آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

احمد بن حنبل رئیس و پیشواى مذهب حنابله و اصحاب حدیث است که در دوران اوج اقتدار عباسیان و علماى معتزله، با دفاع از اندیشه قدمت قرآن و پایدارى در واقعه محنت مطرح گشت. اهمیت زندگى احمد بن حنبل از آنجاست که او على‏رغم همه پایدارى‏اش در برابر عباسیان به دفاع از حاکمان جائر معروف است.
در مقاله حاضر ضمن مرورى بر زندگى احمد بن حنبل، اوضاع سیاسى، مذهبى روزگار وى مورد اشاره قرار گرفته و کارنامه سیاسى، فکرى احمد بن حنبل در مواجهه با اوضاع زمانه بررسى شده است.
ابو عبداللَّه احمد بن محمد بن حنبل پیشواى فکرى اصحاب حدیث و مروج مذهب سنت است. اجداد او در ناحیه مرو از خراسان به سر مى‏بردند. حنبل حاکم سرخس و از ابناء الدعوه بود. پدرش فرماندهى لشکر را بر عهده داشت و بر اساس نقلى، در دسیسه‏اى کشته شد.2 بعد از مرگ پدر، مادر احمد در حالى که او را حامله بود از مرو به بغداد رفت. احمد در بغداد به دنیا آمد و همان جا بالید.3 درباره سال تولد احمد اختلاف اندکى میان فرزندان او وجود دارد؛ صالح از قول پدرش تولد او را ربیع الاول سال 164ق و فرزند دیگرش، عبداللَّه آن را در ربیع الاخر همان سال مى‏داند.4 ذهبى با ارائه نسب‏نامه‏اى، اجداد احمد را به قیذاربن اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم‏علیه السلام مى‏رساند.5
احمد در بغداد رشد کرد و به بلوغ علمى رسید و از محضر بزرگان بسیارى بهره برد. بغداد در اوج رونق علمى به سر مى‏برد و علماى زیادى از سر تا سر سرزمین‏هاى اسلامى به این شهر مى‏آمدند تا از محضر بزرگان حدیث بهره‏مند شوند. شروع تحصیلات وى مصادف با مرگ حماد بن زیاد و مالک بود. همچنین مدت کوتاهى نیز از ابراهیم بن سعد بهره برد ولى پس از درگذشت او به محضر هشیم بن بشیر راه یافت.6 بعد از مرگ هشیم، احمد راهى کوفه شد؛ این نخستین سفر علمى او محسوب مى‏شود.7 ذهبى مى‏گوید: احمد در این سفر مدت زیادى در کوفه توقف نکرد اما در سفرهاى بعد مدتى نزد وکیع بن جراح ماند و از محضرش بهره برد.8 بعد از این سفر به بغداد بازگشت. در سال 187ق از بغداد عازم سفر حج شد و در آن جا از محضر سفیان بن عیینه استفاده برد.9 وى در سفرهاى بعدى به مکه که در سال‏هاى 190، 194 و 200ق رخ داد، از بزرگانى، چون معتمر بن سلیمان، ابن ابى عدى و یحیى بن سعد قطان حدیث شنید.10
احمد در سال 200ق سفرى نیز به بصره کرد و در آن جا از عبدالصمد و ابى داود برسانى سماع حدیث کرد. پس از آن مدتى در واسط نزد یزید بن هارون حضور یافت. گفته مى‏شود که نزد او داراى منزلت فراوانى بود.11
وى با سفرهایى به صنعا، حدود ده ماه از عبدالرزاق بن همام صنعانى حدیث شنید. عبدالرزاق او را بسیار اکرام مى‏کرد. از او روایت شده که کسى مثل احمد در ورع، زهد و فقه ندیده است و زندگى او، مانند علما و خلفا بوده است.12 او با سفر به شام و بلاد جزیره، از مشایخ معتبر حدیث در آن سرزمین‏ها دانش آموخت.13 احمد خیلى زود به مقام «مدرس فقه و حدیث» نایل شد؛ در گزارشى آمده است که او را در حال فتوا در مکه دیده‏اند، در حالى که سفیان بن عیینه هنوز زنده بود.14
احمد در چهل سالگى با عباسه بنت فضل ازدواج کرد که صالح، ثمره آن بود. او پس از وفات عباسه، با ریحانه وصلت کرد که از او عبداللّه به دنیا آمد. وى نیز وفات یافت و از وصلت او با یک کنیز، صاحب پسرانى به نام‏هاى حسن، محمد و سعید شد.15 در میان فرزندانش، عبداللَّه اغلب آثار پدرش را روایت کرده است. احمد، جایگاه برجسته‏اى در فقه و حدیث و علوم وابسته به آن‏ها داشت. شاگردان فراوانى آثار و افکارش را به نسل‏هاى آینده منتقل کردند که خود از بزرگان حدیث و فقه به شمار مى‏آیند از جمله این افراد مى‏توان به ابو داود سجستانى، محمد بن اسماعیل بخارى، مسلم بن حجاج و ابو یعلى موصلى اشاره کرد.16
در خصوص منزلت و مقام علمى احمد، استادان و شاگردان فراوانى اظهار نظر کرده‏اند. عبدالرزاق عقیده داشت که در حدیث، داناتر از احمد ندیده است.17 از ابازرعه رازى نقل شده که احمد یک میلیون حدیث از حفظ داشت و همه را با اجزا و باب‏هایش به خاطر مى‏سپرد.18 حتى روایت‏هایى از شافعى و بیهقى نقل شده است. ابن عساکر در این باب متذکر مى‏شود که بیهقى این امر را از این جهت مى‏دانست که شافعى به آن چه احمد نقل مى‏کرد واقف بود و او را به ورع و تقوا مى‏ستود. گاه او را اعجوبه‏اى مى‏خواند که افضل و اعلم و متقى‏تر از او در بغداد ندیده است.19 از عبداللَّه فرزند احمد نیز نقل شده که هر چه در کتاب شافعى وجود دارد درست است چرا که از پدرم مى‏باشد.20
روایات بسیارى نیز درباره اخلاق نیکوى او به چشم مى‏خورد. عبادت، جود، زهد، حلم، تقوا، کناره‏گیرى از دنیا، دورى از پادشاهان محتواى بسیارى از این احادیث است. براى او کرامات بسیارى نقل کرده‏اند و او را تا جایگاه انبیا رسانیده‏اند. توجه خاص به زندگى او و بیان جزئیات حوادث، نشان از اهمیت شخصیت او در نزد ناقلان اخبار دارد. خطیب، او را پیشواى محدثان، یاور دین خدا و صبر کننده در محنت معرفى مى‏کند.21 به باور پیروانش اگر فداکارى احمد نبود اسلام از بین مى‏رفت. به سبب نقش او در ایام محنت و ایستادگى او در برابر حکومت، به «حافظ دین» مشهور شد و اهل سنت، او را نگهبان دین مى‏دانستند. دارمى مى‏گوید: «او امامى است که قلوب مردم را تسخیر و هفتاد سال را در حال فقر صبر کرد».22
