آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

المنصور محمد بن ابى عامر، حاجب قدرتمند هشام(المؤید) خلیفه‏ى اموى اندلس (خلافت 366 ـ 399ق) بود. دوران او مقارن است با آغاز ضعف نظامى و آشفتگى و هرج و مرج حکومت مسلمانان در اندلس. از این رو مسیحیان جرأت یافتند که به سر حداّت و مرزهاى اندلس تجاوز کرده و به غارت و کشتار بپردازند. المنصور از شخصیت‏هاى بزرگى است که در این اوضاع پریشان و آشفته، به فکر دفاع از قلمرو مسلمانان افتاد و ضربه‏هاى متعدد و هولناکى بر پیکره‏ى دولت‏هاى مسیحى شمال اسپانیا وارد ساخت. این مقاله، به بررسى سلسله نبردهایى که میان المنصور و اسپانیاىِ مسیحى رخ داده است مى‏پردازد.
شخصیت المنصور بیش از هر چیز، شخصیتى نظامى است. او توانست مسیحیان شمال اسپانیا را تا حدود ماوراى جبال پیرنه براند و آنان جز این که هراسان و ترسناک شاهد اقدامات نظامى او باشند چاره‏اى نداشتند. دوران حکومت تقریبا بیست و هفت ساله‏ى وى (366ـ392) سراسر در جنگ و نبرد در راه دفاع از اسلام سپرى شد؛ به طورى که مسیحیان او را عذابى از جانب خدا بر خود مى‏شمردند و پس از مرگ او نفس راحتى کشیدند. چنانکه راهبى مسیحى، پس از مرگ المنصور گفته بود:
منصور مُرد و در جهنم مدفون شد.
که این بیانگر عمق کینه و دشمنى مسیحیان نسبت به این شخصیت مبارز مسلمان است.
ایام حکومت المنصور محمد بن ابى عامر، یکى از دوره‏هاى مهم در فعالیت‏هاى نظامى اندلس بوده است. تعداد جنگ‏هاى وى را بین پنجاه و دو تا پنجاه و هفت جنگ نوشته‏اند.1 المنصور خود شخصا در این نبردهاى بى امان شرکت داشته. و تقریبا از تمامى آنها پیروزمندانه بیرون آمده و در هیچ یک از آنها شکست نخورده است. اما اسناد زیادى درباره‏ى این جنگ‏ها در دست نیست و درباره‏ى آنها به تفصیل سخن گفته نشده است.2
این سردار جنگجو و متعصب، با ذکاوت و زبردستى نقشه‏هاى جنگ را طرح کرده و سپاهیان را به سوى اراضى مسیحیان رهبرى مى‏کرد. به طورى که در دوران حکومت المنصور مسیحیت در لبه‏ى پرتگاه قرار گرفت و انتظار مى‏رفت که مسیحیت به کلى از اسپانیا ریشه کن شود. او اماکنى را که قبلاً پرچم اسلام در آن به اهتزاز در نیامده بود در نوردید3 و لشکریان او قدم به جاهایى نهادند که تا آن زمان پاى هیچ مسلمانى به آن‏جا نرسیده بود.
در این میان دو حادثه، مقارن روزگار حکومت المنصور، فرصت پیروزى را براى وى فراهم کرد. یکى انتقال پایتخت فاطمیان به قاهره و دیگر اختلافات و درگیرى‏هاى داخلى ممالک مسیحىِ شمال اسپانیا بود. در نتیجه‏ى حادثه‏ى اول، المنصور توانست در افریقا به پیروزى‏هایى دست یابد و حادثه‏ى دوم سبب شد او بر همه‏ى قسمت‏هاى شمالى شبه جزیره‏ى ایبرى مسلط شود.4 ابن ابى عامر در این سلسله جنگ‏ها، یک هدف مهم سیاسى را تعقیب مى‏کرده است که امراى پیشین اندلس، در این مورد نمى‏اندیشیده‏اند یا براى آنان وسیله‏ى تحقق بخشیدن به آن هدف، مهیّا نبوده است و آن این که وى مى‏خواست ممالک مسیحى اسپانیا را به کلى از میان بردارد و اقوامى را که خواهان استقلال ملى بودند، نابود سازد و سراسر شبه جزیره را زیر فرمان خلافت درآورد. از این رو در جنگ‏هایش روشى بر خلاف اُمرا و سران پیش از خود اتخاذ کرد؛ بدین معنا که بیش‏تر جنگ‏هاى آنان جنبه‏ى دفاعى و ردَّ حملات مسیحیان را داشت در حالى که ابن ابى عامر، خود آغاز گر جنگ بود و هرگز با دشمنان مصالحه نمى‏کرد و جز به پیروزى کامل قانِع نبود.5
المنصور در اوایل دوران جوانى آرزوى حکومت بر اسپانیا را داشت؛ چنانکه نزد دوستانش این آرزو را بر زبان رانده و گفته بود:
من باید بر اسپانیا حکومت کنم.6
هر چند آن روز با گفتن این سخن مورد تمسخر دوستانش قرار گرفت؛ اما تاریخ، بیست و هفت سال حکومت مقتدرانه و شجاعانه‏ى وى را در اندلس به ثبت رسانده است. در ایام حکومت او، چنان وحشتى بر ممالک مسیحى اسپانیا سایه افکنده بود که سلاطین مسیحى بر آن بودند تا با ایجاد روابط خویشاوندى، خود را به وى نزدیک کنند و دختران خود را به عنوان همسر، به او تقدیم دارند، و یا با ترس و وحشت از دور نظاره گر اقدامات نظامى وى باشند. به گفته‏ى امیرعلى:
مسیحیان شمال به قدرى از حاجب المنصور ترس داشتند که از هیچ یک از حکم فرمایان اندلس به آن درجه خائف نبودند و نظامیان، او را به واسطه‏ى لیاقت و استعداد غریبى که در طرز تشکیلات داشت، مانند بت مى‏پرستیدند. او اسپانیا را چنان قوى ساخته بود که دوزى گوید: و در دوران عبدالرحمن سوم هم این توانایى را به خود ندیده بود.7
