قدرت سیاسى امامیه در دورهى سلطنت سلجوقیان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شیعیان امامى مذهب که در دورهى سیطره خاندان بویه از آسایش نسبى و اقتدار حکومتى برخوردار بودند در پى یورش سلجوقیان سنى به بغداد و بر افتادن حاکمیت بوئیان، دوران سختى را تجربه کردند. سلجوقیان، آنان را از مناصب ادارى راندند، پیشواى دینى آنان - شیخ طوسى - مجبور به ترک بغداد شد و در پى سرکوب شورش بساسیرى شیعیان ساکن شهر کرخ، مورد حمله سنیان قرار گرفتند. اما این وضع پایدار نماند و در طى سلطنت سلجوقیان، شیعیان به تدریج مواضع قدرت را مجددا اشغال کردند. در این مقاله با اشاره به وجود امیران و وزیران شیعى مذهب در ایران و با تفصیل بیشتر در مورد خاندان مزید به عنوان حاکمان شیعى مذهب مناطقى از عراق که در ایران کنونى کمتر شناخته شدهاند، به دلایل سیاسى این تغییر وضع و عوامل آن پرداخته شده است.
برافتادن حاکمیت سیاسى بوئیان بر بغداد و دستگاه خلافت و روى کار آمدن سلجوقیان به عنوان حاکمان سنى مذهب هوادار خلافت، موجب شد که امامى مذهبان یعنى شیعیان معتقد به امامت دوازده امام به عنوان جانشینان بلافصل پیامبر و باورمندان به غیبت امام دوازدهم،2 نه تنها در عرصهى سیاست بلکه در حیطهى اجتماع نیز با دشوارىهاى فراوان روبرو گردند.
هنوز دیر زمانى از ورود طغرل، بنیانگذار سلسلهى سلجوقى، به بغداد نگذشته بود که ابوجعفر طوسى، شیخ الطائفه و پیشواى شیعیان، مجبور به ترک این شهر گردید. وى به نجف هجرت کرد (سال 448 ق) و به سال 449 قمرى خانهى او در محلهى کرخ بغداد مورد هجوم قرار گرفت، غارت شد و کتب او را سوزاندند.3
در همان سال 448 قمرى به فرمان ابن مسلمه وزیر القائم بامر الله خلیفهى عباسى (خلافت 422 - 467ق) ابوعبدالله بن جلاب پیشواى پارچه فروشان در محله باب الطاق بغداد، به جرم آشکار کردن باورهاى شیعى خود به دار کشیده شد.4
سختگیرىهاى آلب ارسلان، جانشین طغرل و دوّمین سلطان سلجوقى (سلطنت 455 - 465ق) بر شیعیان نیز در سیاست نامهى خواجه نظام الملک بازتاب یافته است. به نوشتهى این وزیر، چون سلطان شنید که یکى از سرداران ترک وى، «دهخدا یحیى»، یک تن از شیعیان را به دبیرى خود گماشته، سردار را به دشمنى با خود متهم کرد و به رغم توضیح سردار که حضور دبیرى شیعى در نزد خود را واجد ارزش توجه سلطان ندانست، سلطان، دبیر را احضار کرد و خطاب بدو گفت: «اى مردک، تو باطنىاى و مىگویى خلیفهى خدا حق نیست؟» دبیر توضیح داد که باطنى نیست بلکه «شاعى» و «رافضى» است. سلطان، «مذهب روافض» را بدتر از کیش باطنیان شمرده «چاووشان را فرمود تا چوب در آن مردک نهادند و نیم مردهى او را از سراى بیرون کردند.»5
به نوشته صاحب فضائح الروافض این سختگیرىها در «روزگار سلطان سعید ملکشاه» (سلطنت: 465 - 485ق) نیز ادامه یافته است و به تحریک خواجه نظام الملک، عالمان امامى مذهب ساکن رى را «به منبرها بردند، سرها برهنه کرده به بى حرمتى و استخفاف که مىکردند بر ایشان و مىگفتند شما دشمنان دینید و سابقان اسلام را لعنت مىکنید و شعارتان، شعار ملحدان است، ایمان بیاورید تا اگر خواستند و اگر نه، ایمان مىآوردند و از مقالت رفض بیزار مىشدند.»6
همو از دشوارى وضع شیعیان در عهد محمد بن ملکشاه (سلطنت: 498 - 511 ق) اینگونه یاد مىکند که در روزگار محمد «اگر امیرى کدخداى رافضى داشتى، بسى رشوت به دانشمندان سنى دادى تا بگفتندى که او رافضى نیست سنى است یا حنفى»7 و گزارش مىکند که در زمان سلطنت محمود بن محمد بن ملکشاه (511 - 525ق) شیعیان با «قتل و صلب» روبرو شدند، «روى علماى رفض سیاه کردند و منبرهایشان شکستند و از مجلس دانشمندان منع کردند.»8
با توجه به این گزارشها، به نظر مىرسد که نمىتوان از قدرت سیاسى امامى مذهبان در عصر سلجوقى سخن گفت اما واقع تحقق یافتهى تاریخ این است که در همان روزگارى که آن سختگیرىها بر شیعیان تحمیل مىگردید، امیران امامى مذهب بر بخشهایى از عراق و ایران حکومت مىکردند. افزون بر این، از همان دوران اقتدار نظام الملک، نفوذ دیوانسالاران شیعى در دستگاه سلطنت آغاز شده بود و در گذشت زمان به حدى رسید که بسیارى از وزیران سلاطین سلجوقى و حتى خلفاى عباسى، امامى مذهب بودند. بربنیاد وجود آن امیران و حضور این وزیران است که مىتوان از قدرت سیاسى شیعه امامى در عصر سلجوقى سخن گفت و معرفى اجمالى امیران و وزیران را در این مقاله پىگرفت.
خاندان مَزْیَدْ
در بین امیران امامى مذهب حاکم بر مناطقى از عراق، از خاندان مزید باید نام برد که بطنى از قبیلهى عرب نژاد بنى اسد بودند. آغاز کسب قدرت این خاندان به میانهى سدهى چهارم هجرى و هنگامى باز مىگردد که ابومحمد مهلبى وزیر معزالدولهى بویى (امارت در عراق 334 - 356ق)، ابوالحسن على بن مزید را مأمور حفاظت از شهر سورا در عراق و مناطق اطراف آن کرد.9 در طى دوران دراز حکومت على هم برقدرت خود افزود و هم پایههاى قدرت خانوادهى خود را محکم کرد. وى سرانجام در ذیقعده سال 408 قمرى درگذشت10 و پس از کشمکش بر سر جانشینى او، فرزندش نورالدوله دُبیس به قدرت رسید.
دبیس شصت و شش سال حکومت کرد و چون در هشتاد سالگى به سال 474 قمرى درگذشت11 توانسته بود هم در کشمکشهاى سیاسى آن روزگار، قدرت سیاسى خود را حفظ کند و هم خاندان مزید را به حدى از توان برساند که به عنوان یکى از بازیگران اصلى در صحنهى سیاست عراق به شمار آیند.
جانشین وى، فرزندش بهاءالدوله منصور بود. وى به نزد ملکشاه رفت و موافقت او را با امارت خود به دست آورد. از خلیفه نیز خلعت امارت گرفت و به سال 477 قمرى به همراه وزیر خلیفه در لشکرکشى بر ضد امراى عُقَیلى شرکت کرد. امراى عقیلى در شمال عراق، امیرنشین مستقلى تشکیل داده بودند و وزیر خلیفه با سپاهى که ملکشاه در اختیار او قرار داد به نبرد با آنان پرداخت. رفتار بهاءالدوله منصور در این لشکرکشى، انسانى بود و وى با بذل مال، بسیارى از مردان و زنان اسیر شدهى خاندان عقیل را، رهایى بخشید و مایحتاج زندگى داده روانهى سرزمینهاى خود ساخت. او به سال 479 قمرى درگذشت و چون خبر مرگ وى به نظام الملک رسید، خواجه از مرگ «بزرگِ دستاربندان» اظهار تأسف کرد و خلیفه مقتدى (467 - 487ق) نقیب علویان را نزد فرزند و جانشین او صدقه فرستاده تسلیت گفت.
