جنگ در دوره خلفا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کلود کائن، نویسنده این بخش از مدخل مفصّل حَرب (جنگ) در دائرةالمعارف اسلام، که بخشهاى دیگر آن به جنگ در ایران، عثمانى، هند، و مصر دوره ممالیک اختصاص یافته و با شمار زیادى ازمقالات مرتبط نظیر جهاد، جیش، حصار، دارالحرب، باروت و جز آنها تکمیل مىشود، به فن و هنر جنگ در عهد خلافت اسلامى (از آغاز تا پایان قرن هفتم هجرى) پرداخته است. او ضمن بررسى اجمالى تأثیرات ادبیات مربوط به هنر جنگ در تمدنهاى پیش از اسلام نظیر ایران، یونان و هند و انتقال تجربیات این تمدنها به جهان اسلام، از عناصر مختلف مُقوّمِ ساختار یک جنگ کلاسیک، نظیر اعلان جنگ، بسیج و تجهیز نیروها (آماد)، فرماندهى، جاسوسى و ضد جاسوسى، مسأله تأمینِ روحیه جنگى، سازمان رزم، تسلیحات، تدارکات، پشتیبانى و لُجِستیک، مسائل سوق الجیشى، نحوه استقرار نیروها در اردوگاه و تأمین و مراقبت، نظامهاى تهاجم و دفاع (آفند و پدافند)، ضد حمله (پاتک)، کمین، محاصره، عقب نشینى تاکتیکى، غنایم و نحوه تقسیم آن، فتحنامهها و جشنهاى پیروزى، نحوه برخورد با اسیران، همچنین متارکه جنگ و انعقاد قرارداد آتش بس، و سرانجام شیوه جنگهاى نامنظم سخن گفته است.
نگارنده در این مقاله در پى ارائهى تاریخ جنگهاى دوره اسلامى نیست و حتى به بررسى جایگاه جنگ در حیات جوامع اسلامى نیز نخواهد پرداخت، بلکه صرفا نکاتى را درباره نفس هنر جنگ بیان خواهد کرد.
ادبیات نظرى هنر جنگ [در جهان اسلام] على رغم برخى پیشرفتهاى عملى، دنباله روى سنّتهاى اعراب باستان، یونانیان و بالاتر از همه ساسانیان بوده است.
ترجمههاى آثار یونانى، فارسى و حتى (به طور غیر مستقیم) هندى تا پیش از تألیف الفهرست صورت گرفته بود و در این میان بخشى از ترجمه تاکتیکاى(2) آلیانوس(3) از مؤلفان عصر باستانى کلاسیک که در این قبیل موضوعات در بیزانس نیز بسیار مورد مراجعه بوده است - به جا مانده است. اما به طور کلّى ما باید سنّتهاى عمومىتر؛ شرح اعمال پهلوانان قدیم عرب، سرداران فاتح، خلفاى نخستین، و خاصّه اسکندر و حکّام بزرگ تاریخ ایران را مورد بحث قرار دهیم. این مضامین در آثار اَدَبى از قبیل عیون الاخبار ابن قُتَیبه یا العِقد الفرید ابن عبدرَبّه و آثار دائرةالمعارفى متأخّر مضبوط است. این مطالب بالاخص در آثارى از نوع ادبى مرآة الامرا (آیینه پادشاهان) نظیر سِراج الملوک الطُرطوشى یافت مىشوند که در میان سایر حکایاتِ تربیتى براى اُمرا، برخى نکاتِ مرتبط با فرماندهى سپاهیان و عملیات جنگى را نیز در بردارند.
با این حال تجربه نسلهاى بعدى بیشتر هم شده و این چیزى است که بدون هیچ گونه قطع رابطه با سنت، منبعِ الهامِ مستقیمترى براى آثارى بوده است که تحت تأثیر اشرافیتهاى نظامى حاکم، در آسیاى مرکزى طىّ دوران جنگهاى صلیبى یا بعدها تحت تأثیر ممالیک نوشته شدهاند که از این دوره اخیر آثار بسیارى به جا مانده و بخش اعظم آنها از منظر تمرینهاى نظامى تصنیف گردیدهاند.2
اینک چند نمونه از نخستین آثار از این دست را که باقى ماندهاند ذکر مىکنیم: کتاب الحرب و الشجاعه از دوران غزنوى و غورى که توسط من و م. شفیع در [فرهنگ اسلامى]3 در سال 1957 منتشر گردیده است (بخش نظامى این رساله از نوع مرآة الامراء آیینههاى امیران) و تحت عنوان آداب الملوک تألیف فَخر مُدَبّر مبارکشاه در اوایل قرن 7 ه/13 میلادى است)، و تاریخ فى الحِیَل الحَربیه اثر على الهَرادى (تصحیح و ترجمه به فرانسه توسط ژ. تومین سوردل).4
همچنین دو اثر منتشر شدهى دیگر - درباره ایوبیان - که در دولت ممالیک نوشته شده، یکى از آنِ عیسى بن اسماعیلِ آقسرایى (که در آن قطعاتى از آلیانوس یافت مىشود) (تصحیح و ترجمه به آلمانى توسط ووستنفلد)،5 و نیز کتاب تفریج الکُروب فى تدبیر الحُروب اثر عمر بن ابراهیم الاَوسى الانصارى (تصحیح و ترجمه انگلیسى آن توسط جرج ت. اسکنلن در مرجع اخیر الذکر منتشر گردیده است). پارهاى اطلاعات در مقدمه ابن خلدون و در آثار فقهایى چون الماوَردى یا الحسن بن عبدالله العباسى (آثار الاْوَل فى ترتیب الدُّوَل در اوایل قرن 8ق/14 م) و حتى در آثار فقهى معمولى نیز قابل حصول است. (مقایسه شود با مثالى که م. تَلبى6 در جلد پنجم Chaiers de Tunisie آورده است). طبعا یک تاریخ جنگ مقدمتا باید با تفحّص در وقایع نامهها و حتى داستانهاى عامیانه حماسى که مملو از شرح احوال قهرمانان اند و از لحاظ دقت و قابلیت اطمینان متفاوت اند آغاز شود (چنین کارى از این زاویه تا کنون صورت نگرفته است). نهایتا باید اطلاعات سودمندى را در نظر داشت که از برخى عباراتِ دو اثر بیزانسى برگزیده شدهاند: تاکتیکون لئوى ششم(4) و استراتژیکون کِکامِنوس(5) (به ترتیب متعلّق به آغاز قرن دهم و اواسط قرن یازدهم میلادى).
به لحاظ نظرى جنگ تنها زمانى مُوَجَّه است که به خاطر ایمان باشد - جهاد - و جنگ معمولى - حرب - میان مسلمانان محکوم شده است. از همین روست که حکّام تلاش مىکردهاند نشان دهند که مخالفان و دشمنانشان حداقل از برخى جنبهها از دستورهاى عقیدتى تَخَطّى کرده یا اصول راست دینى را زیر پا گذاشتهاند.
با این حال ابن خلدون به عنوان یک جامعه شناس جنگ را جُزءِ مُقَوّم جامعه انسانى از دوران حکومت قبیلهاى به این سو تَلَقّى مىکند - هر چند او مىافزاید که براساس شرع، جنگِ مقدس و سرکوبِ مُتِجاسران تنها گونه موجّه جنگ است.
