منازعه محمدبن حنفیه با عبداللّه بن زبیر و ظهور خَشَبیه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
محمد بن حنفیة معروف به ابن حنفیه، فرزند امام على علیهالسلام و مادرش زنى به نام خولهى حنفیه بود. پس از شهادت امام حسین علیهالسلام جماعتى که عمدتا جریان سیاسى رادیکال وغالى شیعه بودند، با مرگ یزید و در جنبش مختار، امامت او را در عراق ترویج کردند. جماعتى معروف به کیسانیه مولود این نظریه بود. این مسأله سبب دشمنى سرسختانهى مدعى زبیرى خلافت، یعنى عبداللّه بن زبیر با ابن حنفیه شد؛ چرا که با ظهور مختار او ابن حنفیه را رقیب خود به شمار آورد.
در مقالهى حاضرى نحوه و زمینههاى شکلگیرى دشمنى عبداللّه بن زبیر با ابن حنفیه، روابط و مواضع سیاسى ابن حنفیه و ظهور جماعت خشبیه در حمایت از ابن حنفیه مورد بررسى قرار مىگیرد.
مقدمه
به دنبال مرگ یزید بن معاویه در محرم سال 64 هجرى خلافت امویان به شدت دچار تزلزل شد و ستیزه و کشمکش و جنگهاى داخلى شدید میان مسلمانان بر سر تصدى مقام خلافت روى داد. این دوران را در واقع باید دورهى فترت خلافت امویان به شمار آورد؛ زیرا قدرت امویان به پایینترین حد خود رسیده و قلمرو آنها صرفا به شام و بخشهاى کوچکى از جزیره محدود شده و در آنجا نیز میان خود امویان در نتیجهى عصبیتهاى قبیلهاى، کشاکشهاى سختى میان کلبى و قیسى و شمالى و جنوبى به وجود آمده بود. در این زمان چندین مدعى خلافت ظهور کردند و هر یک مىکوشیدند با توسعهى دامنهى قلمرو خود زمینههاى خلافت و سلطهى سیاسى خود را فراهم آورند. در حجاز عبدالله بن زبیر به سوى خودش دعوت کرد؛ در کوفه شیعیان و توابین به جنبش درآمده و خون خواهى حسین علیهالسلام را مطرح کردند و در صدد بودند که یکى از اهل بیت پیامبر را به خلافت برسانند؛ پس از سرکوب آنها، مختار بن ابى عبید ثقفى در میان شیعیان ظهور کرد و به سوى محمد بن حنفیه، فرزند امام على علیهالسلام دعوت کرد؛ خوارج نیز در نقاط مختلف به تکاپو افتادند و در هر جاى بیرقى برافراشته شد، به طورى که در یک سال در مراسم حج، چهار بیرق جداگانه برافراشته شد؛ در شام، امویان مروان را برگزیدند، اما خلافت کوتاه مدت مروان مشکل آنها را حل نکرد و، در نهایت، پس از یک دورهى کوتاه درگیرى، عبدالملک بن مروان به عنوان ولیعهد او خلیفه شد. او با مشکلات بىشمار داخلى، تهدیدات رومىها در مرزهاى غربى، عصبیتهاى قبیلهاى و مخالفان و رقباى جدى نظیر مختار و عبدالله بن زبیر و خوارج روبهرو بود. در حجاز نیز با آن که عبدالله بن زبیر، اکثر مناطق شرقى خلافت را تحت فرمان خود داشت، ظهور مختار در کوفه و دعوت او به سوى محمد بن حنفیه او را در شرایط دشوارى قرار داد. مختار نمایندگان او را از کوفه بیرون کرد. این امر ابن زبیر را برآشفت و محمد بن حنفیه را که در این زمان در مکه ساکن بود تحت فشار قرار داد تا با او بیعت کند، ولى ابن حنفیه و هاشمیان، از جمله ابن عباس، از بیعت با او سر باز زدند. سیاست کلى هاشمیان در این زمان پرهیز از وارد شدن در درگیرىهاى سیاسى بود، ولى ظهور مختار و دعوت به سوى ابن حنفیه شرایطى را براى آنها ایجاد کرد که باعث شد ابن زبیر نسبت به ابن حنفیه و هاشمیان سوءظن بیشترى بیابد و از آنها بخواهد که با او بیعت کنند؛ اما ابن حنفیه از این امر پرهیز کرد و همچنان بر سیاست اعتزالى خود پاى فشرد، تا این که ابن زبیر در سال 73 هجرى به دست حجاج بن یوسف، نمایندهى عبدالملک کشته شد و ابن حنفیه نیز پس از فروکش کردن منازعات سیاسى، با عبدالملک بن مروان بیعت کرد. منازعهى محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر، تأثیرات آن در تحولات حجاز و عراق و ظهور مباحث عقیدتى و سیاسى در میان هواداران و شیعیان محمد بن حنفیه از مباحثى است که در ادامه مورد بحث و بررسى قرار مىدهیم.
تهدید و حبس ابن حنفیه
ریشههاى دشمنى و رقابت علویان و زبیریان، به زمان رقابت زبیر در شوراى شش نفرى عمر براى تصدى مقام خلافت باز مىگردد. زبیر در این شورا به عنوان یک رقیب براى تصدى خلافت مطرح شده بود. او هر چند در دسته بندى درونى شورى به نفع على علیهالسلام کنار رفت، پس از شورشِ مردم بر عثمان و کشته شدن وى طبیعى بود که هم چون قبل، به تصدى مقام خلافت امیدوار باشد. اما پس از عثمان، مردم اعم از انصار و مهاجر عمدتا بر على علیهالسلام اتفاق کردند و او را به خلافت برگزیدند. زبیر نیز از کسانى بود که با على علیهالسلام بیعت کرد، اما بلافاصله به همراه طلحه، که او نیز از نامزدهاى قبلى مقام خلافت بود، به سوى مکه و از آنجا به سوى بصره رهسپار شد و جنگ جمل را رهبرى کردند.1 در این میان عبدالله بن زبیر نقش بسیار مؤثرى در تشویق و هدایت پدرش بر عهده داشت و حتى در مواقع تردید او را به ادامهى کار تشویق مىکرد.2 از همین زمانها تمایلات ابن زبیر براى تصدى مقام خلافت پدیدار شد. او در جنگ یکى از فرماندهان مؤثر در سپاه جمل بود.3 در همین گیرودار جنگ جمل بود که على بن ابى طالب علیهالسلام سخنانى دربارهى عبدالله بن زبیر گفت که نشان دهندهى میزان دشمنى عبدالله بن زبیر با على علیهالسلام و فرزندان وى است: «مازال الزبیر منا اهل البیت حتى شب ابنه عبدالله».4 عایشه که نسبت به على علیهالسلام و فرزندانش حسادت مىورزید، در جریان جنگ جمل به موقعیت خواهرزادهاش عبدالله بن زبیر کمک کرد و حتى امامت نماز را به دستور او به عبدالله بن زبیر سپردند.5 ریشههاى رقابت محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر نیز در همین جنگ رقم خورد و شکل گرفت. ابن حنفیه در جنگ جمل در مقابل سپاهى قرار داشت که عبدالله بن زبیر و پدرش در رأس آن بودند و پرچم سپاه على را بر دوش مىکشید. عاقبت در این جنگ زبیر کشته و پسرش عبدالله شکست خورد و ابن حنفیه پیروزمندانه در کنار پدرش قرار داشت. حسادتهاى شخصى ابن زبیر نسبت به محمدبن حنفیه نیز در همین جنگ رقم خورد؛ زیرا از پهلوانىها و قدرت و نیروى او در این جنگ بسیار صحبت مىشد. گفته شده زمانى که از قدرت بازوى ابن حنفیه هنگام پاره کردن زرهاى محکم که مىخواست آن را به اندازهى قامت امام على بن ابیطالب علیهالسلام درآورد سخن مىرفت، عبدالله بن زبیر که خود را از پهلوانان عرب مىدانست و در این مورد با ابن حنفیه رقابت مىکرد،6 چهرهاش درهم مىپیچید و از این تعریف و تمجید ناراحت مىشد. به هر حال تمام سوابق عبدالله بن زبیر در دشمنى نسبت به خاندان على علیهالسلام و حسادتى که نسبت به شخص ابن حنفیه داشت بعدا بر رقابتهاى سیاسى با ابن حنفیه افزوده شد و این رقابت پس از شهادت امام حسین علیهالسلام و دعوت مختار به خون خواهى او و اعلام نمایندگى و دعوت به سوى ابن حنفیه آشکار شد و بغض و عداوت شدیدى نسبت به هاشمیان و خاندان على علیهالسلام در او به وجود آورد.7 محمد بن حنفیه در آغاز همین سختگیرى بود که براى پرهیز از وارد شدن در مسائل سیاسى به مکه آمد تا به قول خودش در حرم امن الهى پناه بجوید. سخت گیرى و دشمنى ابن زبیر بر ابن حنفیه و بنى هاشم به خاطر تهدیداتى بود که از سوى مختار متوجه قلمرو او در عراق، فارس و حجاز شده بود؛ لذا بررسى چگونگى بروز و تشدید این دشمنى در رابطه با رفتار مختار قابل فهم است.
ابن زبیر، پس از به خلافت رسیدن یزید، ضمن امتناع از بیعت با یزید و پناهنده شدن به خانهى کعبه، هم چون حسین بن على علیهالسلام یکى از مخالفان جدى یزید بود. او حسین علیهالسلام را رقیب خود مىدید و تا هنگامى که امام حسین علیهالسلام زنده بود ادعاى خود را به طور آشکار پىگیرى نکرد؛ پس از شهادت امام حسین علیهالسلام راه براى طرح ادعاهاى سیاسى او هموار شد و با مرگ یزید کاملاً اوضاع را براى خویش مساعد دید؛ لذا در صدد برآمد تا با کسب بیعت از بزرگان قریش و بنى هاشم به آرزوى خویش جامهى عمل بپوشاند، اما تلاشش براى جلب حمایت دو تن از بزرگان قریش، یعنى عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه و کسانى همچون مختار با ناکامى مواجه شد. وى ابتدا در پى جلب نظر هاشمیان برآمد، اما چون محمد بن حنفیه و ابن عباس به عنوان بزرگان بنى هاشم، حاضر به بیعت با وى نشدند او سیاستهاى شدیدترى علیه آنها اعمال کرد. این موضوع با ظهور یک مدعى جدید به نام مختار در کوفه نگرانىهاى عبدالله بن زبیر را بیشتر کرد؛ چرا که مختار به سوى اهل بیت دعوت مىکرد و در میان خاندان على علیهالسلام خود را وزیر و امین اهل بیت و نمایندهى محمد بن حنفیه اعلام کرد. او بر کوفه مسلط شد و نمایندگان سیاسى ابن زبیر را از آنجا بیرون کرد؛ لذا ابن زبیر به محمد بن حنفیه به عنوان یک رقیب خطرناک براى خود مىنگریست و به دنبال آن بود تا با اعمال فشار شدیدترى او را وادار به بیعت با خود نماید. براى او بیعت ابن عباس به عنوان بزرگ هاشمیان و نیز محمد بن حنفیه به عنوان یک رقیب ـ که طرفداران پر حرارتى در کسوت خونخواهى امام حسین علیهالسلام پیدا کرده بود و شخصیتهاى زیرکى همانند مختار و ابراهیم بن اشتر به حمایت از او برخاسته بودند و رجال معروفى چون سعد بن مالک اشعرى، ابوعبدالله جدلى، عامربن واثله کنانى ابوالطفیل و مثنى بن مخربه عبدى از او طرفدارى مىکردند ـ اهمیت اساسى داشت.
مختار، چنان که گفته شد، از رجال برجستهى شیعه در کوفه بود که پس از ناکامى در کمک به مسلم بن عقیل به دست ابن زیاد گرفتار و با وساطت عبدالله بن عمر از زندان ابن زیاد رهایى یافت و به سوى مکه که ابن زبیر در آنجا بود رفت. وى ابتدا در تلاش بود که با ابن زبیر متحد شود. این تلاشها براى اتحاد با ابن زبیر در سال 62 هجرى صورت گرفت8 ولى از آنجا که با او به توافق نرسید از بیعت با او خوددارى کرد و براى مدتى به طایف رفت.9 در این زمان هنوز ابن حنفیه به سوى مکه نیامده بود و در مدینه ساکن بود، ولى احتمالاً در بحبوحهى لشکرکشى یزید به مدینه او این شهر را ترک کرد. از تاریخ دقیق حرکت ابن حنفیه از مدینه به مکه اخبار دقیقى در دست نیست و به احتمال زیاد او پس از قتلعام حره مدتى در مدینه بود. مختار نیز پس از قتل عام حره و ادامهى لشکرکشى سپاه یزید به سوى مکه آمده و با ابن زبیر متحد شده و تحت شرایطى با او بیعت کرده بود.10 اتحاد او با ابن زبیر در قبل از محرم سال 64 هجرى صورت گرفت و این امر مىرساند که مختار از اواخر سال 62 هجرى تا آغاز سال 64 هجرى را در طائف گذرانده است. در محرم سال 64 هجرى او را در صف سپاهیان ابن زبیر در زمان محاصرهى مکه مىبینیم و لذا او اندکى قبل از این با ابن زبیر متحد شده بود.
آن چنان که از اخبار وقایع مربوط به محاصرهى مکه به وسیلهى سپاه یزید برمىآید، مختار تا ماه ربیع الاول سال 64 هجرى در کنار ابن زبیر و علیه سپاه یزید مىجنگید،11 اما رفتار نامناسب ابن زبیر و کمتوجهى او به مختار و نیز رویداد مرگ یزید در این سال باعث شد که مختار متوجه عراق شود، ولى قبل از این که به عراق رهسپار شود اخبار اوضاع عراق و شورش مردم آنجا و اجتماع شیعیان برگرد سلیمان بن صردخزاعى (رهبر توبهگران) را دریافت کرده بود، به همین منظور در رمضان این سال به سوى کوفه رفت و در آنجا به نام ابن حنفیه شروع به دعوت کرد.
شواهد و جزئیات دقیقى در مورد ارتباط مشخص مختار با ابن حنفیه قبل از ورودش به کوفه در دست نداریم. اما احتمالاً او قبل از ورود به کوفه با ابن حنفیه و امام على بن حسین علیهالسلام ارتباطاتى ـ که معلوم نیست به چه صورت بود ـ داشته است. دو احتمال دربارهى این ارتباط وجود دارد: احتمال نخست این که او در دورهى اقامت کوتاهمدتش در طائف، با ابن حنفیه و امام على بن حسین علیهالسلام در ارتباط بوده و در آن موقع تأییدات خود را از ابن حنفیه به دست آورده است. دوم این که این ارتباط پس از جدایى از ابن زبیر و قبل از رفتن به کوفه بوده است؛ چرا که او پس از بازگشت از طائف مدتى در مکه اقامت و براى مدت کوتاهى با ابن زبیر همکارى کرده و با مرگ یزید از او جدا شده بود. در این زمان به احتمال، ضمن ارتباطات با ابن حنفیه و با اجازهى او به سوى کوفه رفته و در آنجا به سوى او دعوت را آغاز کرده و به خونخواهى امام حسین علیهالسلام اقدام نموده بود.
در باب فرض نخست باید سخت تردید کرد؛ زیرا قراین موجود و وقایع بعدى چنین ارتباطات و یا تأییداتى را ثابت نمىکند. با وجود این که مختار حدود یک سال از صحنهى حوادث کنار کشیده و در زادگاهش در شهر طائف بود، از فعالیتها و تلاشهاى او هیچ اطلاعى در دست نیست، ولى این احتمال وجود دارد که مختار در این دوره، براى فراهم آوردن مشروعیت قیام خود تلاشهایى انجام داده باشد و این تلاشها مىتوانست در قالب ملاقاتهایى با امام على بن حسین علیهالسلام و محمد بن حنفیه بوده باشد. اما اگر چنین فرضى را قبول کنیم و یا حتى اشارات و یا تأییداتى در این باره نیز در منابع بیابیم، باز نمىتوانیم این فرض را تأیید کنیم که مختار با وجود چنین تلاشهایى توفیقى به دست آورده و یا نتیجهى مثبتى عایدش شده باشد. بازگشت او از طایف به مکه و اتحادش با ابن زبیر ـ که نه على بن حسین علیهالسلام ، نه محمد بن حنفیه و نه حتى ابن عباس حاضر به بیعت با او بودند ـ دلیلى بر این امر است که مختار در صورت در پیش گرفتن چنین سیاستى و به دست آوردن تأیید آنها براى قیام خود، نمىتوانست به اتحاد و پیوند با ابن زبیر روى بیاورد؛ ولى از آن جا که او در پایان دورهى اقامت یک سالهى خود در طایف به سوى ابن زبیر آمده و با وساطت عباس بن سهل با ابن زبیر اتحاد کرده12 نشان مىدهد که او تأییدى از امام على بن حسین علیهالسلام و ابن حنفیه به دست نیاورده بود؛ چرا که او در سال 64 هجرى پس از سپرى شدن اقامت در طایف به مکه بازگشت و اتحاد خود را با ابن زبیر تحت شرایطى عملى ساخت و در صف متحدان او وارد شد و با سپاه یزید جنگید.13
اما احتمال دوم با روند حوادث و وقایع همخوانى بیشترى دارد؛ چرا که بر اساس اکثر منابع تاریخى، مختار قیام خود را به نام ابن حنفیه آغاز کرد. این امر مىرساند که او پس از ناکامىهاى نخستین، پیش از آن که از ابن زبیر جدا و راهى کوفه گردد، با ابن حنفیه مجددا ملاقاتهایى داشت و یا مکاتباتى بین آنها صورت گرفت و موافقتهایى ضمنى در این باره کسب کرد و یا حداقل از سکوت ابن حنفیه رضایت او به خون خواهى حسین علیهالسلام را استنباط کرد. روند طبیعى حوادث و جنبش مختار نشان مىدهد که او بدون کسب چنین تأییدى حداقل به صورت ضمنى، نمىتوانست در رأس جنبش خونخواهى حسین علیهالسلام قرار گیرد و یا به سوى ابن حنفیه دعوت کند.
البته از آنجا که مختار قبل از پیوستن به ابن زبیر نیز در صدد خون خواهى امام حسین علیهالسلام بود، باید هر دو احتمال بالا را به صورت دیگرى بازسازى کرد و آن این که مختار از همان آغاز خروج از کوفه در زمان ابن زیاد، همان طور که گفته شد، قصد خونخواهى حسین علیهالسلام را داشت و این موضوع را بر زبان آورده بود، ولى قصد داشت به وسیلهى اتحاد با ابن زبیر به نیت خود جامهى عمل بپوشاند؛ البته در این مورد خواهان نقش برجستهى خود و حتى اطاعتپذیرى ابن زبیر از ایده و نظر خود بوده است؛14 اما ابن زبیر نمىخواست حرکت خود را کاملاً در این جهت قرار دهد و مختار نتوانست دربارهى آنچه مىخواست و پیش بینى مىکرد با ابن زبیر به نتیجه برسد و براى همین منظور، بدون توافق از او جدا شد و مدتى به طائف رفت. در این دورهى اقامت یک ساله در طائف که نزدیک مدینه، محل سکونت ابن حنفیه و امام على بن حسین علیهالسلام بود، او مىبایست به عنوان یکى از شیعیان کوفى ملاقاتهایى با على بن حسین علیهالسلام و یا محمد بن حنفیه صورت داده و قصد و نیت خود را به طور غیر مستقیم یا آشکار مطرح کرده باشد، ولى نه على بن حسین علیهالسلام و نه محمد بن حنفیه پس از حادثهى کربلا دیگر چندان تمایلى به دخالت مستقیم در امور سیاسى نداشتند و پاسخ صریح و روشنى نیز به مختار ندادند. بر اساس برخى اخبار، على بن حسین علیهالسلام بعدا در پاسخ درخواست مختار، به خاطر پرهیز از این امر، به طرد وى پرداخت. البته در این مورد روایات متناقضى وجود دارد، اما واضح است که در این مرحله در صورت طرح هرگونه پیشنهادى به این دو نفر، پاسخى نگرفت؛ لذا مجددا به مسأله اتحاد با ابن زبیر اندیشید و به مکه بازگشت و با ابن زبیر متحد شد. البته براى مختار با وجود این اتحاد، این راه همواره باز بود که در شرایط مناسبى دوباره اهداف خود را در پیش بگیرد؛ و این شرایط بعدا فراهم شد.
او پس از بازگشت به مکه با وساطت عباس بن سهل با ابن زبیر آشتى و تحت شرایطى با او بیعت کرد و در نبردى که بین سپاهیان یزید با عبدالله بن زبیر و پیروانش صورت گرفت، در کنار ابن زبیر و خوارج علیه سپاه یزید جنگید. آنچه او را از ابن زبیر جدا کرد، فرصت پیش آمدهى ناشى از مرگ یزید، بر هم خوردن نظم سیاسى عراق و فراهم آمدن شرایط مناسب براى از سرگیرى موضوع خون خواهى امام حسین علیهالسلام و ملاقات و گفتوگو با ابن حنفیه بود. این گفتوگو به صورت مخفى صورت گرفت؛ چرا که هم مختار و هم ابن حنفیه هر دو سخت تحت نظر ابن زبیر بودند. در این جا بود که مختار تأییداتى از ابن حنفیه گرفت، اما این تأییدات به صورت ضمنى صورت پذیرفت. در واقع، عدم قاطعیت ابن حنفیه در دادن جواب مثبت و یا منفى به مختار این فرصت را براى او فراهم ساخت که بلافاصله از ابن زبیر جدا و راهى کوفه شود. در این زمان مرگ یزید نیز شرایط را براى خارج شدن ابن حنفیه از عزلت کامل مهیا ساخت و وى با اظهار نظرهاى خود در واقع نه تنها مختار، بلکه هر قیام انتقامجویانهاى را که بتواند داد اهل بیت را بستاند مورد تأیید قرار داد؛ اما همواره بر این امر تأکید کرد که از خون ریزى بیهوده در میان مسلمانان پرهیز دارد و این سخن البته به معناى پرهیز از تعقیب و یا کشتن قاتلان امام حسین علیهالسلام نبود. در این زمان ابن زبیر نمایندگانى به کوفه فرستاد و بر آنجا مسلط شده بود. ورود مختار به کوفه در اواخر سال 64 هجرى و بنا به اخبارى در ماه رمضان این سال بود و این درست زمانى بود که توابین برگرد سلیمان بن صرد اجتماع کرده و آمادهى خروج و نبرد با امویان بودند.15 ورود او با تبلیغات به نام ابن حنفیه و خونخواهى حسین علیهالسلام باعث شد که جمعى از شیعیان از سلیمان بن صرد جدا شوند و به مختار دل ببندند. به هر حال توابین از کوفه خارج شدند و در ربیع الاول سال 65 هجرى در عین الورده در مصاف با سپاهیان امویان تحت رهبرى ابن زیاد قتل عام شدند و جز اندکى از آنان باقى نماند که به کوفه بازگشتند.16
در این زمان، مختار که فعالیت هایش درکوفه تحت کنترل نمایندگان ابن زبیر بود، گرفتار و محبوس شد و زمانى که بقایاى توابین بازگشتند، پیام تسلیتى از زندان براى آنان فرستاد و وآنان را به پیروزى و قیام وعده داد و با جماعتى از شیعیان از زندان مکاتبه مىکرد و مژده مىداد که به زودى آزاد خواهد شد. او براى تحقق منظور خود مخفیانه نامهاى به وسیلهى یکى ازمعتمدان خود براى عبدالله بن عمر نوشت تا براى بار دوم و این بار شفاعت او را نزد ابن زبیر بکند تا نمایندگانش در کوفه او را آزاد کنند. به هر حال با این عمل و با دادن تعهدات و سوگندهاى مؤکد او را آزاد ساختند، ولى مختار پس از آزادى خود بى درنگ در پیش یارانش در تدارک قیام کوشید و سوگندها و تعهدات سپرده شده را با قبول فدیه قابل جبران دانست و در پىگیرى اهداف خود نیز مصممتر شد و با همراهى ده تن از مردان برجستهى شیعه براى آماده کردن پیروان خود براى قیام اقدام کرد. اقدامات وى در کوفه و زمزمههایش به نام دعوت به سوى ابن حنفیه،عبدالله بن زبیررا مجبور کردکه ابن حنفیه را تحت کنترل قرار دهد.در این زمان ابن حنیفه و ابن عباس از مدینه به سوى مکه آمده بودند. بر اساس اخبار تاریخى، او و ابن عباس براى پرهیز از فتنه و دور شدن از حوادث سیاسى به سوى مکه آمدند و به خانهى خدا پناهنده شدند و این حادثه بعد از واقعهى حره، یا حداقل هم زمان با آن اتفاق افتاد.17 به نظر نمىرسد که ورود محمد بن حنفیه به مکه بلافاصله بعد از واقعهى حره اتفاق افتاده باشد؛ چرا که در واقعهى حره یکى از فرزندان او به نام جعفر بن محمد کشته شد18 و طبعا ابن حنفیه مىبایست مدتى را در سوگ فرزندش در مدینه به سر ببرد؛ اما منابعى که در مورد بیعت دسته جمعى و اجبارى مردم مدینه با یزید و از حوادث حره سخن راندهاند از ابن حنفیه نام نبردهاند، در حالى که فرزندان او، عبدالله و حسن، به همراه عموزادهى خود، امام على بن حسین علیهالسلام در این زمان در مدینه بودند و هنگامى که مسلم بن عقبه، على بن حسین علیهالسلام را براى بیعت فراخواند ـ البته بر خلاف دیگران او را مجبور به بیعت نکرد و آزاد گذارد ـ از امام علیهالسلام دربارهى دو جوانى که همراه او بودند پرسید، امام علیهالسلام جواب داد که عموزادگانم عبدالله و حسن هستند. در این زمان هیچ نامى از ابن حنفیه به میان نیامد. گویا با وقوع حوادث و شورش مردم، او با احتیاط از حوادث کناره گرفت. در نهایت به نظر مىرسد که او، مدتى پس از واقعهى حره، مدینه را به سوى مکه ترک کرد. در این زمان بود که عراق با شنیدن این اخبار در ناآرامى فرو رفت؛ مختار نیز پس از شنیدن اخبار مرگ یزید و اوضاع ناآرام عراق به سوى عراق رفت و همه اعمال خود را به نام محمد بن حنفیه در کوفه انجام داد و بعد از قتلعامِ کشندگان حسین علیهالسلام ، چنان که گفته شد، سرهاى آنان را به همراه اموال و هدایایى براى ابن حنفیه فرستاد. رفت و آمد شیعیانِ ابن حنفیه در مکه و اقدامات مختار به نام او در عراق، ابن زبیر را برآشفت؛ زیرا غلبهى مختار بر کوفه و در نتیجهى آن بر بخش عظیمى از حیطهى فرمانروایى ابن زبیر، یعنى موصل، جزیره، حلوان، ارمنستان، آذربایجان، رى، ماهین، اصفهان و جبال و اعزام فرمانداران مختار بدان مناطق، ابن زبیر را سخت نگران ساخت و چون وى چنین دید در صدد برآمد تا از طریق محمد بن حنفیه، مختار بن ابى عبید را وادار به اطاعت از خود سازد. ابن زبیر پیروزىهاى مختار را مرهون استظهار و پشت گرمى به محمد بن حنفیه مىدید؛ لذا در صدد برآمد تا با سیاستى ابن حنفیه را وادار به بیعت با خود کند و بدین صورت، مختار را از داشتن مشروعیت محروم و آن گاه کار او را یکسره سازد.19
بدین منظور فشارهاى سیاسى خود را بر ابن حنفیه تشدید کرد. وى از ابن حنفیه خواست که با او بیعت کند، اما ابن حنفیه از این امر سر باز زد و اعلام کرد که من در چنین شرایطى بیعت نمىکنم. ابن زبیر براى رسیدن به مقصود، به اذیت و آزار ابن حنفیه و سرزنش او و بنى هاشم اقدام کرد، به طورى که دستور داد تا نام پیامبر صلىاللهعلیهوآله را از خطبههاى نماز بیندازند و این امر بنى هاشم را فوقالعاده آزرده ساخت؛ چون جماعتى از مسلمانان این موضوع را بر او عیب گرفتند، گفت:که من در دل، ذکر محمد صلىاللهعلیهوآله و احترام او را زیاد برپا مىدارم، اما چون او خاندان بدى دارد و در ظاهر هرگاه نام او را مىشنوند گردنهاى خود را فراز مىگیرند، نام او را در خطبه و منبر نمىبرم.20 او در خطبههاى خود شروع به ناسزاگویى به على ابن ابیطالب علیهالسلام و بنى هاشم کرد. ابن حنفیه و عبدالله بن عباس نیز که بزرگان بنى هاشم در مکه بودند، از این عمل ابن زبیر برآشفتند و علیه او به خطبه ایستادند.