قدرت و توانایى و استعداد فوق العاده‏ى المنصور در امور جنگى، به جایى رسید که سلاطین و امراى مسیحى در مقابلش سر خم مى‏کردند، چنانکه یک بار پادشاه ناوار را وادار کرد در مقابلش زانو بزند و تواضع کند؛ زیرا دانسته بود که یک زن مسلمان در ولایت ناوار در اسارت به سر مى‏برد و پادشاه ناوار با عذرخواهى آزادى وى را تعهّد کرد.8 مقرى گوید:
او هرگز از غزوه‏اى برنگشت مگر آن که خود را براى غزوه‏ى دیگرى آماده نمود.9
از آن‏جا که سرزمین و ابنیه و کلیساهاى مسیحیان پى در پى مورد تاخت و تاز المنصور قرار مى‏گرفت، از او به عنوان چوب خشم خدا یاد مى‏کردند.10
اولین نبرد المنصور
پس از مرگ حَکَم المستنصر، خلیفه‏ى اموى اندلس (خ 350ـ366ق)، مسیحیان حِلیقیه چون متوجه انتقال قدرت در اندلس و تحولات و دگرگونى‏هاى ناشى از آن شدند، فرصت را غنیمت شمرده و به اراضى اندلس تجاوز کردند. این تعرض بیش‏تر متوجه قلعه‏ى رباح و اطراف آن بود و اهالى آن مناطق به دادخواهى و دفع تجاوز دشمن، به قرطبه آمدند. اما بزرگان دولت، از جمله حاجب جعفر بن عثمان المصحفى، ترسان از دفاع بازماندند وقدرت رویارویى با دشمن را نداشتند ؛ به طورى که حاجب المصحفى به ساکنان قلعه‏ى رباح پیشنهاد کرد پل یا سد رودخانه‏ى خود را ویران کنند تا مانع پیشروى دشمن گردد. اما این کار بر المنصور بن ابى عامر، گران آمد و آن را نپذیرفت و حاجب را تشویق کرد تا نیروها را بسیج کند. پس خود داوطلبانه در رأس این سپاه به مقابله با دشمن رفت و وارد اراضى جلیقیه گردید و در حِصن الحامه فرود آمد و آن را در محاصره گرفت و پس از آن که عده‏اى از مسیحیان را از دم تیغ گذراند، با غنیمت و اسیران بسیار به قرطبه بازگشت. این جنگ در ماه رجب سال 366 قمرى روى داد و پنجاه و سه روز به طول انجامید.11 این جنگ در پیشرفت و پیشبرد اهداف المنصور بسیار مؤثر واقع شد، به ویژه آن که در آن لیاقت بى نظیر او به عنوان یک فرمانده‏ى نظامى آشکار شد و او را به عنوان تنها فرد مقتدرى که در اوضاع آشفته‏ى اندلس مى‏تواند پیرو سیاست‏هاى خلفایى چون عبدالرحمن الناصر و حکم المستنصر در دفاع از مرزهاى اندلس در مقابل مسیحیان باشد، شناساند.12
دومین نبرد المنصور در اندلس
به فاصله‏ى چند هفته از جنگ اول، المنصور محمد بن ابى عامر در روز عید فطر در تابستان سال 366 قمرى از قرطبه خارج شده و در دژ مجریط (مادرید) به غالب بن عبدالرحمن ـ از والیان مقتدر مرزهاى اندلس ـ پیوست و به اتفاق به سوى اراضى قشتاله حرکت کردند و بر دژ موله مستولى شدند و پس از کشتار دشمنان، غنایم زیادى به دست آوردند. سپس ابن ابى عامر پیروزمندانه به قرطبه وارد شد. با این پیروزى آوازه‏ى او در همه جا پیچید و نزد خلیفه و مردم محبوبیتى بیش‏تر حاصل کرد.13
سومین نبرد المنصور
سومین نبرد ابن ابى عامر زمانى بود که از أَسماء دختر غالب بن عبدالرحمن رسما خواستگارى کرد و پس از آن در ماه صفر سال 367 قمرى وارد اراضى طُلَیطُله شد و در آن‏جا با پدرزنش غالب دیدار کرد و هر دو با سپاهیان خود به سوى مسیحیان حرکت کرده و چند دژ آنها را از جمله حِصن المال و حصن رسق را تسخیر کردند. سپس به سوى شهر شَلَمِّنقه راهى شده و آن‏جا را فتح کردند. آنان در حوالى شهر دست به کشتار زدند و ضمن جمع آورى غنایم بسیار، اسیران زیادى از دشمن گرفتند. پس از گذشت سى و چهار روز، المنصور به قُرطُبه بازگشت و سرهاى بسیارى از مسیحیان همراه او بود. پس از این پیروزى خلیفه به او مرتبه‏ى ذوالوزارتین داد و حقوق او را در هر ماه تا هشتاد دینار بالا برد، که در آن روزگار برابر با حقوق مقام حاجبى بود.14
چهارمین نبرد المنصور
چهارمین نبرد المنصور محمد بن ابى عامر، پس از نبرد با غالب و مرگ او در سال 371 قمرى روى داد. بدین ترتیب که مسیحیان، غالب بن عبدالرحمن را که یکى از افراد با نفوذ و مقتدر حکومت اندلس بود، علیه المنصور تحریک کرند و این تحریک سببِ رویارویى این دو مرد سرشناس و قدرتمند مسلمان و در نهایت کشته شدن غالب بن عبدالرحمن شد. المنصور پس از این غائله، براى گوشمالى مسیحیان به طرف مملکت لیون حرکت کرد و شهر سَمُّوره15 را به محاصره در آورد، ولى نتوانست به زودى بر قلعه‏ى آن دست یابد. لذا قلعه را رها کرد و در حوالى آن دست به کشتار و تخریب زد و روستاها و مزارع را به آتش کشید که سبب سرگردانى مسیحیان در بیابان‏ها، دره‏ها و کوه‏ها شد. رامیروى سوم پادشاه لیون با فرناندز کنت قشتاله و سانچو پادشاه ناوار بر ضد المنصور همپیمان شدند و در مقابل او قرار گرفتند. در خارج شهر رَوضه، جنوب غربى شنت منکش، نبرد آغاز گردید، که در نهایت مسیحیان شکست خورده و جماعت کثیرى از آنان به قتل رسیدند.16
ابن الخطیب مى‏نویسد:
المنصور در غزوه‏ى شنت منکش، چند ده هزار نفر را به اسارت گرفت.17