به جز در مواردى که جهاد رسمى علیه کافران صورت مىگیرد هیچ «اعلانِ جنگِ» متعارف و شرعا معتبرى مقرّر داشته نشده است. تقریبا در اغلب موارد دو دشمن یکدیگر را به جنگ دعوت و اعلام مىکردند که تنها راه حل ممکن میان آنها شمشیر است که قضاوت خداوند را درباره شان نشان خواهد داد. حالتِ مخاصمه قانونا تنها در میان جنگجویان دو طرف حاکم بود لیکن با این حال «شهروندان» نیز ممکن بود که مورد غارت و چپاول قرار بگیرند، به اسارت درآیند و... امّا ممکن بود که حتى در جهاد نیز با وجود ملامت شدید مسلمانان متعصب، کاروانهاى تجارى عَلى رغم دعوا و منازعهى حکّام، آزادانه از میان سپاهیان دو طرف عبور کنند.7
در هیچ کجا بیش آن چه در این آثار در مىیابیم نمىتوان به رابطه میان جنگ و سیاست و این حقیقت که موفقیت در اولى به طور عمده منوط به چگونگى این دومى است آگاهى حاصل کرد. بنابراین به امیر توصیه مىشد تا از طریق رفتارش با اَتباع و زیردستان و بالاخص لشکریانِ خود در پى حصولِ حُسنِ نیتِ آنان باشد و بویژه این امر را از راه پرداخت مناسب و منظم بدانان حاصل آورد که این مسأله خود موقوف به داشتن وضعیت مالى مطمئن و باثبات بوده است. همچنین البته او باید به هنگام بازرسى از سپاهیان از اوضاع و احوال آنان مطلع گردد یا شخصا در این باره تحقیق کند. به علاوه او باید همواره از وضعیت کلّىِ حکومتِ متخاصم یا دولتى که تقریبا چنین است، منافع مادّى آنان و وضعیت روحیه آنها مطّلع باشد چرا که ممکن است بتواند با عناصر ناراضى بویژه در درون خود سپاه دشمن ارتباط برقرار سازد. ضرورت دارا بودن یک دستگاه جاسوسى - که در آن ممکن بود از ملازمانِ سُفَرا (که مرتبا تعویض مىشدند تا از خطر برقرارى روابط دوستانه با عوامل بیگانه در کشور خارجى اجتناب شود)، همچنین از بازرگانان و زائرانِ حقیقى یا دروغین استفاده شود - به همین دلیل بوده است (على الهراوى خود یکى از آنان بود). طبیعتا چنان که پیداست دشمن نیز مىتوانست به اقدامى مشابه دست زند بنابراین ضرورى بود که دستگاه ضدجاسوسى بویژه در ارتش وجود داشته باشد در حالى که از اقدام علیه کسانى که از سوى دشمن نامه هایى دریافت مىکردند - مادامى که در برابر خواسته دشمن تسلیم نمىشدند - اجتناب مىکردند. با این حال اقدام عاقلانه در چنین مواردى آن بود که این قبیل افراد را به تجدید سوگند وفادارى وادارند. این همه موجب پدید آمدن فضایى [آکنده] از ترفندهاى کودکانه و تنگ نظرانه و جوّى از بدگمانى عمومى مىشد که مختص جنگ و حتى کلّ حیات «سیاسى» آن دوران بود.
در زمان جنگ یا تهدید به جنگ به این اطلاعات، باید اطلاعات مربوط به تحرّکاتِ دشمن را افزود. یکى از روشهاى کسب این قبیل اطلاعات، برید بود گاهى اوقات خدمات منظّمى براى برقرارى ارتباطات سریع وجود داشت (بُرجهاى دیده بانى بویژه در سواحل، مخابرات بَصَرى، کبوتران نامه رسان) و جز آنها.8
در عملیات نظامى واقعى روحیه عنصر مُهمّى است. روحیه نخست با تقدیم هدایا و دادن وعدهها[ىِ مختلف]، و در هنگام رهسپار شدن لشکریان با امید به کسب غنائم جنگى تقویت مىگردید و تجدید آن پیش از شروع نبرد با شرح دلاورىهاى پیشینیان توأَم مىشد و در مورد جهاد توصیههاى مذهبى و ایمانى - معادل آنچه که براى مثال دشمنان مسیحى صلیبى مىشنیدند - جهت تقویت روحیه به کار مىرفت.
واضح است که تعالیم و تمرینهاى نظامى ارتشهاى کلاسیکِ مسلمانان وجه اشتراک اندکى با غارتها و جنگهاى ساده پیش از اسلام و همچنین جنگهاى دوره صدر اسلام دارد. متخصّصان مانند علم فقه، اصول و فروع را از هم تفکیک کردهاند. اصول مقدّمتا عبارت بود از تقسیم صورى سپاه به پنج عنصر (خَمیس): مرکز (قلب)، جناح راست (مَیمَنه)، جناح چپ (مَیسَره)، جلوداران (مقدّمه) و عقب داران (ساقَه) که با تغییرات لازمه به هنگام حرکت سپاه یا در اردو و نیز در هنگام نبرد این ساختار مورد استفاده قرار مىگرفت. فُروع عبارت از عملیاتى بود که به وسیله قواى نامنظم انجام مىشد. این نیروها بخشى از اصل سپاه را تشکیل نمىدادند بلکه جزئى از اقدامات مقدّماتى و عمل در حاشیه نبرد را به عهده داشتند.
هنگامى که تصمیم بر نبرد گرفته مىشد نیروهاى لازم فرا خوانده مىشدند، سلاحها را میان افراد تقسیم مىکردند (علاوه بر سلاحهاى شخصى که همیشه همراه سربازان بود) و اگر شخص امیر خود فرماندهى سپاه را بر عهده نداشت دستور کار براى سپاهیان معیّن و مقرّر مىشد. زنان و کودکان (که در میان قبایل صحرانشین به همراه جنگجویان مىرفتند و آنان را تشویق و ترغیب مىکردند و در صورت شکست در خطر اسارت بودند)، از شمار سپاهیان منظم حکومتهاى مُتشَکّل مستثنى بودند. جاى اسباب و اثاث ممکن بود هم در پیشاپیش و هم در عقب ستون سپاهیان باشد. مسیر حرکت بایستى با توجه به وضعیت طبیعى زمین، تأمین و تدارک ملزومات، و تحرّکات دشمن مورد بررسى قرار مىگرفت. جز در صورتى که امنیت اوضاع، قطعى و مسلّم بود اطراف و اکناف مملکت باید به وسیله دستههاى گشتى و گروههاى کوچک شناسایى، مورد باز جُست و بررسى قرار مىگرفت و هر نشانهاى از نزدیک شدن قواى دشمن بایستى اطّلاع داده مىشد. ممکن بود اتفاق بیفتد که نیروهاى جلودار چند ساعت جلوتر از قلب به حرکت درآیند و اگر اقدامات احتیاطى ناکافى مىبود این احتمال وجود داشت که این نیروها غافلگیر شده و مورد هجوم تعداد پرشمارترى از قواى دشمن قرار بگیرند. در هنگام لشکرکشى وقتى که سپاه در اردوگاهها توقف مىکرد محلّ این اردوگاهها بایستى به نحوى انتخاب مىشد تا امنیت را تأمین کند و بویژه ذخائر آب و جز آن در دسترس باشد. اگر توقف سپاه در اردوگاه طولانى بود آن را تقریبا در مُربّعى بنا کرده به دور آن خندقى مىکشیدند. سپاهیان در درون آن به نحوى استقرار مىیافتند که تمایز پنج قسمت آن و ستاد فرماندهى محفوط مانده و کوچه راههاى متقاطع میان بخشهاى سپاه تقریبا به شکل اردوگاههاى یونانى - رومى ایجاد شود.
هنگامى که نبرد نزدیک مىشد این نکته حائز اهمیت بود که زمین محلّ جنگ به گونهاى انتخاب شود که حتى الامکان از گزند آفتاب و باد و از خطر سیل در امان باشد، و اگر دشمن بر گریزگاهها تسلّط داشت بایستى موقعیتهاى بالاترى توسط نیروهاى خودى اشغال مىشد. اگر از سوى دشمن نیز اقدامات احتیاطى مشابهى به عمل مىآمد باید تدبیرى اتّخاذ مىگردید به طورى که با گسترش جنگ نظم و ترتیب دلخواه حاصل آید. ستاره شناسان غالبا جهت تعیین سعدترین ساعت براى شروع نبرد مورد مشورت قرار مىگرفتند و گاهى اوقات نیز «شوراى جنگ» تشکیل مىگردید.