مسعودى به نقل از کتاب الاخبار نوفلى مىگوید: او به نقل از ولید بن هشام مخزومى آورده است:
ابن زبیر خطبه خواند و در آن به سرزنش و وهن على بن ابیطالب علیهالسلام پرداخت، چون خبر به محمد بن حنفیه، پسر على علیهالسلام رسید، بیامد و در جلوى ابن زبیر براى او کرسى آماده کردند و او روى آن قرار گرفت و گفت: اى جماعت قریش روىهاى شما زشت باد! چطور در حضور شما از على علیهالسلام بدگویى مىکنند! على تیرى با صلابت از سلاح خدا علیه دشمنان او بود و دشمنان خدا را به سبب کفر و شرکشان مىکشت. چون در مورد او دلشان آکنده از کینه است به باطل از او سخن مىگویند؛ ولى ما فرزندان برجسته انصار او را خوب مىشناسیم. اگر روزگار قدرتى به کف ما بنهد، استخوانهاى آنها را پراکنده مىکنیم و پیکرهایشان را بیرون مىآوریم در حالى که آن روز دیگر پیکرهایشان پوسیده است و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون.21
مسعودى مىگوید:
وقتى که ابن حنفیه سخنانش به انتها رسید، ابن زبیر دنباله خطبه خود را خواند و گفت: اگر فرزندان فاطمه سخن بگویند معذورند، اما ابن حنفیه چه مىگوید؟ و محمد بن حنفیه دوباره برخاست و در پاسخ ابن زبیر گفت: اى پسرِ امرومان چرا من سخن نگویم! مگر فاطمه دختر محمد صلىاللهعلیهوآله مادر برادرانم نبوده است و مگر فاطمه دختر اسد بنى هاشم مادربزرگم نبوده است؟ مگر فاطمه دختر عمرو بن عائذ مادربزرگ پدرم نبوده است؟ به خدا اگر به خاطر خدیجه بنت خویلد نبود، در مورد بنى اسد همه چیز را مىگفتم و اگر ضررى به من مىرسید در مقابلش شکیبایى مىکردم.22
وقتى ابن زبیر سرسختى و مخالفت ابن حنفیه را دید، سیاستهاى سختترى علیه او به اجرا گذاشت و حتى او و بنى هاشم را تهدید به مرگ کرد و براى آنها ضرب الاجل تعیین نمود. این سیاست ابن زبیر بدان سبب بود که سخت از دو جبهه تحت فشار بود. او مىبایست کار خود را با مختار و ابن حنفیه روشن کند تا به دشمن دیگرش عبدالملک بن مروان بپردازد؛ لذا در مقابل ابن حنفیه و مختار سیاستهاى جدیدترى در پیش گرفت.
به همین منظور، هم زمان دو سیاست را علیه مختار و ابن حنفیه در پیش گرفت. نخست، متقاعد کردن محمد بن حنفیه به پذیرش بیعت با او و دوم، طرح این موضوع که مختار شخصى کذاب و دروغگوست و هیچ گونه مأموریتى از سوى ابن حنفیه ندارد. این سیاست که به صورتى گسترده علیه مختار تبلیغ مىشد، حتى بر هواداران و نزدیکان مختار تأثیر گذاشته بود. از سوى دیگر، ابن زبیر در پى آن بود تا با گردآورى مخالفان مختار در کوفه و هدایت و جذب آنها به سوى بصره که هنوز در دست کارگزاران ابن زبیر بود، جبههى واحدى از اشراف کوفه و مردم آنجا علیه مختار تشکیل و او را از دو جهت، یعنى از سوى بصره و حجاز تحت فشار قرار دهد. ابن زبیر فرماندهى سیاسى و نظامى جبههى بصره را به برادرش مصعب بن زبیر و مهلب بن ابى صفره واگذار کرد. از سوى دیگر مختار نیز سیاست محتاطانهاى در مواجهه با ابن زبیر در پیش گرفت. او به مثنى بن مخربهى عبدى و برخى از شیعیان برجستهى بصره کمک نمود تا زمینههاى مناسبى براى حضور او در بصره فراهم سازند تا آرام آرام بصره را نیز به قلمرو خود اضافه کند؛23 اما ترکیب نیروهاى بصرى و قدرت هواداران زبیرى در آنجا این اجازه را به او نداد. مختار پس از این در سیاست جدیدى سعى کرد تا ضمن مکاتباتى با ابن زبیر راهى براى مقابلهى مشترک با امویان و عبدالملک بن مروان جست و جو کند؛ اما ابن زبیر که اعتمادى به قول و قرارهاى مختار نداشت، به پیشنهادهاى او وقعى ننهاد. او مختار را همچون یک امیر فرمان بُردار براى خود مىخواست و براى این منظور سعى کرد با طرح پیشنهادهایى وفادارى او را نسبت به خود بیازماید. مختار در این سیاست مىخواست ابتکار عمل را در دست بگیرد و در فرصت مناسبى بر نیروهاى ابن زبیر غلبه کند؛ از این رو نیروهایى را به منظور اتحاد با ابن زبیر براى مقابله با امویان و نیز به عنوان یک نیروى مستقل و حامى ابن حنفیه، به سوى حجاز گسیل کرد. به هر حال، نیروهاى مذکور در بین راه و در پى ترفند فرمانده سپاهیان ابن زبیر قتل عام شدند و همین امر باعث شد که اعتماد و احتمال همکارى میان ابن زبیر و مختار به طور کامل زایل شود. مختار بلافاصله پس از این شکست طى نامهاى به ابن حنفیه، منظور خود از اعزام این نیرو را حمایت از او اعلام کرد و خواستار تأیید و همراهى او براى غلبه بر ابن زبیر شد. پس از این ابن زبیر به سیاست خصمانه مختار به طور کامل وقوف یافت و به فکر تقویت بیشتر جبههى بصره افتاد.
پس از قتل عام سپاهیان مختار به وسیلهى ابن زبیر، مختار مجددا در صدد برآمد که تأییداتى براى مقابله با ابن زبیر از محمد بن حنفیه بگیرد. بدین منظور، نامهاى به شرح زیر به وسیلهى شخصى به نام صالح بن مسعود براى ابن حنفیه فرستاد:
اما بعد؛ من سپاهى را به سوى شما فرستادم که دشمنان شما را خوارتر کند و شهرها را به تصرف تو درآورند اما هنگامى که به سوى شما مىآمدند و در نزدیکى مدینه، سپاه ابن زبیر ملحد با خدعه و سوگند و پیمان خدا، آنان را فریب داد و چون به آنها اعتماد کردند به ناگاه بر آنان یورش آوردند و خون آنها را ریختند. اگر شما موافقت داشته باشید، سپاهى را به جانب مدینه بفرستم و شما نیز نمایندگانى به سوى آنان بفرست تا مردم بدانند که من در اطاعت شما هستم و این سپاه را به فرمان شما فرستادهام زیرا در این صورت اکثر آنها را رعایت کرده؛ چرا که آنها بیش از ابن زبیر ملحد به شما توجه دارند. سلام بر شما باد.24
ابن حنفیه که سخت مورد سوءظن ابن زبیر بود و همواره معتقد بود که در حرم امن الهى نباید خون ریزى و جنگ ایجاد شود، به این امر راضى نشد و در عین حال نامهى مختار را بدون پاسخ نگذاشت و نظر خود را در این باره بدین شرح به مختار نگاشت:
اما بعد؛ نامه شما به من رسید و آن را خواندم و دانستم که حق مرا بزرگ داشتهاى و براى رضایتمندى من عمل کردهاى؛ ولى من پیش از هر چیزى دوست دارم خدا را اطاعت کنند و شما نیز هر چقدر مىتوانى آشکارا و پنهان خدا را اطاعت کنى و بدانى که من اگر چنین قصدى داشتم مردمان شتابان به سویم مىآمدند و یاوران فراوانى مىیافتم، ولى من عزلت گزیدهام و صبر را پیشه کردهام تا خداوند حکم خود را دربارهى من جارى کند. او بهترین حاکمان است.25
با تشدید دشمنى میان مختار و ابن زبیر پس از این حادثه و در شرایطى که مختار آوازهى امامت محمد بن حنفیه را در عراق پراکنده ساخت طبیعى بود که ابن زبیر دیگر ابن حنفیه را که در مکه مستقر بود تحمل نکند؛ چرا که تمام این امور از سوى مختار به نام ابن حنفیه صورت مىگرفت. او رسما مختار را از این امور منع نمىکرد و آشکارا به تکذیب او نمىپرداخت و با ابن زبیر نیز بیعت نمىکرد. از سوى دیگر، ابن زبیر مىبایست در مقابل مدعى اموى نیز ایستادگى کند؛ لذا در تلاش بود تا قبل از برخورد با رقیب قدرتمند اموى، یعنى عبدالملک بن مروان، کار عراق را یکسره سازد؛ بنابراین تصمیم گرفت محمد بن حنفیه را که سیاست آشکارى در قبال مختار در پیش نگرفته و از هرگونه موضعگیرى قاطع در قبال او خوددارى مىکرد به بیعت وادار نماید؛ چرا که با این عمل مىتوانست مبناى ادعاى مختار را که مدعى بود از سوى ابن حنفیه به کوفه اعزام شده است بدین صورت بى اعتبار سازد. در پى اتخاذ این سیاست، ابن زبیر، محمد بن على را فراخواند و از او خواست که بیعت کند. در این جا بود که ابن حنفیه تحت فشار بیشتر قرار گرفت و عبدالله بن عباس در اعتراض به اقدامات ابن زبیر به حمایت از او پرداخت. عبدالله بن زبیر دوباره از ابن حنفیه خواست تا به بیعت راضى شود، ولى ابن حنفیه و ابن عباس و جمعى از اصحاب او ازبیعت خوددارى کردند و ابن حنفیه گفت:
اذلم یبق أحد من الناس غیرى ابایعک.26
ابن زبیر نیز ابن حنفیه را به همراه جمعى از اصحاب او و بنى هاشم که تعداد آنها را 15، 17 و بیشتر از آن نیز یاد کردهاند در زندان عارم محبوس و آنان را تهدید کرد که اگر ظرف دو ماه با او بیعت نکنند، همهى آنها را به آتش خواهد کشید؛ و دستور داد هیزمها و چوبهاى فراوانى بر در زندان جمع کردند تا براى برپا کردن آتش آماده باشد. ابن زبیر دستور داد تا راه هرگونه گفتوگوى آنان با مردم را ببندند و نگهبانانى را بر آنها گماشت تا ارتباط آنها را با بیرون از زندان قطع کند تا مجبور به بیعت شوند. ابن حنفیه این بار مستقیما براى نجات از دست ابن زبیر از مختار کمک خواست و مختار عدهاى از نیروهاى کوفى خود را که به خَشَبیه معروف شدند به کمک ابن حنفیه فرستاد تا او را نجات دهند.
نجات ابن حنفیه و شکلگیرى خَشَبیه
شکلگیرى خَشَبیه یکى از مراحل اساسى در تحولات تاریخى در جنبش مختار بود و نقش بسیار قابل توجهى در توسعهى نظریات سیاسى و عقیدتى کیسانیه داشت. روشن کردن این جریان و شکلگیرى آن براى شناختن جنبش کیسانیه و نظراتشان دربارهى محمد بن حنفیه حایز اهمیت است. در این مبحث به بحث و بررسى منشأ این مسأله مىپردازیم.
منابع مربوط به انساب به وجه تسمیهى خَشَبى یا خَشَبیه اشاره کرده و خَشَبى را منسوب به جماعت خَشَبیه دانستهاند که فرقهاى از شیعه و روافض به شمار آمده است.گفتهاند هر کسى که بدان طایفه و فرقه منسوب بوده «الخَشَبى» نامیده مىشده است.27 این عنوان چنان شایع شد که بعدها گروههایى از زیدیه را به همین نام خواندند. منصور بن معتمر از فقها و علماى مشهور در اوایل قرن دوم که رابطهى صمیمانهاى با زید داشت، مىگوید: خَشَبیه عنوانى بود براى دوستداران على بن ابیطالب علیهالسلام .28 ولى این واژه قدمت بیشترى دارد و به پیروان ابن حنفیه و مختار گفته مىشد و از همین جا بود که این عنوان، هم چون سبائیه، به طور کلى دربارهى شیعیان و به ویژه جریانهاى رادیکال و غلاة و نخستین بار در جنبش مختار به کار رفت.
منابع فرقهنگارى و بسیارى از منابع تاریخى کاملاً نشان مىدهد که خَشَبیه با جنبش مختار پیوند ناگسستنى دارد و بسیارى از پیروان مختار و ابن حنفیه، پیش از آن که به نام کیسانى معروف شوند با این عنوان خوانده مىشدند. براى روشن شدن این امر به بررسى شکلگیرى خَشَبیه و عقاید آنها در اینگونه منابع مىپردازیم.
موضوع خَشَبیه در ارتباط با محمد بن حنفیه و جنبش مختار از چند جهت قابل بررسى است:
نخست این که بر اساس آنچه از منابع تاریخى، فرهنگ نامهها، انساب و فرق برمىآید این واژه دربارهى جمعى از هواداران مختار که با ابن اشتر در جنگ با عبیدالله بن زیاد شرکت داشتهاند به کار رفته است. انتساب این عنوان به همراهان ابن اشتر احتمالاً متأثر از حضور دو عنصر عرب و ایرانى حاضر در سپاه ابن اشتر بود. اطلاعات موجود در منابع، راجع به این گونه از خَشَبیان تأکید دارد که جماعتى از سپاهیان ابن اشتر به دلیل این که سلاحى جز چوب در دست نداشتند به «خَشَبى» معروف شدند و آنان را خَشَبیه خواندهاند. ابن رسته در اعلاق النفیسه در این باره مىگوید: خَشَبیه دستهاى از رافضیهاند. این گروه، از یاران و اصحاب ابراهیم بن اشتر بودند که در زمان برخورد با عبیدالله بن زیاد، به خاطر این که اکثر آنان سلاحى نداشتند و به جاى شمشیر چوب دستى به دست گرفته بودند به آنها خَشَبیه گفتهاند.29 ابوزید بلخى نیز گفته است: خَشَبیه یاران ابراهیم بن مالک اشتر بودند که عبیدالله بن زیاد را کشتند و از آن رو خشبیه نامیده شدند که در آن روز بیشتر اسلحهى آنان از «خَشَب» بود.30 ابن قتبیه دینورى نیزآنان را گروهى از رافضه دانسته و گفته است: هنگامى که ابراهیم بن اشتر با عبیدالله بن زیاد جنگید، بیشتر یاران او غیر از چوب سلاحى نداشتند و از این رو خشبیه نامیده شدند.31 خوارزمى در مفاتیح العلوم اطلاعات جدیدى دربارهى پیوند خَشَبیه با سپاهیان ابراهیم بن اشتر ارائه مىدهد که قابل تأمل است. او خَشَبیه را همان «صرخابیه» مىداند و اظهار مىدارد که خَشَبیه گروهى بودهاند که به صرخابیه مشهورند و به صرخاب طبرى منسوباند. این نام را بدان خاطر به آنها دادهاند که همراه مختار بر حکومت شوریدند و در آن شورش غیر از چوب سلاحى با خود حمل نمىکردند.32
خوارزمى اشتباها این فرقه را یکى از فرق زیدیه به حساب آورده است که البته به لحاظ تاریخى با جنبش مختار همخوانى ندارد؛ زیرا زیدیان فرقهاى متأخر از مختارند. اما اطلاعات او دربارهى صرخاب طبرى و مسألهى پیوستگى او با خَشَبیه و سپاه مختار و ابن اشتر حایز اهمیت است. وى صرخاب طبرى را یکى از طبریانى دانسته که در سپاه مختار بوده است و این امر با توجه به ترکیب سپاهیان ابن اشتر در مواجهه با عبیدالله بن زیاد قابل تأمل و بررسى است. مطابق دادههاى تاریخى، بسیارى از سپاهیان او در نبرد با عبیدلله بن زیاد، از ایرانیان (حمراء) تشکیل مىشدند که شمارى از آنها دیلمیان بودند و این احتمال وجود دارد که صرخاب طبرى از جمله ایرانیان فعال در سپاه مختار و ابن اشتر بوده باشد. در عین حال گفته شده است که بسیارى از سپاهیان ابن اشتر مجهز به اسلحههاى چوبى بودهاند که آنها را به فارسى «کافرکوبات»33 مىنامیدهاند و کاربرد سلاحهاى چوبى در ایران سابقهى کهنى دارد و در منابع تاریخى تأیید شده است که سپاهیان عجمى ابن اشتر مسلح به چوب و کافر کوب بودهاند. مستندات فوق کاملاً نشان مىدهد که خَشَبیه از نهضت مختار سرچشمه گرفته، ولى در برخى موارد با گروهى کوچک از زیدیان که آنان را نیز خَشَبیه نامیدهاند خلط گردیده است. اکثر منابع تاریخى نیز این گروه از خَشَبیه را به سپاهیان مختار و ابن اشتر منسوب کردهاند. مسعودى مىگوید: گروهى از خَشَبیان که در جزیرهى قرقیسا بودند، پس از کشته شدن مختار مدتى را تا هنگام رویارویى سپاهیان عبدالملک و ابن زبیر همراه ابن اشتر در نصیبین و قرقیسا ماندند او هم چنین اشاره مىکند پس از آن که ابن اشتر براى اتحاد با ابن زبیر به سوى مصعب بن زبیر رفت، جماعتى از خَشَبیان هم چنان در آنجا بودند. در زمانى که سپاه عبدالملک بن مروان براى سرکوبى زفربن حارث راهى نصیبین و قرقیسا شد، با جماعتى از خَشَبیان مواجه گشت و عبدالملک این گروه را محاصره کرد. مسعودى مىگوید: این گروه به سوى امامت محمد بن حنفیه دعوت مىکردند «یدعون الى امامة محمد بن الحنفیه».34 اما پس از مدتى محاصره، خلافت عبدالملک را پذیرفتند و تسلیم او شدند.
مطلب دیگرى که مىتوان در باب انتساب خَشَبیه به پیروان مختار و همراهان ابن اشتر مطرح ساخت، موضوع کرسى چوبى بود که مختار آن را از جعد بن هبیرة گرفته بود و گفته مىشد کرسى امام على علیهالسلام است و این موضوع براى برخى از غلاة شیعه، به ویژه گروههایى از شیعیان که عمدتا به دلیل وابستگى به برخى قبایل جنوب به سبایى معروف شده بودند، مورد تقدس واقع شد. مختار براى بهرهبردارى از شور و غلیان انقلابى و ایجاد تحرک و انگیزهاى که بدان وسیله مىتوانست از آنان استفادهى تبلیغاتى کند، آنها را از این امر منعى نمىکرد و این باعث شد که عقاید کهن بدویان جنوب و برخى اسرائیلیات که در میان قبایلى چون شبام، بنى نهد و بنى شاکر وجود داشت، در شکل تقدس کرسى مذکور پدیدار شود.35 آنها این کرسى را مقدس شمرده، آیینى برگرد آن به جا مىآوردند. این گروه همراه سپاهیان ابن اشتر به جنگ ابن زیاد رفتند و شور و هیجان خاصى در اطراف کرسى نشان دادند به طورى که اعمال آنها ابن اشتر را به شدت ناراحت ساخت؛ چرا که عدهاى از غلاة این کرسى را هم چون تابوت بنى اسرائیل ستایش مىکردند؛36 اما چون مختار در شرایطى قرار گرفته بود که به حمایت این گروهها نیاز داشت از این اعمال ممانعتى به عملى نمىآورد. به نظر مىرسد پرستش این کرسى چوبى عامل مؤثرى در اشتهار همراهان غالى ابن اشتر به خَشَبى بوده باشد. بعدها عنوان خَشَبیه را به صورت عنوان عام و طعنهآمیزى براى شیعیان و پیروان مختار به کار بردند.
اما جریان دیگرى که عنوان خَشَبیه و خَشَبى را در نهضت مختار معروف ساخت، به زمان محبوس شدن ابن حنفیه توسط ابن زبیر مربوط است. پیش از این گفته شد که به طور کلى سیاست ابن حنفیه در مقابل شرایط سیاسى موجود، سیاستى اعتزالى بود؛ اما در باب مختار با وجود همهى کوششى که او به نام ابن حنفیه انجام داد وى سیاست سکوت اختیار کرد و در عین حال از موضوع انتقام خواهى و خون خواهى اهل بیت خشنود بود. سیاستى که تابع شرایط سیاسى و قرار گرفتن بین دو مدعى قدرتمند اموى و زبیرى بود و مشخص نبود چه کسى غالب خواهد شد؛ بنابراین در چنین شرایطى ترجیح داد که از حوادث سیاسى عزلت جوید و با مدعیان مذکور بیعت نکند تا زمانى که شرایط براى غلبهى یکى فراهم آید.