سیف الدوله صدقه، قدرتمندترین امیر خاندان مزید بود. وى پس از مرگ پدر، به اصفهان نزد ملکشاه رفته خلعت گرفت و اجازه یافت که فرمانرواى نواحى زیر سلطه پدرش باشد.12
در ذیحجه سال 479 قمرى ملکشاه به بغداد رفت. سیف الدوله صدقه نیز عازم آن شهر شد و سلطان را به میهمانى خود دعوت کرد. شکوه و تجمل این میهمانى را ستودهاند و گفته شده که وى هزار قوچ و صد شتر براى این میهمانى سربرید، بیست هزار من شکر مصرف کرد، صورتهاى پرندگان و درندگان از شکر ساخته شده و بر سر سفرهى سلطان گذاشته شد، از ملکشاه در خیمهاى ابریشمى پذیرایى شد و پس از پایان پذیرایى، خیمه، پانصد ظرف نقرهاى موجود در آن و مبلغ بیست هزار دینار، پیشکش سلطان گردید.13
برگزارى آن میهمانى و تقدیم این پیشکشى از سوى سیف الدوله، آن هم در آغاز حکومت او، نشانگر آنست که سیف الدوله ثروت بسیار داشت. افزون بر این از گزارشهاى موجود چنان بر مىآید که وى در مناطق حکومت خود آزادى عمل کامل داشت. نوشتهاند که به سال 479 قمرى خلیفه مقتدى دستور داد در سرزمینهاى زیر سلطهى مزیدیان نیز به جاى «حى على خیر العمل» شعار «الصلوة خیر من النوم» سر دهند. به سال 480 قمرى نیز خلیفه خواست که یهودیان ساکن در مناطق زیر سلطه بنى مزید، بر لباس خود غیار دوزند تا از مسلمانان، متمایز شوند اما ظاهرا به این دستورات، اعتنا نمىشد چرا که به سال 484 قمرى فرمانى مشابه از سوى خلیفه صادر گردید.14
توان نظامى سیف الدوله چندان بود که خلیفه و سلطان خود را نیازمند یارى وى مىدیدند. هم خلیفه براى ایجاد آرامش در بغداد که بر اثر نزاع شیعه و سنى، وضعى آشفته یافته بود، از صدقه کمک گرفت و هم سلطان خواهان همراهى او با شحنه بغداد شد که براى ارزیابى خسارات وارده به بصره در پى هجوم اعراب بنى عامر، بدان شهر اعزام شده بود. (سال 483ق) در هر دوى این موارد، امامى بودن صدقه نیز در نظر گرفته شده بود. اهمیت این ویژگى به هنگام دخالت او براى سرکوب نزاع فرقهاى در بغداد، آشکار است. در مورد بصره نیز از آنرو از وى یارى خواسته شد که اعراب بنى عامر، مهاجمین به بصره، سر سپردهى منجمى بودند که ادعاى مهدویت مىکرد. این مدعى سرانجام در سال 484 قمرى دستگیر شد. او را به بغداد بردند و به دار کشیدند.15
در جنگهاى میان فرزندان ملکشاه که بر سر جانشینى پدر صورت گرفت. سیف الدوله نخست از برکیارق حمایت مىکرد اما چون وزیر برکیارق در صدد برآمد خراج چندین ساله از وى بگیرد، امیر مزیدى به مخالفت پرداخت، از برکیارق گسست، نام وى را از خطبه انداخت و کوفه را نیز تصرف کرد و به نام محمد برادر برکیارق خطبه خواند.16
سیف الدوله در مخالفت با برکیارق از تأیید خلیفه المستظهر بالله (487 - 512 ق) برخوردار بود و هواخواهى این خلیفه از محمد چندان بود که یک بار وى اعلام کرد محمد را بر همه مناطق به جز خانهى خود خلیفه، ولایت داده است.17 هواخواهى سیف الدوله نیز از محمد بن ملکشاه چندان ادامه داشت که به سال 498 قمرى چون برکیارق درگذشت و در بغداد به نام فرزند او ملکشاه خطبه خوانده شد، سیف الدوله صدقه با جانشینى پسر برکیارق نیز مخالفت کرده فرزندان خود دبیس و بدران را به موصل فرستاد و از محمد که آن شهر را در محاصره گرفته بود خواست به بغداد بیاید. محمد چنین کرد و با سفر به بغداد، قدرت را در این شهر به دست گرفت.18 صدقه نیز در بغداد حضور یافت و پس از ترک این شهر از سوى محمد، وى نیز به پایگاه خود شهر حله بازگشت که آن را در سال 495 قمرى بنیاد نهاده بود و از همین روى حلّه سیفیه خوانده مىشود. حلّه در گذر روزگار به یکى از مهمترین پایگاههاى تشیع امامى در عراق مبدل گردید.19
چون محمد از صدقه خواسته بود مانع حمله قبایل عرب به کوفه گردد، در طى دو سال بعد، صدقه درگیر حل و فصل منازعات قبایل عرب گردید اما افزون بر آن بصره و قلعه تکریت را تصرف کرد، اگر چه به فرجام به سبب هجوم قبایل متحد عرب به بصره مجبور شد این شهر را رها کند.20
در سال 500 قمرى سیف الدوله صدقه که «ملک العرب» خوانده مىشد از قدرت بسیار برخوردار بود. خانهى او در بغداد پناهگاه مظلومان و مغضوبین خلیفه و سلطان بود و همین ویژگى فرجام او را رقم زد. سلطان محمد سلجوقى بر ابودلف سرخاب بن کیخسرو حاکم ساوه و آبه خشم گرفته بود. او به پناه صدقه رفت، صدقه نیز بدو پناه داد و خواسته محمد براى تحویل دادن او را رد کرد. محمد به عراق لشکر کشید و صدقه نیز به رغم مصلحت اندیشى پسرش دبیس که او را به تقدیم هدایا و جلب نظر سلطان تشویق مىکرد، آماده جنگ شد. صدقه نیرویى پرتوان فراهم آورد. وى توانست بیست هزار سوار و سى هزار پیاده بسیج کند. چون تلاش میانجیگران به نتیجه نرسید، بین سلطان و صدقه جنگ در گرفت. صدقه شکست خورد و به قتل رسید. فرزند وى دبیس و نیز سرخاب دیلمى به اسارت محمد درآمدند و همسرش گریخت. محمد سلجوقى، همسر صدقه را به بغداد خواست و در دیدار با وى از قتل صدقه اظهار تأسف کرد، آن گاه، دبیس را آزاد کرد اما به وى اجازه بازگشتن به حلّه نداد.21 دبیس تا هنگام مرگ محمد در اردوگاه او به سر مىبرد.
مرگ صدقه و اسارت فرزندش دبیس، به قدرت رو به تزاید خاندان مزید ضربه زد. با این همه، پایگاه اجتماعى قدرت آنان چندان مستحکم بود که چون به سال 511 قمرى محمد از دنیا رفت و فرزندش محمود به سلطنت رسید، دبیس از او اجازه گرفت که به حله باز گردد. محمد پذیرفت و دبیس به حلّه بازگشت22 و عده زیادى کُرد و عرب گرد او جمع شدند. چندى بعد خلیفه مستظهر (487 - 512 ق) درگذشت و فرزندش ابومنصور فضل با لقب المسترشد بالله خلیفه شد (512 - 529 ق).
پناهندگى برادر خلیفه، ابوالحسن، به دبیس و خوددارى دبیس از تحویل پناهجوى خود موجب شد که بین او و خلیفه نزاع درگیرد. خلیفه خانهى پدرى دبیس در بغداد را مصادره کرد و به مسجد جامع ملحق ساخت. دبیس نیز با اخذ فتوا به نفع خود و پخش آن در بین مردم، مخالفت خود را با غصب خانهى پدرى نشان داد.23 ابوالحسن برادر خلیفه نیز از پناه دبیس بیرون آمد و پس از مدتى اسیر هواخواهان دبیس گردید و از سوى او به خلیفه تحویل داده شد و زندانى گردید.24
به رغم تحویل ابوالحسن، اختلاف میان دبیس با خلیفه پابرجا ماند. در سال 513 قمرى دبیس منابر موجود در مرقد امیرمؤمنان و مشهد حسینى را در هم شکست و اعلام کرد که در این دو محل، نماز جمعه برگزار نخواهد شد و به نام کسى خطبه خوانده نمىشود.25 اتخاذ این موضع از سوى دبیس، شگفتآور است و به نظر مىرسد که معلول بىاعتنایى خلیفه به خواست دبیس مبنى بر آزاد کردن ابوالحسن بوده است. افزون بر این دبیس از درگیرى میان محمود و مسعود دو پسران سلطان محمد سود جسته با لشکر خود خلیفه را به تصرف بغداد تهدید مىکرد.
کشمکش دبیس با خلیفه و سلطان منجر به شکست او در جنگ با مسترشد شد (سال 517ق) دبیس از میدان گریخت و نزد طغرل پسر دیگر محمد بن ملکشاه رفت و او را تحریک به حمله به بغداد کرد. لشکرکشى طغرل به بغداد با توفیق همراه نبود و طغرل و دبیس هر دو به خراسان نزد سنجر رفتند26 که پیشتر مدتى در حلّه نزد سیف الدوله صدقه زیسته بود و آنگونه که سنجر در نامه به وزیر خلیفه نوشته، در آن هنگام، صدقه، دبیس را نزد سنجر آوده از وى خواسته بود که پیوسته یاور فرزندش باشد.27
سنجر از دبیس حمایت کرد و به محمود فرمان داد که او را یارى کند، اما تلاش این دو سلطان سلجوقى در برابر سرسختى خلیفه که با رشوه دادن به سلطان همراه بود، امکان موفقیت نداشت و بنابراین پس از کوشش بىثمر چند ساله براى دبیس چارهاى جز این نماند که در سال 525 قمرى از بیمارى محمود بهره گرفته، فرزند خردسال او را برداشته عازم حلّه گردد.
با ورود او به حلّه، فرمانرواى شهر گریخت. مردم گرد دبیس جمع شدند و تعداد نفرات او به زودى به ده هزار تن رسید و پانصد هزار دینار نیز گرد آورد. اقدامات او مورد تأیید سلطان قرار نگرفت و محمد که بهبودى یافته بود عازم عراق شد. دبیس از رویارویى پرهیز کرد و نخست به بصره رفت و اموال دیوانى موجود در آن شهر را مصادره کرد سپس چون شنید که ده هزار تن براى دستگیرى او اعزام شدهاند از بصره نیز خارج شد و چند ماهى پنهان گردید.28 پس از این مدت دانسته شد که به هنگام سرگردانى در بادیه، اسیر اعراب بنى کلب شد و عماد الدین زنگى حاکم موصل (521 ـ 541 ق) توانسته او را آزاد کند و وسایل آسایش و تجمل زندگى او را فراهم آورد. عمادالدین زنگى به دبیس پناه داد و فرستاده خلیفه را که براى تحویل گرفتن او فرستاده شده بود، دستگیر و زندانى کرد.