گفته‏اند که به امور دنیا بى‏توجه بود و رنج‏ها را به جان مى‏خرید. ابى داود سجستانى نقل مى‏کند که در گفت و گو با احمد صحبت از دنیا نمى‏شد. او، مانند مردم که در کارهاى دنیا فرو مى‏روند، نبود و تنها هر گاه مى‏خواست درباره مسئله‏اى علمى صحبت کند شروع به حرف زدن مى‏کرد.23
به زعم اهل سنت على‏رغم مشکلات مالى و فقرى که با آن دست به گریبان بود هیچ گاه تمایلى به دنیا نشان نمى‏داد. اگر صدقات و نفقاتى به او مى‏رسید فورى آن را بین نیازمندان تقسیم مى‏کرد و از دسترنج خود استفاده مى‏نمود. بارها دوستان و پیروانش میراث پدرى خود را به او هبه مى‏کردند ولى او از قبول آنها سرباز مى‏زد.24
فردى در نامه‏اى به او نوشت: به من خبر رسیده که تو به سبب پایدارى در دین، در تنگ‏دستى زندگى مى‏کنى، پس من چهار هزار درهم به پاداش کارى که براى دینت انجام داده‏اى مى‏دهم تا زن و فرزندانت کمى راحت گردند؛ این پول نه صدقه است نه زکات، بلکه میراثى است که به من رسیده. اما احمد پس از خواندن، در جواب آن نوشت: ما از ناحیه دین در سلامت کامل هستیم و عیال و فرزندان ما نیز در پناه نعمت خداوند مى‏باشند.25
در ایام محنت، زمانى که مامون اصحاب حدیث را براى امتحان جمع کرده بود براى جلب نظر آنها مالى را داد تا بین خود تقسیم کنند،همه جز احمد آن را پذیرفتند.26 در آداب و اخلاق او آمده است که تمایلى به شهرت نداشت و همیشه تنها راه مى‏رفت. از مدح و ثناى دیگران به شدت برافروخته مى‏گشت. به بیماران سر مى‏زد و عمر خود را بیهوده نمى‏گذراند.27
در پاره‏اى منابع تاریخى، خواب‏هاى عجیبى نقل شده است که مضمون اغلب آنها، احمد را بسیار فراتر از آنچه بود معرفى کرده و حتى او را هم ردیف با خضر نبى دانسته‏اند. روشن است که تعصبات مذهبى در نقل این گونه روایت‏ها بى‏تأثیر نبوده است. به واسطه رنجى که احمد در واقعه محنت تحمل کرد محبوبیتى بسیار در میان اصحاب حدیث یافت.
احمد جدا از نقشى که در حادثه محنت داشت، فقیهى بزرگ و محدثى برجسته است. ابن ندیم فهرستى از کتابهاى او را ارائه داده که از جمله آنها العلل، التفسیر الناسخ، المنسوخ، الزهد، المسائل، فضائل، الصحابه، المسند، المناسک و ... مى‏باشد.28
مشهورترین کتاب وى مسند است که شامل سى هزار حدیث مى‏باشد. به نقل از خود احمد این احادیث را از میان 750000 حدیث انتخاب کرده است. این احادیث که با وسواس خاصى انتخاب شده، اغلب از احادیث صحیح مى‏باشند.29
دانشمندان و بزرگان اهل سنت در طول تاریخ همواره توجهى ویژه به مسند داشته‏اند و در باب اتقان آن زبان به ستایش گشوده‏اند. از جمله ویژگى‏هاى کتاب مذکور این است که حدیث‏هاى فراوانى درباره مناقب اهل بیت‏علیه السلام در آن نقل شده است در حالى که بسیارى از مؤلفان مسانید و صحاح این احادیث را روایت نکرده‏اند. نکته جالب اینجاست که در مسند احمد روایت‏هایى آمده که شیعیان نیز بر آن تأکید دارند. خاورشناسان معتقدند که بخارى و مسلم به دلیل ترس از عباسیان از نقل این احادیث خوددارى کرده‏اند، اما احمد چون دلیر و نیرومند بود از نقل احادیث ویژه على‏علیه السلام و اهل بیت‏علیه السلام بیم نداشت‏30، از این رو، مى‏بینیم کتاب دیگرى به او نسبت مى‏دهند که مناقب اهل بیت‏علیه السلام نام دارد. ابن طاوس از آن به عنوان کتاب بزرگى که داراى احادیث فراوان درباره امام على‏علیه السلام و نصب او به امامت و خلافت است، یاد مى‏کند. البته چنین تألیفى از احمد در جاى دیگر نقل نشده و شاید کتاب مزبور قسمتى از کتاب بزرگ فضائل الصحابه باشد که در خود بابى را با عنوان فضائل على‏علیه السلام جاى داده است.31
ابو عبداللَّه در بین سالهاى (218 - 179ق) که سال‏هاى علمى زندگى او محسوب مى‏شود، با گفته‏هایش درباره عدالت، حاکم عادل، حاکم ظالم، لزوم پیروى از حاکمان و ... مواضع سیاسى خویش را مشخص نمود. اما از سال 218 زندگى او وارد مرحله جدیدى گشت. وقایع این سال‏ها او را به عنوان بزرگ‏ترین قهرمان سیاسى فرقه اهل حدیث به مردم شناساند. ماجرا از آن جا شروع شد که مسئله خلق قرآن از طرف معتزله به عنوان یک موضوع کلامى سیاسى قلمداد گردید. با نفوذ معتزله در امور سیاسى و احاطه آنها بر حکومت، مامون دادگاه تفتیش عقاید تشکیل داد. پشتیبانى مامون از دانشمندان معتزلى و برگزارى مجالس بحث و گفت‏وگوى آزاد موجب گسترش عقاید معتزلى گردید. مکتب اعتزال به واصل بن عطاء منتسب است. او یکى از شاگردان حسن بصرى بود که نظر استادش را در مورد گناه کبیره نپذیرفت و از او کناره گرفت. بعدها پیروان او مکتب اعتزال را پدید آوردند. در همین سال‏ها عراق، مخصوصاً شهر بغداد، پایتخت سرزمین‏هاى اسلامى مرکز بحث‏هاى فکرى و فرهنگى بود و مناظره‏هاى بسیارى در موارد مختلف فقهى، کلامى، سیاسى و اجتماعى در این شهر برپا مى‏گشت.
