (بیروت، دارالتراث الاسلامى، 1395ق / 1975م).
- قمى، شیخ عباس، تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفاء، تصحیح على محدثزاده، (طهران، کتابفروشى مرکزى، 1373ق / 1333ش).
- نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام سید حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش).
- همدانى، رشیدالدین فضل اللَّه، جامع التواریخ، به تصحیح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373ش).
- یونینى قطب الدین موسى بن محمد، ذیل مرآة الزمان، الطبعه الثانیه، (قاهره، دار الکتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م).
مؤید الدین محمد بن علقمى از قبیله بنىاسد بود که اصل آنها از نیل (منطقهاى در حوالى کوفه، نزدیک حله) مىباشد. جدّ او را علقمى مىگفتند، زیرا نهر معروف به علقمى را حفر کرد. ابن علقمى در کودکى با فراگیرى علم و ادب، پیشرفت زیادى کرد؛ او خطى نیکو داشت؛ در ضبط امور بسیار ماهر بود؛ به علماء احترام مىگذاشت و به امور سیاست کاملاً آشنا بود.2
حمایت او از علما و دانشمندان به گونهاى بود که برخى از شعرا او را مدح و به نام او کتاب تألیف کردند، مانند رضى الدین صفانى لغوى (650ه ) که کتاب مجمع البحرین و العباب الزاخز را به نام او نوشت.3 ابن ابى الحدید هم کتاب شرح نهج البلاغه - که بیست مجلد است - به او تقدیم نمود و ابن علقمى یک صد دینار به او هدیه کرد و او هم ابن علقمى را در قصیدهاى مدح کرد.4 ابن طقطقى از شرف الدین ابوالقاسم على، فرزند ابن علقمى، نقل مىکند که کتابخانه پدرش ده هزار جلد کتاب نفیس داشت و مردم براى او کتاب تألیف مىکردند.5
ابن علقمى به امور دنیوى و کسب مال و ثروت بىاعتنا بود. وقتى بدرالدین، حاکم موصل، هدیههایى، شامل کتاب و چیزهاى نفیس به ارزش ده هزار دینار براى وى فرستاد، وزیر هدایا را نزد خلیفه برد و گفت: حاکم موصل این هدایا را براى من فرستاده و من هم شرم مىکنم که آنها را براى او بازگردانم، اکنون آنها را به شما مىدهم و تقاضا دارم قبول کنید و خلیفه هم پذیرفت. ابن علقمى هدایایى به ارزش دوازده هزار دینار براى حاکم موصل ارسال کرد.6
در ابتدا ابن علقمى به امور دیوانى مشغول کار شد. هنگامى که دایى او، ابن ضحاک، استادالدار بود، ابن علقمى نایب دیوان ابنیه و انشاء شد. پس از مرگ دایىاش، مشرف دارالتشریفات گردید و اجراى حکم برکنارى مؤید الدین قمى از وزارت، به عهده ابن علقمى و ابن ناقد استادالدارى گذاشته شد.7 پس از آن که ابن ناقد از مقام استادالدارى به وزارت رسید، ابن علقمى، جاى او را در استادالدارى گرفت و خلیفه، مستنصر، در سال 630ه ، مستنصریه را به او واگذار کرد.8 او تا پایان خلافت مستنصر، مقام استاد الدارى را بر عهده داشت.9 وقتى مستعصم در سال 640ه . به خلافت رسید، علىرغم این که اهل سنت اطراف او را گرفته بودند و خود او نیز از نظر مذهبى، متعصب بود، امّا ابن علقمى شیعه را در 642ه . به وزارت منصوب کرد.10
اکثر منابع تاریخى، مخصوصاً مورخان اهل سنت، در مباحث خود درباره ابن علقمى، در خصوص مذهب او نظر منفى دارند و او را عامل اصلى سقوط بغداد معرفى مىکنند، ولى از صفات نیک و فضل و ادب او نیز سخن مىگویند و همگان در تدبیر و ذکاوت او اتفاق نظر دارند. ابن کثیر که شدیدترین موضع را در قبال ابن علقمى گرفته و از او با صفات ناشایست یاد مىکند، از فضل و ادب او نیز سخن مىگوید.11 ابن عماد حنبلى هم او را مقصر اصلى در سقوط بغداد معرفى مىکند، امّا او را مرد فاضلى مىداند.12
نقش ابن علقمى در سقوط بغداد
مغولها پس از آن که قلمرو خوارزمشاهیان را درنوردیدند، بىمحابا به هجوم خود ادامه دادند و با فتح قلاع مستحکم اسماعیلیان، طومار آنها را در ایران در هم پیچیدند. در آن هنگام، آنان با قدرتى به نام «خلافت عباسیان» یا به تعبیر دیگر «خلافت اسلامى» روبهرو بودند. این خلافت قدرت نظامى چندانى نداشت، امّا معیار مشروعیت در جهان اسلام بود. خوارزمشاهیان هم پس از آن که در ایران به قدرت رسیدند، همواره در صدد کسب مشروعیت و تأیید خلیفه بودند. حکومتهاى دیگر مناطق نیز خود را نماینده خلافت مىدانستند. این قدرت معنوى قطعاً در کنار مرزهاى مغولهاى جاهطلب و غارتگر، قابل تحمل نبود.
در عزم مغول براى تصرف عراق نمىتوان شک کرد، چه قول کسانى که ابن علقمى را عامل سقوط بغداد مىدانند، بپذیریم یا آن را رد کنیم. این موضوع به همان روحیه کشورگشایى و غارتگرى مغولها مرتبط است و خلافت عباسى در انتظار حرکت مغولها بود، کما این که سلجوقیان و حتى خوارزمشاهیان با این مسئله روبهرو شدند. سلجوقیان با دعوت خلیفه براى سرکوب قیام بساسیرى و برچیدن بساط حکومت آل بویه وارد بغداد شدند امّا این سؤال مطرح است که اگر خلیفه چنین تقاضایى از طغرل نمىکرد، آیا واقعاً سلجوقیان نمىخواستند که به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود؟ همانگونه که خوارزمشاهیان پس از قدرت یافتن خواستار آن شدند و به دلیل مخالفت ناصر، خلیفه عباسى، منجر به حرکت سلطان محمد به سوى بغداد شد و با شکست او پایان پذیرفت.
در آن اوضاع، خلافت عباسى با قدرتى روبهرو گردید که به مراتب خطرناکتر و قوىتر از دو قدرت سابق بود، زیرا آنها مسلمان بودند، امّا این پدیده نو ظهور از کفارى بودند که مشروعیت هیچ امرى را نمىپذیرفتند. وحشىگرى و تهاجم، اصل اولیه آنها بود و هجوم به بغداد در همین راستا ارزیابى مىشد. امّا این که چه کسانى مغولها را همراهى کردند؟ آیا شیعیان (به طور عموم) و ابن علقمى - که متهم اصلى این پرونده مىباشد - نقشى در تحریک و یا حمایت و همکارى با مغولان داشتهاند؟ از مباحث مهمى است که هنوز جاى بررسى دارد.