در شوال سال 525 قمرى سلطان محمود سلجوقى درگذشت و برادرش مسعود به مخالفت با داود پسر و جانشین محمود پرداخت. برادر دیگر، سلجوقشاه، در بغداد حضور یافت و به همراه اتابک خود قرارچه ساقى با تأیید خلیفه به نبرد با سنجر، عموى خود پرداخت و شکست خورد. سنجر از عماد زنگى و دبیس خواست که به بغداد حمله کند. مسترشد به مقابله پرداخت و آن دو شکست خورده گریختند. زنگى به تکریت رفت و دبیس چنانکه بعدا معلوم شد به واسط گریخت و در آنجا گروهى را گرد آورد که با هجوم سپاه خلیفه روبرو شد. او مجددا از واسط هم گریخت و نزد طغرل بن محمد سلجوقى رفت.29
سردارى که دبیس را از واسط بیرون راند، اقبال خادم نام داشت. در محرم سال 527 قمرى مسترشد به او خلعت داد و القاب مخصوص دبیس یعنى «ملک العرب، سیف الدوله» را بدو ارزانى داشت.30 اینگونه تمام پیوندها بین خلیفه و دبیس گسسته شد. دادن القاب مخصوص دبیس به اقبال خادم، اعلام این نکته بود که از نظر خلیفه، دبیس دیگر وجود خارجى ندارد. دبیس نیز واکنش نشان داد. وى که نزد طغرل، سلطان دست نشاندهى سنجر در غرب ایران به سر مىبرد از وى خواست هدایاى ارسالى از سوى خلیفه براى خوارزمشاه را مصادره و وانمود کند که این هدایا را خلیفه براى وى فرستاده تا دیگر کسى همراه مسعود برادر دیگرش نماند. طغرل چنین کرد و با این کار خلیفه را به خیانت به مسعود هم پیمان خود متهم ساخت. افزون بر این طغرل به سرداران تُرک خلیفه نامه نوشت. این نامه نگارى آشکار شد و خلیفه یکى از سرداران ترک خود را دستگیر کرد و دیگر سرداران به نزد مسعود گریختند که آن زمان در بغداد به سر مىبرد. وقوع اختلاف بین مسعود و خلیفه، موجب ایجاد آشفتگى در بغداد گردید. خلیفه در ذیحجه سال 528 قمرى از مسعود خواست که بغداد را ترک کند اما او نپذیرفت مسترشد آماده جنگ با مسعود شده بود که خبر رسید طغرل سلجوقى از دنیا رفته است. به محض رسیدن این خبر، مسعود از بغداد خارج شد و به سرعت خود را به همدان رساند. وى به قدرت دست یافت و چون اختلافات وى با خلیفه باقى بود. قصد داشت به بغداد حمله کند که مسترشد عازم جنگ با او شد خلیفه در نبرد شکست خورد و اسیر شد و اموال فراوان همراه او در اختیار مسعود قرار گرفت.
بیم از شورش مردم موجب شد که سنجر از مسعود بخواهد با خلیفه به حرمت بسیار رفتار کند. مسعود به تکریم خلیفه پرداخت اما خلیفه هنوز به بغداد بازنگشته بود که با یورش فدائیان اسماعیلى به وى به قتل رسید. مسعود به سوگ نشست و جسد خلیفه را در مراغه دفن کرد.31 در تمام این گیرودارها، دبیس همراه مسعود سلجوقى بود اما بیست و هشت روز پس از قتل خلیفه، دبیس نیز به فرمان مسعود کشته شد.
به نظر مىرسد که پس از قتل مسترشد، دبیس قصد فرار از نزد مسعود داشت. گفته شده نوشتهاى از او خطاب به عماد زنگى یافت شد که به زنگى پند داده بود نزد مسعود نیاید و خود را حفظ کند،32 از اینرو مسعود که از روح ناآرام و جسم پرتکاپوى دبیس خبر داشت، فرمان به قتل او داده بود.
دبیس زندگانى پرفراز و نشیبى داشت، نابختیارى او در آن بود که هنگامى به فکر افزودن بر قدرت خاندان مزید افتاده بود که سریر خلافت در اختیار مسترشد بود. ویژگىهاى شخصى و آرمانهاى حکومتى مسترشد، مانع توفیق دبیس گردید. مسترشد باور داشت که وظیفهى وى احیاى مجدد عظمت عباسیان است. عماد کاتب شعر او را نقل کرده که طى آن خلیفه خود را موعودى مىدانست که دنیا را تسخیر مىکند و برق شمشیرهایش در دورترین نقاط چین پرتو خواهند افکند33 باورهاى شیعى دبیس موجب مىشد که خلیفه، جایگاهى در ذهن او نداشته باشد اما او در ذهن و دل اکثر مسلمانان، جایگاهى ویژه داشت. حضور خلیفه با لباس رسمى عباسیان به همراه شعائر خلافت (برد و قضیب منسوب به پیامبر) در رأس سپاه، سپاهیان را به نبرد در رکاب او برمىانگیخت و متقابلاً افراد لشکر پیشرو به بیم و اضطراب مىافتادند.34 به گاه نبرد با سلجوقیان نیز خلیفه ثبات قدم ورزید و در حالى که به دستى شمشیر و به دستى مصحف داشت بر جاى ایستاد قوت قلب وى باعث پایدارى اطرافیانش شد و به نوشتهى عماد کاتب پرچمدار مسعود براى اینکه خلیفه را دستگیر کند از اسب پیاده شد و «رو به خلیفه رفت ولى همواره قدم به قدم زمین را بوسه مىزد تا به خلیفه رسید و لجام مرکب خلیفه را گرفت» و امیران همانگونه که گرد سلطان حلقه مىزدند گرد خلیفه جمع آمدند و اورا به سراپردهاى بردند.35
دبیس با خلیفهاى این چنین درگیر شده بود و امکان پیروزى نداشت. به نظر مىرسد که اگر وى به جاى پناه بردن به سلجوقیان، با خلیفه سازش مىکرد، حفظ قدرت بنى مزید و جایگاه سیاسى امامیان، آسانتر مىشد. اشاره به این نکته نیز بجاست که در سراسر دوران خلافت مقتدرانه مسترشد در بغداد، تحرکى از شیعیان کرخ دیده نمىشود و از یک اشاره ابن جوزى چنین بر مىآید که در این مدت، شیعیان حتى اجازه زیارت مزار امیرمؤمنان و مشهد حسینى را نداشتهاند چرا که به نوشته او در ذیقعده سال 529 قمرى پس از رسیدن خبر قتل مسترشد به بغداد، عدهاى بى شمار به زیارت مزار على و مشهد حسین رفتهاند و تشیع ظاهر شده است.36
مرگ دبیس به قدرت مزیدیان لطمهى جدى نزد و فرزند پانزده سالهى او صدقه، قدرت را در حلّه به دست گرفت. مسعود سلجوقى نیز با وى نیکویى کرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد و چون راشد جانشین مسترشد از خلافت برکنار شد و جانشین او المقتفى بامرالله (530 ـ 555 ق) با فاطمه خواهر مسعود ازدواج کرد، مسعود از همپیمانى صدقه و مقتفى با خود مطئمن شد. مسعود خود نیز با دختر دبیس وصلت نمود و فرمان داد که هفت شبانه روز بغداد را آذین بندند. در این مدت بانگ طبل و ناى در فضاى شهر طنین انداخت و مردم آشکارا شراب نوشیدند. (جمادى الاول سال 532 ق) پنج سال بعد خبر رسید که دختر دبیس براى مسعود، فرزندى آورده است، پس چراغانى و شادکامى هفت روزه تکرار گردید.37 صدقه البته تولد خواهر زادهى خود را ندید زیرا در جنگ مسعود با مخالفین، به اسارت درآمده به قتل رسیده بود (سال 532 ق) اما پیوند خانوادگى مسعود با مزیدیان موجب شد که وى حکومت بر حلّه را به محمد بن دبیس واگذار کند. محمد تا سال 540 قمرى در حله حکومت کرد لیکن در این سال با هجوم برادر خود على روبرو گردید و على حاکم حله شد.