در چنین شرایطى که ابن زبیر او را محبوس و تهدید به قتل نمود، وى پس از مشورت با اطرافیان و همراهان خود صلاح را در آن دید که نامهاى براى مختار ابن ابى عبید ثقفى در کوفه بنویسد و از او علیه ابن زبیر یارى بجوید. براى این منظور به طور مخفیانه با کسانى در بیرون از زندان ارتباط برقرار کرد و در حالى که تحت نظارت نگهبانان ابن زبیر بود، چهار تن از شیعیان خود را مأمور کرد که ظرف مدتى معین، قبل از انقضاى فرصت وعده داده شده به وسیلهى ابن زبیر، نامهاى را براى مختار به کوفه ببرند تا براى نجات آنها اقدام کند.37 براى تحقق این منظور، ابن حنفیه، طفیل بن عامر فرزند عامر بن واثله کنانى محمد بن بشیر، ابا المعتمر و هانى بن قیس الهَمْدانى را مأمور و به آنها توصیه کرد که به دور از چشم نگهبانان ابن زبیر، مخفیانه ظرف مدت بیست و شش روز، نامه را به کوفه برده، براى نجات آنها از مختار کمک بخواهند. نمایندگان ابن حنفیه دور از چشم عوامل ابن زبیر رهسپار کوفه شدند و در مسجد کوفه38 نامهى ابن حنفیه را به مختار رسانیدند. در این نامه محمد بن حنفیه از مختار خواسته بود سریعا قبل از آن که موعد مذکور فرا برسد و به سرنوشتى همانند برادرش امام حسین علیهالسلام دچار شود، او را دریابد تا مایه پشیمانى نشود؛ زیرا هر لحظه در معرض تهدید و قتل و سوزاندن است.39 یعقوبى متن نام محمد بن حنفیه به مختار را چنین آورده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد بن على و من قبله من آل رسول الله الى مختار بن أبى عبید و من قبله من المسلمین، أما بعد! فان عبدالله بن زبیر أخذنا، فحبسنا فى حجرة زمزم، و حلف الله الذى لا اله الا هو لنبایعه، او لیفرمنها علینا بالنار، فیاغوثا».40
چون نامه به مختار رسید در مسجد کوفه ندا در داد و شیعیان را جمع کرد و نامهى محمد بن حنفیه را براى آنان خواند و مردم را تحریض کرد که این نامهى مهدى شما و بازماندهى خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله است که او را همچون گوسفندان در انتظار شب و یا روزِ کشته شدن نگه داشتهاند و با آتش تهدید مىکنند. من قصد دارم سپاهى براى نجات او به سوى ابن زبیر بفرستم. آن گاه مردم را به یارى او فراخواند و سپاهیانى براى این منظور بسیج کرد. منابع گفتهاند که او حدود چهار هزار نفر را به صورت دستههاى جداگانه و کوچک از پى یکدیگر به سوى عبدالله بن زبیر فرستاد. ابتدا ابوعبدالله جدلى را با هفتاد نفر، سپس ظبیان بن عثمان تمیمى را با چهار صد نفر، ابوالمعتمر را با یکصد نفر، هانى بن قیس را با یکصد نفر، یونس بن عمران و عمیربن طارق را هر یک با چهل نفر پیشاپیش و در دستههاى جداگانه روانه کرد. آن گاه پس از آن سپاهى گرانتر شامل بیش از دو هزار نفر به یارى آنان فرستاد و در کل حدود چهار هزار نفرمى شدند. ابن ابى الحدید در مورد وضع زندانیان آورده است: چون ابن زبیر ابن حنفیه و همراهانش را تهدید به قتل و سوزاندن کرد، سوگند خورد که یا تا پیش از جمعهاى که مىرسد بیعت کنند و یا آمادهى مرگ باشند. وى پیش از فرا رسیدن جمعه مىخواست آنان را بسوزاند، ولى مسوربن مخرمة زهرى وساطت کرد و از ابن زبیر خواست تا به آنها تا روز جمعه فرصت دهد و گوید: چون جمعه فرا رسید، محمد بن حنفیه خود را آمادهى مرگ کرد؛ آب خواست و غسل شهادت کرد و سپس جامهاى سپید خواست و به عنوان کفن بر تن کرد و بدن خود را حنوط بست و تردیدى نداشت که کشته خواهد شد؛ ولى پیش از آن که ابن زبیر اقدامى کند، لشکریان مختار فرا رسیدند.41 چون عبدالله بن زبیر سوگندهاى شدیدى یاد کرده بود که آنها را تا غروب خورشید بسوزاند، ابن عباس به محمد بن حنفیه پیشنهاد کرد که با او بیعت کند؛ اما ابن حنفیه گفت: انشاء الله حائلى نیرومند مرا از او در امان مىدارد و ابن عباس چشم به غروب خورشید دوخته بود که ناگهان سپاهیان مختار فرا رسیدند.42
مختار به سپاهیان خود دستور داده بود تا مىتوانند مقصد خود را مشخص نکرده، به صورت پنهانى و در دستههاى کوچک حرکت کنند؛ و برخى روایات حاکى از این است که این سپاه مرکب از چهار هزار نفر بود؛ ولى ابوعبدالله پیشنهاد کرده بود که دستههایى پیشاپیش حرکت نمایند تا زودتر به مقصد برسند و از کشته شدن زندانیان جلوگیرى کنند. خودش نیز به عنوان پیشقراول با دو دستهى دیگر سریعتر حرکت کرد و به مکه رسید و به سوى زمزم رفت و نگهبانان ابن زبیر را پراکنده ساخت و ابن حنفیه و اصحابش و هاشمیان دربند را آزاد کرد. چون خبر به ابن زبیر رسید، با جمعى از اصحابش در آنجا حاضر شد و به مجادله و تهدید ابوعبدالله پرداخت و قصد داشت به مقابله با آنها بپردازد. ابن حنفیه هر دو دسته را به آرامش و حفظ حرمت حرم خدا فراخواند. در همین حال که ابن زبیر یاران ابوعبدالله و ابن حنفیه را تهدید مىکرد، دنبالهى سپاهیان مختار فرا رسیدند. ابوالمعتمر با صد سوار و هانى بن قیس با یکصد سوار و ظبیان بن عماره با دویست نفر و اموالى که براى ابن حنفیه آورده بود وارد شدند و به دنبال آنها سپاهیان دیگر فرارسیدند. آنان وارد حرم شدند و در حالى که کافرکوب هایى در دست داشتند صداى یا لثارات حسین علیهالسلام سر دادند و ابن زبیر از این وضع هراسان شد و آنها را «خَشَبیه» خطاب کرد. ابن حنفیه یاران خود را از هر گونه خونریزى در خانهى خدا بازداشت و آنان را به سوى شعب على علیهالسلام بیرون برد. حدود چهار هزار نفر با او اجتماع کردند و او اموالى را که مختار برایش فرستاده بود در میان سپاهیان و یاران خود قسمت کرد.43 از آن زمان نام «خشبیه» به صورت یک عنوان سیاسى و هوادارانه براى پیروان محمد بن حنفیه، مختار و ابن اشتر درآمد و بعدا هم چون فرقهاى سیاسى ـ عقیدتى تصور شد و الخَشَبى یا الخَشَبیه خوانده شدند؛ لذا عنوان خَشَبیه نه تنها به صورت عنوان برجستهاى براى هواداران ابن حنفیه و مختار درآمد، بلکه به صورت اسمى عام و کلى براى اکثر شیعیان نیز به کار رفت. در ابتدا این عده همان کسانى بودند که از کوفه براى نجات ابن حنفیه به سوى مکه رفتند و ضمن جدال با ابن زبیر محمد بن حنفیه را از زندان عارم نجات دادند و همراه او در شعب ساکن شدند و تا رفع تهدیدات کامل از ابن حنفیه و کشته شدن ابن زبیر و تا زمان بیعت ابن حنفیه با عبدالملک به او وفادار ماندند. گروه خَشَبیه یک جریان عقیدتى قوى را در میان کیسانیه به وجود آوردند که تأثیرات جدى در افکار کیسانیه داشت. در واقع عنوانهاى سبایى و خَشَبى نخستین نامهاى کیسانیان بود.
اکنون نظر مورخان را براى روشن شدن اطلاق این نام و چگونگى ظهور خَشَبیه در مکه مورد بررسى قرار مىدهیم. طبرى، بلاذرى، ابن سعد، مسعودى، مبرد، ابن اثیر و دیگر منابع تاریخى متأخر، هر یک انتساب عنوان خَشَبیه از سوى ابن زبیر را به گروهى از یاران مختار و ابن حنفیه که براى نجات ابن حنفیه وارد حرم مکه شده بودند و هر کدام چوب دستى در دست داشتند تأیید کردهاند.
طبرى سال 66 هجرى را سال ظهور خَشَبیه در مکه مىداند و مىگوید: در این سال خَشَبیه به مکه آمدند و حج برپا داشتند و امیرشان ابوعبدالله جدلى بوده است.44 طبرى مىگوید: علت ظهور آنان محبوس شدن محمد بن حنفیه و هفده تن از رجال بنى هاشم و اهل بیت به وسیلهى ابن زبیر بوده است. پس از این موضوع بنا به درخواست ابن حنفیه، مختار سپاهیانى براى حمایت از آنان فرستاد که در رأس همهى آنها ابوعبدالله جدلى قرار داشت. این سپاهیان به تدریج وارد کعبه شدند. این افراد کافرکوب در دست داشتند45 و رفتند و شعار «یالثارات الحسین» سردادند تا به زمزم رسیدند. آنان ابن حنفیه را از زندان نجات دادند و از او خواستند تا ابن زبیر را به آنها واگذارد، ولى ابن حنفیه خونریزى و جدال در حرم امن الهى را روا ندانست و از آنهاخواست که از این امر بپرهیزند. ابن زبیر چون مشاهد کرد افراد مذکور چوب دستىهایى موسوم به «کافرکوب» در دست دارند و شعار یالثارات الحسین علیهالسلام سر مىدهند و تعداد آنها هر لحظه زیادتر مىشود ، ترسید. ابن حنفیه یاران خود را از جدال و خونریزى باز داشت و آنها با ابن حنفیه به سوى شعب على علیهالسلام رفتند در حالى که تعداد آنها به حدود چهار هزار نفر رسیده بود.46 بلاذرى در باب تسمیهى این گروه به خَشَبیه اطلاعات بهترى مىدهد و در این مورد مىگوید: زمانى که سپاه مختار وارد مکه شد، عبدالله بن زبیر چوبهایى فراهم آورده بود که با آن آتش برافروزد و محمد بن حنفیه و اصحابش را تهدید به آتش مىکرد. چون سپاهیان مختار وارد شدند تکبیرگویان فریاد زدند: «اى خونخواهان حسین علیهالسلام » و سپس محمد بن حنفیه و همراهان او را آزاد ساختند و از او خواستند تا دست آنها را در برخورد با ابن زبیر آزاد بگذارد؛ ولى ابن حنفیه گفت که جنگ و خونریزى را در حرم خداوند روا نمىدانم. در این موقع ابن زبیر فریاد برآورد:
واعجبا من هذه الخَشَبیة الذین اعتزلونى فى سلطانى یبغون حسینا کأنى قاتل حسین، والله لو قدرت على قتلته لقتلتهم.47
بلاذرى آن گاه علت این که چرا ابن زبیر این افراد را خَشَبیه نامیده است مىگوید: بدان سبب که سپاهیان مختار چون وارد شدند هر کدام چوبهایى را که ابن زبیر براى آتش فراهم کرده بود به دست گرفتند و یا این که چون افراد مذکور چوبدست داشتند، آنها را خَشبیه صدا زده است.48 به نظر مىرسد که نظر طبرى دربارهى حمل چماقها و چوبدستهاى از پیش آماده شده که به آنها «کافرکوبات» گفته مىشد صحیحتر باشد؛ چرا که مسلمانان هرگونه حمل سلاح در کعبه و خونریزى را حرام دانسته و به همین دلیل از پیش چماقها و چوبدستىهایى براى خود تدارک دیده بودند و ابن زبیر نیز احتمالاً به خاطر این که آنها چنین چوب دستهایى در دست داشتهاند آنان را خَشَبیه خطاب کرده است. این نظر از سوى بلاذرى و ابن اثیر نیز کاملاً مورد تأیید قرار گرفته است.49 به هر حال چه اینان چوبهاى فراهم آمده به وسیلهى ابن زبیر را برداشته باشند و چه «کافرکوبات» آمادهى خود را حمل کرده باشند فرقى ندارد، اما گفته ابن زبیر باعث شد که از این زمان به بعد این عده را خَشَبیه بنامند. خَشَبیان با محمدبن حنفیه باقى ماندند و در شعب ساکن شدند و ابن حنفیه اموالى را که مختار براى او فرستاده بود بین آنها تقسیم کرد.50 پس از این واقعه، تمام کسانى را که با او در شعب ساکن بودند خَشَبى نامیدند. بعدها نه تنها به همهى همراهان او بلکه به اکثر پیروان مختار و ابن اشتر در عراق، نصیبین و قرقیسا و حجاز خَشَبیه گفته شد و «خَشَبیه» یا «خَشَبى» به عنوان یک جریان سیاسى در کنار زبیریان، خوارج و امویان بشمار آمد51 و همچون یک حزب مستقل که به سوى ابن حنفیه دعوت مىکردند و به امامت او اعتقاد داشتند به حساب آمد و به همین خاطر به صورت مستقل اقدام به برگزارى آیین حج کردند.
ابن سعد مىگوید: محمد بن عمر به من خبر داد که هشام بن عماره از سعید بن محمد بن جبیر از پدرش مىگوید: در ایام حج در این سال ابن زبیر با مردم حج گزارد و در همین سال محد بن حنفیه نیز باخَشَبیهاى که همراه او بودند حج گزارد و چهار هزار نفر از خَشَبیه او را همراهى کردند و با او در شعب فرود آمدند.52
به نظر مىرسد که رعایت احترام و حرمت خانهى خدا سبب شد که این عده از چوب به عنوان سلاح در حرم خدا استفاده کنند. این عمل در واقع رعایت این ایدهى ابن حنفیه بود که همواره تأکید مىکرد در حرم خدا خونى ریخته نشود. پس از این در رویدادهاى مختلف از خَشَبیه در حوادث سیاسى سخن به میان آمده است.
مسعودى مىگوید: در زمانى که مصعب بن زبیر سپاه خود را براى مقابله با سپاهیان مختار آماده ساخته بود، پیروان مختار که از مردم کوفه بودند و خَشَبیه نامیده مىشدند او را همراهى مىکردند. بر اساس این اطلاعات، به سال شصت و هفتم مصعب بن زبیر که از طرف برادر خود عبدالله بن زبیر به حکومت عراق منصوب شده بود، از بصره حرکت کرد و در حرورا فرود آمد و در آنجا با مختار درگیر جنگهاى سختى شد و مختار شکست خورد. مختار به قصر حکومتى کوفه پناه برد و هر روز گروهى از مردم کوفه را به جنگ مصعب و یاران وى مىفرستاد و گروه بسیارى از شیعهى کیسانى و غیر کیسانى با مختار بودند که خَشَبیه نامیده مىشدند. باز مسعودى در این باره مىگوید: مصعب بن زبیر بقایاى یاران مختار را که در قصر بودند امان نداد و آنان نیز مقاومت کردند و مصعب به ناچار آنها را امان داد؛ اما پس از آن که تسلیم شدند، همهى آنها را کشت و از جمله هفت هزار نفر از یاران مختار کشته شدند که همهى آنها از جمله خونخواهان حسین علیهالسلام بودند و مصعب بن زبیر تمام آنها را کشت و آنها را خَشَبیه مىگفتند. «و منه خلق کثیر من الشیعة قد سمّوا الخَشَبیة من الکیسانیة و غیرهم».53 و نیز گفته شد: جماعتى از خَشَبیان که آنها را از همراهان ابن اشتر دانستهاند، در سال هفتاد و یکم، زمانى که سپاه عبدالملک بن مروان به قرقیسا آمدند و زفر بن حارث عامرى کلابى، متحد ابن زبیر محاصره و تسلیم شد، از آنجا به سوى نصیبین و موصل رفت که عدهاى از عاملان و وابستگان زفر بن حارث و یاران مختار بن ابى عبید هنوز آنجا بودند و در نهایت این گروه پس از مدتى محاصره و پایدارى تسلیم عبدالملک شدند و به خلافت او گردن نهادند. مسعودى مىگوید: آنها جماعتى از خَشَبیه بودند که به سوى ابن حنفیه دعوت مىکردند.54
خَشَبیه از آنجا که یک عنوان برآمده از یک اندیشهى سیاسى و اعتقادى نبود و صرفا از روى سرزنش و تحقیر به وسیلهى مخالفان به پیروان ابن حنفیه و مختار داده شده است، در منابع فرقهنگارى چندان منعکس نشده، بلکه عموما در منابع ادبى، فرهنگنامهاى و تاریخى انعکاس یافته است. حمیرى در حورالعین از «الخَشَبیه» به عنوان یک فرقهى معتقد به بَداء و نسخ که از ویژگىهاى فکرى کیسانیه است یاد مىکند.55 در جریان جنبش مختار جمعى از غلاة کوفه به نوعى از بداء دربارهى اخبار و حوادث آینده در رویدادهاى زمان خود قایل شدند. شور و شوقى که آنها براى پیروزى بر رقباى خود داشتند باعث شد در پیش بینىهاى خود از نتایج جنگهاى دورهى مختار با دشمنان زبیرى و اموى، خود را پیروز میدان بدانند و زمانى که در برخى از این جنگها شکست مىخوردند، به این آیه از قرآن استناد مىکردند:56 «یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب».57
در واقع حمیرى این برداشت از بَداء را که یکى از معتقدات کیسانیه بود، از ویژگىهاى فکرى و از اعتقادات خَشَبیه برمىشمارد. اما خَشَبیه به عنوان یک فرقه با خط مشى سیاسى ـ اعتقادى، جداى از کیسانیه نبود، بلکه عنوانى بود که به دلایل مختلف که ذکر شد، و همه مربوط به جنبش مختارند بدین نام معروف شدهاند. البته این احتمال هم وجود دارد که جمعى از سپاهیان مختار که عموما از موالى بودند، از سر فقر و ندارى، از چوبدستىهاى خود به جاى سلاح استفاده کرده باشند. مهم آن است که این اسم در دورهاى از جنبش مختار تا برترى یافتن عنوان کیسان نسبت به اسامى سباییه، خَشَبیه و مختاریه، نامى غالب براى هواداران ابن حنفیه و معتقدان به امامت او بود.
بعدها همین اسم به صورت طعنآمیز از سوى مخالفان براى کلیهى شیعیان و هواداران على علیهالسلام به کار مىرفت؛ چنان که عنوان خَشَبیه به گروههایى از زیدیه نیز داده شد و به خاطر این اشتراک لفظى برخى از مورخان فرقهنگار خَشَبیه، کیسانیه و زیدیه را درهم آمیختهاند. چنان که نام سرخابیه که منسوب به سرخاب طبرى بود و ماهیت واقعى آن بر ما مشخص نیست، باعث شد که برخى از فرقهنگاران و محققان جدید این سرخابیه را با سرحوبیه که از فرق زیدیه است و بیشتر معروف به جارودیه و منسوب به ابى الجارود زیاد ابن منذر سرحوب، از زیدیان هستند،58 اشتباه بگیرند، لذا سرخابیه را از فرق زیدیه به شمار آورده و آن را به مختار مرتبط دانستهاند، در حالى که فاصلهى زمانى مختار تا ظهور قیام زید، حداقل بیش از 50 سال است و این اشتباه فرقهنگاران کهن، در تحقیقات و فرهنگ نامههاى فرقهاى جدید نیز تکرار شده است.59 صاحب بیان الادیان، الخَشبیه را یکى از فرق زیدیه به شمار آورده و در تقسیم بندى پنجگانهى خود از فرق زیدیه، یکى از آنها را تحت عنوان خَشَبیه یاد کرده است.60 عمادالدین طبرسى نیز در اسرار الامامة الخَشَبیه را پیروان سرخاب طبرى به شمار آورده و از آن به عنوان یکى از فرق زیدیه یاد کرده و مىگوید: «الخَشَبیه و هُم اصحاب سرخاب الطبرى و کان سلاحهم الخَشَب یوم الحرب».61 این منابع که موضوع خَشَبیهى مختار و زیدیه را به هم خلط کردهاند از منابع متأخرند، و در منابع نخستین تاریخى و فرقهنگارى بدین صورت نیامده است.
به هر حال، ارتباطى به طور عموم بین تشیع و عنوان خَشَبیه وجود دارد و کاربرد خَشَبى هم چون سبایى در دورهاى دربارهى گروههاى مختلفى از شیعیان به کار رفته است و شباهتهاى اجتماعى بین خَشَبیان پیرو مختار و ابن حنفیه ـ که عمدتا از مردم فرودست و فقیر بودهاند و در مواقع جنگ با چوبدستهایشان مىجنگیدهاند ـ یا برخى عقاید مشترک، باعث شد که این نام براى همهى شیعیان نیز به کار برود. این حقیقت را مىتوان در سخن منصور ابن معتمر، از فقهاى بزرگ شیعه و از هواداران سرسخت زید بن على دریافت که دربارهى عنوان خَشَبى گفته بود: به هر کسى که دوست دار على بن ابیطالب علیهالسلام بود، خَشَبى مىگفتند.62 با وجود این نظر که از سوى یکى از طرفداران زید و علماى زیدیه گفته شد، شکى باقى نمىماند که فرقهاى مشخص و واضح به نام خَشَبیه در میان زیدیان وجود نداشته، بلکه خشبیه عنوان کلى براى شیعیان بوده است؛ البه گفته شده که عدهاى از یاران زید چون چوبى را که زید بر آن به دار آویخته شده بود حفظ کرده بودند، به آنها خَشَبیه مىگفتند.63 ابن تیمه درباب وجه تسمیهى خَشَبیه همین نظر را دارد و مىگوید: علت این که پیروان زید
را خَشَبیه گفتهاند آن بود که عدهاى از پیروان او به صورت مخفى و شبانه به پاى چوبهى دار او مىرفتند و آن را زیارت مىکردند، لذا به خَشَبى معروف شدند.64 صاحب تحفة اثنى عشریه نیز ظهور خَشَبیه را پس از قیام زید بن على بن حسین علیهالسلام مىداند که معتقد بودند در عصرى که امام معصومى وجود ندارد باید صرفا با سلاح چوب نبرد کرد.65 به هر حال، اگر چنین امرى نیز درست باشد، زیدیان معروف به خَشَبیه چنان نام و آوازهاى نداشتهاند که عنوان خَشَبى از این گروه نشأت گرفته باشد. علاوه بر این که این عنوان سابقه و قدمت بیشترى دارد و چنان که گفته شد، پیش از شکلگیرى قیام زید، عنوانى کاملاً معروف بود و قبل از این کلیهى پیروان مختار و ابن حنفیه را خَشَبى مىگفتهاند، به طورى که به صورت عنوانى فراگیر درآمده و بعدها به گروههاى دیگر نیز نسبت داده شده است. خَشَبیه در تحولات بعدى کیسانیه براى مدتى بسیار مؤثر بود؛ زیرا ورود نیروهاى مختار تحت امر چند تن از فرماندهان نظامى عراق که از مردم کوفه بودند و سکونت آنها در جوار محمد بن حنفیه، تحولى عقیدتى ـ سیاسى در جریان کیسانیه بر جاى گذاشت.
بر اساس آنچه گفته شد، خَشَبیه در میان سپاه مختار و طرف داران ابن حنفیه ظهور کردند66 و تا کشته شدن ابن زبیر در سال 73 هجرى به مدت هفت سال تمام به حمایت از ابن حنفیه پرداختند و در شعب على علیهالسلام ، طائف، ایله، نصیبین، کوفه و مدین شام، همهجا به حمایت از او پرداخته،یا با او بودند. هر چند با کشته شدن مختار در سال 67 هجرى و بعدا پس از سختگیرى ابن زبیر علیه ابن حنفیه جماعتى از خَشَبیان به کوفه بازگشتند و عدهاى نیز در نصیبین و قرقیسا ساکن بودند، در زمانى که سختگیرىهاى ابن زبیر بر ابن حنفیه تشدید شد، جماعتى از خَشَبیانى که به کوفه رفته بودند مجددا به مکه بازگشتند و در کنار ابن حنفیه هم چنان وفادار ماندند.