المنصور پس از آن به قصد فتح شهر لیون حرکت کرد و تا دروازه‏هاى آن پیش رفت. اما به علت وجود برف و سرماى شدید، لشکریان اسلام ناچار جنگ را رها کرده و به قرطبه باز گشتند. در فاصله‏ى زمانى کوتاهى از این جنگ، اوضاع در لیون آشفته شد و میان بزرگان مملکت لیون بر سر حکومت، اختلاف افتاد. عاقبت پس از مرگ رامیرو، کار حکومت به پسر عمویش برمودو واگذار گردید و او نیز براى جلوگیرى از تعرض اشراف، دست استمداد به سوى المنصور دراز کرد. المنصور نیز به یاریش برخاست و از آن پس در مملکت لیون یک پادگان از سپاهیان مسلمان استقرار یافت. بدین گونه لیون شهر مسیحى اسپانیا براى نخستین بار جزء یکى از ولایات تابع حکومت قُرطُبه در آمد و به آن جزیه پرداخت.18
نبرد با کُنت برشلونه
پس از استقرار مسلمانان در لیون، المنصور محمد بن ابى عامر عازم شمال شرقى‏اندلس شد. او در سال 374 قمرى براى بیست و چهارمین غزوه‏ى خود، از قُرطُبه خارج شد و رهسپار اَلبیره (غَرناطه) شد و پس از آن که بیست و سه روز در مُرسیه مهمان یکى از دوستانش به نام احمد بن دجم بن خطاب و پسرش ابوالاصبغ موسى بود، آهنگ شهر مرزى برشلونه را کرد. المنصور در راه برشلونه، سپاه کنت بوریل، امیر قَطْلونیه را در هم شکست و در اوایل ماه ژوئیه بر اراضى خارج شهر برشلونه مُشرف گردید. دیرى نپایید که مسلمانان به شهر حمله کردند و در روز دوشنبه نیمه‏ى ماه صفر سال 375 قمرى به شهر وارد شدند و آن را ویران کرده و بیش‏تر مردمش را کشتند و جز بیابانى بر جاى ننهادند. در این نبرد، اودلرادو نایب کنت برشلونه اسیر گردید و او را به قرطبه آوردند و مدتى طولانى در آن‏جا ماند. ظاهرا المنصور نمى‏خواسته برشلونه را براى همیشه نگه دارد، بلکه قصد درهم شکستن نیروى مسیحیان را داشته است.19
نبرد «غزاة البیاض»
چنانچه گذشت، پس از آشفتگى اوضاع داخلى لیون که منجر به مرگ رامیروى سوم و روى کار آمدن پسر عمویش برمودو شد، وى جهت جلوگیرى از تجاوز اشرار، از ابن ابى عامر تقاضاى کمک کرد، که به استقرار مسلمانان در شهر لیون منتهى گردید. اما پس از این و در پى بروز کشمکش و درگیرى بین مسلمانان و مسیحیان در آن شهر، برمودو که جاى پاى خود را استوار کرده بود، تصمیم به اخراج مسلمانان گرفت. از این رو روزى با آمادگى تمام بر مسلمانان تاخت و آنان را از لیون اخراج کرد. المنصور براى گوشمالى وى عازم لیون شد و اراضى آن را فتح کرد. سپس به قُلُهریه رفت و در سال 377 قمرى، بر آن مسلط شده و آن را ویران کرد.
در خلال این احوال سپاه بِشکَنس یا ناوار به سردارى پادشاهشان سانچو، بر اراضى ثغر شمالى حمله کردند، که المنصور آنان را تا شهر بنبلونه، پایتخت ناوار عقب راند.
در این‏جا میان روایات اسلامى و روایات مسیحى اختلاف هست. روایات مسیحى مى‏گویند مسیحیان برگشتند و مسلمانان را شکست دادند، اما روایات اسلامى از آن سخنى نگفته‏اند. این جنگ در سال 379 قمرى روى داد و آن را غزاة البیاض نامیده‏اند.20
نبرد با مسیحیان لیون در سال 378 قمرى
هنوز اندکى از غزاة البیاض نگذشته بود که المنصور براى چندمین بار به سوى لیون حرکت کرد. عبداللّه‏ عنان درباره‏ى این جنگ مى‏گوید:
المنصور در بهار سال 378 قمرى با سپاهى عظیم بیرون آمد و از نهر دویره گذشت و اراضى لیون را به سوى شمال در نوردید. برمودو بیش‏تر لشکر خود را در شهر سَمُّوره گذاشته بود؛زیرا یقین داشت که ابن ابى عامر حمله‏ى خود را از آن‏جا آغاز مى‏کند. ولى المنصور، شتابان به لیون تاخت و چون لیون باروهایى استوار داشت، چندى مقاومت کرد. ولى عاقبت پس از نبردى سخت دیوارها فرو ریخت و سردار لشکر آن [به نام[ کنت گونثالث، کشته شد. سپس مسلمانان به شهر درآمدند و بناهایش را خراب کردند. و ساکنانش را از میان بردند. و چون شهر را ترک کردند جز تل خاکى بر جاى نگذاشتند. پس از آن، محمد بن ابى عامر رهسپار جنوب شده به سوى سَمُّوره راند. در راه که مى‏رفت چند دیر از جمله دو دیر عظیمِ سلونزا و سَهاگون را آتش زد و شهر سَمُّره را در محاصره گرفت. برمودو خود پنهانى از شهر بیرون آمد و ساکنان شهر مجبور شدند شهر را تسلیم کنند. سپس المنصور فرمان تاراج داد و جمعى از بزرگان شهر مجبور شدند سر به فرمان فرود آورند. از آن پس دست برمودو از همه‏ى مملکتش [کوتاه گردید و] جز قطعه‏اى از کوهستان‏هاى شمال غربى جلیقیه، چیزى [در دست او] باقى نماند.21
نبرد با حاکمان تجَیبى در سَرَقسطه