سقوط بغداد، واقعهاى بزرگ و بسیار مهم در تاریخ اسلام است، زیرا تا قبل از این حادثه، مسلمانان اگر چه به صورت ظاهرى تحت لواى حاکم اسلامى بودند و حکومتهاى منطقهاى نیز خود را به آن متصل مىنمودند و از آن مشروعیت مىگرفتند، با سقوط بغداد، خلافت عباسى منقرض شد و شکاف بزرگى در جهان اسلام پدید آمد.
منابع تاریخى درباره نقش ابن علقمى در این حادثه اظهار نظرهاى متفاوتى کردهاند. به طور کلى، منابع، از لحاظ نوع موضعگیرى درباره نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو دستهاند:
دسته اول، منابعى که صریحاً ابن علقمى را در این حادثه مقصر دانسته و حتى او را عامل اصلى این واقعه معرفى مىکنند؛ اکثر منابع اهل سنت و مخصوصاً تاریخنگاران شامى و مصرى در این خصوص اتفاق نظر دارند و ابن علقمى را دعوت کننده و تحریک کننده هلاکو، در حمله به بغداد مىدانند. مورّخانى مانند منهاج السراج جوزجانى، ابن الوردى، العینى، ابن شاکر، یونینى، ابن تغرى بردى، ابن کثیر، ابن عنبه، صفدى، ذهبى، سبکى، ابو شامه مقدسى، سیوطى، ابن عماد حنبلى و ابن خلدون، از این گروهند.
دسته دوم کسانى هستند که یا به طور واضح، وزیر را از این اتهام تبرئه کردهاند که ابن فوطى و ابن طقطقى از این دستهاند و از مضمون کلام یا سکوت برخى چنین استفاده مىشود که آنها براى وزیر در این واقعه نقشى قائل نیستند، مانند رشید الدین فضل اللَّه همدانى، ابن العبرى و خواجه نصیر طوسى.
به هر حال، در خصوص نقش ابن علقمى در سقوط بغداد، دو مسئله باید بررسى شود:
1. مسئله ارتباط ابن علقمى با مغول؛
2. نقش ابن علقمى در کاهش سپاه خلیفه.
آنها که ابن علقمى را مقصر مىدانند این دو مطلب را به او نسبت مىدهند و آنها که او را تبرئه مىکنند، براى او در این دو موضوع نقشى قائل نیستند. یعنى یک دسته، ابن علقمى را عامل تضعیف خلافت و کاهش سپاه مىدانند و دستهاى دیگر او را فردى مىدانند که همواره در صدد دفاع از خلافت و مقابله با هجوم مغولان بود و خلیفه را تشویق و راهنمایى مىکرد تا به نحو شایسته این کار را انجام دهد، اما عدم تدبیر خلیفه و اطرافیان او را عامل اصلى شکست اقدامات وزیر مىدانند. همچنین دستهاى وزیر را به داشتن رابطه پنهانى با مغولان و تشویق و تحریک آنان به حمله متهم مىکنند و دستهاى هم با ردّ این رابطه، معتقدند که وزیر چنین نیتى در سر نداشت.
1. ارتباط وزیر با مغولها
مسأله ارتباط وزیر با مغولها براى اولین بار پس از واقعه کرخ مطرح شد. این واقعه در سال 654ه . اتفاق افتاد و در اثر آن محله کرخ غارت شد و شیعیان آن جا قتل عام شدند. این مسئله به تحریک دربار و دستور خلیفه صورت گرفت. پس از کشتار کرخ، ابن علقمى اقدام به افشاى توطئه اطرافیان خلیفه، مخصوصاً مجاهدالدین دواتدر صغیر، مبنى بر عزل خلیفه کرد. مجاهد الدین دواتدر هم در مقابل به طرفداران خود گفت که در شهر شایعه کنند که وزیر با مغولها در ارتباط است و قصد براندازى خلافت دارد و به همین منظور، جاسوسان هلاکو نزد وزیر تردّد مىکنند.13 جوزجانى در طبقات ناصرى مىگوید که اطرافیان خلیفه نامهاى را که وزیر به هلاکو نوشته بود، به خلیفه نشان دادند، امّا خلیفه ادعاى آنها را قبول نکرد، چون مىدانست میان آنها با وزیر کدورت وجود دارد و آنها قصد متهم کردن او را دارند.14
پس از واقعه کرخ، هنگامى که وزیر جریان توطئه اطرافیان خلیفه را به او گوشزد نمود، خلیفه این ادعا را نپذیرفت و به مجاهدالدین ایبک گفت که من به تو اعتماد دارم و این اتهام را قبول ندارم؛ پس ظاهراً خلیفه ادعاى هر دو طرف درباره یکدیگر را قبول نداشت. حال این سؤال پیش مىآید که آیا واقعاً خلیفه هر دو ادعا را تهمت مىدانست یا این که از روى مصلحت و جلوگیرى از درگیرى این اعتماد را عنوان کرد؟ به هر صورت، طرفهاى متخاصم در دربار خلیفه، از این پس، یکدیگر را به براندازى خلافت متهم کردهاند و البته هر یک، عامل این براندازى را متفاوت از یکدیگر دانستهاند.