در طول نبرد، هر یک از پنج گروه (خَمیس) از مقدارى خود مختارى در فرماندهى بهرهمند بودند لیکن طبیعتا فرمانده کل مىتوانست به حرکتِ یک بخش به سود قسمتهاى دیگر فرمان دهد یا گروهى را وادارد که به تقویت نیروهاى دیگر بپردازد. در اصل هر خَمیس صَف واحدى را تشکیل مىداد هر چند گاهى اوقات خود به بخشهاى کوچکترى تقسیم مىگردید که کَردوس (گُردان): جمع آن کَرادیس، نامیده مىشدند (این تقسیم بندى ابتکارى بود که گفته مىشود مروان دوم به تقلید از عمل بیزانسیان بدان دست زد). به طور معمول سه ردیف [در هنگام نبرد[ وجود داشت:
ردیف اول شامل تیراندازان و همچنین سربازانِ مسلّح به کمانِ زنبورى، ردیف دوم پیاده نظام که تحت حفاظت سپرهایشان قرار داشتند و به نیزه یا شمشیر مسلّح بودند، و ردیف سوم، سوار نظام سنگین اسلحه. (سوار نظام سبک اسلحه معمولاً تنها در میان نیروهاى نامنظّم یافت مىشدند). در مرکز سپاه، بیرق فرماندهى بایستى به صورت برافراشته دیده مىشد؛ فرو افتادن این بیرق را نشانه شکست تلقى مىکردند و بدین جهت نبرد به هزیمت کشیده مىشد. نبرد اساسا عبارت از یورش سوار نظام بود که در صورت عدم توفیق در شکستنِ خطِّ دشمن در برابر حمله آنها ممکن بود این یورش تا سه مرتبه نیز تکرار شود.نقش پیاده نظام و کمانداران آن بود که حمله دشمن را - اگر توانسته باشد که با وجود درگیرى با سوار نظام در محل، از میان صفوف آن بگذرد - ابتدا از دور و سپس از فاصله نزدیک درهم بشکنند. به هنگام حمله سوار نظام میان سربازان پیاده فضاهایى باز مىشد یا آن که این نیروها در کنار مىایستادند تا راه براى یورش سوارنظام باز شود. اگر حمله نیروى خودى با ضدّ حمله دشمن دفع نمىشد این امر ممکن بود که سریعا به عقب نشینى سوارنظام دشمن منجر شده در نتیجه در صفوف قواى آنان بى نظمى و اغتشاش ایجاد کند. در صورت کمبود شدید شمار نیروها یا هر گونه نارسایى دیگر، به جاى به صف کردن نیروها آنها را به صورت مربّعهاى یکپارچه آرایش مىدادند تا در برابر ضربه ضدّ حمله دشمن مقاومت کنند. حمله معمولاً به صورت همزمان در مرکز و جناحین انجام نمىگردید هر چند ممکن بود که حملهاى از سوى یکى از بخشهاى سپاه دشمن به یک نقطه سپاه خودى و باز از یک بخش دیگر به جاهاى دیگرى صورت بگیرد؛ در نتیجه ممکن بود که یک بخش از سپاه دچار شکست شود در حالى که بخش دیگرى به پیروزى نایل آمده است و مواردى هم بود که در آن هر جناحى از سپاه، خود را پیروز یا مغلوب مىانگاشت. با این حال به طور کلّى هر یک از دو بخش سوارنظام که در منطقه خود به پیروزى مىرسید به کمک بخش دیگر مىرفت تا بر قسمتهاى دیگر سپاه دشمن هجوم آورد. در حقیقت خطر بزرگ آن بود که به محض آنکه پیروزى قطعى به نظر رسید سربازان به سوى اسباب و اثاث دشمن بشتابند تا غنائم را به چنگ آورند و از آن لحظه به بعد دیگر قادر نباشند که اگر دشمن به طور غیر منتظرهاى براى حمله مجدّد بازگردد در برابر آن به مقاومت بپردازند.
مکررا تلاشهایى براى حمله غافلگیرانه به دشمن (کمین گذارى) صورت مىگرفت: هم از طریق بهرهورى از کوههایى که در مسیر سپاه دشمن واقع بودند و هم به وسیله تدابیر و شگردهایى که در طول خودِ نبرد به کار زده مىشد تا سپاه دشمن را به سوى موقعیتهاى از پیش تعیین شده کشیده، به دام اندازند. این نحوه کمین گذارى غالبا با اقدام سوار نظام به انجام نقشه فرار ساختگى همراه بود که در این زمینه ترکان گوى سبقت را از دیگران ربوده بودند. در حالى که اعراب هر چند بسیار سبکتر و چابکتر از صلیبیون بودند (به استناد تاکتیکهاى حمله گستردهاى که انجام مىدادند)، به طور کلى تنها در یک صف دست به تهاجم مىزدند ولى ترکان در حال حرکت تیراندازى مىکردند به صورتى که رگبارى از تیرها را از هر سو بر سر دشمن فرو مىباریدند. ترکان اصرارى به خرج نمىدادند که به یکباره صفوف دشمن را بشکنند بلکه تلاش مىکردند با درگیرى با دشمن آنان را به تعقیب خود وادارند و بدین ترتیب نظمِ صفوف آنان را به هم بزنند و سپس ناگهان بازگردند و متعاقبا نیروهاى تازه نفسى که در کمین گاه جاى گرفته بودند نیز علیه دشمن به کمک اینان مىآمدند. جاى تعجب است که مردمان نیمه صحراگرد بعدى که تا حدودى موفقیت خود را مرهون این شِگِرد بودند هنگامى که بیشتر به یکجانشینى روى نهاده امپراتورىاى را تحت اختیار خود در آوردند که سپاهیانش از نوع سنتىتر و سنگینتر بودند چگونه قدم به قدم روش جنگى اولیه خود را فراموش کردند و خود از تازه رسیدگانى که هنوز به تاکتیکهاى صحرانشینى عمل مىکردند ضربه خوردند.
در طول نبرد، فرمانده تا جایى که ممکن بود مَرکَبهاى هلاک شده سربازان را با مَرکَبهاى سالم تعویض مىکرد و سلاحهایى را که از دست رفته یا از حیّز انتفاع ساقط شده بودند با سلاحهاى تازه جایگزین مىساخت.
با وجود بحثهاى فراوان به طور کلّى فقه با کشتار غیر نظامیان، زنان، کودکان سالخوردگان و روحانیان مخالفت مىکند. عمدتا در طول دوره محاصره و گاهى اوقات هم در طىّ نبرد در سرزمینهاى مفتوحه، افراد و گروهها ممکن بود بتوانند حتى از یک فرد معمولى اَمان دریافت کنند. بداقبالى بزرگ آن گاه بود که شکست چنان بود که دشمن مانع دفن اجساد کشته شدگان مىشد و پس از غارت اجساد آنها را به حال خود رها مىکرد. لیکن در کل هدف بیشتر گرفتن اسیر بود تا کشتار افراد و هنگامى که جنگ در مىگرفت و به پیروزى مىانجامید اردوگاه دشمن غارت مىگردید. در اصل امیر، خُمسِ شرعى را براى خود کنار مىگذاشت لیکن غالب اوقات، غارت کاملاً سازمان یافته نبود و در خلالِ آن سربازان نه قواعد اساسى را در ارتباط با تقسیم غنائم رعایت مىکردند و نه در واقع اصلاً هیچ قاعده دیگرى را. بویژه هر یک از سربازان هر اندازه از افراد مؤنث و مذکر را که مىتوانست اسیر کند فراچنگ مىآورد و بعدا آنان را به عنوان برده مىفروخت (علت سقوط قیمتِ برده در صورتى که اسیران زیاد بودند) یا این که آنها را براى خود نگه مىداشت. رعایا هر وقت که ممکن بود فراریان جبهه خودى را نیز مىچاپیدند.
هنگامى که پیروزى حاصل مىآمد فاتح یا وزیرش فتحنامههایى ارسال مىکرد که با گذشت قرون و اعصار این نوشتهها به طور فزایندهاى به صورت عاملى براى مطالعاتِ سبک شناختىِ سران دیوان الرسائل درآمدند (نک مثلاً مکاتبات قاضى الفاضل با صلاح الدین و فتحنامههاى اورشلیم). این اطلاعیهها طبیعتا به گزافه گویى و مبالغه در قدرت دشمن و اهمیت فتح به دست آمده مىپرداختند و خسارات و صدمات وارده به سپاه خودى را اندک جلوه مىدادند. در مورد جنگ با کفار و مرتدان گزارش ویژهاى به خلیفه تقدیم مىشد که او نیز در عوض تبریکاتِ خود را اعلام داشته و خلعتى عطا مىکرد. امیر نیز ممکن بود که به سردار فاتحاش خلعت ببخشد، و اگر خود امیر فرماندهى جنگ را به عهده داشت جشنهایى برپا مىکرد و بازیهایى ترتیب مىداد. ضیافت برگزار مىکرد و هدایایى تقدیم مىداشت با این حال این اعمال، همیشگى یا برگزارى آنها واجب نبود.