مقارن با عصر ترجمه و ورود فرهنگ‏هاى مختلف ایرانى، سریانى، عبرى، مسیحى و یونانى به دنیاى اسلام، دایره بحث‏ها از موضوعات فقهى به مسائل پیچیده فلسفى کشیده شد و اذهان مردم با گذر از مراحل ابتدایى تفقه و تحصیل مبادى فقه اسلامى، براى پذیرش مباحث استدلالى، عقلى عقاید اسلامى آماده شد. از سوى دیگر دهرى‏ها و زندیق‏ها با استدلال‏هاى عقلى به بنیان‏هاى اسلامى حمله کردند و پس از آن علماى اسلام در صدد برآمدند تا با همان شیوه به آنها پاسخ گویند. معتزله برجسته‏ترین نماینده این واکنش بود. آنها ابتدا در دفاع از شالوده‏هاى اندیشه و فرهنگ اسلامى گام‏هاى مثبتى برداشتند، اما پس از مدتى، با کاهش تنش‏هاى فکرى، نتوانستند خود را با واقعیت‏هاى موجود تطبیق دهند و در دام بحث‏هاى نظرى و ذهنى بى‏حاصل گرفتار شدند. علاوه بر آن، ورود به عرصه سیاست و حکومت از یک سو و تحمیل عقاید کلامى و فلسفى که معمولاً به مذاق عامه مردم خوش نمى‏آمد از سوى دیگر، سبب شد تا آنان از اهداف اولیه خود باز بمانند. آنها با تحمیل عقاید خود بر محدثان و فقیهان که نماینده گروه سنت‏گراى جامعه بودند، زمینه‏ساز رویدادهاى اسفبار در جهان اسلام شدند. تفتیش عقاید در دوران اوج تمدن اسلامى و شکوفایى خرد و اندیشه دینى راه هر گونه آزاداندیشى و عقل‏گرایى را که مى‏توانست مهم‏ترین نتیجه مکتب اعتزال باشد بست، و چراغ آن را براى قرن‏ها به خاموشى فرو برد.
گرایش حکومت بنى‏عباس به اعتزال در زمان مامون به اوج خود رسید. اگر چه عجلى اعتقاد دارد که در دوران هارون نیز گرایش‏هاى اعتزالى وجود داشت، اما به دلیل عدم اعتناى او به این مکتب نتوانست تاثیر زیادى بگذارد. چرا که وقتى به هارون خبر دادند که بشر المریسى به خلق قرآن اعتقاد دارد، دستور داد تا گردنش را بزنند. عصر امین هم به همین منوال گذشت و کسانى، چون اسماعیل بن علیه که گرایش‏هاى اعتزالى داشتند، انکار شدند، اما مامون با تأثیرپذیرى از بزرگان مکتب اعتزال، نظریه «خلق قرآن» را پذیرفت. او در سال 212 یا 213ق؛ تصمیم داشت آن نظریه را ترویج کند اما به دلایلى موفق به این کار نشد.32 طبرى در ذیل حوادث این سال آورده است: مامون قول به خلق قرآن و فضیلت على‏علیه السلام بر دیگران (پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله) را به صورت آشکار بیان کرد.33 اما گزارش‏هاى متعدد تاریخى حاکى از این است که شروع محنت قرآن از سال (218ق) بوده و مامون در این سال سرگرم جنگ با رومیان بوده است.34
او در مدت اقامتش در طرسوس، نامه‏اى به اسحاق بن ابراهیم، نائب خود در بغداد نوشت و دستور داد تا هفت تن از پیشوایان حدیث؛ یعنى محمد بن سعد کاتب واقدى، ابو مسلم نماینده یزید بن هارون، یحى بن معین، ابو حنیفه زهیر بن حرب، اسماعیل بن ابى مسعود و احمد دورقى را نزد او بفرستد. به نقل منابع، این افراد نزد مامون به خلق قرآن اعتراف کردند.35 مامون در نامه‏اى دیگر به اسحاق، از او درخواست کرد تا قضات و فقیهان را براى امتحان دعوت کند بنابراین، شمار بسیارى از عالمان که احمد نیز در میان آنها بود، فرا خوانده شدند. این افراد با تأیید تلویحى نظر مامون، قرآن را کلام خدا دانستند.
اما مامون در نامه بعدى، فقیهان و محدثان را وامدار مجوس و نصارى خواند و گفت: همان طور که نصارى معتقدند عیسى مخلوق خدا نیست بلکه کلمه خداست، فقها نیز قرآن را کلام خدا مى‏دانند. او در این نامه عالمان را به دروغ‏گویى متهم و ادعا کرد آنها بهره‏اى از ایمان و محلى در ثقه و امانات ندارند. همچنین آنها عادل نیستند پس شهادت آنها صادق نیست و نمى‏توانند امور قضاوت و شهادت مردم را بر عهده گیرند. او از اسحاق خواست که همه این افراد را حاضر کند و از آنها بخواهد تا به طور صریح به خلق قرآن اعتراف کنند و تأکید کرد که در غیر این صورت، شهادت آنها باطل مى‏شود و از قضاوت برکنار خواهند شد.36 در این نامه مواردى را که عالمان باید به آن اعتراف مى‏کردند ذکر شده بود از این رو، اسحاق عالمان را فرا خواند و طبق بندهاى نامه آنها را امتحان کرد. چون نوبت به احمد رسید او در جواب اسحاق گفت قرآن کلام خداست نه کم، نه زیاد. او به بقیه موارد مندرج در نامه هم امتحان شد. بعد از گفتگوهاى فراوانى که رد و بدل شد در پایان، تنها چند نفر قول به خلق قرآن را پذیرفتند و بقیه، قرآن را کلام خدا دانستند. گزارش این جلسه براى مامون فرستاده شد. او در پاسخ، آن را قانع کننده ندانست و دستور داد تا همه این افراد از حدیث و فتوى در نهان و آشکار منع شوند. او براى ادامه کار، سندى و عباس بن عنبسه را نزد اسحاق فرستاد تا او را در انجام تفتیش عقیده یارى دهند. در دستور جدید مأمون تأکید شده بود که هر کدام از این افراد که از این قول سرباز زدند گردنشان را بزند.37 به نظر مى‏رسد این اقدام مامون براى کاهش نفوذ عالمان در بین مردم بوده است که بر کنار کردن این افراد از منصب قضاوت و متهم کردن آنها به رباخوارى، خوردن مال مردم، ریاست‏طلبى، تزاهد و نادانى مى‏توانست این هدف را محقق سازد.