این درگیرى خانوادگى فرجام قدرت مزیدیان را رقم زد. دو سال بعد على از امارت حلّه محروم شد و سه سال بعد در سال 545 قمرى درگذشت و حاکمیت حلّه بر عهده سرداران مختلف قرار گرفت. به سال 558 قمرى مستنجد خلیفه (555 ـ 556 ق) جانشین مقتفى سردار یزدن را به حله فرستاد تا بنى اسد را از آن شهر اخراج نماید. او نیز چنین کرد اما اخراج بنى اسد موجب شد که شیعیان پایگاه خود در حله را از دست دهند زیرا یزدن نیز خود تمایلات شیعى داشت. ابن جوزى پا را فراتر گذاشته او را متهم مىکند که «تعصب مذهبى» داشت و به همین سبب در دوران سیطره او تشیع آشکار شده بود و سنیان مورد آزار قرار مىگرفتند.38
افزون بر یزدن، امیران شیعه مذهب دیگرى در دستگاه خلافت حضور داشتند و به سبب حضور همینها است که مىتوان ازقدرت سیاسى امامیان در عراق سخن گفت اما گذشته از عراق، در ایران نیز اسپهبدان مازندران، بر این خطه حکومت مىکردند.39 و حتى در اوج قدرت سلجوقیان افرادى از خاندان کاکویه شیعى مذهب از نزدیکان سلطان بودند.40
پرداختن به تاریخچه حکومت اسپهبدان، در اینجا ضرورتى ندارد تنها به این نکته اشاره کنیم که یکى از این فرمانروایان یعنى اسپهبد رستم بن على چندان با اسماعیلیان ساکن الموت درگیر بود که وى را شاه غازى مىخواندند. باورهاى دینى او و نیز نبرد وى با باطنیان موجب شده که عبدالجلیل رازى، دانشور شیعى سدهى ششم، از وى به تحسین یاد کند.41
گذشته از امیران، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، بسیارى از دیوانسالاران سلجوقیان نیز امامى مذهب بودند. در این میان از کسانى چون مجدالملک برادستانى قمى رئیس دیوان استیفاى ملکشاه و وزیر برکیارق باید نام برد که پس از دو سال وزارت، به دست سپاهیان شورشى به قتل رسید (492 ق)؛ مجدالملک را به برخوردارى از اقتدار ستودهاند. ابوالرجاى قمى نوشته است که در دولت مبارک سلجوقى، قاهرتر از مجدالملک، دستاردار نبود.»42 این اقتدار و نیز سختگیرى وى بر امرا، خوشایند نظامیان نبود و فرجام وى را رقم زد اما مرگ وى موجب کاهش نفوذ شیعیان در دستگاه حکومتى سلجوقیان نگردید؛ پس از وى سعدالملک آبى وزارت محمد را بر عهده داشت، شرفالدین ابوطاهر سعد بن على مهیسهاى قمى به وزارت سنجر منصوب شد. مختص الملک کاشى به وزارت سنجر رسید و دستاربند توانایى چون انوشیروان بن خالد کاشانى وزارت محمود بن محمد بن ملکشاه و نیز مسترشد خلیفهى عباسى را پذیرفت. این سیاهه را همچنان مىتوان درازتر کرد و از مختصالملک کاشى وزیر سنجر، عزیزالدین مستوفى از جمله وزارى طغرل سوم و معین الدین کاشى و فخرالدین پسر صفى الدین ورامینى از جمله وزراى همو نام برد. زبده سخن در این نوشتهى امیر ارجمند بازتاب یافته که «ملکشاه یک وزیر شیعى داشت. محمد یک وزیر، دو تن از شش وزیر بزرگ سنجر شیعه بودند و مختص الملک کاشى، یکى از این وزیران، ریاست خاندانى را بر عهده داشت که در عصر سلیمان شاه (555 ق) و طغرل سوم (571 ـ 590ق) متصدى منصب وزارت بودند. همانند آخرین خلیفهى عباسى، واپسین سلطان سلجوقى نیز وزیرى شیعى مذهب به نام فخرالدین ورامینى داشت.»43
نفوذ این دیوانیان در دستگاه حکومتى سلجوقیان، خشم مخالفین را برانگیخته بود، نویسنده فضائح الروافض با مقایسه وضع دشوار شیعیان در آغاز سلطنت سلجوقیان با وضع آنان در روزگار خود (میانهى سدهى ششم هجرى)، ناخرسندى خود را اینگونه بیان کرد که به گاه سلطنت محمد بن ملکشاه «اگر امیرى، کدخدایى داشت رافضى، بسى رشوت به دانشمندان سنى دادى تا ترک را گفتندى: او رافضى نیست، سنى یا حنفى است؛ اکنون که خدایان همهى ترکان و حاجب و دربان و مطبخى و فراش، بیشتر رافضىاند و بر مذهب رفض، مسأله مىگویند و شادى مىکنند بى بیمى و تقیهاى.»44
نتیجه آنکه اگر چه در آغاز دوران سلطنت سلجوقیان و به عنوان پیامد شورش بساسیرى45 و به سبب بیم از حملهى فاطمیان به سرزمینهاى زیر سلطهى خلیفه و سلطان، سختگیرىهایى بر شیعیان صورت گرفت اما در درازاى حکومت یکصدوشصت سالهى این خاندان، بر اثر حضور امیران شیعى مذهب در عراق و ایران و نفوذ دیوانیان امامى مذهب در دستگاه دیوانسالارى سلجوقى، وضع تغییر کرد و اقتدار سیاسى شیعیان بدان حد رسید که شکوهى مخالفین آنان را برانگیخت.
پىنوشتها:
1. استادیار گروه تاریخ - دانشگاه تربیت مدرس.
2. تبیین مفهوم امامیه و درستى به کارگیرى آن براى شیعیان دوازده امامى در دورهى سلجوقى در مقالهى دیگر نگارنده صورت گرفته که با ویژگىهاى زیر به چاپ رسیده است: «پیشینهى تشیع و تطور آن در نخستین سدههاى تاریخ اسلامى»، تحقیقات اسلامى، سال چهاردهم، شمارههاى 1 و 2 و سال پانزدهم، شمارهى 1، ص 215 ـ 250.
3. ابن حجر عسقلانى، لسان المیزان، ج 5، ص 135.
4. ابن جوزى، المنتظم فى تواریخ الملوک و الامم، ج 9، ص 385.
5. خواجه نظام الملک طوسى، سیاست نامه (سیر الملوک)، ص 195 ـ 199.
6. عبدالجلیل رازى قزوینى، بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، ص 51، 105.
7. همان، ص 81.
8. همان، ص 52.
9. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 187.
10. همان، ج 9، ص 157.
11. همان، ص 570؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 10، ص 121.
12. ابن اثیر، همان، ص 134 ـ 137.
13. ابن جوزى، همان، ج 9، ص 603 ـ 604.
14. همان، ص 635.
15. همان، ص 631، 635، 637؛ ابن اثیر، همان، ج 10، ص 183 ـ 184.
16. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 308.
17. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 62.
18. همان، ص 78.
19. یدالله نصیریان، «سیف الدوله امیر نامدار بنى مزید و حوزه علمیه حلّه سیفیه»، بررسىهاى تاریخى، دفتر 65، ص 170 ـ 180.
20. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 411، 419 ـ 420.
21. همان، ص 440 ـ 449.
22. براى اعلام مخالفت وزیر شیعى، انوشیروان بن خالد، با تصمیم محمود. ر.ک: فتح بن على بندارى، تاریخ دولة آل سلجوق، ص 11.
23. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 148 ـ 149.
24. در مورد اعتراض دبیس به زندانى شدن ابوالحسن و پیامدهاى آن. ر.ک: همان، ص 155 ـ 157.
25. همان، ص 157.
26. همان، ص 207 ـ 208.
27. این نامه در نیمه رمضان سال 527 قمرى نوشته شده است و براى آگاهى از متن کامل آن ر.ک: عباس اقبال، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، ص 312.
28. ابن جوزى، همان، ج 1، ص 234 ـ 235. دبیس، اتابک فرزند محمود بود و این پسر که فرخشاه نام داشت به دست عمادالدین زنگى افتاد و ظاهرا چون نایب زنگى را به قتل رساند، به فرمان او کشته شد. بنگرید به: بندارى: همان، ص 187 ـ 188.
29. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 250.
30. همان، ص 256.
31. همان، ص 260 ـ 276.
32. همان، ص 281.
33. عماد کاتب، خریدة القصر و جریدة العصر، ج 1، ص 30.
34. براى نمونه در لشکرکشى عمادالدین زنگى و دبیس به بغداد و جنگ آنان با خلیفه، سپاه پیروزى را در دسترس خود مىدید که خلیفه با لباس سیاه و شمشیر کشیده از خیمه خارج شد. هم آنان که در آن جنگ بودند و پدر ابن اثیر با آنان سخن گفته، به او گفتهاند به محض دیدن خلیفه بیم و دهشت بر آنان چیره شد، نزدیک بود سلاح از دست آنان بیفتد و بدون اینکه بفهمند رو به فرار گذاشتهاند. ر.ک: ابن اثیر، التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیه، ص 45 ـ 46.
35. بندارى، همان، ص 162.
36. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 281.
37. همان، ص 303، 340.
38. همان، ص 511.
39. شرح مستوفایى در مورد این خاندان در مقالهى زیر هست: صادق سجادى، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 1، ص 595 به بعد.
40. براى نمونه امیر معزى شاعر از تقرب علاءالدوله امیر على فرامرز به ملکشاه یاد مىکند و او را ندیم خاص و داماد سلطان و کسى که «حرمت تمام داشت و گستاخ بود در آن دولت» مىشناساند. ر.ک: نظامى عروضى، چهار مقاله، ص 83 .
41. عبدالجلیل رازى، همان، ص 79؛ همان، ص 207، 208.
42. نجم الدین ابوالرجاى قمى، تاریخ الوزارء، ص 14.
43. Said Amir Arjomand, The shadow of God and the Hidden Imam, Chicago, the university of Chicago Press, 1984, P 57 - 58.
44. عبدالجلیل رازى، همان، ص 81.
45. در مورد این شورش و پیامدهاى آن به مقالهى دیگر نگارنده بنگرید که با این ویژگىها به چاپ رسیده است: «شورش بساسیرى و پى آمدهاى آن براى شیعیان بغداد»، مجلهى دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تربیت معلم، شماره 35 ـ 39، ص 87 ـ 111.
منابع:
ـ ابن اثیر، التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیه، تحقیق عبدالقادر احمد کلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیثه، 1383 / 1963).
ـ ــــــــــــــــ ، الکافى فى التاریخ (بیروت، دارصادر و داربیروت، بىتا) ج 10.
ـ ابن جوزى، المنتظم فى تواریخ الملوک و الامم، حققه و قدم له الاستاذ الدکتور سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1415 ق / 1995م) ج 9.
ـ ابن حجر، عسقلانى، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، (مطبعه لبس دائرة المعارف نظامیه، 1331) ج 5.
ـ ابوالرجاى قمى، نجم الدین، تاریخ الوزراء، به کوشش محمد تقى دانشپژوه (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363).
ـ اقبال، عباس، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، به کوشش محمدتقى دانشپژوه و یحیى زکاء (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1338).
ـ بندارى، فتح بن على، تاریخ دولة آل سلجوق، به کوشش سید محمد عزاوى (قاهره، دارالرائد العربى، 1974 م).
ـ رازى قزوینى، عبدالجلیل، بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، به کوشش سید جلالالدین حسینى ارموى (تهران، 1331).
ـ سجادى، صادق، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، (تهران، 1367) ج 1.
ـ طوسى، خواجه نظام الملک، سیاست نامه (سیر الملوک)، به کوشش دکتر جعفر شعار (تهران، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1370).
ـ کاتب، عماد، خریدة القصر و جریدة العصر، به تصحیح محمد بهجة الاثرى و دکتر جمیل سعید، القسم العراقى، الجزء الاول (بغداد، مطبعه مجمع العلمى العراقى، 1375 / 1955) ج 1.
ـ منظورالاجداد، سید محمد حسین، «پیشینه تشیع و تطور آن در نخستین سدههاى تاریخ اسلامى»، مجلهى تحقیقات اسلامى، سال چهارم، شمارههاى 1 و 2، سال پانزدهم، شمارهى 1.