منابع تاریخى گوناگون که اغلب متعلق به اهل سنت مىباشند، به ارتباط وزیر با مغولها و دعوت از آنها براى حمله به بغداد اشاره کردهاند؛ ابن شاکر در این خصوص معتقد است: پس از حادثه کرخ و کشتار شیعیان، اهل کرخ نزد وزیر شکایت کردند، وزیر هم که از این حادثه در دلش آتش انتقام داشت از مغول دعوت کرد تا براى حمله به بغداد اقدام کنند و در کاهش سپاه نیز خلیفه را متقاعد ساخت.15
منهاج السراج جوزجانى نیز مىگوید: مستعصم باللّه، وزیرى بدمذهب و رافضى به اسم احمد العلقمى داشت. او به انتقام واقعه کرخ، به مغولان نامه نوشت و از آنان دعوت کرد به بغداد حمله کنند و با اجازه خلیفه سپاه را به اطراف بغداد فرستاد و به خلیفه وانمود کرد که با مغولان صلح شده است و پس از این که بغداد از سپاهیان خالى شد، از مغولان دعوت کرد. جوزجانى تعصب خود را به خلیفه و اطرافیان او آشکار و از آنها به نیکى یاد مىکند و حتى وقتى حادثه کرخ را یادآور مىشود، از عاملان حادثه به نیکى یاد مىکند.16
العینى هم در عقد الجمان، واقعه کرخ را سبب خشم ابن علقمى مىداند که براى انتقام از مسببان این واقعه، مغولان را در حمله به بغداد یارى کرد و سبب سقوط بغداد شد. وى از ابن علقمى با عنوان «رافضى خبیث» یاد مىکند.17
ابن الوردى در تاریخ خود، حادثه کرخ و کشتار شیعیان به دست اطرافیان خلیفه را عامل دعوت ابن علقمى از هلاکو مىداند و مىنویسد: او در صدد بود تا خلافت را به علویان منتقل کند.18 یونینى در ذیل مرآة الزمان همین مطلب را بیان کرده است.19 ابن عنبه در فصول الفخریه مىگوید: مؤید الدین محمد وزیر مستعصم و او بنىالعباس را برانداخت و هلاکو را به بغداد آورد.20 ابو شامه مقدسى هم وزیر خلیفه را عامل اصلى سقوط بغداد مىداند و معتقد است: هلاکو با نقشه وزیر توانست بر بغداد مسلط شود.21 یونینى، قدرى واضحتر از دیگران نحوه ارتباط وزیر با هلاکو را بیان کرده است: وزیر، برادر و غلامش را به سوى مغولها فرستاد و با آنها مکاتبه کرد و تصرف عراق را کارى آسان جلوه داد و همچنین از آنها خواست پس از تصرف عراق، او جانشین آنها در این منطقه باشد و مغولها هم تقاضاى او را پذیرفتند و وعده مقام به او دادند.22
ذهبى نیز در العبر فى خبر من غبر این موضوع را آورده و موضوع سفارت برادر و غلام وزیر نزد مغولها را ذکر کرده است.23 سبکى و صفدى هم داستان دعوت وزیر از مغولان را به این صورت آوردهاند: وزیر سر یک مرد را تراشیده و نامه خود را با سوزن به سر او خالکوبى نمود و بر آن سرمه مالید و زمانى که موهاى آن مرد بلند شد و دیگر نوشته پیدا نبود، او را به سوى مغولها فرستاد و به او گفت: وقتى به نزد مغولها رسیدى بگو موهاى سرت را بتراشند و نوشتهها را بخوانند و در پایاننامه نوشته بود: پس از خواندن نامه ورقه را پاره کنید و مقصود کشتن فرستاده بود، ضمن این که این دو مورخ نیز، علت اقدام وزیر را انتقام از واقعه کرخ بیان مىکنند.24 ابن کثیر هم حادثه کرخ را علت اقدام وزیر مىداند: وزیر، در صدد بود خلافت را از اهل سنت خارج کند و خلیفه فاطمى را به قدرت برساند.25 همچنین برخى از منابع، از نامهنگارى بدرالدین لؤلؤ، امیر موصل، با خلیفه سخن گفتهاند که قصد داشت خلیفه را از حمله مغول آگاه سازد، اما وزیر، مانع از رسیدن نامههاى امیر موصل به خلیفه شد.26 همچنین نقل شده است که ابن صلایا، نایب خلیفه در اربل، به خلیفه نامه نوشت و او را از حمله مغول آگاه ساخت.27 ابن علقمى پس از واقعه کرخ، به ابن صلایا، که شیعه بود، نامه نوشت و از کشتار شیعیان و وضع اسفبار آنها شکوه کرد و از قصد مخالفان و اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله سخن گفت.
موضوع نامه وزیر به ابن صلایا، حاکم اربل، خود یکى از نکات مورد بحث است. برخى این نامه را دلیلى بر قصد وزیر در دعوت از مغولها و براندازى خلافت مىدانند. وزیر که از قصد اطرافیان خلیفه مبنى بر کشتار شیعیان آگاه بود، به ابن صلایا نامه نوشت تا هم او را از وضعیت مطلع کند و هم در جبهه شیعیان هماهنگى ایجاد کند، زیرا در تحولات این دوره یک مسأله قطعى است و آن این که جنگ دیوانسالاران و درباریان شیعه و سنى به اوج خود رسیده بود و آنها در صدد حذف یکدیگر از صحنه بودند. کما این که بعد از واقعه کرخ - همان طور که قبلاً گفته شد - منطقه نیل مورد هجوم و غارت سپاهیان خلیفه قرار گرفت و ابن علقمى وزیر که از اهداف اطرافیان خلیفه آگاهى داشت. به همین منظور به ابن صلایا نوشت: «قد نهب الکرخ المعظم و دیس البساط النبوى المکرم و قد نهبوا العترة العلویة واستأسروا العصابه الهاشمیه...»؛ یعنى کرخ، این شهر معظم غارت شد و بساط پیامبر گرامى برچیده شد. خاندان على را غارت کردند و پیروان هاشمى را به اسارت گرفتند. وزیر هم چنین ابن صلایا را از قصد اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله آگاه کرد و با اقدامات خود به مقابله با آنها پرداخت و اعلام کرد این که اطرافیان خلیفه او را تهدید به مرگ کردهاند.28 وى در پایاننامه خود، آیهاى از قرآن را بیان کرد «فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون» پس خواهیم آورد براى ایشان لشکرهایى که طاقت آن را نداشته باشند و آنها را از آن جا با ذلت و خوارى بیرون خواهیم کرد.29 این آیه که متضمن تهدید مىباشد سبب شده که برخى این نحوه نامهنگارى وزیر، آن هم براى یک حاکم شیعه را معنادار توصیف کنند. این لشکرى که وزیر از آن سخن مىگوید کدام است؟ آیا وعده الهى مقصود او مىباشد یا این که همان لشکر مغولها مىباشد که به زودى بغداد را درنوردید؟
نکته درخور توجه این است که وزیر در نامه خود به ابن صلایا، هم از واقعه کرخ شکوه کرد و هم این که از قصد اطرافیان براى ادامه سرکوب شیعیان خبر داد و همچنین تهدید او به مرگ را مطرح کرد و سپس به اقدامات خود براى مقابله با آنها پرداخت، اما در منابع اشارهاى نشده که مقصود وزیر از اقدامات چیست؟ و اصولاً وزیر که مىخواست ابن صلایا را از توطئه اطرافیان خلیفه مبنى بر حمله به نیل و حله مطلع سازد، چرا این آیه را آورد؟ در صورتى مىتوانیم وزیر را از هر گونه اتهامى تبرئه کنیم که آیه مذکور را به نصرت الهى و یارى خداوند معنا کنیم و الا وزیر لشکرى در اختیار نداشت که با آن به جنگ مخالفان برود. ضمن این که او در نامه خود از ابن صلایا هم تقاضاى تجهیز نیرو و آماده ساختن لشکر نکرده بود؛ پس لشکر مورد نظر در آیه را باید «مدد الهى» معنا کنیم و الا انگشت اتهام به سوى وزیر خواهد رفت، ضمن این که اگر نصرت الهى را مقصود وزیر بدانیم و بخواهیم دقیق شویم، همین لشکر مغول نیز مىتوانست مصداق نصرت الهى باشد. از این رو، برخى مورخان این نامه وزیر را به معناى قصد او براى براندازى خلافت دانستهاند و گفتهاند که وزیر در صدد بود تا با حیله، خلیفه و اطرافیانش را از میان بردارد.30
وقتى به دیدگاههاى تاریخنگاران اهل سنت درباره ارتباط ابن علقمى با مغولها توجه شود، دو نکته درخور تأمل است: اوّلاً، آنها در بیان چگونگى ارتباط ابن علقمى با مغولها اظهار نظرهاى متفاوتى کردهاند، البته در علت اقدام وزیر تقریباً اتفاق نظر دارند؛ یعنى واقعه کرخ و کشتار شیعیان را علت خشم وزیر و دعوت او از مغولها مىدانند. برخى از منابع صرف ارتباط را بیان مىکنند بدون آن که از نحوه این ارتباط سخن گویند. بعضى نیز فرستادن برادر و غلام وزیر را، نحوه ارتباط و دعوت از مغولها مىدانند. مورخان دیگر تراشیدن سر یک مرد و نوشتن پیام براى مغولان بر روى سر او را ذکر مىکنند. آن چه مسلم است این که در این خصوص، میان این منابع اتفاق نظر وجود ندارد.