یک سال بعد از نبرد لیون، یعنى در سال 379 قمرى، المنصور متوجه یکى از مراکز قدرت در اطراف اندلس یعنى حکومت خاندان تجیبى در سرقسطه، مرکز ثغر اعلى شد. این خاندان از روزگار امیر عبداللّه‏، به نام حاکمان قرطبه، حکومت مى‏کردند و دائما دم از دوستى و اطاعت از حاکمان قرطبه مى‏زدند. از آن‏جا که این مراکز قدرت، معمولاً نقش یک خط دفاعى را بین حکومت اسلامى قرطبه و مسیحیان، ایفا مى‏کرد، همواره مورد حمایت خلفاى قرطبه بود. در ایام حکومت المنصور، عبدالرحمن بن مطرف تجیبى حاکم سَرَقُسطه بود. از آن‏جا که عبدالرحمن شیوه‏ى استبدادى المنصور و سیاست وى در ناتوان کردن مراکز قدرت در اطراف اندلس را دید، از او روى برگرداند و با مخالفان او از جمله عبداللّه‏ بن عبدالعزیز مروانى، حاکم طلیطله، پیمان دوستى منعقد کرد و از عبداللّه‏ پسر المنصور، که از پدر ناخشنود بود و به نزد او گریخته بود، استقبال به عمل آورد. المنصور که به وسیله‏ى جاسوسانش این تحرکات را زیر نظر داشت، پسرش عبداللّه‏ را از سَرَقُسطه فراخواند و از او دلجویى کرد و امیر مروانى را نیز به نحو شایسته‏اى از طُلیطله دور و خانه نشین کرد. سپس در همان سال، یعنى در سال 379 قمرى بنابر عادتش، در تابستان به سمت شمال اسپانیا حرکت کرد و در شهر وادى الحجاره با عبدالرحمن تجیبى که براى شرکت در این غزوه‏ى تابستانى با او همپیمان شده بود ملاقات کرد. در این دیدار به تحریک المنصور چند تن از اهالى ثغر اعلى از عبدالرحمن نزد او زبان به شکایت گشودند. المنصور نیز از فرصت استفاده کرده و عبدالرحمن را از حکومت بر سرقسطه عزل کرد. ولى براى جلب دوستى خاندان نیرومند تجیبى، پسر عبدالرحمن را به جاى پدر به ولایت بر سرقسطه منصوب کرد و در هنگام بازگشت به قرطبه، دستور قتل عبدالرحمن را صادر کرد.22
پس از این واقعه، عبداللّه‏ پسر المنصور همچنان در سپاه پدر به سر مى‏برد و ظاهرا تحت نظر بود که مبادا از او حرکتى دیگر صادر شود.
نبرد با گارسیا فرناندز کنت قشتاله
المنصور پس از کشف و نابودى عوامل توطئه به سرکردگى عبدالرحمن تجیبى، با لشکر خود راهى شمال شد و شهر سُنت اشتبن را محاصره کرد. در اثناى جنگ پسرش عبداللّه‏ به همراه چند تن از غلامانش از سپاه پدر گریخت و به گارسیا فرناندز23 والى أَلِبَه پیوست و مورد استقبال او واقع شد. المنصور از گارسیا خواست که پسرش را تسلیم نماید، اما گارسیا نپذیرفت و در نتیجه نبرد میان آنها در گرفت. المنصور گارسیا را شکست داده و به تعقیب وى پرداخت و بلاد او را زیر پى سپرد و دژ وَخْشَمَه را فتح و جماعتى از مسلمانان را در آن ساکن کرد. پس از آن همچنان از پى سپاه گارسیا مى‏تاخت و پى در پى سپاه وى را در هم مى‏شکست، تا عاقبت گارسیا بناچار خواسته‏ى او را پذیرفت و خواستار صلح گشت.24 المنصور پس از دست یابى به اهداف خود، به قرطبه بازگشت. این جنگ چهل و چهارمین جنگ وى بود.
پناه دادن و تحریک عبداللّه‏ علیه پدر توسط گارسیا فرناندز، کنت قشتاله، بهانه‏ى لازم را به المنصور داد که او را گوشمالى دهد. المنصور نیز پسر او، سانچو را تحریک کرد تا به مقابله با پدر برخیزد. جماعتى از بزرگان مملکت هم به یارى او پرداختند، تا کار به جایى رسید که سانچو به پدر اعلان جنگ داد. المنصور نیز به یارى‏اش برخاست و با سپاه خود براى نبرد با گارسیا فرناندز، به حرکت در آمد و بر بخشى از بلاد او مسلط شد.25
از اتفاقات عجیب و تصادفات سرنوشت این‏که ابوالعلاء صاعدبن الحسن، از شعراى دربار المنصور، پیش از اسارت گارسیا، یک بُز کوهى به المنصور هدیه داد و او را گارسیا نامید و اشعارى را با آن هدیه، به پیشگاه المنصور فرستاد. ترجمه‏ى اشعار چنین است:
اى حافظ هر ضعیف و ناتوان و امان هر     وحشت زده و عزیز کننده‏ى هر ذلیل
ببخش که به کسى که اهلیت آن را دارد     و نیکى خو درا به هر آرزومندى برسان
بنده‏اى که ارزشش را بالا بردى     گوزنى را به تو هدیه مى‏کند
و او را گارسیا نامیدم و به سوى تو     با ریسمانش فرستادم تا تفاؤل من آشکار شود.26
تقدیر چنان شد که این پیشگویى تحقق یافت و در همان روزى که آن بُز کوهى و آن شعر به المنصور تقدیم شد، گارسیا فرناندز نیز شکست خورده و سپس اسیر گردید و پس از چند روز در اثر زخمى که برداشته بود از دنیا رفت و کار بر پسرش سانچو قرار گرفت، که البته سانچو مجبور شد به مسلمانان جزیه بپردازد. این واقعه در سال 385 قمرى، اتفاق افتاد.27
نبرد با برمودو پادشاه لیون
المنصور محمّد بن ابى عامر، در پاییز سال 385 قمرى، به قصد لیون به حرکت در آمد تا برمودو پادشاه آن‏جا را که از عبداللّه‏ بن عبدالعزیز مروانى حمایت کرده بود گوشمالى دهد. در این هنگام در لیون اوضاع آشفته بود و برمودو از شهر لیون که پایتخت کشورش بود، بیرون آمده و استرقه را به عنوان پایتخت برگزیده بود. چون المنصور بر او سخت گرفت، از استرقه بیرون آمد و خواستار مصالحه شد و امیر مروانى را به المنصور تسلیم کرد و پذیرفت که جزیه بدهد. المنصور دست از او برداشت و بر شهر سمّوره غلبه یافت و ابوالاَحوص معن بن عبدالعزیزتُجیبى را بر آن امارت داد. بدین ترتیب قشتاله و لیون را وادار به پرداخت جزیه به حکومت قرطبه کرد. المنصور، امیر مروانى را به زندان افکند و به طلب عفو و بخشش وى توجهى نکرد.28