تهدید جدى مامون سبب شد تا گروهى از عالمان قول او را بپذیرند، اما در این میان، احمد و محمد بن نوح هم‏چنان بر گفته خویش استوار ماندند. اسحاق بنا بر دستور، آنها را در غل و زنجیر کرد و با بندهاى آهنین به طرسوس فرستاد. اما وقتى به آن جا رسیدند که مامون مرده بود. والى رقه آنها را به بغداد برگرداند. محمد بن نوح در راه بازگشت در شهر عانات جان سپرد و احمد بر او نماز خواند و او را دفن کرد.38
عجلى در توصیف این سال‏ها مى‏نویسد: عالمان و محدثان از ترس عذاب و قتل و آزار، در زندان اقرار کردند.39 اما احمد بر خلاف همقطارانش در مقابل سیاست مامون مقاومت نمود. ایستادگى او تحسین هم‏عصرانش را به همراه داشت. گفته شده است که برخى از سر دلسوزى به نزد او در زندان رقه رفتند و گفتند که تقیه کن، اما او پاسخ داد: اگر کسى قبل از من این کار را مى‏کرد و او را با اره نصف مى‏کردند، خللى در اراده‏ام پدید نمى‏آمد؛ از زندان ترسى ندارم. خانه و زندان براى من یکى است؛ نه از کشته شدن باکى دارم، نه از شلاق.40
با خلافت معتصم، احمد را تحت الحفظ به بغداد منتقل و در دار اکتریت نزدیک دارالعماره زندانى کردند. این زندان اصطبل امیر محمد بن ابراهیم برادر نائب بغداد بود - چهارده ماه اقامت در این زندان کوچک در حالى که با غل و زنجیر بسته شده بود، او را به شدت بیمار و رنجور ساخت. در رمضان سال 219ق او را به زندان عمومى در درب موصلیه بردند. وى در آن جا، کتاب الارجاء را نوشت. ماموران خلیفه هر روز به سراغش مى‏آمدند و از او بازجویى مى‏کردند. بعد از مدتى او را نزد معتصم فرستادند. معتصم به همراه احمد بن ابى دواد در مجلسى که از پیش ترتیب داده شده بود، حاضر شد. احمد را با قیود سنگین که بر دست و پایش بود به مجلس آوردند. احمد بن ابى دواد به همراه یارانش بر اداره جلسه نظارت مى‏کرد. معتصم دستور داد که احمد را نزدیک‏تر بیاورند. احمد رو به معتصم کرد و گفت: «اجازه دارم حرف بزنم» گفت: «بگو» پس احمد گفت: «شهادت مى‏دهم که خدایى جز او نیست و محمد فرستاده خداست. جدت ابن عباس در وفد عبدالقیس بر پیامبر وارد شد و از ایشان پرسید ایمان چیست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله در جواب فرمودند: «اقامه نماز، دادن زکات و خمس». با این حرف، معتصم منظور احمد را دریافت و گفت: «به خدا هر آینه اگر تو را زندانى کسانى که از قبل تو را حبس کردند نمى‏یافتم متعرض تو نمى‏شدم». پس عبدالرحمن بن اسحاق را صدا زد و به او گفت: مگر نگفتم سختى محنت را از او دور کنید! احمد با خود گفت که این (معتصم) فرجى براى اسلام است.
مناظره بین احمد و علماى معتزله شروع شد و ساعت‏ها به طول انجامید. هر بار ابن ابى دواد با غضب به احمد نگاه مى‏کرد. وقتى اختلاف بین آنها زیاد شد ابن ابى دواد رو به معتصم کرد و گفت: «به خدا این مرد گمراه است». در همه جلسات احمد بر مواضع خود پافشارى مى‏کرد. اسحاق بن ابراهیم بارها از احمد خواست تا جواب دهد تا او را با دستانش آزاد کند اما احمد او را از خودش راند. محنت و زجر احمد از این پس بیشتر شد دستور دادند تا پیراهنش را از تن درآورند اما او نپذیرفت. سپس چوبى آوردند و او را فلک کردند. معتصم با دیدن این صحنه کمى نرم شد، اما به سبب نفوذ بیش از حد ابن ابى دواد، نتوانست کارى کند. ابن ابى دواد با غضب به او نگاه کرد و گفت: «اگر او را رها کنى مذهب مامون را ترک و قولش را سخط کرده‏اى». پس جلادها یکى پس از دیگرى مى‏آمدند و مى‏رفتند و هر کدام ضربه‏اى به او مى‏زدند. تردید معتصم از یک طرف و اصرار اطرافیان از طرف دیگر ادامه داشت او گاه‏گاهى به سراغ احمد مى‏آمد و مى‏گفت: چه مى‏گویى؟ ولى او هم‏چنان پابرجا بود. ابوبکر شهروزى مى‏گوید: در آن شب به امر معتصم یکصد و پنجاه جلاد احمد را شکنجه مى‏کردند و هر کدام تا صبح بر او ضربه‏اى مى‏زدند.41
هنگامى که احمد زیر ضربه‏هاى تازیانه از هوش مى‏رفت، جلادها دست مى‏کشیدند و چون به هوش مى‏آمد، به شکنجه ادامه مى‏دادند: در منابع آمده است که معتصم با دیدن این حالت احساس گناه کرد، اما نفوذ سران معتزله، به خصوص ابن ابى دواد جرأت دخالت به او نمى‏داد چرا که او هر بار به خلیفه مى‏گفت: «به خدا او مشرک است زجرش کم نمى‏شود تا هر آنچه ما مى‏خواهیم انجام دهد اگر اینکار را کرد دیگر او را نمى‏زنیم».42
ایستادگى احمد در برابر خواسته‏هاى آنان از او رهبرى ساخت که بزرگان اصحاب حدیث او را قهرمانى بى‏مانند مى‏دانستند تا جایى که عیب‏کننده‏اش را فاسق و او را شناساننده مسلمان از زندیق قلمداد مى‏کردند.43 ابن اعین درباره احمد شعرى به این مضمون سروده است: احمد که شام کرد در محنت مامون به دوستى با او اهل عبادت شناخته مى‏شوند، اگر دیدى کسى او را نقض مى‏کند پس بدان که به زودى او تو را هم نقض خواهد کرد.44 ابو عبداللَّه بوشنجى در مقام او گفته است: اگر از تو درباره امام بعد از پیامبرصلى الله علیه وآله سؤال شود، پس او (احمد) امام ماست.45 ابن جوزى در ذیل رویدادهاى سال 219ق ذکر مى‏کند که چون معتصم خواست احمد را آزمایش کند، تاریکى شدیدى بین ظهر و عصر پدید آمد.46 بعضى حتى از وقوع زمین لرزه شدیدى خبر مى‏دهند.47