ثانیاً، در باب اصل موضوع حمله هلاکو به بغداد، منابع اهل سنت سخنى نگفتهاند که آیا اصولاً هلاکو قصد حمله به بغداد را داشته است یا خیر؟ آیا هلاکو فقط به دعوت ابن علقمى به سوى بغداد حرکت کرد یا این که اگر او دعوت هم نمىکرد، خان مغول باز هم عازم بغداد بود؟ اولین ارتباط مستقیم هلاکو با بغداد در سال 654ه بود، هنگامى که مغولان به قلعههاى اسماعیلیان حمله کردند. در این زمان، هلاکو سفیرى به بغداد اعزام کرد و خواستار کمک خلیفه در این زمینه شد. خلیفه نیز قصد داشت با اعزام نیرو او را یارى کند، اما مشاوران و اطرافیان او چنین کارى را صلاح ندانستند و گفتند او به سپاه ما نیازمند نیست بلکه قصد دارد بغداد را از سپاه خالى کند و آن گاه بر ما ضربه بزند و بغداد را تصرف کند، اما وزیر معتقد بود که خلیفه به درخواست هلاکو جواب مثبت دهد، ولى خلیفه نظر مشاورانش را پسندید.31 ابن العبرى در این زمینه مىگوید: وزیران و امیران مخالفت کردند.32
هلاکو پس از فتح قلاع اسماعیلى به سوى همدان حرکت کرد و در 655ه در آن جا اردو زد، وى که از خلیفه به سبب عدم همراهى عصبانى بود، در نامهاى به او درخواست کرد دست از مقابله بردارد و تسلیم خان مغول شود و براى اثبات حسن نیت خود، باروهاى بغداد را ویران و خندق شهر را پر کند و خودش نیز براى مذاکره نزد هلاکو برود و اگر خودش نمىآید، سه تن از بزرگان دولت خود را بفرستد که در این صورت، هلاکو با او صلح خواهد کرد.33
خلیفه، در برابر تقاضاى هلاکو ناتوان بود. وزیر بر این عقیده بود که خلیفه براى منصرف کردن هلاکو از حمله به بغداد، هدایاى زیادى براى او ارسال کند، اما اطرافیان خلیفه، مخصوصاً مجاهدالدین ایبک دواتدار صغیر که با وزیر خصومت داشتند، به مخالفت برخاستند و این مسئله هم بدون نتیجه ماند.34 پس از آن، خلیفه، شرف الدین، پسر محیى الدین بن جوزى و به قولى بدر الدین دزبکى و قاضى بندنیجان را با هدایایى اندک نزد هلاکو فرستاد و به او گوشزد کرد که [تا کنون] هر کس قصد خاندان عباسى کرده، عاقبت بدى دیده است و این دولت تا قیامت پایدار خواهد بود. او همچنین هلاکو را به عاقبت یعقوب لیث، بساسیرى و سلطان محمد خوارزمشاه توجه داد، اما هلاکو با دریافت این نامه براى حمله به بغداد مصمم شد.35
2. کاهش سپاه خلیفه و نقش ابن علقمى در این مسئله
منابع تاریخى، اعم از شیعه و سنى بر این عقیدهاند که سپاه خلیفه در این زمان به شدت کاهش یافته بود، اما در علت این کاهش اختلاف است؛ آیا ابن علقمى سبب این کاهش بود؟ کما این که منابع اهل سنت بر این باورند یا این که بر طبق برخى منابع، خلیفه و سیاستهاى او درباره سپاهیان موجب کاهش سپاه شد. پس اصل موضوع کاهش سپاهیان پذیرفته شده است اما سؤالى که مطرح مىشود این است که چرا در این وضعیت که مغولها پشت دروازههاى عراق بودند، سپاه خلیفه کاهش یافت؟ خلیفه، هر چند بىتدبیر بود، اما آیا به این خطر آگاهى نداشت که کاهش یکباره سپاهیان در این وضعیت، به طور طبیعى اذهان را مشکوک مىکند؟
آنان که وزیر را سبب کاهش سپاه خلیفه مىدانند، معتقدند: تعداد سپاهیان خلیفه در آغاز حکومت او صد هزار نفر بود و در اثر اقدامات وزیر به ده تا بیست هزار نفر کاهش یافت، زیرا وزیر، خلیفه را متقاعد کرد تا مواجب سپاه را قطع کند و شمار آنها را کاهش دهد و در عوض، هزینه آن را به عنوان هدیه، براى مغولها بفرستد تا شرایط صلح ایجاد شود.36
ابن کثیر نیز کاهش سپاه بغداد را به ابن علقمى نسبت مىدهد و بر این باور است که علت این کار، انتقامجویى وزیر از حادثه کرخ بود؛ او خلیفه را متقاعد کرد امیران سپاه و سربازان را از اقطاع و درآمدهایشان محروم کند و ابن علقمى با مغولها مکاتبه کرد و آنها را براى حمله به بغداد دعوت کرد.37
ابن فوطى، مورخ شیعى، مىگوید: در سال 650ه ، شمار زیادى از سپاهیان به دلیل قطع ارزاق و حقوق از سپاه خارج شدند و به شام رفتند.38 خلیفه، به وضع سپاهیان توجهى نداشت و حقوق آنها را قطع کرده بود، به همین دلیل، فقر و بیچارگى آنها باعث شد تا در خیابانها و محافل گدایى کنند.39
در مقابل این مورخ، قطب الدین یونینى در ذیل مرآة الزمان مىنویسد: خلیفه تمایلى به قطع حقوق سپاهیان نداشت، بلکه ابن علقمى وزیر، او را متقاعد به این کار کرد. وى دلیل قبول پیشنهاد وزیر از سوى خلیفه را در بىتدبیرى و عدم قدرت تصمیمگیرى او مىداند، زیرا وزیر فردى باتدبیر بود که بر تمام امور تسلط داشت.40
جوزجانى در طبقات ناصرى، وزیر را متهم مىکند که به انتقام واقعه کرخ به مغولها نامه نوشت و آنها را دعوت کرد و با اجازه خلیفه، سپاه را به اطراف بغداد فرستاد تا شهر خالى شود و نزد خلیفه وانمود کرد که با مغولها صلح شده است و بعد از این اقدام، مغولها را به بغداد فرا خواند.41
ابن علقمى هنگام سقوط بغداد و پس از آن