امیر، اسیرانِ خود را در کارهاى سنگینى که یافتن کارگران بومى براى انجام آنها مشکل بود (همچون بنا کردن قلعهها و نظایر آن) به خدمت مىگرفت البته براى اسیران ثروتمند، سَربها (فداء) تعیین مىشد و اغلب هم از خانواده اسیر و هم از سوى امیر دشمن دریافت مىگردید. این امر هم ممکن الوقوع بود که در صورت برقرارى معاهده صلح یا آتش بس موقّت، اُسَراى دو طرف مبادله شوند. نهایتا - و بویژه در مورد جنگ با کافران - از سوى اشخاص مؤمن و متدیّن مبلغى پرداخت گردیده یا به ارث نهاده مىشد تا جهت استخلاص اسراى مسلمان مورد استفاده قرار گیرد. (به همین ترتیب از آن سوى نیز پولى براى سربهاى اسراى مسیحى پرداخت مىشد). هنگامى که مثلاً در یک شهر، شهروندانى به اسارت در مىآمدند که مسلمان نبودند، هَمْ دینانشان سربهاى آنان را پرداخت مىکردند. در اسناد کَنیزه جنیزه.(6) براى نمونه، نامههایى در ارتباط با استخلاص اسراى یهودى از طریق پرداخت فدیه مضبوط است. سربهاى یک اسیر عادى تقریبا برابر با قیمت یک برده بود.
ظاهرا شریعت اسلامى خود را درگیر شرایط اسیران در زمانى که در قلمرو اسلامى به سر مىبرند (در آنجا به صورت برده بودند) نکرده است. لیکن از سوى دیگر در جستجوى راهى است که از طریق آن، مسلمانانى که در سرزمینهاى بیگانه در دست کفار افتادهاند بتوانند به گونهاى رفتار کنند که ایمانشان محفوظ بماند.9
یک جنگ بویژه زمانى که محاصره انجام نمىشد ندرتا مدّت زمان درازى به طول مىانجامید و به ندرت بیشتر از چند هزار نیروى جنگاور واقعى در آن درگیر مىشدند حتى اگر چه کل نیروهاى سپاه حکومت مورد بحث به بیش از چنین شمارى بالغ مىشد. این امر به دلیل دشوارى دستیابى به منابع و ذخائر غذایى به هنگام عملیات جنگى بود. به علاوه این امر به آب و هوا نیز مربوط مىشد. به طور کلّى طرحریزى عملیات جنگى در زمستان عملى نبود و بعد این که افسران در بعضى فُصُول به کشاورز یا مامور جمع آورى مالیات بدل مىشدند و دیگر میسّر نبود که آنان را در فصل درو و برداشت محصول در عملیات جنگى درگیر و معطل کرد. به هر صورت سربازان از این که بیشتر از چند هفته به صورت آماده به رزم باقى بمانند ناراضى بودند. استطاعت مالى عادى حکومت جهت نگهدارى سربازان براى مدّتى بیشتر کفایت نمىکرد و سربازان نیز از غیبت از خانواده خود ناخرسند بودند. بیشتر اوقات کار جنگ طىّ یک نبرد که ممکن بود چند بار محاصره قلعههاى نظامى را نیز در پى داشته باشد فیصله پیدا مىکرد.
جنگ غالبا به صورت قرار داد تسلیم یا معاهدهاى که پس از مبادله سفیران منعقد مىشد به صلح مىانجامید. در موقعیتهاى دیگر بویژه در جنگ با کافران، صلح به یک آتش بس موقت در یک دوره زمانى منحصر و به منطقه محدودى مربوط مىشد. غالبا ممکن بود که جنگ بدون برقرارى یک صلح رسمى نیز متوقف گردد.
آن چه در فوق گفته شد نمىتواند به طور یکسان درباره همه دورهها، همه اقوام (مورد استثناى ترکان پیش از این خاطر نشان گردید) یا درباره همه نواحى مصداق داشته باشد. سوارنظام نیمه سنگین اسلحه که در ابتدا نقش چندان پراهمیتى ایفا نمىکرد از قرن 8ق/14م به بعد بر اهمیتش افزوده شد. شگردها و تدابیر جنگ کلاسیک در جنگهاى کوهستانى که در آنها سوارنظام نقش کوچکى داشت و نیز در باتلاقهایى نظیر آن چه در بطیحه عراق وجود داشت قابل استفاده نبودند. از جمله به همین دلیل است که در سالهاى آخر خلافت مستقل، کوه نشینانى که پیاده مىجنگیدند در کنار سواره نظام دیلمىِ ترکان قرار گرفتند. ممکن بود اتفاق بیفتد که وقتى هر یک از دو سپاه رقیب، قادر به جنگیدن در زمین حریف نبودند نه شکست روى دهد و نه پیروزى حاصل آید: به عنوان مثال پیاده نظام سلسله مُوحّدون نمىتوانستند در دشت به سوارنظام مُرابطون حمله کنند، در حالى که به همین ترتیب آنان نیز نمىتوانستند در کوهستان این قواى پیاده را مورد حمله قرار دهند. در شرق جهان اسلام، فیلان، اسبان دشمن را که بدانها مأنوس نبودند وحشت زده مىساختند. ما در این مقاله از جنگ دریایى بحث نکردهایم لیکن باید بر نقشى که نیروى دریایى مىتوانست در نقل و انتقال نیروى زمینى ایفا کند تأکید کنیم: به عنوان مثال در عبور از تنگه جبل الطارق یا انتقال نیرو از مصر به بنادر سوریه که صلیبیون از راه خشکى بدان حمله ور شده بودند.
غازیان [جنگجویان] و مُرابطون [مرزداران] در مرزها با دشمن نمىجنگیدند بلکه دست به غارتهاى ناگهانى مىزدند (و در بازگشت به دلیل به همراه داشتن غنائم که شامل تعداد زیادى از احشام بود دچار تأخیر مىشدند)، این اقدام با غارتهاى متقابل پاسخ داده مىشد. این مسائل البته مانع از اَشکال متنوّع روابط صلحآمیز نمىشد که میان مرزنشینان در فاصله فطرت میان حملات ایجاد مىگردید. چنان که این قبیل روابط در قصههاى حماسى (دیگنیس آکریتاس،(7) ذوالهِمَّه، سیّد بَطّال و نظایر آنها) وصف شده است. قصههاى ترکانِ اوج(8) - دنباله روان غازیان عرب و اکریتاهاى(9) بیزانسى به گونه غیر قابل اغماضترى جنگ طلبانه است.
پیروزىهاى چشمگیر مغولان این پرسش را برمىانگیزد که آیا آنان حائز تفوّق فنى روشنى نسبت به هماوردانشان بودند؟ این موضوع تا کنون به اندازه کافى بررسى نشده لیکن ظاهرا چنین تفوّقى در کار نبوده است. به نظر مىرسد که موفقیت مغولان به سبب موارد زیر بوده باشد: نظم و انضباط، سرعت حرکت، هنر استتار، امتیاز دستگاه جاسوسى و اطلاعات، استفاده یکپارچه در مقیاس وسیع از جنگ افزارهاى سنتى مخصوص محاصره، حمل و نقل با استفاده از نیروى اسیران، ترفندهایى که به وسیله صحرانشینان در کشورهاى مفتوحه اعمال مىشد، وحشتى که با ظاهر شدن آنان بر مردم مستولى مىگردید، منشاء ناشناخته و دوردست آنان، آمادگى استثنایى آنها براى قتل عام و کشتار و در نتیجه وحشتِ حاصل از این امر، همکارى فورى، تسلیمهاى داوطلبانهاى که در برابر آنان پیش مىآمد و به طور خلاصه این حقیقت که موفقیت، موفقیت مىآورد. لیکن نبرد نسبتا کوچک عین الجالوت کافى بود تا طلسم را بشکند و آنان را تا حدّ حریفانى معمولى تنزّل دهد.
در نخستین نسلهایى که پس از فتوحات اعراب روى کار آمدند، حاکمِ ایالت که هنوز اساسا فرمانده یک سپاه اشغالگر بود، والى الحرب خوانده مىشد، هر چند در حقیقت اعتبار او به طور قابل ملاحظهاى از صِرف هدایت نبرد (اگر نبردى در مىگرفت) و حتى از نگهدارى سپاهیان فراتر مىرفت.
پى نوشتها:
1. این مقاله ترجمه بخش دوم مدخل «Harb» در دائرةالمعارف اسلام (EI2) است. این بخش از مدخل«حرب» به جنگ دوره خلفا مربوط است که براى استفاده در مدخل «جنگ» در دانشنامه جهان اسلام ترجمه شده است.
2. فهرست این آثار در مآخذ زیر آمده است:
L. Mercier, La Parure des
Cavaliers, Fr.tr. 1924, 432-59; H. Ritter, in Isl., ×vii, 1929, 116-54;
George T. Scanlon, A Muslim manual & war, 1961, 6-20.