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، «شورش بساسیرى و پىآمدهاى آن براى شیعیان بغداد»، مجلهى دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تربیت معلم، شماره 35 ـ 39 (زمستان 1381).
ـ نصیریان، یدالله، «سیف الدوله امیر نامدار بنى مزید و حوزه علمیه حلّه سیفیه»، مجلهى بررسىهاى تاریخى، دفتر 65 (تابستان 1378).
ـ نظامى عروضى، چهار مقاله، به کوشش دکتر معین، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1334).
- Said Amir Arjomand, The shadow of God and the Hidden Imam, Chicago, the university of Chicago Press, 1984, P 57 - 58
برافتادن حاکمیت سیاسى بوئیان بر بغداد و دستگاه خلافت و روى کار آمدن سلجوقیان به عنوان حاکمان سنى مذهب هوادار خلافت، موجب شد که امامى مذهبان یعنى شیعیان معتقد به امامت دوازده امام به عنوان جانشینان بلافصل پیامبر و باورمندان به غیبت امام دوازدهم،2 نه تنها در عرصهى سیاست بلکه در حیطهى اجتماع نیز با دشوارىهاى فراوان روبرو گردند.
هنوز دیر زمانى از ورود طغرل، بنیانگذار سلسلهى سلجوقى، به بغداد نگذشته بود که ابوجعفر طوسى، شیخ الطائفه و پیشواى شیعیان، مجبور به ترک این شهر گردید. وى به نجف هجرت کرد (سال 448 ق) و به سال 449 قمرى خانهى او در محلهى کرخ بغداد مورد هجوم قرار گرفت، غارت شد و کتب او را سوزاندند.3
در همان سال 448 قمرى به فرمان ابن مسلمه وزیر القائم بامر الله خلیفهى عباسى (خلافت 422 - 467ق) ابوعبدالله بن جلاب پیشواى پارچه فروشان در محله باب الطاق بغداد، به جرم آشکار کردن باورهاى شیعى خود به دار کشیده شد.4
سختگیرىهاى آلب ارسلان، جانشین طغرل و دوّمین سلطان سلجوقى (سلطنت 455 - 465ق) بر شیعیان نیز در سیاست نامهى خواجه نظام الملک بازتاب یافته است. به نوشتهى این وزیر، چون سلطان شنید که یکى از سرداران ترک وى، «دهخدا یحیى»، یک تن از شیعیان را به دبیرى خود گماشته، سردار را به دشمنى با خود متهم کرد و به رغم توضیح سردار که حضور دبیرى شیعى در نزد خود را واجد ارزش توجه سلطان ندانست، سلطان، دبیر را احضار کرد و خطاب بدو گفت: «اى مردک، تو باطنىاى و مىگویى خلیفهى خدا حق نیست؟» دبیر توضیح داد که باطنى نیست بلکه «شاعى» و «رافضى» است. سلطان، «مذهب روافض» را بدتر از کیش باطنیان شمرده «چاووشان را فرمود تا چوب در آن مردک نهادند و نیم مردهى او را از سراى بیرون کردند.»5
به نوشته صاحب فضائح الروافض این سختگیرىها در «روزگار سلطان سعید ملکشاه» (سلطنت: 465 - 485ق) نیز ادامه یافته است و به تحریک خواجه نظام الملک، عالمان امامى مذهب ساکن رى را «به منبرها بردند، سرها برهنه کرده به بى حرمتى و استخفاف که مىکردند بر ایشان و مىگفتند شما دشمنان دینید و سابقان اسلام را لعنت مىکنید و شعارتان، شعار ملحدان است، ایمان بیاورید تا اگر خواستند و اگر نه، ایمان مىآوردند و از مقالت رفض بیزار مىشدند.»6
همو از دشوارى وضع شیعیان در عهد محمد بن ملکشاه (سلطنت: 498 - 511 ق) اینگونه یاد مىکند که در روزگار محمد «اگر امیرى کدخداى رافضى داشتى، بسى رشوت به دانشمندان سنى دادى تا بگفتندى که او رافضى نیست سنى است یا حنفى»7 و گزارش مىکند که در زمان سلطنت محمود بن محمد بن ملکشاه (511 - 525ق) شیعیان با «قتل و صلب» روبرو شدند، «روى علماى رفض سیاه کردند و منبرهایشان شکستند و از مجلس دانشمندان منع کردند.»8
با توجه به این گزارشها، به نظر مىرسد که نمىتوان از قدرت سیاسى امامى مذهبان در عصر سلجوقى سخن گفت اما واقع تحقق یافتهى تاریخ این است که در همان روزگارى که آن سختگیرىها بر شیعیان تحمیل مىگردید، امیران امامى مذهب بر بخشهایى از عراق و ایران حکومت مىکردند. افزون بر این، از همان دوران اقتدار نظام الملک، نفوذ دیوانسالاران شیعى در دستگاه سلطنت آغاز شده بود و در گذشت زمان به حدى رسید که بسیارى از وزیران سلاطین سلجوقى و حتى خلفاى عباسى، امامى مذهب بودند. بربنیاد وجود آن امیران و حضور این وزیران است که مىتوان از قدرت سیاسى شیعه امامى در عصر سلجوقى سخن گفت و معرفى اجمالى امیران و وزیران را در این مقاله پىگرفت.
خاندان مَزْیَدْ
در بین امیران امامى مذهب حاکم بر مناطقى از عراق، از خاندان مزید باید نام برد که بطنى از قبیلهى عرب نژاد بنى اسد بودند. آغاز کسب قدرت این خاندان به میانهى سدهى چهارم هجرى و هنگامى باز مىگردد که ابومحمد مهلبى وزیر معزالدولهى بویى (امارت در عراق 334 - 356ق)، ابوالحسن على بن مزید را مأمور حفاظت از شهر سورا در عراق و مناطق اطراف آن کرد.9 در طى دوران دراز حکومت على هم برقدرت خود افزود و هم پایههاى قدرت خانوادهى خود را محکم کرد. وى سرانجام در ذیقعده سال 408 قمرى درگذشت10 و پس از کشمکش بر سر جانشینى او، فرزندش نورالدوله دُبیس به قدرت رسید.
دبیس شصت و شش سال حکومت کرد و چون در هشتاد سالگى به سال 474 قمرى درگذشت11 توانسته بود هم در کشمکشهاى سیاسى آن روزگار، قدرت سیاسى خود را حفظ کند و هم خاندان مزید را به حدى از توان برساند که به عنوان یکى از بازیگران اصلى در صحنهى سیاست عراق به شمار آیند.
جانشین وى، فرزندش بهاءالدوله منصور بود. وى به نزد ملکشاه رفت و موافقت او را با امارت خود به دست آورد. از خلیفه نیز خلعت امارت گرفت و به سال 477 قمرى به همراه وزیر خلیفه در لشکرکشى بر ضد امراى عُقَیلى شرکت کرد. امراى عقیلى در شمال عراق، امیرنشین مستقلى تشکیل داده بودند و وزیر خلیفه با سپاهى که ملکشاه در اختیار او قرار داد به نبرد با آنان پرداخت. رفتار بهاءالدوله منصور در این لشکرکشى، انسانى بود و وى با بذل مال، بسیارى از مردان و زنان اسیر شدهى خاندان عقیل را، رهایى بخشید و مایحتاج زندگى داده روانهى سرزمینهاى خود ساخت. او به سال 479 قمرى درگذشت و چون خبر مرگ وى به نظام الملک رسید، خواجه از مرگ «بزرگِ دستاربندان» اظهار تأسف کرد و خلیفه مقتدى (467 - 487ق) نقیب علویان را نزد فرزند و جانشین او صدقه فرستاده تسلیت گفت.