در طول این مدت از خَشَبیان به عنوان یک جریان واحد سیاسى یاد مىشد که در مقابل هواداران زبیریان، جماعت خوارج و امویان هم چون یک حزب سیاسى که از اندیشهى امامت محمد بن حنفیه دفاع مىکردهاند پدیدار شده است. جمعى از این جریان در طول مدت مذکور همراه ابن حنفیه در شعب على علیهالسلام در مکه باقى مانده و با وجود پریشانى و تزلزلى که پس از کشته شدن مختار در میان آنها ایجاد شده بود در برابر ابن زبیر همچنان مقاومت کردند. کشته شدن مختار باعث شد که موقعیت آنها بسیار تضعیف شود؛ چرا که قبل از آن مختار مالهایى را به سوى ابن حنفیه مىفرستاد و او آن را میان خَشَبیان تقسیم مىکرد، ولى کشته شدن مختار، هم به لحاظ مالى و هم سیاسى آنها را در تنگنا قرار داد، ولى هم چنان در کوه، دشت و شهر با ابن حنفیه بودند. البته آرمانهاى اولیهى خَشَبیان براى حمایت از امامت ابن حنفیه تعدیل شده بود. آنان قبل از هر چیز، با توجه به تبلیغات مختار، امیدوار بودند که او بر ابن زبیر و دیگر رقبا پیروز شود، اما کشته شدن مختار این امر را ناممکن ساخت و ابن حنفیه نیز شخصا در جهت رسیدن به قدرت سیاسى حاضر به بهکارگیرى زور و توسل به خشونت و قدرت نظامى نبود؛ از این رو تعدادى از این خَشَبیان به کوفه بازگشتند. عدهاى همچنان به خاطر احترام به ابن حنفیه و خاندان على علیهالسلام و هاشمیان تا هنگام بیعت با عبدالملک در کنار ابن حنفیه باقى ماندند و پس از آن که عبدالملک به ابن حنفیه و همهى همراهانش اماننامه داد، از اطراف او پراکنده شدند. تعداد دیگرى از خَشَبیان که از پیروان ابن اشتر در نصیبین و قرقیسا بودند قبلاً خود را تسلیم عبدالملک ساخته، اما جماعتى از خَشَبیان مستقر در کوفه که همراه مختار بودند، پس از شکست مختار به دست مصعب بن زبیر، تسلیم و جملگى قتل عام شدند. به هر حال، پس از شکست مختار بقیهى خَشَبیان، چه آنهایى که در سرزمین جزیره بودند و چه آنهایى که در حجاز بودند تسلیم عبدالملک بن مروان شدند؛ اما از میان همین خَشَبیان افرادى ظهور کردند که اندیشهى امامت ابن حنفیه را همچون یک آرمان قابل دسترس به آینده موکول کرده، نوعى از موعود گرایى را ترویج کردند. از جمله افراد معروف خَشَبى از نزدیکان ابن حنفیه، خندف اسدى و کثیر عزه شاعر معروف کیسانى بودند. ابوالفرج مىگوید: خندف اسدى از خَشَبیان همراه ابن حنفیه بوده و او بود که کثیر عزه را به مذهب خَشَبیه درآورد.67 کثیر عزه در دورهاى که ابن زبیر، محمدبن حنفیه را از شعب على علیهالسلام از مکه خارج ساخت همراه او بود و اشعارى در ستایش و امامت ابن حنفیه سرود و به همراه او به سوى شام رفت و پس از ناامیدى از عبدالملک در طائف، در جبل رضوى با او همراه بود. او بود که به عنوان یکى از خَشَبیان معروف، اندیشهى مهدویت و رجعت ابن حنفیه را بر اساس نظریهى ائمهى اربعه یا اسباط اربعه ترویج نمود (کثیر در اشعار خود از امام على علیهالسلام ، حسن علیهالسلام ، حسین علیهالسلام و محمد بن حنفیه به عنوان اسباط اربعه یاد کرده است). در منابع در مورد کثیر آمده است: «کان خَشَبیا»،68 «کان خَشَبیا یقول بالرجعة»69 و «کان خَشَبیا یؤمن بالرجعة».70 به هر جهت، جماعت خَشَبیان نقش مهمى در تحولات فکرى و سیاسى کیسانیه داشتهاند؛ چرا که بخشى از مواضع سیاسى و آراى عقیدتى کیسانیه در جریان این حوادث و تحت تأثیر همین گروهى که به خَشَبیه معروف شدند شکل گرفت. سرچشمههاى تفکر نجات بخشى، رجعت و غیبت ابن حنفیه، تبعید او به طائف، ایله، جبل رضوى از این پس در پیوند با این گروه شکل گرفت که همواره همراه ابن حنفیه بودند. بعدا خَشَبیان یک جریان و فرقهى سیاسى ومذهبى دانسته شدند که پیروان مختار و ابن حنفیه بودند و این توضیح در منابع به کار رفته است. اما بعدا خشبیه تحت الشعاع نام کیسان قرار گرفت.
تبعید ابن حنفیه
پس ازکشته شدن مختار در رمضان سال 67 هجرى، رویارویى دو مدعى قدرتمند خلافت، یعنى عبدالملک بن مروان و عبدالله بن زبیر اجتناب ناپذیر شد. عبدالملک توانسته بود با دورى از منازعهى میان دو دشمن خود، یعنى مختار و ابن زبیر و حل برخى از مشکلات و اختلافات درونى میان امویان، خود را براى مقابله با نیروهاى ابن زبیر آماده سازد. ابن زبیر نیز توانست رقیب خطرناکى مانند مختار را از سر راه خود بردارد و قسمت اعظمى از قلمرو خلافت، از حجاز تا مرزهاى شرقى ایران را تحت سلطهى خود درآورد؛ اما براى او به دست آوردن بیعت هاشمیان که هنوز در حجاز بودند، یک موضوع مهم تلقى مىشد. هر چند مختار حامى جدى ابن حنفیه را از سر راه برداشته بود، ولى کسب بیعت ابن حنفیه و ابن عباس که از بزرگان بنى هاشم و حجاز بودند هم چنان مورد توجه او بود؛ چرا که این موضوع مىتوانست موقعیت او را درمقابل عبدالملک بن مروان در منطقهى حجاز تقویت کند. تأیید هاشمیان همچنین در تثبیت مشروعیت سیاسى او در انظار مردم مدینه و مکه بسیار مؤثر بود، ولى ابن زبیر مىدانست که ابن حنفیه در این مورد با وى بیعت نخواهد کرد؛ لذا زبانى جز زبان تهدید و زور به کار نمىبرد. او تحت هر شرایطى درصدد بود ابن حنفیه و خَشَبیه را متقاعد کند که دیگر پس از مختار عصر مخالفت آنان به سر آمده است و آنان باید با عبدالله بن زبیر بیعت کنند، وگرنه سرنوشت سختى در انتظار خواهند داشت. پس از یکسره شدن کار مختار، قلمرو او تحت امر مصعب بن زبیر و عبدالله بن زبیر درآمد و او مجددا درصدد برآمد که ابن حنفیه را تحت فشار قرار دهد تا با او بیعت کند. بدین منظور برادر خود عروة بن زبیر را که از فقهاى حجاز بود، به سوى محمد بن حنفیه فرستاد تا او را متقاعد سازد که در بیعت ابن زبیر وارد شود. محمد بن حنفیه از پیشنهاد ابن زبیر در خشم شد و به عروة بن زبیر تأکید کرد تا وقتى مردم بر یکى از مدعیان خلافت توافق نکنند، به هیچ وجه حاضر نخواهد بود با احدى از آنها به خلافت بیعت کند. وى عبدالملک بن مروان، مدعى اموى را که در تمام سرزمین شام و مصر سلطه داشت رقیب قدرتمند ابن زبیر برشمرد و به عروة بن زبیر اعلام کرد که اگر مردم بر یکى از این دو توافق کردند و کلاً به خلافت و سلطنت یکى از آن دو گردن نهادند، آن وقت او حاضر خواهد شد به اطاعت درآید و بیعت کند.71 عروة بن زبیر که نتیجهاى از ملاقات با ابن حنفیه نگرفته بود به سوى عبدالله بن زبیر بازگشت و برادرش را از این موضوع آگاه کرد.
چون فشارهاى ابن زبیر بر محمد بن حنفیه پس از کشته شدن مختار بن ابى عبید ثقفى افزایش یافت، محمد بن حنفیه در میان یاران خود به پا خاست و خطبهاى خواند و خطاب به خَشَبیانى که در این مدت با او باقى مانده بودند گفت: اکنون عداوت و کینهورزى اهل دنیا نسبت به من افزایش یافته است. به شما توصیه مىکنم که هر کدام به بلاد خود باز گردید و از سوى من هیچ سرزنش و دِینى بر شما نیست. من در این حرم اقامت دارم تا این که خداوند براى من گشایشى ایجاد کند. جمعى از اصحابش نظیر ابوعبدالله جدلى، عبدالله بن سلع همدانى و محمد بن بشر شاکرى هر کدام بپا خاستند و سخنانى در فضیلت ابن حنفیه و وفادارىشان به او بیان داشتند و اعلام کردند که به هیچ وجه حاضر نیستند او را تنها بگذارند. ابن حنفیه نیز براى آنها دعا کرد، با این حال جمعى از خَشَبیان به سوى کوفه بازگشتند.72 در چنین شرایطى که ابن حنفیه و شیعیانش تحت فشار ابن زبیر بودند عبدالملک بن مروان از او دعوت کرد تا به سرزمین شام بیاید و در هر جا که مىخواهد آزادانه زندگى کند. ابن حنفیه به سوى دیار شام رفت و در «ایله»، شهرکى ساحلى بر سر راه شام ساکن شد و آوازهى زهد و دیندارىاش در شام پیچید؛ اما عبدالملک از دعوت ابن حنفیه پشیمان شد و به او پیغام داد تا از قلمرو شام خارج شود. ابن حنفیه و شیعیانش مجددا به سوى مکه باز گشتند و در شعب على علیهالسلام مستقر شدند و چون خبر بازگشت و استقرار ابن حنفیه در شعب به اطلاع عبدالله بن زبیر رسید بدو پیغام داد یارانش را از شعب خارج کند و به جایى دیگر برود و یا تن به بیعت بدهند. ابن حنفیه در مقابل تهدیدات ابن زبیر به فرستادهاش گفت که به او پیغام برساند که این جا حرم و سرزمین امن خداست و به هیچ وجه حاضر نخواهد بود از آنجا بیرون برود. چون اخبار مذکور به جمعى از یاران ابن حنفیه رسید، دوباره به مکه رجعت کردند و به دیگر یاران ابن حنفیه که از مردم کوفه بودند پیوستند و بدو گفتند تا زمانى که دست ابن زبیر از سرشان کوتاه نشود، او را رها نخواهند ساخت.73 مجددا عروة بن زبیر به همراه عبدالله بن مطیع عدوى و برخى از رجال قریش به سوى ابن حنفیه رفتند و وارد شعب شده، نزد محمد بن حنفیه رفتند و بدو گفتند که امیرالمؤمنین ابن زبیر نزول شما را در این شعب نهى کرده است و باید از این موضع نقل مکان کنید و به جاى دیگرى بروید. یاران ابن حنفیه به مجادله با رسولان عبدالله بن زبیر پرداختند و ابن حنفیه در حالى که در حق ابن زبیر نفرین مىکرد با یارانش مکه را ترک کرد و از شعب على علیهالسلام به سوى ینبع و جبل رضوى در نزدیک طائف رفت74 عبدالله بن عباس با شنیدن این اخبار به سوى ابن زبیر رفت و به خاطر رفتارش با ابن حنفیه با او مجادله کرد و سخت به سرزنش او پرداخت.75 ابن زبیر عبدالله بن عباس را تهدید کرد و ابن عباس براى پرهیز از درگیرى با ابن زبیر، با حالت قهر، مکه را ترک کرد و به سوى طائف رفت. ابن حنفیه از رضوى به سوى ابن عباس آمد و در آنجا ساکن شد تا این که ابن عباس در آنجا وفات کرد و ابن حنفیه بر او نماز گزارد.76
ابن حنفیه تا هنگام رویارویى ابن زبیر با سپاهیان اموى و محاصرهى مکه به وسیلهى حجاج بن یوسف در طائف ماند و پس از این که ابن زبیر محاصره شد به شعب بازگشت و تا هنگام کشته شدن ابن زبیر در سال 73 هجرى در شعب ساکن بود.77 مقاومت ابن حنفیه در برابر عبدالله بن زبیر، تأثیرات مهمى در نظریهى سیاسى کیسانیه، چه در مرحلهى شکلگیرى امامت ابن حنفیه و چه در تکامل و توسعهى این نظریه، در میان یاران مختار و ابن حنفیه و همچنین در شکلگیرى گروهى خاص به نام خَشَبیه که از وفاداران ابن حنفیه بودند، داشت و نظریهى امامت او را تقویت کرد. از میان همین افراد، برخى مبلغان ابن حنفیه و مروجان سرسخت کیسانى ظهور کردند که هر کدام نقش مؤثرى در تحولات بعدى کیسانیه داشتند.
پىنوشتها:
1. محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الطبرى، جزء پنجم، ص 217.
2. همان، ص 260.
3. سیف بن عمرالضبى الاسدى، الفتنه و وقعة الجمل، ص 117، 164، 169 و 176؛ ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان المفید، الارشاد، تصحیح محمدباقر بهبودى، ص 241.
4. ابن ابى الحدید المعتزلى، شرح نهج البلاغه، جزء دوم، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ص 167.
5. محمدبن جریر الطبرى، همان، جلد پنجم، ص 223.
6. محمدبن یزید المبرد، الکامل فى اللغة و الادب، ج 3، تحقیق عبدالمجید هنداوى، ص 90؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، جلد چهارم، ص 170 ـ 171؛ صلاح الدین خلیل ابن ایبک الصفدى، الوافى بالوفیات، جزء پنجم، به اعتناء دورویتا کرافولسکى، ص 101.
7. ابن ابى الحدید المعتزلى، همان،، ج 4، ص 79.
8. محمدبن جریر الطبرى، همان، جزء هفتم، ص 46.
9. همان، ص 47.
10. همان، ص 48 ـ 49.
11. همان، ص 49.
12. همان، ص 48.
13. همان، ص 46 ـ 49.
14. همان، ص 48.
15. همان، ص 61 ـ 62.
16. همان، ص 65 ـ 67.
17. نامعلوم، اخبارالدوله العباسیه، تحقیق عبدالعزیز الدورى و عبدالجبار المطلبى، ص 99.
18. على بن حسین المسعودى، مروج الذهب، جزء سوم، ص 84 ـ 85؛ جمالالدین احمد بن على احسین ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب، ص 432.
19. احمد بن اعثم الکوفى،الفتوح، ج 3، ص 273؛ احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، تحقیق عبدالامیرمهنا، ص 175.
20. احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 178.
21. على بن الحسین المسعودى، ص 197؛ ابن ابى الحدید المعتزلى، همان، ص 62 ـ 63؛ احمد بن ابن ابى یعقوب ایعقوبى، همان، ص 178 ـ 179؛ على الاحمدى المیانجى، مواقف الشیعه، جزء اول، ص 55؛ و احمد زکى صفوت، جمهرة الخطب العرب، ص 90 ـ 91.
22. على بن الحسین المسعودى، همان، ص 97؛ ابن ابى الحدید المعتزلى، همان، ص 63؛ احمدبن ابن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 179.
23. محمد بن جریر طبرى، همان، ص 117 ـ 120.
24. همان، ص 123؛ ابن محمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 315 ـ 316؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 51 ـ 52.
25. همان.
26. احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 237؛ احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 175؛ اخبار الدولة العباسیه، ص 99.
27. عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمى السمعانى، الانساب، جزء دوم، تقدیم و تعلیق عبدالله عمر البارودى، ص 268؛ عزالدین ابن الاثیرالجزرى، اللباب فى تهذیب الانساب، ج، ص 300؛ عبدالرحمن السیوطى، لب اللباب فى تحریر الانساب، جزء اول، تحقیق محمد احمد عبدالعزیز و اشرف احمد عبدالعزیز، ص 268.
28. همان.
29. احمد بن عمر بن رسته، الاعلاق النفیسه، به اهتمام حسین قراچانلو، ص 265.
30. احمد بن سهل البلخى، البدء و التاریخ، جزء دوم، تحقیق و حواشیه خلیل عمران المنصور، ص 181.
31. ابن قتیبه الدینورى، المعارف، ص 340.
32. محمد بن احمد بن یوسف الخوارزمى، مفاتیح العلوم، ترجمهى حسین خدیو جم، ص 29.
33. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124.
34. على بن حسین المسعودى، ص 125.
35. محمدبن جریر الطبرى، همان، ص 127 ـ 130؛ عزالدین ابن الاثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، جزء چهارم، ص 58 ـ 59.
36. همان.
37. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124 ـ 125؛ و اخبارالدولة العباسیة، ص 99 ـ 100.
38. همان، ص 100.
39. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124.
40. احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 178؛ احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 277 (ابن اعثم در الفتوح صورت کاملترى از این نامه آورده است).
41. ابن ابى الحدید المعتزلى، همان، جزء پانزدهم، ص
42. على بن حسین المسعودى، همان، ص 93 ـ 94.
43. احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 278 ـ281؛ محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 52 ـ 54.
44. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 123.
45. همان.
46. همان.
47. احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، جزء سوم، تحقیق عبدالعزیز الدورى، ص 185.
48. همان.
49. همان، ص 285 ـ 286 و عزالدین ابن الاثیرالجزرى، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 52 ـ 53.
50. ابن محمد احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 281.
51. احمد بن یعقوب الیعقوبى، همان، ص 187؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 169.
52. همان، ج 5، ص 103.
53. على بن الحسین المسعودى، همان، ص 118؛ همو، التنبیه و الاشراف، ص 313.
54. على بن الحسین المسعودى، مروج الذهب، جزء سوم، ص 125.
55. ابوسعید بن نشوان الحمیرى، الحور العین، تحقیق و ضبط و تعلیق، کمال مصطفى، ص 274.
56. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 141.
57. سورهى الرعد، آیهى 39.
58. الشیخ عبدالله المامقانى، مقیاس الهدایة، (ضمیمهى تنقیح المقال)، ص 143؛ شیخ الطایفه، ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى، رجال الطوسى، تحقیق جواد القیومى الاصفهانى، ص 135.
59. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، با مقدمه و توضیحات کاظم مدیرشانهچى، ص 181؛ شریف یحیى الامین، فرهنگنامه فرقههاى اسلامى، ترجمهى محمدرضا موحدى، ص 135؛ و عبدالرفیع حقیقت، جنبش زیدیه درایران، ص 45.
60. ابوالمعالى محمد بن نعمت علوى فقیه بلخى، بیان الادیان، تصحیح محمدتقى دانش پژوه و قدرت الله پیشنماززاده، ص 55.
61. عمادالدین الحسین بن على الطبرسى، اسرار الامامه، تحقیق و تصحیح قسم الکلام، ص 484.
62. ابى سعد عبدالکریم بن محمد منصورالتمیمى السمعانى، همان ،ص 368؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، اللباب فى تهذیب الانساب، ج 1، ص 300؛ و عبدالرحمن السیوطى، همان، ص 286.
63. عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى، ص 255.
64. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه فى النقض کلام الشیعه و القدریه، ج 1، ص 8 .
65. غلام حلیم صاحب دهلوى، تحفة اثنى عشریه، ص 15.
66. محمد بن جریر طبرى، همان، ص 123 ـ 124؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، جزء چهارم، ص 53.
67. ابى الفرج الاصبهانى، الاغانى، جزء نهم، ص 17.
68. همان، جزء پنجم، ص 155 و جزء هشتم، ص 33؛ على بن حسین مسعودى، همان، ص 94.
69. همان، ص 19.
70. شمس الدین الذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 7، تحقیق الدکتور عمر عبدالسلام، ص 227؛ همو، سیر الاعلام النبلاء، جزء پنجم، تحقیق شعب الارنووط، ص 152.
71. احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 355.
72. همان، ص 356 ـ 357.
73. همان، ص 357.
74. همان، ص 361 ـ 363.
75. همان، ص 364 ـ 367؛ اخبار الدولة العباسیه، ص 113 ـ 116؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، جزء چهارم، ص 54.
76. على بن الحسین المسعودى، ص 97 ـ 98.
77. همان، ص 109.
منابع:
ـ ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه فى النقص کلام الشیعه و القدریه (قاهره، 1321).
ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان (بیروت، دارالصادر، 1397 / 1977) ج 4.
ـ ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، به اهتمام حسین قراچانلو (نشر امیرکبیر، 1365).
ـ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر، 1405 / 1985) ج 4.
ـ ابن عنبه، جمال الدین احمد بن على الحسین، عمده الطالب فى انساب آل ابیطالب (قم، 1417 / 1996).
ـ الاسدى، سیف به نعمرالضبى، الفتنه و وقعة الجمل، جمع و تصنیف، احمد راتب عرموش (بیروت، دارالنفائس، 1413 / 1993).
ـ الاصبهانى، ابى الفرج، الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا)
ـ الامیر، شریف یحیى، فرهنگنامه فرقههاى اسلامى، ترجمهى محمدرضا موحدى (تهران، نشر باز، 1378).
ـ البلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، تحقیق عبدالعزیز الدورى (بیروت، 1398 / 1978).
ـ البلخى، ابوالمعالى محمدبن نعمت علوى فقیه بلخى، بیان الادیان، تصحیح محمدتقى دانشپژوه و قدرتالله پیشنماززاده (تهران، نشر موقوفات ایرج افشار، 1376).
ـ بلخى، احمد بن سهل، البدء و التاریخ، تحقیق و حواشیه خلیل عمران المنصور (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 / 1991).
ـ الجزرى، ابن الاثیر، اللباب فى تهذیب الانساب (بیروت، منشورات محمدعلى بیضون، دارالکتب العلمیه، 1420 / 2000) ج 1.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1418 / 1998).
ـ حقیقت، عبدالرفیع، جنبش زیدیه در ایران، (تهران، انتشارات فلسفه، 1363).
ـ الحمیرى، ابوسعید بن نشوان، الحور العین، تحقیق و ضبط و تعلیق کمال مصطفى (تهران، 1972).
ـ الخوارزمى، محمد بن احمد بن یوسف، مفاتیح العلوم، ترجمهى حسین خدیو جم (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363).
ـ الدهلوى، غلام حلیم صاحب، تحفة اثنى عشریه، (نول کشور، 1896).
ـ الدینورى، ابن قتیبه، المعارف، (بیروت، دارالکتل العلمیه، 1407 / 1987).
ـ الذهبى، شمسالدین، تاریخ الاسلام وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق الدکتور عمر عبدالسلام (دارالکتاب العربى، 1418 / 1988).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ، سیرالاعلام النبلاء، تحقیق شعب الارنووط (بیروت، مؤسسه الرساله، 1410 / 1990).
ـ سمعانى، عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمى، الانساب، تقدیم و تعلیم عبدالله عمر البارودى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411 / 1991).
ـ السیوطى، عبدالرحمان، لب اللباب فى تحریر الانساب، تحقیق محمد احمد عبدالعزیز و اشرف احمد عبدالعزیز (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411 / 1991).
ـ الصفدى، صلاح الدین خلیل ابن ایبک، الوافى بالوفیات، به اعتناء دورویتا کرافوالسکى (بیروت، دارالاندلس، 1401 / 1981).
ـ صفوت، احمد زکى، جمهرة الخطب العرب (بىجا، بىنا).
ـ الطبرى، عمادالدین الحسین بنى على، اسرار الامامه، تحقیق و تصحیح قسم الکلام (نشر آستان قدس رضوى، 1422 / 1380).
ـ الطبرى، محمدبن جریر، تاریخ الطبرى، تقدیم و مرابطه صدقى جمیل العطار (بیروت، 1418، 1998).
ـ الطوسى، شیخ الطایفه ابى جعفر محمد بن الحسن، رجال الطوسى، تحقیق جواد القیومى الاصفهانى (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1415).
ـ الکوفى، احمد بن اعثم، الفتوح (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406 / 1986) ج 3.
ـ المامقامى، الشیخ عبدالله، مقیاس الهدایة، (ضمیمه تنقیح المقال) (نجف، مطبعة المرتضویه، 1352).
ـ المبرد، محمد بن یزید، الکامل فى اللغة و الادب، تحقیق عبدالمجید هنداوى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 / 1999).
ـ المسعودى على بن الحسین، التنبیه و الاشراف (بیروت، دارصادر، بىتا).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ ، مروج الذهب (بیروت، دارالکتب العمیه، بىتا).
ـ مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامى، با مقدمه و توضیحات کاظم مدیرشانهچى (مشهد، آستان قدس رضوى، 1375).
ـ المعتزلى، ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، 1967 / 1386).
ـ المفید، ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد، تصحیح محمد باقر بهبودى (تهران، انتشارات الاسلامیه، 1380).
ـ المیانجى، على الاحمدى، مواقف الشیعه (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1422).