3. Islamic Culture, 1957.
4. J. Sorudel-Thomine in BEO, ×vii, 1962, Cf.Cl, Cahen, in BEO, Vol. 12, 1948, 23-4, 148-149, 159-60.
5. Wuestenfeld,Das Heerwesen der Muhammedaner. in Abh. d.k.Ges.d. wiss, Gotting, xxvi, 1880.
6. M. Talbi, Chahiers de Tunisie,iv, 1956.
7. براى نمونه نک: ابن جبیر، رحله، ص 281.
8. J. Sauvaget, La Paste aux Chevaux dans LEmpire des Mamluks, 1941.
9. Erwin Greef, Religiose und Rechtliche Vorstellung under Kriegsgefangenen in Islam und Christentum, in WI,Viii, 1963, 89-136.
________________________________________
2Tactica.
3Aelianus.
4Taktikon & Leovi.
5Strategikon & Kekamenos.
6Ganiza/Genizah.
7Digenis Akritas.
8Udj.
9Akritai.
نگارنده در این مقاله در پى ارائهى تاریخ جنگهاى دوره اسلامى نیست و حتى به بررسى جایگاه جنگ در حیات جوامع اسلامى نیز نخواهد پرداخت، بلکه صرفا نکاتى را درباره نفس هنر جنگ بیان خواهد کرد.
ادبیات نظرى هنر جنگ [در جهان اسلام] على رغم برخى پیشرفتهاى عملى، دنباله روى سنّتهاى اعراب باستان، یونانیان و بالاتر از همه ساسانیان بوده است.
ترجمههاى آثار یونانى، فارسى و حتى (به طور غیر مستقیم) هندى تا پیش از تألیف الفهرست صورت گرفته بود و در این میان بخشى از ترجمه تاکتیکاى(2) آلیانوس(3) از مؤلفان عصر باستانى کلاسیک که در این قبیل موضوعات در بیزانس نیز بسیار مورد مراجعه بوده است - به جا مانده است. اما به طور کلّى ما باید سنّتهاى عمومىتر؛ شرح اعمال پهلوانان قدیم عرب، سرداران فاتح، خلفاى نخستین، و خاصّه اسکندر و حکّام بزرگ تاریخ ایران را مورد بحث قرار دهیم. این مضامین در آثار اَدَبى از قبیل عیون الاخبار ابن قُتَیبه یا العِقد الفرید ابن عبدرَبّه و آثار دائرةالمعارفى متأخّر مضبوط است. این مطالب بالاخص در آثارى از نوع ادبى مرآة الامرا (آیینه پادشاهان) نظیر سِراج الملوک الطُرطوشى یافت مىشوند که در میان سایر حکایاتِ تربیتى براى اُمرا، برخى نکاتِ مرتبط با فرماندهى سپاهیان و عملیات جنگى را نیز در بردارند.
با این حال تجربه نسلهاى بعدى بیشتر هم شده و این چیزى است که بدون هیچ گونه قطع رابطه با سنت، منبعِ الهامِ مستقیمترى براى آثارى بوده است که تحت تأثیر اشرافیتهاى نظامى حاکم، در آسیاى مرکزى طىّ دوران جنگهاى صلیبى یا بعدها تحت تأثیر ممالیک نوشته شدهاند که از این دوره اخیر آثار بسیارى به جا مانده و بخش اعظم آنها از منظر تمرینهاى نظامى تصنیف گردیدهاند.2
اینک چند نمونه از نخستین آثار از این دست را که باقى ماندهاند ذکر مىکنیم: کتاب الحرب و الشجاعه از دوران غزنوى و غورى که توسط من و م. شفیع در [فرهنگ اسلامى]3 در سال 1957 منتشر گردیده است (بخش نظامى این رساله از نوع مرآة الامراء آیینههاى امیران) و تحت عنوان آداب الملوک تألیف فَخر مُدَبّر مبارکشاه در اوایل قرن 7 ه/13 میلادى است)، و تاریخ فى الحِیَل الحَربیه اثر على الهَرادى (تصحیح و ترجمه به فرانسه توسط ژ. تومین سوردل).4
همچنین دو اثر منتشر شدهى دیگر - درباره ایوبیان - که در دولت ممالیک نوشته شده، یکى از آنِ عیسى بن اسماعیلِ آقسرایى (که در آن قطعاتى از آلیانوس یافت مىشود) (تصحیح و ترجمه به آلمانى توسط ووستنفلد)،5 و نیز کتاب تفریج الکُروب فى تدبیر الحُروب اثر عمر بن ابراهیم الاَوسى الانصارى (تصحیح و ترجمه انگلیسى آن توسط جرج ت. اسکنلن در مرجع اخیر الذکر منتشر گردیده است). پارهاى اطلاعات در مقدمه ابن خلدون و در آثار فقهایى چون الماوَردى یا الحسن بن عبدالله العباسى (آثار الاْوَل فى ترتیب الدُّوَل در اوایل قرن 8ق/14 م) و حتى در آثار فقهى معمولى نیز قابل حصول است. (مقایسه شود با مثالى که م. تَلبى6 در جلد پنجم Chaiers de Tunisie آورده است). طبعا یک تاریخ جنگ مقدمتا باید با تفحّص در وقایع نامهها و حتى داستانهاى عامیانه حماسى که مملو از شرح احوال قهرمانان اند و از لحاظ دقت و قابلیت اطمینان متفاوت اند آغاز شود (چنین کارى از این زاویه تا کنون صورت نگرفته است). نهایتا باید اطلاعات سودمندى را در نظر داشت که از برخى عباراتِ دو اثر بیزانسى برگزیده شدهاند: تاکتیکون لئوى ششم(4) و استراتژیکون کِکامِنوس(5) (به ترتیب متعلّق به آغاز قرن دهم و اواسط قرن یازدهم میلادى).
به لحاظ نظرى جنگ تنها زمانى مُوَجَّه است که به خاطر ایمان باشد - جهاد - و جنگ معمولى - حرب - میان مسلمانان محکوم شده است. از همین روست که حکّام تلاش مىکردهاند نشان دهند که مخالفان و دشمنانشان حداقل از برخى جنبهها از دستورهاى عقیدتى تَخَطّى کرده یا اصول راست دینى را زیر پا گذاشتهاند.
با این حال ابن خلدون به عنوان یک جامعه شناس جنگ را جُزءِ مُقَوّم جامعه انسانى از دوران حکومت قبیلهاى به این سو تَلَقّى مىکند - هر چند او مىافزاید که براساس شرع، جنگِ مقدس و سرکوبِ مُتِجاسران تنها گونه موجّه جنگ است.
به جز در مواردى که جهاد رسمى علیه کافران صورت مىگیرد هیچ «اعلانِ جنگِ» متعارف و شرعا معتبرى مقرّر داشته نشده است. تقریبا در اغلب موارد دو دشمن یکدیگر را به جنگ دعوت و اعلام مىکردند که تنها راه حل ممکن میان آنها شمشیر است که قضاوت خداوند را درباره شان نشان خواهد داد. حالتِ مخاصمه قانونا تنها در میان جنگجویان دو طرف حاکم بود لیکن با این حال «شهروندان» نیز ممکن بود که مورد غارت و چپاول قرار بگیرند، به اسارت درآیند و... امّا ممکن بود که حتى در جهاد نیز با وجود ملامت شدید مسلمانان متعصب، کاروانهاى تجارى عَلى رغم دعوا و منازعهى حکّام، آزادانه از میان سپاهیان دو طرف عبور کنند.7
در هیچ کجا بیش آن چه در این آثار در مىیابیم نمىتوان به رابطه میان جنگ و سیاست و این حقیقت که موفقیت در اولى به طور عمده منوط به چگونگى این دومى است آگاهى حاصل کرد. بنابراین به امیر توصیه مىشد تا از طریق رفتارش با اَتباع و زیردستان و بالاخص لشکریانِ خود در پى حصولِ حُسنِ نیتِ آنان باشد و بویژه این امر را از راه پرداخت مناسب و منظم بدانان حاصل آورد که این مسأله خود موقوف به داشتن وضعیت مالى مطمئن و باثبات بوده است. همچنین البته او باید به هنگام بازرسى از سپاهیان از اوضاع و احوال آنان مطلع گردد یا شخصا در این باره تحقیق کند. به علاوه او باید همواره از وضعیت کلّىِ حکومتِ متخاصم یا دولتى که تقریبا چنین است، منافع مادّى آنان و وضعیت روحیه آنها مطّلع باشد چرا که ممکن است بتواند با عناصر ناراضى بویژه در درون خود سپاه دشمن ارتباط برقرار سازد. ضرورت دارا بودن یک دستگاه جاسوسى - که در آن ممکن بود از ملازمانِ سُفَرا (که مرتبا تعویض مىشدند تا از خطر برقرارى روابط دوستانه با عوامل بیگانه در کشور خارجى اجتناب شود)، همچنین از بازرگانان و زائرانِ حقیقى یا دروغین استفاده شود - به همین دلیل بوده است (على الهراوى خود یکى از آنان بود). طبیعتا چنان که پیداست دشمن نیز مىتوانست به اقدامى مشابه دست زند بنابراین ضرورى بود که دستگاه ضدجاسوسى بویژه در ارتش وجود داشته باشد در حالى که از اقدام علیه کسانى که از سوى دشمن نامه هایى دریافت مىکردند - مادامى که در برابر خواسته دشمن تسلیم نمىشدند - اجتناب مىکردند. با این حال اقدام عاقلانه در چنین مواردى آن بود که این قبیل افراد را به تجدید سوگند وفادارى وادارند. این همه موجب پدید آمدن فضایى [آکنده] از ترفندهاى کودکانه و تنگ نظرانه و جوّى از بدگمانى عمومى مىشد که مختص جنگ و حتى کلّ حیات «سیاسى» آن دوران بود.