هنگامى که خلیفه شرایط هلاکو را نپذیرفت، وى تصمیم قطعى خود را مبنى بر تصرف بغداد عملى کرد. در این زمان، شهرهاى مسیر بغداد یکى پس از دیگرى در برابر تهاجم مغولها سقوط کرده و حاکمانى، مثل بدرالدین لؤلؤ، حاکم موصل، و اتابک ابوبکر، حاکم فارس، به مغولها پیوسته بودند. تنها امیر وفادار به خلیفه، ابن صلایا، امیر شیعه اربل بود که به گفته همدانى، در صدد تجهیز سپاه براى مقابله با مغولها بود، ولى خلیفه به اقدام او توجه نکرد.42 همدانى مىگوید: زمانى که هلاکو پشت دروازههاى بغداد بود، برخى از امیران سپاه به خلیفه پیشنهاد تجهیز سپاه و مقابله با تهاجم مغولان دادند و ابن علقمى تلاش زیادى در این خصوص به خرج داد، امّا خلیفه از پرداخت حقوق به سپاهیان خوددارى کرد43؛ به این ترتیب، آخرین امید دفاع از بغداد از میان رفت.
این سؤال به طور جدى مطرح است که در چنین وضع دشوار و فوق العاده خطرناک، چه چیزى خلیفه را به این رفتار راهنمایى مىکرد؟ آیا خلیفه مسائل ابتدایى جنگ و حکومتدارى را نمىدانست؟ چرا در حالى که هلاکو در راه بغداد است، خلیفه حاضر نیست اموال خود را براى تجهیز سپاه هزینه کند؟
وقتى هلاکو به بغداد نزدیک شد سپاه خلیفه - که حدود هزار نفر بودند - علىرغم پیروزى اولیه شکست خوردند.44 درباره خلیفه نقل شده است که حتى در حین جنگ نیز به امور توجهى نداشت، به گونهاى که در زمان درگیرى سپاه خلیفه با مغولها، او در حجره خود به تماشاى نمایش کنیزک خود مشغول بود. در این زمان تیرى از پنجره وارد شد و دخترک را به قتل رساند که موجب وحشت خلیفه شد.45 پس از این حوادث، خلیفه که متوجه وخامت اوضاع شده و از امدادهاى غیبى ناامید گردیده بود، ابن علقمى و ابن درنوس را با هدایاى فراوان نزد هلاکو فرستاد، امّا هلاکو نمایندگان خلیفه را نپذیرفت.46
البته این گونه رفتار از خلیفه چندان عجیب نیست، زیرا همان طور که از قول ابن العبرى بیان شد، وقتى به خلیفه گفتند: مغولها به عراق رسیدهاند و باید چارهاى اندیشید، خلیفه در پاسخ گفت: مرا بغداد بس است و آنها وقتى بدانند من به بغداد قانع هستم، کارى نخواهند کرد، ضمن این که تا وقتى من در این شهر هستم کسى به آن حمله نخواهد کرد.47 پس چندان عجیب نیست که خلیفه این چنین بىخردانه عمل کند و فرصتها را یکى پس از دیگرى از دست بدهد.
پس از شکست نیروهاى اندک خلیفه در مقابل مغولها و محاصره بغداد، خلیفه چارهاى جز تسلیم ندید. این که وى چگونه تسلیم شد و چه طور به قتل رسید، از مسائل مورد اختلاف مورخان است. دیدگاه برخى این است که پس از محاصره بغداد، ابن علقمى نزد هلاکو رفته براى خود امان گرفت و پس از این که به حضور خلیفه آمد، او را به رفتن نزد هلاکو تشویق کرد؛ به این صورت که هلاکو قصد دارد دخترش را به عقد ابوبکر، پسر خلیفه درآورد و خلیفه مىتواند در خلافت باقى بماند، همان گونه که در دوره سلجوقیان چنین شد، خلیفه هم به این کار راضى شد و نزد هلاکو رفت که منجر به قتل او شد.48
از بعضى دیگر نقل شده است که وزیر وقتى نزد هلاکو رفت و بازگشت، به خلیفه گفت: شرط هلاکو براى صلح این است که نصف خراج عراق به وى تعلق بگیرد و خلیفه هم پذیرفت، سپس نزد هلاکو رفت.49 البته ابن کثیر درباره قتل خلیفه مىگوید: پس از این که اموال و خزاین خلیفه تصرف شد، شیعیان و دیگر منافقان به هلاکو گفتند: اگر با خلیفه صلح کند، خیلى زود اوضاع مانند سابق خواهد شد و او را به قتل خلیفه تشویق کردند و این کار را ابن علقمى انجام داد.50 صفدى، ابن علقمى را عامل قتل خلیفه مىداند و مىنویسد: ابن علقمى هلاکو را تشویق کرد و گفت که اگر خلیفه را به قتل نرساند، حکومت عراق را به طور کامل به دست نخواهد آورد.51 ابن فوطى در دو کتاب خویش، تمام وقایع سقوط را بیان کرده، امّا چیزى درباره نقش وزیر در تسلیم شدن و قتل خلیفه ذکر نکرده است. ابن فوطى مطلبى در خصوص رفتن وزیر نزد هلاکو قبل از سقوط بغداد نقل کرده، اما چیزى از شرایط صلح و تسلیم شدن خلیفه ذکر نکرده است. درباره قتل خلیفه هم مىگوید: هلاکو دستور قتل او را صادر کرد.52 همدانى در جامع التواریخ معتقد است از آن جا که در این موقعیت، وزیر نتوانست چارهاى براى خلیفه بیندیشد زیرا از دست وى کارى ساخته نبود، خلیفه از بغداد خارج شد و خود را به هلاکو تسلیم کرد و به دست او به قتل رسید.53
در باب چگونگى قتل خلیفه، منابع تاریخى نقل کردهاند: زمانى که هلاکو دستور قتل او را صادر کرد به پیشنهاد خواجه نصیرالدین طوسى براى این که خون خلیفه به زمین ریخته نشود او را در جوالى قرار داده و خفه کردند.54