نبرد معروف شنت یاقب (یعقوب مقدس)
المنصور پس از آرام کردن اوضاع در مغرب، در روز بیست و سوم جمادى الاخر سال 388 قمرى، در رأس نیروى عظیمى به قصد منطقه‏ى جلّیقیه در دورترین نقطه‏ى غربى اندلس، به حرکت در آمد. این منطقه به سبب دورى و دشوارى راه‏هایش، یکى از استوارترین پایگاه‏هاى مسیحیان شمال اسپانیا بود. احدى از سلاطین و امراى مسلمان تا آن زمان به فکر حمله به منطقه نیفتاده بود؛ زیرا راه وصول به آن‏جا با مشکلات بسیارى همراه بود.29 اما المنصور به دو علت به سوى جلیقیه حرکت کرد. نخست آن که جلیقیه پناهگاه ملوک و سلاطین لیون بود و هر گاه در فشار مسلمانان قرار مى‏گرفتند به آن‏جا پناه مى‏بردند و دیگر آن که شهر دینى شنت یاقب در آن‏جا بود.30 شنت یاقب (= یعقوب مقدس) بزرگ‏ترین مشاهد مسیحیان در اندلس بود و این مکان نزد مسیحیان به منزله‏ى کعبه نزد مسلمانان است، که به آن سوگند یاد مى‏کردند و از دورترین نقطه به سوى آن گرد مى‏آمدند. مسیحیان معتقد بودند یاقب (یعقوب) یکى از حواریون حضرت مسیح، در آن‏جا است.31 او اُسقفى در بیت المقدس بود که در بلاد شام مُرد و جنازه‏اش را در شنت یاقب دفن کردند. او یک‏صد و بیست سال عمر داشت.32 وى نزدیک‏ترین فرد به حضرت عیسى بود و مسیحیان او را برادر عیسى مى‏خواندند.33
المنصور براى اجراى نقشه‏ى خود در این جنگ بزرگ، از نیروى دریایى نیز بهره برد. او اقدام به تأسیس ناوگان دریایى بزرگى در محلى معروف به ابى دانس واقع در ساحل غربى اسپانیا کرد و با آن آذوقه و غذا و ساز و برگ جنگى حمل کرد تا بتواند از نهر دویره عبور کند. المنصور با این ناوگان دریایى بر روى نهر پلى ساخت و از آن گذشت تا به شنت یاقب، مرکز دینى جلیقیه، برسد. رسیدن به این ناحیه مشکلات فراوانى را به همراه داشت. او سرزمین‏هاى دور و دراز و نهرهاى بزرگى را پشت سر گذاشت و در میان راه به کوه‏هاى بلند و صعب العبورى برخورد کرد که هیچ راهى در آنها نبود. به فرمان المنصور، مسلمانان با آلات و ابزار آهنى کوه‏ها را بریدند و راه عبورى ایجاد کردند تا سپاه اسلام از آن عبور کند.34
المنصور در راه بر دو شهر بازُو و قُلُهرُیَّه غلبه یافت. در آن‏جا جمع کثیرى از قومس‏ها (کنت‏ها)ى مسیحى نزد او آمدند و اظهار فرمانبردارى کردند و با قواى خود به سپاه او پیوستند.35 سپس مسلمانان به دشت‏هاى وسیعى رسیدند. جلو داران آنها به دیرقَشان و دشت یَلنبو رسیدند و قلعه‏ى شِنت بلایه را گشودند و موجودى آن را به غنیمت بردند. سپس، از آن‏جا گذشتند و به سمت جزیره‏اى در دریاى محیط (اقیانوس اطلس) به حرکت در آمدند و جماعت زیادى از مردم به آن‏ها پناهنده شدند. آن‏گاه سپاهیان به کوه با صلابتى به نام مَراسیه رسیدند که تقریبا از هر جهت متصل به دریاى محیط بود. مسلمانان در نقاط مختلف کوه به تجسس پرداختند و کسانى را که در آن‏جا مخفى شده بودند، بیرون کشیدند و غنایم آن را به دست آوردند. پس از آن مسلمانان از خلیجى عبور کردند و از رود أبله نیز گذشتند. سپس به مکانى رسیدند که نزد مسیحیان مقدس بود.36 این مکان مقدس که یکى از زیارتگاه‏هاى مشهور مسیحیان بود، دیر ایلیا (ایریا)، نام داشت که مسلمانان آن را ویران کردند37 پس از آن سپاه اسلام، در روز چهارشنبه دوم شعبان سال 387 قمرى، به شنت یاقب در آمدند و شهر را خالى از سکنه دیدند؛ زیرا اهالى آن گریخته بودند. مسلمانان قلعه‏ها، استحکامات و کلیساى بزرگ آن را ویران کردند و همه‏ى ذخایر و نفایس آن را به غنیمت بردند.38 دوروتى لودر مى‏گوید:
المنصور داخل مقدس‏ترین معابد مسیحیان (سانتیاگو کومپوتسلا)39 که در کوه‏هاى گالیسا به فاصله‏ى زیادى از شمال قرار داشت، شد. و آثار قیمتى کلیسا را غارت کرد، صلیب‏ها و تصاویر مقدس را نابود ساخت و ناقوس‏هاى بزرگ آن را برد و به جاى حباب چراغ، [به حالت] سرنگون به مساجد قرطبه آویخت.40
المنصور محمد بن ابى عامر، فرمان داد به قبر یعقوب حوارى، نزدیک نشوند و آن را محافظت کنند. المنصور در کلیسا جز پیرى از راهبان که روى قبر یعقوب نشسته بود کسى را نیافت. از او پرسید چرا از این‏جا نرفته است، گفت با یعقوب اُنس گرفته‏ام، المنصور از او دست برداشت و برفت.41 مسلمانان دروازه‏هاى شهر را کندند و اسیران مسیحى، آن درها را بر دوش خود حمل کردند و تا قرطبه آوردند. این درها را بعدها در توسعه‏ى مسجد قرطبه به کار بردند.