ـ نامعلوم، اخبارالدوله العباسیه، تحقیق عبدالعزیز الدورى و عبدالجبار المطلبى (بیروت، دار للطباعة و النشر).
ـ الیعقوبى، احمد بن ابى، تاریخ الیقوبى، تحقیق عبدالامیر مهنا، (بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1413 / 1993) ج 2.
در مقالهى حاضرى نحوه و زمینههاى شکلگیرى دشمنى عبداللّه بن زبیر با ابن حنفیه، روابط و مواضع سیاسى ابن حنفیه و ظهور جماعت خشبیه در حمایت از ابن حنفیه مورد بررسى قرار مىگیرد.
مقدمه
به دنبال مرگ یزید بن معاویه در محرم سال 64 هجرى خلافت امویان به شدت دچار تزلزل شد و ستیزه و کشمکش و جنگهاى داخلى شدید میان مسلمانان بر سر تصدى مقام خلافت روى داد. این دوران را در واقع باید دورهى فترت خلافت امویان به شمار آورد؛ زیرا قدرت امویان به پایینترین حد خود رسیده و قلمرو آنها صرفا به شام و بخشهاى کوچکى از جزیره محدود شده و در آنجا نیز میان خود امویان در نتیجهى عصبیتهاى قبیلهاى، کشاکشهاى سختى میان کلبى و قیسى و شمالى و جنوبى به وجود آمده بود. در این زمان چندین مدعى خلافت ظهور کردند و هر یک مىکوشیدند با توسعهى دامنهى قلمرو خود زمینههاى خلافت و سلطهى سیاسى خود را فراهم آورند. در حجاز عبدالله بن زبیر به سوى خودش دعوت کرد؛ در کوفه شیعیان و توابین به جنبش درآمده و خون خواهى حسین علیهالسلام را مطرح کردند و در صدد بودند که یکى از اهل بیت پیامبر را به خلافت برسانند؛ پس از سرکوب آنها، مختار بن ابى عبید ثقفى در میان شیعیان ظهور کرد و به سوى محمد بن حنفیه، فرزند امام على علیهالسلام دعوت کرد؛ خوارج نیز در نقاط مختلف به تکاپو افتادند و در هر جاى بیرقى برافراشته شد، به طورى که در یک سال در مراسم حج، چهار بیرق جداگانه برافراشته شد؛ در شام، امویان مروان را برگزیدند، اما خلافت کوتاه مدت مروان مشکل آنها را حل نکرد و، در نهایت، پس از یک دورهى کوتاه درگیرى، عبدالملک بن مروان به عنوان ولیعهد او خلیفه شد. او با مشکلات بىشمار داخلى، تهدیدات رومىها در مرزهاى غربى، عصبیتهاى قبیلهاى و مخالفان و رقباى جدى نظیر مختار و عبدالله بن زبیر و خوارج روبهرو بود. در حجاز نیز با آن که عبدالله بن زبیر، اکثر مناطق شرقى خلافت را تحت فرمان خود داشت، ظهور مختار در کوفه و دعوت او به سوى محمد بن حنفیه او را در شرایط دشوارى قرار داد. مختار نمایندگان او را از کوفه بیرون کرد. این امر ابن زبیر را برآشفت و محمد بن حنفیه را که در این زمان در مکه ساکن بود تحت فشار قرار داد تا با او بیعت کند، ولى ابن حنفیه و هاشمیان، از جمله ابن عباس، از بیعت با او سر باز زدند. سیاست کلى هاشمیان در این زمان پرهیز از وارد شدن در درگیرىهاى سیاسى بود، ولى ظهور مختار و دعوت به سوى ابن حنفیه شرایطى را براى آنها ایجاد کرد که باعث شد ابن زبیر نسبت به ابن حنفیه و هاشمیان سوءظن بیشترى بیابد و از آنها بخواهد که با او بیعت کنند؛ اما ابن حنفیه از این امر پرهیز کرد و همچنان بر سیاست اعتزالى خود پاى فشرد، تا این که ابن زبیر در سال 73 هجرى به دست حجاج بن یوسف، نمایندهى عبدالملک کشته شد و ابن حنفیه نیز پس از فروکش کردن منازعات سیاسى، با عبدالملک بن مروان بیعت کرد. منازعهى محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر، تأثیرات آن در تحولات حجاز و عراق و ظهور مباحث عقیدتى و سیاسى در میان هواداران و شیعیان محمد بن حنفیه از مباحثى است که در ادامه مورد بحث و بررسى قرار مىدهیم.
تهدید و حبس ابن حنفیه
ریشههاى دشمنى و رقابت علویان و زبیریان، به زمان رقابت زبیر در شوراى شش نفرى عمر براى تصدى مقام خلافت باز مىگردد. زبیر در این شورا به عنوان یک رقیب براى تصدى خلافت مطرح شده بود. او هر چند در دسته بندى درونى شورى به نفع على علیهالسلام کنار رفت، پس از شورشِ مردم بر عثمان و کشته شدن وى طبیعى بود که هم چون قبل، به تصدى مقام خلافت امیدوار باشد. اما پس از عثمان، مردم اعم از انصار و مهاجر عمدتا بر على علیهالسلام اتفاق کردند و او را به خلافت برگزیدند. زبیر نیز از کسانى بود که با على علیهالسلام بیعت کرد، اما بلافاصله به همراه طلحه، که او نیز از نامزدهاى قبلى مقام خلافت بود، به سوى مکه و از آنجا به سوى بصره رهسپار شد و جنگ جمل را رهبرى کردند.1 در این میان عبدالله بن زبیر نقش بسیار مؤثرى در تشویق و هدایت پدرش بر عهده داشت و حتى در مواقع تردید او را به ادامهى کار تشویق مىکرد.2 از همین زمانها تمایلات ابن زبیر براى تصدى مقام خلافت پدیدار شد. او در جنگ یکى از فرماندهان مؤثر در سپاه جمل بود.3 در همین گیرودار جنگ جمل بود که على بن ابى طالب علیهالسلام سخنانى دربارهى عبدالله بن زبیر گفت که نشان دهندهى میزان دشمنى عبدالله بن زبیر با على علیهالسلام و فرزندان وى است: «مازال الزبیر منا اهل البیت حتى شب ابنه عبدالله».4 عایشه که نسبت به على علیهالسلام و فرزندانش حسادت مىورزید، در جریان جنگ جمل به موقعیت خواهرزادهاش عبدالله بن زبیر کمک کرد و حتى امامت نماز را به دستور او به عبدالله بن زبیر سپردند.5 ریشههاى رقابت محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر نیز در همین جنگ رقم خورد و شکل گرفت. ابن حنفیه در جنگ جمل در مقابل سپاهى قرار داشت که عبدالله بن زبیر و پدرش در رأس آن بودند و پرچم سپاه على را بر دوش مىکشید. عاقبت در این جنگ زبیر کشته و پسرش عبدالله شکست خورد و ابن حنفیه پیروزمندانه در کنار پدرش قرار داشت. حسادتهاى شخصى ابن زبیر نسبت به محمدبن حنفیه نیز در همین جنگ رقم خورد؛ زیرا از پهلوانىها و قدرت و نیروى او در این جنگ بسیار صحبت مىشد. گفته شده زمانى که از قدرت بازوى ابن حنفیه هنگام پاره کردن زرهاى محکم که مىخواست آن را به اندازهى قامت امام على بن ابیطالب علیهالسلام درآورد سخن مىرفت، عبدالله بن زبیر که خود را از پهلوانان عرب مىدانست و در این مورد با ابن حنفیه رقابت مىکرد،6 چهرهاش درهم مىپیچید و از این تعریف و تمجید ناراحت مىشد. به هر حال تمام سوابق عبدالله بن زبیر در دشمنى نسبت به خاندان على علیهالسلام و حسادتى که نسبت به شخص ابن حنفیه داشت بعدا بر رقابتهاى سیاسى با ابن حنفیه افزوده شد و این رقابت پس از شهادت امام حسین علیهالسلام و دعوت مختار به خون خواهى او و اعلام نمایندگى و دعوت به سوى ابن حنفیه آشکار شد و بغض و عداوت شدیدى نسبت به هاشمیان و خاندان على علیهالسلام در او به وجود آورد.7 محمد بن حنفیه در آغاز همین سختگیرى بود که براى پرهیز از وارد شدن در مسائل سیاسى به مکه آمد تا به قول خودش در حرم امن الهى پناه بجوید. سخت گیرى و دشمنى ابن زبیر بر ابن حنفیه و بنى هاشم به خاطر تهدیداتى بود که از سوى مختار متوجه قلمرو او در عراق، فارس و حجاز شده بود؛ لذا بررسى چگونگى بروز و تشدید این دشمنى در رابطه با رفتار مختار قابل فهم است.
ابن زبیر، پس از به خلافت رسیدن یزید، ضمن امتناع از بیعت با یزید و پناهنده شدن به خانهى کعبه، هم چون حسین بن على علیهالسلام یکى از مخالفان جدى یزید بود. او حسین علیهالسلام را رقیب خود مىدید و تا هنگامى که امام حسین علیهالسلام زنده بود ادعاى خود را به طور آشکار پىگیرى نکرد؛ پس از شهادت امام حسین علیهالسلام راه براى طرح ادعاهاى سیاسى او هموار شد و با مرگ یزید کاملاً اوضاع را براى خویش مساعد دید؛ لذا در صدد برآمد تا با کسب بیعت از بزرگان قریش و بنى هاشم به آرزوى خویش جامهى عمل بپوشاند، اما تلاشش براى جلب حمایت دو تن از بزرگان قریش، یعنى عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه و کسانى همچون مختار با ناکامى مواجه شد. وى ابتدا در پى جلب نظر هاشمیان برآمد، اما چون محمد بن حنفیه و ابن عباس به عنوان بزرگان بنى هاشم، حاضر به بیعت با وى نشدند او سیاستهاى شدیدترى علیه آنها اعمال کرد. این موضوع با ظهور یک مدعى جدید به نام مختار در کوفه نگرانىهاى عبدالله بن زبیر را بیشتر کرد؛ چرا که مختار به سوى اهل بیت دعوت مىکرد و در میان خاندان على علیهالسلام خود را وزیر و امین اهل بیت و نمایندهى محمد بن حنفیه اعلام کرد. او بر کوفه مسلط شد و نمایندگان سیاسى ابن زبیر را از آنجا بیرون کرد؛ لذا ابن زبیر به محمد بن حنفیه به عنوان یک رقیب خطرناک براى خود مىنگریست و به دنبال آن بود تا با اعمال فشار شدیدترى او را وادار به بیعت با خود نماید. براى او بیعت ابن عباس به عنوان بزرگ هاشمیان و نیز محمد بن حنفیه به عنوان یک رقیب ـ که طرفداران پر حرارتى در کسوت خونخواهى امام حسین علیهالسلام پیدا کرده بود و شخصیتهاى زیرکى همانند مختار و ابراهیم بن اشتر به حمایت از او برخاسته بودند و رجال معروفى چون سعد بن مالک اشعرى، ابوعبدالله جدلى، عامربن واثله کنانى ابوالطفیل و مثنى بن مخربه عبدى از او طرفدارى مىکردند ـ اهمیت اساسى داشت.
مختار، چنان که گفته شد، از رجال برجستهى شیعه در کوفه بود که پس از ناکامى در کمک به مسلم بن عقیل به دست ابن زیاد گرفتار و با وساطت عبدالله بن عمر از زندان ابن زیاد رهایى یافت و به سوى مکه که ابن زبیر در آنجا بود رفت. وى ابتدا در تلاش بود که با ابن زبیر متحد شود. این تلاشها براى اتحاد با ابن زبیر در سال 62 هجرى صورت گرفت8 ولى از آنجا که با او به توافق نرسید از بیعت با او خوددارى کرد و براى مدتى به طایف رفت.9 در این زمان هنوز ابن حنفیه به سوى مکه نیامده بود و در مدینه ساکن بود، ولى احتمالاً در بحبوحهى لشکرکشى یزید به مدینه او این شهر را ترک کرد. از تاریخ دقیق حرکت ابن حنفیه از مدینه به مکه اخبار دقیقى در دست نیست و به احتمال زیاد او پس از قتلعام حره مدتى در مدینه بود. مختار نیز پس از قتل عام حره و ادامهى لشکرکشى سپاه یزید به سوى مکه آمده و با ابن زبیر متحد شده و تحت شرایطى با او بیعت کرده بود.10 اتحاد او با ابن زبیر در قبل از محرم سال 64 هجرى صورت گرفت و این امر مىرساند که مختار از اواخر سال 62 هجرى تا آغاز سال 64 هجرى را در طائف گذرانده است. در محرم سال 64 هجرى او را در صف سپاهیان ابن زبیر در زمان محاصرهى مکه مىبینیم و لذا او اندکى قبل از این با ابن زبیر متحد شده بود.
آن چنان که از اخبار وقایع مربوط به محاصرهى مکه به وسیلهى سپاه یزید برمىآید، مختار تا ماه ربیع الاول سال 64 هجرى در کنار ابن زبیر و علیه سپاه یزید مىجنگید،11 اما رفتار نامناسب ابن زبیر و کمتوجهى او به مختار و نیز رویداد مرگ یزید در این سال باعث شد که مختار متوجه عراق شود، ولى قبل از این که به عراق رهسپار شود اخبار اوضاع عراق و شورش مردم آنجا و اجتماع شیعیان برگرد سلیمان بن صردخزاعى (رهبر توبهگران) را دریافت کرده بود، به همین منظور در رمضان این سال به سوى کوفه رفت و در آنجا به نام ابن حنفیه شروع به دعوت کرد.
شواهد و جزئیات دقیقى در مورد ارتباط مشخص مختار با ابن حنفیه قبل از ورودش به کوفه در دست نداریم. اما احتمالاً او قبل از ورود به کوفه با ابن حنفیه و امام على بن حسین علیهالسلام ارتباطاتى ـ که معلوم نیست به چه صورت بود ـ داشته است. دو احتمال دربارهى این ارتباط وجود دارد: احتمال نخست این که او در دورهى اقامت کوتاهمدتش در طائف، با ابن حنفیه و امام على بن حسین علیهالسلام در ارتباط بوده و در آن موقع تأییدات خود را از ابن حنفیه به دست آورده است. دوم این که این ارتباط پس از جدایى از ابن زبیر و قبل از رفتن به کوفه بوده است؛ چرا که او پس از بازگشت از طائف مدتى در مکه اقامت و براى مدت کوتاهى با ابن زبیر همکارى کرده و با مرگ یزید از او جدا شده بود. در این زمان به احتمال، ضمن ارتباطات با ابن حنفیه و با اجازهى او به سوى کوفه رفته و در آنجا به سوى او دعوت را آغاز کرده و به خونخواهى امام حسین علیهالسلام اقدام نموده بود.
در باب فرض نخست باید سخت تردید کرد؛ زیرا قراین موجود و وقایع بعدى چنین ارتباطات و یا تأییداتى را ثابت نمىکند. با وجود این که مختار حدود یک سال از صحنهى حوادث کنار کشیده و در زادگاهش در شهر طائف بود، از فعالیتها و تلاشهاى او هیچ اطلاعى در دست نیست، ولى این احتمال وجود دارد که مختار در این دوره، براى فراهم آوردن مشروعیت قیام خود تلاشهایى انجام داده باشد و این تلاشها مىتوانست در قالب ملاقاتهایى با امام على بن حسین علیهالسلام و محمد بن حنفیه بوده باشد. اما اگر چنین فرضى را قبول کنیم و یا حتى اشارات و یا تأییداتى در این باره نیز در منابع بیابیم، باز نمىتوانیم این فرض را تأیید کنیم که مختار با وجود چنین تلاشهایى توفیقى به دست آورده و یا نتیجهى مثبتى عایدش شده باشد. بازگشت او از طایف به مکه و اتحادش با ابن زبیر ـ که نه على بن حسین علیهالسلام ، نه محمد بن حنفیه و نه حتى ابن عباس حاضر به بیعت با او بودند ـ دلیلى بر این امر است که مختار در صورت در پیش گرفتن چنین سیاستى و به دست آوردن تأیید آنها براى قیام خود، نمىتوانست به اتحاد و پیوند با ابن زبیر روى بیاورد؛ ولى از آن جا که او در پایان دورهى اقامت یک سالهى خود در طایف به سوى ابن زبیر آمده و با وساطت عباس بن سهل با ابن زبیر اتحاد کرده12 نشان مىدهد که او تأییدى از امام على بن حسین علیهالسلام و ابن حنفیه به دست نیاورده بود؛ چرا که او در سال 64 هجرى پس از سپرى شدن اقامت در طایف به مکه بازگشت و اتحاد خود را با ابن زبیر تحت شرایطى عملى ساخت و در صف متحدان او وارد شد و با سپاه یزید جنگید.13
اما احتمال دوم با روند حوادث و وقایع همخوانى بیشترى دارد؛ چرا که بر اساس اکثر منابع تاریخى، مختار قیام خود را به نام ابن حنفیه آغاز کرد. این امر مىرساند که او پس از ناکامىهاى نخستین، پیش از آن که از ابن زبیر جدا و راهى کوفه گردد، با ابن حنفیه مجددا ملاقاتهایى داشت و یا مکاتباتى بین آنها صورت گرفت و موافقتهایى ضمنى در این باره کسب کرد و یا حداقل از سکوت ابن حنفیه رضایت او به خون خواهى حسین علیهالسلام را استنباط کرد. روند طبیعى حوادث و جنبش مختار نشان مىدهد که او بدون کسب چنین تأییدى حداقل به صورت ضمنى، نمىتوانست در رأس جنبش خونخواهى حسین علیهالسلام قرار گیرد و یا به سوى ابن حنفیه دعوت کند.
البته از آنجا که مختار قبل از پیوستن به ابن زبیر نیز در صدد خون خواهى امام حسین علیهالسلام بود، باید هر دو احتمال بالا را به صورت دیگرى بازسازى کرد و آن این که مختار از همان آغاز خروج از کوفه در زمان ابن زیاد، همان طور که گفته شد، قصد خونخواهى حسین علیهالسلام را داشت و این موضوع را بر زبان آورده بود، ولى قصد داشت به وسیلهى اتحاد با ابن زبیر به نیت خود جامهى عمل بپوشاند؛ البته در این مورد خواهان نقش برجستهى خود و حتى اطاعتپذیرى ابن زبیر از ایده و نظر خود بوده است؛14 اما ابن زبیر نمىخواست حرکت خود را کاملاً در این جهت قرار دهد و مختار نتوانست دربارهى آنچه مىخواست و پیش بینى مىکرد با ابن زبیر به نتیجه برسد و براى همین منظور، بدون توافق از او جدا شد و مدتى به طائف رفت. در این دورهى اقامت یک ساله در طائف که نزدیک مدینه، محل سکونت ابن حنفیه و امام على بن حسین علیهالسلام بود، او مىبایست به عنوان یکى از شیعیان کوفى ملاقاتهایى با على بن حسین علیهالسلام و یا محمد بن حنفیه صورت داده و قصد و نیت خود را به طور غیر مستقیم یا آشکار مطرح کرده باشد، ولى نه على بن حسین علیهالسلام و نه محمد بن حنفیه پس از حادثهى کربلا دیگر چندان تمایلى به دخالت مستقیم در امور سیاسى نداشتند و پاسخ صریح و روشنى نیز به مختار ندادند. بر اساس برخى اخبار، على بن حسین علیهالسلام بعدا در پاسخ درخواست مختار، به خاطر پرهیز از این امر، به طرد وى پرداخت. البته در این مورد روایات متناقضى وجود دارد، اما واضح است که در این مرحله در صورت طرح هرگونه پیشنهادى به این دو نفر، پاسخى نگرفت؛ لذا مجددا به مسأله اتحاد با ابن زبیر اندیشید و به مکه بازگشت و با ابن زبیر متحد شد. البته براى مختار با وجود این اتحاد، این راه همواره باز بود که در شرایط مناسبى دوباره اهداف خود را در پیش بگیرد؛ و این شرایط بعدا فراهم شد.
او پس از بازگشت به مکه با وساطت عباس بن سهل با ابن زبیر آشتى و تحت شرایطى با او بیعت کرد و در نبردى که بین سپاهیان یزید با عبدالله بن زبیر و پیروانش صورت گرفت، در کنار ابن زبیر و خوارج علیه سپاه یزید جنگید. آنچه او را از ابن زبیر جدا کرد، فرصت پیش آمدهى ناشى از مرگ یزید، بر هم خوردن نظم سیاسى عراق و فراهم آمدن شرایط مناسب براى از سرگیرى موضوع خون خواهى امام حسین علیهالسلام و ملاقات و گفتوگو با ابن حنفیه بود. این گفتوگو به صورت مخفى صورت گرفت؛ چرا که هم مختار و هم ابن حنفیه هر دو سخت تحت نظر ابن زبیر بودند. در این جا بود که مختار تأییداتى از ابن حنفیه گرفت، اما این تأییدات به صورت ضمنى صورت پذیرفت. در واقع، عدم قاطعیت ابن حنفیه در دادن جواب مثبت و یا منفى به مختار این فرصت را براى او فراهم ساخت که بلافاصله از ابن زبیر جدا و راهى کوفه شود. در این زمان مرگ یزید نیز شرایط را براى خارج شدن ابن حنفیه از عزلت کامل مهیا ساخت و وى با اظهار نظرهاى خود در واقع نه تنها مختار، بلکه هر قیام انتقامجویانهاى را که بتواند داد اهل بیت را بستاند مورد تأیید قرار داد؛ اما همواره بر این امر تأکید کرد که از خون ریزى بیهوده در میان مسلمانان پرهیز دارد و این سخن البته به معناى پرهیز از تعقیب و یا کشتن قاتلان امام حسین علیهالسلام نبود. در این زمان ابن زبیر نمایندگانى به کوفه فرستاد و بر آنجا مسلط شده بود. ورود مختار به کوفه در اواخر سال 64 هجرى و بنا به اخبارى در ماه رمضان این سال بود و این درست زمانى بود که توابین برگرد سلیمان بن صرد اجتماع کرده و آمادهى خروج و نبرد با امویان بودند.15 ورود او با تبلیغات به نام ابن حنفیه و خونخواهى حسین علیهالسلام باعث شد که جمعى از شیعیان از سلیمان بن صرد جدا شوند و به مختار دل ببندند. به هر حال توابین از کوفه خارج شدند و در ربیع الاول سال 65 هجرى در عین الورده در مصاف با سپاهیان امویان تحت رهبرى ابن زیاد قتل عام شدند و جز اندکى از آنان باقى نماند که به کوفه بازگشتند.16
در این زمان، مختار که فعالیت هایش درکوفه تحت کنترل نمایندگان ابن زبیر بود، گرفتار و محبوس شد و زمانى که بقایاى توابین بازگشتند، پیام تسلیتى از زندان براى آنان فرستاد و وآنان را به پیروزى و قیام وعده داد و با جماعتى از شیعیان از زندان مکاتبه مىکرد و مژده مىداد که به زودى آزاد خواهد شد. او براى تحقق منظور خود مخفیانه نامهاى به وسیلهى یکى ازمعتمدان خود براى عبدالله بن عمر نوشت تا براى بار دوم و این بار شفاعت او را نزد ابن زبیر بکند تا نمایندگانش در کوفه او را آزاد کنند. به هر حال با این عمل و با دادن تعهدات و سوگندهاى مؤکد او را آزاد ساختند، ولى مختار پس از آزادى خود بى درنگ در پیش یارانش در تدارک قیام کوشید و سوگندها و تعهدات سپرده شده را با قبول فدیه قابل جبران دانست و در پىگیرى اهداف خود نیز مصممتر شد و با همراهى ده تن از مردان برجستهى شیعه براى آماده کردن پیروان خود براى قیام اقدام کرد. اقدامات وى در کوفه و زمزمههایش به نام دعوت به سوى ابن حنفیه،عبدالله بن زبیررا مجبور کردکه ابن حنفیه را تحت کنترل قرار دهد.در این زمان ابن حنیفه و ابن عباس از مدینه به سوى مکه آمده بودند. بر اساس اخبار تاریخى، او و ابن عباس براى پرهیز از فتنه و دور شدن از حوادث سیاسى به سوى مکه آمدند و به خانهى خدا پناهنده شدند و این حادثه بعد از واقعهى حره، یا حداقل هم زمان با آن اتفاق افتاد.17 به نظر نمىرسد که ورود محمد بن حنفیه به مکه بلافاصله بعد از واقعهى حره اتفاق افتاده باشد؛ چرا که در واقعهى حره یکى از فرزندان او به نام جعفر بن محمد کشته شد18 و طبعا ابن حنفیه مىبایست مدتى را در سوگ فرزندش در مدینه به سر ببرد؛ اما منابعى که در مورد بیعت دسته جمعى و اجبارى مردم مدینه با یزید و از حوادث حره سخن راندهاند از ابن حنفیه نام نبردهاند، در حالى که فرزندان او، عبدالله و حسن، به همراه عموزادهى خود، امام على بن حسین علیهالسلام در این زمان در مدینه بودند و هنگامى که مسلم بن عقبه، على بن حسین علیهالسلام را براى بیعت فراخواند ـ البته بر خلاف دیگران او را مجبور به بیعت نکرد و آزاد گذارد ـ از امام علیهالسلام دربارهى دو جوانى که همراه او بودند پرسید، امام علیهالسلام جواب داد که عموزادگانم عبدالله و حسن هستند. در این زمان هیچ نامى از ابن حنفیه به میان نیامد. گویا با وقوع حوادث و شورش مردم، او با احتیاط از حوادث کناره گرفت. در نهایت به نظر مىرسد که او، مدتى پس از واقعهى حره، مدینه را به سوى مکه ترک کرد. در این زمان بود که عراق با شنیدن این اخبار در ناآرامى فرو رفت؛ مختار نیز پس از شنیدن اخبار مرگ یزید و اوضاع ناآرام عراق به سوى عراق رفت و همه اعمال خود را به نام محمد بن حنفیه در کوفه انجام داد و بعد از قتلعامِ کشندگان حسین علیهالسلام ، چنان که گفته شد، سرهاى آنان را به همراه اموال و هدایایى براى ابن حنفیه فرستاد. رفت و آمد شیعیانِ ابن حنفیه در مکه و اقدامات مختار به نام او در عراق، ابن زبیر را برآشفت؛ زیرا غلبهى مختار بر کوفه و در نتیجهى آن بر بخش عظیمى از حیطهى فرمانروایى ابن زبیر، یعنى موصل، جزیره، حلوان، ارمنستان، آذربایجان، رى، ماهین، اصفهان و جبال و اعزام فرمانداران مختار بدان مناطق، ابن زبیر را سخت نگران ساخت و چون وى چنین دید در صدد برآمد تا از طریق محمد بن حنفیه، مختار بن ابى عبید را وادار به اطاعت از خود سازد. ابن زبیر پیروزىهاى مختار را مرهون استظهار و پشت گرمى به محمد بن حنفیه مىدید؛ لذا در صدد برآمد تا با سیاستى ابن حنفیه را وادار به بیعت با خود کند و بدین صورت، مختار را از داشتن مشروعیت محروم و آن گاه کار او را یکسره سازد.19
بدین منظور فشارهاى سیاسى خود را بر ابن حنفیه تشدید کرد. وى از ابن حنفیه خواست که با او بیعت کند، اما ابن حنفیه از این امر سر باز زد و اعلام کرد که من در چنین شرایطى بیعت نمىکنم. ابن زبیر براى رسیدن به مقصود، به اذیت و آزار ابن حنفیه و سرزنش او و بنى هاشم اقدام کرد، به طورى که دستور داد تا نام پیامبر صلىاللهعلیهوآله را از خطبههاى نماز بیندازند و این امر بنى هاشم را فوقالعاده آزرده ساخت؛ چون جماعتى از مسلمانان این موضوع را بر او عیب گرفتند، گفت:که من در دل، ذکر محمد صلىاللهعلیهوآله و احترام او را زیاد برپا مىدارم، اما چون او خاندان بدى دارد و در ظاهر هرگاه نام او را مىشنوند گردنهاى خود را فراز مىگیرند، نام او را در خطبه و منبر نمىبرم.20 او در خطبههاى خود شروع به ناسزاگویى به على ابن ابیطالب علیهالسلام و بنى هاشم کرد. ابن حنفیه و عبدالله بن عباس نیز که بزرگان بنى هاشم در مکه بودند، از این عمل ابن زبیر برآشفتند و علیه او به خطبه ایستادند.