دیدگاههاى مختلفى درباره سرانجام ابن علقمى مطرح شده است، همان منابعى که او را در سقوط بغداد و قتل خلیفه مقصر مىدانستند، عاقبت ناگوارى براى او نقل کردهاند: سُبکى معتقد است که وزیر به آرزوهاى خود نرسید و از کردار خود پشیمان شد و به خاطر سخنزنى که به او گفت: این گونه در زمان امیرالمؤمنین سوار مىشدى، از شدت غم و اندوه و پشیمانى از دنیا رفت55؛ العینى آورده است که هلاکو به سبب بدسیرتى و خیانتش در حق خلیفه، او را به قتل رساند؛56 ابن خلدون با تأیید وزارت ابن علقمى پس از قتل خلیفه، مىگوید: او فاقد قدرت و اعتبار بود و سرانجام به دست هلاکو به قتل رسید57؛ یونینى مىنویسد: پس از قتل خلیفه، ابن علقمى به مغولان پیشنهاد داد خلافت به علویان منتقل شود که آنها موافقت نکردند58؛ ابن طقطقى نقل کرده است که ابن علقمى پس از آن که مدتى در دستگاه هلاکو وزیر بود، در جمادى الآخر 656ه در اثر بیمارى درگذشت؛59 ابن فوطى مىنویسد: وزیر به مرگ طبیعى از دنیا رفت و او را در مشهد موسى بن جعفر به خاک سپردند و سلطان مقرر کرد پس از او پسرش، عز الدین ابوالفضل، وزیر شود او پس از ابن علقمى وزیر شد، ولى در سال 657ه درگذشت.60
در میان منابع متأخر و تحقیقات جدید هم در خصوص نقش ابن علقمى اختلاف نظر وجود دارد:
شیخ عباس قمى در کتاب تتمة المنتهى دخالت ابن علقمى را در این ماجرا تأیید مىکند و با دفاع از نحوه عملکرد وزیر مىنویسد: چون خلیفه تدبیر نداشت، خدعه وزیر در او اثر کرد. وزیر به او گفت: هلاکو قصد دارد دخترش را به عقد پسرت ابوبکر درآورد و شما را هم بر خلافت ابقا کند، همان گونه که سلجوقیان چنین کردند. وزیر جمعى از علما را به همراه خلیفه نزد هلاکو برد و هلاکو هم شمشیر در میان آنها انداخت و بعد از آن، چهل روز خون مردم در بغداد ریخته شد. شیخ عباس قمى همچنین موضوع مکاتبه ابن علقمى با مغولها را تأیید مى کند و علت آن را هم انتقام از واقعه کرخ مىداند و این که وزیر قصد داشت خلافت را به آل على منتقل کند.61 وى تمامى اتهاماتى که منابع اهل سنت به ابن علقمى وارد کردهاند نقل و تأیید مىکند، اوّل این که وزیر با اقدامات خود خلیفه را فریب داد؛ دوم این که با مغولان مکاتبه کرد و سوم این که انگیزه او انتقال خلافت به علویان و محرک او واقعه کرخ بوده است.
خانم شیرین بیانى هم در کتاب دین و دولت در ایران عهد مغول به نوعى اتهام علیه ابن علقمى را تأیید مىکند البته نه آن که وزیر را تنها مسبّب و عامل سقوط بغداد معرّفى کند، بلکه به عقیده او، چون وزیر شکست مقابل مغولها را حتمى دانست، ترجیح داد قبل از تهاجم، مصالحه صورت گیرد، زیرا جنگ به منزله شکست حتمى و نابودى همگان خواهد بود. امّا اطرافیان خلیفه به هیچ وجه با وزیر توافق نداشتند و خلیفه هم از خود تدبیرى نداشت به همین دلیل، وزیر خود وارد عمل شد و به مذاکره با خان مغول پرداخت و دائماً با پیشنهاد امتیازات مادى به خلیفه، در صدد بود تا هلاکو را راضى کند.62 آغا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام الشیعه نظر دیگرى ارائه کرده است. او ابن علقمى را از هر گونه اتهام تبرئه مىکند، امّا دلیل محکمى ارائه نداده است. به نظر وى، مردم بغداد به دلیل اختلافات فرقهاى و زندگى تجملپرستانه، توان مقابله با مغولهاى بسیار قدرتمند را نداشتند. او همچنین با ردّ این ادعا که ابن علقمى قصد انتقال خلافت به علویان را داشت، معتقد است شیعیان اگر چه عباسیان را قبول نداشتند، امّا به طور علنى و رسمى با آنها مقابله نمىکردند.63
برخى از نویسندگان معاصر نیز به تبرئه ابن علقمى از تمام اتهامات مىپردازند از جمله دیدگاه الشیبى، مورخ شیعه، این است که سقوط بغداد نتیجه تهاجم لجام گسیخته مغولها بود، امّا اهل سنت این گناه را بر گردن شیعیان انداختند و ابن علقمى را عامل این واقعه معرفى کردند، همان طور که پیش از این نیز مردم حله را متهم به نوشتن نامه به سلطان محمد خوارزمشاه و دعوت از او براى حمله به بغداد کردند و به همین اتهام، قوم بنىاسد مورد هجوم و سرکوب قرار گرفتند که در پى آن، چهار هزار نفر کشته و بقیه آواره شدند.64 البته وى که اصل تهاجم مغول را امرى طبیعى مىداند، در خصوص ابن علقمى، چیزى نمىگوید که آیا ابن علقمى، پس از قطعى شدن تهاجم، با آن مقابله کرد یا خود را با شرایط موجود تطبیق داد و هماهنگى با مغولها را برگزید.
نتیجه
درباره کاهش سپاه، شاید بتوان وزیر را تبرئه کرد، زیرا منابعى که مدافع وزیر هستند، دلایل خوبى ارائه کردهاند که بر دلایل منابع اهل سنت ترجیح دارد، زیرا منابع اهل سنت تنها به این مطلب اشاره دارند که وزیر در صدد انتقام از واقعه کرخ بود و به همین منظور، خلیفه را به کاهش سپاه متقاعد کرد تا هزینههاى آن به عنوان هدیه براى مغولها ارسال شود، اما مىدانیم که هدایا براى مغولها ارسال نشد، پس قطع هزینه و حقوق سپاهیان توجیهى نداشت. ضمن این که منابع مذکور، دلیل متقن مبنى بر این که وزیر چگونه به کاهش سپاه کمک کرد، بیان نمىکنند. اما منابع مدافع وزیر، به بیان اقدامات ابن علقمى براى مقابله با مغولها و بحث تجهیز سپاه - که خلیفه آن را نپذیرفت - پرداختهاند، پس مسأله هزینه و کمبود مالى مطرح نبوده و این اموال را وزیر در اختیار نداشته که بخواهد مخفى کند، بلکه در اختیار خود خلیفه بوده است.