این جنگ که المنصور در ضمن آن سراسر اسپانیاى مسیحى را به لرزه در آورد و مقدس‏ترین معابد آنان را در هم کوبید، چهل و هشتمین نبرد او بوده است.42
نبرد شنت منکش
المنصور پس از غارت شنت یاقب، به شهر شنت منکش، آخرین نقطه‏ى آن اقلیم رسید که در ساحل دریاى محیط واقع بود که تا قبل از آن نه تنها مسلمانان، بلکه هیچ کس غیر از اهالى آن مکان به آن‏جا قدم نگذاشته بود. بعد از آن شهر، دیگر راهى براى سواران نبود و اسب نمى‏توانست از آن‏جا عبور کند.43 لذا المنصور از آن راه بازگشت و بر سر برمودو (برمند) لشکر و او را مطیع خود کرد و برمودو نیز در شمار سایر مسیحیان همپیمان المنصور درآمد.
پس از آن، المنصور به سمت جنوب حرکت کرد تا به اراضى همپیما[نا]ن مسیحى خود رسید. اینان در این جنگ با او همراهى کرده بودند. بنابراین المنصور به آنان آسیبى نرساند و همچنان رفت تا به شهر لامیگو44 در شمال پرتغال امروزى رسید. در آن‏جا هدایا و خلعت‏هاى فراوانى به بزرگان مسیحى بخشید و از همان راهى که آمده بود به قرطبه بازگشت.45 در هنگام بازگشت متوجه شد که مسیحیان راه را بر او گرفته‏اند. المنصور دستور داد سپاهیان در بلاد دشمن متوقف شوند و چنین وانمود کرد که قصد اقامت در آن‏جا را دارد. گروهى از سربازان مسلمان شروع به ساختن خانه کردند و وسایل لازم را براى ماندن فراهم آوردند و گروهى دیگر به دست اندازى به مسیحیان و کسب غنایم مشغول شدند. وقتى مسیحیان چنان دیدند، راه را بر او گشودند و از او خواستند که بدون غنایم و اُسرا از بلادشان بیرون رود. اما المنصور نپذیرفت. تا عاقبت مسیحیان پذیرفتند که سپاه اسلام به همراه اسرا و غنایم از آن‏جا بیرون رود و تعهد کردند که وسایل لازم را براى حمل غنایم و اموال در اختیار مسلمانان قرار دهند و آنان را تا رسیدن به بلادشان یارى رسانند. آن وقت المنصور تقاضاى آنان را پذیرفت و به قرطبه بازگشت.46
نبرد با اتحاد مسیحیان ممالک ناوار، قشتاله و لیون
المنصور محمد بن ابى عامر، در سال 390 قمرى با سپاهى بزرگ به سوى اراضى قشتاله حرکت کرد. این جنگ یکى از بزرگ‏ترین و خونین‏ترین جنگ‏هاى المنصور بود. المنصور با فتوحاتى که در غزوه‏ى شنت یاقب صورت داد، زنگ خطر بزرگى را براى مسیحیان به صدا در آورد و با تصرف مرکز دینى مسیحیان در این غزوه، سراسر اسپانیاى مسیحى را به لرزه در آورد. اُمراى مسیحى که قدرت نظامى المنصور و خطر روز افزون او را دیدند، کلیه اختلافات خود را کنار گذاشتند و دست اتحاد به سوى یک دیگر دراز کردند. بدین ترتیب ملوک و امراى مسیحى از بَنبلونه تا استَرقه تحت رهبرى سانچو گارسیا، کُنت قشتاله و دیگر امراى بشکنس و قشتاله و لیون، قواى خود را آماده کردند و اتفاق کردند که در برابر المنصور مقاومت کنند و در جنگ با او فداکارى نمایند. به این دلیل المنصور در هیچ جنگى تا این حدّ تحت فشار دشمن قرار نگرفته بود. سانچو گارسیا قواى خود را در وسط قشتاله پشت کوه سهمناکى به نام صخره‏ى جُربره (جربیره) جاى داد و این نقطه بهترین مکان از نظر امنیت نظامى بود. امراى مسیحى متعهد شدند که سخت مقاومت کرده و عقب نشینى یا فرار نکنند. المنصور بنابر عادت خود در جنگ پیش‏دستى کرد و شتابان وارد اراضى قشتاله گردید؛ زیرا دشمنان در آن‏جا اجتماع کرده بودند. سانچو قبل از استقرار مسلمانان در اراضى قشتاله به سختى به صفوف آنان حمله برده و جناح راست و چپ سپاه اسلام را در هم شکست. به دنبال این حمله‏ى ناگهانى، خللى در سپاه اسلام افتاد و گروه کثیرى گریختند. اما پسران المنصور، عبدالملک و عبدالرحمن که هر کدام فرماندهى گروهى از سپاه را بر عهده داشتند و در قلب سپاه مستقر بودند، مقاومت کرده و حملات هولناک دشمن را دفع کردند. المنصور محل استقرار خود را در بالاى تپه‏اى قرار داد تا بر میدان نبرد اشراف داشته باشد، و یارانش نیز بر گرد او بودند. او سرداران خود را به پایدارى فرا مى‏خواند. پس از مدتى اوضاع جنگ دگرگون شد و سپاه دشمن رو به فرار نهاد. یکى از سران بربر، یکى از کُنت‏هاى بنى غومس را کشت و سرش را نزد المنصور آورد. مسلمانان همچنان در نبرد با دشمنان پاى فشردند و آنان را سخت در تنگنا قرار دادند. بسیارى را به قتل رساندند یا اسیر کردند و آنان را تعقیب کرده و به کلى تار و مار ساختند. المنصور پیشروى خود را ادامه داد و هر چه بر سر راهش بود خراب مى‏کرد تا به سَرَقُسطه رسید و از آن‏جا عازم نبرد سرزمین‏هاى ناوار شد تا به بنبلونه رسید. در تمام راه هیچ یک از رهبران مسیحى جرئت نکرد که راه بر او بگیرد. او پس از یک‏صد و نُه روز که از این سفر جنگى گذشته بود به قرطبه بازگشت. چون به قرطبه بازگشت بیانیه‏اى صادر کرد که در میان سپاه خوانده شد. در این بیانیه از سربازان و سردارانى که در این جنگ سُستى از خود نشان داده و عقب نشسته بودند به شدّت انتقاد کرد و آنان را مورد سرزنش قرار داد و گفت:
آن گروه اندکى که در برابر دشمن مقاومت کردند ننگ را از شما برداشتند و گردنتان را از ذلّت رهایى بخشیدند.