مطالب بالا نشان مى‏دهد که اذهان مردم به دلیل ایستادگى شخصیت محبوبشان، از او قهرمان ساخته است. شجاعت و دلیرى احمد در حادثه محنت سبب شد تا به اسطوره‏اى تبدیل شود و داستان‏هاى عجیب و خارق العاده‏اى به او نسبت دهند که خالى از اغراق نیست. از آن جمله، روایتى است که از میمون بن اصبغ شنیده شده است. او مى‏گوید: زمانى که جلادها به احمد ضربه مى‏زدند لباسش پاره و شلوار از تنش جدا شد در این هنگام او سر به آسمان بلند کرد و لبانش را تکان داد. پس شلوار در همان حالت ایستاد و پایین نیامد. پس از آن از او سؤال کردم که در آن حالت چه گفتى؟ گفت: گفتم خدایا تو را به اسم خودت سوگند اگر بر حقم، پنهان مرا افشا مکن.48
اظهار نظر درباره ضرب و شتم احمد در دوره معتصم مشکل است چرا که منابع اصلى این دوره در این خصوص یا سکوت کرده‏اند و یا مطالب آنها با روایت‏هاى دیگر ناسازگار است. طبرى هیچ اشاره‏اى به امتحان و ضرب او در زمان معتصم نکرده است. یعقوبى نیز بر خلاف نقل‏هاى دیگران اظهار داشته است: چون احمد چند تازیانه خورد با پادرمیانى اسحاق بن ابراهیم، قول به خلق قرآن را پذیرفت و پس از آن معتصم از وى دلجویى کرد و او را به خانه‏اش فرستاد49 این نقل یعقوبى را مى‏توان به طور مبسوطتر در گزارش‏هاى ابن جوزى، ابن اثیر، ذهبى و بغدادى یافت که اسحاق بارها پادرمیانى کرد تا دیدگاه احمد را در خصوص خلق قرآن تغییر دهد و این مطلب که معتصم پس از ضرب و شتم احمد، به او خلعت بخشید، تا حدى با متون متأخر همخوانى دارد. با این تفاوت که منابع متأخر، مثل ذهبى، خطیب و ابن اثیر، پذیرش خلعت و درهم را از جانب احمد انکار کرده‏اند. ذهبى بارها از میانجى‏گرى اسحاق بن ابراهیم درباره احمد یاد کرده؛ به این ترتیب که به او گفته است: «اى ابو عبداللَّه! تو نزد عامه عزیز و ستوده خدا بر دین هستى، بیا و این قول را قبول کن» ولى احمد امتناع کرد.
نفوذ ترکان از یک سو و سران معتزله از سوى دیگر سبب شد تا فشار بر او بیشتر شود. عجیف و ابن ابى دواد بارها احمد را به ضرب، تهدید مى‏کردند؛ عجیف مى‏گفت او را با شمشیر خود مى‏زنم. ابن سماع مى‏گفت خونش به گردن من است، اما ابن ابى دواد، که شدت جراحات وارده بر احمد را دید گفت که دست نگه دارید اگر او در خانه امیر بمیرد مردم درباره‏اش مى‏گویند صبر کرد تا او را کشتند پس او را امام خود قرار مى‏دهند و بر آن چه او مى‏گوید ثابت قدم خواهند ماند. ولى اگر او را آزاد کنید و بمیرد مردم دچار تردید مى‏شوند؛ برخى مى‏گویند قول را پذیرفت و برخى مى‏گویند قبول نکرد. از این رو، به پیشنهاد ابن ابى دواد مجلسى برگزار کردند و احمد را با لباس آراسته آوردند و خطاب به جمعیت حاضر گفتند: این احمد ابن حنبل است، شاهد باشید که او را در صحت و سلامت نزد شما فرستادیم.50
این امر از واقعه‏اى مهم حکایت مى‏کند و الّا هیأت حاکمه با آن همه قدرت و شوکت، چه باکى داشت از این که شخصى در زیر ضربه‏هاى شلّاق آن‏ها جان دهد؛ نفوذ زیاد سران اهل حدیث، به خصوص احمد در میانه عامه مردم آنها را نگران کرده بود و مرگ او مى‏توانست شورش وسیعى را در بغداد به پا کند، مسئله‏اى که اگر رخ مى‏داد حکومت را درمانده مى‏کرد. معتصم دستور آزادى احمد را صادر کرد، لباس فاخرى بر او پوشاندند، شکم‏بندى به تنش بستند و پارچه‏اى بر سرش نهادند و او را از دار معتصم به خانه‏ى اسحاق بن ابراهیم بردند و مشایخ اهل حدیث را دعوت کردند همه دورش را گرفتند. هدف احمد ابن ابى دواد این بود که اگر احمد بعد از آن بمیرد، خود و حکومت را از مرگ او تبرئه کند. هنگام غروب وى را سوار اسبى کردند و به منزلش فرستادند. جراحات وارده، چنان او را ضعیف کرده بود که هنگام ورود به منزل، با صورت به زمین خورد. احمد پس از آن، لباس فاخر را به سختى از تن بیرون آورد و گفت آن را بفروشند و پولش را صدقه دهند. معتصم عیادت و ملاقات با او را ممنوع کرده بود. اسحاق بن ابراهیم هر روز خبرهایى از احمد را براى معتصم مى‏برد. زخم‏هاى او به درمان نیاز داشت، ولى از ترس دسیسه ابن ابى دواد (که سمّى را به جاى دوا به او بدهد)، با داروهاى خانگى او را معالجه نمودند.51
با همه اقدامات ابن ابى دواد و یارانش، احمد از محنت ایام معتصم جان سالم به در برد؛ پس از آن، او در جمعه و جماعات ظاهر مى‏شد و فتوا مى‏گفت تا این که معتصم مرد و فرزندش واثق جانشین شد. نفوذ ابن ابى دواد در واثق سبب شد تا باز هم کار، بر اهل بغداد سخت و رنج‏هاى دوره معتصم تکرار شود. هر کسى ساز مخالف مى‏زد خیلى زود دستگیر مى‏شد. عالمان زیادى در این ایام به زندان رفتند. واثق، قضاتى را مأمور تفتیش عقاید نمود و این امر، وضعیت را بر عامه مردم سخت‏تر کرده بود.