سیف الدوله صدقه، قدرتمندترین امیر خاندان مزید بود. وى پس از مرگ پدر، به اصفهان نزد ملکشاه رفته خلعت گرفت و اجازه یافت که فرمانرواى نواحى زیر سلطه پدرش باشد.12
در ذیحجه سال 479 قمرى ملکشاه به بغداد رفت. سیف الدوله صدقه نیز عازم آن شهر شد و سلطان را به میهمانى خود دعوت کرد. شکوه و تجمل این میهمانى را ستودهاند و گفته شده که وى هزار قوچ و صد شتر براى این میهمانى سربرید، بیست هزار من شکر مصرف کرد، صورتهاى پرندگان و درندگان از شکر ساخته شده و بر سر سفرهى سلطان گذاشته شد، از ملکشاه در خیمهاى ابریشمى پذیرایى شد و پس از پایان پذیرایى، خیمه، پانصد ظرف نقرهاى موجود در آن و مبلغ بیست هزار دینار، پیشکش سلطان گردید.13
برگزارى آن میهمانى و تقدیم این پیشکشى از سوى سیف الدوله، آن هم در آغاز حکومت او، نشانگر آنست که سیف الدوله ثروت بسیار داشت. افزون بر این از گزارشهاى موجود چنان بر مىآید که وى در مناطق حکومت خود آزادى عمل کامل داشت. نوشتهاند که به سال 479 قمرى خلیفه مقتدى دستور داد در سرزمینهاى زیر سلطهى مزیدیان نیز به جاى «حى على خیر العمل» شعار «الصلوة خیر من النوم» سر دهند. به سال 480 قمرى نیز خلیفه خواست که یهودیان ساکن در مناطق زیر سلطه بنى مزید، بر لباس خود غیار دوزند تا از مسلمانان، متمایز شوند اما ظاهرا به این دستورات، اعتنا نمىشد چرا که به سال 484 قمرى فرمانى مشابه از سوى خلیفه صادر گردید.14
توان نظامى سیف الدوله چندان بود که خلیفه و سلطان خود را نیازمند یارى وى مىدیدند. هم خلیفه براى ایجاد آرامش در بغداد که بر اثر نزاع شیعه و سنى، وضعى آشفته یافته بود، از صدقه کمک گرفت و هم سلطان خواهان همراهى او با شحنه بغداد شد که براى ارزیابى خسارات وارده به بصره در پى هجوم اعراب بنى عامر، بدان شهر اعزام شده بود. (سال 483ق) در هر دوى این موارد، امامى بودن صدقه نیز در نظر گرفته شده بود. اهمیت این ویژگى به هنگام دخالت او براى سرکوب نزاع فرقهاى در بغداد، آشکار است. در مورد بصره نیز از آنرو از وى یارى خواسته شد که اعراب بنى عامر، مهاجمین به بصره، سر سپردهى منجمى بودند که ادعاى مهدویت مىکرد. این مدعى سرانجام در سال 484 قمرى دستگیر شد. او را به بغداد بردند و به دار کشیدند.15
در جنگهاى میان فرزندان ملکشاه که بر سر جانشینى پدر صورت گرفت. سیف الدوله نخست از برکیارق حمایت مىکرد اما چون وزیر برکیارق در صدد برآمد خراج چندین ساله از وى بگیرد، امیر مزیدى به مخالفت پرداخت، از برکیارق گسست، نام وى را از خطبه انداخت و کوفه را نیز تصرف کرد و به نام محمد برادر برکیارق خطبه خواند.16
سیف الدوله در مخالفت با برکیارق از تأیید خلیفه المستظهر بالله (487 - 512 ق) برخوردار بود و هواخواهى این خلیفه از محمد چندان بود که یک بار وى اعلام کرد محمد را بر همه مناطق به جز خانهى خود خلیفه، ولایت داده است.17 هواخواهى سیف الدوله نیز از محمد بن ملکشاه چندان ادامه داشت که به سال 498 قمرى چون برکیارق درگذشت و در بغداد به نام فرزند او ملکشاه خطبه خوانده شد، سیف الدوله صدقه با جانشینى پسر برکیارق نیز مخالفت کرده فرزندان خود دبیس و بدران را به موصل فرستاد و از محمد که آن شهر را در محاصره گرفته بود خواست به بغداد بیاید. محمد چنین کرد و با سفر به بغداد، قدرت را در این شهر به دست گرفت.18 صدقه نیز در بغداد حضور یافت و پس از ترک این شهر از سوى محمد، وى نیز به پایگاه خود شهر حله بازگشت که آن را در سال 495 قمرى بنیاد نهاده بود و از همین روى حلّه سیفیه خوانده مىشود. حلّه در گذر روزگار به یکى از مهمترین پایگاههاى تشیع امامى در عراق مبدل گردید.19
چون محمد از صدقه خواسته بود مانع حمله قبایل عرب به کوفه گردد، در طى دو سال بعد، صدقه درگیر حل و فصل منازعات قبایل عرب گردید اما افزون بر آن بصره و قلعه تکریت را تصرف کرد، اگر چه به فرجام به سبب هجوم قبایل متحد عرب به بصره مجبور شد این شهر را رها کند.20
در سال 500 قمرى سیف الدوله صدقه که «ملک العرب» خوانده مىشد از قدرت بسیار برخوردار بود. خانهى او در بغداد پناهگاه مظلومان و مغضوبین خلیفه و سلطان بود و همین ویژگى فرجام او را رقم زد. سلطان محمد سلجوقى بر ابودلف سرخاب بن کیخسرو حاکم ساوه و آبه خشم گرفته بود. او به پناه صدقه رفت، صدقه نیز بدو پناه داد و خواسته محمد براى تحویل دادن او را رد کرد. محمد به عراق لشکر کشید و صدقه نیز به رغم مصلحت اندیشى پسرش دبیس که او را به تقدیم هدایا و جلب نظر سلطان تشویق مىکرد، آماده جنگ شد. صدقه نیرویى پرتوان فراهم آورد. وى توانست بیست هزار سوار و سى هزار پیاده بسیج کند. چون تلاش میانجیگران به نتیجه نرسید، بین سلطان و صدقه جنگ در گرفت. صدقه شکست خورد و به قتل رسید. فرزند وى دبیس و نیز سرخاب دیلمى به اسارت محمد درآمدند و همسرش گریخت. محمد سلجوقى، همسر صدقه را به بغداد خواست و در دیدار با وى از قتل صدقه اظهار تأسف کرد، آن گاه، دبیس را آزاد کرد اما به وى اجازه بازگشتن به حلّه نداد.21 دبیس تا هنگام مرگ محمد در اردوگاه او به سر مىبرد.
مرگ صدقه و اسارت فرزندش دبیس، به قدرت رو به تزاید خاندان مزید ضربه زد. با این همه، پایگاه اجتماعى قدرت آنان چندان مستحکم بود که چون به سال 511 قمرى محمد از دنیا رفت و فرزندش محمود به سلطنت رسید، دبیس از او اجازه گرفت که به حله باز گردد. محمد پذیرفت و دبیس به حلّه بازگشت22 و عده زیادى کُرد و عرب گرد او جمع شدند. چندى بعد خلیفه مستظهر (487 - 512 ق) درگذشت و فرزندش ابومنصور فضل با لقب المسترشد بالله خلیفه شد (512 - 529 ق).
پناهندگى برادر خلیفه، ابوالحسن، به دبیس و خوددارى دبیس از تحویل پناهجوى خود موجب شد که بین او و خلیفه نزاع درگیرد. خلیفه خانهى پدرى دبیس در بغداد را مصادره کرد و به مسجد جامع ملحق ساخت. دبیس نیز با اخذ فتوا به نفع خود و پخش آن در بین مردم، مخالفت خود را با غصب خانهى پدرى نشان داد.23 ابوالحسن برادر خلیفه نیز از پناه دبیس بیرون آمد و پس از مدتى اسیر هواخواهان دبیس گردید و از سوى او به خلیفه تحویل داده شد و زندانى گردید.24
به رغم تحویل ابوالحسن، اختلاف میان دبیس با خلیفه پابرجا ماند. در سال 513 قمرى دبیس منابر موجود در مرقد امیرمؤمنان و مشهد حسینى را در هم شکست و اعلام کرد که در این دو محل، نماز جمعه برگزار نخواهد شد و به نام کسى خطبه خوانده نمىشود.25 اتخاذ این موضع از سوى دبیس، شگفتآور است و به نظر مىرسد که معلول بىاعتنایى خلیفه به خواست دبیس مبنى بر آزاد کردن ابوالحسن بوده است. افزون بر این دبیس از درگیرى میان محمود و مسعود دو پسران سلطان محمد سود جسته با لشکر خود خلیفه را به تصرف بغداد تهدید مىکرد.
کشمکش دبیس با خلیفه و سلطان منجر به شکست او در جنگ با مسترشد شد (سال 517ق) دبیس از میدان گریخت و نزد طغرل پسر دیگر محمد بن ملکشاه رفت و او را تحریک به حمله به بغداد کرد. لشکرکشى طغرل به بغداد با توفیق همراه نبود و طغرل و دبیس هر دو به خراسان نزد سنجر رفتند26 که پیشتر مدتى در حلّه نزد سیف الدوله صدقه زیسته بود و آنگونه که سنجر در نامه به وزیر خلیفه نوشته، در آن هنگام، صدقه، دبیس را نزد سنجر آوده از وى خواسته بود که پیوسته یاور فرزندش باشد.27
سنجر از دبیس حمایت کرد و به محمود فرمان داد که او را یارى کند، اما تلاش این دو سلطان سلجوقى در برابر سرسختى خلیفه که با رشوه دادن به سلطان همراه بود، امکان موفقیت نداشت و بنابراین پس از کوشش بىثمر چند ساله براى دبیس چارهاى جز این نماند که در سال 525 قمرى از بیمارى محمود بهره گرفته، فرزند خردسال او را برداشته عازم حلّه گردد.
با ورود او به حلّه، فرمانرواى شهر گریخت. مردم گرد دبیس جمع شدند و تعداد نفرات او به زودى به ده هزار تن رسید و پانصد هزار دینار نیز گرد آورد. اقدامات او مورد تأیید سلطان قرار نگرفت و محمد که بهبودى یافته بود عازم عراق شد. دبیس از رویارویى پرهیز کرد و نخست به بصره رفت و اموال دیوانى موجود در آن شهر را مصادره کرد سپس چون شنید که ده هزار تن براى دستگیرى او اعزام شدهاند از بصره نیز خارج شد و چند ماهى پنهان گردید.28 پس از این مدت دانسته شد که به هنگام سرگردانى در بادیه، اسیر اعراب بنى کلب شد و عماد الدین زنگى حاکم موصل (521 ـ 541 ق) توانسته او را آزاد کند و وسایل آسایش و تجمل زندگى او را فراهم آورد. عمادالدین زنگى به دبیس پناه داد و فرستاده خلیفه را که براى تحویل گرفتن او فرستاده شده بود، دستگیر و زندانى کرد.