و نیز اعلام کرد که اگر به سبب پایدارى آن جماعت اندک پیروز نشده بود، همگى را از مقامشان عزل مى‏کرد.
سپاه اسلام در این جنگ خسارات فراوان دید، از جمله شمار کشتگان مسلمان از مرز هفت‏صد تن گذشت. گویند در دست بسیارى از مسیحیان طناب‏هایى دیده مى‏شد که براى به بند کشیدن مسلمانان آماده کرده بودند.47 صاعد که از علما و شعراى دربار المنصور بود، این پیروزى را بر او تبریک گفت و شعرى سرود که ترجمه‏ى آن چنین است:
بخاطر رغبت دوباره‏ام شکرم را تجدید کردم     و نزد تو پیمان بستم از آن پیمانى که نبسته بودم
امروز دین پایدار شد و هدایت شروع شد     و جوانى و پادشاهى برگشت48
نبرد قلعة النسر
المنصور محمد بن ابى عامر، در بهار سال 392 قمرى، بار دیگر براى نبرد نیروهایش را بسیج کرد. عبداللّه‏ عنان به نقل از مورخان مسیحى مى‏نویسد: در این نبرد قواى مسلمانان اسپانیا دست اتحاد به هم دادند و والیان بَطَلیوس، شَنْترین و مارده و نیز گروه زیادى از بربرها که از مغرب به حمایت از المنصور وارد اندلس شده بودند، در این نبرد شرکت داشتند. از طرف دیگر امراى مسیحى نیز با هم متحد شدند و دو سپاه در نزدیک رود دویره در خارج از شهر کوچکى به نام قلعة النسر که در مغرب سریه واقع شده بود با یک دیگر روبه رو شدند و نبرد درگرفت. روایات اسلامى درباره‏ى این نبرد مطالب زیادى به دست نمى‏دهند و غالبا در این باره سکوت کرده‏اند. اما روایات مسیحى شرح بیش‏ترى درباره‏ى این نبرد داده‏اند. عنان به نقل از مورخان مسیحى گوید:
مسلمانان در این جنگ شکست خوردند و شمار زیادى از آنان به قتل رسید.49
از روایات چنین بر مى‏آید که این جنگ از هولناک‏ترین نبردهایى بود، که انسان مى‏تواند تصور کند. گویند:
این جنگ در تمام روز ادامه داشت، خون مانند رود جارى بود ولى هیچ کدام بر دیگرى برترى نیافتند. چون مسیحیان اکثرا زره آهنى پوشیده بودند کمتر تلفات دادند. هنگامى که تاریکى شب فرا رسید دو لشکر به خیمه گاه خود باز گشتند. المنصور منتظر بود که فرماندهان و مشاورانش بیایند و درباره‏ى جنگ فردا مشورت کنند ولى هیچ کدام نیامدند. چون علت را پرسید، گفتند که همگى در میدان جنگ کشته شدند.50
المنصور نیز با وجود دلیرى‏ها و شجاعت‏هاى زیاد که در این جنگ از خود نشان داده بود، زخم‏هاى زیادى برداشته بود و احساس سستى مى‏کرد. لذا فرمان عقب نشینى را صادر کرد و لشکر خود را شبانه از معرکه بیرون کشید. پس از این واقعه، المنصور سپاه خود را به سمت جنوب حرکت داد. او به شدّت ناتوان شده بود و بیمارى‏اش توان حرکت را از او سلب کرده بود. وى را به مدت دو هفته در درون صندوقى بر دوش سربازان حمل کردند. سپاه اسلام هنوز به مدینه‏ى سالم نرسیده بود که المنصور وفات یافت51 و به آرزوى دیرینه‏اش که شهادت در راه خدا و در میدان جنگ بود رسید.
پى‏نوشت‏ها:
1. ابن الابار، الحلة السیراء، الجزء الثانى، ص 269؛ مقرى، نفخ الطیب، جزء دوم، ص 126 ـ 127؛ شکیب ارسلان، تاریخ فتوحات مسلمین در اروپا، ص 249؛ مونتگمرى وات، اسپانیاى اسلامى، ص 98.
2. ابن حیان مورخ اندلسى تفصیل این غزوات را در کتاب المآثر العامریه آورده است ولى این کتاب در دست نیست. ر.ک، عبداللّه‏ عنان، تاریخ دولت اسلامى در اندلس، ج 1، ص 566.
3. شکیب ارسلان، همان، ص 249.
4. فیلیپ حتى، تاریخ عرب، ص 681.
5. عبداللّه‏ عنان، همان، ج 1، ص 532.
6. ابن خطیب، اعمال الاعلام، ص 78.
7. امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ص 499.
8. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج 3،ص 532.
9. مقرى، همان، جزء دوم، ص 128.