در زمان جنگ یا تهدید به جنگ به این اطلاعات، باید اطلاعات مربوط به تحرّکاتِ دشمن را افزود. یکى از روشهاى کسب این قبیل اطلاعات، برید بود گاهى اوقات خدمات منظّمى براى برقرارى ارتباطات سریع وجود داشت (بُرجهاى دیده بانى بویژه در سواحل، مخابرات بَصَرى، کبوتران نامه رسان) و جز آنها.8
در عملیات نظامى واقعى روحیه عنصر مُهمّى است. روحیه نخست با تقدیم هدایا و دادن وعدهها[ىِ مختلف]، و در هنگام رهسپار شدن لشکریان با امید به کسب غنائم جنگى تقویت مىگردید و تجدید آن پیش از شروع نبرد با شرح دلاورىهاى پیشینیان توأَم مىشد و در مورد جهاد توصیههاى مذهبى و ایمانى - معادل آنچه که براى مثال دشمنان مسیحى صلیبى مىشنیدند - جهت تقویت روحیه به کار مىرفت.
واضح است که تعالیم و تمرینهاى نظامى ارتشهاى کلاسیکِ مسلمانان وجه اشتراک اندکى با غارتها و جنگهاى ساده پیش از اسلام و همچنین جنگهاى دوره صدر اسلام دارد. متخصّصان مانند علم فقه، اصول و فروع را از هم تفکیک کردهاند. اصول مقدّمتا عبارت بود از تقسیم صورى سپاه به پنج عنصر (خَمیس): مرکز (قلب)، جناح راست (مَیمَنه)، جناح چپ (مَیسَره)، جلوداران (مقدّمه) و عقب داران (ساقَه) که با تغییرات لازمه به هنگام حرکت سپاه یا در اردو و نیز در هنگام نبرد این ساختار مورد استفاده قرار مىگرفت. فُروع عبارت از عملیاتى بود که به وسیله قواى نامنظم انجام مىشد. این نیروها بخشى از اصل سپاه را تشکیل نمىدادند بلکه جزئى از اقدامات مقدّماتى و عمل در حاشیه نبرد را به عهده داشتند.
هنگامى که تصمیم بر نبرد گرفته مىشد نیروهاى لازم فرا خوانده مىشدند، سلاحها را میان افراد تقسیم مىکردند (علاوه بر سلاحهاى شخصى که همیشه همراه سربازان بود) و اگر شخص امیر خود فرماندهى سپاه را بر عهده نداشت دستور کار براى سپاهیان معیّن و مقرّر مىشد. زنان و کودکان (که در میان قبایل صحرانشین به همراه جنگجویان مىرفتند و آنان را تشویق و ترغیب مىکردند و در صورت شکست در خطر اسارت بودند)، از شمار سپاهیان منظم حکومتهاى مُتشَکّل مستثنى بودند. جاى اسباب و اثاث ممکن بود هم در پیشاپیش و هم در عقب ستون سپاهیان باشد. مسیر حرکت بایستى با توجه به وضعیت طبیعى زمین، تأمین و تدارک ملزومات، و تحرّکات دشمن مورد بررسى قرار مىگرفت. جز در صورتى که امنیت اوضاع، قطعى و مسلّم بود اطراف و اکناف مملکت باید به وسیله دستههاى گشتى و گروههاى کوچک شناسایى، مورد باز جُست و بررسى قرار مىگرفت و هر نشانهاى از نزدیک شدن قواى دشمن بایستى اطّلاع داده مىشد. ممکن بود اتفاق بیفتد که نیروهاى جلودار چند ساعت جلوتر از قلب به حرکت درآیند و اگر اقدامات احتیاطى ناکافى مىبود این احتمال وجود داشت که این نیروها غافلگیر شده و مورد هجوم تعداد پرشمارترى از قواى دشمن قرار بگیرند. در هنگام لشکرکشى وقتى که سپاه در اردوگاهها توقف مىکرد محلّ این اردوگاهها بایستى به نحوى انتخاب مىشد تا امنیت را تأمین کند و بویژه ذخائر آب و جز آن در دسترس باشد. اگر توقف سپاه در اردوگاه طولانى بود آن را تقریبا در مُربّعى بنا کرده به دور آن خندقى مىکشیدند. سپاهیان در درون آن به نحوى استقرار مىیافتند که تمایز پنج قسمت آن و ستاد فرماندهى محفوط مانده و کوچه راههاى متقاطع میان بخشهاى سپاه تقریبا به شکل اردوگاههاى یونانى - رومى ایجاد شود.
هنگامى که نبرد نزدیک مىشد این نکته حائز اهمیت بود که زمین محلّ جنگ به گونهاى انتخاب شود که حتى الامکان از گزند آفتاب و باد و از خطر سیل در امان باشد، و اگر دشمن بر گریزگاهها تسلّط داشت بایستى موقعیتهاى بالاترى توسط نیروهاى خودى اشغال مىشد. اگر از سوى دشمن نیز اقدامات احتیاطى مشابهى به عمل مىآمد باید تدبیرى اتّخاذ مىگردید به طورى که با گسترش جنگ نظم و ترتیب دلخواه حاصل آید. ستاره شناسان غالبا جهت تعیین سعدترین ساعت براى شروع نبرد مورد مشورت قرار مىگرفتند و گاهى اوقات نیز «شوراى جنگ» تشکیل مىگردید.
در طول نبرد، هر یک از پنج گروه (خَمیس) از مقدارى خود مختارى در فرماندهى بهرهمند بودند لیکن طبیعتا فرمانده کل مىتوانست به حرکتِ یک بخش به سود قسمتهاى دیگر فرمان دهد یا گروهى را وادارد که به تقویت نیروهاى دیگر بپردازد. در اصل هر خَمیس صَف واحدى را تشکیل مىداد هر چند گاهى اوقات خود به بخشهاى کوچکترى تقسیم مىگردید که کَردوس (گُردان): جمع آن کَرادیس، نامیده مىشدند (این تقسیم بندى ابتکارى بود که گفته مىشود مروان دوم به تقلید از عمل بیزانسیان بدان دست زد). به طور معمول سه ردیف [در هنگام نبرد[ وجود داشت:
ردیف اول شامل تیراندازان و همچنین سربازانِ مسلّح به کمانِ زنبورى، ردیف دوم پیاده نظام که تحت حفاظت سپرهایشان قرار داشتند و به نیزه یا شمشیر مسلّح بودند، و ردیف سوم، سوار نظام سنگین اسلحه. (سوار نظام سبک اسلحه معمولاً تنها در میان نیروهاى نامنظّم یافت مىشدند). در مرکز سپاه، بیرق فرماندهى بایستى به صورت برافراشته دیده مىشد؛ فرو افتادن این بیرق را نشانه شکست تلقى مىکردند و بدین جهت نبرد به هزیمت کشیده مىشد. نبرد اساسا عبارت از یورش سوار نظام بود که در صورت عدم توفیق در شکستنِ خطِّ دشمن در برابر حمله آنها ممکن بود این یورش تا سه مرتبه نیز تکرار شود.نقش پیاده نظام و کمانداران آن بود که حمله دشمن را - اگر توانسته باشد که با وجود درگیرى با سوار نظام در محل، از میان صفوف آن بگذرد - ابتدا از دور و سپس از فاصله نزدیک درهم بشکنند. به هنگام حمله سوار نظام میان سربازان پیاده فضاهایى باز مىشد یا آن که این نیروها در کنار مىایستادند تا راه براى یورش سوارنظام باز شود. اگر حمله نیروى خودى با ضدّ حمله دشمن دفع نمىشد این امر ممکن بود که سریعا به عقب نشینى سوارنظام دشمن منجر شده در نتیجه در صفوف قواى آنان بى نظمى و اغتشاش ایجاد کند. در صورت کمبود شدید شمار نیروها یا هر گونه نارسایى دیگر، به جاى به صف کردن نیروها آنها را به صورت مربّعهاى یکپارچه آرایش مىدادند تا در برابر ضربه ضدّ حمله دشمن مقاومت کنند. حمله معمولاً به صورت همزمان در مرکز و جناحین انجام نمىگردید هر چند ممکن بود که حملهاى از سوى یکى از بخشهاى سپاه دشمن به یک نقطه سپاه خودى و باز از یک بخش دیگر به جاهاى دیگرى صورت بگیرد؛ در نتیجه ممکن بود که یک بخش از سپاه دچار شکست شود در حالى که بخش دیگرى به پیروزى نایل آمده است و مواردى هم بود که در آن هر جناحى از سپاه، خود را پیروز یا مغلوب مىانگاشت. با این حال به طور کلّى هر یک از دو بخش سوارنظام که در منطقه خود به پیروزى مىرسید به کمک بخش دیگر مىرفت تا بر قسمتهاى دیگر سپاه دشمن هجوم آورد. در حقیقت خطر بزرگ آن بود که به محض آنکه پیروزى قطعى به نظر رسید سربازان به سوى اسباب و اثاث دشمن بشتابند تا غنائم را به چنگ آورند و از آن لحظه به بعد دیگر قادر نباشند که اگر دشمن به طور غیر منتظرهاى براى حمله مجدّد بازگردد در برابر آن به مقاومت بپردازند.