حتى عامه مردم به طور آشکار از اطاعت حکومت سرباز مى‏زدند؛ آنها نزد احمد آمده و مى‏گفتند: ما از امارت ابن ابى دواد راضى نیستیم، او به ما دستور داده است که کودکان خود را به مکتب خانه بفرستیم تا معلمان به آنها قرآن بیاموزند، اما ما کودکان خود را از این امر منع کردیم.52 احمد هم از ماجراى تعقیب مخالفان در امان نماند. در همین اوضاع نامه‏اى به اسحاق بن ابراهیم نوشتند تا به احمد اطلاع دهد در زمینى که امیر آنجاست نباید ساکن باشى. این تهدید سبب شد تا احمد تمام دوره واثق را به طور پنهانى زندگى کند و حتى براى نماز هم از خانه خارج نشود.53
دشمنى احمد بن ابى دواد منحصر به احمد بن حنبل نبود؛ هر کس با او مخالفتى مى‏کرد به سختى سرکوب مى‏شد. احمد بن نصر خزاعى با او گفت و گوهایى انجام داد که نشان مى‏دهد با دیدگاه او موافق نبوده و حتى پشت سرش بدگویى کرده و او را کافر دانسته است. مخالفت آشکار او با ابن ابى دواد سبب شد تا مخالفین فراوانى دور ابن نصر گرد آیند و زمینه قیام آنها فراهم گردد. اسحاق بن ابراهیم مامور سرکوبى این شورش شد. ابن نصر را دستگیر و به خلق قرآن امتحان کردند. ابن نصر از پذیرش این قول سرباز زد و واثق را دشنام داد. او را در سامرا گردن زدند و بدنش را به دار آویختند.54 محیط وحشتى که سران معتزله در بغداد ایجاد کردند اجازه بروز و ظهور هیچ عقیده‏اى را نمى‏داد. اکثر بزرگان اهل حدیث از فتوا و حدیث منع و مجبور به زندگى پنهانى شدند. قاضیانى از طرف واثق منصوب شدند تا مراقب اوضاع باشند. آنها همه فعالیت‏ها را به طور دقیق گزارش مى‏کردند. احمد هم تا زمانى که واثق مرد در هیچ مجلسى به وعظ و خطابه نپرداخت.55
با آغاز حکومت متوکل، انتظار بر این بود که اوضاع سیاسى تا حدودى آرام شده و سران اهل حدیث حمایت شوند، به خصوص کسانى که در دوران محنت تحت آزار و اذیت قرار گرفتند. در ابتداى حکومت او، احمد که مؤثرترین رهبر جریان بود اجازه یافت تا به درس و حدیث و فتوا بپردازد. شنیده شد که او مى‏گفت در این زمان، هیچ چیز براى مردم واجب‏تر از علم و حدیث نیست.56 این حاکى از آن است که زمینه براى کار را فراهم مى‏دیده اما به خلاف تصور او و دیگران تفتیش عقاید و بازجویى در ایام متوکل هم ادامه یافت و باز هم زندان - در زمان کسى که خود را احیاگر سنت مى‏نامید - او را رها نکرد.
اسحاق بن ابراهیم، رئیس شرطه بغداد، نامه‏اى از طرف متوکل براى او آورد. در این نامه به احمد امر شده بود که در عسکر سامرا حضور یابد. احمد در نزد متوکل در پاسخ پرسشى در خصوص خلق قرآن، حرف‏هاى گذشته را تکرار کرد و چون پرسیدند اینها را از قول چه کسى مى‏گویى؟ جواب داد: «از جعفر بن محمد صادق‏علیه السلام، ایشان فرموده: قرآن نه خالق است، نه مخلوق».57 احمد بعد از بازجویى در حضور متوکل به خانه بازگشت. بعد از این جریان او از وعظ و خطابه در محافل عمومى منع شد و فقط حق داشت در خانه و براى فرزندانش حدیث بگوید.
پس از مدتى، متوکل به بهانه این که احمد به یک علوى در خانه خود پناه داده دستور بازرسى منزلش را صادر کرد. فرزندش داستان این واقعه را این گونه روایت مى‏کند: «تابستان بود و ما خوابیده بودیم. سر و صداى زیادى شنیدیم آتشى بر در منزل پدرم دیدیم به سرعت لباس پوشیده و به در خانه رسیدیم. مظفر بن کلبى و گروهى که با او بودند نامه متوکل را براى ما خواندند. در نامه آمده بود که به امیر خبر رسیده که احمد به یک علوى در خانه‏اش پناه داده و قصد دارد با او بیعت کرده و خروج نماید. مظفر رو به احمد کرد و گفت: در این خصوص چه مى‏گویى؟ احمد در جواب گفت: چیزى نمى‏دانم، من شب و روز براى توفیق امیر دعا مى‏کنم. به امر متوکل احمد را سه بار قسم دادند، سپس خانه را تفتیش کردند؛ زیر زمین، غرفه‏ها و اتاق‏هاى بالا را گشتند. زنان و منازل آنها را جست و جو کردند، اما چیزى نیافتند. ماوقع را گزارش دادند. ذهبى آورده است: متوکل فهمید که بر علیه او دسیسه شده و به او دروغ گفته‏اند.58
بعد از مدتى، یکى از حاجبان متوکل از احمد اجازه حضور خواست و غلامانى با بدره‏هاى زر در بغل وارد شدند. و یکى از آنها نامه متوکل خطاب به احمد را قرائت کرد، در نامه چنین آمده بود: نزد امیرالمؤمنین برائت ساحت تو ثابت شده است پس این مال را بگیر تا از آن کمکى براى تو باشد. طبق گفته ذهبى، احمد از پذیرش مال خوددارى کرد. حاجب به او گفت: «یا ابو عبداللَّه! براى تو قبول این مال بهتر از ردّ آن است، چرا که امیر به تو امر کرده است، مى‏ترسم به تو بدگمان شود». احمد به ناچار مال را پذیرفت ولى بى‏درنگ، پس از خارج شدن مأموران، آن را به کنارى گذاشت تا میان مردم پخش کند. فردا به کمک برادر و فرزندانش و چند تن از بزرگان بغداد، مثل عبدوس بن مالک، ابن بزاز، ابن دورقى و احمد بن هارون حمال، نوشته‏اى تهیه شد که نام اهل ستر و صلاح بغداد و کوفه در آن بود و پول‏ها را میان آنها تقسیم کردند.