مسعودى به نقل از کتاب الاخبار نوفلى مىگوید: او به نقل از ولید بن هشام مخزومى آورده است:
ابن زبیر خطبه خواند و در آن به سرزنش و وهن على بن ابیطالب علیهالسلام پرداخت، چون خبر به محمد بن حنفیه، پسر على علیهالسلام رسید، بیامد و در جلوى ابن زبیر براى او کرسى آماده کردند و او روى آن قرار گرفت و گفت: اى جماعت قریش روىهاى شما زشت باد! چطور در حضور شما از على علیهالسلام بدگویى مىکنند! على تیرى با صلابت از سلاح خدا علیه دشمنان او بود و دشمنان خدا را به سبب کفر و شرکشان مىکشت. چون در مورد او دلشان آکنده از کینه است به باطل از او سخن مىگویند؛ ولى ما فرزندان برجسته انصار او را خوب مىشناسیم. اگر روزگار قدرتى به کف ما بنهد، استخوانهاى آنها را پراکنده مىکنیم و پیکرهایشان را بیرون مىآوریم در حالى که آن روز دیگر پیکرهایشان پوسیده است و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون.21
مسعودى مىگوید:
وقتى که ابن حنفیه سخنانش به انتها رسید، ابن زبیر دنباله خطبه خود را خواند و گفت: اگر فرزندان فاطمه سخن بگویند معذورند، اما ابن حنفیه چه مىگوید؟ و محمد بن حنفیه دوباره برخاست و در پاسخ ابن زبیر گفت: اى پسرِ امرومان چرا من سخن نگویم! مگر فاطمه دختر محمد صلىاللهعلیهوآله مادر برادرانم نبوده است و مگر فاطمه دختر اسد بنى هاشم مادربزرگم نبوده است؟ مگر فاطمه دختر عمرو بن عائذ مادربزرگ پدرم نبوده است؟ به خدا اگر به خاطر خدیجه بنت خویلد نبود، در مورد بنى اسد همه چیز را مىگفتم و اگر ضررى به من مىرسید در مقابلش شکیبایى مىکردم.22
وقتى ابن زبیر سرسختى و مخالفت ابن حنفیه را دید، سیاستهاى سختترى علیه او به اجرا گذاشت و حتى او و بنى هاشم را تهدید به مرگ کرد و براى آنها ضرب الاجل تعیین نمود. این سیاست ابن زبیر بدان سبب بود که سخت از دو جبهه تحت فشار بود. او مىبایست کار خود را با مختار و ابن حنفیه روشن کند تا به دشمن دیگرش عبدالملک بن مروان بپردازد؛ لذا در مقابل ابن حنفیه و مختار سیاستهاى جدیدترى در پیش گرفت.
به همین منظور، هم زمان دو سیاست را علیه مختار و ابن حنفیه در پیش گرفت. نخست، متقاعد کردن محمد بن حنفیه به پذیرش بیعت با او و دوم، طرح این موضوع که مختار شخصى کذاب و دروغگوست و هیچ گونه مأموریتى از سوى ابن حنفیه ندارد. این سیاست که به صورتى گسترده علیه مختار تبلیغ مىشد، حتى بر هواداران و نزدیکان مختار تأثیر گذاشته بود. از سوى دیگر، ابن زبیر در پى آن بود تا با گردآورى مخالفان مختار در کوفه و هدایت و جذب آنها به سوى بصره که هنوز در دست کارگزاران ابن زبیر بود، جبههى واحدى از اشراف کوفه و مردم آنجا علیه مختار تشکیل و او را از دو جهت، یعنى از سوى بصره و حجاز تحت فشار قرار دهد. ابن زبیر فرماندهى سیاسى و نظامى جبههى بصره را به برادرش مصعب بن زبیر و مهلب بن ابى صفره واگذار کرد. از سوى دیگر مختار نیز سیاست محتاطانهاى در مواجهه با ابن زبیر در پیش گرفت. او به مثنى بن مخربهى عبدى و برخى از شیعیان برجستهى بصره کمک نمود تا زمینههاى مناسبى براى حضور او در بصره فراهم سازند تا آرام آرام بصره را نیز به قلمرو خود اضافه کند؛23 اما ترکیب نیروهاى بصرى و قدرت هواداران زبیرى در آنجا این اجازه را به او نداد. مختار پس از این در سیاست جدیدى سعى کرد تا ضمن مکاتباتى با ابن زبیر راهى براى مقابلهى مشترک با امویان و عبدالملک بن مروان جست و جو کند؛ اما ابن زبیر که اعتمادى به قول و قرارهاى مختار نداشت، به پیشنهادهاى او وقعى ننهاد. او مختار را همچون یک امیر فرمان بُردار براى خود مىخواست و براى این منظور سعى کرد با طرح پیشنهادهایى وفادارى او را نسبت به خود بیازماید. مختار در این سیاست مىخواست ابتکار عمل را در دست بگیرد و در فرصت مناسبى بر نیروهاى ابن زبیر غلبه کند؛ از این رو نیروهایى را به منظور اتحاد با ابن زبیر براى مقابله با امویان و نیز به عنوان یک نیروى مستقل و حامى ابن حنفیه، به سوى حجاز گسیل کرد. به هر حال، نیروهاى مذکور در بین راه و در پى ترفند فرمانده سپاهیان ابن زبیر قتل عام شدند و همین امر باعث شد که اعتماد و احتمال همکارى میان ابن زبیر و مختار به طور کامل زایل شود. مختار بلافاصله پس از این شکست طى نامهاى به ابن حنفیه، منظور خود از اعزام این نیرو را حمایت از او اعلام کرد و خواستار تأیید و همراهى او براى غلبه بر ابن زبیر شد. پس از این ابن زبیر به سیاست خصمانه مختار به طور کامل وقوف یافت و به فکر تقویت بیشتر جبههى بصره افتاد.
پس از قتل عام سپاهیان مختار به وسیلهى ابن زبیر، مختار مجددا در صدد برآمد که تأییداتى براى مقابله با ابن زبیر از محمد بن حنفیه بگیرد. بدین منظور، نامهاى به شرح زیر به وسیلهى شخصى به نام صالح بن مسعود براى ابن حنفیه فرستاد:
اما بعد؛ من سپاهى را به سوى شما فرستادم که دشمنان شما را خوارتر کند و شهرها را به تصرف تو درآورند اما هنگامى که به سوى شما مىآمدند و در نزدیکى مدینه، سپاه ابن زبیر ملحد با خدعه و سوگند و پیمان خدا، آنان را فریب داد و چون به آنها اعتماد کردند به ناگاه بر آنان یورش آوردند و خون آنها را ریختند. اگر شما موافقت داشته باشید، سپاهى را به جانب مدینه بفرستم و شما نیز نمایندگانى به سوى آنان بفرست تا مردم بدانند که من در اطاعت شما هستم و این سپاه را به فرمان شما فرستادهام زیرا در این صورت اکثر آنها را رعایت کرده؛ چرا که آنها بیش از ابن زبیر ملحد به شما توجه دارند. سلام بر شما باد.24
ابن حنفیه که سخت مورد سوءظن ابن زبیر بود و همواره معتقد بود که در حرم امن الهى نباید خون ریزى و جنگ ایجاد شود، به این امر راضى نشد و در عین حال نامهى مختار را بدون پاسخ نگذاشت و نظر خود را در این باره بدین شرح به مختار نگاشت:
اما بعد؛ نامه شما به من رسید و آن را خواندم و دانستم که حق مرا بزرگ داشتهاى و براى رضایتمندى من عمل کردهاى؛ ولى من پیش از هر چیزى دوست دارم خدا را اطاعت کنند و شما نیز هر چقدر مىتوانى آشکارا و پنهان خدا را اطاعت کنى و بدانى که من اگر چنین قصدى داشتم مردمان شتابان به سویم مىآمدند و یاوران فراوانى مىیافتم، ولى من عزلت گزیدهام و صبر را پیشه کردهام تا خداوند حکم خود را دربارهى من جارى کند. او بهترین حاکمان است.25
با تشدید دشمنى میان مختار و ابن زبیر پس از این حادثه و در شرایطى که مختار آوازهى امامت محمد بن حنفیه را در عراق پراکنده ساخت طبیعى بود که ابن زبیر دیگر ابن حنفیه را که در مکه مستقر بود تحمل نکند؛ چرا که تمام این امور از سوى مختار به نام ابن حنفیه صورت مىگرفت. او رسما مختار را از این امور منع نمىکرد و آشکارا به تکذیب او نمىپرداخت و با ابن زبیر نیز بیعت نمىکرد. از سوى دیگر، ابن زبیر مىبایست در مقابل مدعى اموى نیز ایستادگى کند؛ لذا در تلاش بود تا قبل از برخورد با رقیب قدرتمند اموى، یعنى عبدالملک بن مروان، کار عراق را یکسره سازد؛ بنابراین تصمیم گرفت محمد بن حنفیه را که سیاست آشکارى در قبال مختار در پیش نگرفته و از هرگونه موضعگیرى قاطع در قبال او خوددارى مىکرد به بیعت وادار نماید؛ چرا که با این عمل مىتوانست مبناى ادعاى مختار را که مدعى بود از سوى ابن حنفیه به کوفه اعزام شده است بدین صورت بى اعتبار سازد. در پى اتخاذ این سیاست، ابن زبیر، محمد بن على را فراخواند و از او خواست که بیعت کند. در این جا بود که ابن حنفیه تحت فشار بیشتر قرار گرفت و عبدالله بن عباس در اعتراض به اقدامات ابن زبیر به حمایت از او پرداخت. عبدالله بن زبیر دوباره از ابن حنفیه خواست تا به بیعت راضى شود، ولى ابن حنفیه و ابن عباس و جمعى از اصحاب او ازبیعت خوددارى کردند و ابن حنفیه گفت:
اذلم یبق أحد من الناس غیرى ابایعک.26
ابن زبیر نیز ابن حنفیه را به همراه جمعى از اصحاب او و بنى هاشم که تعداد آنها را 15، 17 و بیشتر از آن نیز یاد کردهاند در زندان عارم محبوس و آنان را تهدید کرد که اگر ظرف دو ماه با او بیعت نکنند، همهى آنها را به آتش خواهد کشید؛ و دستور داد هیزمها و چوبهاى فراوانى بر در زندان جمع کردند تا براى برپا کردن آتش آماده باشد. ابن زبیر دستور داد تا راه هرگونه گفتوگوى آنان با مردم را ببندند و نگهبانانى را بر آنها گماشت تا ارتباط آنها را با بیرون از زندان قطع کند تا مجبور به بیعت شوند. ابن حنفیه این بار مستقیما براى نجات از دست ابن زبیر از مختار کمک خواست و مختار عدهاى از نیروهاى کوفى خود را که به خَشَبیه معروف شدند به کمک ابن حنفیه فرستاد تا او را نجات دهند.
نجات ابن حنفیه و شکلگیرى خَشَبیه
شکلگیرى خَشَبیه یکى از مراحل اساسى در تحولات تاریخى در جنبش مختار بود و نقش بسیار قابل توجهى در توسعهى نظریات سیاسى و عقیدتى کیسانیه داشت. روشن کردن این جریان و شکلگیرى آن براى شناختن جنبش کیسانیه و نظراتشان دربارهى محمد بن حنفیه حایز اهمیت است. در این مبحث به بحث و بررسى منشأ این مسأله مىپردازیم.
منابع مربوط به انساب به وجه تسمیهى خَشَبى یا خَشَبیه اشاره کرده و خَشَبى را منسوب به جماعت خَشَبیه دانستهاند که فرقهاى از شیعه و روافض به شمار آمده است.گفتهاند هر کسى که بدان طایفه و فرقه منسوب بوده «الخَشَبى» نامیده مىشده است.27 این عنوان چنان شایع شد که بعدها گروههایى از زیدیه را به همین نام خواندند. منصور بن معتمر از فقها و علماى مشهور در اوایل قرن دوم که رابطهى صمیمانهاى با زید داشت، مىگوید: خَشَبیه عنوانى بود براى دوستداران على بن ابیطالب علیهالسلام .28 ولى این واژه قدمت بیشترى دارد و به پیروان ابن حنفیه و مختار گفته مىشد و از همین جا بود که این عنوان، هم چون سبائیه، به طور کلى دربارهى شیعیان و به ویژه جریانهاى رادیکال و غلاة و نخستین بار در جنبش مختار به کار رفت.
منابع فرقهنگارى و بسیارى از منابع تاریخى کاملاً نشان مىدهد که خَشَبیه با جنبش مختار پیوند ناگسستنى دارد و بسیارى از پیروان مختار و ابن حنفیه، پیش از آن که به نام کیسانى معروف شوند با این عنوان خوانده مىشدند. براى روشن شدن این امر به بررسى شکلگیرى خَشَبیه و عقاید آنها در اینگونه منابع مىپردازیم.
موضوع خَشَبیه در ارتباط با محمد بن حنفیه و جنبش مختار از چند جهت قابل بررسى است:
نخست این که بر اساس آنچه از منابع تاریخى، فرهنگ نامهها، انساب و فرق برمىآید این واژه دربارهى جمعى از هواداران مختار که با ابن اشتر در جنگ با عبیدالله بن زیاد شرکت داشتهاند به کار رفته است. انتساب این عنوان به همراهان ابن اشتر احتمالاً متأثر از حضور دو عنصر عرب و ایرانى حاضر در سپاه ابن اشتر بود. اطلاعات موجود در منابع، راجع به این گونه از خَشَبیان تأکید دارد که جماعتى از سپاهیان ابن اشتر به دلیل این که سلاحى جز چوب در دست نداشتند به «خَشَبى» معروف شدند و آنان را خَشَبیه خواندهاند. ابن رسته در اعلاق النفیسه در این باره مىگوید: خَشَبیه دستهاى از رافضیهاند. این گروه، از یاران و اصحاب ابراهیم بن اشتر بودند که در زمان برخورد با عبیدالله بن زیاد، به خاطر این که اکثر آنان سلاحى نداشتند و به جاى شمشیر چوب دستى به دست گرفته بودند به آنها خَشَبیه گفتهاند.29 ابوزید بلخى نیز گفته است: خَشَبیه یاران ابراهیم بن مالک اشتر بودند که عبیدالله بن زیاد را کشتند و از آن رو خشبیه نامیده شدند که در آن روز بیشتر اسلحهى آنان از «خَشَب» بود.30 ابن قتبیه دینورى نیزآنان را گروهى از رافضه دانسته و گفته است: هنگامى که ابراهیم بن اشتر با عبیدالله بن زیاد جنگید، بیشتر یاران او غیر از چوب سلاحى نداشتند و از این رو خشبیه نامیده شدند.31 خوارزمى در مفاتیح العلوم اطلاعات جدیدى دربارهى پیوند خَشَبیه با سپاهیان ابراهیم بن اشتر ارائه مىدهد که قابل تأمل است. او خَشَبیه را همان «صرخابیه» مىداند و اظهار مىدارد که خَشَبیه گروهى بودهاند که به صرخابیه مشهورند و به صرخاب طبرى منسوباند. این نام را بدان خاطر به آنها دادهاند که همراه مختار بر حکومت شوریدند و در آن شورش غیر از چوب سلاحى با خود حمل نمىکردند.32
خوارزمى اشتباها این فرقه را یکى از فرق زیدیه به حساب آورده است که البته به لحاظ تاریخى با جنبش مختار همخوانى ندارد؛ زیرا زیدیان فرقهاى متأخر از مختارند. اما اطلاعات او دربارهى صرخاب طبرى و مسألهى پیوستگى او با خَشَبیه و سپاه مختار و ابن اشتر حایز اهمیت است. وى صرخاب طبرى را یکى از طبریانى دانسته که در سپاه مختار بوده است و این امر با توجه به ترکیب سپاهیان ابن اشتر در مواجهه با عبیدالله بن زیاد قابل تأمل و بررسى است. مطابق دادههاى تاریخى، بسیارى از سپاهیان او در نبرد با عبیدلله بن زیاد، از ایرانیان (حمراء) تشکیل مىشدند که شمارى از آنها دیلمیان بودند و این احتمال وجود دارد که صرخاب طبرى از جمله ایرانیان فعال در سپاه مختار و ابن اشتر بوده باشد. در عین حال گفته شده است که بسیارى از سپاهیان ابن اشتر مجهز به اسلحههاى چوبى بودهاند که آنها را به فارسى «کافرکوبات»33 مىنامیدهاند و کاربرد سلاحهاى چوبى در ایران سابقهى کهنى دارد و در منابع تاریخى تأیید شده است که سپاهیان عجمى ابن اشتر مسلح به چوب و کافر کوب بودهاند. مستندات فوق کاملاً نشان مىدهد که خَشَبیه از نهضت مختار سرچشمه گرفته، ولى در برخى موارد با گروهى کوچک از زیدیان که آنان را نیز خَشَبیه نامیدهاند خلط گردیده است. اکثر منابع تاریخى نیز این گروه از خَشَبیه را به سپاهیان مختار و ابن اشتر منسوب کردهاند. مسعودى مىگوید: گروهى از خَشَبیان که در جزیرهى قرقیسا بودند، پس از کشته شدن مختار مدتى را تا هنگام رویارویى سپاهیان عبدالملک و ابن زبیر همراه ابن اشتر در نصیبین و قرقیسا ماندند او هم چنین اشاره مىکند پس از آن که ابن اشتر براى اتحاد با ابن زبیر به سوى مصعب بن زبیر رفت، جماعتى از خَشَبیان هم چنان در آنجا بودند. در زمانى که سپاه عبدالملک بن مروان براى سرکوبى زفربن حارث راهى نصیبین و قرقیسا شد، با جماعتى از خَشَبیان مواجه گشت و عبدالملک این گروه را محاصره کرد. مسعودى مىگوید: این گروه به سوى امامت محمد بن حنفیه دعوت مىکردند «یدعون الى امامة محمد بن الحنفیه».34 اما پس از مدتى محاصره، خلافت عبدالملک را پذیرفتند و تسلیم او شدند.
مطلب دیگرى که مىتوان در باب انتساب خَشَبیه به پیروان مختار و همراهان ابن اشتر مطرح ساخت، موضوع کرسى چوبى بود که مختار آن را از جعد بن هبیرة گرفته بود و گفته مىشد کرسى امام على علیهالسلام است و این موضوع براى برخى از غلاة شیعه، به ویژه گروههایى از شیعیان که عمدتا به دلیل وابستگى به برخى قبایل جنوب به سبایى معروف شده بودند، مورد تقدس واقع شد. مختار براى بهرهبردارى از شور و غلیان انقلابى و ایجاد تحرک و انگیزهاى که بدان وسیله مىتوانست از آنان استفادهى تبلیغاتى کند، آنها را از این امر منعى نمىکرد و این باعث شد که عقاید کهن بدویان جنوب و برخى اسرائیلیات که در میان قبایلى چون شبام، بنى نهد و بنى شاکر وجود داشت، در شکل تقدس کرسى مذکور پدیدار شود.35 آنها این کرسى را مقدس شمرده، آیینى برگرد آن به جا مىآوردند. این گروه همراه سپاهیان ابن اشتر به جنگ ابن زیاد رفتند و شور و هیجان خاصى در اطراف کرسى نشان دادند به طورى که اعمال آنها ابن اشتر را به شدت ناراحت ساخت؛ چرا که عدهاى از غلاة این کرسى را هم چون تابوت بنى اسرائیل ستایش مىکردند؛36 اما چون مختار در شرایطى قرار گرفته بود که به حمایت این گروهها نیاز داشت از این اعمال ممانعتى به عملى نمىآورد. به نظر مىرسد پرستش این کرسى چوبى عامل مؤثرى در اشتهار همراهان غالى ابن اشتر به خَشَبى بوده باشد. بعدها عنوان خَشَبیه را به صورت عنوان عام و طعنهآمیزى براى شیعیان و پیروان مختار به کار بردند.
اما جریان دیگرى که عنوان خَشَبیه و خَشَبى را در نهضت مختار معروف ساخت، به زمان محبوس شدن ابن حنفیه توسط ابن زبیر مربوط است. پیش از این گفته شد که به طور کلى سیاست ابن حنفیه در مقابل شرایط سیاسى موجود، سیاستى اعتزالى بود؛ اما در باب مختار با وجود همهى کوششى که او به نام ابن حنفیه انجام داد وى سیاست سکوت اختیار کرد و در عین حال از موضوع انتقام خواهى و خون خواهى اهل بیت خشنود بود. سیاستى که تابع شرایط سیاسى و قرار گرفتن بین دو مدعى قدرتمند اموى و زبیرى بود و مشخص نبود چه کسى غالب خواهد شد؛ بنابراین در چنین شرایطى ترجیح داد که از حوادث سیاسى عزلت جوید و با مدعیان مذکور بیعت نکند تا زمانى که شرایط براى غلبهى یکى فراهم آید.