نکته دیگر این است که هیچ یک از منابع، سخنى از اطرافیان خلیفه و درباریان اهل سنت درباره تجهیز سپاه به میان نیاوردهاند، در حالى که این افراد در نقطه مقابل وزیر قرار داشتند، مخصوصاً این که مجاهدالدین دو اتدار صغیر و دیگر افراد دربار، وزیر را به ارتباط با مغولها متهم مىکردند؛ به این ترتیب که وى در صدد آوردن مغولها به بغداد است، پس چگونه با چنین خطر بزرگى مقابله نمىکنند و دست روى دست گذاشته شاهد کاهش سپاه هستند، حال آن که ضرورىترین مسأله براى مقابله با مغولها وجود سپاه مقتدر بود. بنابراین، به نظر مىرسد کاهش سپاه با موافقت خلیفه و به دلیل مالاندوزى او صورت گرفته است.
اما در مورد ارتباط وزیر با مغولها، چند مطلب موجب عدم تبرئه وزیر مىشود. منابع مدافع وزیر در سقوط بغداد آن گونه که در بحث کاهش سپاه عمل کردند، در مقابل منابع مخالف که وزیر را به داشتن رابطه متهم مىکنند، موضع نمىگیرند و وزیر را تبرئه نمىکنند. همچنین نامه وزیر به ابن صلایا، متضمن معناى انتقام و مقابله مىباشد، البته در این خصوص از خود منابع شیعى هم مطالبى استفاده مىشود. ابن طقطقى نیز در تاریخ فخرى رفتن ابن علقمى نزد هلاکو را بیان مىکند و آن زمانى بود که هلاکو به سوى بغداد حرکت و درخواست کرد که وزیر نزد او رود. خلیفه هم وزیر را خواست و گفت: هلاکو چنین تقاضایى کرده و تو هم نزد او برو. وزیر گفت: در این صورت، چه کسى شهر را اداره کند؟ خلیفه گفت: چارهاى نیست، باید نزد هلاکو بروى و ابن علقمى هم نزد هلاکو رفت و در ملاقاتى که صورت گرفت، هلاکو او را پسندید و خواجه نصیر طوسى هم ابن علقمى را آن طور که باید به هلاکو معرفى کرد.65
دو نکته در کلام ابن طقطقى در خور توجه است: اول این که، چرا هلاکو وزیر را خواست؟ آیا وزیر شرایط متفاوتى داشت؟ چرا از خلیفه نخواست که نماینده ویژه خود را اعزام کند بلکه هلاکو زمانى که قصد حرکت به سوى بغداد را داشت، مشخص کرد چه کسى باید بیاید؟ دوم این که هلاکو چه چیز در وزیر مشاهده کرد که او را پسندید و همچنین این نکته که «خواجه نصیر آن طور که باید او را به هلاکو معرفى کرد»، آیا غیر از این است که وزیر مشکلى با ما ندارد؟! کما این که بعد از سقوط بغداد، این هماهنگى مشخص شد؛ هلاکو با وزیر آن گونه رفتار کرد که با دوست رفتار مىکرد، پس نمىتوان رابطه مثبت میان ابن علقمى و مغولها را رد کرد.
رابطه ابن علقمى با مغولها این گونه معنا مىشود که ابن علقمى در آغاز شاید خواهان حمله مغولها نبود و در جریان حمله آنان به بغداد، براى مهاجمان زمینهسازى نکرد، اما چون سقوط بغداد را قطعى مىدانست، چاره را در معامله و مذاکره دانست، زیرا مقاومت بىفایده و حتى بسیار مضر بود.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و کارشناس ارشد تاریخ اسلام مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360)، ص 451.
3. همان؛ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، به اهتمام سید حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش)، ص 321.
4. ابن طقطقى، پیشین، ص 451؛ هندوشاه، پیشین، ص 321؛ بدرالدین محمود العینى، عقد الجمان فى تاریخ اهل الزمان، (قاهره، الهیئه المصریه العامه الکتاب، 1407ق/1987م) ج1، ص 54.
5. ابن طقطقى، پیشین، ص 451؛ ابن فوطى، الحوادث الجامعه، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381)، ص 132.
6. ابن طقطقى، پیشین، ص 452.
7. ابن فوطى، پیشین، ص 9 - 19 - 95.
8. ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بیروت، دارالفکر، 1414ق / 1998م)، ج 5، ص 143.
9. ابن فوطى، پیشین، ص 96.
10. همان، ص 118؛ ابن طقطقى، پیشین، ص 451.
11. ابن کثیر، البدایه والنهایه، الطبعة الرابعة، (بیروت، دارالمعرفة، 1419ق / 1998م)، ج 7، ص 249.
12. ابن عماد حنبلى، پیشین، ج 5، ص 272.
13. رشیدالدین فضل اللَّه همدانى، جامع التواریخ، به تصحیح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373)، ج 2، ص 994 - 995 - 1003.
14. منهاج السراج جوزجانى، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1343)، ج 2، ص 193.
15. ابن شاکر الکتبى، عیون التواریخ، تحقیق محمد فیصل السامر و عبدالمنعم داوود، (بىجا، دارالرشید، 1980) ج 20، ص 131.
16. جوزجانى، پیشین، ج 2، ص 191.
17. العینى، پیشین، ج 1، ص 170.
18. زین الدین ابن الوردى، تاریخ ابن الوردى، (نجف، المطبعة الحیدریه، 1389ق / 1969م)، ج 2، ص 279.
19. قطب الدین یونینى، ذیل مرآة الزمان، الطبعة الثانیه، (قاهره، دارالکتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م)، ج 1، ص 86.
20. جمال الدین ابن عنبه، الفصول الفخریه، به اهتمام سید جلال الدین محدث ارموى، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363)، ص 76.
21. ابو شامه مقدسى، تراجم القرنین السادس والسابع، الطبعة الثانیه، (بیروت، دارالجمل، 1974م)، ص 198.
22. یونینى، پیشین، ج 1، ص 87.
23. شمسالدین ذهبى، العبر فى خبر من غبر، تحقیق ابو هاج محمد السعید بن بسیونى زغلول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا)، ج 3، ص 277.