ذهبى از نامه دیگرى نیز یاد مى‏کند که در زمان محمد بن اسحاق براى احمد فرستاده شد. در آن نامه تأکید شده بود که او باید خود را به عسکر «سامرا» برساند. احمد پاسخ داد: من دیگر پیرمرد علیل و ضعیفى شده‏ام، مرا از این امر معاف دارید، نامه دیگرى فرستادند که در آن بر خروج او تأکید و اصرار شده بود. حتى این بار فرماندهان سپاه نیز به در خانه او آمدند تا او را براى رفتن همراهى کنند. احمد به همراه فرزندانش (صالح و عبداللَّه) راهى شد. گویا این امر در سال 237ق رخ داده است.59 از گفت و گوها برمى‏آید که متوکل و دیگران از مراودت احمد با مردم خبر داشته و از مجالسى که او ترتیب مى‏داده، خشنود نبوده است. محمد بن اسحاق با تهدید به احمد گفته بود: اگر قصد ندارى به تو آنچه در زمان پدرم رسید، برسد در خانه‏ات بمان.60
در سامرا احمد و فرزندانش با موکب و جلال سرداران ترک روبه‏رو شدند. گویا متوکل ترتیبى داده بود تا او و فرزندانش در سراى سرداران ترک منزل کنند؛ هر کدام که به استقبال او آمدند، پیروزى احمد را بر ابن ابى دؤاد تبریک گفتند و خواستند تا پذیرایى او را بر عهده گیرند، اما احمد حاضر نشد در خانه هیچ یک آنها منزل کند بنابراین، به فرزندانش امر کرد خانه‏اى کرایه کنند. آنان در تمام مدتى که در سامرا بودند، در این خانه منزل کردند. به دستور متوکل هر روز غذاهاى متنوعى، از جمله میوه‏ها و نوشیدنى‏هاى خنک، براى آنها مى‏آوردند. اما احمد چیزى از آنها نمى‏خورد. طبق برآورد ذهبى قیمت آن غذاها در هر روز بالغ بر 120 درهم مى‏شد. با همه این اوصاف، احمد در سامرا به سبب نخوردن غذا ضعیف و رنجور شد؛ او فقط با آبى که فرزندانش تهیه مى‏کردند افطار مى‏نمود. در همان اوضاع، متوکل امر کرد تا مقررى ماهیانه‏اى را براى او در نظر بگیرند که به چهار هزار درهم مى‏رسید. این پول را عبداللَّه بن خاقان آورد و تأکید کرد که متوکل آن را براى فرزندان احمد در نظر گرفته است تا آنها در آسایش باشند، اما احمد آن را قبول نکرد.
احمد پیشنهاد متوکل را مبنى بر آموزش فرزندش نپذیرفت و در آن جا هیچ جلسه درسى برگزار نکرد. از نقل منابع برمى‏آید که او بیشتر حالت یک زندانى را داشته است. طولانى شدن بیمارى او سبب شد تا طبیب دربار را بر بالینش حاضر کنند. دواهاى فرزند ماسویه، طبیب حاذق دربار عباسى، ثمرى نبخشید. او علت اصلى بیمارى را کمى طعام و زیادى عبادت عنوان کرد. مادر متوکل که وصف احمد را شنیده بود تقاضا کرد او را ببیند و با دیدنش گفت: «خدا را خدا را از این مرد. آن چه مى‏خواهى، این مرد ندارد و مصلحت نیست که او را حبس کنى. اجازه بده تا او برود». با دیدن اوضاع وخیم احمد، متوکل نیز مصلحت ندید تا بیش از این، او را نگه دارد و دستور داد تا او به خانه‏اش برگردد.
فرزندش مى‏گوید: در حالى که از ندارى هر بار چیزى از خانه ما به عاریه مى‏گرفت اما حاضر نمى‏شد مال فراوانى را که خلیفه به او بخشیده بود، بپذیرد. دوستان نزدیکش سبب بیمارى و ضعف او را فهمیدند. پس غذایى تهیه کردند و آن را در تنور خانه صالح پختند اما وقتى او ماجرا را دانست از خوردن غذا امتناع کرد و گفت: او صله متوکل را قبول کرده است. این امر شاید اشاره‏اى به این باشد که فرزند او صالح صله‏هاى متوکل را قبول کرده چرا که بعدها گریه مى‏کرد و گفت: من که سعى کردم از آنها جدا باشم آخر به آنها گرفتار شدم. علاوه بر آن، گفت و گویى بین احمد و برادرزاده‏اش ثبت شده که ناراحتى آنها را در دریافت صله متوکل نشان مى‏دهد.61
احمد وقتى به پایان عمر خود نزدیک شد کفاره داد و براى مرگ آماده شد. صالح مى‏گوید: «اول ماه ربیع الاول سال 241 شب چهارشنبه بود، در حالى که نفسش به سختى مى‏آمد خواست که بایستد و نماز بخواند از من خواست تا کمکش کنم ولى به واسطه ضعف شدیدى که بر پاها عارض شده بود نتوانست».62
احمد روز جمعه پس از پشت سر گذاشتن یک بیمارى سخت و طولانى وفات کرد. سال وفات او را فرزندانش 241ق دوازده روز مانده از ربیع الاول‏63 و دیگران، چون طرسوسى سال 242ق مى‏دانند. بر همین اساس، برخى سن او را هنگام وفات 77 و دیگران 78 سال تخمین مى‏زنند. ابوبکر مروزى یکى از اصحاب احمد او را غسل داد.64
درباره مراسم دفن احمد مورخان اغراق کرده‏اند؛ آنها، انسان‏هاى زیادى را دیده‏اند که در مرگ او نوحه مى‏کنند. وقتى محمد بن ابن عبداللَّه بر جنازه‏اش نماز مى‏گذارد صحرایى که از جمعیت بغداد جایى نداشت، شاهد جمعیتى بالغ بر هشتصد هزار مرد بود که پشت سرش حاضر بودند این رقم غیر از جمعیت زنانى است که در مراسم خاکسپارى حضور یافتند. ابو عبدالرحمن در یک جمع‏بندى، جمعیت حاضر را 1800000 نفر تخمین مى‏زند.65 اگر چه این رقم اغراق‏آمیز به نظر مى‏رسد اما با توجه به جمعیت بغداد و شهرت و محبوبیت احمد خیلى دور از حقیقت نیست. همچنین برخى گفته‏اند در روز مرگ احمد بیست هزار از مجوس و نصارى مسلمان شدند.66
پى‏نوشت‏ها
1. کارشناس ارشد تاریخ اسلام - مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏علیه السلام.
2. ابوبکر احمد بن على خطیب بغدادى تاریخ بغداد، تاریخ بغداد(بیروت، دارالکتب العلمیه، 1979م)، ج 5، ص 180؛ الامام شمس الدین محمد بن احمد عثمان ذهبى، سیر اعلام النبلاء، (بیروت، موسسه الرساله، 1413) ج 11، ص 184.
3. خطیب بغدادى، پیشین، ص 181؛ ذهبى، پیشین، ص 179.
4. ذهبى، همان.
5. همان، ص 178.
6. همان، ص 181.
7. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى، (بیروت، دار الفکر، 1415ق)، ج 5، ص 265.
8. ذهبى، پیشین، ص 183.
9. ابن عساکر، پیشین، ص 266.
10. همان، ص 264.
11. همان، ص 269.
12. همان، ص 266؛ خطیب بغدادى، پیشین، ص 183؛ ذهبى، پیشین، ص 193 تا 195.
13. ابوالفرج عبدالرحمن ابن جوزى، مناقب الامام احمد، عبداللَّه بن عبدالمحسن (مصر، 1409ق / 1988م) ص 26.
14. همان؛ ذهبى، پیشین، ص 191.
15. ذهبى، پیشین، ص 185.
16. همان؛ ابن جوزى، پیشین، ص 107 تا 142.
17. ابن عساکر، پیشین، ص 270.
18. ذهبى، پیشین، ص 187.
19. ابن عساکر، پیشین، ص 271 - 272.
20. همان.
21. خطیب، پیشین، ص 177.
22. ابن عساکر، پیشین، ص 288.
23. همان، ص 291.
24. همان، ص 304.
25. همان، ص 306.
26. همان، ص 305.
27. ذهبى، پیشین، ص 266.
28. ابن ندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، (بى‏جا، بى‏تا)، ص 285.
29. یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، (قم، بهمن، 1410ق)، ج 1، ص 9.
30. احمدامین، ضحى الاسلام، الطبعه السادسه، (القاهره، مکتبه المصریه، 1916م)، ج 2، ص 122.
31. اتان کلبرک، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سید على قرائى و رسول جعفریان، (قم، صدرا، 1403ق)، ص 396.
32. احمد بن عبداللَّه، العجلى، معرفة الثقات، (مکتبة الدار بالمدینة المنوره، 1405ق)، ج 1، ص 22.
33. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم همراه با تکمله عریب بن سعد و عبدالملک همدانى، (بى‏جا، بى‏تا)، ج 8، ص 619.
34. احمدرضا خضرى، تاریخ خلافت عباسى، (تهران، سمت، 1378ش)، ص 72.
35. طبرى، پیشین، ص 632.
36. همان.
37. همان، ص 645.
38. همان؛ ذهبى، پیشین، ص 238.
39. عجلى، پیشین، ص 22.
40. ذهبى، پیشین، ص 239.
41. ابن عساکر، پیشین، ص 213 - 312.
42. ذهبى، پیشین، ص 253.
43. ابن عساکر، پیشین، ص 322.
44. همان.
45. عبدالرحمن ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، ج 6، تحقیق سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، بى‏تا)، ص 288.
46. ابن عساکر، پیشین، ص 313.
47. ذهبى، پیشین، ص 255؛ ابن جوزى، پیشین، ص 288 - 289.
48. ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، (بیروت، انتشارات دار صادر، بى‏تا)، ج 2، ص 472.
49. ذهبى، پیشین، ص 259.
50. همان، ص 260 تا 263.
51. همان، ص 264.
52. همان.
53. یعقوبى، پیشین، ص 482.
54. ذهبى، پیشین، ص 265.
55. همان.
56. همان، ص 262.
57. همان، ص 267.
58. همان.
59. همان.
60. همان، ص 232 تا 274 و ابن جوزى، پیشین، ص 485 تا 510.
61. ابن عساکر، پیشین، ص 325.
62. خطیب بغدادى، پیشین، ج 5، ص 188.
63. ابن عساکر، پیشین، ص 332.
64. خطیب بغدادى، پیشین، ص 188.
65. ابن عساکر، پیشین، ص 333.
66. خطیب بغدادى، پیشین، ص 188.
منابع‏
- ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن، مناقب الامام احمد، عبداللَّه بن عبدالمحسن، (مصر، 1409).
- - ، المنتظم فى تواریخ الملوک والامم، ج 6، تحقیق سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، بى‏تا).
- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 5، تحقیق على شیرى، (بیروت، دارالفکر، 1415ق).
- ابن ندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، (بى‏جا، بى‏تا).
- امین، احمد، ضحى الاسلام، الطبعه السادسه، (القاهره، مکتبة المصریه، 1916م).
- خضرى، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسى، (تهران، سمت، 1378ش).
- خطیب بغدادى، ابى‏بکر احمد بن على، تاریخ بغداد، ج 5؛ مصطفى، عبدالقادر عطاء، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1979).
- طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، همراه با تکمله عریب بن سعد وعبدالملک همدانى، (بى‏جا، بى‏تا).
- العجلى، احمد بن عبداللَّه، معرفه الثقات، ج 1 (مدینه، مکتبه‏الدار، 1405ق).
- کَلبرک، اتان، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ترجمه سیدعلى قرائى و رسول جعفریان، (قم، صدرا، 1403ق).
- الیان سرکیس، یوسف، معجم المطبوعات العربیه، ج 1 (قم، بهمن، 1410).
- یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، (بیروت، دار صادر، بى‏تا).

تبلیغات