در چنین شرایطى که ابن زبیر او را محبوس و تهدید به قتل نمود، وى پس از مشورت با اطرافیان و همراهان خود صلاح را در آن دید که نامهاى براى مختار ابن ابى عبید ثقفى در کوفه بنویسد و از او علیه ابن زبیر یارى بجوید. براى این منظور به طور مخفیانه با کسانى در بیرون از زندان ارتباط برقرار کرد و در حالى که تحت نظارت نگهبانان ابن زبیر بود، چهار تن از شیعیان خود را مأمور کرد که ظرف مدتى معین، قبل از انقضاى فرصت وعده داده شده به وسیلهى ابن زبیر، نامهاى را براى مختار به کوفه ببرند تا براى نجات آنها اقدام کند.37 براى تحقق این منظور، ابن حنفیه، طفیل بن عامر فرزند عامر بن واثله کنانى محمد بن بشیر، ابا المعتمر و هانى بن قیس الهَمْدانى را مأمور و به آنها توصیه کرد که به دور از چشم نگهبانان ابن زبیر، مخفیانه ظرف مدت بیست و شش روز، نامه را به کوفه برده، براى نجات آنها از مختار کمک بخواهند. نمایندگان ابن حنفیه دور از چشم عوامل ابن زبیر رهسپار کوفه شدند و در مسجد کوفه38 نامهى ابن حنفیه را به مختار رسانیدند. در این نامه محمد بن حنفیه از مختار خواسته بود سریعا قبل از آن که موعد مذکور فرا برسد و به سرنوشتى همانند برادرش امام حسین علیهالسلام دچار شود، او را دریابد تا مایه پشیمانى نشود؛ زیرا هر لحظه در معرض تهدید و قتل و سوزاندن است.39 یعقوبى متن نام محمد بن حنفیه به مختار را چنین آورده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد بن على و من قبله من آل رسول الله الى مختار بن أبى عبید و من قبله من المسلمین، أما بعد! فان عبدالله بن زبیر أخذنا، فحبسنا فى حجرة زمزم، و حلف الله الذى لا اله الا هو لنبایعه، او لیفرمنها علینا بالنار، فیاغوثا».40
چون نامه به مختار رسید در مسجد کوفه ندا در داد و شیعیان را جمع کرد و نامهى محمد بن حنفیه را براى آنان خواند و مردم را تحریض کرد که این نامهى مهدى شما و بازماندهى خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله است که او را همچون گوسفندان در انتظار شب و یا روزِ کشته شدن نگه داشتهاند و با آتش تهدید مىکنند. من قصد دارم سپاهى براى نجات او به سوى ابن زبیر بفرستم. آن گاه مردم را به یارى او فراخواند و سپاهیانى براى این منظور بسیج کرد. منابع گفتهاند که او حدود چهار هزار نفر را به صورت دستههاى جداگانه و کوچک از پى یکدیگر به سوى عبدالله بن زبیر فرستاد. ابتدا ابوعبدالله جدلى را با هفتاد نفر، سپس ظبیان بن عثمان تمیمى را با چهار صد نفر، ابوالمعتمر را با یکصد نفر، هانى بن قیس را با یکصد نفر، یونس بن عمران و عمیربن طارق را هر یک با چهل نفر پیشاپیش و در دستههاى جداگانه روانه کرد. آن گاه پس از آن سپاهى گرانتر شامل بیش از دو هزار نفر به یارى آنان فرستاد و در کل حدود چهار هزار نفرمى شدند. ابن ابى الحدید در مورد وضع زندانیان آورده است: چون ابن زبیر ابن حنفیه و همراهانش را تهدید به قتل و سوزاندن کرد، سوگند خورد که یا تا پیش از جمعهاى که مىرسد بیعت کنند و یا آمادهى مرگ باشند. وى پیش از فرا رسیدن جمعه مىخواست آنان را بسوزاند، ولى مسوربن مخرمة زهرى وساطت کرد و از ابن زبیر خواست تا به آنها تا روز جمعه فرصت دهد و گوید: چون جمعه فرا رسید، محمد بن حنفیه خود را آمادهى مرگ کرد؛ آب خواست و غسل شهادت کرد و سپس جامهاى سپید خواست و به عنوان کفن بر تن کرد و بدن خود را حنوط بست و تردیدى نداشت که کشته خواهد شد؛ ولى پیش از آن که ابن زبیر اقدامى کند، لشکریان مختار فرا رسیدند.41 چون عبدالله بن زبیر سوگندهاى شدیدى یاد کرده بود که آنها را تا غروب خورشید بسوزاند، ابن عباس به محمد بن حنفیه پیشنهاد کرد که با او بیعت کند؛ اما ابن حنفیه گفت: انشاء الله حائلى نیرومند مرا از او در امان مىدارد و ابن عباس چشم به غروب خورشید دوخته بود که ناگهان سپاهیان مختار فرا رسیدند.42
مختار به سپاهیان خود دستور داده بود تا مىتوانند مقصد خود را مشخص نکرده، به صورت پنهانى و در دستههاى کوچک حرکت کنند؛ و برخى روایات حاکى از این است که این سپاه مرکب از چهار هزار نفر بود؛ ولى ابوعبدالله پیشنهاد کرده بود که دستههایى پیشاپیش حرکت نمایند تا زودتر به مقصد برسند و از کشته شدن زندانیان جلوگیرى کنند. خودش نیز به عنوان پیشقراول با دو دستهى دیگر سریعتر حرکت کرد و به مکه رسید و به سوى زمزم رفت و نگهبانان ابن زبیر را پراکنده ساخت و ابن حنفیه و اصحابش و هاشمیان دربند را آزاد کرد. چون خبر به ابن زبیر رسید، با جمعى از اصحابش در آنجا حاضر شد و به مجادله و تهدید ابوعبدالله پرداخت و قصد داشت به مقابله با آنها بپردازد. ابن حنفیه هر دو دسته را به آرامش و حفظ حرمت حرم خدا فراخواند. در همین حال که ابن زبیر یاران ابوعبدالله و ابن حنفیه را تهدید مىکرد، دنبالهى سپاهیان مختار فرا رسیدند. ابوالمعتمر با صد سوار و هانى بن قیس با یکصد سوار و ظبیان بن عماره با دویست نفر و اموالى که براى ابن حنفیه آورده بود وارد شدند و به دنبال آنها سپاهیان دیگر فرارسیدند. آنان وارد حرم شدند و در حالى که کافرکوب هایى در دست داشتند صداى یا لثارات حسین علیهالسلام سر دادند و ابن زبیر از این وضع هراسان شد و آنها را «خَشَبیه» خطاب کرد. ابن حنفیه یاران خود را از هر گونه خونریزى در خانهى خدا بازداشت و آنان را به سوى شعب على علیهالسلام بیرون برد. حدود چهار هزار نفر با او اجتماع کردند و او اموالى را که مختار برایش فرستاده بود در میان سپاهیان و یاران خود قسمت کرد.43 از آن زمان نام «خشبیه» به صورت یک عنوان سیاسى و هوادارانه براى پیروان محمد بن حنفیه، مختار و ابن اشتر درآمد و بعدا هم چون فرقهاى سیاسى ـ عقیدتى تصور شد و الخَشَبى یا الخَشَبیه خوانده شدند؛ لذا عنوان خَشَبیه نه تنها به صورت عنوان برجستهاى براى هواداران ابن حنفیه و مختار درآمد، بلکه به صورت اسمى عام و کلى براى اکثر شیعیان نیز به کار رفت. در ابتدا این عده همان کسانى بودند که از کوفه براى نجات ابن حنفیه به سوى مکه رفتند و ضمن جدال با ابن زبیر محمد بن حنفیه را از زندان عارم نجات دادند و همراه او در شعب ساکن شدند و تا رفع تهدیدات کامل از ابن حنفیه و کشته شدن ابن زبیر و تا زمان بیعت ابن حنفیه با عبدالملک به او وفادار ماندند. گروه خَشَبیه یک جریان عقیدتى قوى را در میان کیسانیه به وجود آوردند که تأثیرات جدى در افکار کیسانیه داشت. در واقع عنوانهاى سبایى و خَشَبى نخستین نامهاى کیسانیان بود.
اکنون نظر مورخان را براى روشن شدن اطلاق این نام و چگونگى ظهور خَشَبیه در مکه مورد بررسى قرار مىدهیم. طبرى، بلاذرى، ابن سعد، مسعودى، مبرد، ابن اثیر و دیگر منابع تاریخى متأخر، هر یک انتساب عنوان خَشَبیه از سوى ابن زبیر را به گروهى از یاران مختار و ابن حنفیه که براى نجات ابن حنفیه وارد حرم مکه شده بودند و هر کدام چوب دستى در دست داشتند تأیید کردهاند.
طبرى سال 66 هجرى را سال ظهور خَشَبیه در مکه مىداند و مىگوید: در این سال خَشَبیه به مکه آمدند و حج برپا داشتند و امیرشان ابوعبدالله جدلى بوده است.44 طبرى مىگوید: علت ظهور آنان محبوس شدن محمد بن حنفیه و هفده تن از رجال بنى هاشم و اهل بیت به وسیلهى ابن زبیر بوده است. پس از این موضوع بنا به درخواست ابن حنفیه، مختار سپاهیانى براى حمایت از آنان فرستاد که در رأس همهى آنها ابوعبدالله جدلى قرار داشت. این سپاهیان به تدریج وارد کعبه شدند. این افراد کافرکوب در دست داشتند45 و رفتند و شعار «یالثارات الحسین» سردادند تا به زمزم رسیدند. آنان ابن حنفیه را از زندان نجات دادند و از او خواستند تا ابن زبیر را به آنها واگذارد، ولى ابن حنفیه خونریزى و جدال در حرم امن الهى را روا ندانست و از آنهاخواست که از این امر بپرهیزند. ابن زبیر چون مشاهد کرد افراد مذکور چوب دستىهایى موسوم به «کافرکوب» در دست دارند و شعار یالثارات الحسین علیهالسلام سر مىدهند و تعداد آنها هر لحظه زیادتر مىشود ، ترسید. ابن حنفیه یاران خود را از جدال و خونریزى باز داشت و آنها با ابن حنفیه به سوى شعب على علیهالسلام رفتند در حالى که تعداد آنها به حدود چهار هزار نفر رسیده بود.46 بلاذرى در باب تسمیهى این گروه به خَشَبیه اطلاعات بهترى مىدهد و در این مورد مىگوید: زمانى که سپاه مختار وارد مکه شد، عبدالله بن زبیر چوبهایى فراهم آورده بود که با آن آتش برافروزد و محمد بن حنفیه و اصحابش را تهدید به آتش مىکرد. چون سپاهیان مختار وارد شدند تکبیرگویان فریاد زدند: «اى خونخواهان حسین علیهالسلام » و سپس محمد بن حنفیه و همراهان او را آزاد ساختند و از او خواستند تا دست آنها را در برخورد با ابن زبیر آزاد بگذارد؛ ولى ابن حنفیه گفت که جنگ و خونریزى را در حرم خداوند روا نمىدانم. در این موقع ابن زبیر فریاد برآورد:
واعجبا من هذه الخَشَبیة الذین اعتزلونى فى سلطانى یبغون حسینا کأنى قاتل حسین، والله لو قدرت على قتلته لقتلتهم.47
بلاذرى آن گاه علت این که چرا ابن زبیر این افراد را خَشَبیه نامیده است مىگوید: بدان سبب که سپاهیان مختار چون وارد شدند هر کدام چوبهایى را که ابن زبیر براى آتش فراهم کرده بود به دست گرفتند و یا این که چون افراد مذکور چوبدست داشتند، آنها را خَشبیه صدا زده است.48 به نظر مىرسد که نظر طبرى دربارهى حمل چماقها و چوبدستهاى از پیش آماده شده که به آنها «کافرکوبات» گفته مىشد صحیحتر باشد؛ چرا که مسلمانان هرگونه حمل سلاح در کعبه و خونریزى را حرام دانسته و به همین دلیل از پیش چماقها و چوبدستىهایى براى خود تدارک دیده بودند و ابن زبیر نیز احتمالاً به خاطر این که آنها چنین چوب دستهایى در دست داشتهاند آنان را خَشَبیه خطاب کرده است. این نظر از سوى بلاذرى و ابن اثیر نیز کاملاً مورد تأیید قرار گرفته است.49 به هر حال چه اینان چوبهاى فراهم آمده به وسیلهى ابن زبیر را برداشته باشند و چه «کافرکوبات» آمادهى خود را حمل کرده باشند فرقى ندارد، اما گفته ابن زبیر باعث شد که از این زمان به بعد این عده را خَشَبیه بنامند. خَشَبیان با محمدبن حنفیه باقى ماندند و در شعب ساکن شدند و ابن حنفیه اموالى را که مختار براى او فرستاده بود بین آنها تقسیم کرد.50 پس از این واقعه، تمام کسانى را که با او در شعب ساکن بودند خَشَبى نامیدند. بعدها نه تنها به همهى همراهان او بلکه به اکثر پیروان مختار و ابن اشتر در عراق، نصیبین و قرقیسا و حجاز خَشَبیه گفته شد و «خَشَبیه» یا «خَشَبى» به عنوان یک جریان سیاسى در کنار زبیریان، خوارج و امویان بشمار آمد51 و همچون یک حزب مستقل که به سوى ابن حنفیه دعوت مىکردند و به امامت او اعتقاد داشتند به حساب آمد و به همین خاطر به صورت مستقل اقدام به برگزارى آیین حج کردند.
ابن سعد مىگوید: محمد بن عمر به من خبر داد که هشام بن عماره از سعید بن محمد بن جبیر از پدرش مىگوید: در ایام حج در این سال ابن زبیر با مردم حج گزارد و در همین سال محد بن حنفیه نیز باخَشَبیهاى که همراه او بودند حج گزارد و چهار هزار نفر از خَشَبیه او را همراهى کردند و با او در شعب فرود آمدند.52
به نظر مىرسد که رعایت احترام و حرمت خانهى خدا سبب شد که این عده از چوب به عنوان سلاح در حرم خدا استفاده کنند. این عمل در واقع رعایت این ایدهى ابن حنفیه بود که همواره تأکید مىکرد در حرم خدا خونى ریخته نشود. پس از این در رویدادهاى مختلف از خَشَبیه در حوادث سیاسى سخن به میان آمده است.
مسعودى مىگوید: در زمانى که مصعب بن زبیر سپاه خود را براى مقابله با سپاهیان مختار آماده ساخته بود، پیروان مختار که از مردم کوفه بودند و خَشَبیه نامیده مىشدند او را همراهى مىکردند. بر اساس این اطلاعات، به سال شصت و هفتم مصعب بن زبیر که از طرف برادر خود عبدالله بن زبیر به حکومت عراق منصوب شده بود، از بصره حرکت کرد و در حرورا فرود آمد و در آنجا با مختار درگیر جنگهاى سختى شد و مختار شکست خورد. مختار به قصر حکومتى کوفه پناه برد و هر روز گروهى از مردم کوفه را به جنگ مصعب و یاران وى مىفرستاد و گروه بسیارى از شیعهى کیسانى و غیر کیسانى با مختار بودند که خَشَبیه نامیده مىشدند. باز مسعودى در این باره مىگوید: مصعب بن زبیر بقایاى یاران مختار را که در قصر بودند امان نداد و آنان نیز مقاومت کردند و مصعب به ناچار آنها را امان داد؛ اما پس از آن که تسلیم شدند، همهى آنها را کشت و از جمله هفت هزار نفر از یاران مختار کشته شدند که همهى آنها از جمله خونخواهان حسین علیهالسلام بودند و مصعب بن زبیر تمام آنها را کشت و آنها را خَشَبیه مىگفتند. «و منه خلق کثیر من الشیعة قد سمّوا الخَشَبیة من الکیسانیة و غیرهم».53 و نیز گفته شد: جماعتى از خَشَبیان که آنها را از همراهان ابن اشتر دانستهاند، در سال هفتاد و یکم، زمانى که سپاه عبدالملک بن مروان به قرقیسا آمدند و زفر بن حارث عامرى کلابى، متحد ابن زبیر محاصره و تسلیم شد، از آنجا به سوى نصیبین و موصل رفت که عدهاى از عاملان و وابستگان زفر بن حارث و یاران مختار بن ابى عبید هنوز آنجا بودند و در نهایت این گروه پس از مدتى محاصره و پایدارى تسلیم عبدالملک شدند و به خلافت او گردن نهادند. مسعودى مىگوید: آنها جماعتى از خَشَبیه بودند که به سوى ابن حنفیه دعوت مىکردند.54
خَشَبیه از آنجا که یک عنوان برآمده از یک اندیشهى سیاسى و اعتقادى نبود و صرفا از روى سرزنش و تحقیر به وسیلهى مخالفان به پیروان ابن حنفیه و مختار داده شده است، در منابع فرقهنگارى چندان منعکس نشده، بلکه عموما در منابع ادبى، فرهنگنامهاى و تاریخى انعکاس یافته است. حمیرى در حورالعین از «الخَشَبیه» به عنوان یک فرقهى معتقد به بَداء و نسخ که از ویژگىهاى فکرى کیسانیه است یاد مىکند.55 در جریان جنبش مختار جمعى از غلاة کوفه به نوعى از بداء دربارهى اخبار و حوادث آینده در رویدادهاى زمان خود قایل شدند. شور و شوقى که آنها براى پیروزى بر رقباى خود داشتند باعث شد در پیش بینىهاى خود از نتایج جنگهاى دورهى مختار با دشمنان زبیرى و اموى، خود را پیروز میدان بدانند و زمانى که در برخى از این جنگها شکست مىخوردند، به این آیه از قرآن استناد مىکردند:56 «یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب».57
در واقع حمیرى این برداشت از بَداء را که یکى از معتقدات کیسانیه بود، از ویژگىهاى فکرى و از اعتقادات خَشَبیه برمىشمارد. اما خَشَبیه به عنوان یک فرقه با خط مشى سیاسى ـ اعتقادى، جداى از کیسانیه نبود، بلکه عنوانى بود که به دلایل مختلف که ذکر شد، و همه مربوط به جنبش مختارند بدین نام معروف شدهاند. البته این احتمال هم وجود دارد که جمعى از سپاهیان مختار که عموما از موالى بودند، از سر فقر و ندارى، از چوبدستىهاى خود به جاى سلاح استفاده کرده باشند. مهم آن است که این اسم در دورهاى از جنبش مختار تا برترى یافتن عنوان کیسان نسبت به اسامى سباییه، خَشَبیه و مختاریه، نامى غالب براى هواداران ابن حنفیه و معتقدان به امامت او بود.
بعدها همین اسم به صورت طعنآمیز از سوى مخالفان براى کلیهى شیعیان و هواداران على علیهالسلام به کار مىرفت؛ چنان که عنوان خَشَبیه به گروههایى از زیدیه نیز داده شد و به خاطر این اشتراک لفظى برخى از مورخان فرقهنگار خَشَبیه، کیسانیه و زیدیه را درهم آمیختهاند. چنان که نام سرخابیه که منسوب به سرخاب طبرى بود و ماهیت واقعى آن بر ما مشخص نیست، باعث شد که برخى از فرقهنگاران و محققان جدید این سرخابیه را با سرحوبیه که از فرق زیدیه است و بیشتر معروف به جارودیه و منسوب به ابى الجارود زیاد ابن منذر سرحوب، از زیدیان هستند،58 اشتباه بگیرند، لذا سرخابیه را از فرق زیدیه به شمار آورده و آن را به مختار مرتبط دانستهاند، در حالى که فاصلهى زمانى مختار تا ظهور قیام زید، حداقل بیش از 50 سال است و این اشتباه فرقهنگاران کهن، در تحقیقات و فرهنگ نامههاى فرقهاى جدید نیز تکرار شده است.59 صاحب بیان الادیان، الخَشبیه را یکى از فرق زیدیه به شمار آورده و در تقسیم بندى پنجگانهى خود از فرق زیدیه، یکى از آنها را تحت عنوان خَشَبیه یاد کرده است.60 عمادالدین طبرسى نیز در اسرار الامامة الخَشَبیه را پیروان سرخاب طبرى به شمار آورده و از آن به عنوان یکى از فرق زیدیه یاد کرده و مىگوید: «الخَشَبیه و هُم اصحاب سرخاب الطبرى و کان سلاحهم الخَشَب یوم الحرب».61 این منابع که موضوع خَشَبیهى مختار و زیدیه را به هم خلط کردهاند از منابع متأخرند، و در منابع نخستین تاریخى و فرقهنگارى بدین صورت نیامده است.
به هر حال، ارتباطى به طور عموم بین تشیع و عنوان خَشَبیه وجود دارد و کاربرد خَشَبى هم چون سبایى در دورهاى دربارهى گروههاى مختلفى از شیعیان به کار رفته است و شباهتهاى اجتماعى بین خَشَبیان پیرو مختار و ابن حنفیه ـ که عمدتا از مردم فرودست و فقیر بودهاند و در مواقع جنگ با چوبدستهایشان مىجنگیدهاند ـ یا برخى عقاید مشترک، باعث شد که این نام براى همهى شیعیان نیز به کار برود. این حقیقت را مىتوان در سخن منصور ابن معتمر، از فقهاى بزرگ شیعه و از هواداران سرسخت زید بن على دریافت که دربارهى عنوان خَشَبى گفته بود: به هر کسى که دوست دار على بن ابیطالب علیهالسلام بود، خَشَبى مىگفتند.62 با وجود این نظر که از سوى یکى از طرفداران زید و علماى زیدیه گفته شد، شکى باقى نمىماند که فرقهاى مشخص و واضح به نام خَشَبیه در میان زیدیان وجود نداشته، بلکه خشبیه عنوان کلى براى شیعیان بوده است؛ البه گفته شده که عدهاى از یاران زید چون چوبى را که زید بر آن به دار آویخته شده بود حفظ کرده بودند، به آنها خَشَبیه مىگفتند.63 ابن تیمه درباب وجه تسمیهى خَشَبیه همین نظر را دارد و مىگوید: علت این که پیروان زید
را خَشَبیه گفتهاند آن بود که عدهاى از پیروان او به صورت مخفى و شبانه به پاى چوبهى دار او مىرفتند و آن را زیارت مىکردند، لذا به خَشَبى معروف شدند.64 صاحب تحفة اثنى عشریه نیز ظهور خَشَبیه را پس از قیام زید بن على بن حسین علیهالسلام مىداند که معتقد بودند در عصرى که امام معصومى وجود ندارد باید صرفا با سلاح چوب نبرد کرد.65 به هر حال، اگر چنین امرى نیز درست باشد، زیدیان معروف به خَشَبیه چنان نام و آوازهاى نداشتهاند که عنوان خَشَبى از این گروه نشأت گرفته باشد. علاوه بر این که این عنوان سابقه و قدمت بیشترى دارد و چنان که گفته شد، پیش از شکلگیرى قیام زید، عنوانى کاملاً معروف بود و قبل از این کلیهى پیروان مختار و ابن حنفیه را خَشَبى مىگفتهاند، به طورى که به صورت عنوانى فراگیر درآمده و بعدها به گروههاى دیگر نیز نسبت داده شده است. خَشَبیه در تحولات بعدى کیسانیه براى مدتى بسیار مؤثر بود؛ زیرا ورود نیروهاى مختار تحت امر چند تن از فرماندهان نظامى عراق که از مردم کوفه بودند و سکونت آنها در جوار محمد بن حنفیه، تحولى عقیدتى ـ سیاسى در جریان کیسانیه بر جاى گذاشت.
بر اساس آنچه گفته شد، خَشَبیه در میان سپاه مختار و طرف داران ابن حنفیه ظهور کردند66 و تا کشته شدن ابن زبیر در سال 73 هجرى به مدت هفت سال تمام به حمایت از ابن حنفیه پرداختند و در شعب على علیهالسلام ، طائف، ایله، نصیبین، کوفه و مدین شام، همهجا به حمایت از او پرداخته،یا با او بودند. هر چند با کشته شدن مختار در سال 67 هجرى و بعدا پس از سختگیرى ابن زبیر علیه ابن حنفیه جماعتى از خَشَبیان به کوفه بازگشتند و عدهاى نیز در نصیبین و قرقیسا ساکن بودند، در زمانى که سختگیرىهاى ابن زبیر بر ابن حنفیه تشدید شد، جماعتى از خَشَبیانى که به کوفه رفته بودند مجددا به مکه بازگشتند و در کنار ابن حنفیه هم چنان وفادار ماندند.