24. تاج الدین سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق عبدالفتاح، محمد الحلو و محمود محمد الطنامى، (قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا)، ج 1، ص 186؛ صفدى، الوافى بالوفیات، (بیروت، دار صادر، 1405ق / 1985م)، ج 1، ص 186.
25. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236.
26. یونینى، پیشین، ج 1، ص 87؛ ذهبى، پیشین، ج 3، ص 277.
27. یونینى، پیشین، ص 87 .
28. ابن الوردى، پیشین، ج 2، ص 279 - 280.
29. نمل 27: 37.
30. عبدالحمید آیتى، تحریر تاریخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372)، ص 24.
31. عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370)، ج 3، ص 280.
32. ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، الطبعة الثانیه، (بیروت، دارالمشرق، 1992)، ص 371.
33. جوینى، پیشین، ج 3، ص 280.
34. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1001.
35. همان، ص 1003.
36. جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفاء، الطبعة الاولى، (بیروت، دارالکتب العملیه، بىتا)، ص 373.
37. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236.
38. ابن فوطى، پیشین، ص 163.
39. همان، ص 190.
40. یونینى، پیشین، ص 255.
41. جوزجانى، پیشین، ج 2، ص 190.
42. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1005.
43. همان، ص 1002.
44. ابن فوطى، پیشین، ص 192.
45. همان.
46. همان، ص 193.
47. ابن العبرى، پیشین، ص 352.
48. الملک اشرف غسانى، العسجد المسبوک والجوهر المحکوک، (بغداد، دارالبیان، 1395ه / 1975م)، ج 2، ص 630؛ ذهبى، پیشین، ج 3، ص 278؛ سیوطى، پیشین، ص 377.
49. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 236؛ العینى، پیشین، ج 1، ص 172.
50. همان، ص 237.
51. صفدى، پیشین، ج 17، ص 642.
52. ابن فوطى، پیشین، ص 357؛ همو، مجمع الاداب فى معجم الالقاب، تحقیق محمد کاظم، الطبعة الاولى، (قم، مؤسسه الطباعة والنشر وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، 1416ق)، ج 5، ص 208.
53. همدانى، پیشین، ج 2، ص 1017.
54. ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 237؛ سبکى، پیشین، ج 8، ص 270؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1368)، ج 5، ص 779.
55. سُبکى، پیشین، ج 8، ص 273.
56. العینى، پیشین، ج 1، ص 272.
57. ابن خلدون، پیشین، ص 779.
58. یونینى، پیشین، ج 1، ص 272.
59. ابن طقطقى، پیشین، ص 453.
60. ابن فوطى، پیشین، ص 197 - 202.
61. شیخ عباس قمى، تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفاء، تصحیح على محدثزاده، (طهران، کتابفروشى مرکزى، 1373ق / 1333ش)، ص 373.
62. شیرینبیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370)، ج 1، ص 314 - 309.
63. آغا بزرگ طهرانى، طبقات اعلام الشیعه، الطبعة الثانیه، (قم، مؤسسه اسماعیلیان، بىتا)، ج 3، ص 151.
64. کامل مصطفى الشیبى، تشیع و تصوف تا آغاز سده 12 هجرى، علىرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1374)، ص 51.
65. ابن طقطقى، پیشین، ص 453.
منابع
- آیتى، عبدالحمید، تحریر تاریخ وصاف، چاپ دوم، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش).
- ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1368ش).
- ابن شاکر الکتبى، محمد، عیون التواریخ، تحقیق محمد فیصل السامر وعبدالمنعم داوود، (بىجا، سلسله کتب التراث دار الرشید للنشر، 1980م).
- ابن طقطقى، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، 1360).
- ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، الطبعه الثانیه، (بیروت، دار المشرق، 1992م).
- ابن عماد حنبلى، عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، (بیروت، دارالفکر، 1414ق / 1998م).
- ابن عنبه، جمال الدین احمد، الفصول الفخریه، به اهتمام سید جلال الدین محدث ارموى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1363ش).
- ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الالقاب، تحقیق محمد کاظم، الطبعه الاولى، (قم، موسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه والارشاد الاسلامى / مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، 1416ق).
- ابن فوطى، کمال الدین ابوالفضل عبدالرزاق بن احمد، الحوادث الجامعه، عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381ش).
- ابن کثیر، ابى الفداء اسماعیل، البدایه والنهایه، الطبعه الرابعه، (بیروت، دارالمعرفه، 1419ق / 1998م).
- ابن الوردى، زین الدین عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردى، (نجف، المطبعه الحیدریه، 1389ق / 1969م).
- ابو شامه مقدسى، عبدالرحمن بن اسماعیل، تراجم القرنین السادس والسابع (الذیل على الروضتین)، الطبعه الثانیه، (بیروت، دارالجمل، 1974م).
- بیانى، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370).
- جوزجانى، منهاج السراج، طبقات ناصرى، چاپ دوم، (کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1343).
- جوینى، عطاملک، تاریخ جهانگشاى، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات ارغوان، 1370ش).
- ذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، العبر فى خبر من غبر، تحقیق ابو هاج محمد السعید بن بسیونى زغلول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
- سبکى، تاج الدین ابى نصر عبدالوهاب ابن على، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق عبدالفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحى، (قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، بىتا).
- سیوطى، جلال الدین، تاریخ خلفاء، الطبعه الاولى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
- الشیبى، کامل مصطفى، تشیع و تصوف تا آغاز سده 12، ترجمه علىرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1374ش).
- صفدى، صلاح الدین خلیل بن ایبک، الوافى بالوفیات، (بیروت، دار صادر، 1405ق / 1985م).
- طهرانى، شیخ آغا بزرگ، طبقات اعلام الشیعه، الطبعه الثانیه، (قم، موسسه اسماعیلیان، بىتا).
- العینى، بدرالدین محمود، عقد الجمان فى تاریخ اهل الزمان، تحقیق محمد محمدامین، (قاهره، الهیئه المصریه العامه الکتاب، 1407ق / 1987م).
- غسانى، الملک اشرف، العسجد المسبوک والجوهر المحکوک فى طبقات الخلفاء والملوک، (بیروت، دارالتراث الاسلامى، 1395ق / 1975م).
- قمى، شیخ عباس، تتمه المنتهى فى وقایع ایام الخلفاء، تصحیح على محدثزاده، (طهران، کتابفروشى مرکزى، 1373ق / 1333ش).
- نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام سید حسن روضاتى، (اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1402ق / 1361ش).
- همدانى، رشیدالدین فضل اللَّه، جامع التواریخ، به تصحیح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول، (تهران، البرز، 1373ش).
- یونینى قطب الدین موسى بن محمد، ذیل مرآة الزمان، الطبعه الثانیه، (قاهره، دار الکتاب الاسلامى، 1413ق / 1992م).