مکررا تلاشهایى براى حمله غافلگیرانه به دشمن (کمین گذارى) صورت مىگرفت: هم از طریق بهرهورى از کوههایى که در مسیر سپاه دشمن واقع بودند و هم به وسیله تدابیر و شگردهایى که در طول خودِ نبرد به کار زده مىشد تا سپاه دشمن را به سوى موقعیتهاى از پیش تعیین شده کشیده، به دام اندازند. این نحوه کمین گذارى غالبا با اقدام سوار نظام به انجام نقشه فرار ساختگى همراه بود که در این زمینه ترکان گوى سبقت را از دیگران ربوده بودند. در حالى که اعراب هر چند بسیار سبکتر و چابکتر از صلیبیون بودند (به استناد تاکتیکهاى حمله گستردهاى که انجام مىدادند)، به طور کلى تنها در یک صف دست به تهاجم مىزدند ولى ترکان در حال حرکت تیراندازى مىکردند به صورتى که رگبارى از تیرها را از هر سو بر سر دشمن فرو مىباریدند. ترکان اصرارى به خرج نمىدادند که به یکباره صفوف دشمن را بشکنند بلکه تلاش مىکردند با درگیرى با دشمن آنان را به تعقیب خود وادارند و بدین ترتیب نظمِ صفوف آنان را به هم بزنند و سپس ناگهان بازگردند و متعاقبا نیروهاى تازه نفسى که در کمین گاه جاى گرفته بودند نیز علیه دشمن به کمک اینان مىآمدند. جاى تعجب است که مردمان نیمه صحراگرد بعدى که تا حدودى موفقیت خود را مرهون این شِگِرد بودند هنگامى که بیشتر به یکجانشینى روى نهاده امپراتورىاى را تحت اختیار خود در آوردند که سپاهیانش از نوع سنتىتر و سنگینتر بودند چگونه قدم به قدم روش جنگى اولیه خود را فراموش کردند و خود از تازه رسیدگانى که هنوز به تاکتیکهاى صحرانشینى عمل مىکردند ضربه خوردند.
در طول نبرد، فرمانده تا جایى که ممکن بود مَرکَبهاى هلاک شده سربازان را با مَرکَبهاى سالم تعویض مىکرد و سلاحهایى را که از دست رفته یا از حیّز انتفاع ساقط شده بودند با سلاحهاى تازه جایگزین مىساخت.
با وجود بحثهاى فراوان به طور کلّى فقه با کشتار غیر نظامیان، زنان، کودکان سالخوردگان و روحانیان مخالفت مىکند. عمدتا در طول دوره محاصره و گاهى اوقات هم در طىّ نبرد در سرزمینهاى مفتوحه، افراد و گروهها ممکن بود بتوانند حتى از یک فرد معمولى اَمان دریافت کنند. بداقبالى بزرگ آن گاه بود که شکست چنان بود که دشمن مانع دفن اجساد کشته شدگان مىشد و پس از غارت اجساد آنها را به حال خود رها مىکرد. لیکن در کل هدف بیشتر گرفتن اسیر بود تا کشتار افراد و هنگامى که جنگ در مىگرفت و به پیروزى مىانجامید اردوگاه دشمن غارت مىگردید. در اصل امیر، خُمسِ شرعى را براى خود کنار مىگذاشت لیکن غالب اوقات، غارت کاملاً سازمان یافته نبود و در خلالِ آن سربازان نه قواعد اساسى را در ارتباط با تقسیم غنائم رعایت مىکردند و نه در واقع اصلاً هیچ قاعده دیگرى را. بویژه هر یک از سربازان هر اندازه از افراد مؤنث و مذکر را که مىتوانست اسیر کند فراچنگ مىآورد و بعدا آنان را به عنوان برده مىفروخت (علت سقوط قیمتِ برده در صورتى که اسیران زیاد بودند) یا این که آنها را براى خود نگه مىداشت. رعایا هر وقت که ممکن بود فراریان جبهه خودى را نیز مىچاپیدند.
هنگامى که پیروزى حاصل مىآمد فاتح یا وزیرش فتحنامههایى ارسال مىکرد که با گذشت قرون و اعصار این نوشتهها به طور فزایندهاى به صورت عاملى براى مطالعاتِ سبک شناختىِ سران دیوان الرسائل درآمدند (نک مثلاً مکاتبات قاضى الفاضل با صلاح الدین و فتحنامههاى اورشلیم). این اطلاعیهها طبیعتا به گزافه گویى و مبالغه در قدرت دشمن و اهمیت فتح به دست آمده مىپرداختند و خسارات و صدمات وارده به سپاه خودى را اندک جلوه مىدادند. در مورد جنگ با کفار و مرتدان گزارش ویژهاى به خلیفه تقدیم مىشد که او نیز در عوض تبریکاتِ خود را اعلام داشته و خلعتى عطا مىکرد. امیر نیز ممکن بود که به سردار فاتحاش خلعت ببخشد، و اگر خود امیر فرماندهى جنگ را به عهده داشت جشنهایى برپا مىکرد و بازیهایى ترتیب مىداد. ضیافت برگزار مىکرد و هدایایى تقدیم مىداشت با این حال این اعمال، همیشگى یا برگزارى آنها واجب نبود.
امیر، اسیرانِ خود را در کارهاى سنگینى که یافتن کارگران بومى براى انجام آنها مشکل بود (همچون بنا کردن قلعهها و نظایر آن) به خدمت مىگرفت البته براى اسیران ثروتمند، سَربها (فداء) تعیین مىشد و اغلب هم از خانواده اسیر و هم از سوى امیر دشمن دریافت مىگردید. این امر هم ممکن الوقوع بود که در صورت برقرارى معاهده صلح یا آتش بس موقّت، اُسَراى دو طرف مبادله شوند. نهایتا - و بویژه در مورد جنگ با کافران - از سوى اشخاص مؤمن و متدیّن مبلغى پرداخت گردیده یا به ارث نهاده مىشد تا جهت استخلاص اسراى مسلمان مورد استفاده قرار گیرد. (به همین ترتیب از آن سوى نیز پولى براى سربهاى اسراى مسیحى پرداخت مىشد). هنگامى که مثلاً در یک شهر، شهروندانى به اسارت در مىآمدند که مسلمان نبودند، هَمْ دینانشان سربهاى آنان را پرداخت مىکردند. در اسناد کَنیزه جنیزه.(6) براى نمونه، نامههایى در ارتباط با استخلاص اسراى یهودى از طریق پرداخت فدیه مضبوط است. سربهاى یک اسیر عادى تقریبا برابر با قیمت یک برده بود.