در شوال سال 525 قمرى سلطان محمود سلجوقى درگذشت و برادرش مسعود به مخالفت با داود پسر و جانشین محمود پرداخت. برادر دیگر، سلجوقشاه، در بغداد حضور یافت و به همراه اتابک خود قرارچه ساقى با تأیید خلیفه به نبرد با سنجر، عموى خود پرداخت و شکست خورد. سنجر از عماد زنگى و دبیس خواست که به بغداد حمله کند. مسترشد به مقابله پرداخت و آن دو شکست خورده گریختند. زنگى به تکریت رفت و دبیس چنانکه بعدا معلوم شد به واسط گریخت و در آنجا گروهى را گرد آورد که با هجوم سپاه خلیفه روبرو شد. او مجددا از واسط هم گریخت و نزد طغرل بن محمد سلجوقى رفت.29
سردارى که دبیس را از واسط بیرون راند، اقبال خادم نام داشت. در محرم سال 527 قمرى مسترشد به او خلعت داد و القاب مخصوص دبیس یعنى «ملک العرب، سیف الدوله» را بدو ارزانى داشت.30 اینگونه تمام پیوندها بین خلیفه و دبیس گسسته شد. دادن القاب مخصوص دبیس به اقبال خادم، اعلام این نکته بود که از نظر خلیفه، دبیس دیگر وجود خارجى ندارد. دبیس نیز واکنش نشان داد. وى که نزد طغرل، سلطان دست نشاندهى سنجر در غرب ایران به سر مىبرد از وى خواست هدایاى ارسالى از سوى خلیفه براى خوارزمشاه را مصادره و وانمود کند که این هدایا را خلیفه براى وى فرستاده تا دیگر کسى همراه مسعود برادر دیگرش نماند. طغرل چنین کرد و با این کار خلیفه را به خیانت به مسعود هم پیمان خود متهم ساخت. افزون بر این طغرل به سرداران تُرک خلیفه نامه نوشت. این نامه نگارى آشکار شد و خلیفه یکى از سرداران ترک خود را دستگیر کرد و دیگر سرداران به نزد مسعود گریختند که آن زمان در بغداد به سر مىبرد. وقوع اختلاف بین مسعود و خلیفه، موجب ایجاد آشفتگى در بغداد گردید. خلیفه در ذیحجه سال 528 قمرى از مسعود خواست که بغداد را ترک کند اما او نپذیرفت مسترشد آماده جنگ با مسعود شده بود که خبر رسید طغرل سلجوقى از دنیا رفته است. به محض رسیدن این خبر، مسعود از بغداد خارج شد و به سرعت خود را به همدان رساند. وى به قدرت دست یافت و چون اختلافات وى با خلیفه باقى بود. قصد داشت به بغداد حمله کند که مسترشد عازم جنگ با او شد خلیفه در نبرد شکست خورد و اسیر شد و اموال فراوان همراه او در اختیار مسعود قرار گرفت.
بیم از شورش مردم موجب شد که سنجر از مسعود بخواهد با خلیفه به حرمت بسیار رفتار کند. مسعود به تکریم خلیفه پرداخت اما خلیفه هنوز به بغداد بازنگشته بود که با یورش فدائیان اسماعیلى به وى به قتل رسید. مسعود به سوگ نشست و جسد خلیفه را در مراغه دفن کرد.31 در تمام این گیرودارها، دبیس همراه مسعود سلجوقى بود اما بیست و هشت روز پس از قتل خلیفه، دبیس نیز به فرمان مسعود کشته شد.
به نظر مىرسد که پس از قتل مسترشد، دبیس قصد فرار از نزد مسعود داشت. گفته شده نوشتهاى از او خطاب به عماد زنگى یافت شد که به زنگى پند داده بود نزد مسعود نیاید و خود را حفظ کند،32 از اینرو مسعود که از روح ناآرام و جسم پرتکاپوى دبیس خبر داشت، فرمان به قتل او داده بود.
دبیس زندگانى پرفراز و نشیبى داشت، نابختیارى او در آن بود که هنگامى به فکر افزودن بر قدرت خاندان مزید افتاده بود که سریر خلافت در اختیار مسترشد بود. ویژگىهاى شخصى و آرمانهاى حکومتى مسترشد، مانع توفیق دبیس گردید. مسترشد باور داشت که وظیفهى وى احیاى مجدد عظمت عباسیان است. عماد کاتب شعر او را نقل کرده که طى آن خلیفه خود را موعودى مىدانست که دنیا را تسخیر مىکند و برق شمشیرهایش در دورترین نقاط چین پرتو خواهند افکند33 باورهاى شیعى دبیس موجب مىشد که خلیفه، جایگاهى در ذهن او نداشته باشد اما او در ذهن و دل اکثر مسلمانان، جایگاهى ویژه داشت. حضور خلیفه با لباس رسمى عباسیان به همراه شعائر خلافت (برد و قضیب منسوب به پیامبر) در رأس سپاه، سپاهیان را به نبرد در رکاب او برمىانگیخت و متقابلاً افراد لشکر پیشرو به بیم و اضطراب مىافتادند.34 به گاه نبرد با سلجوقیان نیز خلیفه ثبات قدم ورزید و در حالى که به دستى شمشیر و به دستى مصحف داشت بر جاى ایستاد قوت قلب وى باعث پایدارى اطرافیانش شد و به نوشتهى عماد کاتب پرچمدار مسعود براى اینکه خلیفه را دستگیر کند از اسب پیاده شد و «رو به خلیفه رفت ولى همواره قدم به قدم زمین را بوسه مىزد تا به خلیفه رسید و لجام مرکب خلیفه را گرفت» و امیران همانگونه که گرد سلطان حلقه مىزدند گرد خلیفه جمع آمدند و اورا به سراپردهاى بردند.35
دبیس با خلیفهاى این چنین درگیر شده بود و امکان پیروزى نداشت. به نظر مىرسد که اگر وى به جاى پناه بردن به سلجوقیان، با خلیفه سازش مىکرد، حفظ قدرت بنى مزید و جایگاه سیاسى امامیان، آسانتر مىشد. اشاره به این نکته نیز بجاست که در سراسر دوران خلافت مقتدرانه مسترشد در بغداد، تحرکى از شیعیان کرخ دیده نمىشود و از یک اشاره ابن جوزى چنین بر مىآید که در این مدت، شیعیان حتى اجازه زیارت مزار امیرمؤمنان و مشهد حسینى را نداشتهاند چرا که به نوشته او در ذیقعده سال 529 قمرى پس از رسیدن خبر قتل مسترشد به بغداد، عدهاى بى شمار به زیارت مزار على و مشهد حسین رفتهاند و تشیع ظاهر شده است.36
مرگ دبیس به قدرت مزیدیان لطمهى جدى نزد و فرزند پانزده سالهى او صدقه، قدرت را در حلّه به دست گرفت. مسعود سلجوقى نیز با وى نیکویى کرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد و چون راشد جانشین مسترشد از خلافت برکنار شد و جانشین او المقتفى بامرالله (530 ـ 555 ق) با فاطمه خواهر مسعود ازدواج کرد، مسعود از همپیمانى صدقه و مقتفى با خود مطئمن شد. مسعود خود نیز با دختر دبیس وصلت نمود و فرمان داد که هفت شبانه روز بغداد را آذین بندند. در این مدت بانگ طبل و ناى در فضاى شهر طنین انداخت و مردم آشکارا شراب نوشیدند. (جمادى الاول سال 532 ق) پنج سال بعد خبر رسید که دختر دبیس براى مسعود، فرزندى آورده است، پس چراغانى و شادکامى هفت روزه تکرار گردید.37 صدقه البته تولد خواهر زادهى خود را ندید زیرا در جنگ مسعود با مخالفین، به اسارت درآمده به قتل رسیده بود (سال 532 ق) اما پیوند خانوادگى مسعود با مزیدیان موجب شد که وى حکومت بر حلّه را به محمد بن دبیس واگذار کند. محمد تا سال 540 قمرى در حله حکومت کرد لیکن در این سال با هجوم برادر خود على روبرو گردید و على حاکم حله شد.
این درگیرى خانوادگى فرجام قدرت مزیدیان را رقم زد. دو سال بعد على از امارت حلّه محروم شد و سه سال بعد در سال 545 قمرى درگذشت و حاکمیت حلّه بر عهده سرداران مختلف قرار گرفت. به سال 558 قمرى مستنجد خلیفه (555 ـ 556 ق) جانشین مقتفى سردار یزدن را به حله فرستاد تا بنى اسد را از آن شهر اخراج نماید. او نیز چنین کرد اما اخراج بنى اسد موجب شد که شیعیان پایگاه خود در حله را از دست دهند زیرا یزدن نیز خود تمایلات شیعى داشت. ابن جوزى پا را فراتر گذاشته او را متهم مىکند که «تعصب مذهبى» داشت و به همین سبب در دوران سیطره او تشیع آشکار شده بود و سنیان مورد آزار قرار مىگرفتند.38
افزون بر یزدن، امیران شیعه مذهب دیگرى در دستگاه خلافت حضور داشتند و به سبب حضور همینها است که مىتوان ازقدرت سیاسى امامیان در عراق سخن گفت اما گذشته از عراق، در ایران نیز اسپهبدان مازندران، بر این خطه حکومت مىکردند.39 و حتى در اوج قدرت سلجوقیان افرادى از خاندان کاکویه شیعى مذهب از نزدیکان سلطان بودند.40
پرداختن به تاریخچه حکومت اسپهبدان، در اینجا ضرورتى ندارد تنها به این نکته اشاره کنیم که یکى از این فرمانروایان یعنى اسپهبد رستم بن على چندان با اسماعیلیان ساکن الموت درگیر بود که وى را شاه غازى مىخواندند. باورهاى دینى او و نیز نبرد وى با باطنیان موجب شده که عبدالجلیل رازى، دانشور شیعى سدهى ششم، از وى به تحسین یاد کند.41
گذشته از امیران، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، بسیارى از دیوانسالاران سلجوقیان نیز امامى مذهب بودند. در این میان از کسانى چون مجدالملک برادستانى قمى رئیس دیوان استیفاى ملکشاه و وزیر برکیارق باید نام برد که پس از دو سال وزارت، به دست سپاهیان شورشى به قتل رسید (492 ق)؛ مجدالملک را به برخوردارى از اقتدار ستودهاند. ابوالرجاى قمى نوشته است که در دولت مبارک سلجوقى، قاهرتر از مجدالملک، دستاردار نبود.»42 این اقتدار و نیز سختگیرى وى بر امرا، خوشایند نظامیان نبود و فرجام وى را رقم زد اما مرگ وى موجب کاهش نفوذ شیعیان در دستگاه حکومتى سلجوقیان نگردید؛ پس از وى سعدالملک آبى وزارت محمد را بر عهده داشت، شرفالدین ابوطاهر سعد بن على مهیسهاى قمى به وزارت سنجر منصوب شد. مختص الملک کاشى به وزارت سنجر رسید و دستاربند توانایى چون انوشیروان بن خالد کاشانى وزارت محمود بن محمد بن ملکشاه و نیز مسترشد خلیفهى عباسى را پذیرفت. این سیاهه را همچنان مىتوان درازتر کرد و از مختصالملک کاشى وزیر سنجر، عزیزالدین مستوفى از جمله وزارى طغرل سوم و معین الدین کاشى و فخرالدین پسر صفى الدین ورامینى از جمله وزراى همو نام برد. زبده سخن در این نوشتهى امیر ارجمند بازتاب یافته که «ملکشاه یک وزیر شیعى داشت. محمد یک وزیر، دو تن از شش وزیر بزرگ سنجر شیعه بودند و مختص الملک کاشى، یکى از این وزیران، ریاست خاندانى را بر عهده داشت که در عصر سلیمان شاه (555 ق) و طغرل سوم (571 ـ 590ق) متصدى منصب وزارت بودند. همانند آخرین خلیفهى عباسى، واپسین سلطان سلجوقى نیز وزیرى شیعى مذهب به نام فخرالدین ورامینى داشت.»43
نفوذ این دیوانیان در دستگاه حکومتى سلجوقیان، خشم مخالفین را برانگیخته بود، نویسنده فضائح الروافض با مقایسه وضع دشوار شیعیان در آغاز سلطنت سلجوقیان با وضع آنان در روزگار خود (میانهى سدهى ششم هجرى)، ناخرسندى خود را اینگونه بیان کرد که به گاه سلطنت محمد بن ملکشاه «اگر امیرى، کدخدایى داشت رافضى، بسى رشوت به دانشمندان سنى دادى تا ترک را گفتندى: او رافضى نیست، سنى یا حنفى است؛ اکنون که خدایان همهى ترکان و حاجب و دربان و مطبخى و فراش، بیشتر رافضىاند و بر مذهب رفض، مسأله مىگویند و شادى مىکنند بى بیمى و تقیهاى.»44
نتیجه آنکه اگر چه در آغاز دوران سلطنت سلجوقیان و به عنوان پیامد شورش بساسیرى45 و به سبب بیم از حملهى فاطمیان به سرزمینهاى زیر سلطهى خلیفه و سلطان، سختگیرىهایى بر شیعیان صورت گرفت اما در درازاى حکومت یکصدوشصت سالهى این خاندان، بر اثر حضور امیران شیعى مذهب در عراق و ایران و نفوذ دیوانیان امامى مذهب در دستگاه دیوانسالارى سلجوقى، وضع تغییر کرد و اقتدار سیاسى شیعیان بدان حد رسید که شکوهى مخالفین آنان را برانگیخت.