10. Esposito john. oxford history of Islam. P 320.
11. ابن بسام، الذخیره، ج 1، ص 45؛ ابن عذارى، البیان المغرب، جزء دوم ص 281 ـ 282؛ بکرى، المُغرب، ص 200؛ ابن الابار، همان، جزء اول، ص 268 ـ 269؛ مقرى، همان، جزء دوم، ص 187؛ ابن خطیب، همان، ص 60.
12. عبدالمجید نعنعى، تاریخ دولة الامویة فى الاندلس، ص 429.
13. ابن عذارى، همان، جزء دوم، ص 283.
14. همان، ص 285.
15. ابن خطیب مى‏نویسد این شهر در آن ایام مرکز و محل سکونت پادشاه بود. ابن خطیب، همان ص 67.
16. عبداللّه‏ عنان، همان، ص 532 ـ 533.
17. ابن خطیب، همان، ص 67.
18. عبداللّه‏ عنان، همان.
19. همان، ص 534 ـ 536.
20. همان، ص 539 ـ 540.
21. همان، ص 540 ـ 541.
22. عبدالمجید نعنعى، همان، ص 438 ـ 440.
23. روایات عربى او را گاربیا فرذلند خوانده‏اند. ر.ک: ابن عذارى، همان، ص 304؛ عنان گوید او در آن هنگام کنت قشتاله بوده. عبدالله عنان، همان، ج 1، ص 543.
24. ابن عذارى، همان، ص 304.
25. عبداللّه‏ عنان، همان، ج 1، ص 544.
26. ابن بسام، همان، ج 1، ص 22 ـ 23؛ ابن الخطیب، همان، ص 68 ـ 69؛ ابن اثیر، الکامل، ج 15، ص 229.
27. عبداللّه‏ عنان، همان، ج 1، ص 541.
28. همان، ص 545 ـ 546.
29. مقرى، همان، ص 193؛ ابن خطیب، همان، ص 67.
30. عبداللّه‏ عنان، همان، ج 1، ص 554.
31. مقرى، همان، ج 1، ص 193.
32. همان.
33. ابن خطیب، همان، ص 67.
34. مقرى، همان، ج 1،ص 194
35. عبداللّه‏ عنان، همان، ج 1، ص 554.
36. مقرى، همان، ج 1، ص 194.
37. عبداللّه‏ عنان، همان، ج 1، ص 555.
38. مقرى، همان، ج 1، ص 194؛ ابن خطیب، همان، ص 67.
39. منظور همان کلیساى بزرگ شنت یاقب است. براى اطلاع بیشتر ر.ک: مونتگمرى وات، تأثیر اسلام در اروپا، ص 27 ـ 28.
40. دوروکى لودر، سرزمین و مردم اسپانیا، ص 48.
41. ابن خطیب، همان، ص 67 ـ 68؛ ابن عذارى، همان، جزء دوم، ص 319.
42. مقرى، همان، ج 1، ص 194؛ شکیب ارسلان این جنگ را چهل و چهارمین جنگ المنصور مى‏داند، شکیب ارسلان، همان، ص 252.
43. همان.
44. عبداللّه‏ عنان، همان، ص 555.
45. ابن خطیب، همان، ص 68.
46. مقرى، همان، جزء دوم، ص 127 ـ 128؛ ابن اثیر، همان، ص 92.
47. ابن خطیب، همان، ص 69 ـ 73.
48. عبداللّه‏ عنان، ج 1، ص 558.
49. همان، ص 559 ـ 560.
50. شکیب ارسلان، همان، ص 250.
51. عبداللّه‏ عنان، ج 1، ص 561 ـ 559.
منابع:
ـ ابن الابار، محمد بن عبداللّه‏ القضایى، الحلة السیراء، حققه حسین مونس (مصر، الشرکة العربیه الطباعیه و النشر، 1963م).
ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ترجمه‏ى على هاشمى حائرى (تهران، شرکت سهامى چاپ و انتشارات کتب ایران، بى‏تا).
ـ ابن بسام شنتیرنى، الذخیره فى محاسن اهل الجزیره (قاهره، جامعة فؤاد الاول کلیة الاداب، 1364).
ـ ابن خطیب، لسان الدین، تاریخ اسپانیه الاسلامیه أو اعمال الاعلام، تحقیق لوى پروونسال (بیروت، دارالکتب العربى، 1956م).
ـ ابن عذارى، البیان المُغرب فى اخبار المغرب، تصحیح رینهارت دوزى (لیدن، مطبعه بریل، 1849م).
ـ امیرعلى، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه‏ى، محمد على فخر داعى گیلانى (تهران، انتشارات گنجینه، 1401 قمرى).
ـ بکرى، المغرب فى حلى المغرب، تحقیق شوقى ضیف (بى‏جا، دارالمعارف، 1119م).
ـ حتى، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه‏ى ابوالقاسم پاینده، (تبریز، کتابفروشى حاج محمد باقر کتابچى حقیقت، بى‏تا).
ـ ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه‏ى ابوالقاسم پاینده، (تهران، چاپخانه حیدرى، چاپ هشتم، 1373).
ـ شکیب ارسلان، تاریخ فتوحات مسلمانان در اروپا، ترجمه‏ى على دوانى، چاپ ششم (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376).
ـ عنان، عبداللّه‏، تاریخ دولت اسلامى در اندلس، ترجمه‏ى عبدالمحمد آیتى (بى‏جا، انتشارات کیهان، 1366).
ـ لودر، دوروتى، سرزمین و مردم اسپانیا، ترجمه‏ى شمس الملوک مصاحب (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344).
ـ مقرى تلمسانى، احمد بن محمد، نفخ الطیب من غصن الاندلس الرطیب، تحقیق و تعلیق محمد محى الدین عبدالحمید (مصر، المطبعة الازهریة المصریه، 1320 ش).
ـ نعنعى، عبدالمجید، تاریخ دولة الامویة فى الاندلس (بیروت، دارالنهضة العربیه للطباعة و النشر، بى‏تا).
ـ وات، مونتگمرى، اسپانیاى اسلامى، ترجمه‏ى محمد على طالقانى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ اسلام در اروپا، ترجمه یعقوب آژند (تهران، انتشارات مولا، 1361).
- Esposito, john, the oxford History of Islam, the oxford university.

تبلیغات