ظاهرا شریعت اسلامى خود را درگیر شرایط اسیران در زمانى که در قلمرو اسلامى به سر مىبرند (در آنجا به صورت برده بودند) نکرده است. لیکن از سوى دیگر در جستجوى راهى است که از طریق آن، مسلمانانى که در سرزمینهاى بیگانه در دست کفار افتادهاند بتوانند به گونهاى رفتار کنند که ایمانشان محفوظ بماند.9
یک جنگ بویژه زمانى که محاصره انجام نمىشد ندرتا مدّت زمان درازى به طول مىانجامید و به ندرت بیشتر از چند هزار نیروى جنگاور واقعى در آن درگیر مىشدند حتى اگر چه کل نیروهاى سپاه حکومت مورد بحث به بیش از چنین شمارى بالغ مىشد. این امر به دلیل دشوارى دستیابى به منابع و ذخائر غذایى به هنگام عملیات جنگى بود. به علاوه این امر به آب و هوا نیز مربوط مىشد. به طور کلّى طرحریزى عملیات جنگى در زمستان عملى نبود و بعد این که افسران در بعضى فُصُول به کشاورز یا مامور جمع آورى مالیات بدل مىشدند و دیگر میسّر نبود که آنان را در فصل درو و برداشت محصول در عملیات جنگى درگیر و معطل کرد. به هر صورت سربازان از این که بیشتر از چند هفته به صورت آماده به رزم باقى بمانند ناراضى بودند. استطاعت مالى عادى حکومت جهت نگهدارى سربازان براى مدّتى بیشتر کفایت نمىکرد و سربازان نیز از غیبت از خانواده خود ناخرسند بودند. بیشتر اوقات کار جنگ طىّ یک نبرد که ممکن بود چند بار محاصره قلعههاى نظامى را نیز در پى داشته باشد فیصله پیدا مىکرد.
جنگ غالبا به صورت قرار داد تسلیم یا معاهدهاى که پس از مبادله سفیران منعقد مىشد به صلح مىانجامید. در موقعیتهاى دیگر بویژه در جنگ با کافران، صلح به یک آتش بس موقت در یک دوره زمانى منحصر و به منطقه محدودى مربوط مىشد. غالبا ممکن بود که جنگ بدون برقرارى یک صلح رسمى نیز متوقف گردد.
آن چه در فوق گفته شد نمىتواند به طور یکسان درباره همه دورهها، همه اقوام (مورد استثناى ترکان پیش از این خاطر نشان گردید) یا درباره همه نواحى مصداق داشته باشد. سوارنظام نیمه سنگین اسلحه که در ابتدا نقش چندان پراهمیتى ایفا نمىکرد از قرن 8ق/14م به بعد بر اهمیتش افزوده شد. شگردها و تدابیر جنگ کلاسیک در جنگهاى کوهستانى که در آنها سوارنظام نقش کوچکى داشت و نیز در باتلاقهایى نظیر آن چه در بطیحه عراق وجود داشت قابل استفاده نبودند. از جمله به همین دلیل است که در سالهاى آخر خلافت مستقل، کوه نشینانى که پیاده مىجنگیدند در کنار سواره نظام دیلمىِ ترکان قرار گرفتند. ممکن بود اتفاق بیفتد که وقتى هر یک از دو سپاه رقیب، قادر به جنگیدن در زمین حریف نبودند نه شکست روى دهد و نه پیروزى حاصل آید: به عنوان مثال پیاده نظام سلسله مُوحّدون نمىتوانستند در دشت به سوارنظام مُرابطون حمله کنند، در حالى که به همین ترتیب آنان نیز نمىتوانستند در کوهستان این قواى پیاده را مورد حمله قرار دهند. در شرق جهان اسلام، فیلان، اسبان دشمن را که بدانها مأنوس نبودند وحشت زده مىساختند. ما در این مقاله از جنگ دریایى بحث نکردهایم لیکن باید بر نقشى که نیروى دریایى مىتوانست در نقل و انتقال نیروى زمینى ایفا کند تأکید کنیم: به عنوان مثال در عبور از تنگه جبل الطارق یا انتقال نیرو از مصر به بنادر سوریه که صلیبیون از راه خشکى بدان حمله ور شده بودند.
غازیان [جنگجویان] و مُرابطون [مرزداران] در مرزها با دشمن نمىجنگیدند بلکه دست به غارتهاى ناگهانى مىزدند (و در بازگشت به دلیل به همراه داشتن غنائم که شامل تعداد زیادى از احشام بود دچار تأخیر مىشدند)، این اقدام با غارتهاى متقابل پاسخ داده مىشد. این مسائل البته مانع از اَشکال متنوّع روابط صلحآمیز نمىشد که میان مرزنشینان در فاصله فطرت میان حملات ایجاد مىگردید. چنان که این قبیل روابط در قصههاى حماسى (دیگنیس آکریتاس،(7) ذوالهِمَّه، سیّد بَطّال و نظایر آنها) وصف شده است. قصههاى ترکانِ اوج(8) - دنباله روان غازیان عرب و اکریتاهاى(9) بیزانسى به گونه غیر قابل اغماضترى جنگ طلبانه است.
پیروزىهاى چشمگیر مغولان این پرسش را برمىانگیزد که آیا آنان حائز تفوّق فنى روشنى نسبت به هماوردانشان بودند؟ این موضوع تا کنون به اندازه کافى بررسى نشده لیکن ظاهرا چنین تفوّقى در کار نبوده است. به نظر مىرسد که موفقیت مغولان به سبب موارد زیر بوده باشد: نظم و انضباط، سرعت حرکت، هنر استتار، امتیاز دستگاه جاسوسى و اطلاعات، استفاده یکپارچه در مقیاس وسیع از جنگ افزارهاى سنتى مخصوص محاصره، حمل و نقل با استفاده از نیروى اسیران، ترفندهایى که به وسیله صحرانشینان در کشورهاى مفتوحه اعمال مىشد، وحشتى که با ظاهر شدن آنان بر مردم مستولى مىگردید، منشاء ناشناخته و دوردست آنان، آمادگى استثنایى آنها براى قتل عام و کشتار و در نتیجه وحشتِ حاصل از این امر، همکارى فورى، تسلیمهاى داوطلبانهاى که در برابر آنان پیش مىآمد و به طور خلاصه این حقیقت که موفقیت، موفقیت مىآورد. لیکن نبرد نسبتا کوچک عین الجالوت کافى بود تا طلسم را بشکند و آنان را تا حدّ حریفانى معمولى تنزّل دهد.
در نخستین نسلهایى که پس از فتوحات اعراب روى کار آمدند، حاکمِ ایالت که هنوز اساسا فرمانده یک سپاه اشغالگر بود، والى الحرب خوانده مىشد، هر چند در حقیقت اعتبار او به طور قابل ملاحظهاى از صِرف هدایت نبرد (اگر نبردى در مىگرفت) و حتى از نگهدارى سپاهیان فراتر مىرفت.
پى نوشتها:
1. این مقاله ترجمه بخش دوم مدخل «Harb» در دائرةالمعارف اسلام (EI2) است. این بخش از مدخل«حرب» به جنگ دوره خلفا مربوط است که براى استفاده در مدخل «جنگ» در دانشنامه جهان اسلام ترجمه شده است.
2. فهرست این آثار در مآخذ زیر آمده است:
L. Mercier, La Parure des
Cavaliers, Fr.tr. 1924, 432-59; H. Ritter, in Isl., ×vii, 1929, 116-54;
George T. Scanlon, A Muslim manual & war, 1961, 6-20.
3. Islamic Culture, 1957.
4. J. Sorudel-Thomine in BEO, ×vii, 1962, Cf.Cl, Cahen, in BEO, Vol. 12, 1948, 23-4, 148-149, 159-60.
5. Wuestenfeld,Das Heerwesen der Muhammedaner. in Abh. d.k.Ges.d. wiss, Gotting, xxvi, 1880.
6. M. Talbi, Chahiers de Tunisie,iv, 1956.
7. براى نمونه نک: ابن جبیر، رحله، ص 281.
8. J. Sauvaget, La Paste aux Chevaux dans LEmpire des Mamluks, 1941.
9. Erwin Greef, Religiose und Rechtliche Vorstellung under Kriegsgefangenen in Islam und Christentum, in WI,Viii, 1963, 89-136.
________________________________________
2Tactica.
3Aelianus.
4Taktikon & Leovi.
5Strategikon & Kekamenos.
6Ganiza/Genizah.
7Digenis Akritas.
8Udj.
9Akritai.