پىنوشتها:
1. استادیار گروه تاریخ - دانشگاه تربیت مدرس.
2. تبیین مفهوم امامیه و درستى به کارگیرى آن براى شیعیان دوازده امامى در دورهى سلجوقى در مقالهى دیگر نگارنده صورت گرفته که با ویژگىهاى زیر به چاپ رسیده است: «پیشینهى تشیع و تطور آن در نخستین سدههاى تاریخ اسلامى»، تحقیقات اسلامى، سال چهاردهم، شمارههاى 1 و 2 و سال پانزدهم، شمارهى 1، ص 215 ـ 250.
3. ابن حجر عسقلانى، لسان المیزان، ج 5، ص 135.
4. ابن جوزى، المنتظم فى تواریخ الملوک و الامم، ج 9، ص 385.
5. خواجه نظام الملک طوسى، سیاست نامه (سیر الملوک)، ص 195 ـ 199.
6. عبدالجلیل رازى قزوینى، بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، ص 51، 105.
7. همان، ص 81.
8. همان، ص 52.
9. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 187.
10. همان، ج 9، ص 157.
11. همان، ص 570؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 10، ص 121.
12. ابن اثیر، همان، ص 134 ـ 137.
13. ابن جوزى، همان، ج 9، ص 603 ـ 604.
14. همان، ص 635.
15. همان، ص 631، 635، 637؛ ابن اثیر، همان، ج 10، ص 183 ـ 184.
16. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 308.
17. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 62.
18. همان، ص 78.
19. یدالله نصیریان، «سیف الدوله امیر نامدار بنى مزید و حوزه علمیه حلّه سیفیه»، بررسىهاى تاریخى، دفتر 65، ص 170 ـ 180.
20. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 411، 419 ـ 420.
21. همان، ص 440 ـ 449.
22. براى اعلام مخالفت وزیر شیعى، انوشیروان بن خالد، با تصمیم محمود. ر.ک: فتح بن على بندارى، تاریخ دولة آل سلجوق، ص 11.
23. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 148 ـ 149.
24. در مورد اعتراض دبیس به زندانى شدن ابوالحسن و پیامدهاى آن. ر.ک: همان، ص 155 ـ 157.
25. همان، ص 157.
26. همان، ص 207 ـ 208.
27. این نامه در نیمه رمضان سال 527 قمرى نوشته شده است و براى آگاهى از متن کامل آن ر.ک: عباس اقبال، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، ص 312.
28. ابن جوزى، همان، ج 1، ص 234 ـ 235. دبیس، اتابک فرزند محمود بود و این پسر که فرخشاه نام داشت به دست عمادالدین زنگى افتاد و ظاهرا چون نایب زنگى را به قتل رساند، به فرمان او کشته شد. بنگرید به: بندارى: همان، ص 187 ـ 188.
29. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 250.
30. همان، ص 256.
31. همان، ص 260 ـ 276.
32. همان، ص 281.
33. عماد کاتب، خریدة القصر و جریدة العصر، ج 1، ص 30.
34. براى نمونه در لشکرکشى عمادالدین زنگى و دبیس به بغداد و جنگ آنان با خلیفه، سپاه پیروزى را در دسترس خود مىدید که خلیفه با لباس سیاه و شمشیر کشیده از خیمه خارج شد. هم آنان که در آن جنگ بودند و پدر ابن اثیر با آنان سخن گفته، به او گفتهاند به محض دیدن خلیفه بیم و دهشت بر آنان چیره شد، نزدیک بود سلاح از دست آنان بیفتد و بدون اینکه بفهمند رو به فرار گذاشتهاند. ر.ک: ابن اثیر، التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیه، ص 45 ـ 46.
35. بندارى، همان، ص 162.
36. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 281.
37. همان، ص 303، 340.
38. همان، ص 511.
39. شرح مستوفایى در مورد این خاندان در مقالهى زیر هست: صادق سجادى، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 1، ص 595 به بعد.
40. براى نمونه امیر معزى شاعر از تقرب علاءالدوله امیر على فرامرز به ملکشاه یاد مىکند و او را ندیم خاص و داماد سلطان و کسى که «حرمت تمام داشت و گستاخ بود در آن دولت» مىشناساند. ر.ک: نظامى عروضى، چهار مقاله، ص 83 .
41. عبدالجلیل رازى، همان، ص 79؛ همان، ص 207، 208.
42. نجم الدین ابوالرجاى قمى، تاریخ الوزارء، ص 14.
43. Said Amir Arjomand, The shadow of God and the Hidden Imam, Chicago, the university of Chicago Press, 1984, P 57 - 58.
44. عبدالجلیل رازى، همان، ص 81.
45. در مورد این شورش و پیامدهاى آن به مقالهى دیگر نگارنده بنگرید که با این ویژگىها به چاپ رسیده است: «شورش بساسیرى و پى آمدهاى آن براى شیعیان بغداد»، مجلهى دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تربیت معلم، شماره 35 ـ 39، ص 87 ـ 111.
منابع:
ـ ابن اثیر، التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیه، تحقیق عبدالقادر احمد کلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیثه، 1383 / 1963).
ـ ــــــــــــــــ ، الکافى فى التاریخ (بیروت، دارصادر و داربیروت، بىتا) ج 10.
ـ ابن جوزى، المنتظم فى تواریخ الملوک و الامم، حققه و قدم له الاستاذ الدکتور سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1415 ق / 1995م) ج 9.
ـ ابن حجر، عسقلانى، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، (مطبعه لبس دائرة المعارف نظامیه، 1331) ج 5.
ـ ابوالرجاى قمى، نجم الدین، تاریخ الوزراء، به کوشش محمد تقى دانشپژوه (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363).
ـ اقبال، عباس، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، به کوشش محمدتقى دانشپژوه و یحیى زکاء (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1338).
ـ بندارى، فتح بن على، تاریخ دولة آل سلجوق، به کوشش سید محمد عزاوى (قاهره، دارالرائد العربى، 1974 م).
ـ رازى قزوینى، عبدالجلیل، بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، به کوشش سید جلالالدین حسینى ارموى (تهران، 1331).
ـ سجادى، صادق، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، (تهران، 1367) ج 1.
ـ طوسى، خواجه نظام الملک، سیاست نامه (سیر الملوک)، به کوشش دکتر جعفر شعار (تهران، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1370).
ـ کاتب، عماد، خریدة القصر و جریدة العصر، به تصحیح محمد بهجة الاثرى و دکتر جمیل سعید، القسم العراقى، الجزء الاول (بغداد، مطبعه مجمع العلمى العراقى، 1375 / 1955) ج 1.
ـ منظورالاجداد، سید محمد حسین، «پیشینه تشیع و تطور آن در نخستین سدههاى تاریخ اسلامى»، مجلهى تحقیقات اسلامى، سال چهارم، شمارههاى 1 و 2، سال پانزدهم، شمارهى 1.
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، «شورش بساسیرى و پىآمدهاى آن براى شیعیان بغداد»، مجلهى دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تربیت معلم، شماره 35 ـ 39 (زمستان 1381).
ـ نصیریان، یدالله، «سیف الدوله امیر نامدار بنى مزید و حوزه علمیه حلّه سیفیه»، مجلهى بررسىهاى تاریخى، دفتر 65 (تابستان 1378).
ـ نظامى عروضى، چهار مقاله، به کوشش دکتر معین، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1334).
- Said Amir Arjomand, The shadow of God and the Hidden Imam, Chicago, the university of Chicago Press, 1984, P 57 - 58