در طول این مدت از خَشَبیان به عنوان یک جریان واحد سیاسى یاد مىشد که در مقابل هواداران زبیریان، جماعت خوارج و امویان هم چون یک حزب سیاسى که از اندیشهى امامت محمد بن حنفیه دفاع مىکردهاند پدیدار شده است. جمعى از این جریان در طول مدت مذکور همراه ابن حنفیه در شعب على علیهالسلام در مکه باقى مانده و با وجود پریشانى و تزلزلى که پس از کشته شدن مختار در میان آنها ایجاد شده بود در برابر ابن زبیر همچنان مقاومت کردند. کشته شدن مختار باعث شد که موقعیت آنها بسیار تضعیف شود؛ چرا که قبل از آن مختار مالهایى را به سوى ابن حنفیه مىفرستاد و او آن را میان خَشَبیان تقسیم مىکرد، ولى کشته شدن مختار، هم به لحاظ مالى و هم سیاسى آنها را در تنگنا قرار داد، ولى هم چنان در کوه، دشت و شهر با ابن حنفیه بودند. البته آرمانهاى اولیهى خَشَبیان براى حمایت از امامت ابن حنفیه تعدیل شده بود. آنان قبل از هر چیز، با توجه به تبلیغات مختار، امیدوار بودند که او بر ابن زبیر و دیگر رقبا پیروز شود، اما کشته شدن مختار این امر را ناممکن ساخت و ابن حنفیه نیز شخصا در جهت رسیدن به قدرت سیاسى حاضر به بهکارگیرى زور و توسل به خشونت و قدرت نظامى نبود؛ از این رو تعدادى از این خَشَبیان به کوفه بازگشتند. عدهاى همچنان به خاطر احترام به ابن حنفیه و خاندان على علیهالسلام و هاشمیان تا هنگام بیعت با عبدالملک در کنار ابن حنفیه باقى ماندند و پس از آن که عبدالملک به ابن حنفیه و همهى همراهانش اماننامه داد، از اطراف او پراکنده شدند. تعداد دیگرى از خَشَبیان که از پیروان ابن اشتر در نصیبین و قرقیسا بودند قبلاً خود را تسلیم عبدالملک ساخته، اما جماعتى از خَشَبیان مستقر در کوفه که همراه مختار بودند، پس از شکست مختار به دست مصعب بن زبیر، تسلیم و جملگى قتل عام شدند. به هر حال، پس از شکست مختار بقیهى خَشَبیان، چه آنهایى که در سرزمین جزیره بودند و چه آنهایى که در حجاز بودند تسلیم عبدالملک بن مروان شدند؛ اما از میان همین خَشَبیان افرادى ظهور کردند که اندیشهى امامت ابن حنفیه را همچون یک آرمان قابل دسترس به آینده موکول کرده، نوعى از موعود گرایى را ترویج کردند. از جمله افراد معروف خَشَبى از نزدیکان ابن حنفیه، خندف اسدى و کثیر عزه شاعر معروف کیسانى بودند. ابوالفرج مىگوید: خندف اسدى از خَشَبیان همراه ابن حنفیه بوده و او بود که کثیر عزه را به مذهب خَشَبیه درآورد.67 کثیر عزه در دورهاى که ابن زبیر، محمدبن حنفیه را از شعب على علیهالسلام از مکه خارج ساخت همراه او بود و اشعارى در ستایش و امامت ابن حنفیه سرود و به همراه او به سوى شام رفت و پس از ناامیدى از عبدالملک در طائف، در جبل رضوى با او همراه بود. او بود که به عنوان یکى از خَشَبیان معروف، اندیشهى مهدویت و رجعت ابن حنفیه را بر اساس نظریهى ائمهى اربعه یا اسباط اربعه ترویج نمود (کثیر در اشعار خود از امام على علیهالسلام ، حسن علیهالسلام ، حسین علیهالسلام و محمد بن حنفیه به عنوان اسباط اربعه یاد کرده است). در منابع در مورد کثیر آمده است: «کان خَشَبیا»،68 «کان خَشَبیا یقول بالرجعة»69 و «کان خَشَبیا یؤمن بالرجعة».70 به هر جهت، جماعت خَشَبیان نقش مهمى در تحولات فکرى و سیاسى کیسانیه داشتهاند؛ چرا که بخشى از مواضع سیاسى و آراى عقیدتى کیسانیه در جریان این حوادث و تحت تأثیر همین گروهى که به خَشَبیه معروف شدند شکل گرفت. سرچشمههاى تفکر نجات بخشى، رجعت و غیبت ابن حنفیه، تبعید او به طائف، ایله، جبل رضوى از این پس در پیوند با این گروه شکل گرفت که همواره همراه ابن حنفیه بودند. بعدا خَشَبیان یک جریان و فرقهى سیاسى ومذهبى دانسته شدند که پیروان مختار و ابن حنفیه بودند و این توضیح در منابع به کار رفته است. اما بعدا خشبیه تحت الشعاع نام کیسان قرار گرفت.
تبعید ابن حنفیه
پس ازکشته شدن مختار در رمضان سال 67 هجرى، رویارویى دو مدعى قدرتمند خلافت، یعنى عبدالملک بن مروان و عبدالله بن زبیر اجتناب ناپذیر شد. عبدالملک توانسته بود با دورى از منازعهى میان دو دشمن خود، یعنى مختار و ابن زبیر و حل برخى از مشکلات و اختلافات درونى میان امویان، خود را براى مقابله با نیروهاى ابن زبیر آماده سازد. ابن زبیر نیز توانست رقیب خطرناکى مانند مختار را از سر راه خود بردارد و قسمت اعظمى از قلمرو خلافت، از حجاز تا مرزهاى شرقى ایران را تحت سلطهى خود درآورد؛ اما براى او به دست آوردن بیعت هاشمیان که هنوز در حجاز بودند، یک موضوع مهم تلقى مىشد. هر چند مختار حامى جدى ابن حنفیه را از سر راه برداشته بود، ولى کسب بیعت ابن حنفیه و ابن عباس که از بزرگان بنى هاشم و حجاز بودند هم چنان مورد توجه او بود؛ چرا که این موضوع مىتوانست موقعیت او را درمقابل عبدالملک بن مروان در منطقهى حجاز تقویت کند. تأیید هاشمیان همچنین در تثبیت مشروعیت سیاسى او در انظار مردم مدینه و مکه بسیار مؤثر بود، ولى ابن زبیر مىدانست که ابن حنفیه در این مورد با وى بیعت نخواهد کرد؛ لذا زبانى جز زبان تهدید و زور به کار نمىبرد. او تحت هر شرایطى درصدد بود ابن حنفیه و خَشَبیه را متقاعد کند که دیگر پس از مختار عصر مخالفت آنان به سر آمده است و آنان باید با عبدالله بن زبیر بیعت کنند، وگرنه سرنوشت سختى در انتظار خواهند داشت. پس از یکسره شدن کار مختار، قلمرو او تحت امر مصعب بن زبیر و عبدالله بن زبیر درآمد و او مجددا درصدد برآمد که ابن حنفیه را تحت فشار قرار دهد تا با او بیعت کند. بدین منظور برادر خود عروة بن زبیر را که از فقهاى حجاز بود، به سوى محمد بن حنفیه فرستاد تا او را متقاعد سازد که در بیعت ابن زبیر وارد شود. محمد بن حنفیه از پیشنهاد ابن زبیر در خشم شد و به عروة بن زبیر تأکید کرد تا وقتى مردم بر یکى از مدعیان خلافت توافق نکنند، به هیچ وجه حاضر نخواهد بود با احدى از آنها به خلافت بیعت کند. وى عبدالملک بن مروان، مدعى اموى را که در تمام سرزمین شام و مصر سلطه داشت رقیب قدرتمند ابن زبیر برشمرد و به عروة بن زبیر اعلام کرد که اگر مردم بر یکى از این دو توافق کردند و کلاً به خلافت و سلطنت یکى از آن دو گردن نهادند، آن وقت او حاضر خواهد شد به اطاعت درآید و بیعت کند.71 عروة بن زبیر که نتیجهاى از ملاقات با ابن حنفیه نگرفته بود به سوى عبدالله بن زبیر بازگشت و برادرش را از این موضوع آگاه کرد.
چون فشارهاى ابن زبیر بر محمد بن حنفیه پس از کشته شدن مختار بن ابى عبید ثقفى افزایش یافت، محمد بن حنفیه در میان یاران خود به پا خاست و خطبهاى خواند و خطاب به خَشَبیانى که در این مدت با او باقى مانده بودند گفت: اکنون عداوت و کینهورزى اهل دنیا نسبت به من افزایش یافته است. به شما توصیه مىکنم که هر کدام به بلاد خود باز گردید و از سوى من هیچ سرزنش و دِینى بر شما نیست. من در این حرم اقامت دارم تا این که خداوند براى من گشایشى ایجاد کند. جمعى از اصحابش نظیر ابوعبدالله جدلى، عبدالله بن سلع همدانى و محمد بن بشر شاکرى هر کدام بپا خاستند و سخنانى در فضیلت ابن حنفیه و وفادارىشان به او بیان داشتند و اعلام کردند که به هیچ وجه حاضر نیستند او را تنها بگذارند. ابن حنفیه نیز براى آنها دعا کرد، با این حال جمعى از خَشَبیان به سوى کوفه بازگشتند.72 در چنین شرایطى که ابن حنفیه و شیعیانش تحت فشار ابن زبیر بودند عبدالملک بن مروان از او دعوت کرد تا به سرزمین شام بیاید و در هر جا که مىخواهد آزادانه زندگى کند. ابن حنفیه به سوى دیار شام رفت و در «ایله»، شهرکى ساحلى بر سر راه شام ساکن شد و آوازهى زهد و دیندارىاش در شام پیچید؛ اما عبدالملک از دعوت ابن حنفیه پشیمان شد و به او پیغام داد تا از قلمرو شام خارج شود. ابن حنفیه و شیعیانش مجددا به سوى مکه باز گشتند و در شعب على علیهالسلام مستقر شدند و چون خبر بازگشت و استقرار ابن حنفیه در شعب به اطلاع عبدالله بن زبیر رسید بدو پیغام داد یارانش را از شعب خارج کند و به جایى دیگر برود و یا تن به بیعت بدهند. ابن حنفیه در مقابل تهدیدات ابن زبیر به فرستادهاش گفت که به او پیغام برساند که این جا حرم و سرزمین امن خداست و به هیچ وجه حاضر نخواهد بود از آنجا بیرون برود. چون اخبار مذکور به جمعى از یاران ابن حنفیه رسید، دوباره به مکه رجعت کردند و به دیگر یاران ابن حنفیه که از مردم کوفه بودند پیوستند و بدو گفتند تا زمانى که دست ابن زبیر از سرشان کوتاه نشود، او را رها نخواهند ساخت.73 مجددا عروة بن زبیر به همراه عبدالله بن مطیع عدوى و برخى از رجال قریش به سوى ابن حنفیه رفتند و وارد شعب شده، نزد محمد بن حنفیه رفتند و بدو گفتند که امیرالمؤمنین ابن زبیر نزول شما را در این شعب نهى کرده است و باید از این موضع نقل مکان کنید و به جاى دیگرى بروید. یاران ابن حنفیه به مجادله با رسولان عبدالله بن زبیر پرداختند و ابن حنفیه در حالى که در حق ابن زبیر نفرین مىکرد با یارانش مکه را ترک کرد و از شعب على علیهالسلام به سوى ینبع و جبل رضوى در نزدیک طائف رفت74 عبدالله بن عباس با شنیدن این اخبار به سوى ابن زبیر رفت و به خاطر رفتارش با ابن حنفیه با او مجادله کرد و سخت به سرزنش او پرداخت.75 ابن زبیر عبدالله بن عباس را تهدید کرد و ابن عباس براى پرهیز از درگیرى با ابن زبیر، با حالت قهر، مکه را ترک کرد و به سوى طائف رفت. ابن حنفیه از رضوى به سوى ابن عباس آمد و در آنجا ساکن شد تا این که ابن عباس در آنجا وفات کرد و ابن حنفیه بر او نماز گزارد.76
ابن حنفیه تا هنگام رویارویى ابن زبیر با سپاهیان اموى و محاصرهى مکه به وسیلهى حجاج بن یوسف در طائف ماند و پس از این که ابن زبیر محاصره شد به شعب بازگشت و تا هنگام کشته شدن ابن زبیر در سال 73 هجرى در شعب ساکن بود.77 مقاومت ابن حنفیه در برابر عبدالله بن زبیر، تأثیرات مهمى در نظریهى سیاسى کیسانیه، چه در مرحلهى شکلگیرى امامت ابن حنفیه و چه در تکامل و توسعهى این نظریه، در میان یاران مختار و ابن حنفیه و همچنین در شکلگیرى گروهى خاص به نام خَشَبیه که از وفاداران ابن حنفیه بودند، داشت و نظریهى امامت او را تقویت کرد. از میان همین افراد، برخى مبلغان ابن حنفیه و مروجان سرسخت کیسانى ظهور کردند که هر کدام نقش مؤثرى در تحولات بعدى کیسانیه داشتند.
پىنوشتها:
1. محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الطبرى، جزء پنجم، ص 217.
2. همان، ص 260.
3. سیف بن عمرالضبى الاسدى، الفتنه و وقعة الجمل، ص 117، 164، 169 و 176؛ ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان المفید، الارشاد، تصحیح محمدباقر بهبودى، ص 241.
4. ابن ابى الحدید المعتزلى، شرح نهج البلاغه، جزء دوم، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ص 167.
5. محمدبن جریر الطبرى، همان، جلد پنجم، ص 223.
6. محمدبن یزید المبرد، الکامل فى اللغة و الادب، ج 3، تحقیق عبدالمجید هنداوى، ص 90؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، جلد چهارم، ص 170 ـ 171؛ صلاح الدین خلیل ابن ایبک الصفدى، الوافى بالوفیات، جزء پنجم، به اعتناء دورویتا کرافولسکى، ص 101.
7. ابن ابى الحدید المعتزلى، همان،، ج 4، ص 79.
8. محمدبن جریر الطبرى، همان، جزء هفتم، ص 46.
9. همان، ص 47.
10. همان، ص 48 ـ 49.
11. همان، ص 49.
12. همان، ص 48.
13. همان، ص 46 ـ 49.
14. همان، ص 48.
15. همان، ص 61 ـ 62.
16. همان، ص 65 ـ 67.
17. نامعلوم، اخبارالدوله العباسیه، تحقیق عبدالعزیز الدورى و عبدالجبار المطلبى، ص 99.
18. على بن حسین المسعودى، مروج الذهب، جزء سوم، ص 84 ـ 85؛ جمالالدین احمد بن على احسین ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب، ص 432.
19. احمد بن اعثم الکوفى،الفتوح، ج 3، ص 273؛ احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، تحقیق عبدالامیرمهنا، ص 175.
20. احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 178.
21. على بن الحسین المسعودى، ص 197؛ ابن ابى الحدید المعتزلى، همان، ص 62 ـ 63؛ احمد بن ابن ابى یعقوب ایعقوبى، همان، ص 178 ـ 179؛ على الاحمدى المیانجى، مواقف الشیعه، جزء اول، ص 55؛ و احمد زکى صفوت، جمهرة الخطب العرب، ص 90 ـ 91.
22. على بن الحسین المسعودى، همان، ص 97؛ ابن ابى الحدید المعتزلى، همان، ص 63؛ احمدبن ابن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 179.
23. محمد بن جریر طبرى، همان، ص 117 ـ 120.
24. همان، ص 123؛ ابن محمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 315 ـ 316؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 51 ـ 52.
25. همان.
26. احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 237؛ احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 175؛ اخبار الدولة العباسیه، ص 99.
27. عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمى السمعانى، الانساب، جزء دوم، تقدیم و تعلیق عبدالله عمر البارودى، ص 268؛ عزالدین ابن الاثیرالجزرى، اللباب فى تهذیب الانساب، ج، ص 300؛ عبدالرحمن السیوطى، لب اللباب فى تحریر الانساب، جزء اول، تحقیق محمد احمد عبدالعزیز و اشرف احمد عبدالعزیز، ص 268.
28. همان.
29. احمد بن عمر بن رسته، الاعلاق النفیسه، به اهتمام حسین قراچانلو، ص 265.
30. احمد بن سهل البلخى، البدء و التاریخ، جزء دوم، تحقیق و حواشیه خلیل عمران المنصور، ص 181.
31. ابن قتیبه الدینورى، المعارف، ص 340.
32. محمد بن احمد بن یوسف الخوارزمى، مفاتیح العلوم، ترجمهى حسین خدیو جم، ص 29.
33. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124.
34. على بن حسین المسعودى، ص 125.
35. محمدبن جریر الطبرى، همان، ص 127 ـ 130؛ عزالدین ابن الاثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، جزء چهارم، ص 58 ـ 59.
36. همان.
37. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124 ـ 125؛ و اخبارالدولة العباسیة، ص 99 ـ 100.
38. همان، ص 100.
39. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124.
40. احمد بن ابى یعقوب الیعقوبى، همان، ص 178؛ احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 277 (ابن اعثم در الفتوح صورت کاملترى از این نامه آورده است).
41. ابن ابى الحدید المعتزلى، همان، جزء پانزدهم، ص
42. على بن حسین المسعودى، همان، ص 93 ـ 94.
43. احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 278 ـ281؛ محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 124؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 52 ـ 54.
44. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 123.
45. همان.
46. همان.
47. احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، جزء سوم، تحقیق عبدالعزیز الدورى، ص 185.
48. همان.
49. همان، ص 285 ـ 286 و عزالدین ابن الاثیرالجزرى، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 52 ـ 53.
50. ابن محمد احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 281.
51. احمد بن یعقوب الیعقوبى، همان، ص 187؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 169.
52. همان، ج 5، ص 103.
53. على بن الحسین المسعودى، همان، ص 118؛ همو، التنبیه و الاشراف، ص 313.
54. على بن الحسین المسعودى، مروج الذهب، جزء سوم، ص 125.
55. ابوسعید بن نشوان الحمیرى، الحور العین، تحقیق و ضبط و تعلیق، کمال مصطفى، ص 274.
56. محمد بن جریر الطبرى، همان، ص 141.
57. سورهى الرعد، آیهى 39.
58. الشیخ عبدالله المامقانى، مقیاس الهدایة، (ضمیمهى تنقیح المقال)، ص 143؛ شیخ الطایفه، ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى، رجال الطوسى، تحقیق جواد القیومى الاصفهانى، ص 135.
59. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، با مقدمه و توضیحات کاظم مدیرشانهچى، ص 181؛ شریف یحیى الامین، فرهنگنامه فرقههاى اسلامى، ترجمهى محمدرضا موحدى، ص 135؛ و عبدالرفیع حقیقت، جنبش زیدیه درایران، ص 45.
60. ابوالمعالى محمد بن نعمت علوى فقیه بلخى، بیان الادیان، تصحیح محمدتقى دانش پژوه و قدرت الله پیشنماززاده، ص 55.
61. عمادالدین الحسین بن على الطبرسى، اسرار الامامه، تحقیق و تصحیح قسم الکلام، ص 484.
62. ابى سعد عبدالکریم بن محمد منصورالتمیمى السمعانى، همان ،ص 368؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، اللباب فى تهذیب الانساب، ج 1، ص 300؛ و عبدالرحمن السیوطى، همان، ص 286.
63. عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى، ص 255.
64. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه فى النقض کلام الشیعه و القدریه، ج 1، ص 8 .
65. غلام حلیم صاحب دهلوى، تحفة اثنى عشریه، ص 15.
66. محمد بن جریر طبرى، همان، ص 123 ـ 124؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، جزء چهارم، ص 53.
67. ابى الفرج الاصبهانى، الاغانى، جزء نهم، ص 17.
68. همان، جزء پنجم، ص 155 و جزء هشتم، ص 33؛ على بن حسین مسعودى، همان، ص 94.
69. همان، ص 19.
70. شمس الدین الذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 7، تحقیق الدکتور عمر عبدالسلام، ص 227؛ همو، سیر الاعلام النبلاء، جزء پنجم، تحقیق شعب الارنووط، ص 152.
71. احمد بن اعثم الکوفى، همان، ص 355.
72. همان، ص 356 ـ 357.
73. همان، ص 357.
74. همان، ص 361 ـ 363.
75. همان، ص 364 ـ 367؛ اخبار الدولة العباسیه، ص 113 ـ 116؛ عزالدین ابن الاثیر الجزرى، الکامل فى التاریخ، جزء چهارم، ص 54.
76. على بن الحسین المسعودى، ص 97 ـ 98.
77. همان، ص 109.
منابع:
ـ ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه فى النقص کلام الشیعه و القدریه (قاهره، 1321).
ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان (بیروت، دارالصادر، 1397 / 1977) ج 4.
ـ ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، به اهتمام حسین قراچانلو (نشر امیرکبیر، 1365).
ـ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر، 1405 / 1985) ج 4.
ـ ابن عنبه، جمال الدین احمد بن على الحسین، عمده الطالب فى انساب آل ابیطالب (قم، 1417 / 1996).
ـ الاسدى، سیف به نعمرالضبى، الفتنه و وقعة الجمل، جمع و تصنیف، احمد راتب عرموش (بیروت، دارالنفائس، 1413 / 1993).
ـ الاصبهانى، ابى الفرج، الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا)
ـ الامیر، شریف یحیى، فرهنگنامه فرقههاى اسلامى، ترجمهى محمدرضا موحدى (تهران، نشر باز، 1378).
ـ البلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، تحقیق عبدالعزیز الدورى (بیروت، 1398 / 1978).
ـ البلخى، ابوالمعالى محمدبن نعمت علوى فقیه بلخى، بیان الادیان، تصحیح محمدتقى دانشپژوه و قدرتالله پیشنماززاده (تهران، نشر موقوفات ایرج افشار، 1376).
ـ بلخى، احمد بن سهل، البدء و التاریخ، تحقیق و حواشیه خلیل عمران المنصور (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 / 1991).
ـ الجزرى، ابن الاثیر، اللباب فى تهذیب الانساب (بیروت، منشورات محمدعلى بیضون، دارالکتب العلمیه، 1420 / 2000) ج 1.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1418 / 1998).
ـ حقیقت، عبدالرفیع، جنبش زیدیه در ایران، (تهران، انتشارات فلسفه، 1363).
ـ الحمیرى، ابوسعید بن نشوان، الحور العین، تحقیق و ضبط و تعلیق کمال مصطفى (تهران، 1972).
ـ الخوارزمى، محمد بن احمد بن یوسف، مفاتیح العلوم، ترجمهى حسین خدیو جم (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363).
ـ الدهلوى، غلام حلیم صاحب، تحفة اثنى عشریه، (نول کشور، 1896).
ـ الدینورى، ابن قتیبه، المعارف، (بیروت، دارالکتل العلمیه، 1407 / 1987).
ـ الذهبى، شمسالدین، تاریخ الاسلام وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق الدکتور عمر عبدالسلام (دارالکتاب العربى، 1418 / 1988).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ، سیرالاعلام النبلاء، تحقیق شعب الارنووط (بیروت، مؤسسه الرساله، 1410 / 1990).
ـ سمعانى، عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمى، الانساب، تقدیم و تعلیم عبدالله عمر البارودى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411 / 1991).
ـ السیوطى، عبدالرحمان، لب اللباب فى تحریر الانساب، تحقیق محمد احمد عبدالعزیز و اشرف احمد عبدالعزیز (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411 / 1991).
ـ الصفدى، صلاح الدین خلیل ابن ایبک، الوافى بالوفیات، به اعتناء دورویتا کرافوالسکى (بیروت، دارالاندلس، 1401 / 1981).
ـ صفوت، احمد زکى، جمهرة الخطب العرب (بىجا، بىنا).
ـ الطبرى، عمادالدین الحسین بنى على، اسرار الامامه، تحقیق و تصحیح قسم الکلام (نشر آستان قدس رضوى، 1422 / 1380).
ـ الطبرى، محمدبن جریر، تاریخ الطبرى، تقدیم و مرابطه صدقى جمیل العطار (بیروت، 1418، 1998).
ـ الطوسى، شیخ الطایفه ابى جعفر محمد بن الحسن، رجال الطوسى، تحقیق جواد القیومى الاصفهانى (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1415).
ـ الکوفى، احمد بن اعثم، الفتوح (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406 / 1986) ج 3.
ـ المامقامى، الشیخ عبدالله، مقیاس الهدایة، (ضمیمه تنقیح المقال) (نجف، مطبعة المرتضویه، 1352).
ـ المبرد، محمد بن یزید، الکامل فى اللغة و الادب، تحقیق عبدالمجید هنداوى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 / 1999).
ـ المسعودى على بن الحسین، التنبیه و الاشراف (بیروت، دارصادر، بىتا).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ ، مروج الذهب (بیروت، دارالکتب العمیه، بىتا).
ـ مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامى، با مقدمه و توضیحات کاظم مدیرشانهچى (مشهد، آستان قدس رضوى، 1375).
ـ المعتزلى، ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، 1967 / 1386).
ـ المفید، ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد، تصحیح محمد باقر بهبودى (تهران، انتشارات الاسلامیه، 1380).
ـ المیانجى، على الاحمدى، مواقف الشیعه (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1422).
ـ نامعلوم، اخبارالدوله العباسیه، تحقیق عبدالعزیز الدورى و عبدالجبار المطلبى (بیروت، دار للطباعة و النشر).
ـ الیعقوبى، احمد بن ابى، تاریخ الیقوبى، تحقیق عبدالامیر مهنا، (بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1413 / 1993) ج 2.